جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۹۳ اردیبهشت ۲۳, سه‌شنبه

ایران‌شناسی، آریایی‌گرایی و تاریخ‌نگاری

از: عبدالله شهبازی

ایران‌شناسی، آریایی‌گرایی و تاریخ‌نگاری

قسمت اوّل


ایران‌شناسی، آریایی‌گرایی و تاریخ‌نگاری‬‎

عبدالله شهبازی، یکی از بنیان‌گذاران «مرکز پژوهش‌های سیاسی وزارت اطلاعات» که برخی مقامات حکومتی جمهوری اسلامی ایران را به رانت‌خواری متهم کرده بود

عبدالله شهبازی، زاده‌ی سال ۱۳۳۴ در شهر شیراز است. پدرش حبیب‌الله شهبازی، رئیس طایفه‌ی کوهمره‌سرخی بود که در جریان شورش سال ۱۳۴۲ عشایر جنوب دستگیر و سپس تیرباران شد.

شهبازی در جوانی به حزب توده پیوست و تا کادر رهبری نیز راه یافت. وی در جریان دستگیری رهبران حزب توده در سال‌های ۱۳۶۱ و ۶۲ توسط نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی دستگیر شد، ولی به‌خاطر هم‌کاری‌های گسترده با نیروهای امنیتی و نیز دستخط پدرش خطاب به آیت‌الله خمینی در سال ۱۳۴۲ آزاد شد.

حسین باستانی، روزنامه‌نگار مقیم فرانسه در مورد فعالیت‌های امنیتی شهبازی چنین می‌گوید:

«ایشان جزو توابینی بوده که به‌طور جدی همکاری کرده و به اصطلاح پذیرفته هم شده است. حتا در حلقه‌های خیلی درونی نظام جمهوری اسلامی ایران در این حد که خوب به هرحال در سال ۶۷ ایشان در تاسیس موسسه‌ی مطالعات پژوهش‌های سیاسی وزارت اطلاعات نقشی جدی داشته است و عملاً یک دهه این موسسه را اداره کرده یا حداقل جزو اداره‌کنندگان ارشد بوده است. یا در سال ۷۴ ایشان اسمش به‌عنوان معاون پژوهشی مرکز اسناد بنیاد مستضعفان و جانبازان که آن‌هم یک مرکز مطالعات تاریخ معاصر با نزدیکی ویژه به نهادهای امنیتی و مشخصاً وزارت اطلاعات محسوب می‌شد، اسم ایشان در آن دیده می‌شود.»

شهبازی از اوایل دهه ۱۳۶۰ در عرصه تحقیقات مردم‌شناختی، تاریخی و سیاسی فعال بود. در سال ۱۳۶۷ مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی را بنیان نهاد و به مدت یک دهه اداره‌ی امور پژوهشی این مؤسسه را به‌دست داشت. او در سال ۱۳۷۴، به‌دستور آیت‌الله خامنه‌ای، مرکز اسناد بنیاد مستضعفان و جانبازان را تحویل گرفت و آن را با نام مؤسسه تخصصی مطالعات تاریخ معاصر ایران تجدید سازمان داد. او در این مؤسسه فصلنامه تخصصی تاریخ معاصر ایران و ده‌ها طرح پژوهشی از جمله «فهرست نمایه مطبوعات ایران در دوره قاجاریه»، «دانشنامه ایلات و طوایف ایران» و «روزشمار تاریخ ایران در دوره قاجاریه» را طراحی کرد.

عبدالله شهبازی علاوه بر فعالیت در مؤسسات پژوهشی وابسته به وزرات اطلاعات، هم‌چنین ویراستار دو کتاب خاطرات فردوست و نورالدین کیانوری از اعضای کادر رهبری حزب توده، نیز هست.

ارتشبد حسین فردوست، رئیس دفتر ویژه اطلاعات محمدرضا شاه پهلوی بود که بعد از انقلاب دستگیر شد ولی به همکاری با نیروهای امنیتی در بعدی وسیع پرداخت تا جایی‌که گفته می‌شود پایه‌ی اولیه وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی توسط او طراحی شده. وی در سال ۱۳۶۴ در اثر سکته قلبی در زندان درگذشت.

متن حاضر مصاحبه‌ای عبدالله شهبازی، مورخ ایرانی است با آقای محمدرضا ارشاد، روزنامه‌نگار و کارشناس ارشد فرهنگ و زبان‌های ایران باستان، که در شماره‌های ۱٧-٢۱ فروردین ۱٣٧۹ روزنامه انتخاب منتشر شد.


ایران‌شناسی و میراث استعماری
ارشاد: اولین سئوال من این است: ایران‌شناسی حاصل چه نوع برخورد غرب با ایران است؟ به‌هرحال، به لحاظ پیشینه‌ی تاریخی برخوردهای زیادی بین ایران و غرب بوده در دوره‌های پیش از اسلام، روابط ایران و روم و حتی قبل از آن روابط ایران و یونان. در آن زمان ایران یک امپراتوری بزرگ بوده و در موضع قدرت قرار داشته، اما به‌نظر می‌رسد در دوره جدید ایران در موضع پائین‌تری قرار می‌گیرد و غرب از لحاظ فرهنگی حالت تسلط و قاهریت بر همه جهان دارد و می‌خواهد همه جهان را تحت تسلط خودش در بیاورد و این شناختن از یک انگیزه‌ی تسلط‌خواهی نشئت می‌گیرد. در این مقطع تاریخی، ما چه تعریفی از ایران‌شناسی می‌توانیم به‌دست بدهیم؟

شهبازی: ایران‌شناسی به‌عنوان یک مکتب دانشگاهی و علمی که امروزه می‌شناسیم، میراث دوران جدید استعماری برخورد غرب با شرق است. این دورانی است که از اواخر قرن پانزدهم و اوایل قرن شانزدهم و با تهاجم پرتغالی‌ها به شرق آغاز می‌شود و ادامه جنگ‌های صلیبی گذشته است. یعنی همان فرقه‌های شهسواران صلیبی که در جنگ‌های صلیبی در شرق مدیترانه و فلسطین امروز فعال بودند، پس از شکست، فعالیت خود را به شکل جدیدی ادامه دادند. یک فرقه مهم صلیبی، یعنی شهسواران توتونی، جنگ صلیبی را علیه قبایل اسلاو در شمال و شمال شرقی اروپا ادامه داد که سرانجام منجر به تأسیس دولت پروس شد و همین میراث در قرن نوزدهم دولت جدید آلمان را تشکیل داد. فرقه مهم دیگر، یعنی شهسواران معبد، در اسپانیا و پرتغال به جنگ علیه مسلمانان شبه‌جزیره ایبری مشغول شد و سپس با نام جدید «شهسواران مسیح» به استاد اعظمی شاهزاده هنری (پسر ژان اوّل آویش پادشاه پرتغال) تهاجم دریایی به شرق را آغاز کرد.

