اگر کسی بگوید که مولانا ترک آن هم ترک ترکیه بوده، بسیاری از ایرانیان چندان دچار شگفتی نمیشوند، زیرا داستانش را کم و بیش میدانند، اگر ترکیهایها مولانا را ترک بدانند و با تبلیغات جهانگردی هرساله درآمد هنگفتی داشته باشند، از آنجاست که مولانا بیشتر زندگی خود را در بخشی از روم که اینک در ترکیه افتاده، سپری کرده و در همانجا هم درگذشته و اکنون آرامگاهش در همانجاست. البته این به معنای درستیِ سخن آنان نیست، اما هر ایرانی دستکم میتواند گمان بزند که چرا ترکیهایها چنین ادعایی دارند. اما اگر جایی بخوانیم که وی افغانی بوده، بیشتر شگفتزده خواهند شد. مولانا از مردم بلخ بود، شهری که هم اینک ویرانههایش در افغانستان افتاده و در روزگار مولانا، هنوز بخشی از خراسان بوده. آیا مولانا هم با پدید آمدن کشور افغانستان، رویدادی که چند سده پس از مرگش روی داده، شهروند کشوری تازه گشته؟ اگر بخواهیم این جستار را از نگاه خود افغانستانیان بررسی کنیم، از کوششی که سالها در آن کشور برای درهم کردن مفهومهای تاریخی شده، شگفتزده خواهیم شد. در افغانستان، یگانه همسایه همزبان ما چند دهه کوشش شده بنیادینترین مفهومهای تاریخی منطقه به گونهای در میان کشیده شوند که زمینۀ درگیری را نه تنها با ایران بلکه با کشورهای آسیای میانه و پاکستان نیز هموار سازند. ایرانیان معمولاً به چنین جستارهایی نگرش نمیاندازند و اگر هم برخوردی با آنها پیدا کنند به سادگی از کنارشان میگذرند. اما برآمدن طالبان با آن روحیه دشمنانهشان، پرسشهایی را برای برخی از آنان پیش آورد و پارهای از ایشان به ریشههای تاریخی و فرهنگی آن کنجکاو شدند و دانستند که این جستار آن چنان هم که میپنداشتهاند، ساده و بیریشه، و سیاسیِ ناب نیست. براستی طالبان آن همه کینه به ایران را از کجا آوردهاند؟ چرا زمانی که دستگاهی داشتند، پس از آسیای میانه برای ایران خط و نشان میکشیدند؟ آیا سخن تنها سرِ یک دشمنی گروهی است، یا باید ریشههای آن را در سدههای گذشته و تبلیغات ضدایرانی در افغانستان جست؟ من که گمان نمیکنم هیچ آدم معمولی بتواند آن همه کینه را تهی از ریشهای تاریخی بینگارد.
نازکسنجانهتر بگویم، آهنگ من از نگارش این نوشتار، انداختن نگاهی گذرا بر دیگرنمایی مفهوم تاریخی خراسان و چند مفهوم پیوسته به آن از سوی فرمانروایی افغانستان در دهههای پیشین است، که شوربختانه در یاد و دل بسیاری از مردم آن کشور تا اندازهای نه چندان اندکی جا افتاده است.
نخست ببینیم خراسان را در فرهنگنامهها و برخی از سرچشمههای تاریخی چگونه شناسا کردهاند.
لغتنامه دهخدا ما را چنین با خراسان آشنا میکند:
- "این اسم در اوائل قرون وسطی بطور کلی بر تمام ایالات اسلامی که در سمت خاور کویر لوت تا کوههای هند واقع بودند اطلاق میگردید و باین ترتیب تمام بلاد ماوراءالنهر را در شمال خاوری باستثنای سیستان و قهستان در جنوب شامل میشد."
نمونههای بسیاری در دست است که به روشنی از فراخنای خراسان کهن سخن میگویند:
- "... او [خسرو انوشیروان] ایرانشهر را به چهار کستک بخش کرد: خراسان (مشرق)، خورباران = خوروران (مغرب)، نیمروز (جنوب) و آذربایگان. خراسان از ری تا به مرزهای چین و هند بود...[۱]"
یاقوت حموی موشکافانهتر داد سخن را داده است:
- "خراسان دارای چهار ربع بوده بدین قرار: ربع اول ایرانشهر و آن نیشابور و قهستان و طبسان و هرات و بوشنج و بادغیس و طوس که اسم آن طابران است؛ ربع دوم مرو شاهجان و سرخس و نسا و ابیورد و مروالرود و طالقان و خوارزم و آمل که هر دو شهر مزبور بر بهر قرار داشتهاند؛ ربع سوم در غرب نهر جیحون است و بین آنجا تا نهر هشت فرسخ راه است و شهرهای فاریاب و جوزجان و طخارستان علیا و خست و اندرابه و بامیان و بغلان و والج (شهر مزاحم بن بسطام) و رستاق بیل و بدخشان (مدخل مسافران تبت) است و از اندرابه مردمان بکابل میروند و ترمذ و آن در شرق بلخ است و صفانیان و طخارستان سفلی و خلم و سمنجان؛ ربع چهارم ماوراءالنهر بخاری و شاش (چاچ) و طرازبند و صغد و هوکش و نسف و روبستان و اشروسنه و سیام قلعه المقنع و فرغانه و سمرقند[٢]."
برخی از نوشتههای ایرانشناسان اروپایی نیز با این دسته از سرچشمههای پژوهشی همسوست. برای نمونه لودویگ آدامک که پرآوازهترین افغانستانشناس جهان است واژۀ "خراسان" را در "فرهنگنامۀ تاریخ افغانستان" خود چنین معنی کرده:
- "این واژه به معنای "سرزمین برآمدن خورشید" است که نام استان شمال خاوری ایران بوده از نگاه تاریخی نام منطقهای است که کمابیش برابر با خاور ایران و افغانستان در زمان احمد شاه ١٧۴٧ تا ١٧٧٣ میباشد[٣].
پس استانهای سهگانه خراسان ایران، یگانه سرزمینی که هنوز رسماً خراسان نام دارد، تنها دربرگیرنده بخش یکم خراسان پارینه، آن هم نه همهاش است. چه رویدادهایی خراسان یاقوت حموی را تا بهاندازه کنونی خرد و کوچک ساخته؟ فرهنگنامه بزرگ شوروی پاسخی شتابزده به این پرسش میدهد:
- "پس از سقوط صفویان، بخشی از خراسان (منطقه هرات و بلخ) جزو افغانستان شد و بخشی جزو ایران، منطقه مرو در آغاز سده نوزدهم از سوی ترکمنان گشوده گردید[۴]."
گاهی بینش فرهنگنامهها تنگتر است:
- "در سده شانزدهم خراسان باز استانی از ایران گشت و در آن ماند، باستثنای هرات، بخش خردتر و خاوری آن که از آن افغانستان شد[۵]."
و نیز:
- "در سده شانزدهم شیبانیان و صفویان با هم درافتادند؛ خراسان از سال ١۵٩٨ باز از آن ایران بود، در سده نوزدهم هم خاورش (پیرامون هرات) به روسیه درباخته شد[٦]."
اما میان آنچه که در بننوشتارهای کهن و فرهنگنامههای نوین آمده با آنچه در نوشتههای رسمی افغانستان در باره خراسان آوردهاند، شکاف و ناهمسازی هنگفتی است.
[↑] افغانستان برابر با خراسان کهن؟!
خراسان همچون یک مقولۀ تاریخیِ راستین، نه تنها در نوشتگان رسمی افغانستان پس زده نشده، بلکه بسیار هم از آن یاد شده و کوشش گردیده که از راه آن برای کشور افغانستان کنونی آبروی فرهنگی و ادبی و تاریخی خریده شود. برای نمونه در دانشنامۀ آریانا که شاید معتبرترین کتاب رسمی باشد که تاکنون در افغانستان نوشته شده، آمده:
- "مملکتی که در تاریخ معاصر آسیا و جهان به نام افغانستان خوانده میشود در قرون وسطی به اسم (خراسان) و در قرون قدیمه بنام (آریانا) شهرت داشت. پیش از آغاز تاریخ افغانستان[٧] شناختن نامهای پارینه و باستانی این مملکت خیلی مهم و لابدی و حتمی است زیرا کسانی که به این امر اساسی توجه نکردهاند تصور میکنند که این مملکت آسیایی از کشورهای جدید است که بعد از قرن ١٨ دارای هستی و موجودیت تاریخی و سیاسی شده حال آنکه افغانستان با نامهای مختلفی که در ادوار مختلف داشته است یکی از کهنترین ممالک آسیایی و شرقی است که با حدود معین جغرافیایی بین هند، چین، فارس و مدی [ماد] رول [رل] مهم تاریخی خویش را در چهارراه آستانه آسیای مرکزی بازی کرده است و این رول از نقطه نظر سیاست، مدنیت، تهذیب، زبان، ادبیات، افکار، عنعنات [سنتها]، معتقدات، صنایع ظریفه، مراودات، تجارت، سوقالجیشی، جنبش حماسی ملی و غیره برای تاریخ آسیا کمال اهمیت را دارد... مملکتی که امروز در تاریخ و جغرافیای عمومی بنام افغانستان شهرت دارد از قرن پنجم مسیحی، یعنی از عصر یفتلیها [هیاطله] تا قرن ١٩ بنام خراسان معروف بود...[٨]"
پس کشوری به نام خراسان هستی داشته که نامش را به افغانستان تبدیل کرده است، همین![۹]
عبدالحی حبیبی در "تاریخ مختصر افغانستان" یعنی همان خراسان! آورده:
