[۱] «آن وقت هر دوشان دریافتند که ایشان برهنهاند.»
[۲] «پس از ان رو شرم نمودند و برگهای انجیر را گرفتند و جامه برای عورت خود ساختند.»
[۳] «پس چون زوال ظهر شد، ناگاه جبروت خدای ظاهر شد و آدم را ندا در داد: آدم کجایی تو؟»
[۴] «آدم جواب داد: ای پروردگار، پنهان شدهام؛ زیرا من و زن من برهنهایم؛ پس بدین سبب حیا میکنیم که فرا شویم.»
[۵] «از شما کسی نمیستاند اِزارهای شما را مگر این که از آن ثمر خورده و به سبب آن نجس شده باشید.»
[۶] «ممکن نمیشود شما را پس از این در بهشت درنگ نمایید.»
[۷] «آدم جواب داد: ای پروردگار، همانا آن زنی که به من عطا فرمودی از من طلب کرد که بخورم؛ پس خوردم از آن.»
[۸] «آن وقت خدای زن را فرمود: چه جهت داشت که به جفت خود طعامی مانند این دادی؟»
[۹] «حوا جواب داد: به درستی که شیطان مرا فریب داد؛ پس خوردم.»
[۱۰] «خدای فرمود: چگونه آن رانده شده این جا داخل شد؟»
[۱۱] ««حوا جواب داد: به درستی که ماری که بر دروازهٔ شمالی بهشت است او را حاضر نمود نزد من.»
[۱۲] پس خدای به آدم فرمود: باید زمین به عمل تو ملعون باشد؛ زیرا تو گوش دادی به سخن زن خود و آن ثمر را خوردی.»
[۱۳] «باید برویاند برای تو خسک و خار را.»
[۱۴] «باید بخوری نان را به عرق جبین خود.»
[۱۵] «یاد آور که تو خاکی و به خاک برخواهی گشت.»
[۱۶] «آن گاه با حوّا تکلم نموده فرمود: تویی آن که به شیطان گوش دادی.»
[۱۷] «به جفت خود آن طعام را خوراندی؛ پس درنگ خواهی کرد زیر تسلّط مرد که با تو چون کنیز رفتار کند.»
[۱۸] «پس بر میداری اولاد را به رنج.»
[۱۹] «چون مار را بخواند، فرشته میخائیل را که شمشیر خدای را بر میدارد نیز بخواند و فرمود:نخست بران این مار بد گوهر را از بهشت.»
[۲۰] «پس چون بیرون شد اندام او را قطع کن.»
[۲۱] «هر گاه بخواهد راه رود واجب شود که بخزد.»
[۲۲] «پس خدای شیطان را بعد از آن آواز کرد: پس آمد خندان.»
[۲۳] «فرمود او را: چون تو ای رجیم، فریب دادی این دو را و گردانیدی ایشان را ناپاک، میخواهم داخل کنی در دهان خود هر نجاست را که در ایشان و در فرزندان ایشان است، هر وقتی که توبه کنند و مرا به راستی عبادت نمایند، از ایشان بیرون شود آن نجاست؛ پس بگردی شکم پرشده به نجاست.»
[۲۴] «شیطان فریاد برآورد فریاد ترسناکی.»
[۲۵] «گفت: چون تو میخواهی بنمایی مرا بدتر از آن چه بر آنم، پس به درستی که من بگردانم خود را چنان که باید بشوم.»
[۲۶] «آن وقت خدای فرمود: باز گرد ای لعین، از حضور من.»
[۲۷] «پس شیطان بازگشت.»
[۲۸] «آن گاه خدای به آدم و حوّا - که سخت میگریستند - فرمود: بیرون شوید از بهشت.»
[۲۹] «پس جهاد کنید با بدنهای خودتان و ناتوان نشود امید شما.»
[۳۰] «زیرا میفرستم فرزند شما را به نحوی که ممکن شود برای ذریهٔ شما تا بردارد گمراهی شیطان را از جنس بشری.»
[۳۱] «زیرا زود است عطا کنم رسول خود را و زود است بیاید هر چیزی را.»
[۳۲] «پس جبروت خدای در پرده شد و راند ایشان را فرشته میخائیل از فردوس.»
[۳۳] «چون آدم ملتفت شد، دید مکتوبی را بالای دروازه که: لااله الاّ الله محمّد رسول الله.»
[۳۴] «پس این وقت گریست و گفت: ای فرزند شاید خدای بخواهد که بزودی بیایی و ما را از این بدبختی برهانی.»
[۳۵] «یسوع چون این بگفت، فرمود: «این چنین خطا کردند شیطان و آدم به سبب کِبر.»
[۳۶] «اما یکی از آنها، پس به جهت این که انسان را خوار شمرد.»
[۳۷] «دیگری به جهت این که خواست بگرداند خود را همسر خدای.»
<برگشت به بالا><گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله>