دانشنامۀ آريانا

۱۳۸۷ بهمن ۶, یکشنبه

پيوست ۱: جنبش مشروطيت در افغانستان (بخش شانزدهم)

نهضت مشروطه خواهی مطلع و مبنای دوران جديد در تاريخ افغانستان

(بخش شانزدهم)

شکست مشروطه خواهان دوم يک درس عبرت بزرگ

دکتر محمد اکرم عثمان


ظاهراً به نظر میرسد که حلقه مفقود حل معادلات تاریخی و اجتماعی هنوز بدست نیامده بود و پادشاه که با خوش قلبی مفرطی به قضایای بغرنج کشورش مقابل شده بود در بدایت امر از موضع قدرت هدفهایش را دست یافتنی و سهل الحصول می پنداشت اما در مواجهه با واقعیت با دشواری فراوان روبرو گردید. گاهی به چپ میراند و گاهی براست. زمانی سیاست اعتدال و نرمش را پیش میگرفت و زمانی تند خو و سختگیر میشد و پل و پلوان ما قبل را که از طریق مساهله و مدارا بدست آورده بود تخریب میکرد.

از سوی دیگر "معنویت مسلط" که تا اعماق وجدان تودۀ مردم نفوذ کرده بود در برابر هر تحولی از گونۀ تاسیس مدارس، تدریس علوم امروزی، تغییر لباس و احداث کار خانه ها و شفاخانه ها عکس العمل خشن و فوری نشان میداد و دستاویزی میشد علیه دولت که متهم به الحاد و تکفیر شود و به اصطلاح چاقوی مخالفان را دسته دهد.

به قول "وارتن گریگورین": امان الله در اوایل حاکمیتش سیاست اتحاد اسلامی و نظامی مسلمانان را دنبال کرد او بعد از این که به تاج و تخت رسید، تلاش کرد روابط افغانستان را با همسایه اش بخارا بهبود بخشید. در این ارتباط مادر امان الله نامۀ بلندی به سید میر عالم خان امیر بخارا فرستاد که در آن احیای همبستگی مسلمین را برای مردم بخارا و افغانستان و مسلمین عالم، اساسی ذکر کرده بود... او نوشته بود که امان الله پیمان با روسیه بسته و در آن قید شده که روسیه استقلال بخارا را برسمیت بشناسد.(1)

"امان الله در یک سخنرانی به مناسبت اولین سالگره قتل پدرش اظهار کرد که او سایۀ یک فاجعه بزرگ و هولناک که سراسر جهان اسلام را فرا گرفته می بیند و قدرت های بزرگ اروپایی نابودی خلافت را بطور اساسی مد نظر دارند.(2)

خوانندۀ این سلسله نوشته ها به خاطر دارد که در بحث های ماقبل آوردیم که دستگاهی به کوچکی و ضعف حکومت نوبنیاد شاه امان الله خان ناممکن بود که نظام خلافت اسلامی را که در دومین پایگاهش- امپراتوری عثمانی- مضمحل شده بود در کشور آشوبزدۀ ما احیا کند در صورتی که مسلمانان هند کماکان چشم شان به احیای مجدد خلافت عثمانی بود و مسلمانان آسیای میانه که در گیر جنگ با قشون سرخ بودند هوای تشکیل امپراتوری ترکستان بزرگ را در سر می پروراندند و بعید به نظر میرسید که آن برنامۀ ریشه دار و عریض و طویل را فدای قیادت یک رهبر غیر ترک بنمایند.

در ضمن بعید از احتمال نمی نماید که ظرفیت نفوذ حکومت شاه امان الله در آن برهۀ بیش از حد انتظار محاسبه شده باشد.

اما «استا اولسن» اسلام شناس معروف دنمارکی قضیه را از زاویۀ کاملاً متناقضی به بررسی می گیرد او برآن است که: امان الله از سفر اخیر خود بخصوص از مشاهدۀ برنامه های پر قدرت مصطفی کمال در ترکیه و رضا شاه در ایران ملهم بود. او آرزو های خود را در زمینه، در لویه جرگۀ که در آن بیشتر از یکهزار نفر در اگست 1928 در کابل احضار شده بودند با مردم در میان گذاشت. نخست شاه در بارۀ سفر خود گزارش ارائه و بعدآ برنامه های رفورم خود را دربارۀ تغییر سریع شرایط اقتصادی اجتماعی افغانستان مطرح نمود. این پروگرام که قلب قدرت روحانیت را در افغانستان نشانه گرفته بود. شامل تحصیلات ملاها، ایجاد مکتب قضات، مکتب قوانین غیر مذهبی، لغو کامل وقف، از بین بردن پیری و مریدی در اردو، تحریم ملاهایی که در "دیوبند" که یکی از مدارس مورد احترام در جهان و یکی از مراکز مهم احیای اسلامی و فعالیت های ضد برتانوی محسوب میشد از جانب رهبران مذهبی محافظه کار به حیث اعلان جنگ تعبیر گردید.(به نقل از" پاولادا" 1973ص 126)

اعضای جرگه قبلاً مجبور ساخته شده بودند که باید ملبس با دریشی بکابل بیایند. مثل اینکه این توهین کافی نبود که شاه بالا بردن سن ازدواج دختران و پسران را بالترتیب به هژده و بیست و دو سال نیز پیشنهاد نمود. پادشاه فرمان لغو چادری را در کابل صادر و ملکه در محضر جرگه بلند شده و چادری خود را پاره نمود. همچنان شاه بر ضد تعدد زوجات نیز بیانیه داد و پیشنهاد بلند بردن عواید زمین، ایجاد پارلمان یا شورای ملی و انتخاب واقعی نمایندگان مردم را توسط انتخابات مستقیم نمود. با آنکه موصوف در جریان مباحثات جرگه، بیانیه خود را در بارۀ لغو چادری، سن ازدواج و پیشنهاد خود را در بارۀ تعلیمات ممد تعدیل نمود (به نقل از خان،1978،ص26) اما رهبران مذهبی و قبایل مطمئن بودند که همین اکنون باید در برابر قباحت پادشاه از خود دفاع کنند.(3)

«ستیوارت» (1973) در مورد شیوۀ برخورد شاه امان الله در برابر وکلای لویه جرگه می نگارد: او موضوع را عقلانی و هوشمندانه بحث میکرد اما برای شنوندگانش در هاله ای از احساس غیر قابل لمس، سوسو میزد. او پیغمبر را مانند یک مامور دولت و قران را مانند کتابی که میتوان آنرا در هر جایی یافت نام می برد. در حالیکه هر عضو جرگه این دو را به مثابه تجلیات ماورای طبیعی خداوند می دانستند.( ستیوارت ص 387)

من تا حال به چنان مطالبی در دیگر منابع بر نخورده ام . و بعید از احتمال نمیدانم که چنان بر چسپی ساخته و پرداخته مورخ نامبرده باشد. مع الوصف در قید احتیاط و حفظ شبهه، بیان آنرا خالی ار فایده نمی بینم.

«استا اولسن» می افزاید: با آنکه تقریباً بیشتر از سه سال در افغانستان صلح حکمفرما بود اما به تدریج رفورمها با قشر های مهم مردم بیگانه شد. سیستم جدید ادارۀ قریه که در سال 1925 معرفی شد، وظیفه دلالی ملکها و قریه داران را لغو میکرد و به جای آن خود افراد قریه در پرداخت دیون خود بطور نقده، سالانه دو مرتبه با مامورین مالیه سر وکار میافتند. این سیستم نتیجۀ طرز تفکری بود که بر اساسش دهقانان را صاحب هویت و فردیت مستقل می شناخت تا وابستۀ نظامی که در صدد رفع اخاذی قریه داران از کشاورزان بود. بدینگونه ملک ها که دیون معوقۀ دهقانان را به جیب میزدند از چنان منبع عواید و نفوذی محروم می شدند.

