- قوم هزاره
- تاریخ هزارهها از سال ١٨٩٠
- تصرف شوروی و جنگ درونی
- از جنگ درونی تا قتل عام افشار
- پیگرد در زمان طالبان
- برآيند
- يادداشتها
- پینوشتها
- جُستارهای وابسته
- سرچشمهها
[اقوام در افغانستان] [هزارهها]
نیروهای جنبش بنیادگرا-اسلامگرای طالبان در هشتم اوت ١٩٨٨ شهر مزار شریف را در شمال افغانستان گرفت. بر پایۀ گزارش ششم نوامبر ١٩٨٨ کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل متحد، پس از بربادی پاگاه بزرگ اتحاد شمال که اتحاد جنبش پایداری در برابر طالبان بود، میان ۴ تا ۵ هزار غیرنظامی هزاره، تاجیک و ازبک بهدست شبهنظامیان طالب کشته شدهاند. چونگ هون پایک گزارشگر ویژۀ سازمان ملل متحد در افغانستان که خود کرهای بود، پس از شنیدن گفتارهای یک گواه، از "جنون کشتار" سخن گفت. کشتارها "سیستماتیک، برنامهریزیشده و برخوردار از سازماندهی خوبی" بود. طالبان سنّی پیش از همه از اقلیت هزاره که بر خلاف بیشتر افغانستانیان اکثراً شیعهاند، شکار کردند. برآورد شده که کمابیش ٣٠٠٠ هزاره در خانۀ خود یا در خیابان کشته شدهاند.
این قتل عامها بیگمان یکی از سهمناکترین تباهکاریهای جنگی در هنگام برآمدن نیروهای شوروی بود. سازمان دیدهبان حقوق بشر این را سند "قتل عام قومی" نامید. کمابیش همۀ سازمانهای یاریرسان به هنگام این قتل عام از شهر برآمدند. طالبان راه آمدن خبرنگاران و بینندگان دیگر را بستند. از این روی دانستههای اندکی از این کردارهای بربرانه به آگاهی جهانیان رسید.
اما چون هنگام گشودن شهر، ٩ دیپلمات ایرانی کشته شده بودند و گزارشهایی از دست داشتن سپاه پاکستان در این کار در دست بود، ایران سپاهش را سر مرز افغانستان به آرایش درآورد. در حالی که دیپلماسی بینالملل - بهویژه از سوی کوفی عنان دبیر کل سازمام ملل متحد - در هفتههای پس از آن سخت کوشید مانع درگیری جنگافزارمندانه شود، رفتار طالبان با مردم غیرنظامی افغانستان همچنان دور از نگرش همگان ماند. تنها یک گزارش چاپی از سازمان عفو بینالملل، تباهکاریهای آنان را در مزار شریف مستند ساخت. در دوازدهم سپتامبر "جامعۀ مردمان در تهدید" در اعلامیهای چاپی از خاموشی سازمان ملل متحد و دبیر کل آن انتقاد کرد.
طالبان در آغازِشِ سپتامبر ١٩٩٨ در چند روز بخشهای بزرگی از هزارهجات، پهنهای که از دیرباز جایگاه بودوباش هزارهها در دل کوهستانهای افغانستان است، را نیز گرفتند. آنان با این کار نخستین بار بر ٩٠ درصد خاک کشور چیره گشتند.
طالبان با تاختهای سنگدالانهشان به مردم غیرپشتون و یا غیرسنی که در آنها از رعایت غیرنظامیان نشانی نبود، به درگیریهای قومی بُعدهای تازهای دادند. این اسلامگرایان افراطی که میخواستند همۀ افغانستانی را که از مردمان گوناگون ساخته میشود، زیر چیرگی پشتونها بیاورند احساس تعلق ملی افغانستانیان را تهدید کرده تا مرز نابودی پیش بردهاند و تا امروز هر گونه پیشنهاد گفتگو را پس زدهاند. همۀ نیروهایی که در ساخته شدن طالبان دست داشتهاند و از آنان پشتیبانی میکنند، در مسئولیت نباهکاریهای طالبان سهم دارند: پاشکتان کشور هممرز همچون پایگاه برآمدن طالبان؛ عربستان سعودی همچون پولپرداز اصلی؛ و ایالات متحدۀ آمریکا همچون نیرویی پشتیبان با منافع ژئوپلیتیک و اقتصادی.
هزارهها، ستمکشان اصلی مناسبات قدرت در افغانستاناند. گرچند بزرگترین نمایندگی سیاسیشان، یعنی حزب وحدت از سوی ایران پشتیبانی شده، با زهم آنان بر خلاف دیگر گروههای قومی نتوانستند به یک کشور همسایه که مردمش از نگاه قومی خویشاوندی با ایشان داشته باشند، تکیه دهند. اما آنچه باید بدان درنگریست این است که تازش طالبان به آنان بههیچروی بیپیشینه نبوده: هزارهها در سدۀ پیشین، از هنگامی که افغانستان به زور زیر چیرگی عبدالرحمان، آن امیر پشتو رفت، به خاطر قوارۀ مغولیشان، مذهب شیعه و گویش پارسیشان زیر تبعیض بوده در دورههایی پیگرد و کشته شدهاند.
اما هزارهها در پایداری در برابر ستمی که بر آنان میرفت، برداشتی را که از خود همچون قومی استوار بر پای خویش داشتند، گسترش دادند و برای خود سازمانهایی سیاسی ساختند. آنان به ویژه در مرکز افغانستان چه به هنگام تصرف از سوی شوروی و چه در سالهای جنگ درونی خود، خویش را گرداندند. اینک هزارهها سخت در تهدیدند. از همین روی این گزارش که در زمینۀ حقوق انسانی ایشان است، به آنان پیشکش میشود. این گزارش بر سر آن است که سرنوشت این مردمی را که هنوز همچون یک گروه قومی هستی دارند و نیز خواستهایشان را، اندکی شناساتر سازد و جایگاه ایشان را در اعمال راه حلی صلحآمیز در افغاسنتان نیرو بخشد.
تئوریهای گوناگونی میگویند که هزارهها در حدود سال ١٢٢٠ [میلادی] به رهبری چنگیزخان یا به رهبری جانشینانش به افغانستان آمدهاند. آنان که در آغاز چادرنشین و گویا از تبار مغولها بودهاند، با تاجیکان بومی آمیخته شدهاند و زبان خود را فراموش کرده زبان تاجیکان را که دری، پارسی افغانستانی است، پذیرفتند. از سوی دیگر دری هزارگی با واژگان دخبل پرشماری که از مغولی دارد "هزارگی" نامیده میشود و آن واژگان رهنمودی بر سرچشمۀ خاوری این گویشاند. بیشتر پژوهشگران سر این سخن همزباناند که نام هزاره از واژۀ پارسی "هزار" سرچشمه میگیرد. این میتوانسته برگردانی از یک مفهوم مغولی باشد که یکان ارتش مغولها را میرسانده. گویا پیش از دیگران، این مردمان همسایه بودهاند که این نام را برای مشخصسازی آنان به کار بردهاند. هزارهها در روزگار آغازین خود را پیش از هر چیز وابسته به قومهای خویش احساس میکردهاند، احساس مشترک گسترده تازه در سدۀ بیستم پدیدار گشت.
[ب]- جمعیت و پهنۀ اقامت
جمعیت هزارهها چهار هزارهزار یا ١٩ درصد جمعیت افغانستان برآورد میشود. به خاطر گریزهای همگانی، رانده شدن از جایگاه خویش و انجام نیافتن آماری تازه، نباید پی برآوردی باریکسنجانهتر از این بود. فرمانرواییهایی که پشتونها بر آنها چیره بودند، کوشیدهاند شمار قومهای ناپشتو را پایین بیاورند و پایین نگاه دارند، برخی از نویسندگان هزاره هم گرایشی به بزرگنمایی دارند. صدها هزار هزارگی در ایران و افغانستان زندگی میکنند؛ بسیاری از آنان هنگامی که مناسبات در افغانستان بگذارند، باز خواهند گشت.
هزارهجات، جایگاه سنتی بودوباش هزارهها، همۀ مرکز افغانستان را پوشانده و از سوی شمال به آمودریا، از باختر به پستیهای ایران، و از جنوب به پهنۀ بلوچستان و کوهستان هندوکش میرسد. هزارهجات امروز ولایتهای بامیان، اُروزگان، وردک، غور و غزنی را در بر میگیرد. کموبیش تنها هزارهها در این پهنهها زندگی میکنند. اندک باشندگانی که هزاره نیستند، تازه در سال ١٨٩٠ در دورۀ عبدالرحمان به آنجا راه یافتهاند. از آن جایی که دور هزارهجات را کوه گرفته، این پهنه در گذشته جدا افتاده و در عمل از فرمانروایی مرکزی، مستقل بود. هزارهها در بلندی ٢٢٠٠ تا ۵١٠٠ متری در شرایطی سخت زندگی میکردند و در زمستانهای دورودراز از جهان بیرونی یکسره جدا و بریده بودند. البته در این میانه بسیاری از هزارهها در بیرون از این پهنه جایگیر شدهاند (برای نمونه در شمال افغانستان یا در شهرهای کشور).
[پ]- دین و چیرهمندان جامعۀ هزارگی
در جایی که بیشتر مردم افغانستان سنیاند، بیشتر هزارهها شیعهاند. سر این که هزارگیها کی، و از چه کسانی این باورها را پذیرفتهاند، هنوز بحث و گفتگوست. اما بیگمان این به زبان و فرهنگ هزارهها و پیوندشان یا موقعیتهای بیرونی این قوم برمیگردد. شیعهها خود را با شهرهای مقدس ایران و عراق هماهنگ میسازند. این هماهنگی شرایطی پدید آورد که در زمان پایداری در برابر تازندگان شوروی ارزشی ویژه یافت.
مخالفان هزارهها همیشه از باورها همچون دستاویزی برای مشروعیت بخشیدن به سمت سیاسی و اجتماعی خود بهره جستهاند. پشتونهای چیرهگر در سدۀ بیستم سر این باور که سنیگری حنفی دین رسمی افغانستان است، پافشاری ورزیدهاند. این اندیشه تا سال ١٩٧٨ یر کردارها و چگونگی دولت، کارگر افتاد. شیعهها در پهنههایی که سنیها بر آن چیره بودند، وادار شدند "تقیه" کنند، یعنی باورشان را پنهان سازند.
"میران" یا سرآمدان سنتی تیرههای هزاره گونهای از خانها بودند و میتوانستند زمین را به فرودستان خود ببخشند. میران در برابر مالیاتی که دریافت میداشتند، روستاهای فرودست خود را از تازشهای قومهای همسایه محفوظ میداشتند، گمرک میگرفتند و کم پیش نمیآمد که به قلمرو فرمانروایی دیگر گذشته از این که آنان پشتون، تاجیک، ازبک یا از هزارهایهای خودشاناند، بتازند. "سادات" گروهی دیگر از چیرهگران سنتی بودند. آنان از نگاه سنتی یکپنجم محصولات شیعیان را دریافت میداشتند. از این روی، برخی از خانوادههای سادات در شمار انحصارگران اقتصادی و طبقۀ زمیندار بودند.
بزرگترین نقطهعطف در تاریخ هزارهجات و کیستیِ هزارهها در سال ١٨٩٠ میافتد. عبدالرحمان ١٠ سال پیش از آن بر افغانستان چیره شده بود. امیر از پشتیبانی مالی انگلیسیها که در کشور حائل افغانستان منافعی داشتند، پیش از هر چیز برای سرکوب قومهای سرکش پشتو و ساختن ارتشی از سربازان وظیفه بهره جست. عبدالرحمان میخواست از افغانستان کشوری یکپارچه بسازد. وی در سال ١٩٠١ به هنگام درگذشتش، پهنهای را که کمابیش با افغانستان امروزی برابر است، زیر کنترل داشت.
