جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۹۲ آذر ۲۸, پنجشنبه

اسطوره‌های خورشید و ماه

از: باجلان فرخی

اسطوره‌های خورشید و ماه

(۲)

فهرست مندرجات


[قبل][بعد]



[] آفریقا

در آفریقا به‌سبب گرمای طاقت‌فرسا و نور خیره‌کنندهٔ خورشید غالباً ماه بیش از خورشید مورد توجه است. در یک اسطورهٔ «داهومی»[۱] ماه «ماوو»[٢] نامیده می‌شود که زنی زیبا و مادری فرزانه است، و خورشید «لیسا»[٣] خوانده می‌شود که جنگجوئی وحشی و تندخو است. در این سرزمین گاه «نیامه»[۴]، خدای مقتدر، در نقش ماه نمایان می‌شود.

در افسانهٔ «بوشمن»های جنوب، ماه برای آفریدگان خود، یعنی آدمیان، توسط «شپش» پیام می‌فرستد که در مردن چون او باشند، که روز می‌میرد و شب زنده می‌شود، با این تفاوت که مردمان شب بمیرند و روز زنده شوند، و شپش چون در راه خسته می‌شود پیام را به‌‌خرگوش تندپا می‌دهد تا به‌آدمیان برساند،‌ و خرگوش نمی‌تواند پیام را برساند و آدمیان از آن زمان وقتی می‌میرند دیگر زنده نمی‌شوند، و هم بدین دلیل ماه با چوب به‌لب خرگوش می‌زند و از آن زمان به‌بعد لب خرگوش شکاف برداشته و گوشت او حرام شده است!

در یک افسانهٔ «پیگمه»[۵]ها، ماه نخستین انسان را آفرید و نخستین انسان تنی پرمو و پوستی سخت داشت چنان که زیر پوستش خونی وجود نداشت. این انسان در جنگل‌ها بچه‌های بسیار زائید و ماه از نخستین «پیگمه» خواست که از درخت بخصوصی نخورد و وقتی «پیگمه» نافرمانی کرد و از درخت «تابو» خورد میرا شد. بخش آخر این افسانه احتمالاً بعدها از مسیحیت گرفته شده است.

در یک اسطورهٔ «کرچی»همچنین[٦]های «توگو»[٧] خورشید و ماه با هم ازدواج کردند و ستارگان از آنان به‌وجود آمدند. این دو در صلح و صفا بودند تا خورشید زن تازه‌ئی گرفت و از آن وقت ماه خشمگین از شوهرش دوری گزید، آن دو خانه‌شان را به‌دو قسمت کردند. از آن زمان به‌بعد بین بچه‌هائی که در خانهٔ خورشید ماندند و بچه‌هائی که به‌ خانه‌ٔ ماه رفتند همیشه جنگ بزرگی جریان دارد و علت همهٔ بادها و توفان‌ها همین جنگ است. در این اسطوره، رنگین‌کمان، دستمال رنگین ماه است که او با این وسیله فرزندانش را به‌‌صلح و آشتی دعوت می‌کند.

«دگومبه»[٨]های «توگو» از خورشید و بازارگاهی که در خورشید است سخن می‌گویند، و برآنند که وقتی هاله گرد خورشید را فرا می‌گیرد در مرکز بازار قوچی ایستاده است که صدای سُمش تندر و تکان دُمش رعد را پدید می‌آورد، و باران از ریزش مو و توفان از دویدن او در میدان بازار ایجاد می‌شود.

نزد قوم «دگومبه» لکه‌های ماه، پیرمردانی‌اند که طبل می‌نوازند، و یکی از لکه‌ها پیرزنی است که نشسته، و دیگری مرد سواری است که پسرش را ترک خود گرفته است.

در یکی از افسانه‌های «آنگولا» می‌بینیم که در زمان‌های دور پسر رئیس یکی از نخستین قبایل از ازدواج با دختران قبیلهٔ خود سر باز می‌زند و خواهان ازدواج با دختر ماه و خورشید می‌شود. او پس از تلاش بسیار و گفتگو با پرندگان و حیوانات سرانجام موفق می‌شود که وزغ را راضی کند که برای خواستگاری و دلالی این ازدواج به‌آسمان برود. وزغ داخل کوزهٔ آب یکی از دختران آسمانی می‌شود و به‌آسمان می‌رود؛ که این دختر به‌کمک تار عنکبوت به‌زمین آمده بود تا آب ببرد - و بدین ترتیب پیام پسر رئیس قبیله را به‌‌خورشید می‌رساند. خورشید می‌پذیرد و شیربهای دخترش را یک خرجین پول تعیین می‌کند؛ وزغ با پیام خورشید به‌زمین باز می‌گردد. پسر نخستین رئیس قبیله پس از فراهم کردن آن پول آنها را در خرجینی می‌گذارد و به‌جای آن‌که خود آنرا به‌آسمان ببرد به‌وسیلهٔ وزغ برای خورشید می‌فرستد. وزغ که می‌دانست اگر پسر نخستین رئیس قبیله به‌آسمان نرود خورشید دخترش را به‌او نخواهد داد، بار دیگر خود را در کوزهٔ دختر خورشید، که برای بردن آب به‌زمین آمده بود، پنهان می‌کند و به‌آسمان می‌رود. وقتی که شب خورشید و دخترش به‌خواب می‌روند وزغ چشمان دختر خورشید را می‌دزد و به‌کمک تار عنکبوت به‌زمین باز می‌گردد،‌ وقتی که خورشید از ماجرا آگاه می‌شود به‌ناچار دختر را با تار عنکبوت به‌زمین می‌فرستد. پس از آن که دختر به‌خانه‌ٔ شوهر می‌رود وزغ چشمانش را به‌او باز می‌گرداند.

در افسانهٔ دیگری، از مردم قبیلهٔ «چگه»[۹] در «کنیا» از پسری به‌‌نام «موریل»[۱٠] سخن رفته که به‌ماه می‌رود. در این روایت «موریل» به‌کمک جادو از درخت بالا رفته از آنجا به‌ماه می‌رود، و پس از پیمودن راهی دراز به‌نزد ساکنان ماه می‌رسد و می‌بیند که آن‌ها از آتش بی‌خبرند و غذای‌شان را خام می‌خورند؛ «موریل» روشن کردن آتش را به‌‌ماه‌نشیان یاد می‌دهد و پس از چندین و چندسال در ماه ماندن ثروتی می‌اندوزد و راه بازگشت به‌زمین و دیار خود را در پیش می‌گیرد. راه دراز و خسته‌کننده است و «موریل» با گلهٔ خود به‌سختی راه می‌پیماید. سرانجام گاوی می‌گوید او را به‌دوش می‌کشد به‌شرط آن‌که «موریل» هیچگاه او را نکشد و گوشت او را نخورد. بدین‌گونه به‌خانه بازمی‌گردد و پدر و مادرش از دیدار او خرسند می‌شوند. «موریل» داستان گاو و پیمانی را که با او بسته است به‌‌خانوادهٔ خود می‌گوید. اما وقتی که گاو پیر شد پدرش گاو او را می‌کشد و پاره‌ئی از آن را جلو «موریل» می‌گذارد. وقتی «موریل» تکه‌گوشت را به‌‌دهان می‌برد ناگاه گوشت گاو به‌سخن در می‌آید و از شکستن پیمان سخن می‌گوید و در همان حال زمین آرام آرام شروع می‌کند به‌بلعیدن «موریل»، و با همهٔ تلاش پدر و مادرش، زمین او را فرو می‌بلعد.

یک افسانه در میان قبیلهٔ «لوریا»ی[۱۱] «کنیا» رواج دارد که یک بخش آن شباهت به‌‌افسانهٔ قوم «کرچی» در «توگو» دارد و بخش دیگر آن تا حدی شبیه به‌یک افسانهٔ مازندرانی است. بنابراین افسانه، در آغاز ماه از خورشید درخشان‌تر و بزرگتر بود. خورشید همیشه به‌برادر خود ماه حسادت می‌کرد. سرانجام میان آن دو نزاعی درگرفت. ماه و خورشید به‌‌کشتی گرفتن پرداختند، که در این گیرودار ماه به‌مانداب پر گل و لایی افتاد و سراپایش گل‌آلود شد؛ و از آن زمان از نور او کاسته شد و نور خورشید همچنان درخشان ماند. از آن زمان است که خورشید، روزها، برای درستکاران، و ماه، شب‌ها، برای بدکاران نورافشانی می‌کنند. و این به‌دلیل رحمت آوردن ماه بر خورشید است. چون وقتی میان خورشید و ماه نبردی درگرفته بود که در آن ماه به‌خورشید پیروز شد، و بر او رحمت آورد! در این افسانه، خورشید از برادرش، ماه، جوان‌تر است و در اغلب افسانه‌ها برادرهای جوان بر برادرهای بزرگ غلبه می‌کنند،‌ که این خود دلیلی دارد که موضوع این گفتار نیست.

در یک افسانهٔ دیگر قوم «لوریا» آمده است که: پدر و مادری دختر زیبای‌شان را به‌پیرمردی شوهر می‌دهند. دختر به‌جای آن که به‌خانهٔ شوهر برود، از خانه گریخته به‌جنگل می‌رود.

دختر رفت و رفت تا به‌جایی رسید که طنابی از آسمان آویزان بود. وقتی که دختر طناب را به‌دست گرفت ناگهان از زمین بلند شد، و اندکی بعد خود را در سرزمینی دیگر،‌ نزدیک دهکده‌ئی، یافت متعجب شد و خود را در گوشه‌ئی پنهان کرد. آنجا سرزمین خورشید بود. و مادر خورشید که از کنار پناهگاه دختر می‌گذشت او را دید و با خود به‌خانه برد، و از او خواست که زن پسرش خورشید شود؛ دختر که از همسری با خورشید می‌ترسید نپذیرفت. زنان خورشید به‌او گفتند که مادرش زن تازه‌ای برایش یافته است. خورشید برای دیدار آن دختر به‌خانهٔ مادرش رفت؛ چون به‌باغ مادرش رسید همه چیز به‌رنگ سرخ درآمد. دختر از ترس پنهان شد، اما خورشید به‌درون خانه رفت و آن دختر زمینی را پیدا کرد و شروع کرد با او حرف زدن. اما هرچه گفت پاسخی نشنید. خورشید که دیگر عاشق دختر شده بود ماه را که رئیس خادمان او بود، نزد دختر زمینی فرستاد تا با او گفت و گو کند. اما دختر همچنان خاموش ماند. شش خادم خورشید با هم به‌نزد دختر رفتند و با او سخن گفتند، و جوابی نگرفتند. خادمان هدایای بسیاری فراهم آوردند و از طرف خورشید نزد دختر رفتند و با او به‌گفتگو نشستند. اما دختر باز خاموش بود. سرانجام، خورشید پرتوهای نورش را به‌دختر هدیه داد و دلش را به‌دست آورد، و با او ازدواج کرد و از او صاحب سه پسر شد.