به آن ترتیب شاه، با قطع زیربنای محلی قدرت اقتصادی ملک ها، این گرو متنفذ را از خود بیگانه ساخت...(احمد «احتمالاً احمد رشید» 1930 ص 22).

امان الله پس از اجلاس لویه جرگه که در آن در گفتار و کردار از دید ملا ها بدعت های زیانباری به ظهور رسید مجددی ها را که احتمالا با نفوذ ترین خانواده در کشور بودند در مخالفت با خود قرار داد. مجددی ها اصلاً بخاطر موقف ضد برتانوی و پان اسلمیستی امان الله از حامیان نیرومند او بودند چنانچه فضل محمد حضرت شور بازار( نام دیگر او شاه آغا) ملقب به شمس المشایخ امان الله را تاجگذاری کرد و از طرفداران پر قدرت او بود و طبق گفتۀ (ستیوارت 1973، ص145) همین شمس المشایخ بود که در نماز های جمعۀ کابل، حتی شاه امان الله را یگانه حکمروای مستقل مسلمان ما راس اسلام و سزاوار خلافت در عالم اسلام میدانست. هنگامیکه شمس المشایخ در سال 1923 وفات نمود. برادرش فضل عمر ملقب به نور المشایخ (شیر آغا) که مانند برادر بزرگ خود در ترویج جهاد علیه برتانیه در 1919 فعالانه شرکت نموده بود ولی با پذیرش "خط دیورند" و ضدیت با رفورم های امان الله، در مخالفت با او قرار گرفت و پس از عودت از حج در 1926 در هند جلای وطن اختیار نمود و به تبلیغات علیه امان الله پرداخت.

در 1928 آغای گل برادر فضل عمر همراه با خواهر زاده اش در خواستی با امضای چهار صد تن ار رهبران مذهبی کشور آماده نمود و به امان الله تقدیم کرد.

در این نامه نوشته شده بود که اهداف شاه در بارۀ غربی ساختن افغانستان و متود های آن با اسلام مطابقت ندارد. همچنان امان الله در بازگشت خود به افغانستان، عبدالرحمن رئیس قضات کابل را احضار و از او خواست که در بدل پاداش بزرگ به برنامۀ رفورم صحه بگذارد در غیر آن محکوم به اعدام خواهد شد.(احمد1930،ص 23) قاضی عبدالرحمن که نقشبندی و از مخلصین و مریدان شمس المشایخ و از ارادتمندان خانوادۀ مجددی بود سعی کرد که در این حالت ناگوار به همراهی محمد صدیق از راه خوست به هند فرار کند. آنها با سی و پنج نفر ملا و سایر کسانیکه مظنون به تحریک قیام در آن منطقه پر آشوب بودند توقیف شدند و تقریباً یک ماه بعد در اوایل اکتوبر، ملا های یاد شده به جرم خیانت اعدام شدند...(4)

در عرصه روابط خارجی دولت انگلستان وسیعآ جانب روحانیون و دیگر شورشیان را گرفت.

به گفت فضل غنی مجددی مولف کتاب پر محتوای "افغانستان در عهد اعلیحضرت امان الله خان(1919-1929)": در جلسۀ 20 جنوری پارلمان انگلستان در موضوع اوضاع سیاسی افغانستان مناقشه نمود و در جلسه، چمبرلین به سوالات اعضای پالمان جواب میداد. چمبرلین در جواب سوالات اعضاء گفت که "حکومت اعلیحضرت امپراتور اراده ندارد در شئوون داخلی افغانستان مداخله کند و اراده ندارد یکطرف از اطراف جنگ را تقویت نماید." مولف آن کتاب می افزاید: امان الله خان از قندهار برای استراد سلطنتش از دولت انگلستان کمک نظامی خواست. لیکن دولت انگلستان به دلیلی که اراده ندارد یکی از اطراف داخل جنگ را تقویه نماید از امان الله خان معذرت خواست.

