جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۸۹ دی ۶, دوشنبه

افغانستان

از: فردريك انگلس، برگردان: مهرداد باباعلی

افغانستان


فهرست مندرجات

[افغانستان][تاریخ افغانستان]


متنی كه پيش رو داريد، مقاله‌ای است به‌قلم انگلس كه در سال ۱٨۵٨ در دايره‌المعارف جديد آمريكايی "The New American Cyclopaedia" به چاپ رسيده است. ترجمه‌ی فرانسه‌ی اين متن، اخيرا در نشريه‌ی لوموند چاپ فرانسه (به تاريخ يكشنبه ٣٠ سپتامبر ـ دوشنبه اول اكتبر ٢٠٠۱) در پرونده‌ی ويژه‌اش در خصوص افغانستان (ص ۱٨) به چاپ رسيده است. تحليل انگلس از جغرافيای سياسي، شرايط اجتماعی – سياسی افغانستان و نيز مداخلات انگلستان، روسيه و ايران در امور داخلی افغانستان، نه تنها به نحو درخشانی بر يك رشته از حوادث تاريخی و بالاخص بر منازعات ميان طوايف افغان و مقابله‌ی آنان با حضور انگليسی‌ها روشنی می‌افكند، بلكه ما را قادر می‌سازد به برخی از عناصر ثابت تاريخ سياسی افغانستان، از گذشته تا به امروز وقوف يابيم. در ميان اين عوامل، به ويژه منازعات ميان طوايف در افغانستان، نقش جنگ در زندگی روزمره‌ی مردم، عدم تمايلشان به قاعده و مقررات، فرهنگ مهمان‌نواز، ليبرال و سخاوتمند ايشان، هم‌چنين موقعيت خاص جغرافيای كشورشان جلب نظر می‌كند. اين متن هم‌چنين نشان می‌دهد كه چگونه مدت‌ها پيش از اخراج روس‌ها از افغانستان، انگليسی‌ها ضرب شستی جانانه از افغان‌ها چشيدند و تلاششان برای تحميل پادشاهی دست‌ساخته با شكست روبرو شد.

ترجمه‌ی حاضر از روی متن فرانسه صورت گرفته است‌، و به‌دليل ضيق وقت‌، و چاپ سريعتر در نشريه‌ی آرش با متن انگليسی مقايسه نشده است.

باباعلی


[] افغانستان

افغانستان كشوری است پهناور در آسيا، واقع در شمال غربی هندوستان. اين كشور از يك‌سو در حد فاصل پاكستان و هندوستان قرار دارد، از سوی ديگر در حدفاصل سلسله‌جبال هندوكوش[۱] و اقيانوس هند واقع است. اين كشور در گذشته در برگيرنده‌ی استان‌های ايرانی خراسان، كوهستان و نيز هرات، بلوچستان، كشمير، سند و قسمت اعظم پنجاب بود. بی‌ترديد، اين كشور در قلمرو مرزهای كنونی‌اش بيش از ۴ ميليون سكنه ندارد. جغرافيای افغانستان بی‌اندازه بی‌قاعده است: دشت‌های مرتفع، كوه‌های بلند، دره‌های عميق و مسيل‌های متعدد. نظير تمامی كشورهای حارّه و كوهستانی‌، می‌توان در افغانستان انواع آب و هواهای گوناگون را بازيافت. در سلسله‌جبال هندوكوش، قله‌های مرتفع در تمام طول سال پوشيده از برف‌اند؛ در حالی كه در درّه‌ها درجه‌ی هوا می‌تواند به ۵۵ درجه‌ی سانتی‌گراد برسد. شرق كشور گرم‌تر از غرب آن است، اما آب و هوای اين كشور در مجموع از هندوستان خنك‌تر است؛ اگرچه تفاوت دما بين تابستان و زمستان، و روز و شب بسيار مهم است، اما اين كشور از آب و هوايی پاك برخوردار می‌باشد.

تب، زكام، رَمد امراض اصلی اين كشور محسوب می‌شوند. گهگاه آبله قربانيان فراوان می‌گيرد. خاك افغانستان بسيار حاصل‌خيز است. درختان نخل در واحه‌های صحاری شن شكوفا می‌شوند. نيشكر و پنبه در دره‌های گرمسير و ميوه‌ها و سبزيجات اروپايی به وفور در ارتفاعات ۱٨٠٠ تا ٢۱٠٠ متری رشد می‌كنند. كوه‌ها پوشيده از جنگل‌های با شوكت‌اند كه در آن‌ها خرس و گرگ وروباه زندگی می‌كنند. پاره‌ای از اين مناطق كنام شير ، پلنگ و ببر می باشند. حيوانات مفيد برای آدميان نيز به وفور موجودند. در آن‌جا می‌توان از يك نژاد زيبای گوسفند پارسی دم بلند هم سراغ گرفت. اسبان از نژادی اصيل و قدی مناسب برخوردارند. از شتر و الاغ هم به عنوان حيوانات باربر استفاده می‌شود. بز و سگ و گربه هم در افغانستان فراوان است.

