- فرمان ترور
- چگونگی قتل کعب بن اشرف
- يادداشتها
- پيوستها
- پینوشتها
- جُستارهای وابسته
- سرچشمهها
- پيوند به بيرون
[تاریخ اسلام] [ترورهای اسلامی]
کعب ابن اشرف (به عربی: كعب بن الأشرف) (درگذشته بهسال ٦٢۴ م)[۱]، شاعر از قبیلۀ طیء بود که از جانب مادر به يهودان بنینضير نسبت داشت[٢]. داستان او در کتابهای سيرةالنبی آمده است[٣] و پيامبر و اصحاب او را هجو میكرد و در شعر خود كافران قريش را عليه مسلمانان بر میانگيخت[۴]. محمد، پیامبر اسلام، که از دشمنی او نسبت بهخود و مسلمانان سخت ناراض بود، دستور به قتل او داد[۵]. برای اين كار محمد بن مِسْلَمَه داوطلب شد[٦] و او را در يك عمليات غافلگيرانه به قتل رساند[٧]. پس از قتل كعب بن اشرف، يهوديان مجبور به نوشتن قرارداد صلح با مسلمانان شدند[٨].
[↑] فرمان ترور
محمد بن عمر واقدی در کتاب «مغازی» (تاریخ جنگهای پیامبر) مینویسد:
- عبدالحمید بن جعفر از یزید بن رومان؛ مُعمر از زهری و او از ابن کعب بن مالک؛ ابراهیم بن جعفر از پدرش و او از جابر بن عبدالله برایم نقل کردند و همۀ آنها در این همعقیده بودند که: ابن اشرف شاعر بود و پيامبر(ص) و اصحاب او را هجو مىكرد و در شعر خود كافران قريش را عليه مسلمانان بر مىانگيخت.
هنگامى كه پيامبر(ص) به مدينه آمدند، مردم مدينه مخلوطى از گروههاى مختلف بودند، برخی مسلمان بودند که دعوت اسلام آنها را گردهم جمع کرده بود، گروهی هم اهل سلاح و حصار بودند و برخی هم همپیمانان با قبیلههای اوس و خزرج. پيامبر(ص) چون به مدینه آمد خواست میان همه را اصلاح کند و با همه پیمان دوستی ببندد، در عین حال گاهی مسلمانانی بودند که پدران ایشان کافر بودند. مشرکان و یهودیان مدينه، پيامبر(ص) و اصحاب آنحضرت را بهشدت آزار مىدادند و خداوند متعال پيامبر خود و مسلمانان را فرمان به شكيبايی و گذشت از ایشان مىداد و در مورد آنان اين آيه نازل شد: «وَ لَتَسْمَعُنَّ من الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ من قَبْلِكُمْ وَ من الَّذِينَ أَشْرَكُوا أَذىً كَثِيراً وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ ذلِكَ من عَزْمِ الْأُمُورِ» - هر آینه بشنوید از آنان که پیش از شما کتاب داده شدهاند (اهل کتاب) و از کسانی که مشرک شدهاند ناسزای فراوان و اگر صبر کنید و بپرهیزید آن از کارهای استوار است[۹]. و هم دربارۀ ایشان این آیه را نازل فرموده است: «وَدَّ كَثِيرٌ من أَهْلِ الْكِتابِ لَوْ يَرُدُّونَكُمْ من بَعْدِ إِيمانِكُمْ كُفَّاراً ...» - خواستند بسیاری از جهودان که از ایمان به کافری برندتان ...[۱٠]
بههر حال، ابن الاشرف از ناسزا گفتن و آزار رساندن به پيامبر(ص) و مسلمانان خوددارى نمىكرد بلكه در آن مبالغه هم مىكرد. چون زيد بن حارثه براى مژده از بدر آمد و خبر کشتهشدگان را آورد و ابن الاشرف اسيران را در بند ديد، خوار و زبون شد و بهقوم خود گفت: «واى بر شما، به خدا سوگند، امروز زيرزمين براى شما بهتر از روى آن است، اينها كه كشته و اسير شدند سران و بزرگان مردم بودند و حالا شما چه خیال دارید؟» آنها گفتند: «تا زنده هستيم با محمد دشمنی مىورزیم». ابن الاشرف گفت: «چه ارزشى داريد؟ او خويشان خود را لگدكوب كرد و از ميان برد، ولی من پيش قريش مىروم و آنها را بر مىانگيزم و بر كشتهشدگانشان مرثيه میگویم و مىگریم، شايد آنها راه بيفتند و من هم همراه آنها مىآیم؛ این بود که بیرون آمد و به مکه رفت و به ابوَوداعة بن ضُبَیر سهمی وارد شد؛ همسر ابووداعه، عاتکه دختر اسید بن ابیالعِیص بود. ابن الاشرف برای قریش مرثيه سرود و چنین گفت:
«آسیاب بدر برای نابودی اهل آن به گردش درآمد،
آری، برای امثال بدر باید گریست و اشک ریخت.
...»
حسان بن ثابت در پاسخ ابن الاشرف چنین سرود
«چشم کعب اشکبار باشد و پیاپی اشک ببارد و بینی بریده و کر باشد،
...
گریه کن بر بردهای فرومایه،
که چون توله سگی از ماده سگی کوچک پیروی میکرد.
...»
چون خبر هجای حسان بن ثابت، به عاتکه دختر اسید که همسر ابی وداعه بود رسید، گفت: «ما را با این یهودی (کعب بن اشرف) چه کار است؟ مگر نمیبینی که حسان چه بر سر ما میآورد؟»
ناچار ابن اشرف از نزد آنها رفت و پیش هر کسی که، پیامبر(ص) حسان را میخواست و به او میفرمود که ابن اشرف به کجا رفته است و حسان همچنان آنها را هجو میکرد تا ابن اشرف از پیش آنها برود. چون ابن اشرف پناهگاهی نیافت، به مدینه برگشت و چون خبر آمدن او به مدینه، بهاطلاع پیامب(ص) رسید فرمود: «پروردگارا، در ازای اشعاری که او سروده و شری که آشکار ساخته است، به هر طریقی که میخواهی، او را جزا فرمای.[۱۱]»
و هم پیامبر(ص) فرمد: «چه کسی شر ابن اشرف را از من دفع میکند که مرا آزرده است.» محمد بن مَسلمه گفت: «من از عهدۀ او بر میآیم ای رسول خدا، و او را خواهم کشت.» پیامبر(ص) فرمود: «این کار را بکن.»[۱٢]
[↑] چگونگی قتل کعب ابن اشرف
محمد بن عمر واقدی، دربارۀ چگونگی قتل کعب ابن اشرف چنین مینویسد:
- چند روزى محمد بن مسلمه چيزى نمىخورد، پيامبر(ص) او را احضار كرد و فرمود: «محمد، چرا خوراك و آشاميدنى را ترك كردهاى؟» گفت: «اى رسول خدا، عهدی با شما بستهام كه نمىدانم مىتوانم آن را انجام دهم يا نه». پيامبر(ص) فرمود: «بر تو است كه تلاش كنی» و همچنين فرمود: «در مورد او با سعد بن معاذ مشورت كن». اين بود كه محمد بن مسلمه همراه تنی چند از اوس از جمله، عبّاد بن بشر و ابونائله سلكان بن سلامه و حارث بن اوس و ابو عبس بن جبر جمع شدند و گفتند: «اى رسول خدا، ما او را مىكشيم، به ما اجازه بده كه هر چه لازم باشد، بگوييم زيرا از این کار چارهاى نيست». پيامبر(ص) فرمود: «هر چه مىخواهيد بگوييد».[۱٣]
ابونائله بهسوى كعب بن اشرف رفت، چون كعب او را ديد خوشش نيامد، چرا که ترسيد نكند ديگران در كمين باشند. ابونائله گفت: نيازى به تو پيدا شده است. كعب در حالی كه در ميان قوم خود و يهوديان بود، گفت: نزديك بيا و حاجت خود را بگو. در عين حال، رنگ چهرهاش دگرگون شده و بيمناك بود. - ابونائله و محمد بن مسلمه هر دو برادران شیری كعب بودند - ابونائله و كعب ساعتی گفتگو كردند و براى يك ديگر شعر خواندند، كعب شاد شد و از ابونائله پرسيد: حاجت تو چيست؟ ابونائله كه شعر مىسرود همچنان براى او شعر مىخواند، كعب دو مرتبه پرسيد: حاجت تو چيست؟ شايد مىخواهى كسانی كه پيش ما هستند برخيزند؟ چون مردم اين سخن را شنيدند برخاستند. ابونائله گفت: خوش نداشتم كه مردم گفتگوى ما را بشنوند و بدگمان شوند. آمدن اين مرد (پيامبر(ص)) براى ما گرفتارى و بلا بود، همه عرب به جنگ ما برخاستهاند و متفقاً ما را هدف قرار مىدهند، راههاى زندگى بر ما بسته شده است، بهطورى كه خودمان و خانوادههایمان سخت به زحمت افتادهایم، او از ما زكات مىخواهد و مىگيرد، حال آنكه ما چيزى پيدا نمىكنيم كه بخوریم. كعب گفت: اى پسر سلامه، من كه قبلا به تو گفته بودم كار به اين جا مىكشد. ابونائله گفت: مردانی از ياران من هم همراه من هستند كه هميننظر را دارند، تصميم گرفتم همراه ایشان پيش تو بياييم و از تو خرما يا خوراك ديگرى خريدارى كنيم و تو هم بايد با ما نيكو رفتار كنی، البته ما هم چیزی نزد تو گرو مىگذاريم. کعب گفت: ولی انبارهای من انباشته از خرماهای خوب و نرم است که دندان در آنهای پنهان میشود. آنگاه گفت: اى ابونائله، به خدا دوست نداشتم كه تو را در اين گرفتارى ببينم، كه تو در نظرم از گرامیترين مردم هستی، تو برادر منی و من با تو از يك پستان شير خوردهام. او گفت: آنچه درباره محمد(ص) به تو گفتم پوشيده دار. كعب گفت: يك حرف از آن را نخواهم گفت. كعب به ابونائله گفت: به من راست بگو، در باطن خود نسبت به محمد چه تصميمى داريد؟ گفت: خوار ساختن او و جدا شدن از وى. گفت: خوشحالم كردى، حالا چه چيز را در گرو من مىگذاريد، پسران و زنانتان؟ ابونائله گفت: مىخواهى ما را رسوا كنی و كار ما را آشكار سازى؟ نه! ولی ما آنقدر اسلحه در گرو تو مىگذاریم كه خوشنود شوى. ابونائله اين مطلب را براى اين مىگفت كه وقتی با اسلحه آمدند تعجب نكند، كعب هم گفت: آرى! در سلاح وفاى به عهد است و همان كفايت مىكند. ابونائله از نزد كعب بيرون رفت تا در وقتی كه قرار گذاشته بود برگردد، او پيش ياران خود رفت و تصميم گرفتند كه شبانگاه پيش كعب بروند. آنگاه شب بهحضور پيامبر(ص) آمدند و خبر دادند، پيامبر(ص) تا بقيع همراه آنها آمد و از آنجا آنان را روانه كرده و فرمود: در پناه و یاری خدا برويد و این شب، چهاردهم ماه ربيع الاول بيست و پنجمين ماه هجری بود.
گوید: به راه افتادند تا به محله کعب بن اشرف رسيدند. چون كنار خانۀ او رسيدند، ابونائله او را صدا زد، ابن اشرف تازه عروسى كرده بود، چون برخاست زنش گوشه لباس او را گرفت و گفت: كجا مىروى؟ تو مردى هستی در حال جنگ و كسى مثل تو در اين ساعت از خانه بيرون نمىرود. گفت: با آنها قرار دارم، بعلاوه او برادرم ابونائله است، اگر مىدانست خوابم بيدارم نمىكرد، و با دست خود جامهاش را گرفت و گفت: اگر جوانمرد را برای نیزهزدن هم بخوانند میرود.
آنگاه پيش آنان آمد و ساعتی نشستند و گفتگو كردند بهطورى كه با آنها اُنس گرفت، سپس آنها گفتند: آيا موافقى كه به «شرج العجوز» برويم و باقى شب را به گفتگو بگذرانيم؟ گوید: بيرون آمدند و بهطرف شرج العجوز به راه افتادند. ابونائله دست خود را وارد موهاى سر كعب كرد و گفت: خوش بهحالت، اين عطر تو چقدر خوشبو است! كعب مشك ممزوج با آب و عنبر و روغن به موهاى خود مىماليد بهطورى كه روى زلفهايش باقى مىماند، او مردى بسيار زيبا و با موهاى مجعد بود. سپس ساعتی راه رفتند و ابونائله دوباره همان كار را انجام داد بهطورى كه كعب مطمئن گرديد. ناگاه دستهاى خود را در موهاى او زنجيروار داخل كرد و طرفين سرش را محكم گرفت و به ياران خود گفت: دشمن خدا را بكشيد! و آنها با شمشيرهاى خود بهجانش افتادند. ولی چون شمشيرها بهيك ديگر برخورد مىكرد و او هم خود را به ابونائله چسبانده بود كارى ساخته نمىشد. محمد بن مسلمه گويد: ناگاه يادم آمد كه شمشير كوچك و باريكى دارم که در نیامش بود، آن را بيرون كشيدم و بر سينهاش نهادم و تا زير نافش را دريدم. دشمن خدا چنان فریادی کشید که در همۀ کوشکها یهود آتش افروخته شد؛ در این هنگام، ابن سُنینه که یهودی از یهود بنی حارثه بود و فاصلۀ محل زندگی او و کعب سه میل بود، گفت: من بوی خونی را که در مدینه ریخته شده است، میشنوم.
ضمناً همچنان که آنها به کعب ضربت میزدند، یکیشان بدون توجه ضربتی به حارث بن اوس زد که پایش را سخت مجروع کرد. ایشان چون از كشتن كعب فارغ شدند، سرش را بريدند و همراه خود بردند. پس شتابان بیرون آمدند و چون از كمين يهوديان بيمناك بودند، به محله «بنی امية بن زيد» و سپس به محله يهود «بنی قريظه» رسيدند که آتشهای ایشان بر فراز کوشکهایشان روشن شده بود. سپس به «بعاث» رسيدند، چون به حرةالعریض رسیدند، زخم حارث شروع به خونریزی کرد و از ایشان عقب ماند، پس آنها را صدا زد و گفت: سلام مرا به رسول خدا برسانید! آنها بر او محبت کرده و بهدوشش گرفتند تا بهحضور پیامبر(ص) بیایند. چون به بقيع رسيدند، تكبير گفتند. اتفاقا پيامبر(ص) هم آن شب بهپا خاسته و نماز مىگزارد، چون صداى تكبير ايشان را شنيد، تكبير گفت و دانست كه او را كشتهاند. آنها با دَو خود را به مسجد رساندند و ديدند كه پيامبر(ص) كنار در مسجد ايستاده است، حضرت فرمود: «چهرههاى شما شاد باد.» گفتند: «و چهره تو اى رسول خدا»، و سر او را برابر پيامبر(ص) انداختند. حضرت خداى را براى قتل او ستايش كرد. آنها دوست خود حارث را پيش آوردند، پيامبر(ص) آب دهان خود را در محل زخم افکند و آن زخم حارث را زیانی نرساند.[۱۴]
محل قتل کعب ابن اشرف
واقدی در پایان این خبر میافزاید: «چون پیامبر(ص) آنشب را که ابن اشرف کشته شد به صبح آورد، فرمود: به هر یک از بزرگان یهود که دست یافتید، بکشیدش. یهودان سخت ترسیدند بهطوری که هیچیک از بزرگان ایشان ظاهر نمیشدند و سخنی هم نمیگفتند و میترسیدند که شبانه آنها را بکشند، همچنان که این اشرف کشته شد.»[۱۵]
[↑] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی برشتۀ تحرير درآمده است.
[↑] پيوستها
پيوست ۱:
پيوست ٢:
پيوست ۳:
پيوست ۴:
پيوست ۵:
پيوست ۶:
[↑] پینوشتها
[۱]-
[٢]-
[٣]-
[۴]-
[۵]-
[٦]-
[٧]-
[٨]-
[۹]- سورۀ (٣) آل عمران، آیۀ ۱٨٦
[۱٠]- سورۀ (٢) البقره، آیۀ ۱٠۹
[۱۱]-
[۱٢]-
[۱٣]- در اینجا، میتوان شعار معروف ماکیاولی «هدف وسیله را توجیه میکند» را از زبان محمد، پیامبر اسلام، شنید؛ حتی اگر وسیله دروغ باشد. یا بهسخن دیگر «دفع افسد به فاسد»! (در هر صورت، حتی هدف پاک، وسیلۀ کثیف را توجیه نمیکند. اگر هدف پاک است وسیله هم باید پاک باشد. این بخشی از قانون اخلاقی کانت است.)
[۱۴]-
[۱۵]-
[↑] جُستارهای وابسته
□
□
□
[↑] سرچشمهها
□
□
□
□
[↑] پيوند به بیرون
□ [1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20]