فهرست مندرجاتدانشنامه بزرگ اسلامی
ابراهیم خلیل
- زمینۀ تاریخى
- خاندان و خاستگاه ابراهیم
- تاریخ ولادت و زادگاه ابراهیم
- مهاجرتهای ابراهیم
- اقامت در فلسطین
- ابراهیم، قرآن و عهد عتیق
- ابراهیم در عهد جدید
- ابراهیم و ایران باستان
- يادداشتها
- پینوشتها
- جُستارهای وابسته
- سرچشمهها
[پیامبران سامی] [ابراهیم]
ِاِبْراهيمِ خَلیل(ع)، دومین پیامبر اولوالعزم، نیای بزرگ عرب از طریق پسرش اسماعیل، و بنىاسرائیل از طریق پسر دیگرش اسحاق.
شكلهای گوناگون این نام در منابع دینى و غیر دینى، با افزایش، ادغام، یا جابهجایی حروف و هجاها مىتواند حاكى از شهرت و رواج آن در منطقۀ هلال خصیب باشد. شكل «ابرام» در نخستین موضعى كه عهد عتیق به آن اشاره كرده[۱]، همچون نامهای یعقوب و یوسف در سدههای ٢٠ و ۱۹ قم، در میان آموریها و سایر اقوام منطقه دیده شده است[٢]. نیز شكلهای «ا - با - را - ما»؛ «ا - بام - را - ما»؛ «اب - را - مو»؛ «اب - را - ما» در كتیبههای بابلى و آشوری[٣]؛ «ا - با - ام - را - ما»؛ «ا - با - ام - را - ام» در كتیبههای اكدی[۴]، دیده شده است. جوالیقى نیز شكلهای اِبراهام، اِبراهْم، اِبراهِم را ذكر كرده و آنرا نامى كهن و غیر عربى دانسته است[۵]. نووی همان شكلها را بدون الف میانى (اِبرهام، اِبرهُم، اِبرهِم، و جمع آن: بَراهِم و بَراهِمه) نقل كرده است[٦]. اگر در اصالت اشعار امیۀ بن ابىصلت كه در آن از «ابراهیم» بههمین شكل نام برده شده[٧] تردید روا باشد، ظاهراً كهنترین منبعى كه این نام را به شكل «ابراهیم» ضبط كرده قرآن است. در حالی كه شكل برهام (روایت ابن هشام؟) و بَرْهَم بن بُنَج در كتیبههای صفا (جعفری)، قابل مقایسه با شكلهای دیگر ابراهیم نیز هست.
دربارۀ معنای اَبرام، نخستین بخش آن (اَب) بهمعنای پدر، بىشك سامى است. دومین بخش رابه احتمال از Raamu اكدی بهمعنای دوست داشتن، یا از Rwm سامى غربى بهمعنای بلند مرتبه یا عالى دانستهاند. بر این قیاس، معنای «پدر عالى یا متعالى» را برای «اَبرام» نمىتوان نامحتمل شمرد[٨]. همچنین معنایى كه برای اَبراهام٨ (شكل كاملاً گویشى آن: اَوْرَهام) - پدر امتهای بسیار - آمده است[۹]، گویا فقط ریشۀ عامیانه دارد، اگرچه مىتواند با «رُهام» عربى بهمعنای كثیر و بىشمار همریشه باشد[۱٠]. اما معانى و شكلهای دیگری هم كه برای ابراهیم آوردهاند، درست نمىنماید. مثلاً نووی از قول ماوردی، معنای آن را در سریانى «پدر رحیم» آورده[۱۱] و وهب بن منبه، اَبْرهه را صورت حبشى ابراهیم و بهمعنای سپید چهره دانسته است[۱٢].
[↑] زمینۀ تاریخى
از آنجا كه ابراهیم در مسیر هجرتهای متوالی خود، بخش اعظم سرزمینهای هلال خصیت را از عراق تا مصر پیمود، بررسى اوضاع سیاسى منطقه، بهرغم اختلافهایی كه در منابع تاریخى در اینباره هست و تعیین تاریخ ظهور و سقوط دولتها را با دشواری بسیار روبهرو مىسازد، مىتواند در حل بسیاری از مشكلات مربوط به زندگى ابراهیم بهكار آید. در اوایل سدۀ ٢٠ قم، قدرتها و تمدنهای منطقه با یكدیگر كشاكش و رقابت داشتند. در بینالنهرین، فرمانروایان سومر واكد از همۀ حاكمان كوچكتر اطراف - از خلیج فارس تا سرچشمههای فرات - خراج مىستاندند. در كرانههای مدیترانه، دریانوردان ثروتمند فنیقى سكونت داشتند و در شمال، در آسیای صغیر، حتیان در آستانۀ تاریخ خود برپا ایستاده بودند. در این میان «آمنمحت» اول مؤسس سلسلۀ دوازدهم بر تخت سلطنت مصر نشست. منطقۀ نفوذ او از نوبیا، جنوب دومین آبشار نیل تا آنسوی شبه جزیرۀ سینا و فلسطین و سوریه را در بر مىگرفت. در چنین اوضاعى، امواج مهاجران سامى جزیرۀالعرب بهسوی عراق و شام روی آوردند[۱٣]. از جملۀ آنها قبایل چادرنشین سامى آموری (یعنى از غرب آمده) بهسوی شمال و شمالغربى یعنى بینالنهرین، سوریه و فلسطین یورش بردند. در جریان همین یورشهای خشونتآمیز بود كه دولتهای سومر و اكد متلاشى شدند و آموریان خود دولت و شهرهایى در بینالنهرین بر پا ساختند و مواضع نیرومندی از كوههای زاگرس در غرب ایران تا سواحل مدیترانه بهدست آوردند[۱۴].
این چنین بود كه فرهنگ و سیاست دولت آموری كه شهر ماری در كنار فرات را به پایتختى برگزید[۱۵]، بر این منطقه مسلط شد و اینان سلسلههای متعددی از آشور در شمال «تالارسا» در جنوب پدید آوردند[۱٦]. درین دوره كه به فترت «ایسین» و «لارسا» موسوم است، دولت آموری ایسین با دولت لارسا كه عیلامیها پس از هجوم بهجنوب عراق آن را پدید آوردند، سالیان دراز بر سر حكومت عراق نزاع داشتند. در این میان سلسلۀ اول دولت بابل كه دولتى آموری بود ظاهر شد وپس از چندی توانست دولتى یكپارچه در سراسر منطقه بهوجود آورد. این دولت كه فرهنگ و تمدن كهن سومری و اكدی را به میراث برده بود، از اوایل سدۀ ۱۹ قم تا اواخر سدۀ ۱٦ قم دوام یافت[۱٧].
[↑] خاندان و خاستگاه ابراهیم
در چنین احوالى خاندان ابراهیم در صحنۀ تاریخ منطقه ظاهر شدند. در حالى كه بنابر روایت عهد عتیق[۱٨] ابراهیم به قبایل آرامى كه از جزیرۀالعرب به كرانههای فرات كوچیده بودند نسب مىبرد[۱۹]. برخى از محققان، نیاكان ابراهیم را از همان آموریانى دانستهاند كه از جزیرۀ عربى به عراق و شام تاختند[٢٠]. آرامیها، در حرّان نزدیك به سرچشمههای رود بلیخ و خابور مستقر بودند و ظاهراً در اواسط نیمۀ دوم هزارۀ سوم قم، به سبب رونقى كه در شهر اور پدید آمده بود، گروههایى از آنان به آن شهر مهاجرت كرده بودند؛ اما هنگامى كه اور با هجوم قبایل آموری و حملات عیلامیها ویران شد، آرامیان مهاجر دوباره به موطن اصلى خود بازگشتند، و پدر ابراهیم در رأس یكى از خاندآنهایى قرار داشت كه در این مهاجرت از اور رهسپار حرّان شدند[٢۱]. با توجه به آنچه باستانشناسان دربارۀ هجرت آرامیان گفتهاند، مىتوان دریافت كه خاندان ابراهیم در اوایل هزارۀ دوم قم به این منطقه كوچ كردهاند[٢٢]. مورخان و نویسندگان متقدم نیز از حرّان بهعنوان موطن پدر ابراهیم سخن راندهاند[٢٣].
اما دربارۀ نام پدر ابراهیم میان عهدین و قرآن، و به تبع آنها میان مفسران اختلاف هست. در عهد عتیق این نام، ترح ضبط شده[٢۴] و در قرآن آزر آمده است[٢۵]. مفسران و لغتشناسان واژه آزر را واژهای بیگانه و معرّب دانستهاند[٢٦] و امروزه این نظر در میان شرقشناسان رواج یافته كه محتملاً این كلمه صوت تحریف شده اِلِعاذار[٢٧] عبری است كه بنابر عهد عتیق، نام خادم ابراهیم بوده است[٢٨]. اما اختلاف موارد در تفاسیر نیز چنان است كه برخى از آنها دلالت بر این دارد كه آزر نام پدر است و برخى دیگر این احتمال را نفى مىكنند. بسیاری از مفسران و مورخان، نام پدر ابراهیم را تارح ذكر كرده[٢۹] و نام آزر در قرآن را كه به روایتى خود پیامبر اسلام(ص) آنرا تأیید كرده است[٣٠]، به وجوهى توجیه كردهاند.
برخى آزر را بهمعنای یار و انباز دانستهاند، و در این صورت آیۀ «واِذْقالَ اِبراهیمٌ لِاَبیهِ آزَرَ اَتَتَّخِذُ اَسْناماً...»[٣۱] اشاره به آنست كه پدر ابراهیم در پرستش بتها یار و انباز قوم بود. برخى دیگر آزر را نام بتى دانستهاند كه پدر ابراهیم آن را مىپرستیده است، و در آیۀ مذكور «اصناماً» را بدل از آن گرفتهاند[٣٢]. بعضى نیز تارح را نام پدر و آزر را نام عموی ابراهیم دانستهاند و متذكر شدهاند كه عرب، عنوان «اب» را بر عمو نیز اطلاق مىكرده است، چنانكه در قرآن اسماعیل پدر یعقوب نامیده شده است. ظاهراً این سخن اخیر بیشتر بدان جهت ابراز شده است كه براساس حدیثى از پیامبر، همه نیاكان پیامبر اكرم(ص) موحد بودهاند (= نَقَلَنى اللّهُ مِن اَصلابِ الطّاهرینِ الى اَرحامِ الطّاهراتِ). هم از اینروست كه طوسى پس از ذكر این معنى كه نسبشناسان نام پدر ابراهیم را تارح گفتهاند، افزوده است كه آزر جد مادری ابراهیم بوده است.
روایتهای دیگری نیز در این باب آمده، مانند روایتى كه واژه آزر را در عبری از ادات ذم و نكوهش شمرده است[٣٣]. ولى رازی همه این توجیهات را بىاساس خوانده و اشاره كرده است كه اگر آزر بهعنوان نام پدر ابراهیم در قرآن درست نمىبود، یهودیان معاصرِ پیامبر(ص) كه همواره در صدد تكذیب او بودند، دربارۀ این نام نیز باید او را تكذیب مىكردند، و چون خبری در این مورد در دست نیست مىتوان گفت كه این نام به دیدۀ یهودیان درست بوده است. وی سرانجام متذكر شده است كه اگر نام تارح را نیز بهعنوان پدر ابراهیم بپذیریم، باید بگوییم كه از دو نام تارح و آزر، یكى نام و دیگری لقب او بوده است[٣۴]؛ همچون یعقوب كه اسرائیل لقب داشته است[٣۵]. اگرچه برخى از محققان معاصر خواستهاند كه واژه «ازوریس» را كه نام یكى از خدایان مصر باستان بوده، با ریشه لفظ «الازر» و واژههای «عازر» و «عزیر» ربط دهند و بر این اساس احتمالاً «آزر» را نام بتى بدانند[٣٦]؛ اما از آنجا كه «یوسیبیوس» مورخ یونانى نام پدر ابراهیم را «اثر» ذكر كرده است، عقاد با توجیهاتى به این نتیجه رسیده كه احتمالاً شكلهای «اثور» و «اتور» و «اتیر» از یكسو بهصورتهای تیره و تیرح[٣٧] تبدیل شده[٣٨]؛ و از سوی دیگر همان اشكال به «اثر» و سرآنجام به «ازر» بدل شده است (قس: تبدیل «آثر» و «آثور» در اوستایى و پهلوی به «آذر» در زبان فارسى). با اینهمه، باید گفت كه تا تحقیقى كامل و همه جانبه در اینباره صورت نگیرد و تا به اسنادی معتبر از آن دوران دست نیابیم نظر قطعى ابراز نمىتوان كرد.
بههر حال سلسله نسب ابراهیم بر اساس روایت عهد عتیق چنین است: ابراهیم پسر ترح پسر ناحور پسر سروج پسر رعو پسر فالج پسر عابر پسر شالح پسر اَرْفَكْشاد پسر سام پسر نوح[٣۹] كه در منابع اسلامى با تغییراتى تكرار شده است. اما باید توجه داشت كه در این سلسله نسب شكل و ساختمان نام ارفكشاد (ارفخشاد در منابع اسلامى) بهیك نام سامى شباهت ندارد و بیشتر بهیك نام ایرانى مانند است.
[↑] تاریخ ولادت و زادگاه ابراهیم
دربارۀ زمان تولد ابراهیم كه در ٧٠ سالگى ترح رخ داد[۴٠]، هیچ سندی كه تاریخ دقیق یا نسبتاً دقیقى ارائه دهد بهدست نیامده است. ولى با توجه به كشفیات باستانشناسى و از طریق بررسى تطبیقى تواریخ، مىتوان به حدس و گمان، تاریخ تقریبى آنرا تعیین كرد. به هر حال امروزه بیشتر محققان، سدۀ ٢٠ قم را بهعنوان تاریخ ولادت ابراهیم پذیرفتهاند و برخى از آنها رقم دقیقتر ۱۹۹٦ قم را ذكر كردهاند[۴۱]. نیز اگر چنانكه گفتهاند، ابراهیم در حوالى سال ۱۹٠٠ قم وارد كنعان شده باشد[۴٢]، با توجه به آنكه وی در ٧۵ سالگى حران را ترك گفت[۴٣]، باید در حوالى سال ۱۹٧۵ قم متولد شده باشد. از سوی دیگر براساس تحقیقات البرایت و جلویك، شهرهای سدوم و عموره در حوالى سال ۱٨۹٨ قم ویران شد[۴۴]؛ و چون ابراهیم در آن وقت حدود ۱٠٠ سال داشت، پس ولادت او باید میان سالهای ٢٠٠٠ تا ۱۹۹٠ قم بوده باشد.
اختلاف دربارۀ محل تولد ابراهیم نیز بسیار است. با آنكه از عهد عتیق بر مىآید كه ابراهیم در اورِ كلدانیان متولد شده است[۴۵]، ولى برخى آنرا الوركأ (اوروك) و بسیاری از منابع اسلامى شهر كوثى كه خرابههای آن امروزه بهنام تل ابراهیم مشهور است، دانستهاند[۴٦]؛ و ابن بطوطه[۴٧] از محلى بهنام بُرص میان حله و بغداد (برس یا برس نمرود، در محل بابل كنونى) در عراق یاد كرده كه گقتهاند زادگاه ابراهیم بوده است. چنانكه از حرّان هم بهعنوان مولد ابراهیم یاد شده كه سپس پدرش او را به بابل برد[۴٨]. در عهد عتیق نیز آنگاه كه از سفر ابراهیم از حرّان به فلسطین سخن رفته، آمده است كه او از «مولد» خویش به فرمان خدا بیرون شد[۴۹]. اما بنا به روایتى كه طبری[۵٠] ذكر كرده، پدر ابراهیم همراه با همسرش انموتا، بونا، توتا[۵۱] از حرّان به هرمزدجرد رفت و ابراهیم همانجا متولد شد و سپسس پدرش او را به كوثى برد. طبری همچنین به روایتى كه تولد ابراهیم را در شوش دانسته، اشاره كرده است[۵٢]. با اینهمه غالب محققان معاصر برآنند كه اور، مولد و محل رشد ابراهیم بوده است.
بنابر بررسیهای باستانشناسى و اسناد و كتیبههایى كه از منطقه بهدست آمده اور از سالها پیش از ابراهیم تا قبل از هجوم عیلامیها در اواسط سدۀ ٢٠ قم، در اوج قدرت و شهرت بوده[۵٣]، و حلقه ارتباطى در مسیر تجاری شرق و غرب بهشمار مىرفته است[۵۴]. قبل از هجوم سامیها از صحاری عربى، اور پایتخت سومریها بود[۵۵]، و بهطور دقیقتر باید گفت كه سلسلۀ سوم اور (از حدود ٢۱۱٢ تا ٢٠٠۴ قم) و دولت ایسین لااقل از دیدگاه فرهنگى، یك دولت سومری بهشمار مىرفت و اسامى برخى از سلاطین آن در الواح سومری آمده است[۵٦]. در دورۀ حكومت همین سلسلۀ سوم بود كه شهر اوركلدانیان پدید آمد و به پایتختى برگزیده شد[۵٧] اور كه ویرانههای آن در جایى كه به تلّالمقیر (تپۀ قیری) موسوم است، یافت شده و از شكوه دیرین حكایت دارد[۵٨]، گویا در روزگار ابراهیم شهری به ابعاد تقریبى ٧ و ٣ كم بوده است[۵۹].
در اور مانند شهرهای دیگر بینالنهرین پرستش اجرام آسمانى رواج داشته و این معنى با توجه به آنچه در قرآن در مورد استدلال ابراهیم بر بطلان پرستش ماه و خورشید و ستارگان آمده، بهخوبى قابل درك است. چنانكه گفتهاند اور مركز پرستش خدای ماه بهنام نانّا بوده كه سامیان آنرا «سین» مىنامیدند[٦٠]، موسى بن میمون نیز بهصراحت از نشأت ابراهیم در میان صائبان كه خورشید را خدای بزرگ مىدانستند، سخن رانده است[٦۱]. اما در باب حكومت اور، در روزگار ابراهیم، و فرمانروای معاصر او باید گفت كه سلسلۀ سوم اور در سال ٢٠٠٦ قم به روزگار «ابى سین»[٦٢]، منقرض شد و تا اوایل سدۀ ۱۹ قم كه نخستین فرمانروای خاندان بابلى بهنام «سومو - ابوم» (۱٨۹۴-۱٨٨۱ قم) بر آنجا فرمانروایى یافت، یعنى در دورهای كه به فترت ایسین و لارسا موسوم است، یادی از حاكمان مستقل اور نشده است[٦٣] بنابراین بهنظر مىرسد كه سلاطین ایسین مانند «ایشبى - ارّا» كه در حدود ۱۹۵٢ قم، و یا «اور - نینورتا» كه از ۱۹٢٣ قم فرمانروایى داشتند[٦۴]، بر آنجا نیز حكومت مىكردهاند[٦۵].
البته اینها بر فرض آن است كه ابراهیم در سدۀ ٢٠ قم زیسته باشد، و اگر براساس نظریاتى كه تاریخ زندگى ابراهیم را در سدۀ ۱٨ قم[٦٦] گفتهاند، در جستوجوی سلاطین معاصر ابراهیم باشیم، باید او را هم عصر حمورابى، فرمانروای بزرگ بابل در سدۀ ۱٨ قم بدانیم. شاید همین ملاحظات سبب شده است كه برخى نام امرافل را كه در عهد عتیق بهعنوان پادشاه شنعار (بابل) و معاصر ابراهیم از او یاد شده[٦٧]، منطبق با حمورابى مشهور بدانند[٦٨]. اما بر اساس منابع اسلامى، فرمانروایى معاصر ابراهیم كه با او در باب پروردگار مناقشه داشت، نمرود پسر كوش (یا كنعان یا فالخ) و از نوادگان نوح بود[٦۹]. در عهد عتیق از این نمرود بن كوش (ه م) كه در نظر اول هم عصری او با ابراهیم دشوار جلوه مىكند، بهعنوان پادشاهى جبار كه ابتدای مملكت او بابل بود، یاد شده است[٧٠] كه بنابر روایات اسلامى و روایت هگادای یهود قبل از تولد ابراهیم فرمان داده بود تا همه نوزادان ذكور را بهقتل رسانند[٧۱].
شایسته توجه است كه در سال ۱٨۴۵ م در عراق، در محلى بهنام نمرود (جنوب موصل) شهر كالح كه بنای آن در عهد عتیق[٧٢] به نمرود نسبت داده شده، بهوسیله لایارد كشف شد[٧٣]. ولى این احتمال هم هست كه به گفتۀ ابوریحان بیرونى[٧۴]، نمرود (یا نامى شبیه به آن) لقب پادشاهان آن ناحیه بوده باشد، نه نام فرمانروایى خاص، چنانكه او خود به رابطۀ ابراهیم و نمرود هیچ اشارهای نكرده و پادشاهى را كه ابراهیم با او مناقشه كرد و در سال ٢٣ حكومتش از نزد او گریخت، زامیس دانسته، كه ابراهیم در سال ۴٣ پادشاهى پدر او بهنام نینوسزاده شد[٧۵]. با اینهمه اگرچه در میان سلالههای كهن بابل و بینالنهرین بهنام نمرود برنخوردهایم، ولى احتمال وجود آن را هنوز نمىتوان بهكلى مردود شمرد.
[↑] مهاجرتهای ابراهیم
بهروایت قرآن مجید، ابراهیم با ابطال پرستش اجرام آسمانى كه در آن هنگام رایج بود، مردم را به پرستش خدای یگانه دعوت كرد[٧٦]. این روایت قرآنى بىآنكه در عهد عتیق از آن نشانى باشد، در میان یهود معروف بوده و یوسفوس بدان اشاره كرده[٧٧]، و در كتب یهودی دورههای بعد نیز دیده مىشود[٧٨].بعضى از روایتها حاكى از آن است كه این واقعه بههنگام مناقشۀ ابراهیم با قوم خود روی داد و در واقع اظهار اعتقاد ابراهیم به اجرام آسمانى و سپس رویگردانى وی از آنها برای متوجه ساختن قوم به بىاعتبار بودن این آیین و متوجه ساختن آنها به وحدانیت خداوند بوده است[٧۹]. چنانكه به گفتۀ مسعودی، ساره همسر ابراهیم و لوط برادرزادهاش پسر هاران، نخستین كسانى بودند كه به وی گرویدند[٨٠]، و به گقتۀ فان سترس ابراهیم خود گویا نخستین كسى بود كه از این طریق به یكتاپرستى گرایش یافت[٨۱].
همین گرایش كه به منازعۀ او با قوم، پدر، و فرمانروای معاصرش انجامید، به گفته قرآن او را به مهاجرتى واداشت كه در تاریخ ادیان سامى دارای اهمیت خاص است. در سفر پیدایش عهد عتیق دربارۀ علل این مهاجرت سخنى نیامده و خروج بهسوی حرّان به پدر ابراهیم نسبت داده شده است. كه پس از مرگ پسرش هاران، اور كلدانیان را با خانوادهاش ترك گفت[٨٢]. در قرآن از مبدأ و مقصد جغرافیایى این هجرت سخنى نیست، ولى علل مهاجرت او بهروشنى بیان شده است. همین معنى در «مدراش ربّای» نیز دیده مىشود، و شباهت آن به روایات قرآنى چنان است كه برخى بر آن رفتهاند كه این روایتها مستقیماً از قرآن به «مدراش» نقل شده و بعضى از عبارات آن ترجمۀ دقیق آیات قرآنى است[٨٣]. نخستین گام ابراهیم برای تبلیغ یكتاپرستى، دعوت آزر بود. در سورههایى از قرآن ذكر این دعوت آمده است، و چنانكه خواهیم دید بهنظر مىآید كه ابراهیم دوبار با آزر بر سر دین قوم به مناقشه پرداخت، و پس از دومین بار بود كه آزر او را از خود راند و ابراهیم اقدام به مهاجرت كرد. مخالفت اولیه آزر او را بر آن داشت كه بتها را بشكند و این كار را به بت بزرگ نسبت دهد و از قوم بخواهد كه علت آن را از همان بت بپرسند. اما بت قادر بهسخن گفتن نبود و قوم در برابر این حجت فرو ماندند، ولى سرآنجام وی را در آتش افكندند. پروردگار آتش بر او سرد گردانید و وی را با لوط از چنگ قوم برهانید[٨۴]
بنابر روایتهای دیگر، به آتش افكندن ابراهیم پس از شكستن بتها و مجادلۀ وی با فرمانروای عصر بود[٨۵]، كه در طى آن ابراهیم او را با بیان توانایى پروردگار بر زنده كردن و میراندن موجودات و طوع و خورشید از مشرق و غروب آن در مغرب، مغلوب و مبهوت ساخت[٨٦]. موضوع این مجادله بهصورتى شبیه به قرآن در روایات یهودی نیز آمده است[٨٧]. روایتهایى، ابراهیم جوان[٨٨]، ٧ یا ۴٠ یا ۵٠ روز در آتش ماند و هاران برادر ابراهیم كه به گفتۀ عهد عتیق در اور درگذشته بود[٨۹] از جمله كسانى بود كه قوم را به سوختن ابراهیم تحریك مىكرد[۹٠].
طبری روایتى ذكر كرده است كه بنابر آن چون ابراهیم بىگزند از آتش نجات یافت، نمرود به عظمت پروردگار او اقرار كرد و قربانى داد و ابراهیم را آزاد ساخت[۹۱]. همو در جای دیگر اشاره كرده است كه ابراهیم ٧ سال در زندان نمرود در كوثى ماند تا سرآنجام او را در آتش افكندند[۹٢]. موسىبن میمون[۹٣]، نیز از منابع صابئى روایت كرده است كه ابراهیم با مردم كوثى در پرستش خورشید مخالفت كرد و پادشاه او را به زندان افكند و سپس به شام تبعیدش كرد.
بههر حال، در سورۀ مریم از مجادلۀ دیگری میان ابراهیم و آزر سخن رفته است كه به هجرت ابراهیم آنجامید. ابراهیم آزر را به راه راست خواند ولى آزر او را تهدید كرد و از خود براند. ابراهیم گفت كه برای او آمرزش خواهد خواست، و آنگاه از نزد قوم خود بیرن رفت[۹۴]. مفسران با توجه به مدلول آیۀ ۱۱۴ سورۀ توبه كه پیامبر و مؤمنان را از آمرزش خواهى برای مشركان منع كرده، در اینباره كه چرا ابراهیم برای پدرش آمرزش خواست بحث كردهاند. اما قرآن بلافاصله پس از آیه مذكور اشاره كرده است كه آزر به ابراهیم وعده داده بود كه ایمان بیاورد و به همین سبب ابراهیم برای او آمرزش خواست، و چون ایمان نیاورد، ابراهیم از او بیزاری جست؛ و یا به تعبیر دیگر ابراهیم به آزر وعده داده بود كه اگر ایمان آورد، برای او از خدا آمرزش خواهد خواست[۹۵]. اگرچه رازی[۹٦] بنابر روایتى هجرت ابراهیم را كه در سورۀ صافات (۹٨) به «رفتن بهسوی پروردگار» تعبیر شده، هجرتى انفسى و درونى یعنى دوری از بتان و روی آوردن به خدا دانسته است، ولى ظاهر آیات قرآن دلالتى آشكار به علل مهاجرت ابراهیم به حرّان دارد كه قراین تاریخى و تأیید روایات مفسران قرآن[۹٧] آن را اثبات مىكند[۹٨].
سكوت عهد عتیق دربارۀ علل این مهاجرت از اور به جرّان، و اشارۀ گذرا، اما پراهمیت عهد جدید[۹۹] به این معنى كه پروردگار به ابراهیم قبل از هجرت به حران فرمان داد كه از موطن خویش بریده، به زمینى كه او را نشان خواهند داد، برود، برخى از محققان را برآن داشت تا به جستوجوی عوامل سیاسى و اقتصادی این هجرت برآیند. آشوبى كه در آن روزگار در نتیجۀ هجوم عیلامیها و آموریها پدید آمده و اوضاع زندگى مردم را به خطر افكنده بود[۱٠٠]، موجب كوچهای متوالى در منطقه شد[۱٠۱]، و در این احوال نواحى حران و فلسطین پناهگاهى امن مىنمود[۱٠٢]. مهاجرت ابراهیم و خاندان او به حران باید در آغاز هزارۀ دوم قم بوده باشد[۱٠٣]. حرّان[۱٠۴]، در آن روزگار یك امیرنشین آموری[۱٠۵]، و جزو دولت ماری به شمار مىرفت[۱٠٦] كه خود مركز آموریان بود[۱٠٧]
این شهر كه سهم مهمى در زندگى ابراهیم داشت و شواهد باستانشناختى این معنى را تأیید مىكند[۱٠٨]، در حدود سال ۱۹٠٠ قم، همچون شهر ناحور، بزرگ و پرشكوه بود[۱٠۹]. گفتهاند كه این شهر، نام خود را از هاران برادر ابراهیم برگرفته[۱۱٠]، چنانكه شهر ناحور را نیز منسوب به ناحور برادر دیگر ابراهیم دانستهاند[۱۱۱]. بهروایت عهد عتیق[۱۱٢] ترح و ابراهیم و لوط و سارا به حران رفتند. اما روایات اسلامى حاكى از آن است كه ابراهیم با سارا دختر فرمانروای حرّان كه از دین پدران بیزاری میجست در اینجا ازدواج كرد[۱۱٣]. ترح در حرّان بود تا در سن ٢٠۵ سالگى درگذشت و ابراهیم به فرمان خداوند از «مولد خویش و از خانه پدر خود» بهسوی فلسطین مهاجرت كرد[۱۱۴]. همین عبارت را بعضى از محققان دلیل بر آن گرفتهاند كه ابراهیم در حرّان متولد شد و سپس پدرش او را به شهر اور برد. اما اینكه در عهد عتیق فرمان به مهاجرت ابراهیم از حرّان، پس از ذكر مرگ ترح آمده، و در عهد جدید[۱۱۵] بهصراحت این كوچ پس از مرگ ترح دانسته شده، تناقضى آشكار پدید آورده است. زیرا با توجه به سن ترح بههنگام مرگ، و تولد ابراهیم در ٧٠ سالگى او[۱۱٦]؛ ابراهیم بههنگام مرگ پدر ۱٣۵ ساله بوده است در حالى كه برحسب روایت تورات[۱۱٧] ابراهیم در ٧۵ سالگى حران را ترك گفت، یعنى قبل از مرگ پدر و در ۱۴۵ سالگى او، و البته این معنى تناقضى با اینكه ترح پس از خروج ابراهیم تا پایان عمر در حرّان مانده باشد، ندارد.
به هر حال ابراهیم به فلسطین مهاجرت كرد و گویا در این مسیر به شهر اورفه (كه مردم آن بر اساس یك عقیدۀ كهن به وجود ابراهیم در آنجا قائلند)، و از طریق تدمر (پالمیرا) به دمشق هم رفته است[۱۱٨]. حتى برخى از مورخان كهن مانند یوستینوس و یوسفوس به نقل از نیكلای دمشقى برآنند كه ابراهیم در دمشق حكومت یافت ولى مدتى بعد آنرا رها ساخت[۱۱۹].
این معنى كه «اَلِعاذار دمشقى» ناظر و خادم خانۀ ابراهیم بوده است[۱٢٠]، شاید بتواند دلیلى باشد بر اقامت ابراهیم در دمشق، خاصه كه جاده معمولى حران به كنعان بهطول ٦٠٠ میل، مسیر كاروآنهایى بوده است كه از طریق تدمر به دمشق و از آنجا بهسوی جنوب غربى مىرفته و بخشى از جادۀ بزرگ تجاری فرات تا سواحل مدیترانه را تشكیل مىداده است[۱٢۱]. به عقیدۀ راوكس، فلسطین در آن روزگار از لحاظ سیاسى منطقهای نابسامان و درگیر آشوبهای قبیلهای بود و مصریان چندان در پى استیلای سیاسى بر منطقه نبودند، ولى برخى برآنند كه در آن ایام، مصر نفوذ خود را در شهرهای ساحلى مدیترانه و سوریه گسترش داده بود و فراعنه با اشغال فلسطین، آن سرزمین را به حلقۀ ارتباطى خود با همۀ مناطقى كه با آنها روابط تجاری داشتند بدل كرده بودند[۱٢٢]. در چنین احوالى ابراهیم وارد فلسطین شد و تا شكیم (بلاطه امروز، نزدیك نابلس) تنها شهر مركزی فلسطین در آن روزگار (كوردون، و ناحیه موره پیش رفت و در آنجا مذبحى بنا كرد[۱٢٣]. آنگاه به شرق بیتئیل (بیتین كنونى در اردن) كوچ كرد و در میان آنجا و عای نیز مذبحى ساخت[۱٢۴]. اما در آنجا نیز ماندگار نشد و بىآنكه بدانیم چند سال از عمر خویش را در آنجا سپری كرد، راه خود را بهسوی جنوب ادامه داد و چون گرفتار قحطى و خشكسالى شد بهسوی مصر رهسپار شد[۱٢۵]، كه در آن وقت پناهگاه معتبری برای تاجران فنیقى، جنگجویان حتى و چادرنشینان كنعانى (عبری غلط است) بهشمار مىرفت[۱٢٦].
با توجه به اختلافهایى كه دربارۀ سنوات مهاجرتهای ابراهیم هست، تعیین فرمانروای مصر در آن روزگار دشوار است. برخى ورود ابراهیم به مصر را مقارن حكومت نخستین فرعون سلسلۀ ۱٢ فراعنه[۱٢٧]، یعنى دورۀ حكومت آمنمحت اول دانستهاند، كه با توجه به تاریخى كه برای حكومت او تعیین شده (۱۹۹۱-۱۹٦٢ قم)، درست بهنظر نمىرسد. بر همین پایه مىتوان حدس زد كه در آن وقت آمنمحت دوم (۱۹٢۹-۱٨۹۵ قم) فرمانروای مصر بوده است[۱٢٨]، زیرا با توجه بهروایات زمان ولادت ابراهیم در اوایل سدۀ ٢٠ قم و سن او به هنگام ترك حران و احتساب سنواتى كه در فلسطین بوده، وی مىبایست در حدود سال ۱۹٢٠ قم یا كمى دیرتر به مصر رفته باشد. ابراهیم در مصر، سارا را كه بهروایت عهد عتیق[۱٢۹] خواهر او از زن دیگر ترح بود، به همین عنوان، نه همسر خود معرفى كرد (در روایات اسلامى، سارا برادرزادۀ ابراهیم، یا دختر عموی او، و یا دختر عموزادۀ او معرفى شده است[۱٣٠]) و چون فرعون از حقیقت امر آگاه شد، ابراهیم را نكوهید، با اینهمه وی را مالهای گران بخشید و روآنهاش ساخت[۱٣۱]. بر اساس روایتهایى كه بیشتر افسانه بهنظر مىرسند، ابراهیم در مصر بهعنوان یك رهبر روحانى با بزرگان مذهبى آن دیار به مذاكره مىپرداخت[۱٣٢]. فان سترس[۱٣٣]، بر آن است كه ابراهیم چون در بابل نجوم و ریاضیات فرا گرفته بود، در مصر به آموزش پرداخت؛ در حالى كه یوسفوس از ارتپانوس روایت كرده كه ابراهیم ٢٠ سال در مصر زیست و در آنجا نجوم آموخت[۱٣۴].
[↑] اقامت در فلسطین
چنین بود كه ابراهیم با سارا و لوط و همۀ اموالى كه بهدست آورده بود، از مصر، از طریق صحرای نقب و شبه جزیرۀ سینا كه در پرتو كشفیات نلسون گلوك و سپس بنوروتنبرگ معلوم شد كه مسیر كاروانها بوده است[۱٣۵]، بهسوی فلسطین بازگشت و در میان بیتئیل و عای كه قبل از آن در آنجا مذبحى ساخته بود، مقام گرفت[۱٣٦]. بهروایت عهد عتیق، در اینجا میان شبانان مواشى ابراهیم و لوط نزاع شد و كار بهجدایى كشید. لوط به اردن رفت و در سدوم سكنى گرفت، و ابراهیم به حبرون (خلیل امروز) كوچ كرد و در بلوطستان ممرا (از محلات حبرون) مقیم شد و در آنجا نیز قربانگاه ساخت[۱٣٧]. برخى از روایتهای اسلامى در اینجا تا اندازهای با عهد عتیق همخوانى دارند، و افزون بر این گفتهاند كه ابراهیم در راه بازگشت از مصر، در زمین سَبَع میان ایله (احتمالاً عقبۀ كنونى) و فلسطین چاهى كند و معبدی بنیاد ساخت و چون مردم آنجا با او بدرفتاری كردند، آنجا را رها ساخت و در محلى میان رمله و ایله سكنى گرفت[۱٣٨].
روایت ابن قتیبه در اینباره به كلى با روایتهای رایج تفاوت دارد. وی بىآنكه به رفتن ابراهیم به مصر اشاره كند، گوید كه وی در اردن به شهری كه صادووف نامى بر آنجا فرمان مىراند، رفت و پس از وی زمام امور را در دست گرفت و مال اندوخت و نیمى از موال خود را به لوط داد و در همینجا پروردگار او را ٢٠ صحیفه یا لوح فروفرستاد[۱٣۹]. آنگاه كه ابراهیم در حبرون ساكن بود، بهروایت عهد عتیق، پادشاهان هلالخصیب بهنامهای كدرلاعمر۱شاه عیلام، امرافل٢شاه شنعار (بابل)، «اریوك» شاه «اِلاّسار» و «تدعال» شاه «گوئیم» در پس نزاعهای كهن ، بر پادشاهان سدوم، عموره و اَدْمَه تاختند و آنها را درهم شكستند و بههمراه غنایم، اسیرانى از جمله لوط را با خود بردند؛ ابراهیم چون از واقعه آگاه شد، با ٣۱٨ تن از غلامان خود در عقب ایشان تاخت و مهاجمان را درهم شكست و آنها را تا حدود دمشق تعقیب كرد و لوط را نجات داد. آنگاه ملكى صَدَق شاه سالیم (سالیم كنونى در شرق نابلس، یا بیتالمقدس) كه «كاهن خدای تعالى بود» او را تبرك كرد[۱۴٠].
در اصالت این روایت نه تنها از آن باب كه هیچیك از اسناد تاریخى آن را تأیید نمىكند، سخنها هست، بلكه تناقضاتى در خود آن نیز دیده مىشود. بهسبب همین تناقضها برخى از پژوهشگران مانند فان سترس بر این نظر رفتهاند كه این روایت بعدها و به احتمال در دورۀ هلنیها به سفر پیدایش افزوده شده است[۱۴۱]. از این گذشته، با آنكه از این پادشاهان بهعنوان فرمانروایان عیلام و بابل یعنى بزرگترین دولتهای جهان كهن یاد شده، شگفت است كه چگونه ابراهیم از چنان جنگى آگاه نشد تا آنگاه كه یك تن نجات یافته او را خبر داد، و چون با خبر شد فقط با ٣۱٨ تن توانست فرمانروایان عیلام و بابل را درهم شكند[۱۴٢]. اینكه برخى امرافل را همان حمورابى مشهور دانستهاند[۱۴٣]، با قدرت و شوكتى كه حمورابى داشته بهدشواری قبول این روایت مىافزاید.
در این وقت ابراهیم از بىفرزندی خود نزد پروردگار نالید تا خدا او را وعدۀ فرزند داد[۱۴۴]. آنگاه سارا كنیز خود هاجر مصری را به ابراهیم كه ۱٠ سال از اقامتش در كنعان مىگذشت، به زنى داد. چون هاجر را آثار حمل ظاهر شد، سارا با او رفتاری سخت در پیش گرفت و هاجر گریخت. ولى در بیابان، فرشتۀ خداوند بر او ظاهر شد و بشارت داد كه فرزندی مىزاید و نام او را اسماعیل مىنهد. ابراهیم ٨٦ ساله بود كه اسماعیل ولادت یافت[۱۴۵]. در قرآن نیز به این واقعه كه ابراهیم در سالخوردگى خود اسماعیل را یافت[۱۴٦] اشاره شده است، ولى روایات دیگر سن ابراهیم را در این هنگام ٦۴ و ۱۱٧ سال گفتهاند[۱۴٧].
در روایات عهد عتیق از تولد اسماعیل تا ۱٣ سال پس از آن، یعنى در دورۀ میثاق با ابراهیم، سخنى نیست. مطابق این میثاق كه در ۹۹ سالگى ابراهیم از آن یاد شده، خدا با ابراهیم عهد كرد كه او و ذریۀ او به خدا ایمان آورند، و زمین كنعان به ملكیت او و ذریۀ او درآید، و ختنه نشانى باشد این عهد را كه هر ذكوری از خاندان ابراهیم و غلامان ایشان مختون شود. در همینجا خداوند نام ابرام (بهمعنای پدر عالى) را به ابراهام (ابرهم = پدر امتهای بسیار[۱۴٨])، و نام سارای را به ساره بدل كرد و او را وعدۀ فرزندی بهنام اسحاق داد و گفت كه اسماعیل را «بركت داده او را بسیار كثیر مىگردانم و ۱٢ رئیس از وی پدید آیند و امتى عظیم از وی بهوجود آورم». ابراهیم سپس همۀ مردان خانۀ خود و اسماعیل را ختنه كرد[۱۴۹].
در همین اوقات، فرشتگانى كه از سوی خدا برای عذاب مردم سدوم كه لوط در میان آنان مىزیست، آمده بودند، بهصورت مردانى بر ابراهیم ظاهر شدند. ابراهیم برای آنان طعام ساخت و چون خوردند، ساره را مژده فرزند دادند. ساره كه در آن وقت زنى سالخورده بود از این سخن در شگفت ماند. چون فرشتگان بهسوی سدوم رفتند، ابراهیم با خداوند در باب آن مردم گفتوگو كرد،تا عذاب را از آنان بردارد[۱۵٠]. اما بهروایت قرآن[۱۵۱] فرشتگان به اقتضای طبیعت روحانى خود از آنچه ابراهیم ساخته بود، نخوردند و ابراهیم كه از رسالت و طبیعت آنان خبر نداشت بیمناك شد. اما فرشتگان خود را شناساندند و به همسر ابراهیم مژدۀ فرزند دادند. آنگاه ابراهیم در باب قوم لوط باخداوند گفتوگو كرد. بهروایت رازی[۱۵٢] وی امید مىداشت كه قوم هدایت شوند و یا بیمناك بود كه لوط نیز در آن میان دچار عذاب شود. اما لوط نجات یافت و سدوم و مردم آن نابود شدند. ابراهیم نیز پس از آن ظاهراً به سبب خشكسالى و قحطى كه پدید آمده بود[۱۵٣] بهجنوب كوچكردومیان قادش (نزدیك حمص كنونى) و شور در جرار، كه آثار آن در تل ابو هریره كشف شده است[۱۵۴]، منزل گرفت.