عبدالرحمان در پی یک سال لشگرکشی خونین و پیوسته در پایان سدۀ نوزدهم هزارهجات را گشود. وی نام «کافرون» را بر هزارهها گذاشت، کافرونی که داشتههایشان باید میان پشتونهای سنی بخش میشد. فتواها همگان را به جهاد در برابر شیعیان فرا خواندند. هزارهها به دنبال قتل عامها، و تیربارانها، قحطیها و بیماریهای همهگیر، کشتههای بیشماری دادند، امیر خود گفته بود که در افغانستان مثل بوده که اگر بردهای هزاره همۀ کارها را برای پشتونها انجام نمیدادند، آنان (پشتونها) باید مانند خر کار میکردند (...) سختترین، ناپاکترین و پایینترین کارها به دست هزارهها انجام میشد، و در کابل خانهای یافت نمیشد که در آن نوکر هزارهای نباشد. امیر در جای دیگر هزارهها را فاختههایی نامیده که باشندۀ افغانستان گشتهاند و در آنجا همچون متصرفان بیگانه تخم گذاشتهاند و بیشتر شدهاند.
بسیاری از هزارهها به دست سپاه عبدالرحمان رانده شدند یا گریختند. پیامدش تهی شدن هزارهجات از مردم، از هم گسیختن پیوندهای اجتماعی و آسیب دیدن قدرت و توان لایۀ بالای سنتی بود. چراگاههای هزارهجات تنها ویژۀ چادرنشینان پشتو (کوچی) گشت تا مزد خدمتی را که در جنگ از خود نشان داده بودند، باشد. از آن هنگام گروههای بزرگی از هزارههای کوچنده در کویتۀ پاکستان و مشهد ایران پدیدار شدند.
[ب]- چندین دهه تبعیض و محدودیت
هزارهها در زمان جانشینان عبدالرحمان از بردگی رستند. اما در پایهبندی قومی افغانستان نوینی که اندکاندک پیشرفت میکرد، در پایینترین جایگاه نهاده شدند. هزارههایی که در مرکزهای شهری بزرگ شدهاند، کمابیش همهشان هماهنگ میگویند که آموزگاران و همشاگردیهایشان، و سپس رییسها و همکارانشان، ایشان را برای چهرۀ مغولیشان یا برای باورهای شیعیشان درست انداخته خوار ساخته یا کتک میزدهاند.
نفوذ سیاسی هزارهها تا سال ١٩٧٨ - همانند دیگر قومهای ناپشتو - در پایینترین اندازه بود. فرمانروایی کابل در دست پشتونها، قوم چیرهمند کشور بود، راه رسیدن به قدرت به پیوند با کاخ شاه وابسته بود. هزارهها در نهادهای مردمسالار دورۀ لبیرال هم پایین نشان داده میشدند و نمیتوانستند خواستهایشان را پیش ببرند. همبستگی هزارهها با بخش شدن در ولایتهای بامیان و غزنی و غور و وردک و اروزگان از میان گسسته بود.
تبعیض هزارهها در کارهای آموزشی هم خود را بازمیتاباند. گرچند از سال ١٩٣١ هر افغانستانی از ششسالگی وادار به خواندن بود، بیشتر هزارهها بیسواد مانده بودند. در همۀ هزارهجات تنها چند جا دبستان داشت. اما در همان جایها هم تنها خانوادههای دارا بودند که میتوانستند از کار فرزندانشان چشم بپوشند و به پذیرش آموزش تن دردهند. تنها هزارههای شهری میتوانستند به آموزش دیدن درآیند. فرزندانشان با شاگردان پشتو برابر نبودند. هزارهها در برخی از مدرسههای کابل هیچ اجازۀ آموزه خواندن نداشتند، در مدرسههای دیگر هم سهم شاگردان شیعۀ نامنویسیشده بسیار پایین بود. افزون بر این در سال ١٩٣٦ هرچند دری، پارسی افغانستانی زبان دربار بود، پشتو زبان ملی کشور اعلام شد.
هزارهها روزگار اقتصادیشان هم هیچ خوب نبود. بسیاری کسان در هزارهجات در پی وامگیری، وابستگیهای مالی به پشتونهای چادرنشین پیدا کردند و به زودی وادار کرده شدند زمینهایشان را به باورمندان واگذارند. بسیاری به شهرها یا به برونمرز کوچیدند، روندی که تا سالهای ٧٠ همچنان دنباله یافت. ساختارهای قومی و روستایی از هم گسیخت. هزارهها در کابل بحش بزرگی از کوچندگانی را که به شهر میآمدند، میساختند. تهیدستتر شدن آنان در چشم میزد.
در کنار پیشرفت مرکزهای شهری، زیرساختهای استانی تنها در جایهایی رنگ بهبودی میدید که پشتونها میزیستند. بیمارستانها، مدرسهها، مرکزهای تلفن، خیابانها و پلها اگر هم ساخته میشدند، تنها و تنها به اندازۀ نابسنده و در مرکز منطقۀ کوهستانی پدیدار میگشتند. هزارهجات از هیمن روی در ماههای زمستان از جهان بیرون گسسته میماند.
از نگاه نظامی هم راه پیشرفت بر هزارهها بسته نگاه داشته شده بود و آنان از نگاه اجتماعی از هیچ ارج و آزرمی برخوردار نبودند. خوشحالخان ختک، سرایندۀ پشتو میدانست چه میگفت: "چه هزاره و چه بلوچ، هر دو پلشت و سزاوار بیارجی هستند. آنان نه دینی دارند و نه باوری، نفرین بر آنان."
[پ]- شکلگیری تصور هزارهها از قومیت خود
ستم و سرکوب خونین در دورۀ عبدالرحمان، در کنارْ نهاده شدن و تبعیض در روزگار جانشینانش بر احساس کیستیِ قوم هزاره کارگر شد. با آزمودن سرنوشت مشترک بود که درگیریهای درونقومی ارزش خود را از دست داد. تعریف گستردهتری از خویشتن، حتی از خویشتن هزارگی، تعریف پیشین را که وابستگی به این یا آن تیره بود، بر باد ساخت. دولت افغان در پیکر کارمندان پشتو، چادرنشینان، پیشهوران و نظامیان، دشمن مشترک برونی گشت. اگر باورهای شیعی تا سال ١٨٩٠ نقشی نه چندان ارزشمند در مناسبات با همسایگان بازی میکرد، از آن هنگام مرزی گذرناپذیر شد که میان آنان و نه تنها پشتونها بلکه همۀ سنیهای کشور جای داشت.
اما مردم هزارهجات همزمان با آن کوشیدند که با ساختار اداری تازه کنار بیایند. جایگاه سنتی میران و سادات سستی گرفته بود. لایۀ تازه "اربابها" شکل گرفت که کابل و مردم بومی را به هم پیوند میداد. از سالهای ۵٠ در کنار این سه گروه پررخنه، دو لایۀ دیگر هم پا گرفت: در برونمرز به ویژه در مرکزهای شیعی چون قم و مشهد و نجف، لایهای از هزارهجات آموزشدیده در رشتۀ خداشناسی پدیدار شد؛ در درونمرز و نیز در کویتۀ پاکستان لایهای نازک از اندیشهکاران پدید آمد.
دستاندازی شوروی در سال ١٩٧٨ سرنوشت این کشور را تاکنون بریده است. این تازش هزارهزار تن را به کشتن داد. کمابیش ۵٠٠٠٠٠٠ آدم پا به گریز گذاشتند یا از جایگاه خود رانده شدند. در همان آغاز پس از روی کار آمدن فرمانروایی اشتراکگرای ترهکی و امین، رهبری سنتی تیرهها در هزارهجات خودجوشانه به پا خاست و خیزشها و تاختهایی به جایگاههای پلیش و ادارهها انجامپذیر گشت.
همۀ نخبگان هزارهجات خود را در شورایی سازماندهی کردند تا خود را در زمینۀ تکلیفهای مشترک هماهنگ سازند. این همبستگی بزرگ با کامیابی آغازین خوبی روبرو شد و هزارهجات توانست از زیر یوغ سپاه افغانی و شوروی آزاد گردد و آغاز به پایهگذاری خودگردانی بومی خویش کند.
[ب]- همکاری در مرکزهای شهری
از آن جایی که فرمانروایی اشتراکگرای ترهکی - امین که از سوی شوروی پشتیبانی میشد، از همان آغاز خود را رودروری پایداری (مقاومت) دید، کوشید پیش از هر چیز در مرکزهای شهری به اقلیتهای ملی نزدیک شود. هزارگیهایی که نمیخواستند با فرمانروایی همکاری کنند، توانستند از این گرایش فرمانروایان بهره جویند. شمار هزارهها هم در دانشگاه و هم در ارتش بالا رفت. آنانی که خوشپیمان به خط فرمانروایی بودند، توانستند به جایگاههای سیاسی بالایی هم برسند. نجیبالله اشتراکگرا که در سال ١٩٨٦ بر جای کارمل نشست، با نگرش به شکستهای نظامی و دگرگونی شوروی، آمادۀ سازگاری بیشتر با قومهای ناپشتو بود. وی در پی سیاستی بهنام "آشتی ملی" وعدههای بسیاری به هزارهها داد و حتی تا خودمختاری سیاسی هزارهجات هم پیش رفت. با این نزدیک شدن، هزارهها خود را ارزشمندتر از گذشته احساس کردند و جایگاه و توان اندوختهشان را هویداتر و روشنتر دیدند.
[پ]- مجاهدان شیعه و سنی
پناهندگان افغانستانی به زودی در مرکز استان پیشاور پاکستان حزبهای پایداری خود را ساختند. هر هفت حزب سنی بودند. اگر از "جمعیت" که بیشترشان تاجیک بودند بگذریم، در همۀ حزبهای دیگر پشتونها چیره بودند. این حزبها از نگاه جهان باختر پیش از هر چیز، نمایندۀ نبرد افغانستان با نیروهای تازشگر شوروی بودند و هماهنگ با آن، یاریهای مالی و نظامی گشادهدستانهای را دریافت میداشتند. گروههای اسلامی - بنیادگرای هزارهجات از سوی ایران پشتیبانی میشدند. البته دولتمردان تهران و آیتالله خمینی بیش از هر چیز به صدور انقلاب دلبسته بودند. آنان پدید آمدن یک فرمانروایی سنی در افغانستان آینده را که بهترین پیوند را با اسلامآباد و ریاض داشته باشد، تهدیدی برای دلبستگیهای خود میدیدند.
مجاهدان شیعه با پشتیبانی ایران، نفوذی در هزارهجات یافتند، پیوسته بیشتر و بیشتر نخبگان سنتی را پس زدند و نیز با گروههای میانهرو برخورد نظامی نمودند. این کار سرانجام به سرنگونی سقوط انجامید.
صدور ایدئولوژی ایران تاکنون بر هزارهجات منفی کارگر افتاده است. اگر همچون یک وابسته به ایران بنگریم، آنان هرگونه امکانی را برای به دست آوردن یاریهای آمریکا، پاکستان و یا عربستان سعودی از دست دادند. ستیزهایی میان آنان و حزبهای سنی پدیدار شد، پیشداوریهایی در هر دو سوی پا گرفت. پس از برونرفت سپاه شوروی در سال ١٩٨٩ فرمانروایی گذرایی ساخته شد، هزارهها باز هم از شرکت در آن محروم شدند.
[ث]- "حزب وحدت" هزارهها
هزارهها برای آن که با محدودیتهای تازه در افغانستان پس از شوروی رویارویی کنند، بادی درگیریهای درونیشان را کنار میگذاشتند و همبستگی پدید میآوردند که از میانههای سال ١٩٩٠ در "حزب وحدت" رونما گشت. بنیادگذاری این حزب در روز شانزدهم ژوئیۀ سال ١٩٩٠ رسماً در تهران اعلام شد. حزب وحدت، پیوستگی و همبستگیِ بزرگترین حزبهای هزارهها بود. اسلامگرایان، میران، سادات و دانشآموختگان جوان در حزب وحدت گرد آمدند، اما نمایندگان هزارههای کابل که اغلب با فرمانروایی اشتراکگرا همکاری کرده بودند هم در میانشان دیده میشدند.
