|
زبان بلخی
زبان بلخی
زهره زرشناس (زادهی ۱۳۳۰ خورشیدی در تهران) زبانشناس، ایرانشناس و باستانشناس ایرانی است. او در سال ۱۳۵۷، دوره کارشناسی ارشد و در سال ۱۳٦۵ دوره دکتری رشته فرهنگ و زبانهای باستانی را در دانشگاه تهران به پایان برد. از سال ۱۳۵۷ عضو هیئت علمی فرهنگستان زبان ایران و پس از انقلاب، عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی بوده است. او تاکنون راهنمایی بیش از ۱۰۰ پایاننامه تحصیلات تکمیلی را بر عهده داشته است.
زرشناس با تألیف بیش از ۸۰ مقاله در مجلات علمی ایرانی و خارجی و تألیف ۱۰ کتاب، در سال ۱۳۸۰ موفق به کسب درجه استادی شد. او عضو انجمن ایرانشناسان اروپا (SIE)، انجمن زبانشناسی ایران و انجمن ایرانشناسی ایران است.
زبان بلخی٬[۱] از گروه شرقی زبانهای ايرانی٬ زبان سرزمين بلخ باستانی (افغانستان شمالی) بوده است. سرزمين بلخ باستان (بلخان[٢])، دشتی ميان هندوکش و آمودريا٬ و مرکز آن، بلخ٬ در تاريخ آسيای مرکزی نقشی اساسی داشته است.
▲ | پيشينهی تاريخی سرزمين بلخ |
نام بلخ٬ نخست٬ در فهرست فتوحات داريوش شاه هخامنشی[٣] و نيز در يکی از آثار کِتزياس[۴] ديده میشود. در اين نوشته٬ ناحيه بلخ سرزمينی است ثروتمند با شهرهای بسيار و بلخ شهری با برج و بـاروهای رفيع و سر به فلک کشيده، مرکز سياسی و اداری آن است[۵].
پس از پيوستن ناحيه بلخ و مرو به قلمرو کوروش٬ شاهنشاه هخامنشی٬ در قرن ششم قبل از ميلاد٬ اين ناحيه دوازدهمين شهرُب ِ (= شهرباننشين) شاهنشاهی گشت. شهر بلخ، در آن دوران٬ در راه ِ شاهی ِ منتهی به هندوستان٬ موقعيتی مستحکم داشت. منافع ِ پررونق ِ حاصل از دادوستد بازرگانی ِ شرق و غرب و کشاورزی ِ پرحاصل ِ منطقه استان بلخ را به پرداخت خراج سالانه هنگفتی قادر میساخت.
پس از تسخير اين ناحيه بهدست اسکندر و بهدنبال مرگ وی در سال ٣٢٣ قبل از میلاد، حدود دويست سال٬ حکومتی يونانی در آن استقرار يافت[٦]. شهرهای ناحيهی بلخ٬ در اين دوران٬ پُررونق بود٬ بهطوری که استرابو[٧] آن را «هزار شهر» میخواند و کاوشهای باستانشناسی اخير٬ بهخصوص در بلخ و ترمذ٬ نيز از اين معنی حکايت دارد.
از سرزمین بلخ در دورهی پیش از کوشانیان تقریباً چیزی نمیدانیم. فقط، از آثار مورخّان چینی[٨] و یونانی میتوان دریافت که آن ناحیه، اندکی پس از نیمه قرن دوم پیش از میلاد٬ لگدمال ِ ستوران ِ قبایل خانه بهدوشی از سوی شمال گشت که یوئهچیه (yüeh-chih)ها یا تخاریها[۹] عمدهترین این قبایل بودند. این قبایل خانه بهدوش در افغانستان ِ شمالی مستقر شدند و نام خود را به این ناحیه دادند (طخارستان[۱٠] قرون وسطی).
