دانشنامۀ آريانا

۱۳۸۷ بهمن ۶, یکشنبه

پيوست ۱: جنبش مشروطيت در افغانستان (بخش نزدهم)

نهضت مشروطه خواهی مطلع و مبنای دوران جديد در تاريخ افغانستان

(بخش نزدهم)

مشروطه خواهی و مقايسه های ادبی در ايران و افغانستان

دکتر محمد اکرم عثمان


کشور‌های افغانستان و ایران به دلایل مشترکاتی چون همدینی، همزبانی و گذشته‌های مشترک تاریخی همواره بر همدیگر تاثیرگذار بوده‌اند. در زمان جنبش‌های مشروطه‌خواهی که تقریباً همزمان در هر دو مملکت اتفاق افتاده است مبادلات فرهنگی بین آنها جاری بوده و جرایدی چون «حبل المتین» و «سراج الاخبار» توسط روشنفکران و نو اندیشان هر دو سرزمین دست بدست میگشته است و در گستره‌های شعر و داستان‌نویسی نیز حامل نظریه‌ها و روش‌ها بوده‌اند.

به گفت آصف جوادی پژوهشگر شناختۀ افغان در مجلۀ «خط سوم» یادآوری این نکته خالی از فایده نیست که مشروطیت ایران و افغانستان یک تفاوت اساسی و بنیادی دارد که همین تفاوت، نقش بسیار تعیین کننده‌ای در فراز و فرود شعر مشروطیت این دو کشور دارد. تفاوت یاد شده این است که جنبش مشروطیت در افغانستان ریشه در خود دربار و حکومت دارد، یعنی مشروطیت با اجازه و اشارۀ دربار و دولت بوجود آمده است و پیشگامان آن – عموماً تنخواه خوران و مزدبگیران دولت هستند و برای همین، جنبش مشروطه‌خواهی در افغانستان هرگز نتوانست قد راست کند و مسیر طبیعی خود را برود. همین حرکت دست به عصای مشروطه‌خواهی در شعاع چراغ نیمه جان دربار سبب شد که ادبیات مشروطیت نیز گرفتاریها، خود سانسوری و مدح و ثنا و ستایش شود، بر خلاف مشروطه‌خواهی ایران که از لایه‌های گوناگون اجتماع آغاز شده بود وشاید به همین خاطر است که از مشروطه‌خواهی ایران به انقلاب مشروطیت هم یاد می‌شود.

باری خیزش عمومی‌مشروطیت در ایران سبب شد که این جنبش عصیانگرانه و بدون کدام مانعی راه خود را ادامه بدهد و همه شئون و زوایای زندگی مردم را تحت تاثیر قرار بدهد، خصوصاً عرصۀ شعر و ادبیات را که مورد بحث ماست.

محتوا و درونمایۀ شعر مشروطیت ایران و افغانستان در بسیاری از موارد همخوانی و هم‌آهنگی دارد، مانند آزادی‌خواهی، وطن‌خواهی، عدالت‌خواهی و بیزاری از استبداد و بازگویی پس ماندگی و... (محمد آصف جوادی، نگاه تطبیقی میان شعر مشروطیت ایران و افغانستان، فصلنامۀ خط سوم، شماره ۳ و ٤ بهار و تابستان ۱۳٨٢، چبپ مشهد صص ٢۵۰ و ٢۵۱ و ٢۵٢)

تردیدی ندارد که به خاطر محدویت شرایط زندگی و بعُد بیشتر مسافه بین افغانستان و اروپا مشروطه‌خواهی دیرتر به کشور ما رسید و به تبعیت از آن، نوزایی فرهنگی از جمله شعر، درامه‌نویسی و داستان‌نویسی مطابق تکنیک‌ها و موازین مورد قبول اروپائیان با تاخیر فراوان وارد ادبیات ما گردید.

همان طور که در مباحث گذشته آوردیم در گستره‌های رمان‌نویسی، فن ترجمه و معرفی تیوری‌های تازۀ هنری و ادبی این محمود طرزی بود که آن دریافتها را از سوریه و ترکیه به وطنش آورد و هم او بود که رمان‌های تخیلی «ژل ورن» نویسنده مبتکر فرانسوی را به فارسی ترجمه کرد و اهل قلم افغانستان را به سبک‌ها و شیوه‌های جدید نویسندگی آشنا نمود.

