دانشنامۀ آريانا

۱۳۸۷ بهمن ۶, یکشنبه

پيوست ۱: جنبش مشروطيت در افغانستان (بخش پنجم)


مشروطه خواهان اول و جايگاه انديشه ای و تاريخی آنها در افغانستان

(بخش پنجم)

داکتر محمد اکرم عثمان

تا اینجا به مقدمات نهضت مشروطه خواهی به عنوان حسن مطلع تاریخ افغانستان پرداختیم و کوشیدیم علایم و آثار اندیشه های جدیدی را به بحث و کاوش بگیریم که نخستین بار به علل و اسباب انحطاط مزمن، درونی شده و ریشه دار تاریخی ما پرداخته بود. در این باب از فراز و فرود مجاهدت سید جمال الدین افغان یاد کردیم که فضل تقدم آن پیکار ها به او تعلق میگیرد و زودتر از دیگران نه تنها متوجه ادبار مردم وطنش شده بود بلکه مبارزه با استعمار را نیز التزام کرده بود. در ضمن از تاثیر افکار سید بر شماری از رهبران و زمامداران افغانستان و کشور های اسلامی یاد کردیم که نخستین بار خود را با پیکاری آگاهانه و حساب شده مقابل دیدند. علاوتآ نهضت هایی را بر شمردیم که به درجات متفاوت با رهنمود های او به نشو و نما ، و بعضآ به بالندگی رسیدند.گفتنی است که منطق حاکم «بر گفتار یاdiscours »ما اقتضا می کند که تاریخ افغانستان را نه بر بنیاد تغییرات فوقانی و شکلی به بررسی بگیریم بلکه بر بنای تحول ژرفی در اندیشه ها پی بگیریم که به حق « مشروطه خواهی» نام گرفت و محمل های خروج جامعه از «بن بست» را نوید داد.

چنان همزیستی ، Tolerance (تحمل) و تساهلی ، انسانی ترین راه حلیست که به همگان مجال بر آمد در حیات سیاسی میدهد و مشروعیت شانرا تضمین میکند.

در غیر آن تمام ایدیولوژی های تمامیت خواه اعم از چپ و راست که در یکی از مقاطع برخورد شان با مسایل جامعه به انحصار قدرت می انجامند نه تنها با نورمهای جوامع باز همخوانی ندارد بلکه زوال شان بعد از چند سال یا چند دهه اجتناب ناپذیر می باشند و این درسیست که رویداد های قرن بیستم به ما آموخته است.

همچنین بایسته است که تغیرات کمی در اذهان و عقول را که باعث پیشرفت ، پسرفت ویا رکود امر مبارزه در نهضت مشروطه خواهی شده اند نیز از نظر دور نداریم چه هر سه مرحله پیکار که شامل مشروطه خواهی اول، دوم و سوم می شوند در قیاس با یکدیگر ، مرتبت و درجه شعور سیاسی لایه های روشنفکران را نشان خواهد داد در غیر آن ، شاخص هایی نظیر پادشاه گردشی ها! و یا انتقال شکلی و میکانیکی قدرت از پدر به پسر در سلطنت های موروثی، راه به ژرفای و علت العلل قضایا نخواهد برد. پروسه منسوخ گرفتن بیعت از رعیت هیچ سنخیت و مناسبتی با دموکراسی سیاسی ندارد و کاری جز بازی با ظواهر نمی باشد.

بدیهیست که نقش نهاد سلطنت و دیگر شرکای قدرت در امر کاهش و افزایش و کندی یا پویایی دگرگونی های سیاسی و اجتماعی تاثیر معین خودش را دارد که باید آنرا در ردیف ده ها عامل دیگر ، یکی از عوامل بر شمرد نه اینکه تاریخ را با آن قالب یا زمانبندی کنیم.

بنابران در بررسی تاریخ معاصر افغانستان، دوره بندی مورد نظر ما ، دوره بندی افکار خواهد بود نه تغییرات فوقانی و رو ساختی.

میر غلام محمد غبار مَولف کتاب حجیم ، دردمندانه و روشنگرانه « افغانستان در مسیر تاریخ» که خود از مشروطه خواهان دوم بود و در جوانی شاهد عینی و ناظر تیز بین رویداد هایی بود که شامل حال مشروطه خواهان اول شده بود و کتاب ارزشمند و محققانۀ « افغانستان در پنچ قرن اخیر » تالیف میر محمد صدیق فرهنگ و اثر گرانسنگ « جنبش مشروطیت در افغانستان» تالیف پوهاند حبیبی .« ظهور مشروطیت و قربانیان استبداد در افغانستان» نوشته جناب سید مسعود پوهنیار،« افغانستان در عهد اعلحضرت امان الله 1919-1929» پرداخته ارجمند جناب فضل غنی مجددی و کتاب بسیار مایه « جنبش مشروطه خواهی در افغانستان» تالیف گران ارج پوهاند سید سعدالدین هاشمی ودیگر محققان و پژوهشگران ما چون جناب آئین، جناب علی رضوی، جناب پویا فارابی، جناب نصیر مهرین، جناب سید قاسم رشتیاو جناب داکتر سید مودود پوهنیار که تحقیقات همه جانبه و ذیقیمتی در این باب انجام داده اند نخستین کسانی هستند که در پژوهش های شان چگونگی شکل گیری ، بستر های نشو و نما و کار نامه های جانبازان و مبارزان نهضت های مشروطه خواهی در کشور ما را از زوایای مختلفی روشن کرده اند که سنگ بنای پژوهش های نوین در آن گستره به شمار میروند. باید در بازخوانی و ارج گذاری آن آثار مبارک پیوسته کوشا باشیم. در جریان بیست و چند سال اخیر که مردم ما بدترین اشکال پسرفت اجتماعی را در ضیاع حقوق مدنی و سیاسی تجربه کرده اند و بار دیگر حجاب سیاه سده های میانه بین آنها و دنیای جدید حایل شده است، میزان مقایسه ای فراهم آمده تا ادعا های مدعیان سالهای اخیر مردم دوستی و دین پروری را با رفتار و منش علمبرداران نهضت مشروطه بسنجیم و عیار قضاوتی فراهم آوریم.

شاد روان پوهاند عبدالحی در کتابش آورده است: هنگامیکه« واصف» را به توپ می بستند بر پاره کاغذی نوشت:« در حالیکه به آمنت بالله و ملائکته ...ایمان کامل داشتم به حکم امیر کشته شدم.»

همچنین در دیگر سطر های که استاد حبیبی به دنبال آن حادثه غم انگیز که منجر به اعدام مشروطه خواهان از سوی سراج الملت و الدین امیر حبیب الله شده بود چنین میخوانیم:

روزی که شود اذا السما ء انفطرت
وندر پی آن اذا النجوم انکدرت
من دامن تو بگـیرم اندر عـرفــا ت
گویم : صنما بای ذنب قتـلت

توصیه من به اخلاف این است:

ترک مال و ترک جان و ترک سر
در ره مشروطه اول منزل است

(عبد الحی حبیبی، جنبش مشروطه در افغانستان، قم، چاپ اسماعیلیان، سال 1372،ص38)

همچنین در کتاب « ظهور مشروطیت و قربانیان استبداد» تالیف جناب مسعود پوهنیار از زبان پدر شان مرحوم سید قاسم خان که از دانشمندان و مبارزان طراز اول عصر مشروطه خواهی در افغانستان بود چنین آمده است: مولوی محمد سرورخان واصف زعیم ظهور نهضت مشروطه خواهی به سال 1327 قمری مطابق 1909 در یکی از اتاقهای بزرگ باغ مهمانخانه در ولایت کابل که در آن وقت مکتب حبیبیه آنجا بود تشکیل جلسه داده عده زیادی از مشروطه خواهان در آن گرد آمده بودند. در این جلسه داکتر غنی و برادران سهم نداشتند پیشنهاد تسوید عریضه ای به حضور امیر حبیب اله خان شد که در آن نوشتند : «در بعضی کشور ها مردم به جبر و قوت قاهره حکومت را مجبور می نمایند تا نظام اداری را تابع آرزوها و خواسته های ملت ساخته شکل مشروطه و قانونی بدهد و در برخی ممالک پادشاه روشنفکر به ابتکار خود و یا نیت خیر، قوانین و اصول مشروطیت را در مملکت نافذ می سازد. چون سراج الملت والدین پادشاه عالم و ترقی خواه است، چنانچه مکتب حبیبیه و حربیه و نشر سراج الاخبار و آوردن مطبعه عصری و طبع کتب و احداث شوارع و عمارات و غیره از مظاهر لطف و توجه شاهانه در جهت مجد و اعتلای وطن است لذا توقع میرود که مجاری حکومت متبوعه ما نیز به توجه شاهانه شان بر اساس قوانین مشروطه استوار گردد، تا از احکام خود سرانه و خلاف مقررات اسلامی جلوگیری به عمل آمده مردم در تحت سلطه قانون و نظام مشروطیت به حیات مرفه قرین گردند.» این عریضه توسط غلام محمد خان رسام میمنگی به جلال آبادبرده شده به حضور امیر تقدیم گردید. هرچند آن پادشاه در وهله اول مرام مشروطیت خواهان را چندان به نظر بد ندید، اما شاید بعضی از مفسدان درباری و مرتجعان متملق موضوع را مبالغه آمیز جلوه دادند. لذا امیر، مرام وطنخواهانه آن اشخاص ملی وطندوست را بدرستی ادراک ننموده، امر داد تا چهار تن از جوانان آن نهضت را اعدام نمایند، چنانچه دونفر شان فی المجلس به ضرب تفنگچه توسط درباریان به قتل رسیدند.»(سید مسعود پوهنیار، ظهور و سقوط مشروطیت و قربانیاناستبداد در افغانستان، چاپ کتابخانه سبا، پیشاور- پاکستان، سال 1375،صص49،50)

وشاد روان میر محمد صدیق فرهنگ دراین باره می آورد: از جمله گرفتار شدگان هفت نفر لعل محمد خان، محمد عثمان خان ، جوهر شاه خان ، محمد ایوب خان ، ملا محمد سرور خان، سعداله خان و عبداقیوم خان اعدام شدند، بقیه به زندان ابد محکوم گردیدند. از آنجمله چند تن پیش از مرگ امیر رها گردیدند اما عده بیشتر تا ختم پادشاهی او در زندان ارگ بسر بردند.

معلوم نیست که مشروطه خواهان در واقع در صدد قتل امیر بودند یا فقط میخواستند افکار جدید را دایر بر اصلاح طرز حکومت در بین مردم شایع نمایند. سرعتی که امیر در اجرای مجازات بکار برد موقع آنرا باقی نگذاشت که حقیقت این موضوع روشن گردد. با اینکه اعدام یکعده اشخاص که روشنفکرترین مردم عصر شان محسوب میشدند آنهم بدون تحقیق و محاکمه اثبات جرم در خور نکوهش و انتقاد می باشد معذلک اگر رفتار عمومی امیر در این قضیه با رفتار سایر زمامداران حکومتهای مطلقه در افغانستان و سایر کشور ها مقایسه شود، بعضی جنبه های بشری در آن مشاهده می شود که بجای خود قابل تذکار است، از آنجمله یکی اینکه تنها به اعدام سران حرکت وآنانی که در دربار صاحب مقام بودند اختصار نموده در مورد سایر متهمین به بند و زندان اکتفا کرد و دیگر آنکه تا جائیکه معلوم شده در موقع تحقیق متهمین از زجر و شکنجه و سایر وسایل غیر انسانی خود داری به عمل آمده و جرم آنها ( اگر جرمی در میان بوده باشد) امر شخصی تلقی گردیده مجازات به افراد خانواده و دوستان شان سرایت ننمود که اینها همه تحولی را نسبت به دوره های سابق ارایه میکرد. قرار روایت آقای غبار امیر حتی فهرست اعضای جمعیت را که به او داده شد تا آخر نخوانده به آتش افگند و گفت« اگر تمام آنرا خوانده بودم عالمی بر باد میرفت.» (میرمحمد صدیق فرهنگ، افغانستاندر پنج قرن اخیر، چاپ امریکن سپیدی، هرندن، ویرجینیا، ایالات متحده امریکا، سال 1988،ص 21)

از این مختصر یاد کرد چنین بر می آید که حدود نود سال پیش بزرگمردانی با فداکردن نقد جان و مال شان فرهاد وار رخنه رهایی در حصار خارائین تاریخ ایجاد کردند و به خاصر اندیشۀ نو و نظام نو، بنای باشکوه خانۀ نو را بنیاد هشـتند.

شاروان استاد حبیبی برنامه عمل و نظر وبه گفته امروزیها پلاتفرم یا اصول مرامی سازمان شانرا چنین آورده است:



اطاعت به اصول اسلام و تقدیس قرآن عظیم و قبول تما م احکام اسلامی.

کوشش مداوم در بدست آوردن حقوق ملی و مشروطه ساختن رژیم حکومت تحت نظر نمایندگان ملت و تامین حاکمیت ملی و حکم قانون.

سعی در راه تلقین عامه به درستی امور معاشرت و نکوهش عادات ذمیمه.

آشتی و حسن تفاهم بین اقوام و قبایل افغانستان و تحکیم و حدت ملی.

سعی در اصلاح ملت از راه صلح وآشتی، نه با دهشت افگنی و استعمال سلاح و زور.

تعمیم معارف و مکاتب ووسایل بیداری مردم و مطبوعات.

تاسیس مجلس شورای ملی از راه انتخابات آزاد نمایندگان مردم.

تحصیل استقلال سیاسی وآزادی افغانستان و گسترش روابط سیاسی و اقتصادی با دنیای خارج( که در آن وقت امیر افغانستان مکلف بود غیر از دولت بریتانوی با دیگر دولتی، رابطۀ سیاسی نداشته باشد.)

تامین اصول مساوات و عدالت اجتماعی.

بسط مبانی مدنیت جدید از صنعت و حرفت و ساختن شوارع و بلاد و ابنیه و منابع آب و برق و غیره .

این ده مبدا را ایشان به تعبیر قرآنی« تلک عشرﺓ کامله» می گفته اند.(عبدالحی حبیبی، جنبش مشروطه در افغانستان ، صص 87،88)



از این اجمال به چند نکته پی میبریم:



جمعیت مشروطه خواهان، التقاطی از عناصر مختلف بود که به لایه های بالایی ، میانه و حتی فرودست جامعه مربوط بوده اند.

از عصبیت های قومی، مذهبی، نژادی و فرقه ای پرهیز میکردند.

اشکال مبارزات قهرآمیز را رد می نمودند.

به قدر توان هوادار" رسیونالیزم"(Rationalism) و اصالت عقل بودند و در پرتو چنین انگیزه ای اصلاح جامعه و اذهان را طلب میکردند.

حتی المقدور مخالف نابرابری های ناشی از جنسیت بودند.

دین را به عنوان مهمترین عامل تحرک اجتماعی میدانستند و بعضآ مساجد را نیز به مثابۀ پایگاهی برای تاسیس جامعه مدنی و اشاعه افکار جدید به کار میگرفتند.

آزادی های مدنی از جمله تاسیس احزاب سیاسی ، آزادی اجتماعات، آزادی های قلم و بیان و دیگر حقهای انسانی را مطالبه میکردند.

و از همه مهمتر اینکه عده ای از شاخص ترین چهره های نهضت مشروطه، روحانیون اصلاح طلب و مبارزه بودند.

در پی تمامیت استقلال سیاسی افغانستان بودند.

به باور ها و سنن و عنعنات مردم ارج میگذاشتند و تودۀ مردم را منشا حق و حاکمیت ملی میدانستند.

برای ورود به موضوع اصلی بحث ، اول میکوشیم مشروطیت را معنا کنیم و بعد از آن به قدر وسع حد ومرز خواستهای دموکراتیک مشروطه خواهان کشور را مشخص کنیم. سپس می پردازیم به آنتی تز یا تفسیر وضعیت حاکمیت بر سر اقتدار که آزادی های مدنی و تقسیم قدرت را جلو میگرفت.

بعد از آن به نقش و تاثیر تاریخی روحانیت مبارز در افغانستان توجه می کنیم و گرایش هایی را معرفی می نمائیم که با استفاده از سنت و فلسفه سیاسی در پی تعمیم مدنیت جدید در افغانستان بودند و مقاومت آن نتایج و حاصل کار مشروطه خواهان را به بررسی می گیریم و میکوشیم بن بستها و امتناع های سیاسی- اجتماعی و اندیشه ای را که در آن عصر مدافع طرز فکر قرون وسطایی بودند به سنجش بگیریم.

بدینگونه در درون چنین کلیشه و مفردات و مقدمه ای، کار را آغاز می کنیم و در قدم نخست به توضیح اشکال گوناگون نظام سلطنتی و از آنجمله سلطنت مشروطه می پردازیم.

تاریخ حقوق سیاسی شاهد شکل گیری اشکال متنوع رژیم های شاهی است که از آن شمار می توان سلطنت مطلقه استبدادی، سلطنت انتخابی، سلطنت محدود(Monarchielimite)، سلطنت مشروطه(Monarchie constitutionnelle)، سلطنت مشروطه پارلمانی (Monarchie Parlementaire) را نامبرد و از این تعداد به سلطنت مشروطه می پردازیم که منظور نظر مشروطه خواهان ما بود و به موجبش سعی بر آن بود تا بخشی از قدرت دولتی در اختیار پادشاه و قسمتی در اختیار مجمع عمومی ملت، یا در اختیار طبقات ممتاز و متوسط یا در دست مجالس مقننه قرار بگیرد. از همین سبب آنرا سلطنت مقید نیز می نامند که نوعی حد و حصر را نیز التزام می کند.( برای مزید معلومات توجه شود به این مبحث در ترمینولوژی حقوق، تالیف محمد جعفر جعفری لنگرودی چاپ گنج دانش، تهران 1372، صص362،361)

شکی نیست که اکثر مشروطه خواهان اول در کشور به استناد مواد دوم و پنجم منشور شان برای گذر از سلطنت استبدادی و مطلقه به سلطنت مشروطه، عمدتآ راه های حل مسالمت آمیز را مد نظر داشتند که در مواردی به افراط و اعمال خشونت می انجامید که از آن جمله سوء قصد به جان امیر حبیب اله خان را از سوی عبدالرحمان لودین می توان بر شمرد.

از انجا که نظام های استبدادی در غرب و شرق ماهیتآ باهم متفاوتند و در ضمن در شرق اشکال متفاوت رژیمهای سلطنتی استبدادی به ظهور رسیده است لازم می افتد که به ایجازسلطنت های استبدادی شرقی را در قیاس با رژیم های استبدادی غربی بسنجیم و بعد از آن صور مختلف سلطنت های استبدادی شرقی را مشخص سازیم تا روشن گردد که مشروطه خواهان افغانستان و منطقه با چه نوع قهر و تغلب سیاسی مواجه بوده اند.( مراجعه شود به مقالاتی محترم د.ا. عثمان تحت عنوان « چگونگی تحول تاریخ در خاور زمین» در مجله صریر چاپ هالند و مجله آفتاب چاپ ناروی) در این باب تا جائیکه من میدانم، آب و هوا و شرایط سر زمینی و مخصوصآ پهنه وسیع بیابانها که از صحرای افریقا ، از طریق عربستان و ایران و هند و تاتارستان تا مرتفع ترین فلات آسیا دامن خود را گسترانیده اند، سبب پیدایش آبیاری مصنوعی به وسیلۀ کانال ها و موسسات آبیاری شد که پایه کشاورزی شرقی را تشکیل میدهد...این ضرورت حاد یعنی لزوم استفاده اقتصادی از آب بوسیله جماعات که در غرب مباشرت آزاد را به سوی همکاری و تعاون داوطلبانه( مانند فلند و ایتالیا) سوق داده است، در شرق وسعت زمینها بیش ازآن حد بوده که همکاری دواطلبانه را ممکن شود، بنابرین ضرورت دخالت« قدرت مرکزی یا حکومت» را ایجاب کرده است.

جوامع باستانی شرقی مبتنی بر نظام وجه تولید آسیایی با نظام اجتماعی یونان تفاوت عظیمی دارد. در جوامع شرقی دو گروه متمایز و مشخص وجود دارند، یک طرف گروه حاکم یعنی دستگاه حکومت قرار دارد که معمولآ دارای منشا ماورا الطبیعه است و در طرف دیگر انبوه مردمان، که رعایای حکومت به شمار می آیند فرعون یا شاه یا سلطان حکومت را موهبتی الهی میداند و در همه حال نشانی از جانب قدرت برتر دارد و اگر فرزند او نباشد دست کم دارای فره ایزدی است... دراین نظام فرمان پادشاه چون فرمان یزدان است...فرمانبرداری و اطاعت رعایا یک وظیفۀ دینی است "ایزدان" و" امثا سپندان" قابل مقایسه با "اهورا مزدا" نیستند و همه جلوه های شان ناشی از ذات " اهورا مزدا" است.

در این جوامع مراجعه به آراء اعضا در امور سیاسی و قضایی محل و موضوع ندارد و اینگونه امور از حقوق اختصاصی فرعون پا شاه است. در این جامعه از دیالوگ اثر نیست زیرا دیالوگ وجود دو فرد مساوی ، آزاد و محترم را ایجاب می کند، دو فردی که در احترامات و حقوق و شخصیت کاملآ مساوی هستند و هدفی جز کشف حقیقت ندارند... در صورتیکه در قلمرو فرعون دیگر دیالوگ نمیتواند بوجود آید زیرا اولآ حقیقت مکشوف است و چیزی برای کشف وجود ندارد، ثانیآ طرقین متساوی الحقوق و محترم، در میان نیست.( داکتر محمد علی خنجی، « تاریخ ما دو منشا نظر دیاکوف» چاپ کتابخانۀ طهوری، تهران 1358 ، تلخیصی از صفحات 75،74،73،17،16)

باری در مقاله ای آورده بودم که پیامد نود در صد جنبشها چه بر ضد استبداد داخلی و چه علیه استعمار خارجی در کشور ما چنان هرج و مرج و بیداد استخوانسوز بوده است که در هر نوبت عوام الناس به کفن کش قدیم محتاج شده و برای دفع بلا، چشم انتظار قداره بندی تازه نفس بوده تا او را از چنگ دزدان سر گردنه و رهزنان سحر خیز برهاند و حد اقل، دراز دستان بی معیار و بیباک را پوزبند زند.

لفظ قانون به تعبیر معاصر آن در فرهنگ سیاسی ما زمینه چندانی نداشته و مسبوق به سوابق روشنی نبوده است چه قواعد و قوانینی که در طول سده ها ، ناظم امور بوده اکثرآ بی هیچ ضمانت اجرا جاری بوده و مبتنی بر ارادۀ نیک یا بد امرا و سلاطین بوده است و اگرما نمونه های بالنسبه خوب از دوره هایی به یاد داریم، بیشتر به خاطر منش شخصی شخص فرمانروا بوده که اراده میکرد کارهای بد نکند و رضامندانه برخی از صلاحیت هایش را با موازین دینی، اخلاقی و سنتی محدود نماید. در غیر آن تا جائی که به یاد داریم در تمام نظامنامه ها و قوانین اساسی ما که آنها نیز حاصل پیکار های مردم در یکقرن اخیر بوده است ، پادشاه غیر مسئول و تام الاختیار ، فوق قانون و جامعه قرار داشت و تبعیت از هیچ قاعده ای را التزام نمیکرد.

از سوی دیگر همیشه نظم عمومی به خطر می افتید مگر اینکه حاکم مقتدر و با ضابطه ای بر صریر میبود و از مهمترین شاهرگهای حیات اقتصادی و اجتماعی چون نظام آبیاری مصنوعی و بزرگراه ها محافظت میکرد. و اگر باری چنین نظم آهنینی برهم میخورد، از جانبی تمایل فرار از مرکز شدت میگرفت و از جانب دیگر خطر تجزیه، مملکت را تحدید میکردو بلوا های بی حد ومرز جان ومال مردم را برباد میداد. و همین "پرادوکس" یا تناقض بین دموکراسی( به معنای محدود آن مشروطیت) و انهدام نظم عمومی، چون معضلی لاینحل چهره مینمود. و در ضمن آوردیم که برای رهایی از چنین بن بستی از سده نوزدهم تا حال کوششها و راه های حلی، آزمایش شده که یکی از آنها ، راه حل دینی از طریق اجرای رفورمها بوده است. از آنجا که علامه محمود طرزی دومین سیمای نمادین اندیشه ای بعد از سید جمال الدین افغان در کشور ماست اکنون میکوشیم جایگاه خاص او را به عنوان واسطﺔ العقد و حلقه ارتباط نهضت های اسلامی بخاطر ایجاد نظامات امروزی تر به قدر وسع مشخص سازیم و نفوذ افکار وآراء اورا در جنبش مشروطه افغانستان نشان بدهیم. اما قبل از اینکه به آن مطلب بپردازیم لازم می افتد که بالصراحه اقرار کنیم که نظام مشروطه پیش از ضابطه های قانونی و اداری و عملیه تدوین و انفاذ قانون یک معنای فهم کردنی و دریافتنی است، از همین جا رجوع مجدد به مایه های تعقلی و فلسفی افکار و آثاربنیاد گذاران نهضت مشروطه ما ضرورت مبرم دارد. ما بدون درک عمیق آن سر چشمه ها هرگز به فهم مضمون درونی آن جنبش سیاسی-اجتماعی نمیرسیم و سنت اندیشۀ سیاسی را برای حرکات بعدی استوار کرده نمی توانیم.

تاریخ و جغرافیای ما اغلب با پنچه آهنین قدرتمند خودی و بیگانه شکل گرفته است. ملت افغانستان چه در جنگهای آرادی بخش قرن نوزدهم و چه در نهضت ها و جنگهای رهایی بخش قرن حاضر ، با دادن ملیون ها شهید هرگز، سایه سارآزادی را ندیده و شهد استقلال را نچشیده است و پیامد هر پیروزی تاریخی برای رعیت، آغاز دور دیگری از ادبار و سیطرۀ ستم بیگانه و خودی بوده است و این حقیقت به قدری آفتابیست که با هیچ طفره ای نمیتوان انکارش کرد. از این سبب آزادی به عنوان یک مضمون نجات بخشای اجتماعی در فرهنگ سیاسی ما مقام و منزلت لازمش مورد سوء استفاده و سوء استعمال بوده است. بنابرین در افغانستان این آزادی ( البته با تعبیر مسخ و متداول آن) بود که ستم کرده و این حقوق وآزادی های مدنی است که از دسترس مردم دور بوده و به آزادی و رستگاری واقعی منتهی نشده است.( پاکزاد کابلی،ضمیر نارسیده ورویداد های اخیر، امید شماره 235)

پس تاسیس مشروطست در بخش عمده ای از شرق با استبداد مقابل بوده است که مسامحتآ یا کنایتآ آنرا "ا ستبداد منور" یا "مشروع" نامیده اند. بنابراین بحث ما پر تضریس می شود و به بزرگترین سوال زمانۀ ما بر میخوریم. پرسش این است که مخرج های گذر تاریخی، سیاسی ، اقتصادی و فلسفی شامل حوزۀ جغرافیایی ما به دوران جدید کدام اند و از چه راهی می توان سده های میانه را پشت سر گذاشت؟ دانشمندان چند امتناع و بن بست را بر شمرده اند:

بن بست اندیشه ای شامل امتناعهای سیاسی- فلسفی.

بن بست اقتصادی، موانع مهمی که مالکیت خصوصی را جلو می گیرد.

بن بست سیاسی شامل نبود سنت های دموکراتیک در جوامع ما.

بن بست اعتقادی شامل تقابل افکار نظریه پردازان دینی در امر مدرنیسم.

بن بست فرهنگی شامل سازگاری و ناسازگاری افکار وآراء مردم با طرز زندگی نوین.

پيوست‌ها



نهضت مشروطه‌خواهی مطلع و مبنای دوران جديد در تاريخ افغانستان: بخش نخست، بخش دوم، بخش سوم، بخش چهارم، بخش پنجم، بخش ششم، بخش هفتم، بخش هشتم، بخش نهم، بخش دهم، بخش يازدهم، بخش دوازدهم، بخش سيزدهم، بخش چهاردهم، بخش پانزدهم، بخش شانزدهم، بخش هفدهم، بخش هجدهم، بخش نوزدهم، بخش بيستم، بخش بيست و يکم

منابع