ارشاد: یعنی انگیزه‌های آن‌ها، انگیزه‌های مادی و دینی توأم بود؟

شهبازی: در واقع، از دین و شعار «جهاد» علیه مسلمانان به‌عنوان پرچمی برای غارتگری استفاده می‌شد. می‌خواستند اسلام را، که به‌حضور آن در شبه‌جزیره ایبری پایان داده بودند، در بقیه نقاط جهان نیز از بین ببرند. هنری، که به «هنری دریانورد» معروف است در حالی‌که اصلاً دریانورد نبود، پولی را که از طریق اعضای ثروتمند فرقه به‌‏دست می‌آورد صرف نقشه‌‏کشی و تدارک حمله به آفریقا می‌‏کرد و هدفش مسیحی ‏کردن «کفار»، یعنی مسلمانان، عنوان می‌‏شد. تمامی کشتی‌‏های هنری پرچم «صلیب سرخ» منقوش بر پارچه سفید را بر خود داشتند و این همان پرچم «شهسواران معبد» در دوران جنگ‏‌های صلیبی است. «شهسواران توتونی» نیز در میان قبایل اسلاو ظاهراً به «جهاد» مشغول بودند ولی هدف واقعی‌شان غارت بود.

می‌دانیم که پرتغالی‌ها و شرکای آن‌ها در اوایل قرن شانزدهم اولین تهاجم به خلیج فارس را آغاز کردند و این تهاجم مقارن با جنگ چالدران، در زمان شاه اسماعیل اوّل، منجر به تسلط آن‌ها بر منطقه هرمز شد و بیش از یک قرن دوام آورد یعنی تا اوایل قرن هفدهم. حوزه سلطه پرتغالی‌ها فقط جزیره‌ای در نزدیکی بندرعباس کنونی نبود. جزیره هرمز مرکز حکومت پرتغالی‌ها در کل منطقه شمال و جنوب خلیج فارس بود. در منطقه هرمز دولت محلی وجود داشت که بر بخش وسیعی از جنوب ایران حکومت می‌کرد که ملوک هرمز نام دارد. اینها قبل از صفویه شیعه بودند. این ملوک هرمز از سال ۱۵۱۴ دست‌نشانده و تابع حکومت پرتغال شدند. یعنی پرتغالی‌ها بیش از یک قرن بر منطقه‌ای حکومت کردند که بخش مهمی از استان هرمزگان فعلی و حتی لارستان را دربرمی‌گرفت و به داراب و کرمان و بلوچستان محدود بود. پیش از اشغال هرمز بوسیله پرتغالی‌ها، خراج این منطقه ضمیمه کرمان بود و سالیانه ٦٠ هزار دینار از منطقه هرمز روانه خزانه دولت مرکزی ایران می‌شد که بعداً به دربار پرتغال پرداخت می‌شد.

ارشاد: زمانی که پرتغالی‌ها در ایران بودند، آیا اسنادی هست که نشان دهد آن‌ها در وضع اقلیمی و تاریخی و مردم‌شناختی آن مناطق مطالعاتی کرده‌اند؟

شهبازی: وضع منطقه فوق در این دوران بسیار کم مورد مطالعه قرار گرفته. آقایان دکتر اقتداری و دکتر قائم‌مقامی در این زمینه کارهایی کرده‌اند. ولی اسناد مفصلی در آرشیوهای پرتغال هست که مورد تحقیق جدّی قرار نگرفته است.

[اندکی بعد از این مصاحبه، کتاب ارزشمند دکتر محمدباقر وثوقی منتشر شد: محمد باقر وثوقی، تاریخ مهاجرت اقوام در خلیج فارس: ملوک هرمز، شیراز: دانشنامه فارس، ۱٣٨٠، ۵٠٨ صفحه]

ارشاد: پس در واقع سیر نفوذ غرب در ایران یا شرق به‌طور کلی در چه زمانی به شکل علمی مورد توجه قرار گرفت؟

شهبازی: این میراث پرتغالی‌ها بعداً به هلندی‌ها و انگلیسی‌ها منتقل شد. در قرن هفدهم، استعمار هلند تداوم مستقیم میراث استعماری پرتغال است. در این قرن مرکز تکاپوهای استعماری غرب به هلند منتقل می‌شود و هلند در دنیای غرب همان جایگاهی را پیدا می‌کند که ایالات متحده آمریکا در قرن بیستم دارد. بندر آمستردام در قرن هفدهم همان جایگاهی را دارد که بندر نیویورک امروز دارد.