علاوه بر هندوكوش كه ادامه‌ی سلسله جبال هيمالياست، يك رشته كوه ديگر هم در جنوب غربی كشور وجود دارد كه سليمان ناميده می شود. بين افغانستان و بلخ، رشته كوهی به نام فيروزكوه می‌توان يافت. با اين‌همه تاكنون اطلاعات بسيارناچيزی در باره‌ی فيروزكوه به اروپا رسيده است. رودخانه‌های افغانستان معدودند. هيرمند و كابل مهم‌ترين آن‌ها به شمار می‌روند. سرچشمه‌ی اين دو رودخانه‌ هندوكوش است، كابل به سمت شرق جاری است و به رودخانه‌ی سند[٢] در نزديكی آتوك (Attock) می‌ريزد. هيرمند به سوی غرب جاری است و از منطقه‌ی سيستان عبور كرده، به بركه‌ی "زورهه" می‌ريزد. ويژگی هيرمند اين است كه نظير رود نيل در تمام طول سال، كرانه‌های آن طغيان كرده، خاك سواحل آن را حاصل‌خيز می‌كنند؛ خاكی كه در ورای طغيان آب از صحرای شن تشكيل می‌شود.

شهرهای اصلی افغانستان عبارتند از پايتخت آن كابل‌، غزنه، پيشاور و قندهار. كابل شهر زيبايی‌ست در ارتفاع شمالی ۱٠/٣۴ درجه و طول جغرافيايی ۴٣/٦٠ درجه در شرق، در كرانه‌ی رودخانه‌ای به همين نام. ساختمان‌ها كه از چوب ساخته شده، تميز و فراخ هستند. شهر با باغ‌های زيبايی احاطه شده و بی‌اندازه دل‌انگيز است. كابل كه در نزديكی روستاها قرار دارد، در ميانه‌ی دشتی وسيع قرار گرفته و به وسيله‌ی تپه‌هايی نه چندان بلند محصور می‌باشد. مقبره‌ی امپراطور بابور، اصلی ترين بنای اين شهر است.

پيشاور شهر بزرگی است كه سكنه‌ی آن به صدهزار نفر تخمين زده می‌شود. غزنه، شهری كه پيش از اين آوازه‌ی فراوانی داشت، پايتخت پيشين سلطان محمود كبير بود. اين شهر اكنون مرتبه‌ی خود را از دست داده و به شهری فقير تبديل شده است.

قندهار در سال ۱٧۵۴ بر منظر شهری كهن بنا نهاده شد. اين شهر چند سالی پايتخت افغانستان بود؛ اما در سال ۱٧٧۴ مقر حكومت به كابل تغيير مكان داده شد. تصور می‌رود كه جمعيت آن بالغ بر صدهزار نفر باشد. در مجاورت شهر، مقبره‌ی شاه احمد بنيانگزار اين شهر قرار دارد. اين مقبره پناهگاه مقدسی به حساب می‌آيد؛ تا بدان پايه كه حتا شاه نمی‌تواند جنايتكاری را كه در ديواره‌های آن بست نشسته باشد، ازآنجا بيرون بكشد.

موقعيت جغرافيايی افغانستان و خصلت ويژه‌ی مردم اين كشور، به اين سرزمين اهميت خاصی داده است كه نبايد بدان در مسائل مربوط به آسيای مركزی كم بها داد. نظام حكومتی افغانستان سلطنتی است، اما اقتدار شاه بر رعايای نافرمان و سركشش، شخصی و بسيار نامطمئن است. قلمرو پادشاهی به ايالات تقسيم شده، و هر ايالت به وسيله‌ی نماينده‌ی حاكم اداره می‌شود كه مأمور جمع آوری عايدات و تسليم آن به پايتخت است.