در آغاز دوران مسیحیت، قبیله یا خاندانی، بهنام کوشان، بر دیگر تخاریان تفوق یافت و شاهنشاهی مقتدری بنیاد نهاد که از ناحیهی بلخ گسترش یافت و، سرانجام، منطقهی پهناوری از آسیای مرکزی تا هندوستان را در برگرفت.[۱۱]
شهر بلخ، در دورهی کوشانیان، مرکز تجاری پُر اهمیتی گشت. این شهر یکی از توقفگاههای عمده در جاده معروف ابریشم و در تقاطع ر اههایی در جهات مغرب (مرو) و شمال )ترمذ، چغانیان و کاشغر) و جنوبشرقی (کندوز، سرخ کتل، بگرام) و هندوستان بود[۱٢]. آیین بودا - در این دوره، بهویژه از زمان پادشاهی کنیشکا[۱٣] (Kanishka)ی اول، حامی بزرگ آن - در بلخ و، بهطور کلی، در آسیای مرکزی، گسترش یافت و بلخ، در این زمان، زیارتگاه بودائیان و محل معبد معروف نوبهار بود[۱۴]. در این دوره، افزون بر توسعهی آبیاری و زیر کشت رفتن زمینهای جدید، شهرسازی و شهرنشینی نیز پیشرفت ِ نظرگیری یافت[۱۵]. با این وصف، در همین زمان است که نام سرزمین بلخ از رواج میافتد و از آن در نوشتهها ياد نمیشود[۱٦].
اما، در پایان عهد کوشانیان، این سرزمین را بهنام طخارستان میشناختهاند. با زوال دولت کوشانیان، سرزمینهای آنان در مغرب هندوستان بهدست ِ ساسانیان میافتد که اداره آنها را به حکمرانانی، با عنوان کوشان شاه، میسپارند و طخارستان مرکز استان ِ ساسانی کوشانشهر میگردد[۱٧].
از میانه قرن چهارم میلادی٬ سرزمین بلخ و شمال غربی هندوستان به اشغال قبایل بیابان گرد ِ هون در میآید. از میان این قبایل٬ هفتالیان (هپتالیان) بیش از سایرین دوام میآورند و٬ تا زمان غلبه اعراب در قرن هفتم میلادی در بخشهایی از افغانستان٬ حکومت میکنند.
▲ | بلخ در اوستا و روايات زردشتی |
نام بلخ در اوستا، در فهرست کشورهای مذکور در فرگرد ِ اوّل وندیداد، آمده و سرزمینی زیبا با درفشهای برافراشته توصیف شده است[۱٨]. افزون بر زند ِ وندیداد[۱۹]، نام بلخ در دو متن از متنهای فارسی میانه زردشتی، بندهش و شهرستانهای ایران، آمده است. در بندهش، در سخن از شهرهای نامی ِ ایرانشهر و خانهی کیان، از بلخ نام برده میشود: «چهارم بلخ بهترین (سرزمین) آفریده شد٬ نیکو به دیدار، مردم ِ آنجا درفش به کوشایی دارند»[٢٠]. همچنین٬ در همین متن٬ در بحث از رودهای نامور٬ از بلخ رود یاد میشود: «بلخ رود از ابرسین ِ کوه ِ بامیان در آید، به و ِهرود ریزد»[٢۱] در شهرستانهای ایران، نام بلخ با نام اسفندیار (spandyād)، شاهزاده کیانی٬ و پیروزی او در جنگ مقدس با ار جاسپ٬ پادشاه هیون (خیون xiyōn)، مربوط است. به روایت ِ این متن٬ اسفندیار بلخ را با نام ِ نوازگ nawāzag ساخته و آتش ِ بهرام را در آنجا برقرار کرده است.[٢٢]
از طبری به بعد، همه نويسندگانی که اطلاعاتشان احتمالاً از خداینامه اخذ شده است دربارهی زردشت و حامی ِ وی، گشتاسپ شاه٬ مطالبی نقل میکنند که از وجود سنّتهای درخور ِ توجهی دربارهی بلخ و ربط آن با دومين بخش از سلسلهی کيانی و موعظههای زردشت در زمان گشتاسپ شاه (Kavi Vištāspa) در خداینامگ (وقايعنامه پايان دورهی ساسانی xwadāy nāmag) خبر میدهد[٢٣]. عده ای از اين نويسندگان بر اين باورند که کيکاووس بلخ را پايتخت ساخت٬ در حالی که در شاهنامه اين اقدام به لُهراسپ (بيرونی وی را بلخی می نامد)، پدر گشتاسپ، نسبت داده شده است. گرُنه (F. Grenet) معتقد است که پذيرفتن بلخ بهعنوان مرکز فعاليتهای زردشت٬ که با محل توّلد وی در آذربايجان نيز همخوانی دارد، بر ديگر روايات شرقی که در بعضی منابع پهلوی آمده است (بهويژه رواياتی که سيستان و سغد را مرکز اين فعاليتها میشمارد) رحجان دارد[٢۴].
▲ | بلخ اسلامی |
تاريخ بلخ، در دوران ِ پس از ظهور اسلام، نشيب و فرازهای بسياری را طی کرده است. نخستين حمله مسلمانان به بلخ در سال ٣٢ هجری، به فرماندهی احنف بن قيس، صورت گرفت. در زمان قتيبة بن مسلم (وفات: ٩٦)، اين سرزمين به تصرّف کامل ِ مسلمانان درآمد. در ميانه دورهی حکومت اموی، بلخ را ويرانهای توصيف کردهاند. اما٬ با انتقال کرسی خراسان از مرو به بلخ در سال ١١٨، اين شهر٬ به فرمان اسد بن عبدالله قسری، رونقی تازه يافت.
در منابع، از کشمکش هايی در عهد طاهريان و صفاريان و سامانيان بر سر ِ بلخ و يا در ناحيهی بلخ سخن به ميان آمده است. اين شهر در ۴۵١ به تصرّف سلجوقيان در آمد و در ۵۵٠ به دست ترکان غز ويران شد. در ٬٦١٧ بلخ را، هرچند تسليم شد، به فرمان ِ چنگيزخان، ويران و مردمش را قتل عام کردند.
بلخ بارها ويران و باز معمور و آبادان گشته است. اين شهر٬ در آثار جغرافیدانان اسلامی چون يعقوبی[٢۵]، دارای رونق و شکوه بسيار وصف و امالبلاد ناميده شده است. مقدسی[٢٦] بلخ را يکی از خورههای نُهگانه و طخارستان را يکی از ناحيتهای هشتگانه خراسان میشمارد[٢٧]. وی بلخ را بسيار زيبا، پر از نهرهای پوشيده از درختان٬ ثروتمند و پُررونق، با مردمی خوش رفتار و نيکوخلق٬ و از زيبايی و ثروت در همه سرزمین ِ عجمان بیمانند وصف میکند و مینويسد که نامش در کتابهای باستانی بلخ تابناک[٢٨] بوده است[٢۹]. یاقوت حموی نيز بلخ را آباد و پرجمعيّت و زيبا توصيف کرده و اولين سازنده آن را لهراسب شاه يا، بنا بر قولی ديگر، اسکندر میداند[٣٠].
رونق اقتصادی و تجاری بلخ در طول تاريخ ِ پرماجرايش با پرورش علمای بسيار همراه بوده است. چهرههايی چون ابواسحاق ابراهيم بن ادهم (وفات: ١٦١)، که از بلخ برخاست و بعدها به سوريه رفت؛ جغرافیدان و ستارهشناس معروف٬ ابوزيد احمد بلخی (وفات: ٣٢٢)؛ ابوالقاسم عبدالله بلخی از فلاسفه معتزله (وفات: ٣١٩)؛ و شيخالاسلام ابوبکر عبدالله بن عمر بلخی مؤلف فضائل بلخ[٣۱] (وفات: ٦١٠)، از آن جملهاند. در نيمهی اول قرن ششم هجری، در عهد سنجر سلجوقی، نظاميهای در بلخ وجود داشته است. انوری شاعر (وفات: ۵٨۵) سالهای آخر عمرش را در بلخ سپری کرده است.
بلخ٬ در دوره تيموريان٬ تا اندازهای شکوه گذشته را باز يافت؛ ولی، پس از بنای مزارشريف در بيست کيلومتری آن٬ رو به انحطاط گذاشت. بلخ٬ در قرن ١٢ هجری / ١٨ ميلادی، به تصرف افاغنه درآمد و تا به امروز در تصرف آنان است.
▲ | آثار باقیمانده از زبان بلخی |
از دوران باستان ِ اين زبان اثری در دست نداريم. گرشويچ[٣٢] احتمال میدهد که ادبيات زبان بلخی باستان، حداقل بهصورت شفاهی، شايد پيش از دوران هخامنشی و چندين قرن پيش از حمله اسکندر موجود بوده است. اما، هنوز معلوم نيست که اين ادبيات به کتابت در آمده است يا نه.