به این ترتیب، در هلند یک مکتب بسیار جدّی اسلام‌شناسی و شرق‌شناسی شکل گرفت که ادامه آن در قرن نوزدهم در کارهای اسنوک هورخرونه (۱۹٢٧ - ۱٨۵٧) Christiaan Snouk Hurgronje ادامه پیدا کرد. تداوم این میراث در دائرة‌المعارف اسلام چاپ لیدن مشاهده می‌شود که تاکنون دو ویرایش از آن چاپ شده و بخشی مهمی از آن به ایران اختصاص دارد. همین موج در قرن هیجدهم به انگلستان انتقال پیدا می‌کند یعنی تحت تأثیر هلند پروتستان، از قرن هیجدهم بریتانیا (انگلستان و اسکاتلند) به کانون اصلی فعالیت‌های استعماری غرب تبدیل شد. البته انگلیس از دوره الیزابت اوّل، یعنی از اواخر قرن شانزدهم، و از زمان فعالیت «کمپانی ماجراجویان تجاری» در لندن در این فعالیت‌ها به‌طور جدّی شرکت داشت. ولی از قرن هیجدهم انگلیس به قدرت اصلی و برتر در عملیات استعماری تبدیل شد و لندن به‌تدریج جای آمستردام را گرفت. این تداوم میراث خیلی بارز است. مثلاً، خانواده‌هایی را می‌شناسیم که در قرن شانزدهم در پرتغال و در قرن هفدهم در هلند ساکن بودند و در قرن هیجدهم به انگلستان و اسکاتلند مهاجرت کردند و در هر کشور در فعالیت‌های استعماری نقش مهمی داشتند. بخشی از اعضای همین خانواده‌ها در اواخر قرن نوزدهم یا قرن بیستم به آمریکا مهاجرت کردند. بنابراین، خط مستقیم انتقال دانش و تجربه را می‌توان دقیقاً شناسایی کرد.

ارشاد: ‏نقش فرانسه در این میان چیست؟

شهبازی: فرانسه نیز، از دوران لوئی چهاردهم، در فعالیت‌های استعماری در شمال قاره آمریکا و هند نقش داشت و با انگلیس در رقابت بود. ولی از قرن هیجدهم نقش اصلی در استعمار شرق با انگلیس بود و در این میان شبه قاره هند مهم‌ترین هدف انگلیسی‌ها بود. توجه کنیم که در قرن هیجدهم زبان فارسی زبان رسمی شبه قاره هند بود. طی چند قرن، حتی پیش از تأسیس دولت گورکانیان در دهلی، زبان فارسی همان نقشی را در فرهنگ و سیاست هند داشت که در قرن نوزدهم و قرن بیستم زبان انگلیسی پیدا کرد. بنابراین، آشنایی با زبان فارسی و فرهنگ ایرانی از لوازم اصلی فعالیت کارگزاران استعماری در هند بود. این امر در بسیاری از نقاط دیگر نیز صادق بود و حتی در عثمانی زبان فارسی مدت‌ها زبان رسمی بود و مکاتبات سلاطین نامدار عثمانی، مثل سلطان محمد فاتح، عموماً به زبان فارسی بود. می‌دانیم که عبدالرحمن جامی اشعاری به‌نام بایزید دوّم سروده است. اخیراً دیدید هیئت دولت زنگبار که به ایران آمد به شیراز رفت و از آرامگاه سعدی و حافظ دیدن کرد. علت این امر سوابق عمیق ایرانی‌ها و فرهنگ ایرانی در زنگبار است. بخش مهمی از مردم این کشور ریشه ایرانی و شیرازی دارند و سال‌ها حزب حاکم تانزانیا "حزب آفریقایی- شیرازی" نام داشت. به این دلیل است که کمپانی هند شرقی کالج هیلی‌بوری را تأسیس کرد که زبان فارسی و تاریخ و فرهنگ ایران را آموزش می‌داد. و در اواخر قرن هیجدهم در شرق هند انجمن آسیایی بنگال تأسیس شد که بنیانگذار آن، سِر ویلیام جونز، از اولین ایران‌شناسان بزرگ انگلیس است...

ارشاد: در همین زمان است که ویلیام جونز آن سخنرانی را انجام می‌دهد در مورد رابطه زبان‌های سانسکریت و انگلیسی و آلمانی و می‌گوید من به شگفتی برخوردم که دیدم تا چه اندازه اعداد این زبان‌ها به‌هم نزدیک است.

شهبازی: بله. زبان‌شناسی مقایسه‌ای و تطبیقی و گرایش به این حوزه، که منجر به پیدایش مقوله‌ای به‌نام زبان‌های هند و اروپایی شد، با این مطالعات شروع می‌شود. بعد از ویلیام جونز، اسلام‌شناسان و شرق‌شناسان و ایران‌شناسان بزرگی این راه را ادامه دادند.

ارشاد: در واقع شما اسلام‌شناسی را در درون شرق‌شناسی جای می‌دهید؟

شهبازی: اسلام‌شناسی و شرق‌شناسی و ایران‌شناسی به‌شدت بهم گره خورده‌اند. بعضی‌ها هستند که ما به‌عنوان ایران‌شناس می‌شناسیم ولی از آن‌ها به‌عنوان اسلام‌شناس و شرق‌شناس هم یاد می‌شود. مثلاً، قزوینی و تقی‌زاده از ادوارد براون به‌عنوان «مستشرق» یاد می‌کنند در حالی‌که تخصص براون در ایران است. بنابراین، شرق‌شناسی و اسلام‌شناسی و ایران‌شناسی سخت بهم آمیخته است.


دو مکتب شرق‌شناسی: «شرق‌گراها» و «انگلیسی‌گراها»
ارشاد: چرا شرق‌شناسانی مانند ویلیام جونز به مطالعات زبان‌شناسی روی آوردند؟

شهبازی: فقط به پژوهش‌های زبان‌شناسی توجه نشد. به سایر حوزه‌ها نیز توجه شد. مثلاً دانش جدید مردم‌شناسی (آنتروپولوژی) و قوم‌شناسی (اتنولوژی) در همین دوران و در همین رابطه شکل گرفت. به همین دلیل است که امروزه مردم‌شناسی در هند یک دانش پیشرفته و جدّی است و مردم‌شناسان بزرگ هندی داریم که در سطح جهانی نام‌شان مطرح است. برای شناخت اقوام و قبایل بسیار متنوعی که می‌خواستند بر آن‌ها غلبه پیدا کنند مهم‌ترین ابزار شناخت فرهنگ و زبان آن‌ها بود و همین میراث استعماری در میان تحصیل‌کردگان هندی دانش مردم‌شناسی را رشد فراوان داد. در این میان زبان فارسی و فرهنگ ایرانی نقش درجه اوّل داشت زیرا، همانطور که گفتم، تا اوایل قرن نوزدهم زبان بین‌المللی شرق بود و همان نقشی را داشت که زبان فرانسه در غرب ایفا می‌کرد. حتی امروز هم زبان فارسی در هند مقام والایی دارد. چند سال پیش سفری به هند داشتم و در انستیتوی تحقیقات تاریخی دانشگاه جواهر لعل نهرو با دکتر مظفر عالم ملاقات نمودم. دکتر عالم محقق سرشناسی است و کتاب‌هایی درباره تاریخ دوران گورکانی دارد که دانشگاه آکسفورد چاپ کرده. او واقعاً علاقه داشت با من به فارسی صحبت کند و از این امر خوشحال بود.

این مکتب تا قرن نوزدهم ادامه پیدا کرد. در قرن نوزدهم مسئله جایگزینی زبان فارسی با زبان انگلیسی در حکومت هند بریتانیا مطرح شد و دو گرایش در میان شرق‌شناسان کمپانی هند شرقی پدید آمد. یک گرایش به «شرق‌گرایی» (Orientalism) معروف شد و گرایش دیگر به «انگلیسی‌گرایی» (Anglicism). شرق‌گراها می‌گفتند ما به زبان و فرهنگ و قوانین و آداب و رسوم مردم هند کاری نداریم، ما می‌خواهیم حکومت کنیم و سایر مسائل به ما مربوط نیست. این گروه شیفتگی فراوان به زبان فارسی و فرهنگ ایرانی نشان می‌دادند. در مقابل آن‌ها انگلیسی‌گراها صف‌آرایی کردند که در دستگاه استعماری انگلیس بسیار متنفذ بودند و معروف‌ترین آن‌ها جیمز میل (پدر جان استوارت میل) و توماس ماکائولی و چارلز ترویلیان (شوهر خواهر ماکائولی) بودند. این گروه سرانجام پیروز شدند و ماکائولی و ترویلیان، که مدتی حاکم مدرس بود، نقش مهم در موج انگلیسی‌کردن فرهنگ هند و مبارزه با زبان فارسی و فرهنگ ایرانی در هند داشتند. ماکائولی می‌گوید زبان‌های شرقی هیچ چیز مفیدی برای ما ندارد. این بحث به‌طور جدّی در سه دهه اوّل قرن نوزدهم جریان داشت و در همین دوران موج انگلیسی‌کردن فرهنگ هند شروع شد. اولین نهادی که برای این کار تأسیس شد «کالج هندو» نام داشت که در سال ۱٨۱٦ شروع به‌کار کرد و برخلاف نامش نظام آن بر بنیاد آموزش زبان و فرهنگ انگلیسی استوار بود. در سال بعد «انجمن کتاب کلکته» تأسیس شد که هدفش تدوین کتب درسی انگلیسی برای مردم هند بود. چند سال بعد «کالج سانسکریت» تأسیس شد که این‌هم، برخلاف نامش، نهادی بود با هدف آموزش زبان و فرهنگ انگلیسی. این موج در قرن نوزدهم یک طبقه جدید نخبگان (الیت) انگلیسی‌گرا را از میان مردم هند به‌وجود آورد. همین سیاست‌ها، که با فعالیت شدید هیئت‌های تبشیری مسیحی (میسیونرها) همراه بود، علت اصلی انقلاب بزرگ ۱٨۵٧ بود که اولین انقلاب بزرگ ضداستعماری تاریخ محسوب می‌شود. در مبارزات قبلی ضد استعماری حکام و رجال ضد استعمار، مثل حیدرعلی خان و تیپو سلطان (شاه میسور)، پرچمدار بودند، در این انقلاب برای اولین بار مردم مستقیماً و مستقلاً به صحنه آمدند و این تحول بسیار مهمی است.


آلمانی‌ها و شرق‌شناسی
ارشاد: ولی ما می‌بینم که در مطالعات ایران‌شناسی قرن نوزدهم آلمانی‌ها نقش مهمی دارند. این امر چه ربطی به استعمار انگلیس دارد؟

شهبازی: به این دلیل است که از قرن هفدهم پیوند عمیقی میان حکام و دربارهای آلمان و هلند و انگلیس برقرار بود. این پیوندها در انگلیس با ساقط کردن جیمز دوّم، پادشاه کاتولیک انگلیس، اوج گرفت و در اثر این حادثه، که در تاریخنگاری انگلیس به «انقلاب شکوهمند» (۱٦٨٨) معروف است ولی اصلاً انقلاب به معنای امروزی نبود بلکه یک لشکرکشی و توطئه بود و این افتخارات را بعدها ماکائولی در کتاب معروفش، «تاریخ انگلستان»، برای آن ساخت، ویلیام سوم، حاکم هلند از خانواده اورانژ، پادشاه انگلیس شد. سرانجام، در اوایل قرن هیجدهم حکومت انگلیس و اسکاتلند و ایرلند به‌دست آلمانی‌ها افتاد زیرا خانواده آلمانی هانوور در انگلیس به سلطنت رسید. خانواده سلطنتی کنونی انگلیس ادامه مستقیم همان سلسله هانوور است ولی در زمان جنگ اوّل جهانی اسامی‌ خود و خویشان‌شان را از آلمانی به انگلیسی تغییر دادند. مثلاً، نام خانواده باتنبرگ تبدیل شد به مونت‌باتن. بنابراین، در قرن هیجدهم بسیاری از حکام آلمانی با انگلیسی‌ها پیوند داشتند و شریک و سرمایه‌گذار در فعالیت‌های استعماری بودند. پادشاهان هانوور انگلیس حکومت سرزمین هانوور را در شمال غربی آلمان فعلی نیز به‌دست داشتند که مرکز آن شهر هانوور بود و بنابراین یکی از حکام مهم محلی آلمان هم بودند. بنابراین، این‌طور نیست که آلمان در قرون هیجدهم و نوزدهم سابقه استعماری نداشته. اعضای الیگارشی یا هیئت حاکمه‌ای که از قرن هیجدهم در انگلیس حکومت می‌کرد یا آلمانی بودند یا با آلمانی‌ها رابطه نزدیک داشتند. ارتباط و بده بستان بسیار مفصلی میان دربار انگلیس و آلمانی‌ها در جریان بود. مضافاً این‌که دربار انگلیس در جنگ‌های استعماری‌اش، مثلاً علیه فرانسه در کانادا و شمال آمریکا، از رعایای آلمانی استفاده می‌کرد. به این نیروها «بردگان نظامی» می‌گفتند زیرا به دربار انگلیس فروخته یا اجاره داده می‌شدند. بعضی از حکام آلمانی از این‌طریق بسیار ثروتمند شدند مثل ویلیام نهم هسه‌کاسل که او را ثروتمندترین حاکم اروپا در زمان خودش می‌دانند. او خویشاوند نزدیک جرج سوم و جرج چهارم، پادشاهان انگلیس، بود. ملکه ویکتوریا هم آلمانی و از خانواده هانوور بود. ادوارد هفتم، پسر و جانشین ویکتوریا، هم از جانب پدر و هم از جانب مادر آلمانی بود. پدرش به خانواده ساکس کوبورگ تعلق داشت و لذا خانواده سلطنتی انگلیس از هانوور به ساکس کوبورگ تغییر نام داد. در زمان جنگ اوّل جهانی اسم این خانواده به «ویندزور» تبدیل شد تا موج ضدآلمانی در انگلیس شامل خانواده سلطنتی نشود. ویندزور اسم یک قلعه است.

