|
سيد جمالالدين افغان
از ديدگاه ايرانيان
فهرست مندرجات
.
ابراهیم صفایی
ابراهیم صفایی، از پژوهشگران پُرکار و صاحبنام و از نویسندگان و سخنوران ارزنده و صاحبنظر و صاحب عقیده معاصر ایران میباشد که به تاریخ و فرهنگ ایران صمیمانه و صادقانه خدمت کرده است. او در ۳۰ آبان ۱۲۹۲ خورشیدی (۱۹۱۳ میلادی) در شهر ملایر در غرب ایران زاده شد و در مدرسهی آمریکایی ملایر و همدان درس خواند و پس از گذراندن دورهی تحصیلات در رشتهی حقوق و ادبیات، تصدی پارهیی از مشاغل اداری و قضایی و فرهنگی، بهکار پژوهش در تاریخ پرداخت. در سال ۱۳۱۵ خورشیدی در اهواز، روزنامهی خوزستان را انتشار داد و سپس دو سال، در تهران هفتهنامهی سیاسی عسس را منتشر ساخت. در ۱۳۴۷ خورشیدی به تأسیس «انجمن تاریخ» همت گماشت و نشریهی ارزندهی «پژوهش انجمن» را تا خرداد ۱۳۵۷ بهطور فصلی به نشر رساند. در ۱۳۴۹ بهعضویت «کنگرهی تاریخ» و در سال بعد - ۱۳۵۰ خورشیدی - بهعضویت «کنگره تاریخ و فرهنگ ایران» و در ۱۳۵۱ بهعضویت «انجمن تاریخ فرهنگستان» درآمد.
نوشتهها و پژوهشهای تاریخی صفایی در بسیاری از مجلهها و روزنامهها بهچاپ رسیده است. او برای نخستینبار انتشار اسناد سیاسی و تاریخی را بهصورت کتاب در ایران متداول کرد و در این راه رنجها برد و زیانها دید و ده جلد کتاب در این زمینه منتشر نمود، بیش از پانزده جلد کتاب دربارهی رخدادهای تاریخی و بیوگرافی (زندگینامه) رجال دو قرن اخیر و بیش از پنج کتاب در رشتهی پژوهشهای ادبی تألیف کرد. بیشتر تألیفات صفایی در شمار منابع و مآخذ تحقیقی درآمده و مورد استفاده و استناد پژوهشگران قرار گرفته و در مراکز دانشگاهی جهان طرف توجه واقع شده است.
آنچه در زیر میآید، زندگینامه سید جمالالدین افغان است که توسط این دانشمند توانا و محقق در جلد اول کتاب «رهبران مشروطه» بهرشتهی تحریر درآمده است.
سید جمالالدین افغانی فرزند سید صفدر در سال ۱۲۵۲ یا ۱۲۵۴ قمری در اسعدآباد کابل متولد شده و نسبتش به سید علی ترمذی میرسد که از زمان بابر، مؤسس سلسلهی تیموری هند در اسعدآباد متوطن شد. او و بازماندگانش قرنها در آنجا دارای نفوذ و قدرتی معنوی بوده و سپس سید صفدر بهدستور امیر دوستمحمد خان مجبور به اقامت در کابل شده است.
سيد جمالالدين افغانی
از پنجاه سال پیش به این طرف، روی تعصب معدودی از ایرانیان، سید جمالالدین به «اسدآبادی» معروف شده و دلایل بسیار به ایرانیبودن او اقامه کردهاند؛ اما بهعقیدهی من این دلایل پایه و اساس صحیحی نداشته و نظیر «اجتهاد در مقابل نص» بوده است، که هرگز درخور اعتماد نیست؛ زیرا، اولاً جرجیزیدان، مورخ عرب که خود معاصر سید بوده، در جلد دوم کتاب «مشاهیر الشرق» - صفحهی ۵۷ تا ۶۴ - افغانیبودن سید را از قول خودش تصریح کرده، ثانیاً شیخ محمد عبدو، دانشمند بزرگ مصری و دوست و همکار سید که در پاریس روزنامهی «عروة الوثقی» را بهکمک یکدیگر بهزبان عربی و فرانسه انتشار میدادند، در مقدمهی رسالهی عربی خود بهنام «رد علی الدهریون»، که ترجمه از رسالهی «نیچریه» سید میباشد، نیز افغانیبودن او را از قول خود او تأیید نموده[۱]، ثالثاً طبق نوشتهی جرجیزیدان و به حکایت عکسهای موجود خود سید، وضع ظاهری و قیافه و لباس او، به افغانها شباهت داشته و حتی لهجه و نوشتجات فارسی وی بیشتر مایه و سبک افغانی داشته[٢] و در بسیاری از مکتوبهای خود «سید جمالالدین الحسینی الافغانی» امضا میکرده است، رابعاً مجلهی ثریا چاپ مصر - شمارهی ۱۳، سال چهارم، ص ۳۲۶ الی ۴۳۳، مورخ ۱۸۹۶ میلادی - و نیز پلیس پاریس در گزارش ششم ژوئیهی ۱۸۸۳ به وزارت خارجهی انگلیس نیز او را افغانیالاصل دانسته است، خامساً شمارهی ۱۷۳۶۶ روزنامهی الاهرام - چاپ مصر، مورخ ۲۴ حمل ۱۳۱۲ قمری - نیز سید را به افغانستان منسوب داشته است. علاوه بر اینها، سید در طهران تلویحاً از نسبت اسدآبادیبودن تبرا جسته و گفته است: «شنیدهام اسدآبادی در نزدیکی همدان است که اهالی آن بسیار جاهل و عامیاند».[٣]
بههر حال، زادگاه سید چه اسعدآباد باشد چه اسدآباد، مسلم این است که دوران طفولیت را در کابل گذرانده و در ۱۹ یا ۲۰ سالگی سفری به هند و حجاز رفته و فکر تشکیل جمعیت «امالقری» را بهمنظور اتحاد اسلام در این سفر عنوان نموده و پس از دو سال به کابل بازگشته، در ردیف رجال دربار بهخدمت امیر دوستمحمد خان، فرمانروای کابل درآمده است.[۴]
سید هوش و حافظه عجیب داشته، قدرت بیان و نفوذ کلام او بسیار بوده، بهجز زبان پشتو و فارسی که دو زبان اصلی او بوده، بهزبان عربی مسلط و در فلسفه و ریاضیات و هیئت جدید، تاریخ و علم اخلاق و علم النفس مطالعاتی داشته، در سفرهای خود با زبان فرانسه و انگلیسی و روسی و ترکی آشنایی بههمرسانیده، افکارش روشن و مترقی و انقلابی بوده، صراحت بیان و شهامت در گفتار و اظهار عقیده، او را قدرت و شکوهی داده، ولی بهشدت جاهطلب بوده است و همین حس او را اسیر هوای نفس نموده و از دانش و نفوذ کلام و روشنفکری خود بیشتر برای ارضای غریزهی جاهطلبی خویش استفاده کرده است. او سودای امارت و صدرات بر سر داشته و برای نیل به این هدف بههر دری میزده و داعیهی اتحاد اسلام برای وی راهی برای وصول بههدفهای سیاسی بوده است. سید جلو خواهشهای نفسانی خود را نیز نمیتوانست بگیرد و معتقد بود که همهچیزهای خوب و مرغوب برای او خلق شده و باید از آنها بهره ببرد.[۵]
پس از دوستمحمدخان، سید در دربار «امیر شیرعلیخان» سمت وزارت یافت و کمال احترام در حق او رعایت میشد. هنگامیکه شیرعلیخان قصد تسخیر هرات کرد، سید نیز همراه او وارد در معرکهی کارزار بود، پس از فتح هرات محمدامینخان و محمداعظمخان و محمداسلمخان در صدد تسلیم بودند و شیرعلیخان نیز مصمم به نابود کردن آنان بود. سید که مثل بسیاری از سیاستپیشگان زیاد به صداقت پایبند نبود، محمداعظمخان و برادرانش را محرمانه از نیت شیرعلیخان آگاه کرد.[٦]
سید وزارت شیرعلیخان را در دست داشت، اما در آن موقع که کارزار بین امرای افغانستان برقرار بود، و انگلیسیها در افغانستان مداخلات نظامی و سیاسی داشتند، او اندیشه میکرد که اگر روزی ورق برگردد و محمداعظمخان یا یکی از برادرانش غالب شوند، او از اوج عزت سرنگون خواهد شد، این غمازی و پردهدری از راز ولینعمت خود را برای احتیاط، بهمنظور حفظ موقعیت آیندهی خویش کاری آسان و لازم میشمرد. محمداعظمخان و برادرانش در اثر اخبار سید گریختند و علیخان که از دورویی سید و رابطهی محرمانهی او با رقیبان خود آگاه شده بود، نسبت به وی بدگمان گردید. سید با هوش فوقالعادهیی که داشت قبل از آنکه به دام بیفتد، به اسم مسافرت مکه به هندوستان رفت (۱۲۸۵ ق) و در «حبلالمتین» مقالاتی دربارهی اتحاد هندو و مسلمانان مینوشت. پس از مدتی مأموران انگلیسی اقامت او را در هند صلاح ندیده در اواخر ۱۲۸۶ قمری وسایل مسافرت سید را فراهم آورده، وی را به قاهره اعزام داشتند.
سید در قاهره مورد احترام استادان جامع ازهر واقع شد و در منزل خود جلسهی درسی برای گروهی از دانشجویان ازهر ترتیب داد. در این سفر با شیخ محمدعبده مفتی مصر آشنا شد و از دانش همدیگر بهره بردند. در مدت اقامت در مصر بهدستور اسماعیل پادشاه خدیو مصر مقرری کافی به سید میدادند، اما برای یک مغز جاهطلب و مغرور تدریس کار نمیشد. در همین اوقات تحریکات سیاسی سید و ارمنیکردن یک مسلمان جنجالی بر علیه او بهوجود آورد، ناچار راه استانبول را در پیش گرفت و فکر اتحاد اسلام را که دولت عثمانی در اصل خود داعی و مبتکر آن بود، برای نیل به هدفهای خود ترویج کرد.[٧] در استانبول از سید تجلیل شد و عالیپاشا صدراعظم عثمانی برای او مستمری تعیین کرد و به ملاقات سلطان عبدالعزیز نیز نایل آمد (۱۲۸۷ ق) و بالاخره بهعضویت انجمن معارف استانبول منصوب گردید و زبان ترکی را یاد گرفت و افکار انقلابی و تند خود را با رعایت مصلحت خلافت عثمانی همهجا بیان میکرد، تا اینکه در دارالفنون استانبول نطقی ایراد داشت که به بیدینی او تعبیر شد و منجر به تظاهرات و اغتشاش گردید و در منابر علیه سید خطابههایی ایراد شد. جراید استانبول مطالبی شدید بر رد سید نوشته و او را انقلابی و بیدین معرفی کردند و به فتوای شیخالاسلام به سؤعقیده متهم و حکم اخراج وی صادر شد و دولت عثمانی از سید خواست که برای چند ماه استانبول را ترک کند و کمک مادی هم به او دادند (۱۲۸۸ ق).[٨]
اینجا سید جمال، باز قافیه را باخت، تندروی کرد و تندروی باعث عقبنشینی او شد، به ناچار عازم مصر گردید. او چون بهدنبال جاه و مقام میگشت، ناچار در هر جا خود را بههر صاحب قدرتی نزدیک میکرد. در قاهره، این دفعه با ریاضپاشا، وزیر اول مصر روابط گرمی پیدا کرد و ماهی هزار قروش مستمری برای وی تعیین شد.[۹] در آغاز، مجلسی درسی در منزل خود برای طلاب ترتیب داد، سپس به تأسیس جمعیت «فراماسون» در مصر اقدام نمود. این مجلس با محفل فراماسون شرق فرانسه ارتباط داشت و رئیس جمعیت فراماسون مصر نیز خود سید بود. این جمعیت سّری بهزودی قریب سیصد عضو پیدا کرد.[۱٠] سید که قبلاً از انجمن ماسونیک اسکاتلند اخراج شده بود، اینک در مصر لوایحی بر ضد انگلیسیها منتشر میکرد و در امور سیاسی از هر حیث مداخله مینمود. کمکم رفتار و گفتار او بهنظر دولت مصر مشکوک شد، قنسول انگلیس نیز به نشریات سید اعتراض کرد، بالاخره جمعی از مردم بر انجمن او حمله برده، لانهی فراماسونی او را زیر و رو نموده، بلوایی در قاهره بر پا ساختند و سید به اتفاق ابوتراب خادمش به امر توفیقپاشا خدیو جدید مصر از قاهره رانده شد (۱۲۹۶ ق).
بازهم تیر سید به سنگ خورد، همچنانکه در استانبول موفق نشد حس جاهطلبی خود را ارضأ کند، در قاهره هم با نومیدی روبهرو شد، ناچار راه هندوستان را پیش گرفت. او که با مأموران عالیمقام انگلیسی در هند سابقهی آشنایی داشت، در آغاز به حیدرآباد دکن رفت و چندین هزار روپیه از نظام حیدرآباد و راجههای آنجا اخاذی نموده[۱۱]، بعد از چند ماه حکومت انگلیسی هند او را به کلکته دعوت نمود و پس از مدتی طولانی که در کلکته بود و به زبان انگلیسی و هندی آشنا گردید، به او پیشنهاد مسافرت به اروپا شد. سید سفر کوتاه چند ماههیی به آمریکا رفت، سپس به لندن مهاجرت نمود (۱۳۰۰ ق) و پس از چندی عازم پاریس گردید. سید قریب سهسال در پاریس بود و در انتشار روزنامهی سیاسی «عروةالوثقی» (ناشر افکار جمعیت عروةالوثقای مصر) با «شیخ محمد عبده»، مفتی دانشمند و سیاستمدار مصر همکاری کرد. مقالات این روزنامه بهزبان عربی و فرانسه بود و بیشتر روی اتحاد جامعهی مسلمانان و حمله به مقاصد دولتهای استعمارگر تحریر میشد. این روزنامه بیش از ۱۸ شماره منتشر نگردید.
سید در اوقات اخیر اقامت در پاریس بار دیگر به دعوت «لرد چرچیل» و «سالیسبوری» ظاهراً برای پاسخ به سئوالات آنان دربارهی امام زمان و «مهدی سودانی» به لندن رفت. وقتی شهرت انقلاب بابی را در آن زمان بهیاد بیاوریم و توجه سیاسیون انگلستان را به این جمعیت در نظر بگیریم و شرحی را که سید نسبت به دیانت باب در جلد دوم «دائرةالمعارف بستانی» چاپ بیروت نوشته ملحوظ داریم، سپس به مقدمهی «نقطةالکاف» و رسالهی «برون» در این خصوص مراجعه کنیم و به مندرجات کتاب «یکسال در میان ایرانیان» تألیف دیگر برون توجه نماییم و حمایت عجیب او را از بابیان و تحریک اقلیت بابی و ازلی را بر ضد دولت ایران در نظر بگیریم، شاید بتوانیم قضاوت کنیم که این مسافرت سید و توضیح دربارهی امام زمان گذشته از موضوع ادعای مهدی سودانی با سیاست ایران هم مرتبط بوده است.
باری، سید بهزودی به پاریس بازگشت و بعد از آن بهموجب دعوت تلگرافی اعتمادالسلطنه از جانب ناصرالدینشاه به طهران آمد و بسیار مورد احترام واقع شد. بههمبن مناسبت رجال و علمای ایران نیز به وی احترام میکردند. ناصرالدینشاه نظارت بسیاری از امور سیاسی و سازمان نظامی کشور را به او داد، اما طبیعت جاهطلب سید به این موقعیت اکتفا نمیکرد و میخواست در کارهای کشور مطلقالعنان باشد و صدراعظم بشود.[۱٢]
[▲] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی از جلد اول کتاب رهبران مشروطه، نوشتهی ابراهیم صفایی، بازنویسی و ارسال شده است.
[▲] پینوشتها
[۱]- صفحهی ۵ کتاب حیات سیاسی سید جمالالدین.
[٢]- صفحهی ۷ شمارهی ۳ سال ۲ مجلهی کاوه - مندرجات کتاب تتمهالبیان فی تاریخ الافغان، تألیف سید جمالالدین. مجلهی خواندنیها، شمارهی ۸۳ سال ۲۴.
[٣]- صفحهی ۶۱ تاریخ بیداری ایرانیان.
[۴]- دوستمحمدخان از امرای مقتدر و وطنخواه افغانستان بود و با انگلیسیها مبارزات بسیار کرد و از ۱۲۵۲ تا ۱۲۷۹ ق در کابل حکمرانی داشت.
[۵]- نوشتهی حسین دانش، دوست سید، ص ۱۶۰ کتاب سید جمالالدین.
[٦]- ص ۵۴ تاریخ بیداری - ص ۱۹ شمارهی ۱۰۶ مجلهی کابل.
[٧]- ص ح مقدمهی هشتبهشت و ص ۷۳ ج ۱ یسنا.
[٨]- ص ۵۸ تاریخ بیداری.
[۹]- ص ۶۰ ج ۲ مشاهیرالشرق، ص ۲۲ حیات سیاسی سید جمالالدین افغانی.
[۱٠]- ص ۶۳ مشاهیرالشرق، ص ۳۸ حیات سیاسی سید جمالالدین.
[۱۱]- مجلهی خواندنیها، شمارهی ۸۳، سال ۲۴.
[۱٢]- صفحهی ۵۸ تاریخ بیداری، صفحهی ۶۲ ج ۲ مشاهیرالشرق.
[۱٣]- صفحهی ۵۹ تاریخ بیداری، صفحه ۱۷ مقدمهی دیوان فرصت، صفحهی ۴۲ حیات سیاسی سید جمالالدین، چاپ کابل، ص ۱۵ ج ۱ تاریخ مشروطهی کسروی.
[▲] جُستارهای وابسته
□
[▲] سرچشمهها
□