فهرست مندرجاتکارنامۀ حزب دمکراتیک خلق افغانستان
کودتای ثور گسترش فاجعه در ابعاد بزرگتر
[قبل] [بعد]
آنچه در زیر آمده است، دیدگاه فرید مزدک، عضو علیالبدل دفتر سیاسی کمیته مرکزی حزب دمکراتیک خلق افغانستان (پیش از زوال حزب)، دربارۀ کودتای هفتم ثور است که در صفحۀ فیسبوک وی منتشر شده است. نشر این دیدگاه در دانشنامه بهمنزله تأیید یا رد آن نیست و مسئوليت این دیدگاه بهعهده نويسندۀ آن است و منظور از نشر آن در اینجا، فقط آگاهی از ديدگاههای مختلف دربارۀ حوادث افغانستان است.
[↑] کودتای ثور گسترش فاجعه در ابعاد بزرگتر
بهتاریخ ٢٧ اپریل ۱۹٧٨، نظامیان مربوط به حزب دموکراتیک خلق افغانستان مطابق بهدستور حفیظالله امین، دولت محمدداوود را سرنگون کردند. در این روز شرایط برای ایجاد یک شورای انقلابی آماده شد، که باید زمام امور کشور را بهدست میگرفت و با تأمین حاکمیت سیاسی حزب دموکراتیک خلق افغانستان آنرا گسترش میداد. میگویند محرک اصلی این دگرگونی مسکو بود. اما چرا مسکو باید سرنگونی دولتی را، که به ارادۀ خودش و به کمک دوستان و امکاناتش ایجاد شده بود، با دولت وابسته به حزب دموکراتیک خلق تعویض میکرد؟ هرگاه مسکو همزمان هر دو را با خود میداشت، سود آن برایش بیشتر بود. شاید دولت داوود و حزب دموکراتیک خلق یکجا و باهم میتوانستند یک نظام نیرومند را بسازند. اما داوود آرزوهای دیگری را در سر میپرورانید که تحقق آنها در کوتاهمدت غیر عملی بود. برنامهی داوود دوری از مسکو و نزدیکی با آمریکا و متحدین آن در منطقه بود. آرزوی نیک، اما آیا این آرزوها با ادامۀ موفقانۀ دهۀ دموکراسی عملیتر نبود؟
هرگاه محمد ظاهر، جهت تحقق دموکراسی، رشد اقتصادی و اجتماعی از شجاعت و کفایت لازم کار میگرفت؛ به احزاب اجازۀ فعالیت میداد و در گسترش تدریجی مناسبات اقتصادی با کشورهای غیر سوسیالیستی توجه بیشتر مبذول مینمود، در آن صورت ما یک دولت شاهی ـ پارلمانی با اندوختههای خوب دمکراتیک و وضعیت بهتر اقتصادی نسبت به امروز میداشتیم.
کودتای داوود تابوی شکستناپذیری دولت را شکست و موازنه و ثبات نسبی را که در سالهای جنگ سرد بهوجود آمده بود، برهم زد. این حالت همچنان رقابت میان نیروهای سیاسی مدعی قدرت را تشدید بخشید. افزایش گرایش داوود بهسوی امریکا و متحدان آن در منطقه، مسکو را متوجه ایجاد الترناتیف توانا و عملی قدرت در کابل ساخت. بدین منظور کوشش جهت انسجام تمام امکانات تشکیلاتی و سیاسی نیروهای «خودی» تشدید یافت. مهمترین آن عبارت از تلاش برای وحدت سازمانی دو جریان جدا شده از حزب دموکراتیک خلق بود، که در سال ۱۹٧٧ میان خلقیها و پرچمیها صورت گرفت.
بدین ترتیب حزب دموکراتیک خلق با نیروی بزرگی که در اردو داشت، به الترناتیف قدرت تبدیل میشد.
گرچه سازمانهای نظامی خلق و پرچم با هم یکجا نشده بودند؛ اما برای اجرای برنامۀ قیام آماده میشدند. ترهکی در یکی از مصاحبههای خویش پس از هفتم ثور گفته بود که ما برای تصرف قدرت در ماه اسد که ماه شیر است آمادهگی داشتیم، اما حملۀ داوود برنامۀ ما را تغییر داد.
اما چرا این برنامه تغییر خورد؟ چرا خیبر به قتل رسید؟ کیها پشتسر این همه تغییرات قرار داشتند؟ در این نوشتۀ فشرده نمیتوان به پاسخ این پرسشها پرداخت. بههر صورت کودتای ثور قدرت دولتی را به حزب دموکراتیک خلق و قدرت در حزب را به حفیظالله امین انتقال داد. این دیگر ادامۀ گستردۀ همان فاجعۀ داوودی بود. حزب دموکراتیک خلق که خود بهقدرت دولتی مبدل شده بود بهتدریج در ساختار قدرت گُم میگردید. انجام اصلاحات اقتصادی و اجتماعی غیر عملی، آنهم با استفاده از زور، سرکوب منتقدین در درون حزب و مخالفین در جامعه، اذیت و آزار مردم و بازی با روان آنها، توهین به مقدسات مذهبی، شکنجه، سرکوب و کشتار انسانها قدم به قدم توسط امین و شبکۀ نیرومند تحت فرمان او عملی میگردید. اینها همه زیر نام کار برای تحقق سوسیالیسم عملی میشد. در نتیجهیی تحقق این برنامهها افغانستان دیگر به مرکز تصادم و زورآزمایی قدرتهای بزرگ مبدل شد.
شورویها را ترس وحشتناکِ از دست دادن افغانستان آرام نمیگذاشت. کشور طی یکسال پس از کودتای نکبتبار ثور، تلهیی (دام) شده بود برای «خرس» و میدانی شده بود برای زورآزماییهای قدرتهای بزرگ. آنهاییکه پس از امین بهقدرت رسیدند، نیات نیک داشتند؛ اما آنها، در گرماگرم جنگ و مخالفت گستردۀ امریکا و متحدین آن با حضور شورویها چه کاری میتوانستند انجام دهند. در اواخر دهۀ ۹٠ نسل جدیدی در سازمانهای حزب دموکراتیک خلق دیده میشد که نقد گذشته را برای یافتن راههای درست پیشرفت ضرور میدانست.
بازسازی در شوروی سبب «شوک مثبت» در این نسل شده بود. بازسازی، نقد گذشته، دموکراسی، آشتی با مخالفین، تقسیم قدرت، آزادی رسانهها رایجترین واژههای گفتمان سیاسی آن سالها بودند. کوشش میشد تا حزب از درون ساختار قدرت، بیرون کشیده شود و با اصلاحات ژرف دگرگون گردد. اما نبود یک نیروی منسجم و یکپارچهیی اصلاحطلب، نوسان برخیها در میان اندیشههای رادیکال حزب و تفکر دموکراتیک، وابستگی، ادامۀ جنگ و مداخلۀ خارجی این کار را ناممکن میساخت.
مجاهدین نیز در وضعیت همگون بهسر میبردند. برای برونرفت از آن حالت بخش بزرگ از نیروهای سیاسی و مردم به تحقق برنامههای ملل متحد امید بسته بودند. اما برنامهی ملل متحد تضمینهای قوی اجرایی نداشتند. تحقق برنامههای ملل متحد را، همسایهها ـ بهویژه پاکستان ـ بهسود خویش نمیدیدند. دولت افغانستان نیز نتوانست در میان مردم و مخالفین نسبت به سیاستهای جدید خویش باور ایجاد کند. البته فاکتورهای زیادی موجود بودند، که موضوع بقای نظام را زیر پرسش میبرد. بدینگونه حاکمیتی که در اپریل ۱۹٧٨ ایجاد شده بود، پس از ۱۵ سال عمر در اپریل ۱۹۹٢ فروریخت.[۱]
[↑] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.
يادداشت ٢: فرید مزدک در ارزیابی کودتای هفتم ثور ۱٣۵٧ (انقلاب اپریل ١۹٧۸) میگوید: ببرک کارمل بدون اندکترین تأخیر میگوید: «انقلاب اپریل [١۹٧۸] یک جنایت عظیم در برابر مردم افغانستان بود.» [خبرنکار:] «ولی شما خود یکی از اشتراککنندگان فعال و حتا یکی از پیشوایان این انقلاب بودید. پس شما خودتان نیز یک جنایتکار هستید؟» او (کارمل) دستش را به علامت احتجاج بلند میکند: «نخیر! من مخالف بودم. انقلاب خلاف ارادۀ من و ارادۀ حزب بهوقوع پیوست.»
[↑] پینوشتها
[۱]- برگرفته از صفحۀ فیسبوک آقای فرید مزدک
[↑] جُستارهای وابسته
□
□
□
[↑] سرچشمهها
□ برگرفته از صفحۀ فیسبوک آقای فرید مزدک