ارشاد: این رابطه میان دربار انگلیس با متفکرین و نهادهای تحقیقاتی و علمی آلمان هم وجود داشت یا مختص به روابط میان حکام بود؟

شهبازی: این پیوند با روشنفکران و متفکران آلمانی هم وجود داشت. مثلاً، لایب‏ نیتس، اندیشمند بزرگ آلمانی، مشاور سیاسی و مورخ رسمی خاندان هانوور آلمان و یکی از عناصر بسیار مؤثر در صعود این خاندان به سلطنت بریتانیا بود. لایب ‏نیتس اولین کسی است که، در قرن هفدهم، طرح اشغال مصر را ارائه داد. لایب ‏نیتس مؤلف کتابی است درباره تبارنامه خاندان هانوور که از خلقت جهان و حضرت آدم شروع می‌شود و با تاریخ خانواده فوق به اتمام می‌رسد. لسینگ، ادیب و شاعر و متفکر آلمانی، نیز چنین پیوندهایی داشت. حتی برخی متفکرین فرانسوی پیوندهای عمیق انگلیسی داشتند. معروف‌ترین آن‌ها منتسکیو است که «نامه‌های ایرانی» او معروف است. منتسکیو عمیقاً با دربار و متنفذین انگلیسی مربوط بود و در کتاب «روح‏ القوانین» مبلغ الگوی نظام سیاسی انگلستان در میان فرانسوی‌ها است. می‌دانید که در قرن هیجدهم فرانسه و انگلیس، بجز برخی مقاطع کوتاه، دشمن خونی یکدیگر بودند و بخش مهمی از تاریخ اروپا را در این قرن جنگ‌های انگلیس و فرانسه شکل می‌دهد. شاردن فرانسوی، که سفرنامه او به ایران دوران صفوی بزرگ‌ترین تأثیر را در معرفی ایران در غرب بر جای گذاشت، رابطه نزدیک با کانون‌های استعماری انگلیس داشت و در ٣٢ سال آخر عمرش به‌طور کامل ساکن لندن بود و حتی به‌عنوان نماینده کمپانی هند شرقی انگلیس و وزیر مختار انگلیس به هلند اعزام شد. بنابراین، شاردن بیشتر انگلیسی است تا فرانسوی.

این آمیختگی و مشارکت وجود داشت و به همین خاطر است که بعدها بعضی مناطق آلمان و بخصوص باواریا به یکی از فعال‌ترین کانون‌های ایران‌شناسی تبدیل می‌شود و افرادی مانند ماکس مولر، که بنیانگذار واقعی مکتب ایران‌شناسی جدید غرب است، پدید می‌شوند. باید به این نکته مهم توجه کنیم که بسیاری از این‌گونه مطالعات سنگین در قرون هیجدهم و نوزدهم بدون سرمایه ‏گذاری و حمایت مالی و سیاسی ممکن نبود. یعنی این‌طور نیست که محققی بتواند صرفاً به خاطر علاقه شخصی به‌دنبال این‌گونه مطالعات سنگین و مادام‌العمر برود. باید از جایی به‌قول امروزی‌ها «پروژه» داشته باشد و زندگی و هزینه‌های تحقیق‌اش تأمین شود.


دیزرائیلی، ماکس مولر و آریایی‌گرایی
ارشاد: با توجه به این‌که در اوایل قرن نوزدهم جناح انگلیسی‌گرا در میان شرق‌شناسان انگلیسی پیروز شدند، بعداً این پژوهش‌های ایران‌شناسی چه اهمیتی در دستگاه استعماری انگلیس می‌توانست داشته باشد؟

شهبازی: مطالعات ایران‌شناسی غرب در دهه‌های ۱٨٦٠ و ۱٨٧٠ اوج گرفت و این مقارن است با دوران اقتدار و سپس صدارت دیزرائیلی در انگلستان. دیزرائیلی کسی است که سلطه جهانی امپراتوری بریتانیا را تئوریزه می‌کند و همان کسی است که سهام کانال سوئز را برای دولت انگلیس می‌خرد و بعد ملکه ویکتوریا را ترغیب می‌کند که به‌عنوان «امپراتریس هندوستان» در سال ۱٨٧٦ تاجگذاری کند و سپس سر عثمانی‌ها کلاه می‌گذارد و جزیره قبرس را به تملک انگلیس درمی‌آورد و همین موج در سال ۱٨٨٢ به اشغال مصر می‌انجامد. در واقع، می‌توان گفت اوج درخشش امپراتوری جهانی انگلیس از زمان دیزرائیلی است و تئوریسین آن همین آقاست.