وقتی که خورشید نور خود را به‌دختر داد دختر زمینی آنرا در ظرفی گذاشت و در گوشه‌یی در اتاقش پنهان کرد؛ چنین شد که زمین تاریک شد. سال‌ها گذشت و زمین همچنان در تاریکی فرو رفته بود تا آنکه هوای پدر و مادر به‌دل دختر افتاد، و با هدایا و خادمان بسیار راه زمین در پیش گرفت. وقتی که به‌نزدیکی خانه رسید و آمدنش را به‌پدر و مادرش خبر دادند، پدر و مادر ورزای سیاهی آوردند تا پیش پای او قربانی کنند. اما دختر که اکنون همسر خورشید بود آن قربانی را نپذیرفت. گاوهائی به‌رنگ‌های دیگر آوردند، باز نپذیرفت. سرانجام، وقتی که ورزای سفیدی آوردند آن را پذیرفت. آن گاو را سر بریدند و گوشتش را او و خادمان او و خویشانش خوردند. سه روز بر این منوال سپری شد. دختر که از تیرگی زمین ملول شده بود عازم آسمان شد. و چون به‌خانهٔ خود رسید نور شوهرش را به‌او داد، و زمین دیگر بار روشن شد. و آن گاه دختر از خورشید خواست که ماه را بر آن دارد که در شب زمین را روشنائی بخشد. و چنین شد.

بسیاری از بومیان موزامبیک ماه و خورشید را نیایش می‌کنند. در یک اسطورهٔ «زامبیزی»، مانند چند اسطورهٔ دیگری که از آن‌ها یاد کردیم، ماه به‌درخشندگی بی‌مانند خورشید حسد می‌برد و می‌خواهد چند پر درخشان خورشید را بدزدد. لیکن خورشید خشمگین می‌شود و مشتی گل به‌چهرهٔ ماه می‌پاشد. از آن زمان به‌بعد نور ماه کم‌تر و صورتش لکدار می‌شود. بعد از آن هر ده سال یکبار ماه فرصتی پیدا می‌کند که با دست‌های کوچکش مشتی گل به‌چهرهٔ خورشید بپاشد، و در این موقع است که نور خورشید کم می‌شود.

هنوز در برخی از نقاط آفریقا ماه و خورشید را نیایش می‌کنند. و در بسیاری از مناطق آفریقا تحت‌تاثیر عوامل متعدد کیفیت توجه به‌این مظهر نیایش کهن دیگرگون گشته است.[۱٢]


[] آمریکا

در اساطیر قوم «ازتک»[۱٣] که ساکنان کهن مکزیک بودند، خورشید در آسمان دوم، و ماه در آسمان چهارم قرار دارند. در یک اسطورهٔ مکزیکی آمده است که: در آغاز چهار جهان با چهار خورشید وجود داشت و در توفان عظیمی ساکنان این چهار جهان به‌‌ماهی بدل شدند. حرارت دو خورشید از چهار خورشید که یکی از آن‌ها از آتش و دیگری از سنگ گرانبها بود مردم را به‌جوجه و سگ بدل کرد، و در سرزمین خورشید سیاه موجودات یا کشته شدند یا یکدیگر را دریدند. چهارمین جهان سرزمین باد یا هوا بود که مردم آن به‌سبب توفان به‌میمون بدل شدند و بعد نابود شدند. آنگاه پنجمین جهان، و جهانی که ما اکنون در آن زندگی می‌کنیم، به‌وجود آمد که خورشید آن ترکیبی از آتش و سنگ و تیرگی و هوا است.

در یک اسطورهٔ مکزیکی ابداع خط را به‌‌«ایتزمان»[۱۴] پسر خورشید نسبت می‌دهند. «ایتزمان» موجودی سرخ‌رنگ است که بیماران را شفا می‌بخشد و اگر اراده کند مردگان را زنده می‌کند. فراوانی آب و باروری زمین نیز در این اسطوره از کارهای «ایتزمان» است و بدین دلیل هنوز هم مردم گاهی او را نیایش می‌کنند و هدیه می‌دهند. خورشید و ماه در این اسطوره از دریا برمی‌خیزند و در دریا غروب می‌کنند.

در گواتمالا، خورشید زن است و نامش «هون-اهپو-ووخ»[۱۵] و ماه مرد است و نامش «هون-اهپومتای»[۱٦]. آن دو را پدر و مادر انسان‌ها می‌خوانند. تندیس‌شان تن انسانی و سر حیوانی دارد، که این از ویژگی‌های تندیس‌های دورهٔ مفرغ است.

نزد برخی از قبایل آمریکای جنوبی آفتاب پاسداری دارد به‌‌نام چی‌مینی گواگوا[۱٧] که دروازهٔ شرق را می‌گشاید و خورشید را از پشت پرنده‌ئی سیاه، به‌آسمان می‌فرستد.

از آثار به‌دست آمده از معبد خورشید، در اکوادور، چنین برمی‌آید که مردم این سرزمین در پایان زمستان برای خورشید قربانی می‌کردند. و این قربانی گاهی اسیران جنگی و گاهی حیوان بود.

سرخپوستان «اینکا»[۱٨] در پرو، خورشید را نیایش می‌کردند و در اساطیر آنان نام خورشید اینتی[۱۹] یا آپوپونچاد به‌معنی «سیر روز» است. تندیس‌های خورشید که از این تمدن به‌جا مانده، خورشید را با سری به‌شکل دایره‌ئی طلائی نشان می‌دهد و تنها اینکاها مجاز بودند نام اینتی یا خورشید را به‌زبان بیاورند، چون که خود را از نسل خورشید می‌دانستند. بنا بر اساطیر این قوم، «ماماکویلا»[٢٠] یا ماه نیز مورد نیایش بود و آنرا خواهر و زن خورشید می‌دانستند.