در جریان انقلاب چنانچه حضرت صاحب محمد صادق مجددی نوشته است" سکرتر سفارت انگلستان در کابل آقای یعقوب علی خان، با حبیب الله خان (بعداً امیر حبیب الله کلکانی) تماس داشت. در جریان انقلاب در دسامبر 1928 حبیب الله را در شفاخانهء سفارت انگلستان معالجه نمود... سفارت انگلستان در خارج ساختن دیپلوماتهای خارجی از افغانستان توسط طیاره های انگلستان بسیار عجله نمود و در خاج ساختن خارجی ها از افغانستان اجازۀ دولت افغانستان را دریافت نکرد. این عمل سفارت انگلستان در تضعیف دولت امان الله خان کمک کرد. توزیع عکسهای رو برهنۀ ملکه ثریا به شکل وسیع در تمام نقاط افغانستان از امکانات مادی و تخنیکی انقلابیون افغانستان دور بود. اگر چه ادارۀ جاسوسی انگلستان از نشر عکسهای ملکه در لباس اروپایی، خود را بی معلومات میداند لیکن جای شک نیست که دولت خارجی باید در نشر آن حصه داشته باشد...

دولت هند برتانوی اطلاع داشت که علمای اسلامی افغانستان در " دیره اسماعیل خان" به قیادت حضرت صاحب نور المشایخ جمع شده اند لیکن حاضر نشد ایشانرا از آنجا خارج سازد. با اینکه معاهداتی بین امان الله خان و دولت انگلستان امضا شده بود که مخالفین یکدیگر را در قلمرو های تحت سلطۀ شان حق اقامت ندهند....

جای شک نیست که دولت انگلستان در سقوط امان ا لله خان بی تفاوت نبود. دولت انگلستان امان الله خان را به حیث دوست خود نمی شناخت و از همکاری سیاسی وی با روسیه راضی نبود.

تائید مطلق امان الله خان از انقلابیون مسلمان ضد دولت انگلستان برای سیاست انگلستان قابل قبول نبود. نقش انگلستان در انقلابات افغانستان نقش ثانوی بود واگر امان الله خان را افراد ملت مورد حمایت خود قرار میدادند هرگز دولت انگلستان در سقوطش رولی بازی کرده نمی توانست...

بسیاری از اصلاحات امان الله خان اگر چه ضرورت بود ولی پیش از وقت بود و ملت آمادۀ قبول آن نبود. امان الله خان باید اول زمین را آماده می ساخت و بعداً به زراعت اقدام می نمود.

کمال اتاتورک در مصاحبه ای(26 اکتوبر سال 1929) با جریدۀ لیبرتی گفته بود. سقوط امان الله خان خسارۀ بزرگی بود و اگر امان الله خان فقط حجاب را از خانمش بر میداشت دیگران را مجبور به رفع حجاب نمیکرد و دختران را برای تعلیم به خارج نمی فرستاد ممکن بود انقلاب در افغانستان علیه وی صورت نگیرد.

حبیب الله و طرفدارانش او را لاتی و بیدین معرفی کردند، در حالیکه امان الله خان انسان مسلمان و با عقیده بود و نسبت به پادشاهان گذشته افغانستان در عقاید شخصی مستقیم تر بود ودر نوشیدن شراب و زنا و داشتن کنیز و خیانت به ملت از بسیاری زعمای گذشته افغانستان پاکتر بود.

کسانیکه بعد از امان الله خان آمدند بسیاری از قوانین اسلامی را احترام نکردند و حتی وعده هایی که در قرآن کریم به امضاء رسانیده بودند بدان احترام نکردند و در قتل مخالفین شان زیاده روی کرده تعدادی را ظالمانه به قتل رسانیده و تعدادی را به زندان انداخته و تعدادی را خلاف قوانین بین المللی از افغانستان، تبعید نمودند.(5)

داوری جناب فضل غنی مجددی در باب فرمانروایان مابعد که پس از شاه امان الله به قدرت رسیدند کاملاً منصفانه می باشد و با واقعیت تطبیق مینماید. به درستی که هیچکدام آنها نه تقوا و طهارت شاه امان الله را داشتند و نه اعتقادات شان به دین اسلام، به سلامت باور های او میرسید.