دیزرائیلی یهودی‌الاصل بود و در تمام طول زندگی‌اش با یهودیان بسیار ثروتمند انگلیس، به‌خصوص روچیلدها، رابطه بسیار نزدیک داشت. برای این‌که شخصیت دیزرائیلی را نشان بدهم، نقل قول می‌کنم از کتاب گرنویل مورای. او به خانواده اسکاتلندی مورای تعلق دارد و کتاب طنز بسیار شیرینی در توصیف خلق و خو و روحیات اشراف و دولتمردان انگلیس نوشته که در سال ۱٨٨۵ در لندن منتشر شده و معروف است. او از دیزرائیلی با اسم مستعار «آقای بن‌جودا» و «ارل اسپارکلمور» یاد کرده که نامدارترین چهره در مجلس لردهاست. «بن‌جودا» یعنی یهودی‌زاده. لقب اشرافی دیزرائیلی، ارل بیکانسفیلد بود که آن را به‌صورت «ارل اسپارکلمور» آورده است. اسپارک یعنی جرقه و مور مسامحتاً یعنی شرقی. منظورش از «اسپارکلمور» تحفه شرق است یا تحفه‌ای که از شرق نصیب ما شد. این نامگذاری به این علت است که یهودیان انگلیس مهاجر و عمدتاً مهاجرین قرون هیجدهم و نوزدهم بودند و هنوز انگلیسی محسوب نمی‌شدند مثل مهاجرین همسایه‌ای که هم‌اکنون در کشور ما زندگی می‌کنند. آقای گرنویل مورای می‌نویسد:

«او [دیزرائیلی] در جامعه انگلیس برکشیده شد ولی به‌کلی فاقد علاقه به سرشت ملی ما بود و هرچه در توان داشت به کار گرفت تا شیوه رفتار و اندیشه و کردار ما را دگرگون کند... زمانی ‏که درگذشت محبوب‏ ترین مرد انگلستان بود؛ دربار شیفته او بود، جامعه تجاری و مالی لندن او را بت خود می ‏دانست و آن مردمی که انگلیسی‏ ها اجازه دادند با ایشان آمیخته شوند [یهودیان] عاشق او بودند... زمانی‌که وارد مجلس عوام شد چهره پادوی یک بنگاه معاملاتی را داشت که به کنیسه می‏‌رود. برخی لردهای خشک مقدس چپ چپ به او نگاه می‌کردند. در واقع، او اصلاً به هیچ دین و آئینی باور نداشت ولی به ‏زودی در مقام قهرمان دفاع از اشرافیت پروتستان جای گرفت و نخست‏ وزیر محبوب ملکه پروتستان شد... حزب توری آقای بن ‏جودا را به ریاست خود برگزید زیرا او آنان را مجبور کرد تا چنین کنند. انگیزه آنان علاقه نبود وحشت بود. دشمنانش زیر ضربه ‏های سخت بودند و کسی نبود که یک بار به آقای بن ‏جودا بخندد و بار دیگر جرئت کند آن را تکرار نماید... هیچ عمل خیانت ‏آمیز یا پستی نیست که یک حزب سیاسی قادر به انجام آن نباشد زیرا در سیاست شرافت جایگاهی ندارد... زندگی آقای بن‌جودا مصداق این گفته است. آقای بن‌جودا یک یهودی مهاجر بود که در انگلستان بزرگ شد و اولین آموزش ‏هایش را در صرافی‏ های دوبلین فرا گرفت. او صعودش را در سیاست بریتانیا مدیون چند خاندان بزرگ بود که درواقع بر بریتانیا حکومت می ‏کنند. او مجیز آنان و معشوقه‏ های ‏شان را گفت و آن گاه که جای پای محکمی یافت آنان را تهدید به افشای اسرارشان کرد. یک دوک عالیجاه در نامه به پسر کوچکش از سلطه افسونگرانه ‏ای سخن می‏ گوید که آقای بن‌جودا بر این پسر داشت و یک لرد جوان در نامه ‏ای به پدرش می ‏نویسد: «من اجازه دادم تا به بازیچه ‏ای در دست آقای بن‌جودا بدل شوم و اکنون او بر من سوار است.» حربه دیگر آقای بن‌جودا حمایت یهودیان از او بود. او به آنان خدماتی کرد که هیچگاه فراموش نخواهند کرد. او به خاندان سلطنتی نیز خدمات فراوان کرد؛ عناوینی برای ایشان ساخت که در تاریخ بریتانیا سابقه نداشت و مال و منالی فراوان در اختیار ایشان قرار داد و ستایش تمامی آنان را برانگیخت. او به دوستانش نیز خدمات فراوان کرد؛ به یکی مقام دوکی داد و به دیگری نشان شهسوار گارتر. به بانکداری برای یک معامله دولتی حق دلالی کلان پرداخت [منظور لیونل روچیلد است در معامله سهام کانال سوئز - شهبازی] و غیره و غیره. او خود نیز بسیار ثروتمند شد در حالی‌که در ظاهر چنین به‌نظر نمی ‏رسید.»

منظورم از نقل مطالب فوق این است که نشان دهم دیزرائیلی چنین نابغه محیلی بود.

عرض کردم که دیزرائیلی نظریه‌پرداز امپراتوری جهانی بریتانیا بود. او این نظر را مطرح کرد که بر مستعمرات وسیع انگلیس در شبه قاره هند نمی‌توان فقط به زور اسلحه حکومت کرد بلکه باید مردم این مناطق علقه واقعی نسبت به انگلیس پیدا کنند و این کار از طریق جعل یک ایدئولوژی ممکن است. این همان ایدئولوژی آریایی‌گرایی بود که فریدریش ماکس مولر تدوین کرد. ماکس مولر آلمانی است ولی از سال ۱٨۴۹ به‌مدت ٢۵ سال استاد زبان‌شناسی تطبیقی در دانشگاه آکسفورد بود و بعد مشاور دانشگاه فوق در زمینه هندشناسی. او سرانجام در همان شهر آکسفورد فوت کرد. و نیز توجه کنیم که ماکس مولر در سال ۱٨۴٦ از طرف هیئت مدیره کمپانی هند شرقی انگلیس مأمور انتشار متون سانسکریت شد و بعدها به عضویت شورای مشاورین ملکه ویکتوریا درآمد که مقام سیاسی بسیار بزرگی است. ماکس مولر یکی از بنیانگذاران و گردانندگان کنگره‌های شرق‌شناسی بود و در سال ۱٨۹٢ ریاست کنگره بین‌المللی شرق‌شناسی را به دست داشت. و نیز توجه کنیم برخی از چهره‌های متنفذ این مکتب ایران‌شناسی یهودی بودند مثل جیمز دارمستتر در انجمن آسیایی پاریس و آبراهام جکسون در دانشگاه کلمبیای آمریکا و چوالسون (یهودی مسیحی‌شده) در روسیه. دارمستتر همان کسی است که در سال ۱٨٨٣ کتاب «مطالعات ایرانی» را در پاریس منتشر کرد. به این ترتیب، مفهومی به‌نام «قوم آریایی» درست شد. جالب اینجاست که در همین زمان، و همپای کار ماکس مولر و همکارانش، مفهومی به‌نام «قوم تورانی» نیز به‌وسیله آرمینیوس وامبری، شرق‌شناس معروف مجار، برای اطلاق به اقوام ترک آسیای میانه و قفقاز و عثمانی و غیره جعل شد. به این ترتیب، پایه‌های نظری دو ایدئولوژی آریایی‌گرایی و پان‌تورانیسم شکل گرفت.

ارشاد: این‌ها در تقابل با هم بودند؟

شهبازی: خیر.


وامبری و پان‌تورانیسم
ارشاد: مجارستان که حرکت استعماری نداشته

شهبازی: آرمینیوس وامبری، یهودی ساکن مجارستان بود و از مدافعان سرسخت هرتزل و صهیونیسم جدید. همان‌طور که خودش به هرتزل گفته، و در خاطرات هرتزل منعکس است، مأمور سازمان اطلاعاتی انگلیس بوده و به‌وسیله دیزرائیلی عضو سازمان اطلاعاتی انگلیس شده. وی با عباس افندی و سران بهائیت نیز رابطه نزدیک داشت و عباس افندی در بوداپست با او ملاقات کرد و وامبری یکی دو سخنرانی در آکسفورد در دفاع از بهائی‌گری ایراد کرد.

وامبری از اعجوبه‌های تاریخ است. با زبان‌های فارسی و ترکی و عربی در حدی آشنایی داشت که کسی نمی‌توانست تشخیص دهد به این ملیت‌ها تعلق ندارد. او مدت‌ها در لباس درویش بود و با نام «رشید پاشا» به ایران و ترکستان و ارمنستان و غیره مسافرت کرد. در حوزه‌های علمیه استانبول علوم اسلامی را تا سطوح عالی خواند. دو کتاب درباره زندگی و سفرهای او به فارسی ترجمه شده است. یکی «سیاحت درویشی دروغین» نام دارد. وامبری با رجال یهودی و غیر یهودی انگلیس و شخص ادوارد هفتم، پادشاه، دوست بود. برای همین است که نویسندگان جدیدترین زندگینامه وامبری اسم کتاب خود را «درویش قلعه ویندزور» نهاده‌اند.

وامبری و فرد دیگری به‌نام لئون کوهن بنیان‌گذاران اصلی پان‌تورانیسم یا پان‌ترکیسم هستند. کوهن نیز یهودی ولی ساکن فرانسه بود. وامبری مفهوم «توران» را از اساطیر ایرانی و شاهنامه فردوسی گرفت و آن را به اقوام ترک اطلاق کرد. برای اولین بار واژه توران به این معنای جدید (یعنی قوم ترک) در کتاب معروف وامبری به‌نام «تاریخ بخارا» (چاپ ۱٨٧٣) به‌کار رفت و کسانی مثل فؤاد پاشا (صدراعظم و فراماسون) و جاوید پاشا (روزنامه‌نگار یهودی‌الاصل و وزیر مالیه بعدی عثمانی) مروج این مکتب در عثمانی شدند و همین موج به تأسیس دولت آتاتورک و ترکیه جدید انجامید.

ارشاد: یعنی می‌خواهید بگویید با جعل این ایدئولوژی‌های آریایی‌گرایی و پان‌تورانیسم خواستند کلیتی را که در شرق بوده تجزیه کنند که بتوانند مقاصد سیاسی خودشان را پیش ببرند؟