وحدت نشان داد که آماده است درگیریهای گذشته را کنار گذارد و در جستجوی آرامی است. چنین بود که توانست پیش از واپسین شکست نجیبالله، کنترل بخش کلانی از کابل را به دست گیرد. پایهای از رشد اجتماعی و فرهنگی و سازماندهی پدیدار شد که تا آن هنگام ناشناخته مانده بود و این خود، خودآگاهی تازه و نیز همرشدی ملی نوینی را شدنی ساخت.
برنامۀ حزب وحدت گرایشهای گوناگونی داشت که حزب آنها را در دل خود نهفته میداشت. وابستگی قومی در کنار اسلامگرایی، نقطۀ اشتراک بود و همچون بنیاد مشترک سیاسی اعلام شده بود. میخواستند سخت در برابر چیرگی دوبارۀ پشتونها بایستند. در یکی از اعلامیههای وحدت آمده که در یک افغانستان ناوابسته، همبسته، تجزیهناپذیر و اسلامی باید همۀ ملیتها، قومها و لایههای جامعه از رفاه، آزادی و دادگری اجتماعی مطمئن و بهرهمند باشند. هیچ گروه و فردی نباید در پی چیرگی مستبدانه باشد. مزاری، رهبر کاریزماتیک حزب، سه آماج بنیادین حزب را چنین برشمرده بود: به رسمیت شناختن دین، ساختار اداری دگرگونشده، و سهم داشتن شیعیان در تصمیمگیری.
وحدت کوشید، گل پیوند با ایران را شکوفا سازد. دفترهایی در آلمان و اتریش و دانمارک و بریتانیای بزرگ گشود، یک گروه نمایندگی به گردهمایی وزیران خارجۀ سازمان کنفرانس اسلامی در قاهره روان کرد، و با سازمان ملل متحد پیوند برقرار نمود. لندن آغاز به بیرون دادن Wahdat News Letter نمود که هم به پارسی و هم به انگلیسی از هزارهها آگاهی میداد.
جنگ، دگرگونیهای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و ساختاری تعیینکنندهای را برای هزارهها به ارمغان آورد. بسیاری از هزارهها پیوند سنتی خود را با سرآمدان قومها گسستند و کیستیِ قومی گستردهای یافتند. اما دیگر گروههای قومی نیز در این میانه بهرۀ خوبی برده بودند. آنان نیز هماینک جنگافزارمند بودند و هیچ رای آن را نداشتند که در افغانستان آینده نقش اندکی داشته باشند. در این میانه توان و سهم پشتونها در "جمعیت" اندکتر شده بود، چون بیشترِ کمی پایینتر از پنج هزارهزار پناهندۀ برونمرزی پشتون بودند. در خود افغانستان شمار تاجیکان در میانههای سالهای ٨٠ کمابیش برابر با پشتونها شده بود.
نجیبالله در سال ١٩٩٢ به دست اتحادی از تاجیکان، ازبکان و هزارهها از تخت فرو کشیده شد. اما حزبهای گوناگون شایستگی آن را نداشتند که آتش درگیریهای خود را با همدیگر فرو نشانند. کشور تکه تکه شده بود: در شمالش ازبکها چیره بودند، در شمال خاوری تاجیکان، در مرکز افغانستان هزارهها، و در جنوب پشتونها. خواستۀ گروههای قومی کوچکتر در داشتن نقشی تعیینکننده در سامان اجتماعی افغانستان آینده، تنشهای میان حزبهای رنگارنگ، و ناشایستگی دنبالهیاب در برنامههای مشترک، باز پرشتاب آتش جنگ خانگی را فروزان ساخت.
حزب وحدت هزارهها با یاری هزارههای کابل توانست باختر پایتخت را به چنگ آورد و آن را با هستیِ محاصرۀ دوگانه و پیوستۀ یکانهای سنی «اتحاد» به رهبری سیاف و سپاه تاجیکان حکومت ربانی و مسعود، سه سال در دست خود نگاه دارد.
اما دست تازندگان در فوریۀ سال ١٩٩٣ چیرگی یافت. در قتل عام گذر افشار صدها هزاره کشته شدند. بسیاریشان سنگدلانه کشته یا ربوده گشتند، به زنان زورآمیزشی (تجاوز جنسی) شد و خانهها غارت گردید. مسجدهای شیعیان ویران گشت و نگارههای آیتالله خمینی از میان برده شد.
در این میانه پیوند حزب وحدت با ایران رو به بدی گذاشت. تهران بهتر میدید از فرمانروایی ربانی پشتیبانی کند تا از چیرگی پشتونهای پاکستاندوست، جلوگیری نموده باشد. این کاری بود که در گرو برآمدن برابری سیاسی هزارهها به دست قدرت پشتیبان شیعیشان بود. حزب وحدت آگاهانه زمینه را برای ملیگرایی هزارگی فراهم میکرد، این همان چیزی بود که باز هم اندیشههای اسلامی حزب را کمرنگتر میساخت. آنان هزارهجات را بیشتر با نام "هزارستان" یاد میکردند و اینچنین از کاربرد نام "افغانستان" روی میگرداندند.
شبهنظامیان طالب نخست در میانهای سال ١٩٩۴ رونما گشتند. هستۀ بنیادین سربازان طالب از اردوگاه پناهندگان افغان در پاکستان سرچشمه میگرفت که زیر رخنۀ اسلام وهابی و بنیادگرا بود و به دست سازمان امنیت پاکستان آموزش داده شده بود. سربازان پاکستانی و مجاهدین پشتو از آنان پشتیبانی میکردند. یاری مالی گشادهدستانهای هم از عربستان سعودی روانه میگشت. طالبان میخواستند به رهبری ملا عمر که خود بسیار رازآلود بود، فرمانروایی اسلام را به گونهای تازه در افغانستان بر سر کار میآوردند.