در یک افسانهٔ سرخپوستان الگونکوئین[٢۱] که ساکنان پیشین کناره‌های رود اتاوا بودند، خورشید و ماه برادر و خواهرند. این دو وقتی در سفر بودند، و خورشید که مسلح به‌تیر و کمان بود به‌شکار می‌رود و دیر می‌کند. ماه، خواهر خورشید، به‌جستجوی او می‌رود و او را پیدا می‌کند. امّا این کار بیست روز طول می‌کشد، و به‌این دلیل از آن زمان به‌بعد ماه تنها بیست روز در آسمان نمایان می‌شود.

در یک اسطورهٔ سرخپوستی پائونی[٢٢]های نبراسکا آمده است که پیش از آفرینش جهان، تیراوا خورشید و ماه را در شرق و غرب آسمان ناظر آفرینش جهان می‌کند، و هم به‌فرمان او ماه و خورشید همبستر می‌شوند و از آنان پسری هستی می‌یابد. و باز، به‌فرمان او، از همبستری ستارهٔ صبح و ستارهٔ شام دختری زائیده می‌شود. بنا بر این اسطوره، تیراوا پسر خورشید و ماه، و دختر ستارهٔ صبح و شام را به‌زمین می‌فرستد و خدایان هم رازهای طبیعت را به‌آن‌ها می‌آموزند. پسر آداب پوشیدن جامهٔ رزم و شکار و پیام فرستادن با دود را می‌آموزد، و سنگ آتش‌زنه را می‌شناسد و فنون قربانی را فرا می‌گیرد؛ و دختر هم دانه کاشتن و آبیاری و کلبه‌نشینی و ساختن اجاق و افروختن آتش را یاد می‌گیرد. ستارگان انسان‌های دیگری می‌آفرینند که پسر ماه و خورشید فرمانروای آنان می‌شود و با ساختن تیپی [خیمهٔ خاص سرخپوستان] گردی به‌شکل آسمان و به‌یادبود آفرینش جهان، رقص خورشید و نیایش خورشید را به‌مردم می‌آموزد. در این مراسم، خورشید در هیأت جوانی نمایان می‌شود که با رنگ سرخ سیر تن خود را می‌آراید، که این نشان زندگی است، و پرهای عقاب خال‌خالی را بر سر می‌گذارد. گوشت حیوانی را که در این مراسم قربانی کرده‌اند نمی‌خورند و در مزرعه چال می‌کنند تا زمین بارور شود.[٢٣] در اسطورهٔ سرخپوستان قبیلهٔ پاسیاه آمده است آن پسری که حاصل ازدواج پسر خورشید، یعنی ستارهٔ صبح با یک دختر زمینی است، نیایش خورشید و رقص خورشید را به‌زمینیان می‌آموزد. در این اسطوره پر کلاغ نشانهٔ خویشی با خورشید است.[٢۴] بدینسان در اساطیر سرخپوستان آمریکا، و در تمدن ازتک و اینکا توجه به‌‌خورشید و نیایش خورشید، همچون سرزمین‌های دیگر دوره‌های خاصی دارد که سرانجام به‌وحدت‌گرائی می‌انجامد و تفاوت و همانندی‌های این اسطوره‌ها از تفاوت یا همانندی‌های معیشتی و اقلیمی آن‌ها پیدا می‌شود.


[] اندونزی و اقیانوسیه

در اساطیر برخی از اقوام ساکن اندونزی و مردم هاوائی خورشید و ماه فرزندان خدایان، و گاه فرزندان نخستین انسانی هستند که خالق نارئو[٢۵] بود. نارئو خورشید و ماه را از همبستر شدن منع کرد؛ اما آنان این تحریم را نادیده گرفتند، و از آنان سه پسر پیدا شد، و به‌خاطر این پسران بود که نارئو از سر تنبیه‌شان درگذشت، و آن دو را به‌دیدبانی آسمان برگماشت.

در یک اسطورهٔ نیاسی[٢٦] ماه و خورشید از تن موجود بی‌دست و پائی هستی می‌یابند، و این دو نزد اهالی ساموای و نیوزلاند فرزندان آسمان‌آند، و در اسطورهٔ دیگری از آنان به‌عنوان چشم آسمان یاد شده است. در برخی از اساطیر اقیانوسیه، خورشید و ماه شیء بیجان، و در برخی دیگر، با تفاوت معیشت اسطوره‌پردازان این دو جاندارند. مردم جزایر پالائو[٢٧] در مراسمی، دو تکه سنگ را که ماه و خورشید می‌پندارند، به‌آسمان پرتاب می‌کنند. نزد اهالی جزایر ادمیرال خورشید و ماه حاصل کار دو کشاورز زمینی است که با پرتاب دو قارچ به‌آسمان ماه و خورشید را پدید آوردند. قارچی را که زن کشاورز به‌هوا پرتاب کرد خورشید را به‌وجود آورد و قارچی را که شوهر به‌هوا پرتاب کرد ماه را. در جزایر وودلارک[٢٨]، ماه و خورشید از دو پاره آتشی که پیرزنی به‌آسمان پرتاب کرد پدید آمدند. نزد اهالی جنوب شرقی استرالیا خورشید تخم شترمرغ غول‌پیکری است. نزد مردم نیوهیبرید[٢۹] ماه و خورشید زن و شوهری هستند که به‌آسمان رفتند. در استرالیای میانه، خورشید فانوس زنی است که به‌آسمان سفر کرده است. نزد قبایل استرالیای شمالی، خورشید و ماه دو دلدادهٔ زمینی‌اند که وقتی گرفتار آتش‌سوزی جنگل شدند،‌ و به‌آسمان رفتند.