- "فرهنگ اسلامی خراسانی اکنون صبغۀ خاصی یافته بود. باین معنی که خراسانیان با عنعنات قدیم فرهنگی خویش مجهز بوده مبادی مدنیت [تمدن] اسلامی را هم پذیرفته بودند. این خراسانیان به مراکز سیاسی و اجتماعی و اداری و علمی خراسان و سرزمین خلافت عباسی مخصوصاً بغداد روی آوردند و در تمام شقوق فرهنگی کارهای نمایان کردند. دودمان نامی برمکیان بلخ که در کانون فرهنگ خراسانی و افغانی پرورده شده بودند زمام اداره و علم و فرهنگ را در کشور عباسی بدست گرفتند. علوم نقلی و عقلی اسلامی باهتمام این مردم رونق گرفت. بلاد معروف خراسان از نشاپور و مرو گرفته تا هرات و زرنج و بلخ و بست و بغشور و غیره پرورشگاه علوم اسلامی و افکار و فرهنگ گردید. موالی فراوان خراسانی در خاندانهای عرب داخل گردیده و افکار و روایات ثقافی خود را بدنیای عرب انتقال دادند و نفوذ فرهنگ خراسانی و عجمی در دربار عباسیان بغداد و دیگر بلاد کشور وسیع عباسی بدرجهیی بود که برخی از خلفا با زنان خراسانی ازدواج کردند و مادران چند تن از خلفای مقتدر بغداد از این مردم بودند[۱٠]."
گمان میرود اگر یک تاریخنویس ایرانی این جستار را بنویسد، حتی اگر خراسانی هم باشد، در هر کجایی که آقای حبیبی، خراسان و خراسانی گفته، ایران و ایرانی خواهد گفت. اما در دستمایههای افغانستانی، پیوسته با منطقهگرایی ویژهای روبرو میشویم که میکوشد سرفرازیِ تاریخی خراسان را از ایران جدا کرده تنها به بخشی از خراسان که امروزه افغانستان نامیده میشود، بگذراند:
- "در این وقت منظومات دری، یک نوع منظومات روستایی بود که بتدریج لغات عرب را قبول و بالاخره در قرن سوم زبان و ادبیات جدید فارسی را در افغانستان به میان آورد و محمد بن وصیف سیستانی شاید اولین شاعر افغانیزبان جدید بود که یعقوب صفاری پادشاه افغانستان را بهمین زبان تازه مدح کرد[۱۱]".
گذشته از کشور ایران کنونی، گاه دیده میشود که بننوشتارهای افغانستانی سر میراث فرهنگی مشترک، با فرارود هم درافتاده آنان را نیز به گونهای وابسته و پیرو خود میشمارند:
- "زبان فارسی در افغانستان و در دربار سامانیان در ماوراءالنهر و باز در آستانۀ محمود بزرگ و شهریاران دیگر غزنه پرورش یافته بوسیله اقتدار شاهان آریانا در تمام ایران امروزه و ماوراءالنهر پراگنده شد...[۱٢]"
پس گذشته از ایران که زبان پارسی را از نگاه نویسندۀ جملههای بالا وامدار افغانستان است، فرارود نیز سرانجام به گونهای مدیون "آستانۀ محمود بزرگ و شهریاران دیگر غزنه" یعنی افغانستانی که تازه چند سده بعد پدید آمده، میشود!
اما "ولایات طبیعی افغانستان" چیست؟ این ولایات حتی کرمان و سند و پیشاور و پاکستان و کشمیر هند و خود پاکستان را نیز دربرمیگیرد!:
- "احمدشاه مرد سیاسی و نظامی لایقی بوده در مدت بیست و پنج سال سلطنت خود خدمات مهمی برای افغانستان نمود. او بعد از تشکیل دولت و اردو اولاً تمام ولایات طبیعی افغانستان را از قبیل قطغن و بدخشان بلخ و میمنه، مرو و مرغاب، طوس، نیشاپور (ولایات فعلی خراسان)، سیستان، کرمان، بلوچستان، سند، کشمیر، چترال، کابل، غور، پشاور و پنجاب تابع یک مرکز اداری ساخته و بعدها برای حفظ ولایات شمال یک بار رود جیحون را و برای حفظ حوزه سند چند بار رود ستلج را عبور و در تمام محاربات فاتح هم بود[۱٣].
و این هم آهنگِ آقای عبدالحی حبیبی از "افغانستان تاریخی":
- "وقتی که افغانستان تاریخی گفته میشود ما تمام سرزمینهایی را در نظر میگیریم که در وقایع و جریان حوادث سیاسی و مدنی و فرهنگی با افغانستان اشتراک داشته و در تحت عوامل مشترک و تاریخی اوضاع مشابهی را دارا بودهاند. در این ساحه جغرافی قسمت شرقی فلات ایران از دریای سند تا آخر خراسان (دامغان) شرقاً و غرباً شامل است، و در شمال هم وادیهای شمال آمو را تا سمرقند و دامنههای کوهسار پامیر فرامیگیرد، و در جنوب به بحیره عرب منتهی میگردد، و این سرزمین عموماً دارای تاریخ مشترک است[۱۴]".
هرچند نویسنده خواسته افغانستان تاریخی را برابر با خراسان تاریخی کند، نتوانسته است از آبهای دریای عرب بگذرد!
[↑] فارس بهعنوان نام تاریخی ایران با گستردگی کنونی آن کشور؟!
روشن است چهرهای که از خراسان تاریخی به دست داده شده، نمیتواند بخشهای باختری ایران بزرگ را آسوده وانهد. از این رهگذر ایرانِ تاریخی هم "فارس" و نه ایران نامیده میشود:
- "کلمه ایران از قرن یازده میلادی به این طرف با شاهنامه فردوسی احیا شد، مگر [اما] استعمال آن برای کشور معاصر فارس پیش از قرن نُزده دیده نشده است. و در این اواخر یعنی در سال ١٩٣۵ بود که رضا شاه پهلوی از خارجیان رسماً خواهش کرد که نام ایران را عوض کلمه فارس بکار برند. از آن تاریخ به بعد است که ایران نام رسمی کشور همسایه غربی افغانستان قرار گرفته است[۱۵]".
دلچسپ این است که گاه میبینیم در گامهای از تاریخ نام "فارس" بهجای ایران و در همان گامه نام افغانستان به معنای خراسان بهکار برده میشود:
- "عمرو برادر یعقوب که جانشین او شد با خلیفه بغداد مفاهمه نموده منشور حکومت فارس و اصفهان و شحنهگی بغداد را حاصل و تأدیه سالانه بیست هزار درهم را به خزانۀ خلیفه پذیرفت و خود مشغول تامین داخل کشور و مملکت فارس گردید. الموفق خلیفه عباســی به سیاســت دیرینـه که مخالف تشــکیل دولـت قوی در افغانســتان بود، باز بنـای تحریکات و اقدامـات را گذاشــت[۱٦]".
پس در همان زمانی که ایران کنونی، فارس بوده، افغانستان همان خراسان بزرگ بوده است! نمونهای دیگر:
- "پسر عمرو بن لیث، طاهر بن محمد بن عمرو به پادشاهی افغانستان رسید، ولی از آنجا که این دولت بزرگ رو به انحطاط میرفت لذا مساعی و سوقیات پادشاه جدید در کشور فارس بر ضد امپراطوری عباسی به جایی نرسید و پادشاهان سامانی بودند که در سال ٢٩٩ هجری انقراض دولت صفوی را اعلان نمودند[۱٦]".
و گاه نویسندگان تاریخ افغانستان خود نیز در میان بازی با نامها سرگشته میشوند:
- "از طرف دیگر پالیسی [سیاست] حفظ هند دولت انگلستان و سیاست استیلای ناپولیون کبیر در کشورهای مجاور افغانستان، چون روسیه و ایران تأثیر، و افغانستان میدان عملیات مختلفه سیاسی گردید. دولت فارس شهزاده محمود افغان را بر ضد زمانشاه تحریک و تقویه نمود...[۱٧]".
که سرانجام تاریک میماند که ایران از نگاه نویسنده در آن هنگام چه نامی داشته، یک بار آن را ایران و یک بار دولت آن را دولت فارس میخواند.
کوتاه سخن آنکه در تاریخ دو کشور جداگانه فارس و خراسان هستی داشته و فرهنگشان را باید تا جا دارد جدا و ناهمساز نشان داد:
- "زبان دری به هیچ وجه به پهلوی ساسانی و فارس هخامنشی نمیرسد، بلکه به پرثوی یا پهلوی پارتی خراسانی، سغدی تعلق میگیرد...[۱٨]".
