جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۸۷ بهمن ۶, یکشنبه

پيوست ۱: جنبش مشروطيت در افغانستان (بخش پانزدهم)

نهضت مشروطه خواهی مطلع و مبنای دوران جديد در تاريخ افغانستان

(بخش پانزدهم)

ماحصل کرده ها و نکرده های حکومت مشروطه خواهان دوم

دکتر محمد اکرم عثمان


علامه محمود طرزی در مقام ایدیولوگ و طراح برنامه های اصلاحی و شاه امان الله به مثابۀ مجری و عامل آن رهنمود ها مجاهدت و تلاش نمودند که نتیجتاً برخی از آن هدفها به کرسی نشستند، برخی نیمه تمام ماندند و برخی به شکست انجامیدند.

به همه حال آن کامیابی ها و ناکامی ها درس عبرت بزرگی بودند که در آیندۀ سیاسی وطن ما به کار خواهند آمد و عقل و هوش روشنفکران ما را بالاتر خواهند برد.

از سوی دیگر آن همه آزمون و خطا و فراز و فرود از نظر اندیشه ای مفتاح باب ورود به جهان جدید بودند. گفتنی است که اگر جامعۀ ما آن وقایع را تجربه نمیکرد ما آزموده های فعلی را در اختیار نمیداشتم و به علت العلل نامرادی های آن دوران نمیرسیدیم. فقط از طریق عمل می توان به صحیح و سقیم رسید.

باید گفت که آن تجارب تلخ و شیرین میرسانند که تنها داشتن نیت نیک و احساسات داغ میهنی حلال مشکلات یک کشور بوده نمی توانند. باید افزون بردارا بودن عواطف پاک و حسن نیت در گسترۀ پیشرفت های مادی و معنوی، ایجاب مبرم جامعه آن بود که مسوولان امور حکومت امانی پیش از برانگیختن هیجانات دینی و اعتقادی عوام الناس یا تودۀ مردم درصدد فراهم کردن زمینه های فنی و مادی تفکر جدید دست و آستین بر میزدند و اسباب علمی و اقتصادی توسعه را فراهم میکردند تا آن اصلاحات روساختی و فرهنگی بی پشتوانه نمی ماندند و مردم به چشم سر آثار و نتایج سودمند اصلاحات را در عرصه های قانونگذاری و قضا و تعلیم وتربیه مشاهده میکردند و جانب مشروطه خواهان را میگرفتند.

در حکومت مشروطه خواهان دوم بدون کوچکترین تردیدی خواست و ارادۀ واقعی برای تنویر مردم و آبادی مملکت موجود بود اما عواملی چون فقدان احزاب منسجم سیاسی عدم وجود یک تیم مومن و وفادار به آرمان مشروطیت، برخی بی احتیاطی ها و رفتار خشن و دور از احتیاط و تدبیر نسبت به عناصر محتاط و اعتدال پسند داخل و خارج درباره کم بها دادن به نفوذ روحانیت در جامعه، افزایش متناوب مالیات بر دهقانان، تصعید عوارض بر کالا های وارداتی و صادراتی و افزایش انواع پرداخت هاو تکس های دولتی بر بازرگانان و حرفه مندان، نبودن پل های ارتباط بین پائینی و فرودست جامعه و ارباب اقتدار.

حالا به قدر توان هریک از موارد بالا را با شواهد تاریخی بار میکنیم و به فرضیه های توجه می کنیم که در صورت کاربست شان به احتمال جلو و خامت اوضاع گرفته میشد. در مورد بنمه باز بودن فضای سیاسی و محدودیت امکانات برای تشکل فرقه های مختلف روشنفکری در چهار چوب احزاب سیاسی، باید گفت که موجودیت سازمانهای طراز جدید از گونۀ احزاب امروزی عمدتا فرآورده و محصول نظامهای لیبرالی و بیمه لیبرالی هستند، در سرزمینی مانند افغانستان که وابسته اقتصاد ارباب رعیتی و در مواردی اقتصاد طبیعی بود و ساخت اصلی جامعه عمدتآ قبیله ای بود و سنن بستۀ عشیره یی بر ذهن مردم سنگینی میکرد امکان تاسیس احزاب سیاسی از سنخ مدرن به هیچ وجه عملی نبود. حلقات کوچک کوچک روشنفکری مرکب از درباری ها و خواص، هیچ وقت به قوام و آبدیدگی احزاب طراز جدید جوامع لیبرال نرسیدندوچرخاندن امور جامعۀ هدفهای دموکراتیک حول چنن محور های نه مقدور و نه عملی بود بنابر آن دموکراسی عهد امانی فاقد پایگاه و تکیه گاه مردمی بود و از کجا که یکی ار مهمترین علل شکست آن نظام همین خلا و نا استواری نبوده باشد.

مورد دوم ضعف و آسیب پذیری حکومت امانی پراگندگی و تشتت حاکم بر ارکان دولت حکومت بر سر اقتدار بود. مجموعۀ همکاران شاه امان الله مرکب از چهره های نامتجانسی بودند که به جای همکاری با همدیگر، به شدت همدیگر را تخریب میکردند. از سویی سردار عبدالقدوس خان اعتماد الدوله مخالف محمود طرزی و مشروطه خواهی بود. از طرف دیگر سپهسالار محمد نادر خان از قرب و منزلت محمود سامی و محمد ولی خان دروازی به شاه ناراحت بود و شماری از مهره های اصلی قدرت هوای نظام جمهوری در سر داشتند و از جانبی عده ای هوادار بهبود مناسبات با دولت انگلستان بودند و از قبل پیدا بود که چنان ترکیب نا همخوان و التقاطی هرگز قابلیت به منزل رساندن کشتی مشروطه را نداشتند.

شخص پادشاه که د ر طول حیات سیاسی اش بین دو قطب متضاد رافت قلب و خشونت طبع در نوسان بود نه قاطعیت پادشاه وقت ایران رضاشاه را داشت و نه عزم وجزم مصطفی کمال اتاتورک زمامدار ترکیه نوین را که گامهای فراخ و بزرگی در تحقق اصلاحات اجتماعی برداشتند

در جائی خوانده بودم که " فضیلت مردمان خوب به ضرورت با صفات فرمانروای خوب یکی نیست."( دکتر سید محمد جواد طباطبایی- سقوط اصفهان بروایت کروسینسکی)

و حالا برای اثبات چنان ادعایی مثالی می آورم که شاید جالب توجه باشد.

در بحبوحۀ جنگ علیه انگلیسها در سال 1919، مردم قندهار اعم از سنی و شیعه برای جهاد آمادگی گرفتند و جوقه جوقه راهی محاذ جنگ " سپین بولدک" بودند. در این احوال" در حالتی که جنگ جریان داشت ادارۀ جاسوسی انگلیس در فتنه انداختن بین افراد ملت کوشید تا جبهۀ داخلی را ضعیف بسازد و ادارۀ جاسوسی طفلی از اهل سنت را به قتل رسانده در منزل زعیم اهل شیعه آغا صاحب نور محمد شاه خان قزلباش دفن نموده اخبار واقعه را بین مردم خصوصآ در جبهۀ جنگ انتشار دادند که جوانان اهل سنت بالای منزل آغا صاحب حمله نموده که در اثر آن جنگ شدیدی بین شیعه و سنی شروع شد و به مشکل عبدالقدوس خان {اعتمادالدوله} توانست فتنه را خاموش سازد.(فضل غنی مجددی- افغانستان درعهد اعلیحضرت امان الله خان 1919-1929،چاپ فریمونت، کالیفورنیا، ایالات متحدۀ امریکا،1997، ص71)

از دفتر خاطرات الحاج غلامعلی قاسمی که از منسوبان شادروان سید نور محمد شاه خان می باشد بر می آید که در غیاب سید نور محمد شاه که در حال جنگ با انگلیس بود جهال و عمال انگلیس نخست به خانۀ میرزا قربانعلی بولکی برادرزاده سید نور محمد شاه هجوم بردند. هم خانه را غارت کردند و هم صاحب خانه را به شهادت رسانیدند،متعاقب آن به منزل سید نورمحمد شاه هجوم بردند و ملک و مالش را غارت نمودند. این جنایت بتاریخ 1298 هجری شمسی برابر با 1919 اتفاق افتاد.

از فحوای این دستنویس بر می آید که اخبار مربوط به جنگ شیعه و سنی به جبهۀ جنگ نیز میرسد و منجر به کاهش فشار بر نیروهای انگلیسی و دو دستگی بین مجاهدان می شود.

در صفحات 51و52 آن دفترخاطرات آمده است که به سرکردگی سید نورمحمد شاه شماری از سران قزلباش قندهار به منظور دادخواهی نزد اعلیحضرت امان الله خان به کابل رفتند و نزد پادشاه باریاب شدند. در صحبت رویاروی شاه با قندهاری های شاکی این ورقۀ عرض ارائه شد که مختصری از محتویاتش چنین می باشد:

اعلیحضرتا، ما قومی هستیم از نظر مذهب جعفری و ملیت افغان و به ملیت خود افتخار داریم. شاه جوان و منور از سابقۀ در خشان ما اطلاع داشته و تاریخ شاهد ادعای ما می باشد.

بلی از بدو حکومت درانی در نظم و نسق کشور سهم بزرگی را به عهده داشته، قلم و شمشیر ما بدولت های سدوزایی و محمد زایی عزمت و رونق بسزا بخشیده است. متاسفانه عده ای از عناصر پلید و ضد انسانیت که فکر میکنم مزدوران و اجیران بیگانه هستند بر علیه ما در مساجد و مجالس خود ظالمانه تبلیغات کرده، ما را خارجی و بالاتر از آن کافر و ملحد گفته و این اتهامات زهر آگین را در مغز و خون عوام تزریق نموده اند.

دولتهای گذشته جلو این اتهامات و حرکات ناجایز را نگرفتند چرا!؟

اعلیحضرتا؛ شکایات و گله ها زیاد است. امیدوارم این گواهی ها و تیرگی ها که باعث تفرقه وضعف یک کشور ویک ملت میشود، بنور عدالت پروری شاهانه بر طرف و یک فضای روشن انسانی و اسلامی حاکم شود.

بیائیم به اصل مقصد، فرصتیکه پادشاه جوان، ندای جهاد به ملت ابلاغ داشت، قوم ما نیز بر حسب تکلیف شرعی خود لبیک گفته، جوانان رشید ما، تحت سر پرستی بنده به اتفاق برادران سنی و پشتون عازم جبهه و پیکار شده عیال و اطفال خود را با اطمینان و اعتماد امنیت حکومت پشت سر گذاشته، به اثر یک توطئه که طفل 11 سالۀ " سیدبادار" را خود شان کشتند و میرزاقربانعلی آن مرد شجاع و کار فهم ملت و دولت را متهم نموده و ناجوانمردانه شهید ش کردند و بعد به خانه ها و منازل اهل تشیع حمله ور شده قتل و غارت وحشیانه در برابر یک مشت پیر مردان و زنان و اطفال بی دفاع مبادرت ورزیدند، به احصائیۀ دقیق به تعداد هفتاد و هشت نفر مرد و زن و کودک به قتل رسیدند. بنائآ پیشنهادی دارم درباره:

1- دیۀ خون شهدا و خسارات و غرامت اموال به یغما بردُه ما را باید دولت متحمل شود.

2- مسبب این فاجعه آقای لوی نائب است، یعنی حکمران پرقدرت قندهار، اگر او میرزا قربانعلی را به دست اشرار نمیداد آن فاجعه واقع نمیشد...(دفتر خاطرات الحاج غلام علی قاسمی، دستنویس نشر ناشده، صفحات51،52،53)

در آن دفتر خاطرات چنین می خوانیم: بلی شاه در حال حاضر نمی توانست لوی نایب را به میدان قصاص بکشاند زیرا او برادر مادرش بود و مادر بر او خیلی نفوذ داشت. از سوی دیگر پسر لوی نایب والی علی احمد خان مقام وزارت داشته و نیروی نظامی دست او بود.( همان ص 53)

خلاصۀ کلام اینکه به استناد آن دفتر، شاه، مادۀ اول را پذیرفت اما از پذیرش مادۀ دوم خود داری ورزید و سید نورمحمد شاه افغانستان را ترک کرد و از راه بلوچستان به مشهد رفت و مابقی عمرش را در آن شهر سپری نمود.

سردار عبدالقدوس خان صدراعظم در آن اوضاع و احوال مصدر چند کار نیکو شد. یکی از شعله ور شدن هر چه بیشتر جنگ مذهبی جلوگیری کرد. دیگر اینکه با استفتای کتبی از علمای قندهار درۀ تنافر بین متعصبین شیعه وسنی را که همدیگر را بعضآ تکفیر میکردند و با الفاظ ناسزاوار یاد مینمودند تا اندازه ای درز گرفت که پاسخ علمای قندهار به او ازر اینقرار می باشد:

بسم الله... بعد الحمد و الصلواه به حضور جلالت ظهور مقام صدارت عظمی و وزارت علیای دولت و ملت اسلام... معروض میداریم که استفسار حضور را... چنین جواب میدهیم:

مردم قزلباش به قبله نماز می خوانند و تلاوت قران می نمایند، و کلمه شهادت بر زبان جاری میدارند لهذا احکام ملت بیضا اینست که آنها همه مسلمان و اهل ایمان و جایز الشهادت و النکاح می باشند ودر حصۀ دفاع و حفظ ناموس و اموال فرقی بین ما و ایشان نیست و آنچه در تاریخ 28 شعبان سنه گذشته( اشاره به نزاعی که هنگام جنگ استقلال بین سنی و شیعۀ شهر قندهار بدسیسۀ عمال خارجی به وقوع رسیده بود.) شیوع و ظهور یافته از نهیب و قتل و غارت، همه خلاف شرع و ناجایز است و مرتکب آن لایق زجر و سیاست سلطانی است...آنچه از روی کتب مذهبی حنفی ملاحظه شد بمعرض عرض رسانیده شد( امضای 24 نفر مدرس، 7 نفر قاضی و مفتی و سه نفر سید) البته صدراعظم از این فتوای استقبال نمود(بر مبنای نگارش شادروان غبار،( سوال سابق الذکر صدراعظم حاوی یک صفحه، حاوی یک تخته کاغذ عادی و جواب علمای قندهار در یازده صفحه تخته عادی کاغذ مرقوم شده و جزء اسناد آقای محمد معصوم مجددیست.)غبار ص 803) اما موضعگیری سردار عبدالقدوس خان به ضد نهضت مشروطه در تضعیف حکومت مشروطه خواهان تا حدودی موثر بود. شاد روان میر غلام محمد غبار مولف « افغانستان در مسیر تاریخ » در این باره چنین می نویسد: شاهد عملی این تناقضات بین حکومت و دربار، نامۀ است که سردار عبد القدوس خان صدر اعظم در 26 سرطان 1299(1920) از قندهار به عنوان شمس المشایخ مجددی و برادرانش نورالمشایخ- در کاغذ رسمی- به کابل فرستاده است و در طی این مکتوب مفصل، واضحاً از اختلاف نظر خود با نظر محمود طرزی و وزیر خارجه تذکر داده و ضمنآ ار ادارۀ وزرای نو کار شکایت کرده است و بالاخره از احتمال طرفداری شاه از نظرات وزرای مخالف خود اظهار اندیشه نموده و گفته است که نظر با ین اوضاع دو ماه بعد بکلی از کار دولت دست خواهد کشید.

و همو در معروضه اش به حضرات چنین آورده است: من باربار ار ماموریت خود به غرض اصلاحات و انتظامات امور که از حضور پادشاه غیور غازی مامور گردیده ام برای شما گفته ام و اینرا نیز خواهم گفت که از اصول جدید آن چیز را خواهم گرفت که تقویت دهندۀ راه ملی و قومی باشد و چیزی را که شکنندۀ دین اسلام باشد رد می کنم. چیزی را که در اساس کار خود قبول کرده نمی توانم یک چیز می باشد، و آن چیست؟ آن چیز مشروطه می باشد...لهذا میخواهم که به موافقت شما این اصول را از بین برداشته و باقی را داخل نسخۀ اصلاحات کار نمایم.( همان، صفحه 803)

و در استفتای دیگر از علمای قندهار، عبدالقدوس خان این پاسخ را دریافت می کند:

« حق و باطل در قوانین سیاست و جهانداری که در روی زمین معمول عقلا و حکماست می باشد و اقسام سلطنت ها را که در مباحث تحریرات مجلآ نشان داده شده است، چهار قسم نموده اند.

1- استبداد

2- مشروطه

3- جمهوری

4- بلشویکی

پس ملخص سوال اینست که از اقسام اربعه کدام آن مشروع و معقول و مفید و کدام غیر معقول و غیر مشروع و مضر است...خلافت برای استواری دین است... انتخاب خلیفه و نصب امام واجب است... و باقی اقسام هرچه باشد سیاسی و یا طبیعی، مشروطه و یا جمهوری، بلشویکی و یا منشویکی و غیره و غیره که اساس آنها بر غیر ناموس الهی و قانون محکم آسمانی باشد، همه چون فایده و ثمرۀ اصلاح ظاهری و باطی و عدالت کلی انواع عالم را ندارند بلکه در صورت صلاح فساد و در لباس تهذیب و تمدن، وحشت و نفرت افاده می کنند... مردود العقل و الشرع می باشد.» علمای مذهبی قندهار با این جواب خود گرچه رژیم مشروطه را طرد کردند معهذا ار دادن فتوای مبنی بر قلع و قمع مشروطه خواهان- چنانکه صدر اعظم میخواست- سرباز زدند.( همان، صفحه 803)

همانطور که آوردیم ارکان مهم قدرت در دوران شاه امان الله رویاروی همدیگر قد علم کرده بودند و طبیعی بود که چنان دستگاهی قادر نبود در برابر دسایس درونی و بیرونی تاب بیاورد.

و در ضمن داوری شماری از تاریخ نویسان از عهد امانی تا زمان ما تا حدودی مبتنی بر هیجانات سیاسی بوده و با اسناد باقیمانده از آن دوران تطبیق نمی نماید چنانکه مرحوم غبار در صفحۀ 705 افغانستان در مسیر تاریخ می نگارد: در 1907 حفر نهر سراج کندهار توسط بیگار شروع گردید. این نهر جدید که از دریای هلمند جدا می گردید با فشار و ظلم بسیار والی قندهار سردار محمد عثمان خان بر مردم زیر کار قرار گرفت.( همان، صفحه)

در حالیکه نامه ای به قلم سراج المله والدین عکس آن مطلب را میرساند:

« چونکه در 8 ماه 1325 /ربیع الثانی به جهت ملاحظه وارد قندهار گردیدم. قریبآ یک ماه کامل در قندهار توقف نمودم، ار حسن خدمت سردار محمد عثمان خان نایب الحکومه قندهار رضامند و خورسند شدم چرا که نه در حق رعایا جبر کرده بود و نه از مال سرکار غبن و اغماض، لهذا نشان (سردار درجه دویم) باو اعطا شد و با فرمان هذا سابق منصب او جرنیل ملکی بود حال نایب سالار ملکی مقرر شد.

سراج المله والدین

هو الله

1327/9 شوال ارگ مبارکه دارالسلطنۀ کابل



عالیجاه عزیز نشان عریضه شما را ملاحظه کردم از حسن کار کنی شما خورسند گردیده آفرین میگویم. البته پول بیت المال افغانستان حق خداوند است. من از طرف حضرت باری جمع آور و سررشته مخارج آنم. البته به هر فرد از افراد افغانستان فرض است که در مخارج آن کفایت شعاری و در مداخل آن سعی بلیغ کند تا رضا مندی خداوند را حاصل دارد. آنچه در حین دشواری بحد دروازه عید گاه دیده بودم حال بیادم است شکر الهی را بجا می آرم...... درست بود.

و در ...... باقیماندۀ کار دیوار قندهار ساعی باشید تا انشاه الله مثل دیگر حصه های آن به انجام برسد. زیاده با عزت باشید.

فقط

سراج المله والدین

پيوست‌ها



نهضت مشروطه‌خواهی مطلع و مبنای دوران جديد در تاريخ افغانستان: بخش نخست، بخش دوم، بخش سوم، بخش چهارم، بخش پنجم، بخش ششم، بخش هفتم، بخش هشتم، بخش نهم، بخش دهم، بخش يازدهم، بخش دوازدهم، بخش سيزدهم، بخش چهاردهم، بخش پانزدهم، بخش شانزدهم، بخش هفدهم، بخش هجدهم، بخش نوزدهم، بخش بيستم، بخش بيست و يکم

منابع