افغان‌ها مردمی شجاع، مقاوم و مستقل‌اند. آنان خود را اساساَ ‌وقف دامداری و كشاورزی كرده‌اند، و از تجارت اكراه دارند؛ چرا كه حرفه‌ی تجارت را خوار می‌شمارند و آن را به هندوها و ديگر ساكنين شهرها سپرده‌اند. برای افغان‌ها جنگ امر هيجان‌انگيزی است و مايه‌‌ی تسكين‌شان از مشاغل يك‌نواخت و پرزحمتشان محسوب می‌شود. افغان‌ها به طوايف متعدد تقسيم شده‌اند. رهبران طوايف دارای نوعی برتری فئودالی هستند. انزجار رام نشدنی ايشان از هر گونه قاعده و مقررات و عشق‌شان به استقلال فردي، يگانه موانعی می‌باشند كه اين كشور بتواند به ملتی نيرومند مبدل شود. متأسفانه فقدان قانون و مقررات، و خصلت غيرقابل پيش‌بينی اين مردم، از ايشان همسايگانی خطرناك می‌سازد. افغان‌ها در معرض اين خطر قرار دارند كه زمام امورشان را به تغيير ناگهانی خلق و خوی‌شان سپرده، يا به واسطه‌ی دسيسه‌چينانی كه قادرند ايشان را ماهرانه برانگيزند، تحريك شوند. دو قبيله‌ی اصلی افغانستان (دورانی‌ها Dooranees و قيلچی‌ها Ghilgies) بی‌وقفه در نزاع با يكديگرند.

سربازان عمدتاَ از "دورانی‌ها" تأمين می‌شوند. بقيه‌ی ارتش از طوايف ديگر، يا از ماجراجويانی تشكيل می‌شود كه به اميد دريافت عايدات يا غارت و چپاول، به خدمت ارتش در می‌‌آيند.

در شهرها، عدالت به وسيله‌ی حاكمان شرع اجراء می‌شود؛ اما افغانی‌ها به ندرت به قانون متوسل می‌شوند. خان‌های آنان حق مجازات كردن دارند. خان‌ها حتا حق دارند در باره‌ی زندگی و مرگ افراد تصميم بگيرند. انتقام‌جويی به اعتبار رابطه‌ی خوني، يك وظيفه‌ی خانوادگی محسوب می‌شود. با اين‌همه در صورت عدم تحريك، افغان‌ها مردمی ليبرال و سخاوتمندند. ميهمان‌نوازی برای افغان‌ها وظيفه‌ی مقدسی است تا بدان پايه كه اگر دشمنِ جانی‌شان، نان و نمك ايشان‌را بخورد و از روی حيله به آنان پناه آورد، از هرگونه انتقام‌جويی در امان می‌ماند و حتا می‌تواند از ميزبان بخواهد كه او را از هر گزندی حفظ كند. افغانی‌ها مسلمان و سنی هستند؛ اما فرقه‌گرا نيستند. اتحاد ميان شيعيان و سنيان بسيار متداول است.

افغانستان به ترتيب، تحت انقياد مغول‌ها و ايرانيان بوده است. قبل از ورود انگلستان به سرحدات هندوستان، تجاوز خارجی كه جلگه‌های هندوستان را در معرض تهديد قرار می‌دادند همواره از سوی افغان‌ستان صورت می‌گرفت. سلطان محمود كبير، چنگيزخان، تيمور لنگ و نادرشاه همگی از راه افغانستان به فتوحاتشان دست يازيدند. در سال ۱٧۴٧، پس از مرگ نادر، احمدشاه كه هنر جنگ‌آوری را نزد اين ماجراجوی نظامی آموخته بود، مصمم شد از زير يوغ ايرانيان خلاص شود. در دوران حكومت وی، افغانستان به اوج اقتدار و شوكت خود در آن دوره دست يافت.

در سال ۱٨٠۹ ناپلئون، ژنرال گاردان را به ايران فرستاد؛ به اين اميد كه فتحعلی شاه [قاجار] را برای حمله به هندوستان تحريك كند. حكومت هندوستان نماينده‌ای به نام "مونتسوارت" الفينستون (Mountsturat Elphinstone) به دربار شاه شجاع اعزام كرد، تا در برابر ايران نيرويی برای مقابله تشكيل دهد. در اين دوران، قدرت و شهرتِ "رانجيت سنگ" (Ranjit Singh) در اوج بود. اين رهبر سيك‌ها، با نبوغش موفق شد استقلال كشورش را در برابر افغان‌ها به دست آورده، پادشاهی خود را در پنجاب برقرار كند. «رانجيت سنگ» عنوان مهاراجه (راجه‌ی اعظم) را به خود اختصاص داد و از تكريم و احترام انگليسي/هندی برخوردار گرديد. با اين همه محمود غاصب نتوانست مدت درازی از پيروزی خود بهره بگيرد. وزير وی فاتح خان كه بين محمود و شاه شجاع نوسان می‌كرد، برای منافع زودگذر و جاه‌طلبانه‌اش، گاه به اين و گاه به آن‌ نزديك می‌شد، توسط كامران فرزند پادشاه دستگير شد. كامران چشمانش را كور كرد و او را با قساوت تمام به قتل رساند. خاندان با نفوذ وزير مقتول سوگند ياد كردند كه انتقام او را بگيرند. از اين‌رو شاه شجاع را كه عروسك خيمه‌شب‌بازی‌ای بيش نبود، مجدداَ بر سر كار آوردند و محمود را بيرون كردند. شاه شجاع كه سرافكنده و تحقير شده بود، مدتی بعد خلع شد و به‌جای او يكی از برادرانش تاجگزاری كرد. محمود به هرات؛ شهری كه هميشه به آن تعلق داشت گريخت. در سال ۱٨٢۹ به هنگام وفات محمود، پسرش كامران جانشين او شد و حكومت منطقه را به دست گرفت. خاندان "بيروك شی" (Bairukshee) به قدرت رسيد و كشور را بين خود تقسيم كرد. اما نظير گذشته اختلافات بين اين خاندان ادامه يافت. آن‌ها تنها در قبال دشمن مشترك می‌توانستند وحدت خود را باز يابند. يكی از برادران به نام محمدخان اداره‌ی شهر پيشاور را به عهده داشت و در ازای آن به "رانجيت سنگ" تيول می‌پرداخت. ديگری شهر غزنه و سومی قندهار را در تصرف داشت؛ در حالی كه دوست محمد كه قوی‌ترين فرد خاندان محسوب می‌شد، حاكم كابل بود.

در سال ۱٨٣۵، كاپيتان "الكساندر برنز" (Alexander Burnes) به‌عنوان سفير مختار، نزد اين شاهزاده اعزام شد. در اين هنگام روسيه و انگلستان بر عليه يكديگر در ايران و آسيای مركزی دسيسه‌چينی می‌كردند. اين سفير به دوست‌محمد پيشنهاد اتحاد كرد و وی اين پيشنهاد را پذيرفت. با اين‌همه حكومت انگليسی / هندی از وی همه چيز می‌خواست؛ بی‌آن‌كه چيزی در ازای اين خواست‌ها به او بدهد. در همين دوران در سال ۱٨٣٨، ايرانی‌ها با كمك و مشورت روسيه، هرات را كه كليد افغانستان و هندوستان بود به محاصره درآوردند. يك ايرانی و يك عامل روسيه به كابل وارد شدند و دوست محمد كه به‌دليل امتناع هميشگی انگليسی‌ها از پذيرش هرگونه تعهد واقعی نااميد شده بود، سرانجام مجبور به پذيرش وعده‌های طرف‌های مقابل شد.

"برنز" منطقه را ترك كرد و "لرد اوكلند" (Lord Auckland)، كه در آن زمان والی امپراطوری هندوستان[٣] بود و تحت نفوذ منشی خود "دابليو مك ناقتن" (W Mcnaghten) قرار داشت، تصميم به مجازات دوست‌محمد گرفت؛ آن هم به‌خاطر كاری كه خودش او را بدان واداشته بود. "مك ناقتن" مصمم شد دوست‌محمد را از سلطنت خلع كرده، به‌جای او شاه شجاع را كه به مستمری بگير دولت هندوستان تبديل شده بود، به حكومت بگمارد. از اين‌رو قراردادی بين شاه شجاع و سيك‌ها بسته شد. شاه شجاع شروع به گردآوردن ارتشی نمود كه انگليسی‌ها، هم مواجب آن را می‌پرداختند و هم فرماندهی‌اش را به عهده داشتند. يك لشكر انگليسی / هندی در كناره‌ی رود "سوتلج"[۴] مستقر شد. "مك ناقتن" در مقام فرستاده‌، و با كمك «برنز» می‌بايد نيروهای اعزامی به افغانستان را همراهی كند. در اين هنگام، ايرانيان به محاصره‌ی هرات خاتمه دادند، و بدينسان تنها دليل مداخله‌ی انگليسی‌ها در افغانستان از بين رفت. با اين‌همه در دسامبر ۱٨٣٨، ارتش وارد ايالت سند شد و اين ايالت را مجبور به پرداخت غرامت به سيك‌ها و شاه شجاع نمود.