هرچند که اینجا جای گفتگو از مفهوم تاریخی ایران نیست، به یادکرد نمونهای از نوشتههای ایرانشناسان در این زمینه از نگاه کتاب "تاریخ ایران" میپردازیم:
- "بنابر پنداری که در ادبیات علمی گسترش بسیار دارد، نام سرزمین ایران ریشهاش از قبایل کهن ایران است که خود را آریایی مینامیدند و سرزمینی که در آن میزیستند، آریانا نام داشت. در اروپا و آمریکا تا دهۀ چهارم سدۀ بیستم ایران را بنابر معمول پارس مینامیدند. این نام کشور سرچشمهاش نام یونانی کهن بخش جنوب باختری ایران- پارس یا پرسو- است (که مرزهای آن، در اساس با استان فارس ایران امروز یکی است) و کانون آغازین دولتهای باستانی ایران -هخامنشی و ساسانی- بوده است. سپس در جهان باستان، در بیزانس، اروپا، آمریکا و دیگر بخشهای جهان همۀ ایران را پارس نامیدند. واژههای "پارس" و "فارس" (در شکل دوم زیر تأثیر گویش عربی پدید آمده است) و فارس (زبان فارسی) از همان پارس ایران کهن ریشه گرفته است. در خود ایران و کشورهای خاور نزدیک و میانه، همواره این کشور را ایران مینامیدند. در سال ١٩٣۵ میلادی حکومت ایران از همۀ دولتهای خارجی خواست که از آن پس این کشور را به همان نام خودش - ایران - بنامند، که چنین نیز شده است. در ادبیات و روزنامههای اروپای باختری و آمریکا، امروز هم اغلب نام پارس بکار میرود. در روسیه نام کشور و دولت "پارس" دیگر بکار نمیرود و جای خود را به ایران داده است. باید یادآوری کنیم که واژۀ ایران در ادبیات علمی، همچون اصطلاحی جغرافیایی مفهومی گسترده دارد. در این مورد ایران فراگیرندۀ همۀ فلات ایران و کوههای گرداگرد آن و به سخنی دیگر، فراگیرنده قلمرو ایران، افغانستان و منطقۀ بلوچستان پاکستان است[۱۹]."
آنچه که در نوشتگان رسمی افغانستان به ویژه در دورۀ ظاهرشاه در بارۀ خراسان و فارس آمده، نخست در آموزهنامهها و از آنجا بهاندیشۀ مردم راه پیدا کرده، و البته روشن است که فرمانروایی افغانستان ابزارهای بیشمار دیگری نیز در دسترس داشته است. تنها در زمان نجیبالله و در دورههایی از فرمانروایی اشتراکگرایان است که کینهجویی نسبت به ایران کاهش مییابد یا حتی به مهرجویی هم میرسد. بههرروی اندیشۀ جدایی، ناهماهنگی و حتی ناهمسازی و دشمنی خراسان (یعنی افغانستان تاریخی!) با فارس (یعنی ایران تاریخی) در روان بسیاری از شهروندان آن کشور جایگیر شده و بازتابش پیوسته در سالهای اخیر در گاهنامهها و گفتارهای آنان دیده میشود. برای نمونه نخستین شمارۀ "نوبهار" گاهنامهای که در آلمان بیرون میآید و نام خود را از آتشکدهای باستانی در بلخ گرفته، نگارهای از چهرۀ استاد توس را بر پشت جلد خود دارد و در برگ پیش از آن آمده:
- "فردوسی متأسفانه به علت بیتفاوتی فرهنگیان ما کم کم از تاریخ ما تبعید گشته است. اما فردوسی با وجود آنکه به تمام تاریخ و فرهنگ بشری و از آن جمله همسایگان ما مربوط میباشد، ولی نباید فراموش کرد که فردوسی فرزند برومند خراسان بزرگ (افغانستان کنونی) است[٢٠]."
البته در اینکه فردوسی بیشتر برآیند خراسان است تا جاهای دیگر، سخنی نیست، اما وی پیوسته بر ایران پافشاری کرده و در بیش از پنجاه هزار بیت شاهنامهاش تأکیدی بر خراسان نیست و او نکوشیده آن را دستاویزی در برابر ایران کند. بسیار هویداست که خراسانی کردن وی در اینجا از گونه اهریمنی آن یعنی درآمدِ آلودنِ ایرانپرستی اوست. اما برخی از خوانندگان، از این گونه سخنانی که در شمارۀ یکم آن گاهنامه آمده، خوش شدهاند. از اینجاست که در شمارۀ دوم آن، در بخش پاسخ به نامهها یک افغانستانی باشندۀ آلمان چنین نوشته است:
- "آنچه به ارزش هر چه بیشتر "نوبهار" میافزاید، معرفی شخصیتهای علمی و هنری کشور کهن ما و دفاع از سرمایههای معنوی آن که دستخوش دستبرد ایرانیان گردیده بود، میباشد[٢۱]."
شوربختانه این گونه نوشتارها و گفتارها از هر گونه ارزش دانشی و پژوهشی تهی است و تنها پیامد پرخاشجویانۀ اندیشههایی است که در نوشتگان رسمی آمده بوده. از این روی یادکرد این گونه گفتارها را در این نوشتار پژوهشی بس میکنیم. اما این را نیز یادآور میشویم که باید بیش از اینها به افغانستان نگرش داشته باشیم.
پارهای از دستمایههایی که به زبان اروپایی در دست است نیز با این دسته از نوشتههای افغانستانی بسیار ناهمساز است. یکی از نمونههایی که در این زمینه میتوان آورد، نوشتار «دوران خالد» در کتاب "اسلام در روزگار کنونی" است. این کتاب که در دسترس هر آلمانیزبان دلبستهای هست، چنین آغاز گردیده:
- "در تاریخ باستان، افغانستان، روزگاری دراز ایران خاوری دانسته شده است. منطقۀ خاوری ایران، خراسان که جغرافیدانان اسلامی آن را یک کشور میدانستهاند، بخش خاوری ایران امروز و باختر افغانستان را در برمیگرفته است. نمایندگان اقلیتهای ملی افغانستان تا امروز خراسان را نام درست کشور خود میدانند. نام افغانستان به چیرگی پشتونهایی که در بخشهای خاوری سرزمین جای گرفته بودند ، برمیگردد[٢٢]."
باز با دستهای دیگر از سرچشمهای افغانستانی روبرو میشویم که به خامۀ خود افغانستانیها نوشته شده، اما از آنجایی که کهنتر است، هنوز رنگ و بوی نوشتههایی که از آنها سخن گفتیم را نگرفته، ساختگی بودن سیاستهایی را که در سالهای بعد پای گرفتهاند، لو میدهند. یکی از آنها کتاب "تاریخ سلطانی" است که با دید برتری افغانها از دیگر مردمان جهان (= پشتونها) نوشته شده، اما از آنجایی که نویسندهاش نمیدانسته افغانستانیها در سالهای بعد، نام تاریخی ایران را "فارس" خواهند دانست، ایران را مانند همگان ایران نامیده و این همان روزگاریست که فرارود (ماوراءالنهر) نیز ترکستان خوانده میشده:
- "افغانستان مملکتی است وسیع و کشوریست منیع در بین هندوستان و ایران و ترکستان افتاده و دولت روس و انگلیس و ایران بدان روی تسخیر نهاده...[٢٣]."
اما آنچه که در بارۀ واژه فارس گفته، از آن هم دلچسپتر است:
- "آن [افغانستان] را فارس شرقی گفتندی و اهالی فرنگستان خصوصاً انکریزان که در علم جیاکرفی یعنی جغرافیا مهارت تمام دارند در نقشه آنجا را ایسترن پرشیا مینگارند یعنی فارس شرقی چه ایسترن در لغت به معنی مشرقی است و پرشیه بمعنی فارس است...[٢۴]."
از این دست نوشتهها که بگذریم، در سرچشمههای تازهتر، گاهی روشننگرشیهای چشمگیری دیده میشود که این نوشتار بی یادکرد آنها بیشک کاستیِ کلانی خواهد داشت. نویسندگان این نگرشهای روشنبینانه بیش از همه مردم ستمدیدۀ هزارهاند که تبلیغات رسمی دولتی را از خود ندانسته، جداگانه به کاوش پرداختهاند:
- "سوابق طولانی مردم دو کنار ساحل آمو و غور و غرجستان و ایران و هندوستان در اثر محاربات مداوم قرون بصورت جزء به هم بافت خوردهاند و فرهنگ مشترک با هم پیدا کردند که برجستهترین مظهر فرهنگی کشورهای منطقه میر علی شیر نوایی، رودکی سمرقندی، مولوی بلخی، سنایی غزنوی، فردوسی، حافظ و سعدی شیرازی، ظهیرالدین بابر و اقبال لاهوری به شمار میروند. تاریخ همهجانبۀ هیچ یکی ازین کشورها را نمیتوان بدون ارتباط همجوار به رشته تحریر درآورد. زیرا یکی ازین سرزمینها در عصر معین به حیث ولایت مربوط هم بودند و زمانی که فرصت مییافتند قدرت سیاسی همسایه را منکوب کرده به نوبۀ خویش مالیه میگرفتند که دهها اسناد تاریخی باقی است و موجب اختلاف نظر مورخین هندی، ایرانی و افغانی و آن طرف دریای آمو شده و هر کدام مناطق یکدیگر را جزو کشور خویش در قید تحریر میآورند که ابرقدرتهای وقت از آن به حد اعظم استفاده کردهاند...[٢۵]".
چنین است که نویسنده بیآنکه مفهومهای ایران و خراسان و آریانا و فارس را به کامخواستۀ بیگانگان درهم بیامیزد و خود هم در آن هاژوواژ بماند، روشن و خردپسندانه از همبستگی فرهنگی سخن گفته است.
از دیگر سوی هرچند تاریخنویسی رسمی افغانستان، این کشور را همان خراسان با نامی تازه دانسته، برخی از شهروندان و اندیشهوران افغانستانی، این نام نوین را ساختگی و آمیخته با برتریجویی نژادی و قومی در پهنۀ خود افغانستان دانستهاند:
- "و لیکن با وصف مزبور افغانستان امروزینه به این نام خوانده نشده، بل به نامی خوانده میشده که محیطتر و درازدامنتر بوده، و همۀ اقوام و گروههای قومی افغانستان را دربرمیداشته است، چرا که در افغانستان نه تنها قوم افغان [= پشتو] میزیند، بل گروههای چندمیلیونی از تاجیکان و هزارگان و چورآیماکها و لران و کردان و بختیاریان و بلوچان و عدۀ کثیری ازبک و ترکمن و هندی (هندیکی، جاتی، کشمیری) و عرب و یهودی نیز زندگی میکنند[٢٦]."
