|
میر اکبر خیبر چگونه به قتل رسید؟
فهرست مندرجات
.
دیدگاه غرزی لایق دربارهی کودتای ۷ ثور
آنچه در پی میآید دو یادداشت از غرزی لایق، پسر ارشد سلیمان لایق است: یکی بخش هشتاد و یكم «نقلی از هزار و یک پیشآمد» و دو دیگر، «استاد مير اكبر خيبر: راز سر به مُهر».
غرزی لایق، در بخش نود و چهار «نقلی از هزار و یک پیشآمد» مینویسد:
«شنیدنِ نقلهای تازه پیرامون آنچه در پشتِ پردههای خشن و ستبرِ «رازداری حزبی» هنوز پنهان باقی مانده، هر آیینه مایهی شگفتی و هیهات میگردند. به باور من، در سرگذشت همان ساختارِ عسکری بارِ ناگفتهها و نانوشتهها سنگینتر از بارِ گفتهها و نگاشته شدههاست. شاید، چیرهگی روانِ «رفاقتِ» حزبی، وفاداری به قول و قرارهای پارینه و یا سهشهایی چون قصور و شرم و ترس سببِ چنین گریز از بیانِ شفاف و راستینِ واقعیتها، رسواسازی لغزشها، کاستیها و خطاها و پرداختن به نقد از خود میگردند. گذار به راستگویی، به ویژه از زبانِ و خامهی کسانیکه بازیگرانِ اصلی تیاتر قدرت بوده و یا در حریم نزدیک به رهبرها، پیشواها و امیرها به سر بردهاند، کار نگارشِ تأریخ را آسانتر و پر بارتر نموده و میدانِ گمانهزنیها و جعلنگاریها را کوچکتر میسازد.
در برگههای ۵۲۲ تا ۵۲۶، جلد اولِ «کوچه ما»، چاپ سال ۱۳۹۲، «مؤسسهی انتشارات عرفان»، تهران، دکتر اکرم عثمان پیشآمدی را پیامرسانی میکند که پیش از راهافتادن کودتای نظامی ۲۶ سرطان سال ۱۳۵۲ از جانب سردار محمدداوود خان در زنجیرهی رأیزنیهای «دقیقِ ضربتی برای ساقطکردن سلطنت» با چهرهها و ساختارهای سیاسی بیرون از دربار «که با نظام شاهی مخالفت عقیدتی» داشتند، سامان یافته بود. سردار محمدداوود «از دوستان نزدیکش از جمله دکتر حسن شرق و عبدالرزاق ضیایی خواسته» بود تا «بهتدریج» با چنین «سران گروههای سیاسی» دیدار نموده و «در طیفی نسبتاً وسیع، همکاری و هم نظرشان را در مخالفت با شاه و عبدالولی جلب کنند.» دکتر عثمان نقل میکند:
«بههمین منظور شبی عبدالرزاق ضیایی توسط امین به دو تن از سرکردههای جناح پرچم حزب دموکراتیک خلق پیغام میدهد که امشب مشتاق دیدارشان است و از سردار برای آنها توصیه و پیامی دارد. آن دو نفر با تشکر میپذیرند و تا ساعت نه شب صبر میکنند تا جادهها خوب خلوت شوند و کسی ملاقاتشان را با ضیایی بو نبرد.»
در آراستهگی خوانِ پروپیمانِ میزبان و شِرنگ و شِرنگ جنگاندنِ پیالههای پیاپی ویسکی با یخ، آقای ضیایی در ظرفِ سنجیدهی گفتار و چیدمانِ هنرمندانهی گویهها، پیام پرآموزهی سردار محمدداوود را به دو مهمانِ پرچمی خبررسانی نموده، عزم سردار برای زدودنِ سلطنت را با آنها شریک ساخته و خواستار همکاری و حمایت آنها میگردد. در حاشیهی این دیدارِ پنهانی، دکتر اکرم عثمان با نقاشی داهیانهی جو چیره بر فضای میز نان و بوزینهرفتاری آن یکی از «سرکردهها»، از پایان ماجرای آن دیدار چنین پردهبرداری میکند:
«شب پخته میشود. امین و یکی از مهمانان از خوردن و نوشیدن دست میگیرند، ولی سومی که علاقهی مفرط به گوشت و مشروب داشت، با ولع تمام لقمه میزد و پیاپی گیلاس را از ویسکی و یخ لبالب میکند... بالاخره امین و دوست دیگرش از بازوهای رفیق سومشان میگیرند و او را ناگزیر به ترک منزل میکنند. ضیایی تا دم دروازه آنها را بدرقه میکند. در آخرین لحظهی خداحافظی، رفیقِ مست و مدهوش، دست ضیایی را میگیرد و او را با خود به پیادهرو میبرد. سخنهایی رد و بدل میکنند و ضیایی بسیار برافروخته رویش را از او برمیگرداند و خطاب به امین و نفر دومی میگوید: «رفیقتان به من پیشنهاد کرده که به سردار بگو، چرا مرا نهمیبینی؟ این هر دو پاپت یا گدی (عروسک) هستند. خوب شنیدید چه گفتم؟ واقعاً جای شرم است...» هر سه نفر بهتزده و منفعل عقب در میمانند. چراغ نیون کنار جاده چهرههایشان را پریدهرنگتر از همیشه نشان میدهد. عکسالعمل اهانتبار و بسیار شدید میزبان نشهی مهمان پُرخور و دریانوش را پرانده است. خود را از پیادهرو بهوسط میرساند و دستپاچه و خجول میگوید: به رفاقت ما سوگند که دروغ میگوید. او ایجنت است. ایجنت امپریالیسم! دومی بهزبان پشتو میگویدش: گه نخور خاین! همه چیز معلوم شد...»
بیانِ بیغشِ دکتر اکرم عثمان از آن دیدارِ اشد محرم نقلی را در ذهنم تداعی نمود که گاهی از پدرم (سلیمان لایق) شنیده بودم که چیستان نهپذیرفتن مهمانِ «پرخور و دریانوشِ» آقای ضیایی از جانب «سردار» و گلایهی وی از کممهری داوود خان نسبت به وی را استادانه رمزگشایی میکند. چرا سردار محمدداوود نهمیخواست آن «سرکردهی» پرچم را ببیند؟»
غرزی در ادامه به نقل از پدرش میافزاید:
بهروایت پدرم، سردار محمدداوود خان، در پايانِ دورهى درازِ بازديد از شمال و غرب كشور، با پشت سرگذاشتنِ اُستانهای بغلان، كندز، بلخ، جوزجان، فارياب، هرات و كندهار، حوالى شام از راه غزنی دوباره به كابل برگشت. اين سفرِ سردار در زمانی اجرا مىشد كه نامبرده هنوز در سال ۱۳۴۲ از جایگاه ریاستِ صدارت افغانستان كنار زده شده بود. محمدداوود خان حین رسیدن به شهرِ کابل، نخستين كارى كه انجام میدهد، چند روزنامه و چند جريدهی تازهی شهری را خريدارى میكند که در ميان آن ورقپارهها يكى از نخستين شمارههاى جريدهى «پرچم» (شماره سوم ۸ حمل سال ۱۳۴۷) نيز بهدست سردار میرسد.
پس از برگشت به منزل و سرگرمشدن به ورقزدنِ نشريهها، جستارهاى جريدهى «پرچم» باعثِ بيشترين دلچسبى و نیز دودلی داوود خان میگردد. همین احساس دوگانه سردار را وامیدارد تا روز دیگر بهترين دوستِ خويش، سيدجان جاجى، مشهور به سيدجان لالا را نزد خویش فراخواند و از وی بخواهد که بهسراغ گردانندهگان جريدهى «پرچم» رفته تا يكى از نمايندهگانِ نشریه را به ديدار محمدداوود بفرستند. سردار محمد داوود آگاه بود که سيدجان لالا با حفظ رابطهی نیکِ رفاقت با وی، پيوند ديرينهى دوستى با استاد مير اكبر خيبر و سليمان لايق نیز داشته که زمینهی شناخت و آشنایی وی با تمامِ رهبرهای جناح پرچمِ حزب دموكراتيك خلق افغانستان را با لالا مساعد ساخته بودند.
پيامِ زبانى سردار محمدداوود با پادرميانى سيدجان لالا، نخست به پدرم و از مجرای او به گروه مديران جريدهی «پرچم» رسانيده شد. مديران جريده كه همزمان اعضای كميته مركزى جناح پرچمى حزب دموكراتيك خلق افغانستان را در بر میگرفت (ببرک کارمل، نوراحمد نور، سلطانعلی کشتمند، دکتورس اناهیتا راتبزاد، میر اکبر خیبر، سلیمان لایق و بارق شفیعی) روى اين پرسمانِ ویژه و گزينش چهرهى شایسته برای آن دیدار، به رأىزنى گردآمدند و در دفتر نشریه، واقع در منزل چهارم ساختمانِ غوثی ماركيت، مقابلِ بنای وزارت اطلاعات و کلتور به شور و مشوره پرداخته و پس از سبک و سنگین کردن آن مسأله، سرانجام ببرك كارمل را بهدرخواست خودش براى گفتوگو با سردار محمدداوود خان برگزيدند که پسانتر، اين فيصلهى گروه مديران جريدهی «پرچم» به یاری سيدجان لالا دوباره به داوود خان رسانده شد.
به روايتِ گفتههاى سيدجان لالا، پس از گزارشِ گزینهی گروه مدیرانِ نشریهی «پرچم» به سردار محمدداوود، سردار با شنیدنِ نامِ كارمل چين بر پيشانى میاندازد و اين پیشنهادِ رهبرى پرچمىها را براى خويش ناپسند و خوار مینامد و سیدجان لالا را دوباره نزد آنها میفرستد و خبر میدهد که بهغیر از كارمل، با هر چهرهى ديگر رهبری جریده آمادهی گفتوگو است. سيدجان لالا هم ناچار، نزد «رفقا» برمیگردد و شنيدهگى و ديدهگی خود را با تمام كان و كيف آن بهرهبران «پرچمی» نقل میكند. رهبران بار ديگر در همان جايگاه گرد هم مىآيند و مسأله را دوباره بهدست حلاجی مىسپارند. بیگمان، کارمل از شنیدنِ واکنشِ سردار در مورد خود ناخشنود میگردد و پیام وی را با بیانِ سخنان ناشایست و فرستادنِ دشنام به آدرس سردار پذیرایی میکند. پس از جر و بحث فراوان، مصلحت همهگانى همين میشود تا پدرم را كه تا آنگاه مدير مسئول و صاحب امتياز جريدهی «پرچم» بود، به ديدارِ سردار محمدداوود بفرستند و خبرِ این فیصله را بهوسيلهى سید جان لالا بهگوش سردار برسانند. با شنیدن این خبر سردار راضی میشود و زمان و جایگاه آن ديدار در منزل سردار محمدداوود خان نشانی میگردد.
پدرم برای این دیدارِ نخستین و ویژه با سردار محمدداوود یکی از دوستان صمیمی سردار، زندهیاد دکتر اکرم عثمان را نیز همراه میسازد و یکجا با سيد جان لالا در زمان موعود به درب منزل محمدداوود خان دقالباب میكند و به بارگاه آن سردارِ نامدار و تندمزاج باریاب میگردد. پس از احوالپرسى، سردار به پدرم میفهماند كه با نام وی از زمان نشر گزارشِ رادیویی پرآوازهی وى به مناسبتِ گشایشِ زیرگذرِ سالنگها از طرق راديو افغانستان آشنا بوده و با سرودهها و تپندهگیهای فرهنگیاش بلد است. پس از چند سخنِ متداول و چند یادآوری، سردار داوود خان همان شمارهى جريدهی «پرچم» را از روى ميز کار بلند میکند و آنچه را كه میخواسته در بابِ آن بگوید، چنين بازگو مینماید:
«جوهر نشرات جريدهى شما با واقعيتهاى افغانستان ناسازگار است و نشر و پخش انديشههايى كه باورهاى دينى مردم را صدمه برساند، عواقبِ وحشتناك براى حزب شما در پى خواهد داشت. من به سرنوشتِ بهپاخيزى نسل نو و اشاعهی انديشههاى مترقى همنوا میباشم و از دگرگونىها در ساختار قدرت پشتيبانى میكنم. در اين راستا، تپندهگىهاى حزب شما و حضور چهرههاى نامدارِ جنبش روشنفكرى در ردههاى حزب شما ارزنده و اميددهنده است، سمتگيرى نشراتى و مضمونِ انديشههای پخششده در جريدهى شما اما، سبب خواهد شد كه بستر كارزار شما را تنگ سازد و تودهى دينباور افغانستان را بر ضد شما و انديشههاى شما بسيج كند. من بىعلاقه نيستم كه در راه دستيابى به آرمانهاى خويش، منجمله با حزب شما رابطه داشته باشم.»
در پایانِ گفتنیهای داوود خان و پرداختن به تشویشهای سردار، پدرم از نامبرده سببِ رد نمودنِ دیدار با کارمل را از وی میپرسد (چون این پیشآمد در یادداشتهای پدرم غایب است و در دنبالهی شنیدنِ این روایت از زبان وی به نگارش رسیده است، براى جلوگيرى از سؤتعبيرها و گمانهزنیها، تمام گفتههاى سردار محمدداوود خان كه در ذيل اين نگاشته آمده است، شرطى بوده و با خامهى نگارنده ساز و برگ يافته است. این پرداخته ثبت ویدیویی نیز گردیده است).
سردار محمدداوود برای پاسخ به این پرسش بابِ رابطهی خویش با کارمل را چنین میگشاید:
«من ببرك را از زمان صدارت خويش میشناسم. وى و ترهکی دو چهرهیی رهبری حزب شما هستند که براى روسها خبرچينى میكنند و با آنها پيوندِ تنگِ مخبرانه نگهمیدارند
در سلسلهى كار و پيكار خويش در راه دگرگونسازى ساختار شاهى قدرت در افغانستان، در روزگارِ صدارتِ خویش مايل شدم تا شماری از جوانان نورسته در حيات سياسى كشور را از میانِ روشناندیشان دانشگاه کابل دستچین کنم و زير نظر خويش، آرام آرام انديشههاى خويش را مبنی بر تغییر نظام سیاسی همراز سازم. در همين روال، در گام نخست دو چهرهی شناختهشدهی جنبش دانشجویی همان برهه را بهخود نزديك ساختم: حسن شرق و ببرك كارمل. پيوندهاى خويش را با نامبردهها چنان رنگ بخشيدم كه آنها را بهزودى در حريم خصوصى خويش راه دادم و با خانوادهى خويش آشنا ساختم. براى مثال، حتى آنها را براى صرف غذا روى ميز با خانم و فرزندان خويش حضور میدادم. چهرههاى نامبرده، كماكان به اعضاى خانوادهام مبدل شدند. من میخواستم بیست تا سی تن چنین چهرهها را زیر پرورش خویش در بیآورم و به کمک آنها پندار خویش مبنی بر تغییرِ نظام شاهی را وارد جامعه سازم.
با گذشتِ زمان چنان شد كه من از روی اعتمادِ بهوجودآمده، شرق و كارمل را با ديدگاههاى خويش در پیوند با قدرت و نيازِ گذار از دولت شاهى به ساختار دولتى جمهورى، راهها و شيوههاى دستيابى به اين آرزو را در ميان میگذاشتم و با گوش دادن به برداشتهاى آن دو چهره، به تبادل نظر مىپرداختيم. دنبالهى چنين گفتگوها پاسى طول كشيد و به روالِ عادى شناسايىهاى ما مبدل میشد. چنين بحثها، تنها ميان ما سه نفر مطرح مىشدند و تا آنگاه هيچکسى ديگر از آن آگهى نهداشت.»
سردار ادامه داده بود:
«روزكى پادشاه بدون قرار قبلی، مرا برای صرف صبحانه به ارگ دعوت كرد. در لابهلاى حرفهاى ديگر، ظاهرشاه با گلايه مرا مخاطب ساخت و گفت:
آغه لاله! تو کار خوب نهمیكنى كه برخى حرفها را پيش از اینکه با من در میان بگذاری با بیگانهها مطرح میکنی. من هم مخالف شمارى انديشههاى خودت نيستم و میتوانى كه ديدگاههاى خود را پيش از هركس ديگر با من شریک سازی. بيان چنين انديشهها با آدمهای بیرون از خانوادهی ما اعتبار و يگانهگى خانوادهی ما را صدمه میزند، سبب پیدایش سؤتفاهمها شده و براى مغرضين زمينه میسازد تا مردم را گمراه كنند.
من از پادشاه پرسيدم كه وى در كدام باب و از كدام حرفهای من ناراض شده است. اعليحضرت از پندار من در رابطه با تغییر ساختار حاکمیت ياد كرد كه من تا آنگاه فقط با حسن شرق و ببرك كارمل مطرح نموده بودم. پادشاه حتى مرا دلدارى داد كه با انديشههای من براى برپايى سيستم جمهورى مخالف نيست و من میتوانم با او روى اين پرسمان آزادانه گفتوگو كنم.
با شنیدن این حرف سراسیمه شدم و براى نخستينبار در درازای مناسبات خویش با ظاهر شاه، برای پیشگیری از یک آفتِ در حالِ نازلشدن به پادشاه دروغ گفتم و از گفتنىهاى خويش با شرق و كارمل انكار کردم، در دماغ خود اما، تكان شديد خوردم و در پى آن افتيدم تا دريابم كه چهكسى از آن دو فرد حرفهای پنهانى من را چنین سخاوتمندانه به پادشاه گزارش داده است.
در آنروزگار، چون هنوز در پست صدراعظم ايفاى وظيفه میكردم، سرراست به دفتر آمدم و به شعبهی استخبارات هدايت دادم تا اين مسأله را تا ریشه پیگيرى كند و بهزودى مرا آگاهى دهد. در فرجام، از گزارشِ شعبهی استخبارات آگاه شدم كه كارمل جريان تمام ملاقاتها و گفتگوهاى ما را به پادشاه گزارش میداده و با چنين خوشخدمتى، جاىپايى و تكيهگاهى در خاندان شاهى برای خویش دست و پا میکرده است.
حزب شما با حضور افرادى چون كارمل و پخش انديشههاى دينستيز نهمیتواند پايدار بماند. شما شاهد خواهید بود كه گزينههای پنداری و سلیقوی شما براى حزب شما و كشور چه پیآمدهاى تلخ را در بر خواهد داشت. مشورهى من اين است تا به يك برنامهى وطنى و تپندهگىهای عاقلانه و برابر با نيازمندىهاى افغانستان گذار كنيد و آدمهای تندگرا و ناراست و جاسوس را از حلقهی خويش حذف كنيد. در اين صورت ما میتوانيم روى زمينههاى همكارى مشترک با شما بينديشيم. من به حزب شما امید بستهام...»
گفتگو با سردار محمدداوود به پایان رسید و روز دیگر پدرم جریان آن دیدارِ تأریخی را با تمام آب و تاب آن به گروه مدیرانِ جریدهی «پرچم» در حضور کارمل گزارش داد، كارمل اما، با شنيدنِ گفتنىهای سردار، عصبانیت پیشه کرد و ضمن ناسزاگويى و متهمسازى به آدرس نامبرده، وى را فتنه و ديكتاتور ناميد.»
يك يادداشت كوتاه در سلسلهى كاوشها پيرامون ترور ميراكبر خيبر
از: سليمان لايق
غالب اختلافات خيبر با كارمل از موارد آتى ناشى میشد: دروغ گفتن در سياست و جعل اسناد عليه رفقاى حزبى به نفع خود؛ تلاش براى تضعيف رهبران و شخصيتهاى متبارز حزبى؛ ايجاد فركسيونها، حلقهها و محافل غير مجاز، ضد اصول حزبى و به نفع خود؛ تعقيب سياست نادرست در جابهجا كردن كادرهاى حزبى؛ اصرار در تحميل ارادهى شخصى بر حزب؛ و ضعف كركتر و خبطهاى اخلاقى كه اغلب با رسوايىها توأم بود.
قبل از وحدت ۱۳۵۶ ميان خلقىها و پرچمىها، اختلافات رفيق خيبر با رفيق كارمل بعد از طى مشاجرات و مراحل با گذشت و تحمل رفيق خيبر ملايم مىشد و اما بعد از وحدت وضع ديگر شد. خيبر شيوهى گذشت يكجانبه را ترك داد و معتقد شد كه گذشت بيشتر در برابر رفيق كارمل پايهى اصولى نهدارد و به نهضت زيان میرساند. و در اوضاع و احوال كنونى كه تركيب و صلاحيتهاى مقامات رهبرى تغيير كرده است موجب تضعيف وحدت حزبى و قرارگرفتن عليه رفقاى خلقى میگردد. موضعگيرىهاى خيبر قاطعيت پيدا كرد و با رفيق كارمل به جاى علايق شخصى علايق رسمى و رفيقانه را جاگزين ساخت. اين قاطعيت در اتخاذ روش سالم با ابراز خصومت غير مجاز از جانب رفيق كارمل مقابله گرديد.
رفيق كارمل وقتى احساس كرد كه خيبر او را در مبارزه عليه ترهكى جانبدارى نهمیكند، تماس خود را با رهبران فركسيون خلقىهاى ضد ترهكى و امين و همچنان با اعضاى پرچمى كميته مركزى بهصورت جداگانه و پنهانى آغاز كرد. او با پرچمىها صريحاً طرح كرد كه نورمحمد ترهكى كمونيست نهبوده، يك فاشيست ناب است و در گذشته براى شوروىها و امريكايىها وظايف استخباراتى دوجانبه اجرا كرده است.
دربارهى رهبران خلقى مخالف ترهكى و حفيظالله امين و صالحمحمد زيرى میگفت: «آنان سكتاريست استند و سرانجام به مائوئيزم خواهند لغزيد و ماهيت ضد انقلابى خود را نشان خواهند داد.»
رفيق كارمل بهصورت پنهانى به رفقاى پرچمى مأموريت میداد تضاد ميان دو بخش خلقى را تشديد كنند و نخست فركسيون ترهكى و امين را كه فعال است بهكمك سكتاريستان تصفيه نمايند و بعد با سكتاريستان حساب را پاك كنند.
رفيق كارمل با اتخاذ چنين شيوه بنياد وحدت حزبى را كه هنوز قوام نهيافته بود مورد اصابت قرار داد و نيز همين طرح را با شخص من در منزل دكتورس اناهيتا كه محل ملاقاتها و ضيافتهاى خصوصى رفيق كارمل بود، در ميان گذاشت و من با طرح وى مخالفت نشان دادم و فرداى آنروز اين ملاقات را به اطلاع رفيق نور و رفيق بارق اعضاى بيروى سياسى آنوقت رسانيدم و از ايشان خواهش كردم كه رفيق كارمل را از تدوير چنين صحبتهاى گمراهكننده با كادرهاى حزبى باز دارند. رفيق نور طرح پيشنهاد رفيق كارمل را درست و اصولى دانست و با من طريق پرخاش و مشاجره را در پيش گرفت و اما بارق شفيعى در آن صحبت سكوت اختيار كرده بود.
كادرهاى پرچمى كه در صحبتهاى رفيق كارمل دچار تشويش و تزلزل مىشدند غالباً به استاد مير اكبر خيبر مراجعه میكردند و خيبر آن رفقا را از مختلكردن مجدد وحدت حزبى برحذر مىساخت و با ايشان روحيه عالى رفيقانه میداد.
رفيق كارمل موفق شد در روزهاى نزديك قبل از ترور خيبر به رهبران گروه «سكتاريست خلقى» پنجشيرى، ميثاق و زيرى نزديك شود و كار تشديد اختلافات ميان خلقىها را عملاً آغاز نمايد. خيبر با اين فعاليت رفيق كارمل ابراز مخالفت كرد و آنرا به زيان حزب و نهضت عمومى ارزيابى نمود. در همين ميان رفيق نور از جانب رفيق كارمل توظيف شد تا كار و فعاليت خود را در آشتىدادن و جلب خيبر كه در اثر تعقيب سياست نادرست رفيق كارمل از وى فاصله گرفته بود، دوباره به حمايت او جلب كند. اما خيبر روش انتقادى خود را عوض نهكرد و حاضر نهشد اصول را مورد معامله قرار دهد...[۱]
همهساله، در آخرين روزهاى ماه حمل، تازهكردن ياد استاد مير اكبر خيبر، ياد ترور خشن و پرعبرت آن نامراد و گرامىداشت فرديت و ملكات آدمانهى نامبرده همان واكنشهاى فرمايشى و كليشهيى را به ميدان گفتمان میريزد كه در يك دائرهى بىپايان تكرارهاى گرانجان و بىمزه فقط ترديد مىزايند و فاصله میسازند. اينگونه پيشآمدها اما، بالاى پيشزمينههايى پايه مىيافته و مىيابند كه، بهگونهی مثال، در خموشى و نهدانمگرايى رهبران همان حزب پیرامون قتل يگانه استادشان و نيز يكنوع بىميلى و سردى در برابر شخصيت و اثرات معنويت او از جانب چهار رهبر حزبى -دولتى بدون استثنا، طى سالهاى حاكميت حزب دموكراتيك خلق یا وطن اعمال مىشده است. آنچه امروز نيز در حلقههاى «روشنگرى» و یاختههاى بازماندهگان همان حزب فروريخته در باب فرديت خيبر و ترور معمايى وى بىوقفه گردان میشود، بيشترينه از سرچشمههاى پيوندها و تعهدهاى جور و ناجورِ نظريهپردازانِ با خبر و بىخبر با درگاه پيشكسوتان همان ساختار قشلهگرا آب میخورد كه بالاى بنيادهاى پيشداورانهى همراه با خوشبينىها و يا بدبينىهاى فردى لميدهاند تا روى گواهىهاى بىغرض عينى-تأريخى.
با كنار گذاشتن ديدگاههاى شتابزده و ناجور پيرامون زندهگى، شخصيت و ترور اسرارآميز مير اكبر خيبر، ذهن جستجوگر پيوسته در پى شگافتن راز سر به مُهر قتل خيبر سرگردان است و تا هنوز به پاسخهاى بايسته دست نهيافته است. قتل مرموز خيبر و سپس سكوت رهبران طراز نخست حزبى در برابر آن جنايت و زدودن نام خيبر از روزمرهگىهاى همان حزب، شگاف چقر بىاعتمادى ميان رهبران همان حزب و نيز ميان گروهبندىهاى گونهگون ردههاى آن بهوجود آورد. نهبود صداقت و چنددستهگى در بيان عوامل، انگيزهها و عاملين ترور خيبر از حنجرهى پيشكسوتان همان حزب بازار گمانهزنىها را در درون و بيرون حزب گرم ساخت و به اتهام بستنها و سياهساختنها زمينه هموار كرد كه تا امروز گريبان گفتمان پيرامون آن مرد پرآوازه را رها نهمیكند.
پيرامون ترور استاد خيبر هيچگاه نظر يگانه در رهبرى همان حزب زوال يافته وجود نهداشته و با وجود واردآوردن اتهامات به آدرسهاى چهرههاى مشخص، طى چهارده سال حاكميت همان حزب حتى به نوشتن يك استعلام ساده روى آن قتل اقدام نهگرديده است.
در اعلاميهى حزب دموكراتيك خلق افغانستان به مناسبت ترور خيبر كه توسط نورمحمد ترهكى به زبان پشتو خوانده شد، چنين آمده بود:
-
«رفيق عزيز ما مير اكبر خيبر به تاريخ ٢٨ حمل ١٣٥٧ در اثر توطئه خاينانهایكه از طرف عاملين ارتجاع داخلى و محافل امپرياليستى چيده شده بود، به شهادت رسيد...»
در يك متن از پيشآمادهشده بهنام بيانيهى سياسى حزب دموكراتيك خلق افغانستان، ببرك كارمل در روز خاكسپارى جسد خونچكان خيبر در شهداى صالحين از قاتل نامبرده چنين تصوير ارائه كرد:
- «قاتلين اين رفيق عزيز ما، اين فرزند اصيل خلق كشور عبارتند از قواى ارتجاع داخلى به سردمدارى ارتجاع سياه و افراطى و محافل راستگراى حاكم، ارتجاع منطقه و امپرياليزم در راس شبكههاى جاسوسى امريكا، پاكستان، ايران و غيره و غيره همه و همه، عملاً در يك جبههى نامقدس سياه به مثابهی دشمنان داخلى و خارجى خلق افغانستان. بدين جهت ما در پيشگاه آرامگاه شهيد خويش يك بار ديگر سوگند خود را در مبارزه عليه ارتجاع و امپرياليزم تجديد مینمائيم و به بانگ رسا اعلام میداريم:
رفيق شهيد خيبر!
خلق افغانستان انتقام تو و ديگر همرزمان شهيد تو، عبدالرحمنها، عبدالقادرها، نياز محمدها را خواهد گرفت...
سوگند به تو رفيق خيبر كه ما در راه آرمانهاى والاى تو، آرمانهاى نجيبانهى طبقه كارگر در راه به پيروزى رساندن انقلاب دموكراتيك و ملى و انقلاب سوسياليستى با شرافت و بىهراس به پيش میرويم و پرچم ظفرنمون ...»
در بخشى از يادداشتهاى خصوصى نشرناشدهى پدرم موارد زير توجه مرا به خود جلب كرد:
- «...در همان آغاز انقلاب ثور كه قدرت دولتى تازه به ح د خ ا انتقال يافته بود، در يكى از جلسات شوراى وزيران ج د ا از رفيق نوراحمد نور كه بهحيث وزير داخله مسئول امور امنيتى كشور بود، دربارهى اينكه آيا در مورد حادثهى قتل رفيق مير اكبر خيبر چه اقداماتى صورت گرفته است، استجواب كردم. او در جواب گفت: «يك باند اخوانىها (تحت رهبرى دكتور لطيف كُپ) او را ترور كرده. قواى ما اين باند را دستگير كرده و اعضاى باند بهجرم خود اعتراف كردهاند. از تحقيقات معلوم میشود كه حيدر رسولى و قدير نورستانى (وزراى دفاع و داخلهى رژيم داوود) در اين ترور با باند اخوانى دست داشتهاند.»
رفيق نور علاوه كرد كه درين باره به حفيظالله امين نيز معلومات داده است.
به رفيق نور پيشنهاد كردم: «مفيد خواهد بود اگر بهمنظور آگاهىدادن حزب و افكار عامه، جريان و نتائج تحقيقات حادثه را توسط وسائل اطلاعات جمعى نشر كنيد.»
رفيق نور گفت: «وقتى تحقيقات تكميل شود در اين باره اقدام خواهيم كرد.»[٢]
اگر در حافظهها به ياد مانده باشد، در نخستين شبنامهى سازمان مخفى پرچمىها كه در يادبود ترور خيبر كه در ثور سال ١٣٥٨ پخش گرديد، قتل خيبر يكىويكبار به حفيظالله امين نسبت داده شد و آن فورمول دور و دراز در سخنرانىهاى ترهكى و كارمل در روز خاكسپارى خيبر و نيز شواهد قيدشده در گزارش نوراحمد نور به شوراى وزيران به يكباره از صفحهى تبليغات بيرون ساخته شد.
بخش پرچمى رهبران و كادرهاى ارشد حزبى از ٦ جدى ١٣٥٨ تا روزگار ما حفيظالله امين را قاتل خيبر قلمداد میكنند.
در تازهترين مصاحبهى زندهياد دكتورس اناهيتا راتبزاد با غفار عريف به تاريخ ١٥ دسامبر ٢٠١١، دكتورس اناهيتا قاتل خيبر را چنين كالبدشکافى كرده است:
- «...بدون هيچشك و ترديد، سازماندهى ترور استاد ميراكبر خيبر توسط حفيظالله امين صورت گرفته است. بعيد از امكان نيست كه در اجرا و عملى ساختن اين حركت جنايتبار و دهشتافگنانه، يك هماهنگى قبلى بين حزب اسلامى به رهبرى گلبدين حكمتيار و عبدالقدير نورستانى وزير داخله بهوجود نيامده باشد، كه فعال بودن عبدالقدوس غوربندى در اين روز گواهى بر آن میدهد. زيرا در شامگاهان همان روز (٢٨ حمل ١٣٥٧ - ١٧ اپريل ١٩٧٨)، «خيبر به پيشنهاد و با همراهى يك تن از اعضاى كميته مركزى (عبدالقدوس غوربندى) از منزل خويش بهعزم قدمزدن برون آمد. معلوم نيست كه چرا وى از مكروريان تا شيرپور (منزل غوربندى) رفت و هنگام بازگشت در چند صد مترى رخداد حادثه از جانب نامبرده تنها گذاشته شد. در هر حال هنگامى كه وى در ساعات شام در نزديكىهاى منزل خويش رسيده بود، در كنار سرك عمومى متصل به عمارت مطبعه دولتى با ضرب گلوله به شهادت و قاتلين سوار بر موتر فرار كردند.
... بعدها معلوم شد كه عبدالقدوس غوربندى با حفيظالله امين روابط و زدوبند داشت.»
سالهاست كه از روز ترور خيبر شهيد پيگيرانه يادآورى صورت میگيرد و دارد كه آهسته آهسته آن پيشآمد خونين تاريخ كشور به افسانه مبدل گردد، اما هنوز خامهها و حنجرهها از بازنويسى و بازگفتن آنچه در شب هولناك ٢٨ حمل ١٣٥٧ رخ داد، بيچارهگى و كمشيمهگى نشان میدهند.
شکافتن اين راز سر به مُهر جوهر و منطق زنجيرهى حادثههاى پس از آن ترور وحشيانه را در زندهگى همان حزب و جامعهی افغانى برهنه میسازد و به دهها و صدها پرسش همين حدود و ثغور پاسخ بايسته میدهد. از همينجا چندگانهگى در نشانىكردن قاتل و موتيف قتل استاد خيبر ناشى شده و از همين ناحيهی بىميلى و سردىسالاران همان ساختار عجوبه طى سالهاى حاكميت ترجمه میگردد.[٣]
واپسین نشستِ نوبتى بیروى سیاسى كمیته مركزى حزب واحد دموكراتیك خلق افغانستان پیش از قتلِ استاد میر اكبر خیبر، در منزلِ نورمحمد ترهكى واقع در كارته چهار شهر كابل برگزار گردید. پس از آنكه جلسه بهكار خویش پایان بخشید و اعضاى ده نفرى آن از اطاق سالون به دهلیز بیرون ریختند تا با پوشیدن كفشهایشان، منزل ترهكى را بهسوى خانههای خویش ترك بگویند، هنوز به بستن بندهاى پاپوشهاىشان خاتمه نهداده بودند كه ترهكى از سالون سر بیرون كشید و به صدای بلند توجه همهگان را بهخود جلب كرده، همه را دوباره به داخل دعوت نمود. وى رو به اعضاى بیروى سیاسى نموده و چنین ادامه داده بود:
- مسالهی مهمى را امروز فراموش كردم كه شامل برنامهى كارى این جلسه میساختم. تأخیر آن به جلسهی بعدی صواب نیست. برگردید تا روی آن تفاهم و مشوره کنیم. از رفقا خواهش میكنم تا روى آن بیندیشند و طى دو یا سه روز آینده روى آن به فیصله برسند. میخواستم با شما عضویت حفیظالله امین در بیروى سیاسى را در میان بگذارم. از آنجاییکه امین در روندِ گفتگوهاى وحدت به عضویت بیروى سیاسى حزب دیموکراتیک خلق افغانستان راه نهیافت خیلى سرخورده و آشفته است. وى فرمان سازمانهاى نظامى خلقى را در اختیار دارد. دوام این سرخوردهگی او را بر توجه و اعتنای حزب بیاعتماد میسازد. فكر میكنم كه عضویت او در بیروى سیاسى سبب ایجاد اعتماد و خشنودى در وى گردیده و از سوى دیگر وى را زیر دیدهبانى مستقیم رهبرى حزبى قرار داده و جلو زیادهروىها و تندگرایىهاى وى را سد خواهد كرد. ویژهگىهاى برترىجویانهی فردیت وى شاید باعث ایجاد فاجعهیى گردد كه بعداً نهتوانیم آنرا مهار كنیم. براى اینکه تناسب كمى در بیروى سیاسى میان جناحهای پیشین برهم نهخورده و اصل برابرى خلقىها و پرچمیها پا برجا باشد، پیشنهاد میكنم تا رفیق میر اكبر خیبر را كه جایگاه استاد حزب را دارد، به عضویت بیروى سیاسى ارتقا دهیم. در جریان مذاكراتِ وحدت مسالهى عضویت استاد خیبر در مقامهاى رهبرى كنندهى كمیته مركزى از نظر افتاد و رهبرى حزب از خرد و آگاهىهاى او بىبهره ماند، ولى حالا موقعیت خوب بهدست آمده است تا وى را به جایگاه شایستهاش ارتقا دهیم. به اینصورت، تركیب بیروى سیاسى را از ده عضو به دوازده عضو گسترش مىدهیم.
ترهکی پیشنهاد خویش را با همین مضمون براى نظر خواهى پیش كشید، اعضاى بیروى سیاسى به شمول كارمل اما، بدون بیان كوچكترین واكنش، تردید و تبصره، این پیشنهاد آنى و غیر قابل پیشبینى ترهکی را با اتفاق آرأ پذیرفتند. پس از آن، ترهكى رو به اعضاى بیروى سیاسى نموده و افزود:
-
این مسأله را هنوز به فیصلهى نهایى نهمیرسانیم. حالا توافق همهى شما وجود دارد. پیش از فیصلهى نهایى، من باید با استاد خیبر حرف بزنم و بدانم كه وى با چنین نیت و فیصله توافق دارد یا خیر. او مرد بزرگى است و باید دیدگاه او در این رابطه دانسته شود.
سپس، ترهكى رو به ببرك كارمل نموده و گفت:
- چون استاد خیبر دوست نزدیك خودت است، این وظیفه را به دوش تو میگذارم تا استاد خیبر را دو روز بعد به ملاقات من بفرستى تا خودم در مورد طرح امروزین حزب نظر او را بگیرم.
كارمل، البته، این دستور منشى عمومى كمیته مركزى حزب را با خوشى و میل مىپذیرد و وعده میسپارد كه استاد خیبر را در روز و ساعتِ وعده شده نزد او میفرستد. ترهكى اما، تا این دٓم نهمیدانست كه رابطهها میان استاد خیبر و ببرك كارمل مدتها پیش، بهخاطرِ گرایشات وحدتشكنانهى كارمل و سرتمبهگى نامبرده روى نگهدارى ساختار جداگانهی پرچمىها در بطن حزب واحد و كنشهاى ناشایست وى به سردى گرائیده و ریشههاى دوستىها و اعتمادها میان آن دو كاملاً خشكیده است. ترهكى بیخبر بود كه استاد خیبر از كارمل روى گشتانده و هیچ حرف و نشستى میان آنها وجود نهدارد.
پس از ختم جلسه، اعضاى بیروى سیاسى منزل ترهكى را ترك گفته و تا نزدیكىهاى چهاراهى دهمزنگ، با پاى پیاده، به راه افتیدند. پس از اینكه بخش خلقى اعضاى بیروى سیاسى راه را جدا نموده و به جانب منزلهاى خویش روان گردیدند، كارمل تحمل نیاورده و رو به اعضاى پرچمى بیرو سیاسى گشتانده و چنین گفته بود:
- رفقا، متوجه ترهكى خائین بودید كه چه طرح خائینانه را پیش كشید؟ مرا هنوز خوب نه می شناسد، حتماً از من خوشش خواهد آمد. نه میدانم كه باز در سر چه توطئه را مى پروراند. هر روز در فكر یك توطئهی نو است.
پدرم (سلیمان لایق) میان حرفهاى كارمل داخل میشود و خطاب به وى میگوید:
- رفیق كارمل، همین چند لحظه پیش از جلسهى بیروى سیاسى بیرون شدیم و هیچکس، بهشمول خود شما، طرح ترهكى را نه تنها زیر پرسش قرار نهداد، بلكه با خرسندى آنرا لبیك گفتند. همانجا باید استدلال مینمودید و پیشنهاد ترهكى را رد میكردید و دُمِ غایله را از همانجا مىبریدید. حالا كه از جلسه بیرون آمدهایم، شما با اتخاذ چنین موضعگیرى ناجایز و ضد قول و قرارهاى خویش، یگانهگى حزب را با خطر روبهرو میسازید.
كارمل، چنانكه منش و روش او بود، بر لایق میشورد و تا رسیدن به مركز شهر، میان آن دو پرخاش روى این مسأله، با عصبانیت و تبادلِ سخنانِ سخت و كوبنده، دوام مییابد.
گفتار بالا گوشهیی از نَقلى است كه من پیشها از پدرم (سلیمان لایق) شنیده بودم، بارى در ماه مى سال ٢٠١٥ طى سفر خویش به كابل، و اینبار، در ١١ فبرورى ٢٠١٧ در جرمنى، در زمان برگشت نوبتى وى از كابل، این پیشامد را تازه و ثبت نوارِ تصویرى نموده و به پرسشهاى تكمیلى خویش پاسخهاى بایسته یافتم. جوهرِ این نَقل را پیشآمدهایى رنگ مىبخشد كه چند روز پیش از شهادت استاد خیبر در ستادِ رهبرى پرچمىها رخ میداده و بیگمان یكى از حلقههاى گمشده در كالبدشگافى قتل استاد خیبر را بهدست میدهد.
چنین پیشامد پر ارزش تأریخى اما، در آثار نشر شدهى اعضاى همان وقتِ بیروى سیاسى كمیته مركزى حزب واحد دموكراتیك خلق افغانستان چون سلطانعلى كشتمند، غلامدستگیر پنجشیرى، صالحمحمد زیرى و بارق شفیعى كه گواه قاصر چنین رخداد بودهاند، كاملاً مسكوت گذاشته شده و از یادآورى آن با مهارت و یا تدبیر ابا ورزیدهاند. همزمان، شش تن اعضاى دیگر بیروى سیاسى، چون نورمحمد ترهكى، ببرك كارمل، نوراحمد نور، سلیمان لایق، داكتر شاهولى و عبدالكریم میثاق نیز گواه همان پیشامد بودهاند و باور دارم آنانی كه در قید حیاتاند، روى درستى و یا نادرستى این گفتهها صحه خواهند گذاشت.
بارها شنیده شد كه قتل میر اكبر خیبر از درون حزب انجام یافته است: كسى به نورمحمد ترهكى سؤظن نشان میداد، كسى حفیظالله امین را نشانه میگرفت، سومى ببرك كارمل را متهم میساخت. آن قتل مرموز به سردار محمد داوود خان و دستگاه حاكمیت او، به حزب اسلامى گلبدین حكمتیار، به جمعیت اسلامى، به استخبارات پاكستان و گاه به استخبارات روسیه ... نیز حواله داده مىشد. حزب واحد دموكراتیك خلق اما، طیف گستردهترى از قاتلین خیبر را در بیانیهی سیاسى خویش كه از حنجرهى ببرك كارمل بالاى آرمگاه خیبر شهید ایراد مىشد، ردیفبندى كرد. شاید و هزاران شاید كه بارِ قتل خیبر را یكى از نامهاى یاد شده روى وجدان بى آزرم خویش حمل كند، آنچه اما، پس از دستور ترهكى به كارمل دربارهى فرستادن خیبر نزد ترهكى پیش آمده است، خوانندهی زیرك را براى رسیدن به انتهاى همان ماجراى مرموز یارى مىرساند.
حوالى ساعت ٦ شام اعضاى پرچمى بیروى سیاسى، البته در پرخاش با نیتِ وحدتستیز كارمل، پاى پیاده تا مقابل «فروشگاه بزرگ افغان» در مركز شهر میرسند و در فرجام، هر كدام بهسوى منزل خویش روان میگردد. پدرم در حدود ساعت ٧ شام به منزل میرسد. پس از كمى راحتى و زدودنِ غبار روزِ جنجالبرانگیز، ساعت ٩ بجهی همان شب استاد خیبر به پدرم زنگ میزند و از او در همان ناوقت شب درخواست ملاقات میكند. در آن روزگار، ما در پروان مینه بهسر میبردیم و استاد خیبر در بلاك ٣٥ مكروریون كهنه زندهگى میكرد. در منزل ما تازه تیلیفون نصب كرده بودند، استاد خیبر اما، از یگانه غرفهى تیلیفون در ماركیت مكروریون كهنه استفاده مینمود. پس از آن گفتگوى تیلیفونى، پدرم آمادهگى رفتن نزد استاد خیبر را ابراز میکند و بهزودى راهى مكروریون میشود. با رسیدن پدرم و پس از احوالپرسى، استاد خیبر چنین نٓقل میكند:
- ...شب رفیق بارق (عضو بیروى سیاسى آنوقت و پدر زن نوراحمد نور) به ملاقات من آمد. بارق از جانب كارمل پیام داد: «ترهكى میخواهد امین را در موازنه با شما بهعضویت بیروى سیاسى كمیته مركزى پیشنهاد كند. تقاضا میكنم براى خنثى ساختن این توطئه (فیصلهى بیروى سیاسى كه علىالاجبار صادر خواهد شد)، جداً ایستادهگی و مخالفت كنى.»[۴]
استاد خیبر به پدرم گفته بود كه وى بارق را انتقاد نموده و بیان داشته بود كه ببرك كارمل، به اساس فیصلهی مؤرخ ۱۲ سرطان ۱۳۵۶ وحدت میان خلقیها و پرچمیها، بیش از این رهبر حزب نیست و موقف حزبىاش در عضویت بیروی سیاسی خلاصه میشود. پس بهجاى فرستادن شما، خودش باید این مأموریت را انجام میداد، چون به منشى عمومى كمیته مركزى چنین وعده نموده بود. استاد خیبر میافزاید، كه ببرك كارمل این مساله را باید در همان جلسهى بیروى سیاسى با ترهکی رو در رو مطرح میكرد و پندار خویش را در این باب بهشكل علنى با بیروى سیاسى در میان میگذاشت. حالا كه ترهكى منشى عمومى كمیته مركزى حزب واحد است من نهمیتوانم و نهمیخواهم از دستور وى سرپیچى كنم. بالاتر از همه، روى این طرح ترهكى، بیروى سیاسى كمیته مركزى حزب نیز صحه گذاشته است. من حتماً با ترهکی دیدار خواهم كرد.
پدرم، البته، پس از گوش دادن به گفتنىهاى استاد خیبر، مسأله را جدى نهپنداشته و بدون كدام واكنشِ ویژه با وى وداع میكند و به منزل برمیگردد.
شب بعد، باز هم حوالى ساعت ٩ شب استاد خیبر پدرم را تیلیفونى به گفتگو مىطلبد و در همان روالِ پیام كارمل به استاد، از مراجعهی نوراحمد نور نٓقل میکند. پس از واكنشِ تندِ استاد خیبر در برابر پیامِ ناخجستهی كارمل بهوسیلهى آقاى بارق شفیعى، نوراحمد نور همان پیام كارمل را تكرار میكند كه شب گذشته بارق بهدستور ببرك كارمل به استاد خیبر انتقال داده بود. نوراحمد نور، بدون توضیح لازم، حرف از به راهاندازى كدام توطئه از جانب ترهكى میراند. استاد خیبر اما، همان دیدگاه اولى خویش را كه شبِ پیش با آقاى بارق در میان گذاشته بود، تكرار میكند و پافشارى نشان میدهد كه حتماً به دیدار ترهكى میرود. وى به نور میفهماند كه هیچكس جلو دیدار وى با منشى عمومى حزب را نهمیتواند سد سازد و آنچه او با ترهكى در میان خواهد گذاشت، فقط به خودش مربوط میشود. وى افزوده بود، هرگاه كارمل مخالف این پیشنهاد ترهكى بود، باید در همان جلسهی بیروى سیاسى مخالفت خویش را ابراز میكرد. حالا میخواهد تا من به این اقدام ضد وحدت حزبى تن در دهم و ارادهى منشى عمومى حزب را رد كنم. این كار را هیچگاه نهخواهم كرد. با شنیدن این سخنها، نوراحمد نور برآشفته شده، به تهدید استاد پرداخته و میافزاید كه با چنین خیرهسرى كشته خواهد شد. استاد خیبر میپرسد که کی مرا خواهد کشت؟ نوراحمد نور انگشتان دست بهسوی سینهی خود دور داده فریاد میزند «این من، این من» و با عصبانیت، تهدید و دشنام منزل خیبر را ترک میکند.
در یادداشتهاى خصوصى نشر ناشدهى پدرم، دنبالهى آن حادثه چنین ثبت شده است:
- سه روز قبل از حادثهی ترور، رفیق خیبر خودش ضمن صحبت دربارهى رفیق نور به من گفت: «او مثل كسى كه روى آتش نشسته باشد ناآرام شده است. پیوسته نزد من مىآید و با پرخاشجویى میخواهد مرا بهپاى كارمل بیاندازد. همین امروز نیز قبل از شما اینجا آمده بود و مرا بهنحوهى آدمكُشان به (ترور) تهدید میكرد.»[۵]
پدرم به یاد میآورد كه با شنیدن این سخنان از زبان استاد خیبر خندیدم و به او طعن زدم كه از حرفهاى نور ترسیده است. استاد خیبر اما، از تهدیدهاى كارمل و نور هراس بهدل راه نهداده، بلكه به پدرم فهمانده بود كه اوضاع درون حزبى پیوسته متشنجتر میشود و برخورد جنونآمیز كارمل آبستنِ پیشامدهاى غیر قابل پیشگویى است. از همین لحاظ پدرم را فراخوانده و برایش گفته بود كه من به یك گواه صادق و با وجدان نیاز دارم تا سرنخ حادثههاى احتمالی بعدى که در پیش است، ناپدید نهگردد.
باز هم از یادداشتهاى خصوصى پدرم:
- خیبر در روز قبل از حادثهى ترور شدنش به من حكایت كرد كه همین امروز در محل «پل باغ عمومى» با رفیق ترهكى تصادف كردم. او گفت توسعه تشكیلات بیرو را پیشنهاد كرده است، حفیظالله امین و مرا بهحیث كاندیدان عضویت جدید در نظر گرفته است. ترهكى گفت این تصمیم از پنجشنبه آینده تجاوز نهخواهد كرد و در همین فاصله شما به عضویت بیروى سیاسى كمیته مركزى انتخاب خواهید شد. خیبر از قول ترهكى افزود: «این اطلاع را بهوسیلهى آنان (اشاره به رفقاى پرچمى) به شما خواهم داد و شما را به ذریعهى آنان به ملاقات دعوت خواهم كرد».[٦]
در فرجام، نه آن نشست بیروى سیاسى دائر شد، نه خیبر و نه حفیظالله امین به عضویت بیروى سیاسى ارتقا نمودند، «لجاجت» و ایستادهگى میر اكبر خیبر در برابر ارادهى ببرك كارمل اما، باعث گردید كه پیش از جلسهى بیروى سیاسى، بیگمان بهوسیلهی آنانیكه وى را تهدید به مرگ كرده بودند، در شام ٢٨ حمل سال ١٣٥٧ مظلومانه بهقتل رسانده شود. قتل خیبر، پیشزمینههاى آن، تمام خیمهشببازى كه پس از ترور وى تا روزگار ما، یكى پى دیگرى روى صحنه نمایان میشوند، رد پاى قاتل را نهتوانست، چنانكه اراده نموده بودند، پنهان كند، «مجبوریتها» و «نزاكتها» اما، قاتل و قصد قتل را سالهاست كه در سایهی رمز و راز اسیر نگهداشته است.[٧]
[▲] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.
[▲] پینوشتها
[۱]- سليمان لايق، يك يادداشت كوتاه در سلسلهى كاوشها پيرامون ترور استاد ميراكبر خيبر، از صفحهی فیسبوک غرزی لایق.
[٢]- سليمان لايق، جلد: گزارشات روزمره (از زندان پلچرخى)از صفحهى ٣٤ تا صفحهى ، ٨٠
[٣]- غرزى لايق، از جعبهی یادداشتهای کهنهتر: استاد مير اكبر خيبر: راز سر به مُهر، از صفحهی فیسبوک غرزی لایق.
[۴]- سلیمان لایق، یادداشتهاى خصوصى نشر ناشده، جلد گزارشات روزمره (از زندان پلچرخى)، از صفحهى ٣٤ تا صفحهی ٨٠. البته، این بخش داستان در كتاب آقاى بارق شفیعى تحت عنوان «غروب خورشید» ناپدید است.
[۵]- سلیمان لایق، یادداشتهاى خصوصى نشر ناشده، جلد گزارشات روزمره (از زندان پلچرخى)، از صفحهى ٣٤ تا صفحهى ٨٠
[٦]- سلیمان لایق، یادداشتهاى خصوصى نشر ناشده، جلد گزارشات روزمره (از زندان پلچرخى)، از صفحهی ٣٤ تا صفحهى ٨٠.
[٧]- غرزى لايق، نقلی از هزار و یک پیشآمد (هشتاد و یك).
[▲] جُستارهای وابسته
□
[▲] سرچشمهها
□ از صفحهی فیسبوک غرزی لایق.