در بيست فوريه‌ی ۱٨٣۹ ارتش بريتانيا رودخانه‌ی سند را درنورديد. اين ارتش از دوازده‌هزار سرباز تشكيل می‌شد و از همراهی چهل‌هزار غيرنظامی برخورداربود، بی‌آن كه لشكرهای جديد بسيج شده توسط شاه را به حساب آوريم‌. تنگه‌ی «بولان» در ماه مارس درنورديده شد. كمبود آذوقه و علوفه هم كم‌كم خودنمايی می‌كرد. شترهادر دسته‌های صدتايی به خاك می‌افتادند و بخش اعظمی از بار و بنه‌ گم ‌شدند. در ٧ آوريل، ارتش وارد تنگه‌ی "خوجاك" (Khojak) شد و آنجا را بدون مقاومت تسخير كرد. در ٢۵ آوريل هم وارد قندهار شد. شاهزادگان افغان (برادران دوست محمد) قندهار را پيشتر ترك گفته بودند. پس از دو ماه استراحت، فرمانده "سر جان كين"‌(Sir John Keane) همراه با بخش اعظم ارتش به سمت شمال پيشروی كرد و طبق دستور "نات" (Nott) تنها يك بريگاد از ارتش را در قندهار برجای گذاشت. غزنه، كه شهری نظامی و غير قابل تصرف به حساب می‌آمد، در ٢٢ ژوئيه فتح شد. يكی از فراريان، به ارتش اطلاع داد كه دروازه‌ی كابل، تنها دروازه‌ای است كه تيغه‌كشی نشده است. بدينسان دروازه واژگون گرديد و با يك يورش، برج و باروهايش به تصرف درآمد. پس از اين مصيبت، ارتشی كه به وسيله‌ی دوست محمد گرد آمده بود، فوراَ پراكنده شد، و كابل نيز دروازه‌های خود را در ششم ماه اوت گشود. شاه شجاع با تشريفات تمام به تخت سلطنت جلوس كرد؛ اما هدايت حكومت در دست «مك ناقتن» باقی ماند. همو بود كه تمام مخارج شاه شجاع را از خزانه‌ی هندوستان می‌پرداخت.

فتح افغانستان ظاهراَ به‌انجام رسيده بود و بنابراين يك بخش قابل توجه از لشكريان مرخص گرديدند. اما افغان‌ها به هيچ‌وجه نمی‌خواستند تحت حكومت كافر فرنگی[۵] (كافر اروپايي) باشند. در طول سال‌های ۱٨۴٠ و ۱٨۴۱، شورش‌ها يكی پس از ديگری در تمامی مناطق كشور به‌وقوع می‌پيوندند. لشكريان انگليسي/هندی بی‌وقفه مجبور به تحرك بودند. با اين‌همه "مك ناقتن" اظهار می‌داشت كه اين وضعيت عادی جامعه‌ی افغانستان است و به انگلستان می‌نوشت كه همه‌چيز به‌خوبی پيش می‌رود و اقتدار شاه شجاع در حال ريشه گرفتن است. هشدارهای افسران نظامی و ديگر مأمورين سياسی نيز بی‌اثر باقی ماند. دوست‌محمد در اكتبر سال ۱٨۴٠ خود را به انگليسی‌ها تحويل داد. او را به هندوستان فرستادند و تمام شورش‌های تابستان ۱٨۴۱ با موفقيت سركوب شدند.

در ماه اكتبر كه "مك ناقتن" به فرمانروايی بمبئی منصوب شده بود، قصد داشت به همراه يك گردانِ ارتش به‌سوی هندوستان عازم شود، اما طوفان فرا رسيد. اشغال افغانستان، برای خزانه‌ی هندوستان ساليانه ٢۵/۱ ميليون ليره‌ی استرلينگ هزينه داشت. حقوق شانزده‌هزار سرباز انگليسی / هندی و شاه شجاع در افغانستان بايد پرداخت می‌شد. سه هزار نفر ديگر در سند و تنگه‌ی "بولان" حضور داشتند. جلال و جبروت سلطنتی شاه شجاع، دستمزد مستخدمين‌اش و ديگر هزينه‌‌های دربار و حكومت وي، از محل خزانه‌داری هندوستان پرداخت می‌شد. سرانجام به شكرانه‌ی همين منبع مالي، سران افغان تحت حمايت قرار گرفتند و به‌وسيله‌ی پول مساعدت‌شان جلب گرديد تا از اخلال‌كاری‌شان دست بردارند.

"مك ناقتن" اطلاع حاصل كرد كه ادامه‌ی خرج پول با چنين آهنگی غير ممكن است. از اين رو كوشيد مخارج را كم كند؛ اما تنها راه ممكن كاهش سهميه‌ی سران افغان بود. همان روزی كه او به منظور انجام اين امر تلاش به عمل آورد، سران افغان توطئه كردند تا انگليسی‌ها را قتل عام كنند. "مك ناقتن" شخصا موجب تمركز نيروهای شورشگری شده بود كه پيش‌تر به طور جداگانه عليه مهاجمين می‌جنگيدند بی‌آن كه از اتحاد درونی و تمركز لازم برخوردار باشند. ترديدی نيست كه در آن زمان، انزجار از حاكميت بريتانيا در ميان افغان‌ها به بالاترين حد خود رسيده بود.

در كابل، انگليسی‌ها تحت فرماندهی ژنرال «الفينستون (Elphinstone)» قرار داشتند كه پيرمردی بود مبتلا به بيماری نقرس، بی‌اراده و گيج و گول كه مرتب دستورات ضد و نقيض صادر می‌كرد. لشكريان در نوعی مقر برج و بارو بندی شده به سر می‌بردندكه ان چنان بزرگ بود كه تمامی پادگان به زحمت قادر بود از تمام خندق‌هايش پاسداری كند. مشكل‌تر از آن ترغيب سربازان برای دل كندن از مقر و راهی شدن به ميدان عمل بود. خندق‌ها به حدی نامناسب بودند كه می‌شد با اسب از روی حفره‌ها و سنگرها گذشت. گويا اين همه هم كافی نبود و بايد اين مقر كه در تيررس تفنگ‌های فتيله‌ای قرار داشت، تحت تسلط بلندی‌های مجاور هم قرار می‌گرفت. در تارك اين بلاهت‌ها ـ در خصوص تنظيمات اين مقر ـ اين نكته به چشم می‌خورد كه تمام آذوقه و وسايل درمانی ، در دو قلعه‌ی جداگانه و در فاصله‌ای دور از مقر جای داده شده بود. علاوه بر اين، اين قلعه‌ها از يكسو توسط باغ‌هايی از هم جدا شده، و باغ‌ها نيز با ديوارهايی محاصره شده بودند. از سوی ديگر توسط يك قلعه‌ی كوچك هم كه انگليسی‌ها در آن ساكن نبودند، از يكديگر جدا می‌شدند. اين دژ بی‌حصار در كابل از محله‌های زمستانی مستحكم و مجللی برخوردار بود كه می‌توانستند كاملاَ در اختيار ارتش قرار گيرند، اما به منظور خشنودی شاه شجاع از آن استفاده نشد.

در ٢ نوامبر ۱٨۴۱ شورش آغاز شد. خانه‌ی "الكساندر برنز" در شهر مورد حمله قرار گرفته، شخص وی به قتل رسيد. ژنرال انگليسی در برابر اين واقعه واكنشی نشان نمی‌دهد. فقدان مجازات، شورش را تقويت می‌كند. "الفينستون" كه كاملاَ خود را باخته بود، در معرض انواع مشورت‌های متناقض قرار داشت، خيلی زود دچار سر در گمی شد و در وضعيتی قرار گرفت كه ناپلئون آن را با سه كلمه توصيف كرده است: فرمان، ضد فرمان، بی‌نظمی (بناپارت).[٦] چند گردان پياده‌نظام به جنگ هزاران شورشی فرستاده شده، طبعاَ شكست خوردند. اين واقعه به افغان‌ها جسارت باز هم بيشتری بخشيد.

در ٣ نوامبر، قلعه‌های نزديك مقر به تصرف در آمدند. در ۹ نوامبر قلعه‌‌ای كه محل نگهداری آذوقه بود و توسط هشتاد نفر محافظت می‌شد، به وسيله‌ی افغان‌ها تسخير گرديد. انگليسی‌ها ديگر چيزی برای خوردن نداشتند. در ۵ نوامبر، "الفينستون" مذاكره‌ای را برای خريدن حق خروجش از افغانستان آغاز كرد. در واقع در نيمه‌ی ماه نوامبر، بی‌ارادگی و بی‌لياقتی وی چنان ارتش را مأيوس كرده بود كه نه اروپايی‌ها و نه سپاهيان هندی در وضعيتی نبودند كه بتوانند در صحنه‌ی نبرد، با افغان‌ها روبرو شوند. مذاكرات آغاز شد. در اثنای اين مذاكرات، "مك ناقتن" در نشستی با سران افغان به قتل رسيد. برف شروع به پوشاندن زمين كرده بود وآذوقه ناياب شد. سرانجام، در اول ژانويه‌، عهدنامه‌ی تسليم ارتش انگلستان منعقد گرديد.

تمام پول‌ها، معادل ۱۹٠ هزار ليره‌ی استرلينگ، بايد به افغان‌ها مسترد می‌شد. سفته‌هايی به مبلغ ۱۴٠ هزار ليره‌ی مازاد هم امضاء شده و در اختيار ايشان قرار می‌گرفت. كليه‌ی مهمات و توپخانه‌ها ـ به استثنای ٦ توپ شش‌تايی و ٣ توپ‌خانه‌ی متحرك ـ می‌بايد در محل باقی می‌ماند. تمام افغانستان بايد تخليه می‌شد؛ در برابر سران افغان قول داده بودند كه به ارتشيان امان نامه، آذوقه و حيوانات باركش بدهند.

در تاريخ ۵ ژانويه، انگليسی‌ها كشور را ترك كردند. ۴۵٠٠ سرباز و ۱٢٠٠٠ غير نظامی ايشان را همراهی می‌كردند. يك روز پياده‌روی كافی بود تا آخرين بقايای انضباط از بين رفته، سربازان و غيرنظاميان در هم بياميزند. سردرگمی وحشتناكی بر صفوف ايشان حاكم شود؛ تا بدان پايه كه هر گونه مقاومتی را غيرممكن سازد. سرما، برف و نبود آذوقه همان نتيجه‌ای را به بار آورده بود كه قبل از آن، هنگام عقب‌نشينی ناپلئون از مسكو (۱٨٢۱) شاهد آن بوديم. با اين تفاوت كه به جای قزاق‌ها ـ كه فاصله‌ی قابل توجهی را از ارتش ناپلئون حفظ می‌كردند ـ تيراندازان نخبه و خشمگين افغان، مجهز به تفنگهای فتيله‌ای دور زن، تمامی ارتفاعات را اشغال كرده، انگليسی‌ها را به ستوه آورده بودند. رؤسای قبايل كه عهدنامه‌ی مربوط به تسليم را امضاء كرده بودند، نه می‌توانستند و نه می‌خواستند مانع قبايل كوهستانی شوند. تنگه‌ی كرد / كابل به مزار تقريباَ تمامی ارتش بدل شد. و چند تن باقيمانده ی ارتش كه به كمتر از ٢٠٠ اروپايی بالغ می‌شدند، ، در ناحيه‌ی ورودی تنگه‌ی "جوگدولوك" (Jugduluk) از پای درآمدند. تنها يك نفر "دكتر بريدون" (Brydon) توانست خود را به جلال آباد رسانده، داستان را تعريف كند. بسياری از افسران به اسارت افغان‌ها درآمدند. جلال آباد كه به وسيله‌ی بريگاد "سال" (Sale) محافظت می‌شد، تسليم شد. اما وی از خالی كردن شهر امتناع كرد. "نات" (Nott) نيز در قندهار همين طور عمل نمود. غزنه سقوط كرد، حتا يك نفر نتوانست از توپخانه استفاده كند و سپاهيان هندی به سبب شرايط آب و هوا از پای درآمدند. در همين اثنا، در نزديكی مرز، مقامات بريتانيايی به محض وقوف بر مصيبت كابل، قوای خود را كه به منظور متفرق كردن فوج های لشكر‌ افغانستان اعزام شده بودند، در پيشاور متمركز كردند. اما وسايل حمل و نقل كفايت نمی‌كرد. تعداد قابل توجهی از سپاهيان هندی مريض شدند. در ماه فوريه، ژنرال "پولاك" (Pollack) فرماندهی ارتش را به دست گرفت. او در پايان ماه مارس ۱٨۴٢، از ياری نيروهای تقويتی برخوردار شد. او تنگه‌ی خيبر را فتح كرد و به كمك "سال" در جلال‌آباد شتافت. چند روز پيش از آن، "سال" توانسته بود بر ارتش افغانستان كه او را در محاصره داشت، كاملاَ پيروز شود. "لرد آلن بورو" (Ellenborough) والی امپراطوری هندوستان، به ارتش دستور عقب‌نشينی داده بود؛ اما "نات" و "پولاك" فقدان وسايل حمل و نقل را بهانه كرده، از اين امر خودداری كردند. سرانجام در آغاز ماه ژوئيه، افكار عمومی در هندوستان، "لرد آلن بورو" را مجبور كرد كه تا در جهت اعاده‌ی افتخارات ملی و حيثيت ارتش بريتانيا كاری كند. در نتيجه او دستور پيشروی از قندهار و جلال‌آباد، به‌سوی كابل را صادر نمود.

