فهرست مندرجاتویژهی افغانستان
(يادداشتهای کابل)
مقالات ویژهی افغانستان که در قسمت پيوستها ارائه میشود، آگاهی از ديدگاههای مختلف دربارۀ این کشور است. مسئوليت این ديدگاهها بهعهده نويسندۀ يا نويسندگان آن است و نشر اين ديدگاهها در دانشنامه به منزله تایید یا رد نظرات ارائه شده در آنها نیست.
[↑] يادداشتهای کابل
از ٢٦ ژوئن تا ٢١ ژوئيه را برای يک دوره کارآموزی بهروزنامهنگاران راديوی افغانستان در کابل بسر بردم. اين دومين سفرم بهافغانستان بود و در سراسر سفر حسی مخلوط از آشنائی و غربت پيوسته با من همراه بود. انگار بهميعادگاه انواع همزادان خود رفته باشم. گوئی افغانستان آينهای بود که درآن خود ايرانیام را در لايههای زمانی و وجودی مختلف میديدم. از اين رو سفر کابل تنها يکجا بهجائی جغرافيائی و يک ماموريت شغلی نبود. ديداری بود با لحظات کوچکی از کشف.
در فرودگاه، در صف مسافران عادی منتظرم. در کنارم چند نفری برای پرکردن کارت پياده شدن از هواپيما بهمسافران بيسواد کمک میکنند. مسافران وابسته بهسازمان ملل متحد درصف جداگانهای دارند که با سرعت بيشتری جلو میرود. آنسوتر حرکتی در انبوه حاضرين بهوجود میآيد. ميبينم شخصی با سربند و لبادهای سوزن دوزی شده بسيار متشخص در چالشی آشکار با انواع صفوف بدون نشان دادن گذرنامه و بليط از موانع رد میشود و با پنج شش همراه بهمحوطه باز آنسوی بخش اداری حرکت میکند. خوب نگاه میکنم، میبينم اين همان مرد افغانی صندلی کناری من در هواپيماست که سينی غذايم را چند ساعت پيش بهاو تعارف کرده بودم و او با ترشروئی ملايمی رد کرده بود. در هواپيما سربند و لبّاده را با خود نداشت و اِلاّ من چنين تعارفی را نمیکردم. نمیدانم از علماست يا از جنگ سالاران يا از مديران حکومت مرکزی. هرچه هست احترامش بر مسئولان فرودگاه واجب است. استوار و سريع میگذرد و انبوه جمعيت درهم را برجای میگذارد. بهنظرم میآيد نسبت بهبار قبل تراکم جمعيت فرقی نکرده ولی بیصبری، کنجکاوی، عصبيت و ذوق زدگی مردم کاهش يافته است.
کيفيت ازدحام در خيابانها وصف ناشدنی است. راهها پُرند از انواع اتومبيل سواری با فرمان چپ يا راست، که اغلب بهخاطر دودی که توليد میکنند بهماهيان مرکب میمانند، کاميون، گاری -که با اسب، الاغ و گاه با زور انسانی هدايت میشوند - اتومبيلهای گشتيی سازمان ملل متحد و انجمنهای غيردولتي. اتوبوسها و مينی بوسهائی که خوشههائی از انسان از آنها آويزانند و اغلب نيم قرنی است که شعار آهسته برو هميشه برو را بهکار میبندند و بی شک بازهم سالها بهراه خود ادامه خواهند داد. در اين ميانه که خط دست راست و دست چپ خيابان و محل عبور رهگذر پياده مفاهيمی بکلی بيجا بهنظر میرسند تلاش فراانسانی پليس راهنمائی که در دود و غبار و گرما عرق ريزان میکوشد در حرکت اين موجودات در هم پيچيده نظمی ايجاد کند، تحسين برانگيز است.
راديو تلويزيون افغانستان درمحوطه نسبتاً سرسبزی در بهترين محله کابل قرار دارد. بخشهای مختلف اداری و فنی آن در چندين عمارت دو طبقه جمع شدهاند. ديوارهای ساختمان راديو افغانستان، مثل بسياری از ساختمانها در کابل، زخمهای جنگ داخلی را بی هيچ تکلفی نشان میدهد. سوراخهای توپ و خمپاره، هرّههای شکسته و ريخته پنجرهها، و پلههای نيمه فرو ريخته در داخل عمارت، از بوئی که يکی دو ساعت بعد از شروع کار در راهروها میپيچد میفهميم که لولههای فاضلاب درست کار نمیکنند. اتاقها حالت مکانهائی را دارند که پس از سالها بی کار ماندن صورت انبارهای نيمه خالی گرد گرفتهای را بهخود گرفتهاند. البته اتاق رئيس کل و رئيس بخش تلاش نيمه موفقی را برای روبيدن و گردگيری نشان میدهند.
رئيس راديو، مردی گشاده رو و خوشفکر است. ايمان دارد که بايد در توليد برنامهها نوآوری کرد. در تمام طول کارآموزی با مهربانی و ادبی بینظير تا آنجا که میتواند همکاری میکند.