مع الوصف دشمنان ترقی و تعالی مملکت با همان سلاحی، حکومت او را ساقط کردند که بر هیجانات عاطفی و عصبیت و قشری گری دینی استواربود، و وقتی آن شاه ترقیخواه متوجه وخامت وضع شد که دیگر کار از کار گذشته بود.

در آخرین پردۀ آن درامۀ غم انگیز، همینکه نیروهای طرفدارش در غزنه در برابر سلیمانخیل ها که به تحریک نور المشایخ فضل عمر مجددی وارد عرصه شده بودند شکست خوردند به حدی مایوس شد که دیگر به ترک کشور تصمیم گرفت، با اینکه چند هزار نفر، نیروی تازه نفس هزاره، به دفاع از او خود را به غزنه رساندند و غلام نبی خان چرخی، فرمانده معروف حبیب الله کلکانی سید حسین را در حوالی مزار شریف شکست داد و به امان الله خان پیغام فرستاد که باید مقاومت کند و میدان را یله نه نماید اما امان الله خان نپذیرفت و به عذر پرهیز از خونریزی بیشتر راهی هند برتانوی شد و به خانواده اش که او را در مرز انتظار میبردند پیوست. غلام نبی خان چرخی نیز با نیروهایش به خاک شوروی عقب نشست.

گفته می شود که فرماندهی سپاه غلام نبی خان چرخی را " ژنرال پریماکوف" بر عهده داشت که با نام مستعار "راغب بیگ" از سوی دولت شوروی اعزام شده بود. گفتنی است که جنرال موصوف کتابی بنام " افغانستان در آتش" تالیف کرده و مشارکت دسته جات اردوی سرخ را در آن تذکر داده است.

بدین گونه عوامزدگی و درجۀ شعور اجتماعی اکثریت جامعه منجر به سقوط حکومت مشروطه خواهان دوم شد.

برخی از صاحبنظران برآن اند که نهضت مشروطه خواهی دوم از خاطری به بن بست رسید که خاستگاهش حلقات اطراف دربار بود در صورتیکه درآن اوضاع و احوال که هنوز در قاعدۀ جامعه طبقات تحول طلب تشکیل نشده بود. تصور خاستگاهی دیگر ناممکن بود و از اندامهای نا موزون جامعه تحرکی از آن بیشتر میسر نبود.

به پنداشت من بن بستی غیر قابل عبور کماکان وجود داشت وآن بن بست هنوز هم بزرگترین مانع رسیدن ما به جامعۀ مدرن می باشد.



دقایق اخیر به اصطلاح پادشاه گردشی!

در آن لحظات حساس تاریخ سیاسی افغانستان از هر نظر برکشیدنی و شنیدنی می باشد. جامعه ای پسمانده، بیمار و غرق در جهل و خرافه اندیشی، بهترین داروهایی را که پیش از وقت برایش تجویزشده بود استفراغ میکرد و به هرج و مرج، ناامنی و بی قانونی بر میگشت.

فضل غنی مجددی آن دقایق سرنوشت ساز را چنین بر می کشد: راپوری که مرحوم غبار از حرکت حضرت محمد صادق در صفحه 825 کتاب خود (افغانستان در مسیر تاریخ) با نوشته حضرت صاحب کاملا متفاوت است... حضرت محمد صادق مجددی می نویسند که به دعوت امیر عنایت الله خان برای مذاکره با حبیب الله خان موافقت نمودم و با سردار صاحب محمد عثمان خان به باغ بالا رفتم، نزدیک باغ بالا عمر جان برادر امان الله خان را دیدم پرسیدم کجا رفته بودید جواب داد برای بیعت امیر رفته بودم. در حالیکه تا هنوز حبیب الله به حیث پادشاه اعلان نشده بود. حضرت صاحب اضافه می کند که در دروازۀ قصر باغ سکرتر شرقی سفارت انگلیس آقای محبوب علی را دیدم که از قصر خارج می شود بسیار پریشان شدم.