نزد پاپوا[٣٠]ها ماه را مردی که زمین را شخم می‌زد یافت، و آن را از زیر خاک درآورد. ناگاه ماه از دست او گریخت و به‌آسمان رفت. اگر او ماه را از زیرزمین بیرون نیاورده بود،‌ ماه پس از کامل شدن، خورشید می‌شد!

در یک افسانهٔ قوم «تانگاروا»[٣۱]،‌ دو مرد بر سر تصاحب نوزادی ستیزه می‌کنند. سرانجام آن را دو نیم می‌کنند، و هر دو نیمه را به‌آسمان پرتاب می‌کنند. نیمه‌ئی را که بیدرنگ پس از دو تکه شدن نوزاد که هنوز در تنش خون بود،‌ به‌آسمان پرتاب کردند خورشید شد،‌ و آن نیمهٔ دگر را که دیرتر پرتاب کردند، و خون در تن او خشکیده بود، ماه را پدید آورد.

در یک افسانهٔ «نیوگینه» لکه‌های ماه اثر پنجه کشیدن پیرزنی است که عاشق ماه بود و ماه از او می‌گریخت. در یک افسانهٔ دیگر «نیوزلاند» آمده که دختری شبانگاه برای آوردن آب به‌چشمه رفته بود که پایش به‌سنگی می‌گیرد و مجروح می‌شود،‌ و از ماه شکوه می‌کند که یارای روشن کردن زمین را ندارد. در همان دم ماه از آسمان به‌زمین می‌آید و دختر را می‌رباید. دختر که در تلاش گریختن است چنگ در درختی می‌زند، و ماه هم او و آن درخت را به‌آسمان می‌برد؛ از آن زمان است که دختر و درخت و دلو آب او را می‌توان در ماه دید،‌ و لکه‌دار بودن صورت ماه از اینجاست.

در یک افسانهٔ قوم ارونتا ماه مردی است که در گذشته‌ئی دور در زمین می‌زیسته، و هنگامی که مرد به‌هیأتی دیگر دوباره زنده شد،‌ پس از مرگ به‌هیأت ماه درآمد و به‌آسمان رفت. هم به‌این دلیل است که ماه می‌میرد و زنده می‌شود. در افسانهٔ دیگری از همین قوم ماه پیرمردی خمیده‌پشت است که از پیری به‌جوانی، و از جوانی به‌پیری، می‌رود و بدین دلیل ست که هلال ماه را خمیده می‌بینیم.

در یک افسانهٔ قوم میندانو، ماه و خورشید زن و شوهری هستند که از هم جدا شده‌اند، و ستارگان بچه‌های مرده‌ٔ آن‌ها هستند که پس از جدا شدن آن دو از یکدیگر از بی‌سرپرستی مرده‌اند، و بعد آن‌ها را به‌آسمان پرتاب کرده‌اند.[٣٢]

بدینسان در جزایر اقیانوسیه نیز اسطوره‌های ماه و خورشید دارای همان ویژگی‌هایی است که این اساطیر در سرزمین‌های دیگر دارند،‌ و همهٔ این اسطوره‌ها در شرایط خاصی به‌هم نزدیکند.


[] ژاپن

در ژاپن، اسطوره‌های خورشید و ماه در طی مراحل دیگرگونی‌شان از روابط خاصی برخوردارند. و قلمرو آسمانی آن‌ها به‌طرز شگفت‌آوری شبیه به‌‌قلمرو خود ژاپن است. در ژاپن خورشید و ماه خواهر برادر و روابط خانوادگی پیچیده‌ئی دارند. بنا بر اساطیر این سرزمین دودمان فرمانروایی ژاپن از نسل خدابانوی خورشید آمده است، و بدین دلیل کشور ژاپن را سرزمین آفتاب نام نهاده‌اند. در اسطورهٔ اماتراسو[٣٣]، خدابانوی خورشید به‌سبب تجاوز برادرش سوسانو[٣۴]، که خدای دریاهاست، قهر کرده به‌قلمرو آسمان رفته در غاری پناه می‌گیرد، در نتیجه همهٔ جهان در تاریکی فرو می‌رود. پس از چندی،‌ خدایان به‌چاره‌اندیشی می‌نشینند و سرانجام روبروی غاری که اماتراسو در آن پنهان شده بود بزم رقص بزرگی ترتیب می‌دهند،‌ و آینه‌ئی به‌‌درخت روبه‌روی غار می‌آویزند؛ و با این تدبیر، یعنی با استفاده از کنجکاوی اماتراسو، نور خورشید را به‌جهان منعکس می‌کنند؛ و هم از این روست که آینه در دربار فرمانروایان ژاپن نقش سنتی خاصی دارد، و همین گونه است شمشیر و گوهر و این ویژگی از آنجاست که در این اسطوره اماتراسو نوهٔ خود نینگی[٣۵] با سه نماد آینه و شمشیر و گوهر به‌زمین می‌فرستد. نینگی با گونو-هانا[٣٦]،‌ خدابانوی زمینی شکوفه‌ها، ازدواج می‌کند؛ و جیم‌مو-دنو[٣٧]، نخستین امپراطور ژاپن را از نسل این دو خدای می‌دانند. در معبد ایسه[٣٨] آینهٔ بزرگی است که آن را ژاپنی‌ها گرامی می‌دارند، و نخستین آینهٔ جهان و آینه‌ئی می‌دانند که اماتراسو عکس خود را در آن دید. در اساطیر این سرزمین خورشید در طی مراحلی دیگرگونی‌های اساطیری سرانجام به‌آیین شینتو راه می‌یابد. در این آیین، که ترکیبی از نیایش طبیعت و قدرت نیاکان است، در یک اسطوره آمده که اماتراسو چشم چپ ایزاناگی[٣۹] است، که ماه نیز چشم راست همین خدای خالق است. و او خدای بزرگ طبیعت است.[۴٠]


[] خسوف و کسوف

در اساطیر، «خسوف» و «کسوف» نیز هر یک علت خاصی دارد که غالباً به‌دورهٔ بسیارگرایی و چند خدایی باز می‌گردد، و حکایت از ستیز و نبرد خدایان اسطوره‌یی دارد.

ایران

در بسیاری از مناطق ایران، نزد عامه، دیو و اژدها و گاه ستارهٔ زحل را (در گیلان و مازندران) دشمن ماه و خورشید می‌دانند و می‌پندارند که هر گاه یکی از این دشمنان بر خورشید یا ماه غلبه یابند آن را در کام می‌کشند، و گرفتن خورشید و ماه از چنین حادثه‌ئی پیدا می‌شود. در یک اسطورهٔ لری، که شبیه آن در قشم نیز شنیده شده، پیرزنی عاشق ماه است و ماه همیشه از این زال جادو می‌گریزد و هرگاه که غافل شود زال او را سخت در آغوش می‌گیرد و اگر مردم به‌یاری ماه نشتابند زال ماه را خفه می‌کند؛ و هم در این اسطوره آمده که زال جادو،‌ که خورشید را رقیب و دشمن خود می‌داند، همیشه بر آن است که خورشید را نابود کند، و هرگاه که خورشید را بگیرد زیر پا می‌گذارد، و اینجا هم اگر مردم به‌یاری خورشید نشتابند، او خورشید را تباه می‌کند و یاری مردم در این راه در همهٔ مناطق ایران با طبل زدن، کوبیدن مس، و گاهی تیراندازی به‌سمت آسمان همراه است، و این کار حرکتی جادوگونه و به‌یادمانده از روزگاران دور زندگی انسان و در مناطق دیگر نیز نمونه‌های مشابهی می‌توان یافت.

در کتاب بُندهِش آمده است که سیارات آفریدگان اهریمن‌اند و از جمله‌ٔ این سیارات، یا «اباختران» «گوزهر» ستارهٔ دنباله‌داری است که سرش در آسمان و دمش در زمین است؛ و دیگری «موش پری» است که به‌خورشید و ماه سیاه مشهورند و هرگاه جلو خورشید و ماه قرار بگیرند موجب گرفتن ماه و خورشید می‌شوند. در اسطورهٔ دیگری از اساطیر زرتشتی انگره مینو پاسدار تاریکی در مأمن شمالیش، که غاری تاریک است، به‌هیأت سوسمار و گاه به‌شکل جوانی ظاهر می‌شود. چنان که می‌دانیم در آیین زرتشت همهٔ نیروهای اهریمن با روشنائی و نور در ستیزند،‌ و اهریمن در نقشِ سوسمار یا اژدهایی که سعی در بلعیدن ماه و خورشید دارد همانندی‌های فراوان دارد.

مصر

در مصر «را»ی خورشید خدا در سفر بر نیل آسمانی دشمن سرسختی دارد که «اپپ»[۴۱] نام دارد که افعی خطرناکی است و گاهی «را» را به‌کام خود می‌کشد و تنها با یاری زورقبانان است که «را» از کام او رهائی می‌یابد و در اسطورهٔ دیگری «ساحو»[۴٢] ستارهٔ شعری، و «سوپدیت»[۴٣] - اند، که «ساحو» خدایان دیگر را می‌خورد و گاه ماه را نیز به‌کام خود می‌کشد و تنها خشم خدایان دیگر و دعای مردم است که «ساحو» را به‌تهوع وا می‌دارد و آن‌ها را بیرون می‌ریزد.[۴۴]

آمریکا

سرخپوستان اوجیب‌وی[۴۵] به‌هنگام گرفتن خورشید تیرهای مشتعلی به‌آسمان پرتاب می‌کنند تا خورشید را روشن کنند و قبایل شرق «پرو» نیز به‌هنگام گرفتن خورشید رفتاری همانند سرخپوستان اوجیب‌وی دارند. سرخپوستان اورینوکو[۴٦] به‌هنگام گرفتن ماه آتش می‌افروزند و آن را در زمین چال می‌کنند تا آتش در جهان نابود نشود؛ و به‌هنگام گرفتن خورشید در حالیکه در یک دایره می‌ایستند آستین‌ها را بالا می‌زنند با پشت خمیده دور می‌زنند و با این کار خورشید را در ستیز با دشمن یاری می‌دهند.