در ایالات متحدۀ آمریکا نیز گروههایی دلبستگی سختی به طالبان پیدا کردند و منافع خویش را در آنان دیدند. آنان میخواستند همۀ افغانستان را زیر یوغ نیرویی یگانه دربیاورند. در سال ١٩٩۴/١٩٩۵ سفیر بزرگ آن زمان آمریکا در پاکستان میان کنسرسیوم یونوکال، شرکت نفت ایالات متحده و طالبان به واسطگی درآمد تا پیماننامهای میان آنان در بارۀ ساخته شدن لولۀ گاز و نفتی که از ترکمنستان به پاکستان رفته از افغانستان بگذرد، پدیدار آید. طالبان توانستند با دلارهای نفتی و درآمدهای دادوستد هروئین خود را از جنگافزارهای کارآمدی برخوردار سازند. افسران اشتراکگرای پیشین و پشتونهای ناسیونالیستهای هم به آنان پیوستند.
واکنشهای حزب وحدت در برابر طالبان در آغاز بسیار گوشهگیرانه بود، چون منابع نظامیشان در پی جنگ با سپاه و حکومت از پا درافتاده بود. مزاری رهبر حزب وحدت در پی گفتگو با طالبان بود، چون میان انبر ربانی و طالبان گیر آمده بود. وی هنگام گفتگو به گونهای رازآمیز کشته شد. ارج و آزرم مزاری که نزد هواخواهانش روزگاری دراز "بابا" خواند شده بود، پس از مرگش همچنان بیآسیب ماند. وی "شهید" خوانده شده و تودهها سوگ "پدر ملت"[۱] را گرفتند.
[ب]- پیکار در همبستگی با "اتحاد شمال"
پیامد کشته شدن مزاری این بود که حزب وحدت باختر کابل را رها کرد و در هزارهجات، دژ کوهیتانی خود را جست. هزارهها همزمان با آن دریافتند که نبرد با طالبان تنها نبردی مشترک تواند بود و بس. چنین بود که حزب وحدت به رهبری کریم خلیلی جانشین مزاری به "اتحاد شمال" که از یکجا شدن تاجیکان به رهبری احمدشاه مسعود و ازبکان به رهبری رشید دوستم پدید آمده بود، پیوست. البته این اتحاد از همان آغاز دشواریهایی داشت (برای نمونه چنان که در قتل عام افشار دیدیم)؛ همزبانی کمتر پیش میآمد، درگیری میان طرفها گپ روز شده بود.
در ماه مه سال ١٩٩٧ هنگامی که ژنرال ملک پهلوان ازبک از رهبرش رشید دوستم برید، وی ناچار راه گریز را در پیش گرفت و درآمدن طالبان به مزار شریف برای نخستین باز شدنی گردید. این سختترین و تلخترین پایداری هزارهها بود که در سپتامبر همان سال دوباره به شهر تاختند و سپاه ملک پایداری سستی ورزیدند، رزمندگان وحدت جنگافزارهای برخی از میلیشیاهای ازبک را از آنان گرفتند و ملک را وادار به گریز نمودند و دوستم را یاری رساندند تا واپس نشیند.
در روند ستیزههای مزار شریف روش جنگ هر دو سوی، بربرانهتر گشت. سپاه ملک و حزب وحدت به رهبری محقق ٢٠٠٠ تن از اسیران طالب را کشتند و در گورهای دستهجمعی فرو ریختند. برخی از این گورها تازه در خزان سال ١٩٩٨ یافته شدند. جای شکنجههای هراسناکی بر جان کشتهشدگان بود. البته در چهاردهم سپتامبر ١٩٩٧ در روستای قزلآباد در باختر مزار شریف ٧٠ غیرنظامی هزاره، آگاهانه و به عمد به گونهای سنگدلانه به دست میلیشیای طالبان کشته شده بودند.
شاهدان عینی گفتند که پسر هشتسالهای کشته شد و بیدرنگ سر از تنش جدا گردید. چشمهای برخی از قربانیان با سرنیزه از چشمخانه بیرون آورده شده بود. دست و بازوی دو پسر دوازدهساله از چند جای شکستانده شده و سپس بیدرنگ با تیر کشته شدهاند.
[پ]- محاصرۀ غذایی اوت ١٩٩٧ تا مه ١٩٩٨
طالبان در اوت ١٩٩٧ دور استان بامیان را گرفتند و راه این پهنهای را که در زمستانهای هرسال هم سختگذر بود، بستند. چون خشکسالی هم پیش افتاده بود، برنامۀ تغذیۀ جهانی (WFP) هخشدار داد که کموبیش ١٦٠٠٠٠ آدم در آستانۀ گرسنگی سختاند. صدها خانواده- که بسیاریشان تازه از غربت بازگشته بودند- از هزارهجات گریختند. فراخوانها و گفتگوهای سازمان ملل متحد و چند سازمان غیردولتی (NGOs) با طالبان ناکام ماند. استدلال رهبری طالبان این بود که روانهسازی یاری به هزارهها، به سود حزب وحدت است. رهبری طالبان در ماه دسامبر هنگامی که هواپیمایی از سوی سازمان ملل متحد در باند فرودگاه بامیان نشست، دستور بمباران آن را داد. شورای تغذیۀ جهانی (Welternaehrungsrat) چند ماه پس از آن در اسلامآباد اعلام داشت که صدها تن از گشنگی جان دادهاند و هزاران تن دیگر از گشنگی سختی رنج میبرند. در حالی که برنامۀ تغذیۀ جهانی WFP پسرو ممانعتهای طالبان شده بود، چند سازمان غیردولتی مانند Knightsbridge International از راه هوا یاری میآوردند. «جامعه برای قومهای در تهدید» GfbV در آوریل سال ١٩٩٨ در اعلانی چاپی در پنجاهوچهارمین نشست کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل متحد نسبت به سیاست نژادکشی که طالبان در پیش گرفته بودند، هشدار داد.
[ث]- قتل عام اوت ١٩٩٨ در مزار شریف
یکی از پرارزشترین سندهای قتل عامی که به دست طالبان در اوت ١٩٩٨ در مزار شریف انجام گرفت، از سازمان دیدهبان حقوق بشر (HRW) است. در آنجا آمده که طالبان نازنده کموبیش ٢٠٠٠ غیرنظامی را سیستماتیک و اغلب با روشهایی سنگدلانه کشتهاند (این شمار از شماری که سازمان ملل متحد به دست داده پایینتر است)، تازه آن هم به خاطر تعلقان قومی و مذهبی. بیشتر قربانیان مردان هزارهاند که شیعه بوده، پیر و جوان و کودک را در بر میگیرند. این تاختها به دستور رهبری طالبان بوده و از سوی آنان خواستاری گشته: ملا نیازی فرماندۀ دستنشاندۀ آنان هزارهها را بارها در سخنرانیهای همگانی «کافر» نامیده و کاربرد خشونت در برابر آنان را همچون کینهجویی از کشته شدن پرخاشگران طالب در سال پیش از آن مشروع خوانده است.