در پايان دوره کارآموزی در پی تماسها و گفتگوهای چندگانه در میيابم که ميل بهنوآوری وگرايش بهسوی تجدد در نزد مسئولان افغان بهطور عمده در قالب ايجاد تغييرات در شکل و شيوه ارائه يک برنامه و طرح فهميده میشود و مورد پسند قرار میگيرد. استفاده از فنآوریهای جديد آسان ترين و پذيرفتهترين تغيير است. اما آنجا که مسئله تغيير نگاه، محتوا و مناسبات معطوف بهقدرت پيش میآيد، مقاومتی سخت که حتی رنگی غريزی دارد سربلند میکند. از همين روست که در آخر کارآموزی سه تکنيسين صدا بردار خوب و توانا در کار با ابزارهای کامپيوتری ضبط و مونتاژ داشتيم در حالی که ده درصد اين پيشرفت را در زمينه حرفه روزنامهنگاری بدست آورديم.
راديو تلويزيون افغانستان ١٧٠٠ نفر روزنامه نگار و کارمند دارد. صبح اول وقت، دم در ساختمان پرجنب و جوش ترين مکان است. مردی خوشرو حدود ۴۵ سال -بعداً برايم میگويد که هفت فرزند دارد و دو نوه- با سرعتی غيرمتعارف واردشوندگان مرد را بازرسی بدنی میکند. همه با حرکاتی خودکار دستها را بالا میبرند و در اين فاصله سلام و عليک و احوالپرسی با بازرس میکنند. مناسبات بسيار دوستانه است. اتاقکی در کنار، محل بازرسی بدنی خانمهاست. روز اول خانم جوانی که کيف مرا میگردد شيشه ادوکلنی عطر افشانی را ميبيند و با کنجکاوی بهآن نگاه میکند. ضمن توضيح شيئی میپرسم میخواهد امتحان کند. میگويد نه بهخودت بزن. تعارف من و امتناع او چند بار تکرار میشود. بالاخره من با فشار دگمه کمی عطر بهگردن او میپاشم. با شوخی و جدی اعتراض میکند: «آخر اگر بمب باشد بهخودت بزن. من چرا بميرم.» و بعد هردو بهقهقهه میخنديم. روزهای بعد ديگر مرا بازرسی نمیکند. با سلامی و لبخندی بهنشانه آشنائی چند ساله مرا راه میاندازد. در اين سفر مراسم بازرسی هنگام ورود بهساختمانها فرصتهای بسياری برايم فراهم میآورد که بهمسئله مسئوليت و خطر اعتماد فکر کنم. روزی هنگام ورود بهساختمان ديگری در راديو دو دربان يکی مسلح و ديگری غير مسلح پشت ميزی نشسته بودند. دربان غير مسلح خواست کيف مرا جستجو کند. دربان مسلح مهربانانه بهاو تشر زد «کسی که برای خدمت آمده، خيانت نمیکند. بگذار برود!» و اين صحنه، همچون يکی از زيباترين لحظات سفر در ذهنم باقی ماند. با اين حال فکر میکنم اين ساده دلی چه فجايعی میتواند بهبار ياورد. اين اعتمادی که بهروی يک خيال ساخته میشود، با يک خيال هم میتواند بهبدگمانی تبديل شود.
کلاس من ده شاگرد دارد. از ٢۵ تا ۵۵ ساله، ٣ زن و ٧ مرد و اغلب خوشرو و پذيرای درس. روزنامه نگاری، آن طور که من آن را معرفی میکنم، بهکلی برايشان جديد است. برخی از شاگردان که ٢٨ سال سابقه کار در راديو دارند هنوز برای انجام يک رپرتاژ بهبيرون از راديو نرفتهاند. تهيه خبر بيشتر بهمعنای خواندن گزارشهای خبری است که خبرگزاری میدهد و چند بار کنترل میشود. هر برنامهای قبل از پخش بهقسمت کنترل میرود. اين يک عادت و قانون کاری است و آن قدر خوب جذب و درونی شده است که کسی هيچ خاطرهای از عدم قبول کارش برايم تعريف نمیکند. برعکس برايم میگويند که در زمان طالبان ملاعمر دستور میدهد صدای سه زنگ ساعت را که هر ساعت از راديو پخش میشده تغيير دهند. اين سه زنگ بهگوش او چيزی نزديک بهيک قطعه موسيقی میآمده است. فرمان میدهد آن را با سه زنگ کشيده جايگزين کنند که ريتم کمتری داشته باشد.
کار در راديو، بسيار مختصر و با آرامی و سکون انجام میشود. منابع خبری ناچيزند و بهاخبار خبرگزاری رسمی محدود میشوند. کتاب، روزنامه و اينترنت در دسترس روزنامه نگاران نيست. تلفن بهسختی مورد استفاده قرار ميگيرد. جستجو و کنجکاوی روزنامه نگار امر نسبتاً ناشناخته ايست. اين چنين است که برنامههای راديو بهطور عمده بهاخبار رسمی، مصاحبه يا مقامات، شعر، خطابه، موسيقی، ادبيات و معارف اسلامی محدود میشود. راديو بهيک اداره بيشتر شبيه است؛ ادارهای که اکثر کارکنانش چيزی برای اداره کردن ندارند. در بسياری از اتاقها شبح کارکنانی را میبينيم که در حال پاک کردن برنج هستند. ساعتی بعد بوی پيازداغ و گوشت سرخ کرده در تمام ساختمان میپيچد. راديو ناهار خوری ندارد و يکی از فعاليتهای بارزی که در آن بهچشم میخورد آشپزی است. شايد اغراق نباشد اگر بگويم کار کنونی راديو ثمره تلاش ٢۵ درصد کارکنان است. بقيه در سکونی خواب آلوده، منتظر پايان وقت اداری اند. يا آنان که امکان دارند با زرنگی خودی نشان میدهند و سپس برای انجام کار پردرآمدتری، چون رانندگی، يا فروشندگی، بهبيرون از راديو میروند. حقوق متوسط يک روزنامه نگار راديو ٢۵٠٠ افغانی است. و يک قرص نان ٦ افغانی قيمت دارد.