تردیدی ندارد که طرزی با استفاده از فرصت‌هایی که دربار در اختیارش قرار داد به اشاعۀ مرام‌هایش کوشید و تا حدودی وابستۀ امرای وقت بود ولی قدر مسلم اینست که او نه فقط دنباله‌رو دربار نبود بلکه در موارد زیادی دربار را به دنبالش می‌کشید. همو او بود که امیر حبیب‌الله سراج‌الملة و الدین را به تاسیس مکاتب و کارخانه‌ها و احداث جاده‌ها و بنا‌های جدید تشویق کرد و سرانجام به گرفتن اجازۀ نشر مجدد سراج‌الاخبار توفیق یافت. همچنین رابطۀ او با شاه امان‌الله رابطۀ مرید و مراد بود. پادشاه نظریات او را دنبال می‌کرد. مع‌الوصف به گفت محمدآصف جوادی، مشروطه‌خواهی در بین قاطبۀ مردم نشو ونما نیافت و هیچ گاه به عنوان یک نیاز عمومی‌از طرف عوام‌الناس مطرح نشد از همین سبب در سطوح بالایی اشرافیت محصور ماند.

به هر رنگ همان طور که جوادی اشاره کرده است مشروطه‌خواهی در افغانستان بر عکس ایران به انقلاب فراگیر و سراسری منجر نشد و بی‌تردید یکی از دلایل ضعف و سرانجام شکستن همان دوری از مواضع فکری مردم بود.

در این باب شایان ذکر است که تحلیل علل ناکامی‌های نهضت‌های مشروطه‌خواهی در ایران و افغانستان و دیگر ممالک اسلامی‌ فرض مبرمی‌ست که باید درون آنرا شکافت و به علت العلل مساله رسید.

به پنداشت من راه نجات چنین نهضت‌هایی نه در توسل به انقلاب قهرآمیز و نه در تاسیس پایگاه مردمی‌ و نه در مبارزه مسالمت‌آمیز و پارلمانی نهفته است. رفع چنین بن بستی رجوع مجدد به عقلانیت می‌باشد- عقلانیتی سختگیر، بی ترس و کنجکاو می‌باشد که تا به عمق و کنه حقیقت نرسد از جستجو و تکاپو نمی‌ایستد.

در ترازوی چنین طرز دیدی هیچ دگم و دستوری پذیرفته نیست، مگر اینکه تائید و تصدیق علوم مثبته را در بر داشته باشد.

از آنجا که به دلیل سلطۀ بی‌حد و حصر سنت! بر عقول و اذهان عمومی‌ اندیشه‌های آزادی‌خواهانه که از الزامات مشروطه‌خواهی است در سرزمینهای اسلامی‌ به قوام نمی‌رسند و در نیمه راه نشو و نما می‌خشکند نهضت‌های روشنفکرانه‌ای چون انقلاب مشروطه، نهضت چپ، جنبش ملی کردن نفت برهبری دکتور محمد مصدق در ایران سر انجام به حکومت تمامیت خواه جمهوری اسلامی ‌منتهی شد. و در افغانستان از درون آن همه تقلا و پیکار روشنفکرانه آدمهای تنگ نظری چون ملا عمر زمام امور مردم را بدست گرفتند. و اما تمام آن ناکامی‌ها و دشواری‌ها بدین معنا نیست که از بازشناسی و بازنگری نهضت مشروطه در افغانستان و ممالک گرد و نواح ما چشم بپوشیم چه همان گونه که قبلا گفتیم آن نهضت، نخستین رویکرد عقلایی به قضایای دست و پاگیر ما بود و راه دیگری جز پیمودن همان مسیر وجود ندارد.

و اما موارد مقارنه و مقایسۀ نهضت‌های ادبی در دو کشور ایران و افغانستان هنگام ظهور مشروطه‌خواهی؛ در کتاب گفتار‌های ادبی و اجتماعی نگارش داکتر غلامعلی رعدی آذرخشی در باب نا به سامان ایران در آستانۀ ظهور مشروطیت چنین می‌خوانیم:

افسوس که این مزرعه را آب گرفته
دهقان مصیبت زده را خواب گرفته
خون دل ما رنگ می‌ناب گرفته
و زسوزش تب، پیکرمان تاب گرفته
ثروت شده بی مایه و صحت شده بیمار
چون خانه خدا خفت و عسس ماند رفتن
خادم پی خوردن شد و بانو پس خفتن
جاسوس پس پرده پی راز نهفتن
قاضی همه جا در طلب رشوه گرفتن
واعظ به فسون گفتن و افسانه شنفتن
نه وقت شنیدن ماند ،نه موقع گفتن
و آمد سر همسایه برون از پس دیوار...

قالب و شکل این منظومه مسمط معرف منوچهری را مطلع «خیزید و خز آرید که هنگام خزان است...» به خاطر می‌آورد ولی موضوع و مضامین آن گاهی حماسی و گاهی وطنی و اجتماعی و گاهی انتقادیست و بدین جهات این مسمط و غالب منظومه‌های اجتماعی دیگری که ادیب الممالک در مدت چهارده سال بعد سروده در میان آثار قدما نظیری ندارد.

تاثیر مجموع این وقایع در جامعۀ مطبوعات و در افکار عده ای از شاعران و نویسندگان موجب انشاء و نشر مقالات و اشعار و ترانه‌های مهیج شور انگیزی بنام ادبیات وطنی و سیاسی مخصوصاً در هفت سال اول مشروطیت شد.

«پروفیسور ادوارد براون» خاورشناس انگلیسی نمونه‌های از آنها را در کتابی تحت عنوان «شعر سیاسی ایران جدید» با یک مقدمه تحلیلی و ترجمۀ اشعار به انگلیسی در همان زمان چاپ کرده که مرجع سودمندی است.

کشش و جاذبۀ نهضت و انقلاب مشروطیت وآرمانهای نوید بخش آن به حدی قوی بود که از طرفی شاعران نامدار مانند ادیب الممالک فراههانی و ملک الشعرا بهار را که تا آن زمان به سنت شعرای قدیم بیشتر مدیحه می‌سرودند وادار ساخت که گاهی در قصایدی کاملا به سبک قدما و گاهی در منظومه‌ها و مسمط‌هایی با بیانی ساده در موضوعات اجتماعی سخن سرایی کنند و از طرف دیگر بعضی از شاعران گمنام تا آن تاریخ مثلا ابوالقاسم عارف قزوینی و سید اشرف گیلانی و علی اکبر دهخدا را مانند آهن ربا به خود جذب کرد و آنان را به سبب پدید آوردن آثاری موثر و مهیج که از لحاظ فکری و موضوع و حتی گاهی از لحاظ شکل ظاهری شعر واجد تازگیهایی بودند به اوج شهرت و محبوبیت رسانید.

و این دوبند از آن منظومۀ دهخدا که در بارۀ مرگ و وصیت همکار شهیدش میرزا جهانگیر خان با سبکی نو سروده بود:

بگذشت زســـــر ســـیاهکاری
رفت از ســـر خفتگان خماری
محبـــــــــوبۀ نیلگــون عماری
و اهریمن زشـت خو حصاری
ای مرغ سحر چو این شــب تار
و زنفحۀ روح بخش اســـــــحار
بگــــشــــود گره ززلف زر تار
یزدان به کمال شــــــد پــــدیدار
یادآر زشمع مرده، یاد آر
ای کودک دورۀ طلایی
بگرفت زسر خدا خدایی
گل بست دهان ژاژ خایی
ما خوذ به جرم حق ستایی
چون گشت زنو زمانه آباد
و زطاعت بندگان خود شاد
نه رسم ارم نه رسم شداد
زان کس که زنوک تیغ جلاد

پیمانۀ وصل خورده، یاد آر (داکتر غلامعلی رعدی آذرخشی، گفتار‌های ادبی و اجتماعی ، از انتشارات ادبی و تاریخی موقوفات دکتر محمود افشار یزدی، چاپخانۀ بهمن، ۱۳٧۰، صص۶٧ و ۶٨ و ۶٩)

