وطــن ای نکــو نامــت افغانســتان
هـوايت خوش و منظـرت دلســتان
روان بخــش دلهاست بوم و بــرت
ســـر الفـــت مــا و خـــاک درت[۱]
ملکالشعرا قاری عــبدالله فرزند حافظ قطبالديــن[٢] که در سال ۱٢٤٧ خورشیدی در شهر کابل به دنیا آمد و در روز جمعه نهم ثور ۱۳٢٢ خورشیدی در همان شهر به سن ٧۵ رخ در نقاب خاک کشید، يکی از استادان مسلم شعر دری در افغانستان است[۳]. جد او نيز از فاضلان و دانشمندان برجسته زمان خود بودهاست. قاری عبدالله در كابل تحصيلات خود را در زمينههای ادب عرب و فقه و حكمت و كلام آغاز كرد و در بيستسالگی از فاضلان بهنام و شناخته كابل بود كه اميران و حاكمان روز خواستار صحبت و فيض ديدار او بودند. و مدتی به عنوان مربی شاهزادگان و نديم اميران زندگی كرد و بعد در اولين سال تأسيس "مكتب حبيبه" كه نخستين مدرسه به شيوه جديد در كابل بود او را بهعنوان معلم انتخاب كردند و او مدت چهلسال در كار تعليم و تربيت، عمر خود را صرف كرد و در همين ضمن به كار تأليف در دارالتاليف وزارت معارف افغانستان پرداخت و يك رشته كتابها در زمينههای مختلف برای دانشآموزان فراهم آورد.[۴]
قاری، از مقربان و نزدیکان دربار شاه حبیبالله و فرزندش شاه امانالله بود[۵] و حتی در عهد نادرشاه درحالی كه متقاعد گرديده بود، تدريس و آموزش ظاهرشاه نوجوان را كه هنوز شاهزاده بود به دوش گرفت[۶]. او در سال ۱۳۱۳ به مقام ملكالشعرائی رسيد[٧].
ملکالشعرای افغانســـتان، به دلیل تعلق خاطر فراوانی که به سبک هندی داشت خود به شیوهای شبیه به شیوه شاعران هند [بويژه بـــيدل] شعر مینوشت اما روش وی در شـــاعری به تمام و کمال مبتنی بر سبک هندی نبود و در واقع میتوان سبک او را در میانهی هندی و عراقی یا همان ســـبک دوره بازگشت دانســـت[۸].
شايد به دليل همين شفتگی قاری به بيدل و يا از آنجا که، بیدلگرایی در بین شاعران افغانستان عموما رواج داشته است و دیوان بیدل در بسیاری از مکاتب سنتی درس داده میشده و در خانهها به عنوان کتابی قدسی حضور داشته است، در زمان امیرجبیبالله خان چاپ دیوان بیدل برای اولینبار به همت ملکالشعرا قاری عبدالله و جمعی از فضلای مهاجر بخارا، شروع شد و تا حرف دال نیز ادامه یافت.[۹] او رسالهای در آموزش علم عروض نیز دارد که در مراکز آموزش عالی در افغانستان تدریس میشود.[۱۰]
از اين گذشته، این شاعر بزرگ در کنار شاعری، حافظ قرآن بود و خط نستعلیق را نیز به زیبایی مینوشت[۱۱]. قاری عبدالله مسافرتهائی به هند و حجاز نيز كرد و سفرنامه حَّجی نيز نوشته كه موجود است[۱٢]. همچنين او از پايهگذاران انجمن ادبی کابل نيز بود.[۱۳]
دیدگاه صاحب نظران دربارهٔ استاد قاری عبدالله
سخن را در مورد قاری عبدالله، ملكالشعرای افغانستان، از بيان محمدتقی بهار، ملكالشعرای ايران و همروزگار وی، میآغازيم که مبين شأن و مقام علمی و شاعری قاری عبدالله است:
به كه در ايران فروغی جا دهد بر سر مرا
اين عرض ارادت به پيشگاه، عارف و سخن سرائی توانانی است كه دانشیمرد افغانستان، سرورگويا اعتمادی فضايلش را چنين به تبين گرفته است:
- "قاری، عالم، اديب، شاعر، رقيقالقلب، صاحب نظر، صاحب دل، دارای هر دو صفت بزرگ انسانيت: يعنی علم و اخلاق، صاحب ذوق لطيف و شور و جذبه روحانی بود"[۱۴].