هزارههای روشننگر بارها خواستار بازگشت نام راستین این کشور گشتهاند:
- "انگلیس نیز در گسترش این نام [افغانستان] به کل افغانستان نقش داشته است. بدیهی است که این نام بر این سرزمین تاریخی و با آن عظمت که دارای اقوام گوناگون میباشد نام مناسبی نیست، زیرا "افغان" تنها نام یکی از اقوام این سرزمین است، در صورتی که در ساختمان وجودی این کشور تمام اقوام ساکن آن شریک و سهیم بودهاند. و این حق مشروع مردم آنست که اگر خواسته باشند، نام آن را دوباره به خراسان برگردانند که یادآور دوران مجد و عظمت آن خصوصاً در دورۀ اسلامی میباشد... کشوری که فقط بهنام یک قوم نامگذاری شده باشد به سایر اقوام ساکن آن از نظر روحی تأثیر منفی بجای میگذارد. پس برای تحکیم وحدت ملی و ایجاد صمیمیت بیشتر در میان همه اقوام افغانستان بازگرداندنِ نام اصلی آن یعنی خراسان بزرگ امری مفید و لازم خواهد بود[٢٧]".
چنین اندیشههایی حتی در سرچشمههای اروپایی نیز دیده میشود:
- "خراسان، منطقه خاوری ایران که از نگاه جغرافیدانان مسلمان اغلب برای خود کشوری دانسته میشده، بخش خاوری ایران امروزین و باختر افغانستان را دربرمیگرفته است. نمایندگان اقلیتهای ملی افغانستان تا امروز هنوز نام خراسان را مشخصۀ درست کشورشان نمیدانند. نام افغانستان به چیرگی پشتونهایی که در بخش خاوری کشور میزیستند، برمیگردد[٢٨]."
هرچند اگر بخواهیم از کاستیهای کتابهای ایرانی به ویژه کتابهای درسی در زمینۀ افغانستان سخن بگوییم، گفتنیهای بسیارتری خواهیم داشت، اما نباید فراموش کرد که در افغانستان سالها کوشش شده که مردم آن کشور به ایران و ایرانی بدبین شوند. این کار را باید کوششی در راه پراکندهسازی پارسیزبانان شمرد و از این روی باید در برابرش ایستاد. آنچه در سالهای گذشته در نوشتههای رسمی افغانستانی آمده، در اندیشۀ افغانستانیهایی که کورهسوادی دارند کارگر افتاده و آنان را تا اندازه نه چندان اندکی با ایرانیان دشمن ساخته است. پژوهشگران و بهویژه تاریخدانان ایرانی بهسادگی میتوانند و باید، در برابر این جریان ایرانستیز که خوشبختانه اینک دیگر از شدت پارینه برخوردار نیست بایستند. اما بیشتر از ایرانیان، این خود افغانستانیها هستند که باید در این راه بکوشند و زمینۀ فرهنگی خوبی را برای پیریزی افغانستانی پاک از اندیشههای نژادپرستانه افغانها فراهم سازند.[٢۹]
[↑] يادداشتها
يادداشت ۱: اين نوشتار برگرفته از وبلاگ شخصی آقای امیر حسین اکبری شالچی با عنوان عاقلان دانند! است که با اجازه کتبی ايشان در دانشنامهی آريانا به نشر رسيد. منظور از نشر اين نوشتار، بيشتر آن است تا فرصتی باشد که زمينهی يک گفتگوی سالم دربارۀ هويت سياسی و هويت تاريخی کشورهای افغانستان و ايران ميان انديشوران افغانستان و ايرانی فراهم آيد.البته اطلاعاتی که در قسمت پيوستها ارائه میشود، آگاهی از ديدگاههای مختلف دربارۀ مطالب يک مدخل خاص است. مسئوليت این ديدگاهها به عهده نويسندۀ يا نويسندگان آن است و نشر اين ديدگاهها در دانشنامه به منزله تایید يا رد نظرات ارائه شده در آنها نیست.
[↑] پینوشتها
[۱]- از مقدمۀ سیروس ایزدی بر: برتلس، یوگنی ادواردویچ؛ تاریخ ادبیات فارسی (از دوران باستان تا عصر فردوسی)، انتشارات هیرمند، تهران ١٣٧۴.
[۲]- از لغتنامه دهخدا[۳]- Adamec, Ludwig, W.; Historical Dictionary of Afghanistan, Asian Historical Dictionaries, No 5, The Scarecrow Press, Inc; Metuchen, N.J.,London 1991.[٧]- این سرآغاز بخشی از آن کتاب است که به تاریخ افغانستان برمیگردد.
[۴]- Great Soviet Encyclopedia, Volume 28, Publishing House, 1978.
[۵]- Grote Winkler Prins Encyclopedie, Deel 6, Zevende druk 1966.
[۶]- Der Grosse Brockhaus, Zweiter Band, Wiesbaden, 1978.
[۸]- دایرهالمعارف آریانا، جلد سوم، انجمن آریانا دایرهالمعارف افغانستان، مطبعۀ عمومی کابل، اسد ١٣٣۵ / اگست ١٩۵٦.
[۹]- عبدالحی حبیبی در "تاریخ مختصر افغانستان" آورده: "و داریوش بطرف پارت (خراسان) گریخت..." از این روی میتوان گفت که پارت هم نام کهن افغانستان بوده، چون برابر با خراسان آمده است!
[۱٠]- حبیبی، عبدالحی؛ تاریخ مختصر افغانستان، از زمان قدیم تا خروج چنگیز، جلد یک، نشر کرده د کتاب چاپولو موسسه، به همکاری انجمن تاریخ، کابل ١٣۴٦.
[۱۱]- دایرةالمعارف آریانا، جلد سوم، برگ ٣٠۴.
[۱۲]- نجیباللهخان، آریانا، مجموعه کنفرانسهای نجیباللهخان معلم تاریخ سیاسی افغانستان در فاکولته حقوق و علوم سیاسی در سال ١٣١٩.
[۱۳]- در همان دایرهالمعارف آریانا، جلد سوم، برگ ٣٢١.
[۱۴]- در همان تاریخ مختصر افغانستان.
[۱۵]- کاکر، محمدحسن؛ افغان، افغانستان و افغانها و تشکیل دولت در هندوستان، اتحادیه نویسندگان افغانستان آزاد (وفا)، پشاور، ١٩٨٨/١٣٦٧، برگ ٣.
[۱۶]- در همان دایرهالمعارف آریانا، پوش سوم، برگ ٣٠٧.
[۱٧]- همانجا برگ ٣٢١.
[۱۸]- همانجا برگ ۴٢٩.
[۱۹]- ایوانف، م. س. و دیگران، ایران باستان، ترجمه سیروس ایزدی و حسین تحویلی، انتشارات دنیا، چاپ اول، تهران ١٣۵٩.برای بررسی بیشتر ایران همچون یک مقوله تاریخی بنگرید به:Gnoli Gherardo, Iran als religiöser Begrif im Mazdaismus, Rheinisch-Westfaelische Akademie der Wissenschaft, Vorträge G 320, Westdeutscher Verlag GmbH Opladen, 1993.و یا به:Gnoli Gherardo, The Idea of Iran, Proceedings of the First European Conference of Iranian Studies- Part I: Old and Middle Iranian Studies, hrsg. Von G.Gnoli und A.Panaino, Serie Orientale Roma LXVII, I, Roma 1990.[٢٠]- نوبهار، نشریهی فرهنگی، ادبی و انتقادی کانون پناهندگان افغانی، سال اول، شمارهی اول، تابستان ١٣٧٠، بن، [آلمان]، برگ ٧۴.
[٢۱]- همان، سال دوم شماره دوم و سوم، بهار ١٣٧١، برگ ١۴٢.[٢۲]- Der Islam in der Gegenwart, hrsg. Von Werner u. Udo Steinback, Unter Mitarb. Von Michael Ursinus.2. Überarb. Auflage-München:Beck, 1989.[٢۳]- خانعلیشان سلطان محمدخان ابن موسیخان درانی، تاریخ سلطانی، چاپ سنگی، بمبئی ،سنه ١٢٩٨، برگ ١٠.
[٢۴]- همان، برگ ١٢.
[٢۵]- غرجستانی، محمدعیسی؛ کلهمنارهها در افغانستان، شورای فرهنگی مجاهدین افغانستان، کویته، نوروز ١٣٦٣.
[٢۶]- مایل هروی، نجیب؛ تاریخ و زبان در افغانستان، چاپ دوم، مجموعه انتشارات ادبی و تاریخی موقوفات دکتر محمود افشار یزدی، تهران، ١٣٧١.
[٢٧]- یزدانی، حسینعلی؛ پژوهشی در تاریخ هزارهها، بهار ١٣٦٧.
[٢۸]- در آغاز نوشتار دوران خالد در همان سرچشمه، شماره ٢٢.
[٢۹]- اکبریشالچی، امیرحسین، مفهوم خراسان از نگاه دولتهای افغانستان، وبگاه عاقلان دانند!
[↑] جُستارهای وابسته
□
□
□
[↑] سرچشمهها
□ وبلاگ عـاقـلان داننـد!
[برگشت به بالا] [گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله]