|
جلالالدین محمد بلخی
فهرست مندرجات
- زندگینامه
- نمونهی کلام
- آثار
- نگارخانه
- يادداشتها
- پيوستها
- پینوشتها
- جُستارهای وابسته
- سرچشمهها
- پيوند به بيرون
بلخ شاعران خراسانی
جلالالدین محمد بلخی (به انگلیسی: Jalāl ad-Dīn Muhammad Balkhī)، معروف به مولوی و مولانا و رومی (زادهی ٦۰۴ هق در بلخ - درگذشتهی ٦۷۲ هق در قونیه)، متأله، حکیم، عارف و از مشهورترین شاعران دریزبان یا پارسیگوی خراسانی، اهل بلخ در خراسان بزرگ یا افغانستان کنونی بوده است، که پایهگذار سلسلهی مولویه است
▲ | زندگینامه |
محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی، معروف به مولانا جلالالدین محمد بلخی، ٦ ربیعالاول ٦۰۴ هجری قمری، در عهد سلطنت خوارزمشاهیان، در بلخ زاده شد. او در دوران حیات به القاب «جلالالدین»، «خداوندگار» (خداوندگار بلخ) و «مولانا» نامیده میشده است. قرنهای بعد (ظاهراً از قرن ۹ هجری قمری)، القاب «مولوی»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی بهکار رفته است و از برخی از اشعارش، تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» نیز دانستهاند.
خانوادهی مولانا جلالالدین بلخی در شهر بلخ که در آن ایام قبةالاسلام خراسان و از مراکز تجارت و علم و ادب بهشمار میآمد، نسب خود را به ابوبکر صدیق میرسانیده و از حرمت و اعتبار فراوان بهرهمند بود. قبول نسب صدیقی و بوبکری بدانگونه که در شجرنامهی موجود این خاندان توجیه میشود، از لحاظ اختلاف در نام برخی نیاکان و تفاوت در شمار واسطهها، خالی از اشکال نیست. با وجود این، خاندان او، در دورهی بهأولد، در قونیه به این نسبت آوازه داشتهاند. در قونیه نیز با وجود تعداد زیادی از خراسانیان که در دستگاه سلاجقهی روم خدمت میکردند، دعوی گزاف در بستن همچو نسبتی بهخود آسان نبوده است.
پدر جلالالدین محمد، که بهاءالدین محمد بن حسین خطیبی خوانده میشد و به بهاءولد و سلطانالعلما معروف بود، ذوق علم و میل تصوف را در خود جمع داشت و از بزرگان صوفیه و مردی عارف بهشمار میرفت و نسبت خرقهی او به احمد غزالی میپیوست. سلطانالعلما، مثل پدر خویش، حسین بن احمد خطیبی بلخی، از علمای خراسان و اهل وعظ و منبر بود و گفته میشد که رضیالدین نیشابوری، شاعر و فقیه معروف خراسان در محضر وی تلمذ کرده بود. چنانکه از نسبت خطیبی برمیآید، ظاهراً اشتغال به وعظ و تذکیر حرفهی دیرینهای در خاندان مولانا بوده است. آوازه و حیثیت خانوادهی خطیبی در بلخ چندان بود که بعدها در قونیه دعوی انتساب آنها به ابوبکر صدیق و حتی به خاندان پادشاهان خوارزم در نزد خراسانیان مقیم روم انکار نشد.
بهنوشتهی دکتر عبدالحسین زرینکوب، «عروج روحانی را مولانا از سالهای کودکی آغاز کرده بود... شوق پرواز در ماورای ابرها از نخستین سالهای کودکی در خاطر این کودک خانوادهی خطیبان بلخ شکفته بود. در بلخ که زادگاه او بود، خانهی آنها مثل یک معبد کهنه آکنده روح، انباشته از فرشته، و سرشار از تقدس بود. کودک خاندان خطیبان، محمد نام داشت، اما در خانه با محبت و علاقهیی آمیخته به تکریم و اعتقاد، او را جلالالدین میخواندند - جلالالدین محمد. پدرش بهأولد، که یک خطیب بزرگ بلخ و یک واعظ و مدرس پُرآوازهی شهر بود، از روی دوستی و بزرگی او را «خداوندگار» میخواند. خداوندگار برای او همهی امیدها و تمام آرزوهایش تجسم میداد. با آنکه از یک زن دیگر - دختر قاضی شرف - پسری بزرگتری بهنام حسین داشت، به این کودک نورسیده که مادرش مؤمنه خاتون از خاندان فقیهان و سادات سرخس بود - و در خانه بیبی علوی نام داشت - بهچشم دیگر میدید.»
سایر اهل خانه هم، مثل خطیب سالخوردهی بلخ، به این کودک هشیار، اندیشهورز و نرم و نزار با دیدهی علاقه مینگریستند. حتی خاتون مهینه مادر بهأولد که در خانه «مامی» خوانده میشد، و زنی تندخوی، بدزبان و ناسازگار بود، در مورد این نوادهی خردسال نازکاندام و خوشزبان خویش نفرت و کینهیی را که نسبت به مادر او داشت، از یاد میبرد.
مولوی که ریشه در دودمانی پُر معرفت داشت، معارف زمان را نیز در محضر بزرگانی چون برهانالدین محقق ترمذی آموخت، که جای جای در مثنوی، آن را پاس میدارد.
از آنجا که، پدر مولانا، در عرفان و سلوک سابقهای دیرین داشت، اهل بحث و جدال نبود و دانش و معرفت حقیقی را در سلوک باطنی میدانست نه در مباحثات و مناقشات کلامی و لفظی، پرچمداران کلام و جدال با او مخالفت کردند. از جمله فخرالدین رازی که استاد سلطان محمد خوارزمشاه بود و بیش از دیگران شاه را علیه او برانگیخت. با این حال، سامه بصیر مژدهی، در دانشنامهی ادب فارسی مینویسد: «وقتی بهأولد در اواخر عهد سلطان محمد خوازمشاه، بلخ و قلمرو سلطنت خوارزمشاه را ترک گفت و به بهانهی گزاردن حج با خانوادهی خود راه عراق و حجاز را پیش گرفت، بدون گمان ناخرسندیهایی از علما و رنجشهایی از سلطان و حکام او داشته است. اما آنکه این رنجشها، آنگونه که در روایات مناقبنویسان مولانا آمده است، از تحریک و سعایت امام فخر رازی و بیم و نگرانی سلطان محمد خوارزمشاه برخاسته باشد، افسانهای بیش نیست و با توجه به خلق و خوی بهأولد و انتظار و توقعی که از علما و حکام وقت داشته، پیدا است که کمترین بیتوجهی به توقعات وی میتوانسته این رنجشها را سبب شود. خاصه که آوازهی هجوم مغول نیز در آن ایام وی را به رفتن از خطهی خوارزم و مهاجرت به سرزمینهای دورتر و امنتر تشویق میکرده است. غرور فوقالعادهی خوارزمشاه، بهویژه در اواخر سلطنت وی که خروج بهأولد از بلخ مقارن آن روزگار شد، به سلطان اجازه نمیداد از ازدحام مجالس یک واعظ صوفیمشرب در قلمرو خویش اندیشه کند یا واعظ بلخ را به ترک یار و دیار وادارد. عامل عمدهای تصمیم بهأولد ظاهراً وحشت از هجوم مغول بود که اندک زمانی پس از رفتن وی روی داد.»
سلطانالعلما احتمالاً در سال ٦۱۰ هجری قمری، همزمان با هجوم چنگیزخان از بلخ کوچ کرد و سوگند یاد کرد که تا محمد خوارزمشاه بر تخت نشسته، به شهر خویش باز نگردد. روایت شده است که در مسیر سفر با فریدالدین عطار نیشابوری نیز ملاقات داشت و عطار، مولانا را ستود و کتاب اسرارنامه خود را به او هدیه داد. فرانکلین لوئیس این حکایت را رد میکند و غیر واقعی میداند. وی به قصد حج، به بغداد و سپس مکه و پس از انجام مناسک حج به شام رفت. سپس با دعوت علاءالدین کیقباد سلجوقی به قونیه رفت و تا اواخر عمر همانجا ماندگار شد. سلطانالعلما در حدود سال ٦۲۸ قمری جان سپرد و در همان قونیه به خاک سپرده شد. در آن هنگام مولانا جلالالدین ۲۴ سال داشت که مریدان از او خواستند که جای پدرش را پر کند.
▲ | نمونهی کلام |
چـه تدبیر ای مسـلمانان که من خـود را نمیدانـم
نـه ترسـا نـه یهـودم من نـه گبـر و نـه مسـلـمانـمنـه شــــرقـیـم نـه غـربـیـم نـه بـریـم نـه بـحـریـم
نـه از ارکـان طـبـیـعـیــم نـه از افـلاک گــردانــمنـه از هـندم نـه از چیـنم نـه ار بلغار و سـقسـینم
نـه از مـلـک عـراقـیـنـم نـه از خـاک خـراســـانـمنـه از خـاکـم نـه از آبـم نـه از بـادم نـه از آتــش
نه از عرشـم نه از فرشـم نه از کونم نـه از کانمنـه از دنـیـا نـه از عقبـی نـه از جـنـت نـه دوزخ
نـه از آدم نـه از حـوا نـه از فردوس و رضوانـمهــوالاول هــوالاخــر هــوالظـاهـر هــوالـبـاطـن
که من جـز هـو و یا من هـو کـس دیگر نمیدانـممـکانـم لا مکان بـاشــد نشـانـم بینشــان بـاشــد
نه تن باشـد نه جان باشـد که من از جـان جانانـمدوئی را چـون برون کردم دو عالم را یکی دیـدم
یـکـی بـیـنـم یکـی جـویـم یکـی دانـم یکـی خـوانـماگـر در عمـر خـود روزی دمـی بیتـو بـرآوردم
از آن روز و از آن سـاعـت پشــیـمانم پشـیـمانمز جام عشــق سـر مسـتم دو عالم رفته از دسـتم
بـه جـز رنـدی و قـلاشـی نبـاشــد هیـچ سـامـانـماگر دسـتم دهد روزی دمـی بـا تـو در این خلوت
دو عالـم زیـر پـای آرم همـی دسـتی بـر افشـانـمالا ای شـمس تبـریزی چنـان مسـتم در این عالـم
که جز مسـتی و سـرمسـتی دگر چیزی نمیدانـم
▲ | آثار |
...
▲ | نگارخانه |
[▲] يادداشتها
[▲] پيوستها
...
[▲] پینوشتها
مولانا خود بهصراحت میگوید: «بلخیام من بلخیام من بلخیام / شور دارد عالمی از تلخیام». با آنکه مولانا زادهی بلخ - در افغانستان کنونی - است، ولی از آنجا که در قونیه در دیار روم میزیست، از این سبب «در غرب بیشتر به رومی معروف است» (ضیا شهریار، ودکای رومی؛ دعوا بر سر مولانا و تهدید تاجر اهل افغانستان در هلند، بیبیسی: ۱۴ آوریل ۲۰۱۹ - ۲۵ فروردین ۱۳۹۸).
بلخ، بهقولی کهنترین شهر تاریخ جهان است که پیشینهی آن به هزاران سال پیش از میلاد برمیگردد و یکی از شهرهای مهم خراسان بزرگ و از قدیمیترین شهرهای افغانستان کنونی است که امروزه در فاصله ۲۰ کیلومتری از مزار شریف مرکز استان بلخ واقع است. بهطور مسلم بلخ زادگاه مولانا جلالالدین بلخی است، هرچند بنابر نظر فریتز مایر بهاءالدین ولد پدر مولوی هنگام تولد او در وخش از توابع ولایت بدخشان مقیم بوده است. آنماری شیمل و فرانکلین لویس نیز این نظر را پذیرفتهاند؛ ولی نظر اخیر محرز نیست.
ایرانیخواندن مولانا جلالالدین محمد بلخی، روایت بسیار مبهم است. هرچند خراسان بزرگ یا افغانستان امروز، درگذشته ایران نامیده میشده است و در واقع، افغانستان خاستگاه آریاییان و بخش شرقی سرزمینهای آریایی بوده است، ولی منسوب ساختن مولانا به ایران، بهویژه ایران کنونی کار غلط است که از سر اشتباه برخی خاورشناسان و حس شوونیستی ایرانیان کنونی عنوان شده است. در هیچجا، مولانا خود را ایرانی نگفته است، و گذشتگان معاصر او، هم او را ایرانی نخواندهاند.
دانشنامهی ادب فارسی (ادب فارسی در افغانستان)، ج ٣، ص ۹۹٢
در کتاب «زندگینامهی مولانا جلالالدین مولوی» (رسالهی فریدون بن احمد سپهسالار در احوال مولانا جلالالدین بلخى)، با مقدمهی سیعد نفیسی، «مولانا جلال الحق و الملة و الدین، وارث الانبیأ و مرسلین، محمد بن محمد بن الحسین الخطیبی البلخی البکری» ذکر شده است (سپهسالار، فریدون بن احمد، زندگینامهی مولانا جلالالدین مولوی، ص ۵). سیعد نفیسی در مقدمهی این کتاب مینویسد: «آنچه در این صحایف بهنظر خوانندگان میرسد، قدیمترین سندیست که در احوال و مقامات مولینا جلالالدین محمد بلخی معروف به مولوی و رومی، عارف مشهور، متولد در بلخ در ٦ ربیعالاول ٦۰۴ و متوفی در قونیه در ۵ جمادیالاخرۀ ٦۷۲ به ما رسیده است.» (همانجا، دیباچه، ص ٣)
دربارهی زندگی، اندیشه و آثار مولانا جلالالدین رومی چندین اثر برجا مانده که قدیمیترین آنها از پسر وی بهأالدین محمد معروف به سلطان ولد بهنام ابتدانامه یا ولدنامه است. رسالهی سپهسالار از فریدون احمد سپهسالار دومین آنهاست. استاد بدیعالزمان فروزانفر نیز در سال ۱٣۱۵ خورشیدی کتابی بهنام زندگانی مولانا جلالالدین محمد مشهور به مولوی تدوین و چاپ کرد که همواره مورد توجه محققان و علاقهمندان بوده است. عبدالباقی گولپینارلی – مولویشناس برجسته ترک – نیز در سال ۱۹۵۱ میلادی، یعنی ۱۵ سال بعد از فروزانفر کتاب مولانا جلالالدین را منتشر کرد.
مولانا جلالالدین بلخی، با لقبهای خداوندگار، مولانا، مولوی، ملای روم، و گاه با تخلص خاموش در میان پارسیزبانان شهرت یافته است. از نامهای او خداوندگار و مولانا در زمان حیاتش رواج داشته و لقب مولوی در سدههای آینده - شاید نخستینبار در سدههای هشتم یا نهم هجری - دربارهی او بهکار رفته باشد. (دانشنامهی ادب فارسی - ادب فارسی در افغانستان، ج ٣، ص ۹۹٢)
همانجا، ج ٣، ص ۹۹٢
مولوی، از ویکیپدیا، دانشنامهی آزاد، برگرفته از: کریم زمانی، «مقدمه مؤلف»، در شرح جامع مثنوی معنوی، تهران: اطلاعات، چاپ چهاردهم - ۱۳۸۳ خ، صص ۲۱ تا ۲۳. شابک ۹۶۴–۴۲۳–۳۵۳–۰.
دانشنامهی ادب فارسی - ادب فارسی در افغانستان، ج ٣، ص ۹۹٢
زرینکوب، عبدالحسین، پله پله تا ملاقات خدا، صص ۱۵-۱٦
همانجا
پخته گرد! و از تغیُر، دور شو! - رَو! چو برهان محقق، نور شو! (دفتر دوم - بیت ۱٣٢٠)؛ رجوع شود به: کاسب، عزیزالله، در مقدمهی مثنوی معنوی (از روی نسخهی رینولد نیکلسون)، ص شش.
دانشنامهی ادب فارسی - ادب فارسی در افغانستان، ج ٣، صص ۹۹٢-۹۹٣
پیشین، از ویکیپدیا، دانشنامهی آزاد
سید برهانالدین محقق ترمذی، مرید پاکدل پدر مولانا بود و نخستین کسی بود که مولانا را به وادی طریقت راهنمایی کرد. وی سفر کرد تا با مرشد خود، سلطانالعلما در قونیه دیدار کند؛ اما وقتی که به قونیه رسید، متوجه شد که او جان باختهاست. پس نزد مولانا رفت و بدو گفت: در باطن من علومی است که از پدرت به من رسیده. این معانی را از من بیاموز تا خلف صدق پدر شوی. مولانا نیز بهدستور او به ریاضت پرداخت و نه سال با او همنشین بود تا اینکه برهانالدین رخت بربست.
[▲] جُستارهای وابسته
□
□
□
[▲] سرچشمهها
□ سپهسالار، فریدون بن احمد، زندگینامهی مولانا جلالالدین مولوی، با مقدمهی سیعد نفیسی، تهران: انتشارات اقبال، چاپ: چهارم - ۱٣٧٨ خ.
□ مولانا جلالالدین محمد بلخی(مولوی)، مثنوی معنوی (از روی نسخهی رینولد نیکلسون)، پدید آورنده: کاسب، عزیزالله، تهران: انتشارات گلی، چاپ چهارم - ۱٣٧٨ خ.
□
□
[▲] پيوند به بیرون
□ [۱ ٢ ٣ ۴ ۵ ٦ ٧ ٨ ٩ ۱٠ ۱۱ ۱٢ ۱٣ ۱۴ ۱۵ ۱٦ ۱٧ ۱٨ ۱۹ ٢٠]
ردهها: │ ...