آن دسته از کارکنان سازمان دیدهبان حقوق بشر که خود جان درست به در بردهاند گزارش کردهاند که طالبان در برخی از گذرهای شهر، خانهها را یکی پس از دیگری در جستجوی مردان شیعۀ هزاره گشتهاند. چند تن از هزارهها که پشتو میدانستهاند و نماز را به روش سنی برای طالبان خواندهاند یا چهرههایشان چندان هزارگی نبوده، توانستهاند از چنگ طالبان بگریزند. آن دسته از غیرنظامیان که همچون هزاره بازشناخته شدهاند یا بیدرنگ کشته گشتهاند یا نخست همراه دیگران رانده و سپس با تیر کشته شدهاند. طالبان خویشاوندانی را که میخواستند مردارهای مردگان را از خیابان ببرند نیز مانع شدند: مردارها باید آن اندازه درخیابان میماندند که خوراک سگها میگشتند. چند ده هزارگی در سر خاک مزاری- رهبر حزب وحدت که به دست طالبان کشته گشت- با مراسمی ویژه کشته شدند. آرامگاه شکوهمند نیز ویران گردیده استخوانهای شهید از گور برآورده از هم پاشانده گشتهاند.
آنهایی که میخواستند از مزار شریف بگریزند، در چندین جایگاه به دست طالبان کنترل میشدند. همۀ هزارهها دستگیر شدند، مردان و پسرها از زنان و دختران جدا گشتند و زندانها یا اردوگاههای جداگانهای برده شدند. تا ١٢٠ آدم در یک خودرو باری روی هم ریخته گشتند. هزاران زندانی به اردوگاههای دستگیرشدگان مزار شریف و شبرغان برده شدند، زندانها داشتند از زندانیِ بسیار، میترکیدند. آنانی که هزاره نبودند پس از چند روز آزاد میشدند.
صدها تن از دستگیرشدگان به قندهار گریختند و بسیاری دیگرشان کشته شدند. یکی از گواهان تاجیک در اردوگاه دستگیرشدگان برای سازمان دیدهبان حقوق بشر گفت که برخی از دستگیرشدگان کتک بسیاری خوردهاند و بیشترشان هزاره بودهاند. آنان را زنجیر کردهاند و سپس از چهره بر زمین نهادهاند. آنگاه طالبان آنان را با کابل زدهاند. طالبان از همه خواستهاند که جنگافزارهایشان را تحویل دهند و به آنان گزارش کنند که آنها کجا میتوانند هزارهها را بیابند. آنان گفتهاند: "اگر هزارهای را تحویلدهی ترا رها خواهیم کرد."
گواهان گوناگونی از دزدیدن زنان جوان هزاره و زورآمیزشی به آنها گزارش دادهاند. گواههای در بارۀ سرنوشت خانوادۀ همسایهاش برای "جامعه برای قومهای در تهدید" گفته که مردان توانستهاند پیش از آن که طالبان به خانه برسند بگریزند. تنها زنان و یک کودک بازماندهاند. کودک همهاش شش-هفتماهه بوده. آن حیوانهای پرسیدهاند که کودک دختر است یا پسر. مادر به آنان اطمینان داده که او دختر است. آما آنان این را باور نکرده وی را آزمودهاند. لا حول و لا! بند دل آدم پاره میشود. یکی از آن حیوانهای سنگدل پیش آمده و پای خود را بر پای بچه گذاشته پای دیگر را بر تنۀ او و آن کودک بیگناه را دونیم کرده است.
[ج]- زورگیری هزارهجات در سپتامبر ١٩٩٨
هرچند گرفتن هزارهجات در درازنای تاریخ افغانستان برای زورمندان کاری دشوار بوده، بیشتر بخشهای آن نیز در سپتامبر ١٩٩٨ در درازنای چند روز در چنگال طالبان افتاد. سربازان فراری و کژپیمان که یک گروه از هزارههای سنی نیز در میانشان بودند، در این زورگیری سهم داشتند. دروازۀ بامیان به دست نیروی هوایی پاکستان، اندکی پیش از زورگیری شهر در سیزدهم سپتامبر بمباران شد. پایداری نظامی حزب وحدت در آنجا به گونهای شگفتانگیز اندک بود، بسیاری از باشندگان بامیان پیش از تازش طالبان گریخته بودند و خود را در غارهای کوهها پنهان ساخته بودند. در یَکَولَنگ، دومین دژ کوهستانی حزب وحدت در شمال، جنگ سختی درگرفت، اما در آنجا هم در پی دیگر ساختن جبهه از سوی یکی از فرماندهان کمر پایداری شکست.
گویا طالبان به دنبال اعتراضهای جهانی و تهدیدهای تهران بود که فاجعۀ مزار شریف را تکرار نکردند. بر پایۀ گزارشهای چونگ-هون پایک، گزارشگر ویژۀ ملل متحد با این همه در استان بامیان و در پهنههای همسایهاش کموبیش ١٨٠٠ غیرنظامی هزاره کشته شدند. بر پایۀ گفتههای پناهندگان پیش روی فعالان حقوق بشر برای افغانستان، طالبان ٢۵٠ مرد بیجنگافزاری را که پیشتر در شهر بامیان گرفته بودند، با تیر کشتند. این مردان و پسرها تکتک از گروه پناهجویانی که راه پاکستان را در پیش گرفته بودند، بیرون کشیده میشدند.
طالبان سازهها حزب وحدت و سازمانهای یاریرسان جهانی را ویران کردند. انبار خوراک برنامۀ تغذیۀ جهانی به تاراج رفت، یک کارمند افغانستانی انسیتوی ملل متحد کشته شد، و بر پایۀ گزارشهای تأییدنشده سه کارمند افغانستانی چلیپای سرخ نیز. از دو تندیش غولپیکر بودا که از چند هزار سال پیشاند و نماد شهر بامیان بهشمارند، تندیس خردتر با شلیکهای سپاه طالبان آسیب بسیار سنگینی دید.
[چ]- دورۀ چیرگی طالبان
اندکی پس از زورگیری مزار شریف، طالبان در آنجا هم دستورهای اجتماعی و نظام حقوقی بیملاحضهای خود را همانند دیگر بخشهای زیر چیرگیشان به اجرا درآوردند، کاری که سازمانهای جهانی حقوق بشر سرش توفان راه انداختند: شیعیان به زور وادار میشوند که آیینهای سنیها را به انجام رسانند، مردان نباید ریشهایشان را بزنند. زنان باید برقع بپوشند، اجازه ندارند بدون همراهیِ مردی بزرگسال در کوچه پدیدار شوند و نمیتوانند پیشهای داشته باشند. راه آموزش بر دخترها بسته است. پشتو یگانه زبان رسمی مجاز است، کتابها و دیگر نوشتههای دری همانند دیگر سندهای مادی چندفرهنگه بودن افغانستان به دست سربازان طالب بیشکیب نابود شدند.
مینماید که موقعیت در پایان سال ١٩٩٨ در همسنجی با پیش اندکی آرامتر شده بوده، چون طالبان در پی سرمای سخت نمیخواستند همۀ پهنهها را به همان گونه در چنگال خود داشته باشند یا وادار به واپسنشینی شده بودند. پس از گریز رهبری حزب وحدت، چند تن از هزارهها در کارهای روزمرۀ غیرنظامی با طالبان همکاری میکردند. اما هیچ روشن نبود که بهار چه چیزی را با خود به هزارهجات خواهد آورد. اگر حزب وحدت میخواست باز شهر را بگشاید، زورگیران میخواستند با مردم غیرنظامی چه کنند؟
هزاران خانوادۀ هزاره از پاییز ١٩٩٨ از مزار شریف و بخشهایی از هزارهجات گریختهاند. در میان آنان، پناهندگان فراوانی بودند که اند سال پیش با هزینۀ کلانی بازگشته بودند. آنک پس از گذشت ٢٠ سال، بازآمده بودند. آنان میخواستند در آغاز سال آینده چراگاهها را برای جانوران خود صاحب شوند. آنان هزارهها را تهدید میکردند و داراییهایشان را میگرفتند. طالبان به هزارههای دارا میگفتند که آنان جنگافزار دارند [احتمالاً آن را در جایی پنهان کردهاند]. هزارههای متهم وادار بودند جنگافزارهای فراهم کنند تا بتوانند تحویلش دهند.
هزارهها در مرکزهای شهری زیر چیرگی طالبان هم در رنج و آزار و سختی بودند. هزارهها هنوز ۴٠درصد مردم کابل را در بر میگرفتند. آنان همراه دیگر گروههای قومی بجز پشتونها باید زیر چیرگی مستبدانی زندگی میکردند که سازمانهای یاریرسان جهانی را با دستورهایی پوچ که در هیچ کجای اسلام معنایی ندارد و با تاختهای سنگین تا لب گور پیش میبردند. هزارهها باید برای زنان رنجور و نیازمند و کودکان خود، خوراک و یاریهای پزشکی فراهم مینمودند.
این گزارش نشان داد که هزارهها گروه قومی جداگانهای را میسازند که در سدۀ واپسین تاریخ افغانستان چندین گونه در تبعیض بوده و پیگرد شدهاند، اینان مردمی هستند که در پایداری در برابر ستم و خودآگاهی و تا اندازۀ بالایی در کار خودگردانی به جایگاه نغزی در رسیدهاند. هزارهها از نگاه حقوق خلقها از حق تعیین سرنوشت برخوردارند. اما از دیگر سوی، خودگردانی گسترده و یا استقلال که اندیشهاش دستکم در افغانستان کنونی طنین میافگند، شدنی نیست. هزارهها کمتر از پشتونها و تاجیکها و ازبکها که منطقهشان میتواند به کشور همسایهای که مردمش خویشاوندشاناند بپیوندد، از فروپاشی افغانستان سود خواهند برد. دولت هزاره در کوهستانهای هزارهجات دربسته خواهد ماند، همزمان بخش بزرگی از هزارهها با دیگران خواهند زیست.
از این روی، موقعیت هزارهها در چارچوب افغانستانی با صلحی فراگیر بهبود مییابد که در آن حقوق و خواستها و منافع مشروع همۀ گروههای قومی و مذهبی پاسداری گردد.[٢]
[↑] يادداشتها
يادداشت ۱: اين نوشتار برگرفته از وبلاگ شخصی آقای امیر حسین اکبری شالچی با عنوان عاقلان دانند! است که با اجازه کتبی ايشان در دانشنامهی آريانا به نشر رسيد.
[↑] پینوشتها
[۱]- کاربرد اصطلاح "پدر ملت" در اينجا کاملاً اشتباه است. اول آنکه هزارهها بهتنهايی يک ملت نيستند، بلکه يک قوم و بخشی از ملت افغانستان هستند و دوم اين که آقای شهيد مزاری حتی رهبر تمام قوم هزاره هم نبود. بهعنوان نمونه شاخه اکبری حزب وحدت وی را به رهبری قبول نداشت.
[۲]- راینهارد اوریش، هزارههای افغانستان، قربانیان صد سال تبعیض و قتل عام، برگردان: امیر حسین اکبری شالچی، وبلاگ عـاقـلان داننـد!
[↑] جُستارهای وابسته
□
□
□
[↑] سرچشمهها
□ وبلاگ عـاقـلان داننـد!؛ برگردان از:Reihard Uhrig, DIE HAZARA IN AFGHANISTAN, Seit 100 Jahren Opfer von Massakern und Diskriminierung, Ein Menschenrechtsreport der Gesellschaft fuer bedrohte Voelker, Goettingen, Februar 1999.
[برگشت به بالا] [گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله]