گزارش از: مهديزاده کابلـی
(استاد پيشين دانشگاه کابل)
محمدانور بسمل (زادۀ کابل ١٢٦٦ خ - درگذشت ١٣٤٠ خ)، شاعر برجسته و مبارز مشروطهطلب و آزاديخواه افغانستان بود.
زندگينامه
محمدانور بسمل فرزند ناظر محمدصفر خان، در سال ١٢٦٦ خورشیدی (برابر با ١٣٠٦ هجری قمری)، در باغبان کوچۀ کابل زاده شد.[١] پدرش یگانه فرزند مجاهد بزرگ محمدیوسف فرزند محمداعظم خان چترالی بود که از تهاجم استعمار انگلیس جان بسلامت برد و در شهر کابل سکونت اختيار کرد. در زمان امير عبدالرحمن خان مهردار سلطنتی بود[افغانستان در مسير تاريخ، ج ١، ص ۶٩٩] و در زمان امير حبيبالله خان، لقب "امين اطلاعات" به او اطلاق مىشد.
بسمل آموزشهای ابتدايی را در خانه آموخت و علوم ادبی و عربی را در مسجد فراگرفت. پس از آن، وارد سال سوم مدرسه ابتدايی در مکتب (دبيرستان) حبيبيه شد و تحصيل خود را در آنجا به پايان رساند. او، قرآن كريم را حفظ بود و به آن اعتقادی ژرف داشت. ديوان حافظ را فراگرفته بود، به بوستان و گلستان سعدی و مثنوی مولوی نيز اشراف كامل داشت.
بسمل، هنوز خيلی جوان بود که به جنبش مشروطيت اول پيوست و در زمانی که آن جنبش در صفر ١٣٢۷، سرکوب شد به گفتۀ لطيف ناظمی بیش از ٢١ سال عمر نداشت. این، نشان دهندۀ آن است که او از جوانی دارای سر پرشوری بوده و قلبش برای آزادی، عدالت و قانون میتپیده است.[۳]
نام او در فهرست اعضای حزب مشروطهخواهان اول موجود بود[افغانستان در مسر تاريخ، ج ١، ص ٧١٩] که به حکم امير حبيبالله خان زندانی شد. اما بنا به نوشتۀ مير غلاممحمد غبار، پس از مدتی به لحاظ مقام رسمی پدرش از حبس رها گرديد.[افغانستان در مسر تاريخ، ج ١، ص ٧۲٠]
در روزگار سلطنت شاه امانالله (١٢٩٨-١٣٠٨ خورشيدی) بسمل به دستگاه دولتی پيوست و يک چند ولايتدار قطغن و بدخشان بود. وی در همانجا نخستين بار نشريهای بهنام "اصلاح" با مسئوليت شيرخان منتشر کرد.[دانشنامۀ ادب فارسی، ج ٣، ص ١٦٩] باری هم در اين دوره، به سبب آن که محمداختر، برادر ارشد او، قصد ترور شاه داشت[محمداختر، اعدام شد]، بار دوم به زندان افکنده شد که مجموع دوران اول و دوم زندانی شدن وی به چهار سال میرسد.[٧]
سردار محمدرحیم دربارۀ وطندوستی انور بسمل نوشته است:
- "در سال ١٩١٧-١٩١٨ ميلادی، هیأت افغانی به ریاست محمدانور بسمل در بارۀ حل مسأله جزیرۀ "درقد" به بخارا رفته بود. امیر بخارا در قبال پذیرش الحاق و وابستگی "جزیرۀ درقد" به بخارا یک ميلیون تنگه رشوه را به بسمل پیشنهاد کرد ولی او باشور وطندوستی اظهار داشته بود که "قرارداد قرارداد است" و آن را باید رعايت کرد. پاداش این سخنور و فرزند فرهیختۀ وطن دانههای زنجیر و زولانه بود که در دوران سلطنت خاندان نادر از سوی دستگاه فسادپرور محمدهاشم خان صدراعظم به او بخشیده شد."[٨]
در زمان پادشاهی کوتاه مدت امير حبیبالله کلکانی، به کشورهای اسلامی آسیای مرکزی به سیاحت پرداخت و به زیارت بیتالله شریف نایل آمد.[٩] {ظاهراً قسمتی از اين گزارش درست به نظر نمیرسد.}
با روی كار آمدن محمدنادر شاه، در سال ۱۳۰۸ خورشيدی پدرش بهعنوان نايبالحکومۀ قطغن و بدخشان برگزيده شد و بسمل مسئوليت معاونت پدر را بهعهده گرفته بود.[۴] اما زمانی که در ١٣١٠ خورشيدی انجمن ادبی افغانستان در شهر کابل بنياد يافت، وی مدير انجمن شد و مجلهای به نام "کابل" منتشر کرد.[دانشنامۀ ادب فارسی، ج ٣، ص ١٦٩] مدتی نیز بهعنوان مدير دارالتحرير شاهی اشتغال ورزيد تا سرانجام در ١١ عقرب ١٣١١ خورشيدی همراه با دو برادر ديگرش به نامهای محمدابراهيم صفا و محمداسماعيل سودا و فرزندش (محمدطاهر بسمل) در ارگ (قصر شاهی) زندانی شد.
جالب توجه است که محمدانور بسمل با آن همه استبداد ستيزی شعری در وصف محمدنادر شاه سروده که در مجلۀ کابل به نشر رسيده است:
که معانی است در آن مضمر و بس مختصر است
گــر همــه يکــدل و همدســت حکومــت باشــيم
کــه يقــين پادشــه کامــل صــاحب خــبر اســت
نيــست ممکــن کــه بمــا دســت، حــوادث يابــد
چــه همـين يک جهتی دورۀ تيغش ســپر اســت
کيســت آن شــاه که بـا او همـه همفکر شــويم
"نــادر" غــازی مـا صــاحــب تــاج و کــمـر اســت
خــادم مـلــت و قــوم اســـت بــا ثـبــات عــمـــل
که فداکاری او خوب به زير نظر است[مجلۀ کابل، سال اول، شمارۀ اول، ۱۵ جوزای ۱۳۱۰ خ، ص ۳۵]
اما يكی از تحليلهای نزديك به حقيقت اين است که نادرشاه به خاطر اين شعر از دست بسمل بسيار عصبانی شد، زيرا به نوشتۀ قدرتالله فرهاد، تلقی نادر شاه چنان بود که بسمل در مصرحی که بيان میدارد "نادر غازی ما صاحب تاج و کمر است"، در واقع، با کاربرد واژههای "تاج و کمر" او را مستند خطاب کرده است.[فرهاد، قدرتالله، شاهزاده احمدعلی خان درانی و کوششهای وی، مجلۀ آئينۀ افغانستان، شمارۀ ١۰١، سال هجدهم، دلو ١٣٨۴ خ، ص ٧٦]
افزون بر اين، باری نادر شاه، محمدانور بسمل را برای ناهار دعوت کرد. در جريان صرف ناهار از او پرسيد که مردم دربارۀ کشته شدن عبدالرحمن لودين چه نظر دارند. بسمل بطور صريح پاسخ داد: "مردم از آنچه که اتفاق افتاده خوشحال نيستند و همه به دولت بد و بيراه میگويند." اين صراحت لهجه بسمل، ظاهراً خلاف انتظار نادر شاه بود.
محمدانور بسمل، به روايت علامه عبدالحی حبيبی، در سال ۱۳۱۰ خ به سمت مدير انجمن ادبی کابل گماشته شد، که در حرکتهای فکری ضد رژيم نادرشاهی دستی داشت. بنابر اين، وی همراه با برادرش (ابراهيم صفا) در سال ۱۳۱۱ خ زندانی گرديدند و تا ۱۳۲۵ خ زندانی ماندند.[۶]
زمانی که از زندان رها شد، مدتی رئيس مرستون (دارالعجزه) بود و بعد از آن به عنوان رئيس اداری وزارت ماليه به کار پرداخت. اما در سال ١٣٣۴ به بيماری فلج گرفتار شد و پس از تحمل شش سال درد، در روز ٣ جدی ١٣۴٠ خورشيدی در کابل از جهان رفت. ولی به گفتۀ لطيف ناظمی پس از رهايی از زندان، ابتدا در وزارت معارف به کار پرداخت و سپس به عنوان رئيس "دارالعجزه" منصوب شد. او مینويسد:
- "به وزارت معارف به کار گماشته، پس از آن، ریاست (دارالعجزه) بدو سپرده میشود و در همانجاست که با عبدالمجید زابلی در مجلس وزرا بر سر اعاشه و اباتۀ مستحقین به جدال میخیزد و از کار کنارهگیری میکند. آنگاه شاه او را میطلبد و پس معینیت وزارت مالیه را بدو میسپارد. آخرین اشتغال او نمایندگی در مجلس اعیان است و از آن پس تا سوم جدی ١٣٤٠ مطابق سال ١۹٦١ که خرقه تهی میکند در خانۀ خویش است و با عشق و شیدایی و شعر و غزل میزید."[ناظمی، لطيف، بسملی در قفس، وبگاه حضرت قاری محمدانور بسمل رحمتاله عليه]
پینوشتها
جُستارهای وابسته
منابع
□
□ استاد صفا بزرگمردی با استعدادها و درخششهای کم نظير
□ احمد عـلیخان لودین
□ [*][**][بسملی در قفس 1 و 2]
<برگشت به بالا><گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله>