نهضت مشروطهخواهی مطلع و مبنای دوران جديد در تاريخ افغانستان
(بخش بيست و يکم)
نادرشاه با گرايشهای متفاوت و پيچ و خم سياستهايش در راه رسيدن به سلطنت
دکتر محمد اکرم عثمان
ترسیم منحنی شخصیت و برکشیدن کارنامههای سیاسی نادرشاه کار آسانی نیست. اکثر تحلیل گرانی که در بارۀ او قلم زدهاند بیشتر تمایلات و دیدگاه خود را در وجود او پالیدهاند تا دریافت منش و کنش واقعی او. این طرز برخورد با تاریخ به عندیگرایی منتهی میشود و تاثیرات موقعیت ژیوپولیتیک، سنن فکری ساختهای اجتماعی، روانی و روحیۀ عمومی را بر موضوع نادیده میگیرد.
یکی قساوت قلب و شدت عمل نادرشاه را برجسته کرده و او را مستبدی تیپیک آسیایی یا شرقی معرفی کرده است.
دیگری عملگرایی یا پراگماتیسم او را بالا کشیده و اعمال او را چه ملایم و چه ناملایم، تابع ضرورتهای گذرای روزگارش وانمود کرده است.
سومی مطلقاً او را اصلاحطلبی معرفی کرده که میبایست برای رسیدن به اهداف و مرامهایش از تمام وسایل استفاده مینمود و نباید کار و کردار یک سیاستگر را با اخلاق و عاطفه محک بزنیم.
چهارمی بر آنست که او دست نشاندۀ دولت انگلیس بوده و استقلال افغانستان را در بدل ابقا و تحکیم سلطنتش در خفا معامله کرده است.
پنجمی او را عنصری معرفی کرده است که در قیاس با شاه امانالله خان، زمامداری واپسگرا بوده است و عملا قانوناساسی ۱٩٢۳ را باطل کرده و مواد دموکراتیک آنرا حذف نموده است.
شاید یکایک آن داوریها در حق او صادق باشد و شاید برخی از آن قضاوتها راههای افراط و تفریط پیموده باشند. به هر صورت آنچه مسلم و بدیهی مینماید اینست که نادر شاه تمام آن صفات و خصایل را در خود جمع کرده بود و به اقتضای شرایط و اوضاع و احوال از هر یک از آن خصایص بیش یا کم استفاده کرده است.
ولی آنچه مسلم و انکارناپذیر مینماید این است که در ورای آن خصوصیتهای متناقض او به ارزشهای پایداری نیز معتقد بود که خبر از ثبات کرکترش میدهد، از آن شمار میتوان حکم کرد که او مردی زیرک، هوشمند، دلاور و با برنامه بود و تعقلش بر عواطفش میچربید. از قراین و پس منظر زندگی او و برادرانش بر میآید که آنها جمعآ از دیرگاه در فکر تصاحب قدرت سیاسی بودند و گام به گام چنان آرمانی را دنبال مینمودند.
به گفت شادروان میر محمدصدیق فرهنگ در کتاب "افغانستان در پنج قرن اخیر" نظام جدید با وجود تشکیل کابینه و هیات وزراء ماهیت خانوادگی داشت باین معنی که تمام افراد خانوادۀ سردار یحییخان جد نادر شاه و به درجه اول چهار برادرش محمدعزیز خان، محمدهاشم خان، شاهولی خان و شاهمحمود خان خود را در پادشاهی شریک میشمردند و نادر شاه نیز این حیثیت را برایشان قایل بودند. از جمله این برادران محمدنادر خان، شاهولی خان و شاهمحمودخان از مادر سدوزایی بودند و محمدعزیز خان و محمدهاشم خان از مادر محمدزایی. لیکن اینان با وصف جدایی مادرانشان با همدیگر اتفاق داشتند. و با اینکه از نظر سـن محمدعزیز خان از دیگران بزرگتر بود چون در هنگام پادشاهی حبیبالله خان کار محمدنادر خان در دربار بالا گرفت همه او را به صفت رئیس خانواده شناخته بدستور او کار میکردند و به اغلب احتمال باتفاق هم و از روی نقشۀ واحد برای حصول تاج و تخت سعی و تلاش میورزیدند. این اتحاد مدت دراز بین برادران دوام یافت و عامل مهم پیشرفت کارشان بود تا اینکه با وارد شدن نسل جدید خانواده در صحنۀ سیاست و مملکت داری، نفاق و بدبینی معمول در آن راه یافت و یکی از عوامل سقوط دولت ایشان گردید. (میر محمدصدیق فرهنگ، افغانستان در پنج قرن اخیر، چاپ امریکن شپیدی هرندن، ویرجینیا سال۱۳۶٧ برابر با ۱٩٨٨ میلادی، صص ٤ و ٩)
از فحوای متن بالا بر میآید که باز قرعۀ فال بنام مرد قدرتمندی از قوم پشتـون، قبیلۀ بارکزایی، شاخۀ محمدزایی اصابت میکند! و قدرت سیاسی که مدت نهُ ماه به طایفه قدرتمند دیگری از اقوام افغانستان تکیه کرده بود بار دیگر به پشتـونها میرسد، همان عشیرۀ که از احمدشاه ابدالی به بعد مسوول رتق و فتق امور افغانستان بودند.
این نکته میرساند که نظام مسلط در آن هنگام و حتی تا دهۀ هشتم قرن بیستم در افغانستان نظام قبیلهای بوده است هرچند در مقاطعی با استفاده ظاهری از تاسیسات مدنی و دموکراتیک، وانمود شده است.
در موارد زیادی ساخت قبیلهای سیاست را سمت و سو داده و آهنگ پیشرفت را کند کرده است. بعد از بهمخوردن روابط بین شاه امانالله و نادر خان که آن وقت رتبۀ سپهسالاری داشت و مدت زمانی عهدهدار مقام وزارت حربیه بود، نادر خان چه در داخل و چه در خارج با دقت تمام مراقب اعمال امانالله خان بود وسعی میکرد بیخ نفوذ و محبوبیت او را سست کند.
شایان ذکر است که قدرت در کابینۀ شاه امانالله در دست سه نفر تمرکز کرده بود که شدیدآ با هم رقابت میکردند. آن سه نفر عبارت بودند از محمود طرزی که در اوایل مسئوولیت وزارت خارجه را داشت و رهبـر فکری شاه به شمار میرفت. شخصیت دیگر سپهسالار محمدنادر خان بود که در جنگ استقلال شهرت زیادی کمایی کرده بود و امور اردو یا سپاه را بر عهده داشت و شخصیت سومی محمدولی خان دروازی بود که نخستین سفیر سیار و نماینده فوقالعاده شاه در کار تاسیس روابط سیاسی با کشورهای مهم جهان به شمار میرفت و بعد از کامیابی درخشانش در آن ماموریت تاریخی از اعتبار فراوانی بر خوردار گردید او هم بدیلی برای احراز پُست وزارت خارجه و هم الترناتیفی برای اشغال پست وزارت حربیه محسوب میشد.
عدهای بر آن اند که نادر خان سرکردگی گروه محافظهکار، محمدولی خان زعامت گروه رادیکال و محمود طرزی در راس گروه ناسیونالیست قرار داشت که هوادار ضدیت با استعمار انگلیس و روس بود.
این موضوعگیریهای متفاوت در روزگار پادشاهی محمدنادر شاه خود را بیشتر نشان میدهد و او که از دوران رقابت با طرزی و محمدولی خان دروازی کینه به دل گرفته بود در صدد تصفیه حساب میبراید. از آنجا که در آن فرصت محمود طرزی در کابل نبود مجال گرفتن انتقام از او میسر نمیباشد اما مابقی رقبایش که در وطن اقامت داشتند بزودی با ماخذۀ او مقابل میشوند.
در ضمن با توجه به رویدادهای قرن نزدهم افغانستان و دست اندازیهای ابر قدرتهای آن دوران در امور کشور ما ظاهرآ بر میآید که او شناخت دقیقتری از وضع ژیوپولیتیک افغانستان داشت و میکوشید سیاستهایش را در همان قالب پیش ببرد. البته جبر موقعیت جغرافیایی شاه امانالله را نیز مجبور کرد که همین واقعیت را در نظر بگیرد و حکومت امیر حبیبالله کلکانی هم به همین صرافت رسید چنانکه حبیبالله رفیع دانشمند افغان، از قول استاد عبدالحی حبیبی همین داستان را با ظرافت خاصی بیان میکنند:
حبیبی صاحب قصه میکند که من مدیر طلوع افغان بودم در قندهار- قندهار از طرف قوای امیر حبیبالله کلکانی اشغال شد و یک والی را آوردند و والی مجلسی را دایر ساخت که تمام مامورین را خواست و در آن مجلس مرا هم خواست و برایم گفت که تو اخبارچی هستی؟ من برایش گفتم که بلی اخبارچی هستم.
گفت: فقط در اخبار خود امیر صاحب را خوب خوب صفت کن و روس و انگریز را چیزی نگو!
حبیبی صاحب میخندید و میگفت: این پالیسی ای بود که نه تنها والی بچۀ سقا برای من تفهیم کرد بلکه پالیسی بود که در آن تاریخ افغانستان به همین شکل رفتار میشد.(دکتور ظاهر طنین، از مجموعۀ برنامههای بی بی سی- افغانستان در قرن بیستم۱٩۰۰-۱٩٩۶،تهران، چاپ اول ۱۳٨٤،ص ۶۳)
در تنگنای چنان محضور محمد نادر خان زمام امور کشور را به کف میگیرد.
از آنجا که جریان اقدامات نادر خان بخاطر رسیدن به سلطنت یکی از صفحات مهم تاریخ معاصر افغانستان است، بجا و نهایت ضروریست تا به شرح و تفصیل آن رویداد مهم بپردازیم.
قبلآ از قول یکی از تحلیلگران گفتیم که محمد نادر خان در کابینۀ شاه امانالله کمر بسته بودند و مستقیم و غیر مستقیم ملهم از بازیهای دولت انگلیس در افغانستان بودند. اگر این قضیه را جدی بگیریم به مدارکی بر میخوریم که عکس مساله را به اثبات میر ساند.
در سال ۱٩٢۱ روابط اتحادشوروی و انگلستان بهبود چندانی نیافت هر چند در ۱۶ مارچ ۱٩٢۱ قرار داد تجارتی به امضا رسید و طرفین تعهد کردند که استقلال کشورهای آزاد شرقی از جمله ایران و افغانستان را برسمیت بشناسند. با این هم دولت انگلیس از فعالیت سفارت شوروی در کابل و هوادران آن سخت در هراس بود چنانکه «لرد کرزن» وزیر خارجۀ وقت بریتانیا در یادداشت ارسالی هفتم نوامبر ۱٩٢۱ به حکومت اتحاد شوروی بر موارد بسیاری از جمله بر تبصرۀ «ژوزف استالین» بر قرار داد دوستی افغانستان و اتحاد شوروی انگشت انتقاد گذاشت. چه استالین بر تفسیری در بارۀ آن قرار داد گفته بود:" معاهدۀ دوستی افغانستان و اتحاد شوروی وسیله ایست که از طریق آن میتوان بین هندوستان و کمونیسم بین النللی ارتباط بر قرار کرد."(خائیفیس، مناسبات روسیۀشوروی با همسایکان جنوبی، چاپ اول،(مسکو،چاپخانه مرکزی حزب کمونیست-۱٩۶٨) ص ٢۱۵)
همچنین «لرد کرزن» در یادداشتی از پرداخت پول و طلا به افغانستان و ساختمان دستگاه تلگراف در هرات، قندهار و کابل و اعزام کار شناسان فنی روس در افغانستان، انتقاد کرده، تذکار داده بود که در برخی از این شهرها اتحاد شوروی به طور قطع منافغ اقتصادی ندارد و منظورش ایجاد شورش در هندوستان میباشد. اما دولت شوروی ضمن رد آن ادعا پاسخ داد که: "دولت شوروی هرگز با جمال پاشا و انقلابیون هندی ارتباطی بر قرار نکرده است."
مع الوصف دولت انکلیس انعقاد معاهدۀ دوستی افغانستان و اتحاد شوروی را در سال ۱٩٢۱ خطر بزرگی برای هند بریتانیا پنداشت و حتی هنگام امضاء موافقتنامۀ تجارتی با اتحاد شوروی، وزیر تجارت بریتانیا( سر بورت هرن) نامه ای به (کراسین) سپرد که در آن توجه دولت شوروی به مطالب آتی جلب شده بود.
بریتانیا عقیده دارد که قرار داد دوستی افغانستان و اتحاد شوروی زمینه را برای مداخلۀ کمونیستها در هندوستان مساعد ساخته است چنانکه از طریق افغانستان مرتبآ سلاح و پول به اقوام سرحد و انقلابیون هند فرستاده میشود. همچنان( سوریتس) سفیر شوروی با رجال افغانستان ارتباط مخفی بر قرار کرده و توسط آنها میخواهد بین قبایل سرحد نفوذ و اقتداری بهم رساند. چنانکه ملاقات او با (ژنرال محمد نادر خان) به همین منظور بوده و دعوتی که این ژنرال از خوانین سرحد به عمل آورده بر حسب نظر (سوریتس) بوده است.(وزارت خارجۀ اتحاد شوروی(مجموعۀ اسناد) – مناسبات انگلیس و اتحاد شوروی، چاپ اول(مسکو، چاپخانۀ دولتی-ماه مه ۱٩۶٧)،ص ٨-۱۱)
اگر در صحت این سند شک نکنیم در میابیم که نادر شاه در مقاطعی از زندگی اش با روسها نیز روابطی داشته که در تاریخ روابط دیپلوماسی انگلستان و اتحاد شوروی جای نمایانی دارد.
در این ارتباط سوال مطرح اینست که آیا نادرشاه در آن برهه از نظر فکری نیز تمایلی به ایدیولوژی حاکم در اتحاد شوروی نیز داشت؟
من باور دارم که او هرگز گرایشی کمونیستی نداشت، عند الموقع با توجه به ثقل نفوذ و قدرت یکی از دولتهای قدرتمند در افغانستان به همان طرف تمایل پیدا میکرد شاید به این امید که او را در رسیدن به هدف نهایی اش که رسیدن به سلطنت بود مدد رساند.
همینطور او سر سپردۀ تمام وقت دولت انگلیس نبود. در جنگ استقلال، سر بر آورده ترین قوماندانی بود که با قوای انگلیس مقابل شد و نیروهای کشورش را عاقلانه قیادت کرد.
بُعد سوم موضعگیری او در سیاست خارجی ابراز مخالفتش با تصمیم امانالله خان مبنی بر احضار قوای افغانی از بخارا بود که به منظور جانبداری از آن امیر و نیروهای بومیو ملی گرای آن سرزمین اعزام شده بود.
این نکته میرساند که او در فرصتهایی با محمود طرزی همنظر بود و میکوشید پای روسها را از آسیای میانه کوتاه کند و شاید خلافت اسلامیرا برهبری امانالله خان احیا کند.
در بحث آینده، چونی و چرایی آن موضعگیریها را بیشتر بررسی خواهیم کرد و خواهیم کوشید سیمای نادر شاه را افزونتر معرفی کنیم.
بعد از هرج و مرج دوران حکومت امیر حبیبالله کلکانی که شیرازۀ امور از جهاتی بکلی گسیخته بود اعادۀ امنیت، در سرلوحۀ اقدامات محمد نادرشاه قرار داشت.
در آغازین بحثها آوردیم که مدار بستۀ تاریخ افغانستان مشروطه به شرایط آتی بود:
- ۱- امنیت به شرط استقرار حکومت استبدادی.
٢- نا امنی و هرج و مرج به شرط بازگشت حکومت استبدادی.
۳- استقرار دوبارۀ امنیت به شرط بازگشت حکومت استبدادی.
قاعدۀ بالا یک نکتۀ مهم را میرساند و آن اینکه جبر محتوم تاریخ ما همواره «مطلق» به جای «مطلقه» بوده است نه «مشروطه» بجای «مطلقه»! هر چند از مدتی نه چندان دور کسانی کمر بسته بودند تا آن قاعدۀ لابدی را تغییر بدهند و نظام استبدادی تاریخیت یافته را با تدوین قوانین الزام آور تضعیف نمایند. محمود طرزی، محمد ولی خان دروازی، مولوی عبدالروف، عبد الرحمن لودین، میر سید قاسم، عبد الهادی داوی و دیگران از شمار آزادی خواهان بودند که در پی افروختن شمعی در آن شبهای ظلمانی بودند.
نادر شاه نیز وانمود کرد که در مواردی مشروطه خواه به نظر بیاید و از کلیت مشروطه خواهی عناصری را بالا بکشد که ضمن تضمین و تحکیم امنیت، تعلق او را به تجدد طلبی برساند.
به نظر میآید که نادر شاه معجون مرکبی از احساسات و تمایلات متناقض بود با الهام از محیط تربیتش در هند بریتانوی طرفدار پیاده کردن مظاهر تمدن جدید در افغانستان بود ولی این تمایل تا حدودی در او ریشه کرده بود که آسیبی جدی به ثبات سیاسی نرساند.
به علاوه کشاکش ویرانگر در دستگاه حکومت امانی به او آموخته بود که نباید به مدعیان تصاحب قدرت در گرد و نواح دربار مجال بدهد که سیادت نظام انحصاری دودمانی را با خطر مواجه گردانند.
شیوۀ بر خورد او با رقبایش یکی از مهمترین مواردیست که شخصیتش را زیر سوال میبرد و او را به عنوان زمامداری مطلق العنان مشخص میسازد.
به هر روی از جمع و تفریق محاسن و معایبش بر میآیند که او مردی مدبر، زیرک، قسی القلب با پروگرام و دوراندیش بود و در راه رسیدن به سلطنت از خطر کردن نمیهراسید.
از دفتر خاطرات غلام فاروق عثمان که در جریان اقدامات محمد نادر شاه هنگام ورودش به «جنوبی» یا ولایات پکتیا و پکتیکای فعلی قرار داشت و با او مرحله به مرحله همگام بود بر میآید که نادر شاه به هوشیاری و تدبیر تمام موانع را از سر راهش بر داشت. در آن دفترچۀ خاطرات چنین میخوانیم:
در ستیشنهای ریل دهلی و لاهور مستقبلین زیادی که شمار تقریبی آنها به هفت، هشت هزار نفر میرسید به پیشواز قطار حامل سپهسالار محمد نادر خان حاضر شده بودند.
در پیشاور باز هم مردم از موکب او و هیات همراهش با گرمجوشی استقبال کردند. ام-ای حکیم چسر دکتور غلام محمد هندی ساکن منطقۀ صدر پیشاور رها یشگاه آبرومندی برای اقامت سپهسالار و همرانش آماده کرده بود.پیشاوریها با شعارهای «زنده باد امانالله خان!» «زنده باد نادر خان!» از نادر خان و همسفرانش پذیرایی کردند.
دراین وقت «والی علی احمد خان» از طریق مهمند وارد پیشاور شد و در «دین هوتل» اقامت گزید.شنیدیم که اورا«ملک قیس» واهالی« شینوار» غارت کرده اند چه مدعی تاج و تخت افغانستان بود و شینواریها که دیگر از روگردان شده بودند به سختی تاراجش کردند و حاضر نشدند که به او بیعت بدهند.
سپهسالار محمد نادر خان مرا ماموریت داد که به دیدنش بروم و مقصدش را از آمدن به پیشاور را جویا شوم.
والی علی احمد خان توسط من به سپهسالار محمد نادر خان پیشنهاد کرد که باید به اتفاق یکدیگر به خاطر نجات افغانستان سعی بخرچ دهند، فرقی نمیکند که ریاست کشوراز آن من باشند یا از آن سپهسالار نادر خان.
وقتیکه آن پیشنهاد را به نادر خان رساندم پوزخند زد و هیچ نگفت. یکی از علل شادمانی مردم پیشاور از سببی بود که شایع شده بود که سپهسالار نادر خان مصمم است پادشاهی را به اعلیحضرت امانالله خان بر گرداند.
بعد از یازده روز اقامت در پیشاور، سپهسالار و برادرش شاه ولی خان بطرف « جنوبی» و بردار دیگرش سردار محمدهاشم خان بطرف « مشرقی» حرکت کردند و قرار شد من هم به همراه محمدهاشم روانۀ مشرقی شوم.
محمولههای لوازم ضروری محمدهاشم خان را خودم بر یکی از لاریهای شرکت با چالانی بار کردم که از سالی چند عضویتش را داشتم.
کالاهای سردار محمدهاشم خان را به جلال آباد رساندم و عملآ وارد ماجرایی شدم که به سر کردگی سپهسالار محمد نادر خان آغاز شده بود (غلام فاروق عثمان فرزند سردار محمد عثمان خان میباشد. او در ٢۶ محرم سال ۱۳٢٢ هجری قمری در کوچۀ خوابگاه کابل به دنیا آمده و به سال ۱۳۵٢ شمسی چشم از جهان پوشیده است. اولین همسرش مرحومه زبیده دختر سردار محمد عزیز خان برادر ارشد سپهسالار محمد نادر خان بود.
قراری که واقف هستیم مادر محمد عزیز خان و محمدهاشم خان محمد زایی بود و با سردار محمد عثمان خان نسبت خونی و نسبی داشت، در حالیکه مادر سپهسالار محمد نادر خان، شاه ولی خان و شاه محمود خان سدوزایی بود.
وقتیکه مناسبات اعلیحضرت امانالله خان با سپهسالا محمد نادر خان تیره شد غلام فاروق عثمان احتمالا به جرم وابستگی به گروه نادر خان مدت کوتاهی به زندان افتاد، ووقتیکه، امیر حبیبالله کلکانی مبادرت به قتل پدرش سردار محمد عثمان خان کرد او به هند بریتانوی فرار کرد و در آنجا با همدستی « عبد الحسین خان عزیز» و « محمد عثمان خان امیر» در صدد تشکیل گروهی به طرفداری امانالله خان بر آمدند و این اقدام مقارن زمانی بود که شاه امانالله ناگزیر به ترک سلطنت و سیاست شده بود و رهسپار اروپا بود.
همزمان نادر خان به همراهی برادرانش فعالیتهای شانرا در آن ولا شروع کرده بودند و غلام فاروق عثمان با آنها همراه شد که جریان آن در بحث اين آمده است.)
جریان عزیمت به مشرقی به گونه ای بود که شب را در «گردی غوث» پائیدیم و فردا بسوی منزل «نذیر صدباشی» حرکت کردیم. نظر به اینکه او فرد مشکوکی بود سردار محمدهاشم خان بیست نفر حاضر باش را تا «هزار ناو» با خود همراه برد تا خطرات احتمالی را دفع نمایند. اما خوشبختانه آن شب به خیر گذشت. شب را در «هزار ناو» سپری کردیم و روز بعد به «چکنور» رسیدیم. در آنجا«محمد گل خان مومند»(بعدآ وزیر داخله) به سردار پیوست. همزمان «ملا صاحب چکنور» که روحانی متنفذی بود و عدۀ همکاری داد.
شب سوم در منطقه ای بنام «انبار خانه» خوابیدیم. در آن جا پسر «نورکی کوچی» از قوم مومند به حضور سردار محمدهاشم خان رسید و از همکاری قوم و قبیلش خبر داد. پیشین فردا به « غنی خیل» رسیدیم و «محمد افضل خان شینواری» از شخصیتهای سر شناس شینوار پیمان بست که با تمام قوا جانبدار سر دار محمدهاشم خان و برادرنش خواهد بود.
باید خاطر نشان کنم که «محمد گل خان مومند» در جریان این مسافرت مهم، در اجتماعات و گرد هم آییهای مردم، نطقهایی ایراد میکرد و اهداف سردار محمدهاشم خان را برای ولس تشریح میکرد و مستقبلین را به اخوت دعوت مینمود.
وقتی که به «سر شاهی» رسیدیم تقریبآ یک و نیم هزار نفر محمدهاشم را با فیرهای تفنگ خوش آمدید گفتند.
ار حسن اتفاق عید سعید فطر فرا رسید و محمدهاشم خان آنرا به فال نیک گرفت و نماز شکرانه به جا آورد.
از آن پس قصد عزیمت به «سرخرود» کردیم و قرار شد شب را در منزال مرحوم مغفور سید حسن(نقیب صاحب) بگذرانیم. در مذاکرات فی مابین ایشان و محمدهاشم خان، نقیب صاحب بی طرفی اختیار کردند و از دادن جواب صریح مبنی بر مخالفت یا موافقت خود داری کردند. نقیب صاحب فرمودند: من فقیر هستم و از دعا فراموش تان نمیکنم! بعدآ بسوی «هده» حرکت کردیم و در منزل میرزا محمد نسیم خان اقامت اختیار کردیم.
در آنجا جرگه ای به اشتراک سر کردههای اقوام خوگیانی، مهمند و شینوار بر پا شد که نتیجه اش جانبداری آن قبایل از اعادۀ امنیت در افغانستان و همبستگی آنها در امر مساعدت به سپهسالار محمد نادر خان بود. افزونتر اینکه گردانندههای جرگه تعهد سپردند که امنیت راه بین پیشاور و کابل را به ذمه بگیرند و نگذارند که نقل و انتقال مال التجاره و آمد و رفت مسافران مختل شود.
در پایان جرگه دو تن از ملکان شرکت کننده در جرگه بنامهای ملک غلام گل و ملک جیلانی که از قدیم با هم دشمن بودند به محض رفتن به خانههای شان، خلاف فیصلۀ جرگه خصومت را از سر گرفتند و برای جنگ با یکدیگر آمادگی گرفتند. از آنجا که یک جنگ قبیلوی اعتبار تصامیم جرگه را نقش بر آب میکرد به توصیه سردار محمدهاشم خان میانجیهایی روانهۀ قریههای آنها شدند. سپس اول به «سرخرود» و بعد از آن به معیت سردار به «سرمه» که ار توابع کجۀ خوگیانی است رهسپار شدیم. شب را در قلعۀ مرحوم عبدالرزاق خان پدر داکتر عبد الصمد حامد سپری کردیم.
متعاقب آن محمدهاشم خان مکتوبی عنوانی برادر ارشدش سپهسالار محمد نادر خان نوشت و آنرا به من سپرد تا به ایشان برسانم. به منظور محافظت از جانم به سه نفر محافظ مسلح که راه بلد راههای مشرقی و جنوبی بودند امر کردند که مرا تا قرارگاه سپهسالار در جنوبی همراهی نمایند. شب را در «نحله» خوابیدیم و از راه «غوگیز» ارزمنگل، احمدزایی و کوتل لکری جاجی نزد شاه محمود خان که در جاجی موضع گرفته بودند رفتیم و از مردم جاجی مهمان نوازی و ملاطفت دیدیم. در آن جا محافظانم را مرخص کردم و به همراهی و رهنمایی شریندل خان منگل از راه «پیر زکه» به «طوطاخیل» نزد مارشال شاه ولی رفتم.
قرار شد موقتآ در خانۀ جهاندادخان احمد زایی سکنا گزینم. غوث الدین پسر جهانداد خان در خوست نزد سپهسالار بود. من به همراهی نواسۀ جهاندادخان که از طرف پدر کلانش موظف شده بود دو صد نفر لشکر قومیاحمد زایی را به کمک سپهسالار ببرد روانۀ «زرمت» شدیم.
در «زرمت» خطر جدی ما را تهدید میکرد چه اکثریت قاطع مردم آنجا طرفدار بچۀ سقاُ بودندو تن به تقدیر دادم و در مسجد قریۀ خواجگان خوابیدم و علی الصباح بعد از نماز بدون توشه راه بی سر و صدا بطرف «سر روضه» حرکت کردم چه رهگذری به من گفته بود که آسانترین راه رسیدن به خوست از همان سر روضه میگذرد.
دیگر صلاح نبود که با لشکر قومیاحمد زایی همسفر باشم زیرا که آنها را نیز زرمتیها تهدید میکردند. مسافت چندانی نرفته بودم که ملا امامیمرا سئوال کرد و از جوابهای مغشوشم دریافت که ماموریت خاصی دارم. در آن موقع عکس العملی نشان نداد ولی همینکه به قریۀ که در آن حوالی قرار داشت رسیدم از من جدا شد و گفت که همان جا منتظرش بمانم تا کمکم کند. زیر سایۀ دیوار قلعه دراز کشیدم و خواب سنگینی بر من غلبه کرد.
ساعتی بعد از سر و صدای چند نفر بیدار شدم و دیدم که آن ملا با چند مرد مسلح بر گشته است، آنها بیدرنگ دستهایم را از پُشت سر بستند.
آن زرمتیها که هوادار سقاییها بودند بر آن بودند که اعدامم کنند چه تصور میکردند که جاسوس امانالله خان هستم.
در آن فرصت پیر و جوان آن قریه ما را حلقه کرده بودند و منتظر تماشای صحنۀ اعدام بودند. از ترس جان به پیر ترین مرد آن جماعت رو کردم و گفتم: من حامل پیغام جرگه مشرقی به نادر خان هستم و هیچ تماسی با امانالله ندارم.
در ضمن پیغورش دادم که من پناهندۀ قریۀ شما هستم و در طلب نان به این جا آمده ام، اگر مرا بکشید خدا از شما بازخواست خواهد کرد.
به وساطت آن پیر مرد مرا نزد خان قریه بردند. خان قریه از حالم جویا شد، امر کرد که رهایم کنند. از قضا او روزی چند با من یکجا در زندان امانالله خان محبوس بود و فهمید که واقعاً حامل پیغامی به نادر خان هستم.
خان با عزت و حرمت زیادی دو شب از من نگهداری کرد و پنهانی اعتراف کرد که مخالف حکومت سقاییهاست و مترصد فرصت میباشد.
بالاخره به مساعدت او به ملاقات سپهسالار محمد نادر خان در خوست رسیدم.(دفتر خاطرات چاپ ناشده غلام فاروق عثمان)
پيوستها
نهضت مشروطهخواهی مطلع و مبنای دوران جديد در تاريخ افغانستان: بخش نخست، بخش دوم، بخش سوم، بخش چهارم، بخش پنجم، بخش ششم، بخش هفتم، بخش هشتم، بخش نهم، بخش دهم، بخش يازدهم، بخش دوازدهم، بخش سيزدهم، بخش چهاردهم، بخش پانزدهم، بخش شانزدهم، بخش هفدهم، بخش هجدهم، بخش نوزدهم، بخش بيستم، بخش بيست و يکممنابع
■