استاد صلاحالدين سلجوقی مینويسد:
- "حق اين است كه بايد جناب مرحوم قاری به اين ترتيب شناخته شود: عالم، حافظ، معلم، مولف، شاعر و سالك"[۱۵]
فيض محمد ذكريا میگويد:
- "در زبان عربی تبحر داشت ... از سبك فارسی ايران، افغان و هندوستان و هم ماوراءالنهر خيلی واقف بود."[۱۶]
دکتر محمدرضا شفيعی کدکنی، که از جمله نویسندگان و شاعران معاصر ايرانی است، درباره قاری عبدالله مینويسد:
- "قاری عبدالله ملكالشعراء افغانستان، هم شاعر برجستهای است و هم اديب و ناقد نكتهيابی، همچنان كه در عالم عرفان و فلسفه اسلامی نيز پايگاهی دارد و از نظر سابقه شعری و نوعی پيشوايی و استادی حق او بر ديگر گويندگان معاصر افغانستان مقدم است اگرچه گويندگانی در امروز هستند كه شعرشان به جهاتی شايد از شعر قاری عبدالله پختهتر و شيواتر باشد."[۱٧]
همو گويد:
- "قاری عبدالله يكی از گويندگان برجستهای است كه در سراسر ديوان او نشانههای گرايش و تمايل به شيوه و سبک هندی به خوبی ديده میشود و بخصوص غزلهای او رنگی محسوس و آشكارا از هنر اسلوب هندی دارد و با اينكه در قوالب مختلف شعر، سخن سروده است، غزلهای او يكدستتر و به كمال نزديكتر است و او خود گفته است:
چنـــين كـه شـــيـفتـه طـــــرز "بـــيدلی" قـــاری
"كليم" اگر نشوی در سخن، "كمال" تو چيست"
قاری عبدالله مانند همه پيروان بيدل، كار تازهای در محور عمومی شعر انجام نداده بلكه ذهن او و همهٔ اين دسته از گويندگان نوعی ذهن تلفيق كننده و تركيبساز است، نه تركيبساز در معنی لفظی، بلكه در مفهوم معنوی آن يعنی بيشتر از جداول تغييرات ذهنی گذشتگان صورتهای تازهای تركيب میكند كه در عين تازگی اجرای آن كهنه و ديرينه است و نقص شعر و كمبود اصلی در جنبشهای ادبی قديم هميشه همين بودهاست و آنها كه اين روزها دعوی طرفداری تجدد، با توجه با معانی و ذهنيات قدما دارند، همين اشتباه را میكنند با اين همه در حدود همين دايره تثبيت شده و پذيرفته شده از قبل غزلهای قاری عبدالله از نوعی پختگی و كمال برخوردار است كه او را در شمار چند غزلسرای نيمه اول قرن چهاردهم قرار میدهد. يكی از خصايص شعر او كه از نظر زبانشناسی و مطالعه در بعضی لهجههای زبان دری قابل توجه است زبان شعری اوست كه در خلال يك زبان ادبی و تثبيتشده كموبيش تعبير است و كلمات خاص لهجه خود را داخل زبان شعر كرده و اينكار البته چندان محسوس نيست و او خود يا اين كار را با توجه و عمل انجام ندادهاست و شايد احساس اين تفاوت برای خوانندهای كه در منطقهای دور از محيط زندگی او شعرش را میخواند، آسانتر باشد، از قبيل به كار بردن "صبا" بجای "صباح" و بمعنی فردا كه يك استعمال عاميانه است و در بعضی لهجههای اطراف نيشابور هم اين كلمه در همين معنی استعمال میشود:
رفتــم گر نشــد امروز صبا خواهـم رفت