حضرت مجددی می نویسد: داخل قصر شدم حبیب الله با رسم تعظیم بلند شد و در پهلوی او پیرش حضرت بزرگ جان مجددی نشسته بود. حبیب الله پرسید حضرت صاحب خیریت باشد در این وقت خطرناک بدین جا تشریف آوردید؟ جواب دادم که امان الله استعفا نموده و سردار عنایت الله پادشاه شده و تمام اصلاحاتی که مخالف اسلام بود لغو شده دیگر لازم به خونریزی نیست.

حضرت صاحب ادامه میدهد که حبیب الله ساکت بود لیکن حضرت صاحب عبدالحلیم جان مجددی که از حضرات کوهدامن و مرشد حبیب الله بود سکوت را برهم زده گفت که حضرت صاحب خانوادۀ محمدزایی صد سال حکومت کردند، حالا نوبت اقوام غیر پشتون افغانستان است که حکومت کنند آیا دیگران نوبت ندارند که در افانستان حکومت کنند؟

حبیب الله گفت حضرت صاحب، عنایت الله برادر امان الله است و برادر مانند برادر می باشد؛ شما شخص دیگر را کاندید نکردید؟ حضرت صاحب میگوید: رو به طرف سردار محمد عثمان خان کردم گفتم سردار صاحب شخص متدین است آیا او را بیعت می کنید؟

حبیب الله در اثر شنیدن سخنان حضرت صاحب رو به طرف عبد الحلیم جان کرده گفت که این حضرت صاحب درست می فرمایند.

مرحوم استاد خلیل الله خلیلی در موضوع ذکر شده میگوید که حبیب الله خوف داشت تا نشود که حضرت صاحب شوربازار خود را کاندید مقام سلطنت کند چون دانست که حضرت صاحب خواهش سلطنت ندارد گفت که من خودم امیر افغانستان هستم و از حضرت صاحب دعوت کرد تا امارت وی را تائید کند لیکن حضرت صاحب برای حبیب الله خان بیعت نکرد.»

مخالفین حضرت صاحب محمد صادق مجددی می نویسند که وی حبیب الله را گفت که نباید به حکومت عنایت الله خان اعتراف کند تا توانسته باشد از خانۀ امان الله خان انتقام گیرد.

آقای غبار نیز می نویسد که "هیات در باغ بالا به نزد بچۀ سقا رفته دست بیعت دادند" در حالیکه حضرت صاحب تا نهایت به حبیب الله بیعت نکرد.

طرفداران حبیب الله به کابل داخل شدند و ارگ را محاصره نمودند. در حالیکه امیر عنایت الله خان با خانوادۀ سلطنتی در ارگ محاصره بود بزرگان دولت و وزراء به باغ بالا رفته برای حبیب الله بیعت نمودند و امیر عنایت الله خان را تنها گذاشتند. ( روایت از جناب فضل غنی مجددی به حواله محی الدین انیس ص 97 و همچنان غبار، مرجع سابق، ص 835)

حبیب الله بتاریخ 16 جنوری داخل کابل شد و در شمال کابل در انتظار تسلیم شدن ارگ بماند. حبیب الله در روز دخولش در کابل بیانیه ای ایراد نمود و در آن انقلاب خود را توضیح داده گفت که: من اوضاع کفر و بی دینی ولاتی گری حکومت سابقه را دیده و برای خدمت دین رسول الله صلی الله علیه و سلم کمر جهد را بستم تا شما برادرها را از کفر و لاتی گری نجات بدهم. حبیب الله اضافه کردکه پول بیت المال را برای بنای مدارس صرف نمیکند و برای عساکر میدهد و وعده داد که صفایی و گمرک و مالیات نخواهد گرفت.(1)

خلاصه کلام اینکه با وساطت محمد صادق مجددی امیر عنایت الله حاضر شد ارگ را به سود امیر حبیب الله کلکانی تخلیه کند و در ضمن به تضمین روحانی موصوف، انگلیسها حاضر شدند طیاره ای در اختیار خانواده امیر مستعفی که تازه سه روز از سلطنتش میگذشت بگذارند، او و اهل بیتش را به پشاور انتقال دهند.