در «نیوکلدونیا»[۴٧] برای طلب انوار خورشید و آفتاب جادوگر قبیله به‌هنگام برآمدن آفتاب آتش می‌افروزد و چنین می‌خواند «هر آن چه می‌کنم برای توست، برای تو تا گرم بتابی و همهٔ ابرها را ببلعی» و این کار را در هنگام غروب آفتاب نیز تکرار می‌کند، و در هنگام فراوانی باران و امکان آسیب دیدن محصول جادوگر قبیله سنگ گرد میان‌سوراخی را در دست می‌گیرد و از تپه‌یی بالا می‌رود و در حالی که آتشی را که در دست دیگر دارد به‌سرعت از سوراخ سنگ می‌گذارند چنین می‌خواند «تو را یاری می‌دهم تا همهٔ ابرها را بر سرزمین من بخشکانی، بخشکانی تا فرو نبارند»؛ و در منطقهٔ دیگری، ساحل‌نشینان سنگ گردی را به‌پر جغد می‌آرایند و در مکانی مقدس بر درختی می‌آویزند تا خورشید به‌سبب حسادت رو نشان و از زیر ابرها درآید.[۴٨]

یونان

یونانیان باستان هر سال در «رودس»، نزدیک معبد خورشید، ارابه‌ئی را با چهار اسب به‌دریا می‌انداختند تا خورشید گردونهٔ کهنهٔ خود را با آن عوض کند و اسب‌های تازه‌نفس داشته باشد. بنا به‌گفتهٔ «گزنفون»، مورخ یونانی، در بسیاری از مناطق بین‌النهرین و ایران نیز برای خورشید اسب قربانی می‌کردند. در لرستان، وقتی کشاورزی که هنوز کارش تمام نشده به‌‌خورشید، که در اینجا او را مرد می‌دانند، می‌گوید زنت دختری زائید، و خورشید، بنا به‌اعتقاد او، دیرتر به‌خانه می‌رود، و هم او وقتی خسته باشد می‌گوید همسرت پسری زائید، و خورشید زودتر غروب می‌کند.[۴۹]

در گینهٔ نو،‌ وقتی شکارچیان از خانه دور باشند و شامگاه از نرسیدن به‌خانه بیم داشته باشند ترکه‌ئی از درختی می‌کنند و یکی از میان‌شان آن را گره می‌زند، و در حالی که گره‌ را تنگ‌تر می‌کند از میان آن به‌خورشید نگاه می‌کند و خطاب به‌‌خورشید می‌گوید: «اگر دیرتر به‌خانه رفته راه مرا روشن کنی چون به‌خانه رسیدم روغن خوک نثارت می‌کنم» و شاخهٔ گره‌خورده‌ئی را که در دست دارد به‌کسی که پشت سر اوست می‌دهد، و دومی هم آن را به‌گوشه‌ئی پرتاب می‌کند. بومیان استرالیا به‌هنگام خستگی کار برای آن که خورشید زودتر غروب کند دانهٔ شنی به‌هوا انداخته به‌جانب خورشید فوت می‌کنند و مردم گینهٔ نو به‌سوی ماه نیزه پرتاب می‌کنند که او را از رفتن باز دارند و وادار به‌نورافشانی کنند تا رفیق‌شان از صحرا برگردد.[۵٠] چنان که می‌بینم همهٔ کارهائی که در یاری دادن به‌خورشید و چیزی خواستن از خورشید یا ماه انجام می‌دهند، همه با حرکات جادوگرانه و حرف‌های جادوئی همراه است و از روزگاران دور در یادها مانده است. گاهی دوام این کارها یادآور ثابت بودن نوع زندگی مردم در طول زمان، یا همانندی آن با زندگی کهن است.


[] نتیجه

شکل گرفتن اسطوره‌های خورشید و ماه و روایات و افسانه‌های تاریخی (Legend) خواه نوشتهْ خواه ننوشته، از عوامل مختلفی متأثر است، و اجزاء هر اسطوره خاستگاهی ویژه دارد که به‌یک دورهٔ خاص از زندگانی اقتصادی-اجتماعی-فرهنگی انسان باز می‌گردد، و این عوامل در برداشتی موجز عبارتند از:

    ۱- ویژگی معیشت انسان در دوره‌های متفاوت زندگانی او همانندی اسطوره را در شرایط همسان زیستی توجیه می‌کنند.

    ۲- ترکیبات و اجزاء هر اسطوره زمان پیدایی آن را با توجه به‌داده‌های باستان‌شناسی و تاریخی مشخص می‌کند. بدینسان می‌توان به‌زمان پیدائی هر اسطوره در دورهٔ «نوسنگی»، بعد در دورهٔ «مفرغ» و پیدایی «دولت‌شهر»ها، یا در دورهٔ آهن و تمدن‌های وابسته به‌آن، و زمان پیدایی آیین‌های «پلی‌تئیسم» (چند خدائی) و «مونو‌تئیسم» (یک خدایی) برد.

    ۳- ویژگی زندگانی اجتماعی-فرهنگی انسان در دوره‌های متفاوت زندگانی او از عامل نخستین یعنی کیفیت معیشت او متأثر است. چنین است که: خورشید عامل رویش گیاه و کشت با دگرگونی زندگانی اجتماعی-فرهنگی و پیدایی ابزار نو تولید به«مهر» بدل می‌گردد. با اختراع گردونه خورشید بی‌گردونه صاحب گردونه و گردونه‌ران می‌گردد و در دورهٔ کشورگشایی و جنگاوری‌های کهن «مهر» ویژگی‌های خود را به‌آیین‌های «مونوتئیسم» (یک خدایی) واگذار می‌کند. در این تحول طبقات اجتماعی موجود در هر جامعه و شکل حکومت‌های زمینی عاملی تعیین کننده است. نمونهٔ گویای این سخن به‌وجود آمدن امپراتوری‌های آسمانی همانند الگوهای زمینی در سرزمین‌های شرقی و جائی است که تمدنی کهن‌تر از سرزمین‌های دیگر داشته‌اند، و طی نشدن این مسیر در برخی از سرزمین‌ها دلیل بر نفی این گفته نیست که هم اقوام و ساکنان زمین مراحل مختلف دیگرگونی زندگانی اقتصادی-اجتماعی-فرهنگی را با هم طی نکرده و عوامل متعدد در این زمینه مؤثر بوده است.