در افغانستان وضعیت ادبی هنگام نهضت مشروطه سیری مشابه ایران داشته است. به گفت بشیر سخاورز نویسنده و پژوهشگر معروف: شعر بیشتر از هر ساخت دیگری توانست که تاثیر مشروطه را به سود خود بپذیرد و در ضمن شاعران ما برای اولین بار متوجه جریده ای شدند که بیشتر و بهتر می‌توانست افکار شانرا در بین جامعه منعکس کند... به همین دلیل (محمود طرزی) شمارۀ اول سراج الاخبار را با قصیدۀ (محمد سرور واصف) آذین بخشید. این قصیده هم در وصف سراج الاخبار سروده شده که وجود انرا برای بیداری ملت افغان ضروری میداند.

از قصیده بلند واصف چند مطلب استنباط میگردد. نخست اینکه در زمان وی توجه به علم و دانش بوده و شاعراز دنیای پیشرفته خوب آگاه است. بنابر همین دلیل می‌باشد که ملت خودش را به تلاش و تکاپو فرا میخواند.

دوم: شاعر از کسانیکه مضمون شعر شان هنوز هم خال و خط پری چهرگان به نکوهش یاد می‌کند و آنرا مضمون شعر گذشته می‌نامد. یعنی اینکه رسالت شاعرزمان وی، مبارزه علیه جهل و نادانیست و شاعرانی که هنوز هم در کمند زلف معشوقه‌های تخیلی اسیر اند، به قول او شاعران دون هستند.

نگویم اینکه سبحانم ولی این قدر دانم
که همچو شاعران دون نیم در خال و خط فانی

قصیدۀ واصف از صلابت سخن و بکارت معنی برخوردار است ولی همان طور که قبلا آوردیم از نظر مضمون فلسفی و سیاسی در نیمه راه تجدد خواهی و مدرنیسم قراردارد و در طرح آرمانهایش چشم امید به عنایت سلطان دارد و در نهایت از چهار چوب معنویت مسلط و سنت متداول فراتر نمی‌رود. و همین محدودیت، مصداق سخن محمد آصف جوادیست که اجباروابستگی مشروطیت افغانستان را به قدرت مسلط، عنوان کرده است. به عنوان مثال در مطلع آن قصیده چنین میخوانیم:


به حمدالله که از آثار رحمت‌های یزدانی
خدیو دادگر شد هر بنای عدل را بانی
لوای دین به عهدش آسمان سا گشت در عالم
که از رفعت زند صد طعنه را چرخ کیوانی
رواج حکمت ایمانیان آمد که از رشکش
به خاک تیره یکسان گشت حکمت‌های یونانی

(بشیر سخاورز، چند مقاله، ناشر، سلیم.ر. ایوبی، سال چاپ جون ۱٩٩٧ دهلی ص ۶)

شاعر در دو بیت بالا مفاهیم التقاطی را در امتزاج با یکدیگر خمیر کرده است. مقدمتاً او از برکات مراحم یزدانی سخن میراند و به تاسی از آن امیر وقت یا خدیو دادگر را می‌ستاید که عدل و داد پیشه کرده است.

در بیت چهارم خبر از رواج حکمت اهل ایمان میدهد که در برابرش فلسفۀ یونان بیرنگ گشته و با خاک یکسان گشته است.

از فحوای مطالب بالا بر می‌آید که شاعر به دو حکمت عقلانی باورمند است و حکمت اهل ایمان را امتیاز بیشتر میدهد، در صورتیکه چنان حکمتی در فرازین مراحلش از علم کلام فراترنمی‌گذرد.در نهضت مشروطۀ افغانستان من، به صاحبنظری بر نخورده ام که با استفاده از لائیسیتی (جدایی دین از سیاست) عقلانیت مستقل از سنت را به عنوان راه رهایی علوم سیاسی از چنگ تحجر مطرح کرده باشد. البته شایان ذکر است که الزاماً جدایی دین از دولت به معنی نفی دین و کم بها دادن معنویت مسلط نیست بلکه هدف، تفکیک امور ناسوتی از لاهوتی می‌باشد و قرار دادن هر یک در جایگاه مناسب خودش.