در اینجا نیز همان ماجرا كه میان ابراهیم و فرعون مصر رفت، تكرار مىشود، با این تفاوت كه ساره در این هنگام بیش از ۹٠ سال داشت[۱۵۵] و ابى ملك پادشاه جرار، ابراهیم را مالها داد و او را مخیر كرد تا در قلمرو او در هر جا كه خواهد ساكن شود[۱۵٦]. پس از آن بود كه اسحاق متولد شد. ابراهیم در این وقت ۱٠٠ سال داشت[۱۵٧]. چون اسحاق را از شیر باز گرفتند، ساره شوی را گفت تا هاجر و اسماعیل را از نزد او دور كند. ابراهیم نیز آن دو را روانه كرد تا به بیابان شبع رسیدند و دچار تشنگى سخت شدند، اما خدا چاه آبى بر آن دو ظاهر كرد و هاجر را وعده داد كه «از او امتى عظیم بهوجود خواهم آورد.». اسماعیل همآنجا رشد كرد و در صحرای فاران ساكن شد[۱۵٨].
از این روایت عهد عتیق، و سن ابراهیم بههنگام تولد اسماعیل و مختون شدن او در ۹۹ سالگى پدر[۱۵۹]، برمىآید كه اسماعیل تا ۱۴ سالگى نزد پدر بوده است. درباره هجرت هاجر و اسماعیل به بیابان میان قرآن و عهد عتیق اختلاف هست. از آیات قرآن[۱٦٠] و قول ابراهیم كه ذریۀ خود را در بیابان نزد خانۀ خدا سكونت داد تا نماز بر پای دارند، بر مىآید كه آن بیابان، مكه، و مراد از حرم، خانۀ كعبه بوده است[۱٦۱]. بهروایت تورات سالیانى پس از آن، ابراهیم به حكم خداوند پسر خود اسحاق را برای قربان كردن به زمین موریا برد، و چون برای این كار آماده شد و كارد بر گلوی فرزند نهاد، خداوند قوچى را فرستاد تا بهجای اسحاق قربان شود[۱٦٢]. در قرآن نیز از این قربانى گزاری یاد شده است[۱٦٣]، ولى نامى از اسحاق یا اسماعیل در میان نیست. در روایات اسلامى در این باره اختلاف هست. برخى اسحاق را «ذبیح» دانسته[۱٦۴]، و برخى اسماعیل را[۱٦۵]. از دلایل و قرائن برآمده از قرآن و حتى عهد عتیق و سایر روایات نمىتوان در این باب نظر قطعى ابراز كرد. چه در عهد عتیق از «ذبیح» بهعنوان «پسر یگانه» ابراهیم نام برده است و البته اسحاق پسر یگانۀ ابراهیم نبود، و اگر مراد عهد عتیق واقعاً پسر یگانۀ ابراهیم بوده باشد، وی كسى جز اسماعیل ، قبل از تولد اسحاق نبوده است. بههر حال ابراهیم از آن پس در بئر شبع، همانجا كه به روایت عهد عتیق، اسماعیل و هاجر ساكن شدند، مقام گرفت[۱٦٦]، اما ساره كه در حبرون بود، در سن ۱٢٧ سالگى درگذشت و ابراهیم برای تدفین او به حبرون رفت. وی در آنجا از یكى از حتیای مزرعهای خرید و ساره را آنجا دفن كرد[۱٦٧].
پس از مرگ ساره، گویا بهفاصله چند سال، ابراهیم دیگر بار زنى گرفت قطوره نام و از او نیز ٦ فرزند یافت[۱٦٨] بهنامهای زِمْران، یقُشان، مَدان، مِدیان، یشباق، شوحا[۱٦۹]. روایات اسلامى دربارۀ این نامها با عهد عتیق اندكى اختلاف دارند[۱٧٠]. بهروایت طبری، قطوره (قطورأ) دختر یقطن، زنى از كنعانیان و به روایتى از اعراب بود[۱٧۱] و از پسران او ۱٣ قبیله پدید آمد كه با قبایل یقطان و كوش مختلط شدند[۱٧٢] و بهروایت دیگر طبقهای از اعراب را تشكیل داده و با جرهمیان در مكه مىزیستند[۱٧٣]. برخى از روایتها نیز حاكى از آن است كه ابراهیم جز قطوره، زنى دیگر از عربان بهنام حجور گرفت كه از او نیز ۵ پسر یافت بهنامهای كیسان، شورخ، امیم، لوطان، نافس[۱٧۴]. ابراهیم سپس اموال خود را میان فرزندان تقسیم كرد و خود در سن ۱٧۵ سالگى درگذشت[۱٧۵] و پسرانش اسماعیل و اسحاق او را در همان مزرعهای كه ساره مدفون بود، بهخاك سپردند[۱٧٦].
محتملاً مزرعهای كهن كه در اسناد مصری مربوط به عهد شیشنق اول (۹۴٧-۹٢۵ قم) «مزرعۀ ابرام» در جنوب فلسطین نامیده شده[۱٧٧]، همان مدفن اوست كه بهروایتى، سلیمان پیامبر بر آن بنایى ساخت و چون مسلمانان در فلسطین جای گرفتند آن را مشهد ابراهیم نامیدند و مسجدی در آنجا ساختند[۱٧٨]، و نیز منطقۀ حبرون بعدها لقب ابراهیم را گرفت و به «خلیل» موسوم شد. لقب «خلیل در عهد عتیق[۱٧۹] و هم در قرآن[۱٨٠] آمده است ابراهیم خلیل و بهتعبیری پیشوای یكتاپرستان، مردی بسیار سخاوتمند و مهماننواز بود[۱٨۱] و از همین رو عرب او را به ابوالضیفان مكنى ساخت[۱٨٢]. در عهد عتیق و در قرآن بارها بهخصوصیات اخلاقى ابراهیم اشاره شده است. به تعبیر قرآن، وی مردی بردبار و رئوف بود و برای خود و خلق مغفرت مىطلبید[۱٨٣] و همواره از فرامین خدا اطاعت مىكرد و فرزندانش را نیز وصیت كرد كه تسلیم حكم و مشیت پروردگار باشند[۱٨۴]. و چنین بود كه خدا او را «حنیف» خواند[۱٨۵]. حنیف (ه م) بهمعنای كسى كه از باطل رویگردان و بهحق روی آورده است، در مواضع دیگری از قرآن، بهعنوان دین ابراهیم دیده مىشود[۱٨٦].
ابراهیم نزد اعراب قبل از اسلام چندان مشهور بوده كه تصویر یا تندیس او را در خانۀ كعبه جای داده بودند. چنانكه وقتى پیامبر(ص) پس از فتح مكه وارد كعبه شد، صورت یا به روایتى بتهای ابراهیم و اسماعیل در آنجا بود و گفت تا آنها را بشكنند[۱٨٧]. شك نیست كه ابراهیم و دین او از دیرباز در سراسر هلال خصیب معروف بوده است و این معنى از آنجا هویداست كه نام وی در مناطقى كه از آنها عبور كرد برجای ماند و امروزه مزارات و مقامات بسیاری نام او را بر خود دارد، مانند مقام ابراهیم در خرابههای كوثى در كنار تل ابراهیم، یا مزار ابراهیم در البرس یا برس نمرود[۱٨٨]. از اینرو مىتوان گفت كه «شخصیت او در تاریخ و جامعۀ» جهان سامى او هنگام ظهور او تا امروز اثری عمیق برجای گذارده و نشانههای آن تا امروز باقى است.
[↑] ابراهیم، قرآن و عهد عتیق
در قرآن ٦۹ مرتبه در ٢۵ سوره از ابراهیم یاد شده و سورهای نیز بهنام او موسوم گشته است. در این آیات اساساً از ابراهیم بهعنوان فردی مصلح و موحد سخن رفته و تكامل اندیشۀ دینى و اجتماعى او در مقابله با تقكر غالب بر جامعه، یعنى شرك، باز نموده شده است. با اینهمه، نمىتوان از این آیات سیر تاریخى زندگى ابراهیم را روشن و معین كرد. اما آنچه در عهد عتیق آمده، اگرچه خالى از تناقض نیست، ولى تاریخ زندگى ابراهیم را تا اندازهای مىتوان از خلال آن دریافت. از سوی دیگر برخى از روایات عهد عتیق با قرآن شباهت دارد و همین معنى سبب شده است كه كسانى، روایات قرآن و بهویژه داستان پیامبران را مأخوذ از تفسیر و منابع یهودی بدانند[۱٨۹]. در حالى كه داستآنهای قرآن و عهدین گاه با یكدیگر اختلافهای بنیادین دارند. شباهتهایى كه در میانه هست، دلیلى منطقى بر اقتباس از عهدین یا تفاسیر آنها نیست. چه بنابراین نگرش كه قرآن كتاب وحى است، طبیعى است كه میان روایات قرآنى و عهدین شباهتهای بسیار باشد.
شایسته یادآوری است كه بسیاری از روایات و تفاسیر متأخر یهودی، و مطالبى كه خارج از اشارات عهد عتیق در آنها دیده مىشود، در سدههای اولیه اسلام از منابع اسلامى اخذ و اقتباس شده است[۱۹٠]. اما از طرف دیگر، بسیاری از مفسران قرآن و مورخان مسلمان، روایات خود را دربارۀ انبیأ از روایان یهودی نسب چون كعبالاحبار، وهببن منبه، عبدالله بن سلام و محمد بن كعب قرظى برگرفتهاند و به مدد همین روایتها، آیات قرآنى مربوط به انبیأ را تفسیر كردهاند. از این جهت برخى از تناقضاتى كه در این روایات دیده مىشود، ناشى از مطالبى است كه راویان مذكور نقل كردهاند.
اما متن عهد عتیق نیز از دیدگاه سبكشناسى به اندازهای، ناهمگون است كه دربارۀ زمان نگارش و ارزش تاریخى روایات شفاهى و منابع مكتوبى كه عهد عتیق از آنها فراهم آمده، اتفاق نظری وجود ندارد. بهویژه دربارۀ ابراهیم و شخصیتهای معاصر او كه در آن كتاب ذكر شده، هنوز مدارك با ارزش معتبری بهدست نیامده كه بتواند آن روایات را تأیید كند. به همین سبب تعیین موقعیت ابراهیم در تاریخ مدون آن روزگار بسیار دشوار است. اگرچه برخى برآنند كه كشفیات باستانشناسى اخیر در مناطقى چون «ماری» و «نوزی» بر این معنى گواهى مىدهند كه روایات مربوط به ابراهیم در عهد عتیق، بازتاب موثق یك موقعیت واقعى تاریخى است[۱۹۱]؛ ولى با اینهمه تحقیقات انتقادی در متن آن كتاب نیز تحقیقات تاریخى و زبانشناسى مربوط بدان نشان مىدهد كه مسایل و مشكلات متعدد دربارۀ آن همچنان باقى است.