    ۴- عامل اقلیمی و عوامل وابسته بدان در کیفیت پرداخت و دیگرگونی این اسطوره‌ها مؤثرند. و چنین است که: تقدس ماه در آفریقا و برخی از سرزمین‌های مناطق استرالیا بر تقدس خورشید پیشی می‌گیرد. و در سرزمین‌های دیگر خورشید به‌خاستگاه زندگی و ماه به‌سبب ویژگی خود یعنی شبروی و انوار سردش به‌گردونهٔ مرگ بدل می‌شود.

    ۵- «انیمیسم». این اعتقاد باستانی منشأ بسیاری از تقدس‌ها و از جمله تقدس خورشید و ماه است و خورشید و ماه چون عامل مؤثر در زندگانی انسان اعجاب و توجه او را برمی‌انگیزند. تقدس خورشید و ماه به‌جلب توجه و دور داشتن آفات از آنان نیاز دارد؛ و تلاش برای نابودی دشمن خورشید و ماه اعمال جادویی را موجب می‌شوند که بازماندهٔ رفتار انسان‌های کهن در روی آوردن به‌جادو و بقایای دوران کاهنان و کاهن‌شاهان در گذشتهٔ دور است.

    ۶- رابطه و انتقال این اساطیر از سرزمینی به‌سرزمین دیگر را نیز نمی‌توان آنچنان که «هیردال»[۵۱] بدان اشارت می‌کند نادیده گرفت. سخن اینجاست که این انتقال در محدوده‌ای صورت می‌گیرد که دو قوم از جلوه‌های معیشتی همانندی برخوردارند و با این همه بعد مسافت در بسیاری از موارد این انتقال را اگر نه ناممکن حداقل بسیار شگفت‌انگیز و غریب می‌نماید.

    ۷- نسبت مادینگی و نرینگی به‌خورشید و ماه نیز از «انیمیسم» برمی‌خیزد و هر یک از این صفات به‌گمان نزدیک به‌یقین بازماندهٔ ویژگی‌های مادرسالاری و پدرسالاری و بعد مادرتباری و پدرتباری گذشته است.

    ۸- دوام این اسطوره‌ها نزد روستانشینان و برخی از مردمان مناطق شهری چیزی غریب نیست. این ویژگی ناشی از عدم تحرک و پایایی کیفیت و کمیت معیشت جامعهٔ موردنظر و دگرگون نشدن عمقی روال زندگانی مردم و همانی ابزار تولید و روابط تولیدی است.


[] يادداشت‌ها

يادداشت ۱: اين مقاله برای دانش‌نامه‌ی آريانا توسط مهدیزاده کابلی بازنویسی شده است.



[] پی‌نوشت‌ها

[۱]- Dahomy
[٢]- Mawu
[٣]- Lisa
[۴]- Nyame
[۵]- Pygmy
[٦]- Krachi
[٧]- Togo
[٨]- Dagomba
[۹]- Chaga
[۱٠]- Murile
[۱۱]- Luria
[۱٢]- African Mythology G. Parrinder, Larousse Mythology, Hamlyn.
[۱٣]-Aztec
[۱۴]- Itzaman
[۱۵]- Hun-Ahpu-Vuch
[۱٦]- Hun-Ahpu Mtye
[۱٧]- Chimini Quagua
[۱٨]- Inca
[۱۹]- Inti
[٢٠]- Mama Quilla
[٢۱]- Algonquin
[٢٢]- Pawnee
[٢٣]- Tirawa
[٢۴]- برای آگاهی بیش‌تر از مراسم آئین نیایش خورشید و رقص خورشید نک. چپق مقدس، از انتشارات مازیار، و گوزن سیاه سخن می‌گوید از انتشارات کتیبه، به‌ترجمهٔ ع. پاشایی.
[٢۵]- Na Reau
[٢٦]- Nias
[٢٧]- Palau
[٢٨]- Woodlark
[٢۹]- New Hebrid
[٣٠]- Papua
[٣۱]- Tangaroa
[٣٢]- Larousse Mythology, Hamlyn Larousse World Mythology, Hamlyn
[٣٣]- Amatrasu
[٣۴]- Susano
[٣۵]- Ningi
[٣٦]- Kono-hana
[٣٧]- Jim Mo-tenno
[٣٨]- Ise
[٣۹]- Izanagi
[۴٠]- Japanese Mythology, Hamlyn
[۴۱]- Apep
[۴٢]- Saho
[۴٣]- Supdit
[۴۴]- Egyptian Mythology' Hamlyn
[۴۵]- Ojibway
[۴٦]- Orinoco
[۴٧]- New Caledonia
[۴٨]- The New Golden Bough T.h. Gaster
[۴۹]- باورها و دانسته‌ها در لرستان و ایلام از انتشارات مرکز مردم‌شناسی ایران.‏
[۵٠]- The New Golden Bough T.H. Gaster Mentor P.S. 82.83.
[۵۱]- ر.ک. کن نیکی، ثور هیردال، به‌‌ترجمهٔ منعم از انتشارات جیبی



[] جُستارهای وابسته







[] سرچشمه‌ها

کتاب جمعه، سال اول، پنچشنبه ۱۱ مردادماه ۱٣۵۸، شماره ۲، صص ۱۰۶-۱۱۸ 2