من به جد باور دارم که اندیشۀ بدون سنت و بی پروا به سنت راه به جایی نمی‌برد ولی باید هر سنتی با یک فلسفۀ عقلانی فهم شود همان کاری که صاحبنظران ادیان یهود و نصارا به تدوین آن توفیق یافته اند. آنها بامدارای فکری و دینی چند صد سال پیش یافتند که "کاردنیا را به قیصر و کار عقبی را به پاپ واگذار شوند"

در شریعت مسیحی نیز حق حاکمیت در اصل از آن پروردگار است اما خداوند بخشی از آنرا به انسان وامیگذارد مانند اداره کردن دولت، کشور، خانواده و غیره.

توماس اکویناس صاحبنظر مسیحی حق حاکمیت را اعم از مسیحی و غیر مسیحی حق همگان میدانست . در قرن پانزدهم پس از کشف امریکا مساله چگونگی رفتار با بومیان فوریت یافت.

روحانیان و حقوق دانان در دومینکن اسپانیا (مکتب مدرسی دوم) بومیان را نیز سزاوار بر خورداری از چنان حقی دانستند.

« شوارز- » مربوط همان مکتب به قانون طبیعی اخلاق معتقد بود که خدا آنرا در قلب همه، حتی در قلب کفار به ودیعه نهاده است.

این قانون طبیعی جزئی از مشیت الهی است برای هدایت بشر و در مومن و کافر مشترک است.( م-کوهیار، بررسی عقلانی حق، قانون و عدالت در اسلام، نثر خاوران، پاریس ۱۳٧٤،ص ٧)

باید اذعان کرد که هیچ نهضتی در افغانستان و منطقه ما پا نمی‌گیرد مگر با عقلانی کردن مبانی نظری اندیشۀ سیاسی و چنین هدفی بدست نمی‌آید مگر از طریق فعال کردن دستگاه فکری اندیشه ورزانی چون" فارابی"و ملا صدرا" به گفت سید محمد جواد طباطبایی فیلسوف و نظریه پرداز ایرانی: حکمت متعالیۀ ملا صدرا ، ملتقای عقل و شرع است، جامع این دو ، یعنی عقلانیت فلسفی و عرفان دینی می‌باشد.

اگر جنبه‌های عقلانی فلسفۀ ملا صدرا را بسط دهیم شاید به جایی برسیم اما نه به صورت ایدیولوژیک! که همه باید از آن متابعت کنند.

برخی کوشیدند عرفان را جانشین فلسفه بکنند و برخی هم علوم اجتماعی را. چیزی که نمیدانند این است که علوم اجتماعی در غرب برآمده از دل همان فلسفه و عقلانیت غربی است و زادگاه و زهدان آن همان فلسفه است.(داکتر سید جواد طباطبایی، مجله ایران فردا، غرب و شرق و مسایل ما شماره ۱٢، صص ۵ و ۶ و ٧)

کوتاه سخن اینکه از آنجا که ذات مشروطه‌خواهی یک مسالۀ سیاسیت و شعر دوران مشروطه‌خواهی از سیاست جدا نمی‌تواند بود لاجرم باید خاطر نشان کنیم که با شعر آن دوران نمی‌توان به کنه اندیشۀ دوران جدید رسید و در ضمن بیان قضایای بغرنج اجتماعی با سرایش شعر ناممکن است. ادبیات در کُل به مسابۀ محرک نهضت‌های سیاسی- اجتماعی بکار می‌رود نه به عنوان دستگاه تشریحی و توصیفی مباحث اجتماعی.

پيوست‌ها



نهضت مشروطه‌خواهی مطلع و مبنای دوران جديد در تاريخ افغانستان: بخش نخست، بخش دوم، بخش سوم، بخش چهارم، بخش پنجم، بخش ششم، بخش هفتم، بخش هشتم، بخش نهم، بخش دهم، بخش يازدهم، بخش دوازدهم، بخش سيزدهم، بخش چهاردهم، بخش پانزدهم، بخش شانزدهم، بخش هفدهم، بخش هجدهم، بخش نوزدهم، بخش بيستم، بخش بيست و يکم

منابع