شهبازی: بله، دقیقاً این‌طور بود. یعنی ملیت‌هایی را که در آن زمان همگی یک ملت واحد اسلامی بودند تجزیه می‌کرد و به هر کدام می‌گفت که شما قوم برتر و برگزیده هستید. همین امر در مورد اعراب نیز صادق است. به این ترتیب آن چیزی که غربی‌ها «ناسیونالیسم اسلامی» می‌نامیدند متلاشی می‌شد. روح این ایدئولوژی‌ها همان اسطوره برگزیدگی و رسالت تاریخی قوم یهود است ولی به‌جای یهود، آریایی یا ترک گذاشته شده. این تعبیری است که سومبارت درباره آریایی‌گرایی زمان خودش در آلمان به‌کار برده. آن‌ها مفهومی به‌نام نژاد آریایی را جعل کردند که این نژاد آریایی تمدن‌ساز بوده و هست. یعنی رسالت تمدن‌سازی را در تاریخ بشر نژاد آریایی داشته. همین حرف را به ترک‌ها هم می‌گفتند و به‌قول معروف هندوانه زیر بغل آن‌ها می‌گذاشتند. بالاخره، هر یک از این ملت‌ها برای تفاخر چیزی در تاریخ داشتند. ایرانی‌ها می‌توانستند به تاریخ باستان و نقش برجسته‌شان در تاریخ دوران اسلامی تفاخر کنند و ترک‌ها می‌توانستند به نقش مهمی که در دولت‌سازی داشتند تفاخر کنند. بسیاری از دولت‌های بزرگ مثل سلجوقیان و ممالیک مصر و خانات قبچاق و ایلخانان و تیموریان و عثمانی و غیره را ترک‌ها درست کردند. مثلاً، وامبری در کتاب «تاریخ بخارا» زمانی که از جنگ ازبک‌ها با قشون شاه طهماسب صفوی سخن می‌گوید علت شکست آن‌ها را تجهیز قشون ایران به سلاح گرم می‌داند و می‌نویسد: «کمان‌داران نام‌آور توران» برای اولین بار با سلاح آتشین مواجه می‌شدند. ببینید شیطنت تا چه حد است. این آقایان مستشرق از یک طرف به ایرانی‌ها می‌گفتند شما قوم برگزیده هستید و از طرف دیگر به ترک‌ها همین حرف را می‌زدند. معنی این حرف ایجاد تقابل‌های نژادی در میان مردمی است که در گذشته در چارچوب تمدن اسلامی وحدت داشتند و خود را یکی و برادر و خویشاوند می‌دانستند. مثلاً، در «کشف‌الاسرار» میبدی ایرانی‌ها از تبار سام و سامی هستند ولی در دوران جدید شرق‌شناسان سامی‌ها را از ایرانی‌ها جدا می‌کنند و نوعی تعارض و خصومت نژادی می‌آفرینند.


انجمن تئوسوفی
ارشاد: پس چرا هندی‌ها و ایرانی‌ها را در یک گروهبندی قومی به‌نام آریایی قرار می‌دهند؟

شهبازی: فقط هندی‌ها و ایرانی‌ها نیستند. اروپایی‌ها هم هستند، از جمله آلمانی‌ها و انگلیسی‌ها. علت همان طرح دیزرائیلی است که باید مردم شبه قاره هند خود را با انگلیسی‌ها خویشاوند بدانند. بر پایه همین طرح است که در سال ۱٨٧۵ در نیویورک فردی به‌نام کلنل الکوت، که دوست راترفورد هایس رئیس‌جمهور وقت ایالات متحده آمریکا بود، انجمنی به‌نام انجمن تئوسوفی ایجاد می‌کند. الکوت به یک خانواده ثروتمند تعلق دارد که نسل‌شان به یکی از بنیان‌گذاران کمپانی هند شرقی هلند می‌رسد و می‌دانیم یهودی‌ها در تأسیس و فعالیت این کمپانی و اصولا در اداره امپراتوری مستعمراتی هلند در قرن هفدهم نقش بسیار مهم و چشمگیر داشتند. اینها کمی بعد مرکز انجمن را به هند منتقل می‌کنند و با کمک مقامات حکومت هند انگلیس، مثل ژنرال مورگان و پروفسور وودهاوس، و یهودیان بغدادی ساکن هند،[۱] مثل اعضای خانواده‌های ساسون و ازقل و دیگران، نقش بسیار مهمی در فرهنگ و سیاست هند به‌دست می‌گیرند. بعداً ریاست این سازمان را یک زن انگلیسی به‌نام آنی بزانت به‌دست می‌گیرد که از خانواده وود است. بزانت نام خانوادگی شوهر اوست. خانواده وود از خانواده‌های مهم فعال در عملیات استعماری است. فیلدمارشال سِر هنری وود، از فرماندهان ارتش هند بریتانیا، پسرعموی این خانم بزانت است که در سرکوب انقلاب ۱٨۵٧ هندوستان نقش مهمی داشت.

صلیب شکسته و ستاره‌ی شش‌پر داوود

آقای ماکس مولر مشاور کلنل الکوت بود و سران انجمن تئوسوفی را در زمینه مسایل تئوریک راهنمایی می‌کرد. یکی از افرادی که با سران این انجمن رابطه داشت محمدعلی جناح بود که بعدها با تجزیه هند و تأسیس دولت پاکستان نقش بسیار مخربی در منطقه ایفا کرد که عواقب آن تا به امروز ادامه دارد. درباره عملکرد جناح و علل و عواقب تجزیه هند بحث مفصلی دارم که به موضوع صحبت ما مربوط نیست.

به این ترتیب، انجمن تئوسوفی یک سازمان گسترده شبه ماسونی در شبه قاره هند درست کرد و ایدئولوژی آن آریایی‌گرایی بود. این همان جریانی است که در قرن بیستم در پایه ظهور فاشیسم در آلمان قرار گرفت. اصلاً آرم انجمن تئوسوفی صلیب شکسته است به‌همراه ستاره داوود (آرم صهیونیست‌ها) که ده‌ها سال بعد آرم صلیب شکسته عیناً به آرم حزب نازی تبدیل شد. کلنل الکوت می‌گفت: «تمدن آریایی گهواره تمدن اروپایی است و آریایی‌ها نیای تمامی مردم اروپا هستند و ادبیات آن‌ها منشأ و سرچشمه تمامی ادیان و فلسفه‌های اروپایی است.» این عین جمله اوست.

ایران‌شناسی به‌عنوان یک مکتب دانشگاهی در غرب و تاریخنگاری ایران باستان به‌شدت متأثر از این مکتب است و در دهه ۱٨٧٠، در زمان صدارت میرزا حسین‌خان سپهسالار، که با این کانون رابطه نزدیک داشت، همین جریان را در ایران درست کردند که من در سال ۱٣٦۹ اسم آن‌را «باستان‌گرایی» (آرکائیسم) گذاشتم و اکنون تقریباً متداول شده است[٢].


[] يادداشت‌ها

يادداشت ۱: اين مقاله برای دانش‌نامه‌ی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.


[] پی‌نوشت‌ها

[۱]-
[٢]- عبدالله شهبازی، ایران‌شناسی، آریایی‌گرایی و تاریخ‌نگاری (قسمت اول)، وب‌سایت عبدالله شهبازی (مورخ)


[] جُستارهای وابسته




[] سرچشمه‌ها

وب‌سایت عبدالله شهبازی (مورخ)