در نيمـه‌ی ماه اوت "پولاك" و "نـات" بـه توافقـی پيـرامون چگـونگی پيشـروی‌شـان دسـت يافتـه، در ٢٠ ماه اوت "پـولاك" به سـمت كابل عزيمـت كرد و به "گونداموك" (Gundamuck) رسيد. در ٢٣ اوت بر ارتش افغان پيروز شد و در ٨ سپتامبرتنگه‌ی "جوگدولوك" را فتح كرد. در ۱٣ سپتامبر نيروهای گرد آمده‌ی دشمن را در منطقه‌ی "تزين" (Tezeen) شكست داد، و در ۱۵ سپتامبر زير ديوارهای كابل خيمه زد. "نات" در ٧ اوت قندهار را ترك كرد و با تمامی سپاهيان خود به سمت غرنه شتافت. پس از چند نبرد كم اهميت، در ٣٠ اوت يك ارتش بزرگ افغان را مغلوب كرد و غزنه را كه از جانب دشمن در ٦ سپتامبر رها شده بود، به تصرف درآورد. ساختمان‌ها و شهر را ويران كرد، بارديگر در شهر نظامی علاءالدين، بر افغان‌ها چيره گشت و در ۱٧ سپتامبر به نزديكی كابل رسيد. در آن‌جا "پولاك" فورا با او تماس گرفت. شاه شجاع مدت‌ها پيش به وسيله‌ی تعدادی از سران افغان به قتل رسيده بود. از آن هنگام به بعد، هيچگونه حكومت واقعی در افغانستان وجود نداشت. فرزند وی، به نام "‌فاتح جنگ" صرفاً به طور صوری پادشاه بود. "پولاك" يك گروهان از سواره نظام را به سراغ زندانيان كابل فرستاد؛ اما زندانيان، پيشتر موفق شده بودند، زندانبانان خود را با پول بخرند. و از اين رو سواره نظام در مسير خود با زندانيان رها شده مواجه گرديد.

بازار كابل به انتقام، نابود شد و به اين مناسبت، سربازان بخشی از شهر را غارت كردند و تعداد قابل توجهی از سكنه را قتل عام نمودند. در ۱٢ اكتبر انگليسی‌ها كابل را ترك كرده، از طريق جلال‌آباد و پيشاور وارد هندوستان شدند. "‌فاتح جنگ‌"، مأيوس از موقعيتش، با ايشان همراه گرديد. دوست‌محمد كه از اسارت رهايی يافته بود، پادشاهی خود را در افغانستان از سر گرفت. بدينسان تلاش انگليسی‌ها برای استقرار پادشاه دست ساخته‌شان در افغانستان به پايان رسيد.[٧]


[] يادداشت‌ها


يادداشت ۱: اين مقاله برای دانش‌نامه‌ی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.



[] پی‌نوشت‌ها (يادداشت‌های مترجم)

[۱]- هندوكوش (Hindu Kuch) سلسله جبالی در آسيای مركزی، پاكستان و بخصوص افغانستان است.
[۲]- رودخانه‌ی سند، نام سانسكريت "اندو" (Indus) است كه رودخانه‌ای است به طول ٣٠۴٠ كيلومتر كه از تبت سرچشمه گرفته، به دريای عمان می‌ريزد و خليج بزرگی را تشكيل می‌دهد. سند از كشمير و پاكستان عبور می‌كند.
[۳]- منظور از "امپراطوری هندوستان" عبارت است از مجموعه‌ی متعلقات بريتانيايی هندوستان وابسته به‌دربار انگلستان و نبايد آن را با هندوستان به‌طور كلی مخدوش كرد؛ چرا كه اين اصطلاح ناظر به وابستگی مستعمراتی بخش‌های قابل توجهی از هندوستان به پادشاهی انگلستان است.
[۴]- سوتلج (Sutlej) يا ساتلج (Satledj) رودخانه‌ای است بين هندوستان و پاكستان كه در پنجاب واقع است. سرچشمه‌ی اين رودخانه در چين است و ۱٣٧٠ كيلومتر هم طول دارد.
[۵]- اين اصطلاح عيناَ در متن اصلی توسط انگلس استفاده شده است. و در پرانتز معادل آن يعنی "كافر اروپايی" قيد گرديده است.
[۶]- عبارت ناپلئون كه به زبان فرانسه در متن قيد شده، از ايهام اصطلاح "Ordre" و تركيبات آن استفاده می‌كند كه در هر سه كلمه تكرار شده و قابل برگردان به فارسی نيست. عبارت ناپلئون اين است: Ordre, contrordre,desordre!
[٧]- فردريك انگلس، افغانستان، برگردان به فارسی از مهرداد باباعلی، آرش، شماره ۷۹



[] جُستارهای وابسته







[] سرچشمه‌ها

آرش (نشریه‌ای فرهنگی، سیاسی و اجتماعی)


[برگشت به بالا]