و همچنين از بعضی قافيههای شعر او میتوان اختلاف تلفظ او را در مورد بعضی از كلمات، با تلفظ همان كلمات در نواحی ديگر دريافت و از اينگونه خصوصيات زبانی در شعر او كموبيش میتوان چيزهائی را در نظر داشت كه شايد مهمترين نشانههای نوعی تازگی در بيان شعری او باشد اما ديد و اسلوب وی مثل تمام گويندگان آن عصر، در آن ناحيه، همان ديد بيدل و طرز بيان اوست اگر چه دربارهٔ پيشرفت نازیها و مسائل سياسی عصر خود سخن بگويد، در شعر او نوعی رنگ عرفانی ديده میشود كه سهم عمدهای از اين امر نتيجه توجه او به اسلوب بيدل است اما خود او نيز از آشنايان اين معنی است و چنانكه خواهيم ديد با محیالدين و نصوص او آشنائی داشته و حتی به ترجمه آن پرداختهاست در غزلهای او از نظر شكل، هيچگونه تازگی وجود ندارد و تمام قوالب استقبال صائب و كليم و بيشتر بيدل است، در بعضی غزلهای او گاه دو و گاه سه مطلع پشت سر هم آمده و مانند بيدل اغلب در يك وزن و قافيه دو يا سه غزل دارد. و با اينكه به شعر گويندگان ايرانی عصر خود (بهار، و فرخی يزدی و ايرج) نظر داشته، بيشتر خود را طرفدار همان اسلوب هندی میداند و در غزلی كه به استقبال بهار گفته میگويد:
ما هم از ايرانيان كسب هنر خواهيم كرد
قاری عبدالله در قوالب مختلف شعر سروده از غزل و قصيده و مثنوی گرفته تا تركيببند و مسمُّط و رباعی و دوبيتی و درام منظوم (دربارهٔ سه يار دبستانی: حسن صباح، عمر خيام و نظام الملك) كه تركيبی است از قطعات در اوزان و قوافی متنوع و مختلف. در پايان كليات او مجموعهای از قطعات ادبی منثور او، كه بيشتر نامههای وی است، به چاپ رسيده و از نظر مطالعه در نثر فارسی معاصر در افغانستان قابل توجه است. در پايان همهٔ اينها رسالهای است به نثر با عنوان "محاكمه در باب خان آرزو و صهبائی" كه رسالهای است شيرين و خواندنی و نمايندهٔ ذوق انتقادی و شم بلاغی و نكتهيابیهای خاص قاری عبدالله. شايد برای بعضی از خوانندگان يادآوری اين نكته لازم باشد كه بدانند، سراجالدين علیخان آرزو كه يكی از گويندگان بزرگ و تذكرهنويسان برجسته قرن دوازدهم هند است، رسالهای نوشته در نقد اشعار حزين لاهيجیی، كه نگارنده آن رساله را در كتاب حزين لاهيجی نقل كردهاست و بعد از شاعر و اديبی ديگر با نام صهبائی برخاسته و آن نقدها و نكتهيابیهای "آرزو" را در مورد ديوان حزين پاسخ گفتهاست و رد كرده، قاری عبدالله در اين رساله به داوری دربارهٔ اين كه منقد كه يكی مخالف حزين و خردهگير كار اوست و ديگری مدافع او، پرداخته و از مجموع سخنان اين سه تن بسيار نكتهها در باب نقد ادبی در زبان فارسی میتوان دريافت كه برای نمونه آوردن يك بيت حزين با انتقادی كه آرزو كرده و پاسخی كه صهبائی نوشته و آنگاه داوری و اظهار نظری كه قاری عبدالله در ميان آن دو كرده، شايد بجا و مناسب باشد.
حزين گفتهاست:
چون خامه خرمـم ز نم جويبـار خويـش
و آرزو در نقد او گفته:
- "دی را با سخن هيچ نسبتی نيست و نيز در مرسوم دی نم جويها خشك نمیشود و بر گريز درختان در آن ايام به سبب خشكی هوا نيست چرا كه درين موسم برف میبارد و رطوبت در زمين بسيار میباشد".
صهبا در پاسخ آرزو، اعتراض وی را چنين جواب میدهد كه:
- "روانی جوب منسوب به بهار است نه به خزان چه باريدن در آن ايام نيز باشد. قطع نظر از اين كثرت آب درين موسم برای درختان چهكار میكند، چه موسم نشو و نما نيست. پس مطلب شعر آنست كه در بر گريز ماه دی، با آنكه پژمردگی برگ و گل است، سخنم تازه است و مانند خامه، از نم جويبار خويش، خرمم. چه آب جوی برای من كافی است، بخلاف نهالها كه در وقت دی، آب جويبار در حق اينها هيچ فايده ندهد. شايد خان آرزو از لفظ "خويش" گمان كرده كه مفاد شعر چنين خواهد بود كه اگرچه در دی جویها خشك میشوند و در اثر خشكی زمين برگ و گل پژمرده میگردد، ليكن جويبار من سيراب و باعث تازگی گلهای من است، لهذا گفتهاند كه در آن وقت هم جوی خشك نمیشود."
قاری عبدالله، بعنوان داوری ميان اين دو خصم ادبی، چنين اظهار كردهاست:
- "منقد حق دارد كه گويد دی را با سخن هيچ نسبت نيست و در موسم دی جوی خشك نمیشود چه از عبارت اين بيت چنين مفاد برمیآيد. پس اطالهای كه جناب صهبائی در اينجا به خرج دادهاند نمیتواند كه رفع اين وهم كند، بواسطه همين اطاله در سخن دی را كه اولين ماه زمستان است خزانه گفته است با آنكه خامه از نم جويبار خويش خرمی حسی و ظاهری ندارد، گرچه آلت اظهار خرمی طبع نويسندهاش میتوان گفت. خلاصه مضمون بيت شيخ "حزين" چنين تعبيری میخواهد:
در بــرگــزيــر دی، سـخنــم تــازه و تــر اســت
مـن خرمــم ز طبع هميــشه بهار خويش[۱٨]
و چنين است نوع نقدها و داوريهای اين سه تن دربارهٔ شعر حزين كه از نظر تاريخ نقد ادبی در زبان پارسی تاآنجا كه اطلاع داريم دقيقترين نقد است و پيش از اينها انتقادهای تذكرهنويسان و شاعران از حدود چند كلمه تجاوز نمیكردهاست[۱٩].
قاری عبدالله گذشته از كليات او كه شامل اين آثار كه ياد كرديم میباشد، تأليفاتی در زمينههای كتب درسی در افغانستان دارد كه بررسی و نقد آنها خود تفصيل ديگری میطلبد و از مجال اين گفتار بيرون است. اثر مهمی كه بيرون از قلمرو شعر از وی بجای مانده ترجمهای است كه از فصوص الحكم محی الدين ابن عربی، فيلسوف و عارف بزرگ اسلامی، به فارسی كرده و هنوز به چاپ نرسيدهاست و چون اين متن عارفانه از دشوارترين متنهای فلسفی و عرفانی در اسلام بشمار میرود، شايد به علت اصطلاحات و پيچيدگيهای خاص كه در زبان محیالدين هست بتوان آن را مشكلترين كتاب در اين زمينهها دانست. از آنجا كه اين كتاب هنوز چاپ و منتشر نشده از چند و چون آن آگاهی درستی نداريم و داوری دربارهٔ آن را بايد به فرصتهای بعد واگذاريم. بطوركلی میتوان گفت كه اگر قاری در ترجمهٔ اين متن مهم عرفانی توفيق يافته باشد يكی از دشوارترين كارها را در زمينه ترجمه آثار عرفان به زبان پارسی انجام دادهاست زيرا كمتر كسی توانستهاست چنين جرأت و گستاخیيی از خود نشان دهد و نيكلسون آن خاورشناس معروف انگليسی كه در كار شناخت تصوف اسلامی يكی از برجستهترين مخققان اين قرن است، هنگامیكه قصد چنين كاری داشته متوجه شدهاست كه ترجمه فصوص الحكم از جمله كارهای محال است و خود اين كار را رها كردهاست[۲۰] آثار ديگری نيز در زمينههای مختلف تاريخ و جغرافيا و ادب از وی باقی است كه در مقدمه كليات او ياد شدهاست[۲۱].
فضلا و اهل ادب افغانستان قاری عبدالله را يكی از بزرگترين شاعرانی میدانند كه در دو قرن اخير در افغانستان ظهور كرده و حتی او را در اسلوب متأخران برجستهترين شاعر و نمونه والای اين شيوه شاعری میدانند. آنچه مسلم است اين است كه وی در شيوه هندی يكی از غزلسرايان برجسته افغانستان است. از غزلهای او كه بگذريم قصايدش مهمترين بخش كليات او را تشكيل میدهد كه سبكی معتدلتر دارد و چندان هندی و پيچيده نيست اما گيرائی غزلهای او را ندارد و بيشتر مضامين آن مدح است و مرثيه و اخلاق و زهديات رايج در شعر قديم فارسی و در ديوان او هجوسرايی به هيچوجه ديده نمیشود. غزلهای او مانند تمام شاعران سبك هندی و بخصوص آنها كه به بيدل نظر داشتهاند يكدست و هموار نيست. در كنار ابيات خوب و گاه برجسته ابيات سست و ضعيف هم میتوان يافت[۲۲].
نمونههايی برگزيدهای از اشعار قاری عبدالله
برای آنكه خواننده با شعر قاری عبدالله آشنايی بيشتری حاصل كند، در اينجا به نقل نمونههايی برگزيدهای از غزلهای او میپردازيم:
چـــون ســــبزه به گلــــزار ثنــــای تـو زبانهــــا
از چشـمه الطـاف تـو جــاری اســت هميشــه
در جـــــوی شــــرايـــــين بــــدن، آب روانـهــــا
صنـع تـو چـه قـدرت اثـری كرد كه بسـتهسـت
شــــــــيرازهٔ اوراق وجـــــود از رگ جـــــانهــــا
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
از رخـــــت ديـــــده روشــــــن اســــــت مـــرا
آفـــتــــــابــــی بـــــه روزن اســــــــــت مـــــرا
شــــــــب خـــيــــال تــــو در دل خــــونـــــيــن
ســــــير مهـــتاب و گلـشــــــن اســــت مـــرا
مـــیكـــند دوســــــتی بـــه چـــون تـــو بـــلا
وای ازيـــن دل كه دشــــــمـن اســــــت مـــرا
دوســــــتان حاصـــلم چـــه میپـــرســــــيد؟
نــگــــهــی بــــرق خــــرمـــن اســــــت مـــرا
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
ســـرخـــوش نظــاره از قــدح نــاز شـــد مــرا
چشــمی بـــروی نـرگـــس او بــاز شـــد مــرا
از ضــعف مشــت خـاك مـن آخـر بـه باد رفـت
رنـــگ پـــريـــدهای، پـــر و پـــرواز شــــد مـــرا
رســـــوای عـالمـــی شـــدهام از تغـــافلــش
لـعـــــل خمـــوش پـــرده دَرِ راز شــــــد مـــرا
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
شـد مدتی كه خاطـرش از ما گرفتـه اســت
يا رب چـه حــرف در دل او جـا گرفتـه اســت
امــروز، در ديـار جنـون، طفـل اشــك ماســت
شــوريـدهای كه دامـن صحــرا گرفتــه اســت
خـورشــيد را، چو صبـح، در آغـوش میكــشد
روشــندلی كـه دامــن شـبها گـرفتــه اســت
هــرگــــز شــــكار دام علايــــق نمــیشــــود
آزادهای كــه گــوشـــه دنــيا گــرفتـــه اســت
امــروز نــام ســـرو ســـهی كــس نمــیبــرد
طـــرف قــد بلــند تــو بــالا گــرفــــته اســــت
صــبر و شــكيب و تاب و توان عقل و هوش را
چشمت ز دست ما همه يك جا گرفته است
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
پيش رخت نمانده دگر آب و تاب صبح
ای چهرهٔ تو شستهتر از آفتاب صبح
خونم زديده ريخت شب غم، شفق دميد
رويت به يادم آمد و گشتم خراب صبح
چيزی بغير مهر ز اهل صفا مخواه
مضمون آفتاب بود دركتاب صبح
چون آسمان ستارهٔ اشكی سحرفشان
تا از ضمير صاف شوي كامياب صبح
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
ياد روزی كه دلش مايل آزار نبود
غمزهٔ فتنه گرش بر سر پيكار نبود
شب كه دور نگهش داشت به كف ساغر ناز
كس درآن بزم نديديم كه سرشار نبود
پرتو جلوه، به هربام و دری افتاده ست
ديدهٔ بیبصران قابل ديدار نبود
عمر با سختی بسيار سرآمد قاری
وه كه اين مرحله را جادهٔ هموارنبود
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
ای پر از گل ز رخت دامن مهتاب بهار
صرف زيبائی تو رنگ گل و آب بهار
اينكه بر سبزه و گل مینگری شبنم نيست
محو رخسار تو شد ديدهٔ پرآب بهار
بلبل از نشئهٔ او سرخوش و نرگس مخمور
تا كه در ساغر گل ريخت می ناب بهار
دو سه روزی كه چمن راست نمايش قاری
دامن گل مكش از كف شب مهتاب بهار
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
نخل آهی زدلش قد نكشيده ست هنوز
سايهشان از پی سروی ندويدست هنوز
طاير نامهبری را نفرستاده بكس
رنگ رخسارهٔ خوبش نپريدهست هنوز
گر كند منت بیجای بما، جا دارد
از كسی منت بيجا نشنيدهست هنوز
میكند خنده به چاك دلم آن گل، قاری
پيرهن را به نسيمی ندريدهست هنوز
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
با نقد داغ برسر بازارت آمدم
اي شوخ خودفروش خريدارت آمدم
سرخوش نبود بلبل شيدا ز بوی گل
روزی كه من بجانب گلزارت آمدم
يكره كمند كاكل پرپيچ خودببين
از من مپرس كز چه گرفتارت آمدم
دارد زبان شعله بيان تو سوز درد
قاری اسير شيوهٔ گفتارت آمدم
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
ويران دل خراب خويشم
در آتش از اضطراب خويشم
با چشم تو ذوق بادهام نيست
سرمست من از شراب خويشم
پروای سياه روزيم نيست
درسايهٔ آفتاب خويشم
كو خضر رهی كه من درين دشت
من گمشدهٔ سراب خويشم
اين دوری ما ز وهم هستی است
خود در ره او حجاب خويشم
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
تا روی عرقريز ترا ديد نگاهم
زد غوطه به سرچشمهٔ خورشيد نگاهم
امشب كه رخت پيش نظر جلوهگری داشت
تا صبحدم از روی تو گل چيد نگاهم
خوش صحبت رنگين به چمن داشتم امروز
گاهی گل و گه روی تو، میديد نگاهم
از خود به تماشای سركوی تو رفتهست
بيهوده به هر كوچه نگرديد نگاهم
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
زلف يار مرا تماشا كن
روزگار مرا تماشا كن
بیرخش تيره روزگار شدم
شام تار مرا تماشا كن
داغها از تو در جگر دارم
لالهزار مرا تماشا كن
داده در كف عنان گريه غمت
اختيار مرا تماشا كن
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
يك برگ گل نمانده به گلشن بهار كو
رفتهست آبروی چمن، آبشاركو؟
امروز مردمان همه در خواب غفلتاند
غير از ستاره ديدهٔ شب زندهدار كو
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
قاصد رسيد و گفت به رنگی پيام او
كز خود شدم ز نشئهی ذوق پيام او
حرفم هنوز بوسه به پيغام مانده است
با لعل نكتهپرور شيرينكلام او
از نرگس تو، سرمه، سيه مست ناز شد
يا رب چه نشئهخيز فسون است جام او
دلگير از كدورت زلف تو چون شدم
دارد صفای صبح بنا گوش، شام او
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و از دوبيتیهای اوست:
نسيم ارزان كند مشك ختن را
بهار آمد كه بيند چشم بيدار
شب مهتاب، جوش ياسمن را
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
بهار آمد كه برف از كه پريده ست
فراوان سبزه در صحرا دميدست
بروی سبزهها الماس چيده ست
بهار آمد كه شبنم كاری صبح
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
بهار آمد كه عالم زنده گردد
گل زرد، اختر تابنده گردد
به تشريف قدوم فروردين گل
ز شادی يك دهان خنده گردد
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
بهار آمد كه گل از گل برآيد
كدورتهای دل، از دل برآيد
بهار آمد كه باز از بهر گلگشت
خرامان ماهم از منزل برآيد
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
اگر گاهی نديدی افسر كوه
ببين آن لكه ابر اندر سر كوه
گهی پوشد ز ما روی افق را
گهی آيد فراهم در بر كوه
پینوشتها
__________________________________________
[۲]- شفيعی كدكنی، "شعر فارسی معاصر در افغانستان" و همچنين: آريانفر، "ملكالشعرا قاری عبدالله"
[۳]- شادان، سيما، برنامهای خاطرهها و ترانهها
[۴]- شفيعی كدكنی، "شعر فارسی معاصر در افغانستان"
[۵]- شادان، سيما، برنامهای خاطرهها و ترانهها
[۶]- آريانفر، "ملكالشعرا قاری عبدالله"
[٧]- شفيعی كدكنی، "شعر فارسی معاصر در افغانستان"
[۸]- شادان، سيما، برنامهای خاطرهها و ترانهها
[۹]- محمدی، بیدلگرایی در فارسی معاصر
[۱۰]- شادان، سيما، برنامهای خاطرهها و ترانهها
[۱۱]- همانجا
[۱٢]- شفيعی كدكنی، "شعر فارسی معاصر در افغانستان"
[۱۳]- حسينزاده، هفتاد و پنج سالگی انجمن ادبی کابل
[۱٤]- برگرفته از: آريانفر، "ملكالشعرا قاری عبدالله"، به نقل از: ديوان ملک الشعرا قاری عبدالله، به کوشش پاينده محمد زهير و...، نشر وزارت معارف، ۱۳۳۴، ص ۱۴
[۱۵]- برگرفته از: آريانفر، به نقل از: همانجا ص ۴
[۱۶]- برگرفته از: آريانفر، به نقل از: همانجا ص ٨
[۱٧]- شفيعی كدكنی، "شعر فارسی معاصر در افغانستان"
[۱٨]- برگرفته از شفيعی كدكنی به نقل از: كليات فارسی، چاپ كابل ۱۳۳۴، ص ۴۸۳ و قول فيصل يعنی نقد صهبائی بر خان آرزو در كاونپور چاپ شدهاست.
[۱٩]- شفيعی كدكنی: برای سابقه نقد ادبی در ايران، رجوع شود به نقد ادبی از دكتر عبدالحسين زرينكوب، تهران نشر انديشه
[۲۰]- برگرفته از شفيعی كدكنی: رجوع شود به مقدمه دكتر ابوالعلا عقيقی بر فصوصالحكم محیالدين، چاپ قاهره، ص ۲۰
[۲۱]- برگرفته از شفيعی كدكنی به نقل از: كليات قاری، ص ۱٧
[۲۲]- برگرفته از: شفيعی كدكنی، "شعر فارسی معاصر در افغانستان"
جُستارهای وابسته
__________________________________________
□ شاعران افغانستان
__________________________________________
□ شفيعی كدكنی، محمدرضا، "شعر فارسی معاصر در افغانستان، قاری عبدالله ملكالشعرا"، از شعر پارسی در آنسوی مرزها، دوره ٧، ش ٧٧ و ٧۸ (اسفند ۴٧ و فروردين ۴۸)، ص ۳۸-۴۳
□ آريانفر، شمسالحق، آشنايی با شخصيتهای كلان افغانستان، ملكالشعرا قاری عبدالله، سايت پيام مجاهد
□ شادان، سيما، برنامهای خاطرهها و ترانهها: قاری عبدالله ملکالشعرا، سايت فارسی بی بی سی
□ محمدی، سيد رضا، بیدلگرایی در فارسی معاصر، سايت جديدآنلاين
□ حسينزاده، بصيراحمد، هفتاد و پنج سالگی انجمن ادبی کابل، سايت فارسی بی بی سی
__________________________________________
□ قاری عبدالله، سايت صدای سوخته
□ دکترعارف پژمان، بیدل، در افغانستان وآسیای میانه، سرگذشت عبدالقادر بیدل و سبک شناسی شعر او، سايت مهر؛
□ [1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20]