بزرگترين چالش راديو افغانستان رقابت با حدود ١٠ راديوی خصوصي- راديوهای "بيگانه»- است که با برنامههای ابتکاری و متنوع در کار جذب و حفظ شنونده بيشتر اند. راديوی دولتی با حجم بزرگ و چارچوب اداری خشک و وزن سنگين ملاحظات سنّت پسندانه و ترسهای سياسی و قومی مشکل میتواند در اين ميدان رقابت، تکانی بهخود بدهد. يکی از مسئولان راديو روزی بهمن میگويد: خانم، اين جا ژورناليسم محلی از اعراب ندارد. در اين جا «زورناليسم» اِعمال میشود. اما يکی از جنبههای تناقض آميز واقعيت مطبوعاتی در افغانستان آزادی بيان در روزنامهها و محافل غير دولتی است. انتقاد از سياستها و اقدامات حکومت و شخص اول آن در روزنامههای مستقل امری رايج است. سانسور رسمی وجود ندارد. هرچند گهگاه ايادی اقتدارگرايان ديني-جهادی روزنامه نگاران و يا مدافعان روزنامهنگاری آزاد را تهديد بهقتل يا زندان میکنند. ولی در افغانستان امروز اثری از اتهاماتی چون ايجاد تشويش در اذهان عمومی يا تبليغ عليه نظام يا توهين بهمقامات وجود ندارد. بهيکی از فرهيختگان افغانی گفتم آزادی بيان در کابل بيشتر از تهران است. اين حرف را تصديق کرد و افزود که در عوض ايرانیها هيچ وقت استبداد ما را نداشتند و بعد برای اثبات اين گفته چند خاطره تاريخی را تعريف کرد.
در زمان امير حبيبالله خان، که حدود صد سال پيش در افغانستان حکومت میکرد، کسی خواب میبيند که پادشاه شده است. آن خواب را برای اطرافيانش نقل میکند. خبر بهامير میرسد. دستور میدهد او را اعدام و خانه و کاشانه اش را ويران کنند. حتی کسانی که شرح اين خواب را شنيده بودند از توبيخ و آزار مصون نمیمانند.
در زمان پدر محمد ظاهر شاه، عبدالرحمن لودين شهردار کابل بوده است. او يک دفترچه يادداشت داشته و اتفاقات روزانه و تأملات و احساسات خود را درآن مینوشته. پادشاه کنجکاو میشود که اين مرد چه مینويسد. از او میخواهد دفترچه را بخواند. عبدالرحمن میگويد برخی از قسمتهای اين يادداشتها مربوط بهزندگی خصوصی اوست. پادشاه قول میدهد که آن قسمتها را نخواند. شهردار ناچار دفترچه را بهپادشاه میدهد. پس از چند روز شاه شهردار را بهناهار دعوت میکند و بعد از ناهار دستور اعدام او را میدهد.
داوود خان اولين رئيس جمهور افغانستان روزی سوار بر اسب بوده است و گويا اسب بهناگاه تاخت بر میدارد و سرعت میگيرد بهطوری که کلاه داوود خان از سرش میافتد. فرمان میدهد اسب را سه ماه زندانی کنند. بنا بر همين سنت استبداد و خشونت، در زمان کمونيستها شمار بزرگی از روشنفکران بهزندان سپرده يا کشته شدند بهطوری که امروز افغانستان از نظر شاعر، نويسنده و متفکر بی اندازه فقير است.
يکی از مسئولان راديو از خاطرات دوران مجاهدين میگويد و بهياد میآورد که هرروز صبح وقتی از منزل خارج میشده، مطمئن بوده که تا دو خيابان آنسوتر دستگير يا بهضرب گلولهای کشته خواهد شد. میگويد روزی گروهی از مجاهدان دوچرخه اش را بهزور و ضرب از او گرفتند و دقائقی بعد مجبورش کردند که همان دوچرخه را بهبهائی که آنها تعيين کردند از آنها بخرد. میگويد اين چنين بود که وقتی طالبان آمدند مردم پذيرايشان شدند.
روز جمعه است. خيابان مرغ فروشی - معادل خيابان منوچهری تهران - علاوه بر توريستهای معمولی ميزبان سربازان آمريکائی و اروپائی هم هست. سربازان با مسلسلهای آماده شليک بهدرون مغازهها میروند. پسربچههای ده، دوازده ساله افغانی با لهجه بسيار خوب و با روانی بهانگليسی بهآنها میگويند که حاضرند در نقش مترجم و کارشناس اجناس عتيقه بهآنها کمک کنند. منظره اين سربازان که هر لحظه آماده شليک هستند و در عين حال بهچانه زدن در باره قيمت کالاها مشغولند، و حالت مردم که آميختهای از خويشتن داری، ميهمان نوازی، کاسبکاری، تحقير شدگی و عصيان را بيان میکند، صحنهای فراواقعی ساخته است. صحنهای که در عين حال، واقعيت افغانستان امروز را منعکس میکند. حضور نيروهای بين المللی، از نظامی گرفته تا سازمانهای امداد، احساسات متضادی را برمی انگيزد. اين حضور هم بهعنوان ضامن نوعی امنيت و ثبات ضرورتی محتوم است. هم با خود رونق بازار بههمراه آورده است. هرچند که اين رونقی نابرابر است و گرانی ارزاق و نيازمندیهای زندگی يکی از پيامدهای آنست. اين حضور همچنين معرّف کمک مداخله گرانه بینالمللی است؛ کمکی که افغانها برحسب نزديکی و دوری نسبت بهفعاليت اين انجمنها يا سازمانهای کلان بینالمللی آن را مفيد يا سوء استفاده جويانه ارزيابی میکنند. دهها سازمان غير دولتی که در افغانستان در حال کارند، بی شک مقداری کار و درآمد برای کارمندان محلی خود ايجاد کردهاند.
تعداد تلفن همراه در طول چند ماه بهطور قابل ملاحظهای افزايش يافته، مغازه دارها بازار گرمی دارند و شرکتهای تجاری چندی فعال شدهاند. شمار اتومبيلهای شخصی افزايش يافته است. ولی بسيارند کسانی که اين گشايشها را در مقايسه با مبالغ هنگفت کمکهائی که وعده شده بود، بسيار ناچيز میشمرند. در عين حال، شايعه اين است که بين ٦٠ تا ٨٠ درصد منابعی که جامعه بینالمللی برای بازسازی و تأمين امنيت و ثبات افغانستان در اختيار گذاشته، صرف هزينههای اداره سازمانهای بینالمللی در افغانستان میشود. بهگفته عضو يک سازمان غير دولتی اروپائی برای يک ميز کنفرانس و ده بيست صندلی ٢٠ هزار دلار در دوبی خرج شده است. میگويد دو سه نجّار افغانی با يک پنجم اين پول میتوانستند همان کار را انجام دهند.
در هرگوشه کابل ساختمانهای تازه سر برآوردهاند. بهنظر میرسد بنّائی اولين و کاراترين فعاليت دو سال اخير در کابل است. بناهای چشمگير و گرانبها هم بيشتر متعلق بهقوماندانها (فرماندهان نظامي) است. از شمار زياد قوماندانهای جهاد يا جنگسالاران حيرت میکنم که گوئی يک قشر اجتماعی را تشکيل میدهند، همانند بازاريان يا دانشجويان، بی آن که ارزشی مادی يا معنوی توليد کنند. قدرت آنها در ظرفيت آشوبگری آنها و ايجاد موانع خرد و درشت در برابر پروژههای بازسازی افغانستان است.
ماجراهای بسيار نقل میشود از ولخرجیهای اعضاء عاليرتبه سازمانهای بینالمللی بهحساب کمکهای بازسازی افغانستان. از هواپيماها و هليکوپترهائی صحبت میشود که برای شرکت در يک کنفرانس دوساعته و يا بازديدی يک ساعته بهحرکت در میآيند يا از اجارههای ده و بيست هزار دلاری برای دفتر يک سازمان غير دولتی و يا صدها نشريه آموزشهای مدنی که با کاغذ اعلاء و چند رنگ با تيراژ بالا در بعضی ادارات وابسته بهسازمان ملل متحد بهفارسی، پشتو و انگليسی چاپ میشود و توزيع نشده در انبارها میماند.
يکی از طرحهای اساسی پس از سقوط طالبان طرح جمع آوری اسلحه است که مسئوليت اجرای آن را مقامات سازمان ملل متحد بهعهده گرفتهاند. اما، برای کسی که دهها سال، و بهويژه در ٢۵ سال گذشته، قدرت، امرار معاش، زندگی و شرف و مردانگی خود را مديون اسلحه بوده است، از دست دادن سلاح چيزی معادل مرگ، بالاتر از مرگ، معادل اختگی يا بی ناموسی است. با همين مردانگی است که سربازان شوروی از افغانستان بيرون رانده شدند. مردانگی آميزهای است از يک مفهوم، يک تصور، يک حس غريزي- چيزی که هميشه درخطر است و بايد از آن دفاع کرد. چيزی غيرقابل تغيير، غيرقابل رشد که نه میآن را خلق کرد يا تبديل بهخصوصيت ديگری کرد. نمیتوان آن را با ارزشهای زمانی و مکانی آراست. چيزی است که در اعماق وجود انسان افغانی، از زن و مرد، نشسته است و حکم میراند. روزی بهدفاع از ميهن، روزی بهدفاع از دين ، جائی بهتنبيه زن و فرزند. اسلحه از ابزارهای مهم حفظ و نمايش اين مردانگی است بهويژه آن که پول و ترياک از لوله تفنگ بيرون میآيد. بهگفته يکی از مسئولان خلع سلاح سازمان ملل متحد جنگ سالاران تنها در ازای دستيابی بهيک مقام بالا در ارتش حاضر بهتسليم سلاحهای خويش اند.
می گويند فرماندهان جهادی کسانی را اجير میکنند و سلاحهای کهنه و از کار افتاده خود را بهآنها میدهند که در ازای ۵٠٠٠ افغانی تسليم مقامات سازمان ملل کنند. از اين ۵٠٠٠ افغانی، ۵٠٠ افغانی بهمرد اجير شده میرسد و بقيه بهجيب قوماندان سرازير میشود.
درجائی ديگر میشنوم که قوماندانها از نواحی مرزی پاکستان سلاحهای کهنه وارد افغانستان میکنند و بهمسئولان خلع سلاح تحويل میدهند. اين روايات را با مقامی که از طرف سازمان ملل متحد عمليات جمع آوری سلاح را نظارت و پشتيبانی میکند در ميان میگذارم. او آنها را تاييد میکند و با لحن و نگاهی که يادآور میشود از اين ماجراها در زندگی کاری اش زياد ديده است میگويد نبايد انتظار داشت که در عرض يکی دو سال سلاحها جمع آوری شوند، اين کاری است که فرصتی طولانی میطلبد.
تا اين فرصت بهدست آيد، مزارع وسيعی از خشخاش در افغانستان دامن میگسترند. در سايه همين سلاحها که جمع نمیشوند کسی جرأت نمیکند بهاين مزارع نزديک شود. سربازان ارتش و پليس دائره مبارزه بامواد مخدر ماهی ۴٠ دلار حقوق میگيرند. يک ديپلمات میگويد «وسعت فاجعه چنان است که حتی ما ترجيح میدهيم بهآن فکر نکنيم.» همه میدانند که بسياری از شخصيتهای دولتی و سياسی و جهادی در کار قاچاق ترياک اند. حتی میگويند اتومبيلهای سازمان ملل متحد هم ممکن است برای حمل و نقل ترياک مورد استفاده قرار گيرند. در اين ميان دولت آمريکا نيز بيم دارد که اگر بهجديت و سرعت بهجلوگيری از کشت و قاچاق ترياک بپردازد نتواند از پس پيامدهای آن که احتمالا آشوبهای وسيع و پرمخاطره خواهد بود برآيد.
دفاتر يونيسف بيرون از کابل، در جاده کابل جلال آباد قرار دارد. در جادهای پر از دست انداز و گودال که زمينهای باير دو طرف را از هم جدا میکند. بايد نيم ساعتی با ماشين رفت تا بهيک محوطه بسيار وسيع رسيد بهشهرک گونهای که چند عمارت دو طبقه در آن بهچشم میخورد. بهملاحظات امنيتی، بالشتکهای سيمانی سرعت گير در جاده ورودی محوطه احداث شدهاند. وقتی بهدروازه میرسيم دستگاههای بمب ياب بهکار میافتند. راننده شفاهاً مرا معرفی میکند و میگويد ميهمان کسی هستم. از من کارت ورودی مخصوص میخواهند و کارت مطبوعاتی برايشان کافی نيست. راننده بهنگهبان میگويد: «ايرانيه.» نگهبان سرش را خم میکند. نگاهی و لبخندي. اجازه ورود بدون کارت صادر و درها همه باز میشوند. فکر میکنم شايد در دنيا کابل تنها جائی باشد که ايرانی اين چنين صميمانه و بزرگوارانه مورد استقبال و قدردانی قرار میگيرد. و وقتی خوب خاطراتم را از اين دو سفر میکاوم، حتی يک مورد نمیيابم که افغانیها، از دوست و بيگانه، رهگذر، کاسب، راننده تا کسی بهمحض کشف مليت من، با لبخندی و با يادآوری قدرشناسانه دوران مهاجرت يا پناهندگی در ايران از من پذيرائی و قدردانی نکرده باشند. بارها اتفاق افتاد که رانندگان تاکسی حاضر نشدند از من کرايه بگيرند. و من هنگامی که بدرفتاری و تبعيضی را بهياد میآورم که چه مقامات و مأموران دولتی و چه مردم عادی نسبت بهافغانهای کوچيده بهايران روا میداشتند از اين مهربانی حيرت میکنم.
باری، بهطبقه دوم يکی از عمارتهای يونيسف میروم. چند خانم و آقای ايرانی در سطح مديريت و رياست طرح در اين سازمان کار میکنند. يکی از خانمها، شرمزده از اين دستگاه عريض و طويل و اين شهرکی که دهها اتومبيل تويوتا و لندرور در آن در حرکتند و دفترهای جادار و تزيين شدهای را در بر میگيرد، میگويد در اين جا دو نوع برخورد با کار وجود دارد. يک برخورد ديوان سالار و اداری است و بيشتر مختص مقامهای بالای سازمان ملل متحد که اغلب هم در محل حاضر نيستند. آنها، بنا بر معيارهای معمول در کشورهای پيشرفته و ثروتمند، بی آن که امکان ارزيابی و تجزيه و تحليلی مشخص از واقعيتهای بومی و محلی داشته باشند تصميم میگيرند، برنامه میريزند و پول خرج میکنند. همان پولی را که بهعنوان کمک از کشورهای جهان يا نهادهای بینالمللی برای بازسازی افغانستان تخصيص يافته است.
ديگری برخورد کارشناسان در محل است که با واقعيات روزمره، با کمبود کتاب، معلم، مدرسه، واکسن روبرو هستند. از ميان اين کارشناسان برخی بهارزش انسانی کار خود بيشتر واقفند و برخی ديگر اين کار را مرحلهای از مسير شغلی زندگی خود میدانند. سازمان "آينه" در ميان سازمانهای غيردولتی يکی از سازمانهای موفق با کارنامهای درخشان است و از نظر انسانی و نزديکی بهافغانها شايد ممتازترين باشد.
بهنظرم چنين میآيد که ايرانیها - که شمارشان هم اندک نيست - و در چارچوب سازمانهای بینالمللی و يا سازمانهای غيردولتی کوچکتر در افغانستان مشغول کاراند اغلب از نوع کارشناسانی باشند که با علاقه و دلسوزی و جديت خدمت میکنند. اغلب آنها از کشورهای غربی آمدهاند. برخی در سازمانهای بینالمللی سابقه کار داشتهاند. برخی نيز بهخاطر همزبانی با مردم افغانستان بهاين کشور آمدهاند و افغانها آنها را "خودي" بهحساب میآورند. و ايرانیها هم انگار همه آن انرژی و عشقی را که شايد مايل بودند در ايران از خود نشان دهند حال در افغانستان بهکار انداختهاند. آنانی را که من ديدم بين ۴٠ تا ۵٠ سال داشتند، يعنی در بارور ترين برهه شغلی يک کارشناس، و اگر در ايران میبودند میتوانستند در ردههای بالای فنی و اداری کشور باشند. برخی از آنها میگويند که کارگران، کادرها و تجهيزات ايرانی بيشترين ظرفيت را برای ايفای نقش در بازسازی افغانستان دارند. ولی نيروهای ائتلاف تمايلی بهگسترش حضور ايرانیها در افغانستان ندارند. سوء ظن جامعه بینالمللی نسبت بهدولت ايران برتصميمات منطقهای چه از جانب قدرتهای بزرگ غرب و چه از جانب تصميم سازان محلی تاثير گذاشته است.
کار ترکها، بهويژه در جاده قندهار- کابل که هنوز پايان نيافته ويران شده است.، بهصورت يک مثل در اغلب مکالمات آورده میشود. در عوض بهبازسازی در هرات که ايرانیها در آن نقش داشتهاند بهعنوان يک نمونه مثبت اشاره میشود. همين مقايسه را در مورد اجناس ساخت ايران، ترکيه و پاکستان میکنند و میگويند اجناس ايران کيفيت بالاتری دارند، از آن جمله پارچه، سيمان، باطری، وسائل خانگی، و ابزار و وسائل فلزي.
روز جمعه است در دفتر هفته نامه اقتدار ملی، که در حاشيه جنوبی کابل قرار دارد، حدود ٣٠ جوان بين ١٩ تا ٢۵ ساله جمع شدهاند تا بهسخنرانی استاد قسيم اخگر گوش کنند. چنين گرد هم آيی و بحث و گفتگوئی ظاهراً هر هفته در مجله برپاست. موضوع صحبت تساوی حقوق زن و مرد است. سخنران از «فاشيسم جنسی» صحبت میکند که در جوامعی مثل افغانستان رايج است. بهياد روزهای پس از انقلال ١٣۵٧ میافتم: «جوامع مادرشاهی و پدرشاهی که مُهر خود را بر فرهنگ و اساطير و دين و آئين گذاشتهاند.» حاضران با دقت و علاقه گوش میکنند. سخنران معتقد است که روزی میرسد که ميان زن و مرد هيچ فرقی نخواهد بود. البته پيش بينی اش بحث برمی انگيزد. کسی میگويد اگر چنين روزی برسد زندگی خالی از جذبه خواهد شد. اغلب نگران چنين روزی هستند. در اين جمع چند تن دختر جوان هم در انتهای سالن نشستهاند اما حرفی نمیزنند. يکی از حاضران دست بلند میکند. بهنظر مشوش میرسد. میخواهد آزاد حرف بزند ولی نمیتواند. چندبار مقدمه خود را تغيير میدهد. بالاخره میگويد: «بنابراين تئوری که اگر از عضوی از بدن استفاده نکنيم از بين میرود، اگر پيش بينی استاد درست از آب در آيد، محو شدن تفاوت بين زن و مرد در جسم آنها و در رابطه جنسی چه تغييری بهوجود خواهد آورد؟» البته استاد بهاين پرسش پاسخ نمیدهد و بهپرسش ديگر همين دانشجو میپردازد. و من هنگامی که از اين نشست بيرون میآيم فکر میکنم افغانستان جائی است که اساسی ترين مسائل بشری، از عشق و نفرت و خشونت گرفته تا ميل بهقدرت و ترس از دست دادن آن با خلوص و سادگی بی نظيری عيان میشود.
يکی از شاگردان کلاس را دوستانش بهشوخی بهعنوان «عضو القاعده» معرفی میکنند. دل مشغولیهای اسلاميش يک لحظه ترکش نمیکند. تقريباً همه پرسشهايش بهيک مقايسه يا چالش ميان اسلام و غير اسلام باز میگردد. مثلاً میگويد «چرا غرب بهاسلام و قوانين کيفری ش ناسزا میگويد؟ با مجازات اسلامی است که میتوان ايدز را ريشه کن ساخت.» او مردی خوشروست و در پاکستان در يک دانشگاه «معارف اسلامي» خوانده است. میگويد با تروريسم مخالف است و برای اين که مرزی بين خود و طالبان کشيده باشد میگويد که چند ساعتی در بازداشت طالبان بوده است چون آنها فکر میکردهاند از هزاره جات است. در همه استدلالهايش توطئه غرب محور اصلی است. بهاعتقاد او افزايش محصول خشخاش در افغانستان کار غربیهاست چون آنهايند که بهترين فنون و شيوهها را برای بارآوردن محصول میشناسند. جنگ سالاران، کمونيستها و کرزی همه با اشاره دشمنان بهعرصه آمدهاند. او هروقت شباهتی ميان يکی از حرفهای من با يکی از حديثها میبيند خوشحال میشود و آن را با تأکيد نقل میکند. و در غيراين صورت با اندوه و ادب سر تکان میدهد. میگويد همسرش بی سواد است و او میداند که سواد چيز خوبی است چون زن باسواد میتواند بچهها را بهتر تربيت کند. ولی چارهای ندارد. در جواب اين که چرا همسرت بهکلاسهای شبانه نمیرود میگويد «اين شدنی نيست. شما حساب کنيد آن وقت هر وز چند مرد او را نگاه خواهند کرد؟»
اين بحث مجادله سختی را بين يک زن کارآموز روزنامه نگار متجدد و نيمی از کلاس بهوجود میآورد، بهويژه هنگامی که زن میپرسد چرا هيچيک از معاونين حامد کرزی زن نيستند؟ اين پرسش اعتراض و تعجب و پوزخند تقريباً همه حاضران را برمی انگيزد. بالاخره طرفين برای پرهيز از ادامه رو در رويی
مستقيم، هريک شمهای از وضعيت زنان و دختران در افغانستان را مطرح میکنند: اين که پيش عروس کردن دختران دوساله امری بسيار رايج است؛ اين که در اين دوسال بسياری زنان و دختران جوان توسط نزديکان مردشان سر بهنيست شدهاند و يا آزار شدهاند زيرا مردان نمیتوانند آزادیهای امروزی را برای زنان افغانستان تحمل کنند؛ اين که افغانستان بالاترين ميزان مرگ و مير مادران زائو درجهان را داراست.
با تکيه بر مشاهدات و برداشتهايم میتوانم بگويم که در افغانستان، بهاستثناء بخش کوچکی از جامعه شهری، زنان موجوداتی غايب و غيرقابل اعتنا هستند. انگار نقشی که آنها در زندگی دارند بهعنوان مادر، زن، کدبانو، توليدکننده و پيشه ور تنها از طريق ثمره آن قابل مشاهده است نه از طريق کسی که بهعنوان فاعل و آفريننده منشاء اين خدمات است. مردها واقعاً در مقام سلطان در ارتفاعی دست نيافتنی نسبت بهزنان قرار دارند. تصور تساوی حقوق زن و مرد برای اکثريت مردان افغانستان هم امری بی معنا و جنون آميز است و هم يک ناسزای عظيم و سزاوار مجازات. برخی از زنان روشنفکر افغان اين وضعيت را ناشی از فرهنگی ورای اسلام میدانند. چيزی شبيه آنچه در برخی قبايل عرب قبل از اسلام رواج داشت. از همين روست که مثلاً ايجاد پارکهای زنانه يک قدم بسيار مهم و مترقی بهشمار میآيد. چرا که بهزنان رسماً اجازه میدهد از خانه خارج شوند، آزادانه قدم بزنند و از درخت و گل و گياه و حوضچههای آب و طراوت طبيعت بهطور «مجاز و مشروع» بهره مند شوند و مورد آزاد علنی و مزاحمت مردان قرار نگيرند.
گردش در خيابانهای کابل و مشاهده زنان چادری پوش اين فکر را بهذهنم میآورد که در چند سال اخير در امواج پرفروش اطلاعاتی که بهويژه از طريق عکس و فيلم درباره افغانستان در دنيا منتشر شده است، چادری بيشتر بهعنوان يک پديده غريب و exotique نمايش داده شد است. پارچه آبی رنگی که با حرکت زن و وزيدن باد در لابلای چينهای بيشمارش میتواند بسيار خيال انگيز هم باشد. حال آن که واقعيت اينست که اين چادریها که اغلب رنگ و رو رفته و وصله شده و نا پاکيزه هستند و در نگاه من زن خارجی احساس يک زندان تنگ و يک تله را زنده میکند که از بالا بر بدن زن فرود آمده باشد. آن بخش از چادری که صورت و چشمها را در بر میگيرد و پنجره دوزی شده است.، آن قدر ريز بافته شده و با گذشت زمان با چرک و کرک مسدود شده است که تصور پنجره چند لايه و تار عنکبوت گرفته يک سلول زندان را تداعی میکند.
باری، اکثريت زنان کابل امروز چادری بسر میکنند. گاه از روی اجبار گاه از روی عادت، بقيه هم روسری و مانتو برتن دارند. گفتنی است که هيچ زن افغان بی حجاب در کوی و برزن ديده نمیشود. روزی يکی از کارآموزان زن گروه ما با مشاهده دوست خارجی من که مرا با اتومبيلش بهمحل راديو آورده بود بهمن میگويد: «دوست شما خيلی خانم خوبی است، چون هم حجاب ندارد و هم اتومبيل میراند. حالا روسری چندان مهم نيست ولی من آرزو میکنم روزی بيايد که زنان بتوانند در افغانستان رانندگی کنند». رانندگی زنان در افغانستان میتواند بهعنوان يک نماد و سمبل بهشمار آيد. بهحرکت در آوردن يک وسيله نقليه که ساخته بيگانه است و بهدست گرفتن فرمان شيئی که سريعتر از وسائل نقليه بومی حرکت میکند، آن هم در ملاء عام بهوسيله يک زن امری است که با سنت پوشيدهداری و هيچانگاری زن مغايرت اساسی دارد.
حمله بهزنانی که برای نام نويسی در ليستهای انتخاباتی بهدفاتر انتخاباتی میرفتند نيز در ذات خود از همين سنت سرچشمه میگيرد. در مدتی که در کابل بودم در روزنامهها خواندم که سه زن را در استانهای جنوب شرقی بهعلت حضور در دفاتر نام نويسی انتخابات کشتهاند. (جالب اين است که در انتخابات پارلمانی اخير در افغانستان، ۴١ درصد رأی دهندگان را زنان تشکيل میدادند. در برخی از ولايات، درصد رای دهندگان زن بيشتر از مردان بود.)
روند انتخابات انواع رفتارهای اجتماعی - فرهنگی متناقض را بهنمايش میگذارد. شماری از منتقدان با سابقه، انتخابات را تنها فرصتی برای اشغال مقامها و منابع درآمد میدانند و معيار سنجش عادلانه بودن انتخابات را ميزان بهره وری خود از اين امکانات قرار دادهاند. در خيال آنها، انتخابات صورت تازه ايست از مصالحه و توزيع مناطق نفوذ، و اين تصور آن قدر نيرومند است که خيلی کسانی که از دموکراسی و حکومت مردمی دم میزنند، برای حضور در انتخابات با رؤسای قبائل و جنگ سالاران همساز میشوند. چون میدانند رأی از آن رؤساست. يا از دهان پدر خانواده درمی آيد و يا از لوله تفنگ مردان مسلح اين يا آن قوماندان، برخی از مردم عادی انتخابات را مضحکه و بازی آمريکا میدانند. ولی از سوی ديگر بهخود میبالند که پس از ٢۵ سال جنگ سرانجام افغانستان هم میتواند رفتار سياسی اجتماعی متمدنانه و جهان شمولی از خود نشان دهد. آنها دو دل هستند و حس دوگانهای از غرور و فريب دارند. برخی ديگر با انتخابات مخالفند، يا سنتی هستند و کار تصميم گيری را امری مربوط بهخواص و علماء دين میدانند و يا سياسی هستند و افغانستان را تحت اشغال آمريکا میبينند و انتخابات را گامی در جهت تقويت اشغالگران بهحساب میآورند.
در اين ميان بخشی از اقشار شهری چه از روی عقيده و چه از روی پراگماتيسم بهاستقبال انتخابات میروند. آنها معتقدند که با گامهای کوچک راهی بس دراز را بهسوی رفاه و تجدد بايد بپيمايند.
هنگامی که، در راه بازگشت، در هواپيما لحظات طولانی بهکوههای نيمه خشک و بسيار زيبای افغانستان مینگرم و بازی شگفت انگيز نور و سايه را بر پستی و بلندیهای آن تحسين میکنم، يقينی در ذهنم شکل میگيرد که افغانستان بهراستی سرزمينی است ويژه در لحظه تاريخی ويژه، شايد کمتر در تاريخ پيش آمده باشد که منافع يک کشور فقير و عقب مانده و منافع کشورهای پر قدرت ثروتمند در نقطهای از زمان اين چنين با هم گره خورده باشد. شکی نيست که بدون حضور نيروهای ائتلاف افغانستان بار ديگر و بهطرزی خشونتبارتر از ربع قرن گذشته بهدامان خونريزی و ويرانی در خواهد غلطيد. مسلم است که سازمان ملل متحد و سازمانهای غير دولتی جهانی موظفند که اين نخستين تجربه تاريخی مداخله بشردوستانه ضد تروريستی درازمدت را با موفقيت بهپيش برند. تجربهای که اگر بهعنوان يک اقدام بوروکراتيک صدها تکنوکرات نظامی و غيرنظامی بینالمللی تلقی شود بی شک شکست خواهد خورد، و اگر بتواند با تکيه بر نيروهای داخلی و با برقراری معيارها و قواعد کنترل و سنجش، کارائی خود را بهينه سازد نمونهای بی نظير از همکاری بدون مرز در بازسازی و راهاندازی يک کشور بهسوی مدرنيته خواهد بود.
يکی از ويژگیهای افغانستان امروز اين است که انسان را بهحرکتی نوسانی ميان اميد و نا اميدی و نور و تيرگی وامی دارد. هواپيما ميان ابرهای تکه پاره پيش میرود و هزاران تصوير خوشهوار در خاطرم شکل میگيرد. سفر بهافغانستان بهراستی سفری يگانه است.[۱]
[↑] يادداشتها
يادداشت ۱: این سری مقالات زیر عنوان «ویژه افغانستان»، با همکاری ولی پرخاش احمدی، در ایراننامه، سال بیست و دوّم، شمارههای ۱-۲، بهار و تابستان ۱۳۸۴ بهچاپ رسیده و توسط مهدیزاده کابلی برای دانشنامهی آريانا ارسال شده است.
[↑] پینوشتها
[۱]- حبيبی، فرنگيس، يادداشتهای کابل ایراننامه (ویژهی افغانستان)، سال بیست و دوم، شمارههای ۱-۲
[↑] جُستارهای وابسته
□
□
□
[↑] سرچشمهها
□ ایراننامه، ویژهی افغانستان شمارههای ۱-۲، سال بیست و دوم، بهار و تابستان ۱۳۸۴