تا این جا نظرگاه های عبدالغنی مجددی را آوردیم که مبتنی بر کتاب محمد صادق مجددی رجل معروف روحانی و سیاسی دوران امانی تنظیم شده بود. حالا روایت دیگری را به بررسی می گیریم که در مواردی با مطالب مندرج در کتاب های شادروان غبار و آقای فضل غنی مجددی تطبیق نمی نماید.

پدرم مرحوم غلام فاروق عثمان رویداد انتقال قدرت از معین السلطنه را به حبیب الله کلکانی با این تفصیل آورده است: معین السلطنه که تاب مقاومت در برابر اشرار را نداشت هیاتی مرکب از سردار محمد عثمان خان، محمد صادق مجددی و زلمی خان منگل و تعدادی دیگر را برای وساطت که در باغ بالا موضع گرفته بود فرستاد. من که اتفاقاً در آنروز رانندگی موتر حامل هیات را برعهده گرفته بودم مو به مو جریان آن مذاکرات تاریخی هیات را با حبیب الله کلکانی و شیرجان وزیر دربارش به خاطر دارم.

هنگام مذاکره پدرم به حبیب الله کلکانی گفت حالا که امان الله خان سلطنت را به برادرش معین السلطنه واگذار شده وظیفه تو نیز که حفاظت و حمایه از دین اسلام بود به پایان رسیده است. بنابرآن راه انصاف این است که به جنگ و جدال پایان دهی و بگذاری که مردم افغانستان خود پادشاه شانرا انتخاب نمایند.

در این فرصت شیر جان، محمد صادق مجددی را برای مشوره به بیرون از اتاق برد. سپس شیرجان داخل اتاق شد و بچۀ سقاو را با خود به بیرون برد و پنهانی با هم صحبت کردند. بعد از دقایقی هر سه برگشتند و حبیب الله کلکانی بر دو کندۀ زانو نشست و گفت: پدر تو خوب گفتی، مگم سی هزار پلتن دارم هرکی بیعت کرد خوب خوب هرکی نکرد بزور ازش بیعت می گیرم. پادشاهی را خدا به من داده، فهمیدی؟

اینکه شایع شده، پدرم یکی از مدعیان رسیدن به سلطنت بود به کلی نادرست میباشد. چنین شایعه ای را برخی از منسوبان خانوادۀ امیر شهید (حبیب الله خان سراج الملة والدین) جعل کرده اند.

هنگامی که حبیب الله کلکانی زندانی نادر خان بود ازش پرسیدم که چرا پدرم را کشتی؟ با بی پروایی جواب داد: کار های پادشاهی بود.

بدین منوال معین السلطنه نیز کاری از پیش نبرد و سلطنت نیز به روستایی دلاوری رسید که به احتمال قریب به یقین در نقش هایی که دوست ودشمن برایش تدارک دیده بودند ظاهر شده بود. در صورتیکه خود دقیقاً نمیدانست به کدام طرف کشانده می شود و فرجام کارش چه می باشد.

پيوست‌ها



نهضت مشروطه‌خواهی مطلع و مبنای دوران جديد در تاريخ افغانستان: بخش نخست، بخش دوم، بخش سوم، بخش چهارم، بخش پنجم، بخش ششم، بخش هفتم، بخش هشتم، بخش نهم، بخش دهم، بخش يازدهم، بخش دوازدهم، بخش سيزدهم، بخش چهاردهم، بخش پانزدهم، بخش شانزدهم، بخش هفدهم، بخش هجدهم، بخش نوزدهم، بخش بيستم، بخش بيست و يکم

منابع