در واقع باید گفت كه داستان ابراهیم در عهد عتیق از ٣ منبع گرد آمده است: اول: روایت معروف به «یهوهای»[۱۹٢] مربوط به حدود سال ۹۵٠ قم، یعنى دورهای كه سنت ابراهیمى برای پشتیبانى از دعاوی دولت داوودی به كار گرفته شد؛ دوم: روایت معروف به «الوهى»[۱۹٣] مربوط به سدۀ ٨ قم، یعنى دورۀ پیامبران؛ سوم: روایت روحانیان[۱۹۴] مربوط به حدود سال ۴٠٠ قم، یعنى پس از دورۀ اسارت در بابل. چنین به نظر مىرسد كه برخى از روایتهای «یهوهای»[۱۹۵] و «الوهى» بوسیلۀ روحانیان دورۀ اسارت به كارگرفته شده است، تا داستان ابراهیم را به مثابۀ یك سنت تاریخى ملى در این دوره شكل دهد. نویسنده یا گردآورندۀ روایت «روحانیان» پس از دورۀ اسارت مطالبى بهروایات قبلى افزوده است، و ظاهراً داستان مربوط به پادشاهان شرق كه با ابراهیم جنگیدند[۱۹٦] اضافۀ نهایى به عهد عتیق است كه در دورۀ هلنیها صورت گرفت[۱۹٧].
درباره اشارات قرآنى مربوط به زندگى ابراهیم باید گفت كه گذشته از آیات و روایاتى كه بر حسب موارد و در بررسى تطبیقى با عهد عتیق ذكر شد، آیات دیگری هست كه بیشتر ناظر به حیات دینى و اعتقادی و اخلاقى ابراهیم است و در عهد عتیق به آنها اشارهای نشده است.
از جمله و مهمتر از همه، داستان بنای كعبه بهدست ابراهیم و اسماعیل، و «مقام ابراهیم» در آنجاست[۱۹٨]. بنابر بیشتر روایات، خانۀ كعبه را حضرت آدم ساخت و در طوفان نوح ویران شد و ابراهیم به راهنمایى پروردگار كه به مقتضای آیۀ «وَ اِذْ بَوَّاْنا لِاِبْراهیمَ مَكانَ الْبَیتِ...»[۱۹۹] وی را به آنجا برد، به یاری اسماعیل بر همان اساس نخستین، كعبه را دوباره ساخت[٢٠٠]. پس از آن ابراهیم و اسماعیل از پروردگار خواستند كه این طاعت را از آنها بپذیرد[٢٠۱] و خدا با آن دو عهد كرد كه آنجا را از شرك و بتپرستى پاك نگاه دارند[٢٠٢].
دربارۀ مقام ابراهیم در كعبه نیز روایت گوناگون است. رایجترین آنها، سنگى را كه ابراهیم به هنگام بنای كعبه زیر پای خود نهاد، و یا خودِ خانۀ كعبه را مقام ابراهیم دانستهاند[٢٠٣]. این آیات و نیز اشارات سورۀ مكى ابراهیم (٣۵-٣۹) به رابطۀ ابراهیم و خانۀ كعبه، و نیز اشارتهایى به رابطۀ ابراهیم و اسماعیل در سورههای مكى نظر برخى از نویسندگان معاصر غربى مانند ونسینگ را نفى مىكند، كه منكر چنین رابطه در آیات مكى مىباشند و مىكوشند كه آن را به دورۀ مدنى وحى كه پیامبر با یهودیان آشنایى و ارتباط نزدیك یافت، منسوب كنند.
در قرآن همچنین از میثاق خدا با ابراهیم[٢٠۴] سخن رفته و یادآوری شده است كه خدا ابراهیم را آزمایشها كرد و او از همه سرفراز بیرون آمد؛ پس خدا او را پیشوایى خلق داد، و چون ابراهیم خواست كه این پیشوایى به ذریه او نیز عطا شود، خدا گفت عهد من به ستمكاران نمىرسد[٢٠۵]. چنانكه در عهد عتیق نیز موارد مختلف علت سرگردانى، آوارگى و اسارت بنىاسرائیل، ستمكاری و گنهكاری آنان دانسته شده است. با اینهمه، در عهد عتیق ذریۀ ابراهیم وارث زمین «از نهر مصر تا نهر عظیم یعنى فرات» شمرده شده[٢٠٦] و در جای دیگر آمده است كه خداوند عهد خویش را با ابراهیم و ذریۀ او جاودانى ساخت تا زمین كنعان را وارث باشند[٢٠٧].
این مطلب در عهد عتیق بهصورت دیگری نیز تكرار شده است: در آنجا ابراهیم از خدا نشانى خواست بر این عهد و خدا او را گفت كه گوسالۀ مادۀ سه ساله و بز مادۀ سه ساله و قوچى سه ساله و قمری و كبوتری بگیرد. ابراهیم چنین كرد و آن سه حیوان نخست را دوشقه ساخت و در برابر یكدیگر گذاشت ولى مرغان را پاره نكرد. آنگاه خواب بر او مستولى شد و تاریكى او را فرا گرفت. و خدا او را گفت كه ذریت تو در زمینى كه از آن ایشان نباشد غریب خواهند بود[٢٠٨].
چنانكه مشهود است این داستان بهگونهای مبهم و تقریباً بیسرانجام به پایان مىرسد، اگرچه گفتهاند كه میان اقوام دامدار رسم بود كه همپیمانان، حیوانى را شقه مىكردند و از میان آن مىگذشتند و این نشانى بود آن پیمان را[٢٠۹]. ولى روایت قرآنى همین داستان با آنكه مربوط به محل و موضوعى دیگر است، با نتیجۀ منطقى و روشنى كه در پى دارد، این تصور را تأیید مىكند كه روایت عهد عتیق بهوسیلۀ راویان دستخوش تغییر شده و در جای خود واقع نشده است. بهروایت قرآن، ابراهیم (در پى مناقشه با نمرود یا به درخواست قوم) از خدا خواست تا نشان دهد كه چگونه مردگان را زنده مىگرداند. خدا گفت ۴ پرنده برگیر و آنها را شقه كن و هر شقه را بركوهى بنه، آنگاه آنها را بخوان تا نزد تو آیند[٢۱٠]، و به این طریق ابراهیم را دلیل و نشانى استوار بر روز رستاخیز نمایاند.
[↑] ابراهیم در عهد جدید
در عهد جدید نیز از ابراهیم در ٧٢ موضع یاد شده و نسب عیسى مسیح از طریق اسحاق با ٣۹ واسطه[٢۱۱] یا ۵۴ واسطه[٢۱٢] به وی متصل شده است. ایمان ابراهیم در عهد جدید بهعنوان عالىترین ایمان یاد شده است، زیرا غریبانه در فلسطین - كه سرزمین او نبود - به فرمان خدا زیست و فرزند خود را به قربانگاه برد[٢۱٣]. پس او به عمل نیز مؤمن و مطیع بود و ایمانش از رهگذر عمل كامل شد، «پس انسان نه از ایمان تنها، بلكه به عمل نیز عادل شمرده مىشود»[٢۱۴]. ولى به گفتۀ پولس رسول، ایمان ابراهیم به خداوند قبل از عمل ختان او نبود، و از این جهت وعده به ذریت ایمانى ابراهیم تعلق یافته و نه ذریت شرعى[٢۱۵]. پس مؤمنان فرزندان ابراهیمند، و چون خداوند امتها را از ایمان عادل خواهد شمرد، ابراهیم را بشارت داد كه تمامى امتها از تو بركت خواهند یافت، و این بركت از طریق عیسى مسیح كه از ذریۀ ابراهیم است به امتهایى كه از نسل ابراهیم نیستند نیز خواهد رسید[٢۱٦].
[↑] ابراهیم و ایران باستان
اگرچه در متون اصلى دین زرتشت، نامى از ابراهیم به میان نیامده، ولى ظاهراً در آغاز ورود اسلام به ایران، مغان مىكوشیدند كه این نظر را كه بنابر پارهای روایتها، مجوس در زمرۀ اهل كتاب شمرده شدهاند، تقویت كنند. از این روی بعضى از بزرگان ایرانى را با انبیأ سامى پیوند دادند و آنها را پیرو دین انبیأ بنیاسرائیل دانستند[٢۱٧]. مورخانى كه اخبار ایرانیان را از طریق مغان دریافت مىكردند، اینگونه اخبار را در آثار خود مىآوردند، و از همینروی بر اساس برخى از این روایتها، زرتشت را همان ابراهیم خلیل و بهروایتى نوادۀ او شمردهاند[٢۱٨]. بنابر یكى از این روایتها، زرتشت در آغاز در بیتالمقدس ساكن بود و سپس به نفرین استادش ارمیاء از آنجا به عراق رفت[٢۱۹]. اگرچه آشكار است كه راویان در این روایتها كه از ایرانیان به آنها رسیده است، دست بردهاند، ولى مجموعۀ آنها حكایت از آن دارد كه مىخواستند زرتشت و ایرانیان را با بنىاسرائیل مربوط سازند، چنانكه جمشید را با سلیمان یكى دانستهاند و گفتهاند كه منوچهر پدر ایرانیان، همان منشخر پسر منشخر باغ، و او یعیش بن ویزك بوده و ویزك همان اسحاق است[٢٢٠]؛ و «اندر عهد گشتاسب، زرتشت بیرون آمد و گشتاسب دین وی بپذیرفت؛ و گویند نهم پسر بود از آن ابراهیم خلیل(علیهالسلام)، و شاگرد عزیر بود.»[٢٢۱]. هم از این رو بود كه گفتهاند خانۀ كعبه از سوی ایرانیان قبل از اسلام گرامى داشته مىشد و مردم به زیارت آن مىرفتند[٢٢٢] و یا آنكه زرتشت به زبان پهلوی و بهروایتى سریانى، نام ابراهیم است[٢٢٣].
[↑] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.
[↑] پینوشتها
[۱]- پیدایش، باب ۱۱: آیۀ ٢٦
[٢]- البرایت، ص ٣؛ سوسه، ص ٢٣٣
[٣]- الدر، ص ۴٢؛ سوسه، ص ٢٦٣؛ الموسوعۀ، ج ۱، ص ٣٨
[۴]- جودائیكا
[۵]- المعرب، ص ۱٣
[٦]- ۱(۱) ،۹٨
[٧]- شیخو، ج ۱، صص ٢٢۹، ٢٣٠
[٨]- جودائیكا، همانجا
[۹]- پیدایش، باب ۱٧: آیۀ ۵
[۱٠]- همانجا
[۱۱]- همانجا
[۱٢]- ص ۱٣٦
[۱٣]- على، ۱/٢۴۴
[۱۴]- البرایت، همانجا
[۱۵]- سوسه، ص ٧٨
[۱٦]- حتى، ص ٦٦.
[۱٧]- سوسه، ص ٢٦۴؛ قس: كلر
[۱٨]- تث، ٢٦: ۵؛ پید، ٢۵: ٢٠ و...
[۱۹]- سوسه، ص ٢۵٢
[٢٠]- كلر، همانجا
[٢۱]- اپشتاین، ص ۱۱؛ سوسه، ص ۴۴٦
[٢٢]- سوسه، ص ٢۵٢
[٢٣]- طبری، تاریخ، ۱/٣۴٦؛ نووی، ۱(۱)/۱٠۱
[٢۴]- پید، ۱۱: ٢۴، متن عبری؛ قس: ترجمۀ فارسى كه تارح آمده
[٢۵]- انعام /٦/٧۴
[٢٦]- جوالیقى، ص ۱۵
[٢٧]- العاذر، الیعزر
[٢٨]- پید، ۱۵: ٢؛ جفری، صص ۵٣-۵۵
[٢۹]- مثلاً: ابن هشام، ۱/٢، ٣؛ طبری، تاریخ، ۱/٣۴٦؛ ابن قتیبه، ص ٣٠
[٣٠]- بخاری، ۴/۱٣۹
[٣۱]- انعام، همانجا
[٣٢]- نك: میبدی، ٣/۴٠٢
[٣٣]- طوسى، ۴/۱٧۵؛ رازی، ۱٣/٣٨؛ قرطبى،٧/٢٢؛ میبدی، ٣/۴٠٢
[٣۴]- ۱٣/٣٧، ٣٨
[٣۵]- قس: میبدی، ٣/۴٠۱؛ محمد شاكر، ذیلالمعرب جوالیقى، ٣۵۹ به بعد
[٣٦]- نجار، ص ٧۱
[٣٧]- تبدیل ه به ح مانند ساره به سارح در پید، ۴٦: ۱٨
[٣٨]- عقاد، صص ۱٣۵، ۱٣٦
[٣۹]- پید، ۱۱: ۱٠-۱٢
[۴٠]- پید، ۱۱: ٢٦
[۴۱]- هاكس، ۴؛ قس: سوسه، صص ٢۵٠، ٢۵۱
[۴٢]- فینگان، ص ٧٢
[۴٣]- پید، ۱٢: ۴
[۴۴]- عقاد، ص ٧٣
[۴۵]- پید، ۱۱: ٢٨-٣٠
[۴٦]- طبری، تاریخ، ۱/٢۵٢؛ یاقوت، ذیل كوثى
[۴٧]- ص ۱٠۱
[۴٨]- ثعلبى، ص ٧٢
[۴۹]- پید، ۱٢: ۱
[۵٠]- تاریخ، ۱/٣۴٦
[۵۱]- یا نونا، اینونا: نووی، ۱(۱)/۱٠۱؛ و به روایتى عوشا: سوسه، ص ٢۵٢
[۵٢]- تاریخ، ۱/٢۵٢
[۵٣]- البرایت، ص ٢؛ كلر
[۵۴]- على، ۱/۵۴۵، ۵۴٦
[۵۵]- كلر
[۵٦]- كریمر، ٧٣، ٣۱۴
[۵٧]- گوردون، ص ۱٣٢
[۵٨]- اپشتاین، ص ۱۱
[۵۹]- الدر، ۴٢
[٦٠]- گودن، ص ٧٨؛ اپشتاین، ص ۱٢؛ عقاد، ص ۱٦۹
[٦۱]- ص ۵٨۴؛ قس: با خدای بابلیان بهنام شَمَس [شمس]: اپشتاین ، همانجا
[٦٢]- فینگان
[٦٣]- راوكس، ص ٢۱۵
[٦۴]- راوكس، ۴۵٠
[٦۵]- فینگان، ۵٣ به بعد
[٦٦]- همو، و حتى سدۀ ۱۵ قم گودون، ص ۱۱٦
[٦٧]- پید، ۱۴: ۱
[٦٨]- هاكس، ص ۱٠٣
[٦۹]- طبری، تاریخ، ۱/٢۱۹؛ طوسى، ٧/٢٣؛ رازی، ٢٢/۱٨٧؛ قرطبى، ٣/٢٨٣، ٢٨۴؛ ثعلبى، ٧٣؛ قس: طبری، تاریخ، ۱/٢۵٣
[٧٠]- پید، ۱٠: ٨-۱٠
[٧۱]- جودائیكا، XII/۱۱٦٧
[٧٢]- پید، ۱٠: ۱۱
[٧٣]- كلر، ص ۱٢
[٧۴]- آثارالباقیه، ص ۱٠٢
[٧۵]- همان، ٨۵
[٧٦]- انعام /٦/٧٦-٧۹
[٧٧]- «دائرۀالمعارف دین»
[٧٨]- نك: جودائیكا، II/۱۱٧.
[٧۹]- طوسى، ۴/۱٨۵، ۱٨٦
[٨٠]- مروج، ۱/۵٧
[٨۱]- «دائرۀالمعارف دین»، همانجا
[٨٢]- پید، ۱۱: ٢٨-٣٢
[٨٣]- نك: عقاد، صص ۴٣-۴۹
[٨۴]- انبیاء /٢۱/۵٦ -٧۱؛ قس: «مدراش ربای، سفر تكوین»، ٣٨، به نقل از جودائیكا، XII/۱۱٦٧ VIII/۱٢۱٧-۱٢۱٨.
[٨۵]- طوسى، ٢/٣۱٦
[٨٦]- بقره /٢/٢۵٧
[٨٧]- جودائیكا، XII/۱۱٦٧ بنابر
[٨٨]- قس: طبری، تاریخ، ۱/٢٧٣
[٨۹]- پید، ۱۱: ٢٨
[۹٠]- رازی، ٢٢/۱٨٨
[۹۱]- تاریخ، ۱/٢٦۵
[۹٢]- همانجا
[۹٣]- ص ۵٨۴
[۹۴]- مریم /۱۹/۴٢-۴۹؛ قس: شعراء /٢٦/٨٦
[۹۵]- توبه /۹/۱۱۵
[۹٦]- ٢٦/۱٠۵
[۹٧]- یاقوت، ذیل حرّای
[۹٨]- قس: راوكس، ص ٢۱۵
[۹۹]- ع، ٧: ٢-۵
[۱٠٠]- عقاد، ص ٦٧
[۱٠۱]- راوكس، ص ٢۱۵
[۱٠٢]- اپشتاین، ص ۱٢؛ سوسه، ص ٢٦۴
[۱٠٣]- كلر، ص ۵۴؛ آلبرایت، ص ٢
[۱٠۴]- به معنای شهر كاروان: آلبرایت
[۱٠۵]- حتى
[۱٠٦]- كلر، ۴۴ و بعد
[۱٠٧]- همو، ص ۵٠
[۱٠٨]- فینگان، ص ٦٨
[۱٠۹]- كلر، ص ۴۵
[۱۱٠]- همانجا
[۱۱۱]- فینگان، همانجا
[۱۱٢]- پید، ۱۱: ٣۱، ٣٢
[۱۱٣]- ثعلبى، ٧۹؛ طبری، تاریخ، ۱/٢٦٦
[۱۱۴]- پید، ۱٢: ۱ و بعد
[۱۱۵]- اع، ٧/۴
[۱۱٦]- پید، ۱۱: ٢٦
[۱۱٧]- پید، ۱٢: ۴
[۱۱٨]- سوسه، ٢۵٦، ٢۵٧؛ راولینسن، ۱٢۴ ؛ قس: كلر، ص ۵٦
[۱۱۹]- سوسه، ص ٢۵۵ و منابع او؛ جودائیكا، XII/۱۱۴٠
[۱٢٠]- پید، ۱۵: ٢
[۱٢۱]- كلر، ص ۵۵
[۱٢٢]- كلر، ص ٦۱؛ سوسه، ص ٢٦۵
[۱٢٣]- پید، ۱٢: ۵-٧
[۱٢۴]- پید، ۱٢: ٨
[۱٢۵]- پید، ۱٢: ۹، ۱٠؛ راولینسن، ص ۱٢۴
[۱٢٦]- سوسه، همانجا
[۱٢٧]- راولینسن
[۱٢٨]- راوكس، ص ٢۱۵؛ قس: فینگان، ص ۹۱؛ هاكس، ص ٨۱۵، كه به روایتى آن عصر را مقارن سلطنت هكسوسها دانسته است
[۱٢۹]- پید، ٢٠: ۱٢
[۱٣٠]- ابن قتیبه، ص ٣۱: طبری، تاریخ، ۱/٣٢۵
[۱٣۱]- پید، ۱٢: ۱۵-٢٠
[۱٣٢]- سوسه، ص ٢۵۴
[۱٣٣]- «دائرۀالمعارف دین»
[۱٣۴]- عقاد، صص ۵٠، ۵۱
[۱٣۵]- البرایت، ص ٦
[۱٣٦]- پید، ۱٣: ۱-۵
[۱٣٧]- پید، ۱٣: ٧-۱٨
[۱٣٨]- طبری، تاریخ، ۱/٣٢٦، ٣۴٧
[۱٣۹]- صص ٣٢، ٣٣
[۱۴٠]- پید، فصل ۱۴
[۱۴۱]- «دائرۀالمعارف دین»، I/۱٣-۱۴
[۱۴٢]- قس: گوردون، ص ٨٧
[۱۴٣]- هاكس، ص ۱٠٣؛ عقاد، صص ٦۵، ٦٨
[۱۴۴]- پید، ۱۵: ۱-۴
[۱۴۵]- پید، فصل ۱٦
[۱۴٦]- ابراهیم /۱۴/ ٣۹
[۱۴٧]- رازی، ۱۹/۱٣٨
[۱۴٨]- قس: آغاز همین مقاله
[۱۴۹]- پید، فصل ۱٧
[۱۵٠]- پید، فصل ۱٨
[۱۵۱]- هود /۱۱/٧٠-٧٧
[۱۵٢]- ۱٨/٢۹
[۱۵٣]- هاكس، ص ۱۱
[۱۵۴]- البرایت، ص ٦
[۱۵۵]- پید، ۱٧: ۱٧
[۱۵٦]- پید، فصل ٢٠
[۱۵٧]- پید، ٢۱: ۵؛ ۱٧: ٧؛ قس: با روایات اسلامى مانند طوسى، ٦/٣٣؛ رازی، ۱۹/۱٣٨
[۱۵٨]- پید، ۱٢: ۱٠-۱۵
[۱۵۹]- پید، ۱٦: ۱٦؛ ۱٧: ۱، ٢٣
[۱٦٠]- ابراهیم /۱۴/٣٧
[۱٦۱]- نك: آنچه بعد از این دربارۀ كعبه خواهد آمد
[۱٦٢]- پید، ٢٢: ٢-۱۴
[۱٦٣]- صافات /٣٧/ ۱٠۱-۱٠٧
[۱٦۴]- ابن قتیبه، صص ٣۵، ٣٦ بهروایت ابن عباس، ابن مسعود و مسروق
[۱٦۵]- طوسى، ٨/۵۱٨؛ رازی، ٢٦/۱۵۴؛ برای روایات مختلف نك: طبری، تاریخ، ۱/ ٢٨۹-٣٠۱، تفسیر، ٢٣/۴۹- ۵۵
[۱٦٦]- پید، ٢٢: ۱۹
[۱٦٧]- پید، ٢٢: ۱، ٢، ۱۵، ۱٦، ۱۹
[۱٦٨]- پید، ٢۵: ۱؛ قس: ابنقتیبه، ص ٣٣
[۱٦۹]- پید، ٢۵: ۱-٢
[۱٧٠]- طبری، تاریخ، ۱/٣۴۵؛ ابن سعد، ۱/۴٨؛ مسعودی، مروج، ۱/ ۵٨
[۱٧۱]- تاریخ، ۱/٣۴٨
[۱٧٢]- على، ۱/۴۴٦، ۴۴٧
[۱٧٣]- همانجا
[۱٧۴]- طبری، تاریخ، ۱/٣۴٨؛ قس: ابنقتیبه، ص ٣٣
[۱٧۵]- پید، ٢۵: ٦، ٧؛ قس: طبری، تاریخ، ۱/٣۴۹؛ مسعودی، مروج، ۱/۵٨
[۱٧٦]- پید، ٢۵: ۹، ۱٠؛ ازرقى، ص ٧٣: مدفن او را كعبه دانسته است.
[۱٧٧]- سوسه، ص ٣٦٣
[۱٧٨]- الموسوعۀ، ۴/٢٨٨
[۱٧۹]- ٢ تو، ٢٠: ٧؛ اش، ۴۱: ٨
[۱٨٠]- نسأ/۴/ ۱٢۵
[۱٨۱]- ثعلبى، صص ۹٨، ۹۹: طبری، تاریخ، ۱/٣۴۹، ٣۵٠
[۱٨٢]- نووی، ۱ (۱)/۱٠۱
[۱٨٣]- هود/۱۱/٧۵؛ توبه /۹/۱۱۴
[۱٨۴]- بقره/٢/۱٣۱، ۱٣٢
[۱٨۵]- نحل/۱٦/۱٢۱
[۱٨٦]- آلعمران /٣/٦٨، ٦۹؛ نسأ/۴/۱٢۵؛ انعام/٦/۱٦٣
[۱٨٧]- ابنهشام، ۴/۵۵؛ ابنحجر، ٨/۱٣
[۱٨٨]- سوسه، صص ٢۵۱، ٢۵٦
[۱٨۹]- جودائیكا، II/۱۱۹؛ قس: عقاد، ص ۴۴
[۱۹٠]- نك: عقاد، همانجا
[۱۹۱]- سوسه، صص ٢٦٢-٢٦۴؛ جودائیكا، II/۱۱۴.
[۱۹٢]- 3 J
[۱۹٣]- 4 E
[۱۹۴]- 5 P
[۱۹۵]- مانند پید، ۱٢: ۱٠-٢٠؛ باب ۱٦؛ ۱٨: ۱، ۱٠-۱۴؛ ٢۱: ٢، ٦، ٧
[۱۹٦]- پید، باب ۱۴
[۱۹٧]- فان سترس، I/۱۴
[۱۹٨]- بقره /٢/۱٢۵، ۱٢٧؛ آل عمران /٣/۹٧
[۱۹۹]- حج /٢٢/٢٦
[٢٠٠]- رازی، ۴/٦٣؛ طبری، تفسیر، ۱/۴٢٨، ۴٢۹؛ ازرقى، ۱/٣٨، ٣۹، ٦٠
[٢٠۱]- بقره /٢/۱٢٧
[٢٠٢]- بقره /٢/۱٢۵؛ و نیز حج /٢٢/٢٦
[٢٠٣]- رازی، ٣/۵٣؛ قس: طبری، تفسیر، ۱/۴٢٢
[٢٠۴]- بقره /٢/۱٢۵؛ احزاب /٣٣/ ٧
[٢٠۵]- بقره /٢/۱٢۴
[٢٠٦]- پید، ۱۵: ۱٨-٢٠
[٢٠٧]- پید، ۱٧: ٧-۹
[٢٠٨]- پید، ۱۵: ۹-۱٢
[٢٠۹]- عقاد، ص ٢٧
[٢۱٠]- بقره /٢/٢٦٠
[٢۱۱]- متى، ۱: ۱-٧
[٢۱٢]- لوقا، ٣: ٢۴-٢۵
[٢۱٣]- عب، ۱۱: ٨-۱٢، ۱٧-۱۹
[٢۱۴]- یع، ٢: ٢٠-٢۴
[٢۱۵]- روم، فصل ۴
[٢۱٦]- غل، ٣: ٧-۹
[٢۱٧]- پور داوود، ج ٢، ص ٢٠٧
[٢۱٨]- معین، ٨٣
[٢۱۹]- طبری، تاریخ، ج ۱، ص ٦۴٨
[٢٢٠]- مسعودی، التنبیه، صص ۱٠۹، ۱۱٠
[٢٢۱]- مجملالتواریخ و القصص، ص ۹٢
[٢٢٢]- مسعودی، همانجا
[٢٢٣]- تبریزی، ٢/۱٠۱٢، ذیل زرتشت
[↑] جُستارهای وابسته
□ 1
□
□
[↑] سرچشمهها
□ صادق سجادی، ابراهيم خليل، دانشنامه بزرگ اسلامی، ج ٢، ص ٦٨٨؛ برگرفته از منابع زیر:
□ آمیه، پیر، تاریخ عیلام، ترجمۀ شیرین بیانى، تهران، ۱٣۴۹ش؛ ابنبطوطه، محمد، رحلۀ، بیروت، ۱۹٦۴م؛ ابنحجر عسقلانى،احمد، فتحالباری، بیروت، ۱۹٨۵م؛ ابن سعد، محمد، الطبقات الكبری، بیروت، دارصادر؛ ابن قتیبه، عبدالله، المعارف، به كوشش ثروت عكاشه، قاهره، ۱۹٦۹م؛ ابن میمون قرطبى، موسى، دلالۀالحائرین، به كوشش حسین اتامى، آنكارا، ۱۹٧۴م؛ ابن هشام، عبدالملك، السیرۀالنوبیۀ، به كوشش مصطفى السقاء و دیگران، بیروت، داراحیاء التراث العربى؛ ازرقى، محمد، تاریخ مكه، به كوشش رشدی صالح ملحس، بیروت، ۱۴٠٣ق/۱۹٨٣م؛ الدر، جان، باستانشناسى كتاب مقدس، ترجمۀ سهیل آذری، تهران، ۱٣٣۵ش؛ بخاری، ابوعبدالله، صحیح، قاهره، ۱٣۱۴ق؛ بیرونى، ابوریحان، آلاثارالباقیۀ عن القرون الخالیۀ، به كوشش ادوارد زاخائو، لایپزیگ، ۱۹٢٣م؛ پور داوود، محمد، یشتهسا، تهران، ۱٣۴٦ش؛ تبریزی، محمدحسین، برهان قاطع، به كوشش محمد معین، تهران، ۱٣۵٧ش؛ ثعلبى، احمد، قصص الانبیاء، بیروت، دارالرائد العربى؛ خزائلى، محمد، اعلام قرآن، تهران، ۱٣۵٠ش؛ جوالیقى، موهوب، المعرب، به كوشش احمد محمد شاكر، تهران، ۱۹٦٦م؛ رازی، امام فخر، التفسیر الكبیر؛ رضى، هاشم، فرهنگ نامهای اوستا، تهران، ۱٣۴٦ش؛ سوسۀ، احمد، العرب و الیهود فى التاریخ، دمشق، ۱۹٧٢م؛ شیخو، لوئیس، كتاب شعراء النصرانیۀ، بیروت، ۱۹٢٦م؛ طبری، تاریخ؛ همو، جامع البیان فى تفسیر القرآن، بولاق، ۱٣٢۵ق؛ طوسى، محمد، التبیان فى تفسیر القرآن، بیروت، داراحیاء التراث العربى؛ على، جواد، المفصل فى تاریخ العرب قبل الاسلام، بیروت، ۱۹٦٨م؛ عقاد، عباس محمود، «ابوالانبیاء»، المجموعۀ الكاملۀ، ج ۱۱، بیروت، ۱۹٧٨م؛ عهد عتیق و عهد جدید، ترجمۀ فارسى، تهران، ۱۹٨٧م؛ عهد عتیق، متن عبری، تهران، ۱٣٦۴ش؛ قرآن مجید؛ قرطبى؛ محمدبن احمد انصاری، الجامع لاحكام القرآن، بیروت، ۱۹٦۵م؛ كریمر، ساموئل، الواح سومری، ترجمۀ داوود رسایى، تهران، ۱٣۴٠ش؛ مجمل التواریخ و القصص، به كوشش محمدتقى بهار، تهران، ۱٣۱٨ش؛ محمدشاكر، احمد، حواشى و تعلیقات المعرب جوالیقى، تهران، ۱۹٦٦م؛ مسعودی، على، التنبیه و الاشراف، به كوشش دخویه، لیدن، ۱٨۹٣م؛ همو، مروج الذهب، به كوشش یوسف اسعد داغر، بیروت، ۱٣٨۵ق؛ معین، محمد، مزدیسنا و ادب پارسى، تهران، ۱٣٣٨ش؛ الموسوعۀ الفلسطینیۀ؛ میبدی، ابوالفضل رشیدالدین، كشف الاسرار و عدۀ الابرار، به كوشش على اصغر حكمت، تهران، ۱٣٦۱ش؛ نجار، عبدالوهاب، قصص الانبیاء، بیروت، دارالرائد العربى؛ نووی، محى الدین، تهذیب السماء و اللغات، بیروت، دارالكتب العلیۀ؛ وهب بن منبه، كتاب التیجان، صنعا، ۱۹٧۹م؛ هاكس، جیمز، قاموس كتاب مقدس، بیروت، ۱۹٢٨م؛ یاقوت، بلدان، بیروت، ۱٣٧۴ق/۱۹۵۵م؛ نیز:
□ Albright, William, F. The Biblical Deriod from Abraham to Ezra, New York, 1956; Bibe, The New Engkish oxrord. 1970; EI 1; EI 2; Esptein, Isidore, Judaism, Lindon, 1959; The Encyclopedia of Fe Religion; Fingan, Jadk, Light form the ancient past, New York, 1959; Gorden. H., The amcient near east, New York, 1953; Hitti, Philip, K., Histary of syria, London. 1957; Jerriry, Arthur, The foregn uocabulary of the Qur p an, Baroda, 1938; Judaica; Keller, Werner, The Bible as hisaoru (Enjglish edition), New York, 1976; Rawlinson, George, Ancient Egypt, London, 1886; Rorx, Geouge, Ancient Iraq, London, 1966.