سکُهها، مهرها و سنگنبشتههای دوره کوشانی (قرنهای اول تا سوم ميلادی) و قرنهای پس از آن و شمار اندکی دستنوشته (احتمالاً متعلق به قرنهای هشتم يا نهم) از وجود زبانی ايرانی حکايت دارد که در قرن دوم ميلادی يا شايد دو سه قرن قبل از آن، همراه با ديگر زبانهای ايرانی، به دوره ميانه رسيد.
ابوريحان بيرونی در قرن پنجم هجری / يازدهم ميلادی زبان ناحيه بلخ را، که در آن زمان طخارستان ناميده میشد٬ طخاری مینامد. هنينگ اين زبان را، در سال ١٩٦٠، با نام بلخی باز شناخته است[٣٣].
مهد ِ اين زبان، که از گروه شمال شرقی ِ زبانهای ايرانی است، بنا بر نظر هنينگ٬ در محلی قرار دارد ميان جايگاه زبانهای پشتو و ييدغه - مونجی، از يک سو، و سغدی و خوارزمی و پارتی، از سوی ديگر، يعنی در مکان ِ بهحق و طبيعی ِ خود٬ در سرزمين بلخ[٣۴].
گروهی از پژوهندگان در نام گذاری اين زبان٬ به جای زبان بلخی، يونانی - بلخی[٣۵] (که اشاره دارد به کاربرد ِ خط ِ يونانی ِ تغيير يافته ای برای نوشتن ِ اين زبان)، کوشانی يا کوشانی - بلخی[٣٦] را ترجيح میدهند. حتی ا. ماريک اين زبان را پيش - تخاری يا تخاری ِ اصلی و راستين[٣٧] می نامد[٣٨]. از آنجا که احتمال اشتباه ِ آن با زبانی غيرايرانی، که هماکنون تخاری ناميده میشود، وجود دارد، اين نامگذاری جايز نيست.
آثار باقیمانده از زبان بلخی مشتمل بر سکّه، مُهر، سنگنبشته، دستنوشته و شواهد ِ غيرمستقيم است.
▲ | سکّه |
تا اواخر دهه ١٩۵٠، اصلیترين منبع ِ در دسترس برای بررسی زبان بلخی سکّههای کوشانی بود که مطالعهی جدی آنها از اواخر قرن نوزدهم آغاز شده بود. ظاهراً کوشانيان، پس از تسلّط بر سرزمين بلخ، نخست حامی ِ کاربرد ِ سنتی ِ زبان يونانی در کتابت بودند و زبان بلخی را، که گويش بومی ناحيه بوده است٬ در محاوره بهکار میبردند. بعدها، با تحکيم حکومت ِ خود٬ زبان بلخی را به مرتبه زبان ِ نوشتاری ارتقا دادند و در امور دولتی بهکار بردند. بههمين دليل است که، بر روی سکّههای کوجوله کدفيسس (Kujula Kadphises)، مؤسس سلسله کوشانی، و جانشيان بلافصل او، نام شاه و عناوين و القاب سلطنتی بهزبان و خط يونانی نوشته شده و غالباً، بر پشت سکّه، برگردان هنثدی ميانه آن بهخط خروشتی ديده میشود. بر روی نخستين سکّههای طلای دوره کنيشکا نيز، ضبط نام و عنوان وی به يونانی آمده است[٣۹]؛ در حالی که، بر پشت سکّه، نقش ايزدان ِ بهنام ِ ايرانی و غيرايرانی وجود دارد[۴٠]. سکّههای بعدی ِ آن دوره از روی همان نمونه ضرب شدهاند؛ اما نوشتههای روی آنها بيشتر به بلخی است تا به يونانی. نام و عنوان کنيشکا (در کاملترين صورت) بهشکل زير آمده است:
šaonano šao kanēški košano به معنای «از آن ِ کنيشکا٬ شاه شاهان، کوشانی».
اين عنوان٬ بر روی سکّههای جانشين او، هويشکا (Huvishka) بهصورت ِ šaonano šao ooēški košano ديده میشود[۴۱]. پس از واگذاری ِ قلمرو ِ غربی کوشانها، که ناحيهی بلخ را نيز در بر میگرفت٬ به ساسانيان، کوشانشاهان، که فرمانداران ساسانی ِ منطقه بودند، به ضرب سکّههای کوشانی - ساسانی پرداختند. در ميان مسکوکات اين دوره، سکّههايی با نوشتههايی بهخط پهلوی و نيز به خط تحريری ِ یونانی - بلخی ديده میشود. زبان ِ این نوشتهها معمولاً بلخی ناميده میشود٬ حال آنکه، از نظر واژگان و عبارتپردازی، عمدتاً به زبانهای غربی ايرانی تعلق دارد[۴٢].
از ميانه قرن چهارم ميلادی، قبيلههای متعدّدِ ِ هون سرزمينِ بلخ و شمالغربی هند را متصرّف شدند. از ميان اين قبايل، هفتاليان بيش از ديگران دوام آوردند و، تا زمان غلبه اعراب در قرن هفتم ميلادی، در بخشهايی از افغانستان حکومت کردند. بهرغمِ تداومِ کاربردِ خط يونانی بلخی، نوشتههای سکّهها و اشيای طلا و نقره اين دوره را بهسختی میتوان در زمره متنهای بلخی بهشمار آورد.[۴٣]
▲ | مُهرها |
حدود چهل مُهرِ نوشتهدار ِ منقوش به اسامی و القابی بهخط يونانی بلخی تاکنون معرفی شده است[۴۴]. اين مُهرها، که دارای تاريخگذاری کوشانیاند، اغلب به دورههای بعدی تعلّق دارند و بيشتر بهخط بلخیاند تا به زبان بلخی. اکثر ِ عناوين ِ روی مهرها از زبانهای غربی ِ ايرانی گرفته شده است[۴۵].
▲ | سنگنوشتهها |
زبان بلخی، نخستینبار، چند دهه پیش از آن که روی سکّههای کنیشکای اوّل نقش گردد، در دو سنگنبشته تکّه تکّه، متعلق به دوران ویمه کدفیسس (Vima Kadphises) ظاهر میشود:
الف - کتیبه سه زبانهی دشت ناوور[۴٦]، به خط بلخی و خروشتی و خط سومی که هنوز ناشناخته مانده و رمزگشایی نشده است: این سنگ نبشته، بر سنگی آب سوده، در کوهی در دشت ناوور (تقریباً حدود ۴٨ کیلومتری جنوب غزنی)، کنده شده است[۴٧].
ب - کتیبهای با عنوان «کتیبه ناتمام ِ» سرخ کتل[۴٨]: مطالعات زبان بلخی، با کشف مهمترین اثرِ ِ بازمانده از آن زبان در سال ١٩۵٧ میلادی، یعنی سنگنبشته ٢۵ سطری، وارد مرحله تازهای شد. این سنگنبشته، که در قرن دوم میلادی، بر تک سنگی زیبا کنده شده است، در مدخلِ ِ دژ معبد ِ بغلان، در سرخ کُتَل (۴٠ کیلومتری جنوب غربی شهر بغلان امروزی و حدود ١٦٠ کیلومتری جنوبشرقی محلی که روزگاری پایتخت، یعنی همان شهر بلخ، بوده است) نصب شده بود. این سنگنبشته، که خوشبختانه آسیب ندیده و بهخوبی حفظ شده است، شامل ١٨٠ واژه است. شایسته است آنرا، بهنام نوکونزوک (Nokonzok)، بانی آن، بخوانیم که در متن ِ کتیبه از او بهعنوان مقامی عالیرتبه نام برده میشود. وی، در سال ٣١، همزمان با اوان سلطنت ِ هویشکا، پادشاه کوشان، صاحب ِ منصب ِ کنارنگی[۴۹] بوده است. سه تحریر از سنگنبشته چاه بغلان، با متن ِ همسان، وجود دارد که در آنها هر یک گونهی املایی ِ جالب توجّهی دیده میشود ولی بُننوشت(colophon)های آنها دارای تفاوتهای اساسی است. سنگنبشته اشاره بهچاهی دارد که نوکونزوک سازندهی آن است تا مانع تخلیه ِ معبد کنیشکا در بغلان شود[۵٠]. متن ِ سنگنبشته کاملاً خوانا و تا حدّ زیادی قابل فهم و ترجمه است. از این رو، اهمیت زبانشناختی ِ آن بیش از تمامی ِ دیگر کتیبههای بلخی است که تاکنون بهدست آمده است.
در میان سنگنبشتههای با متن کوتاهتر و کم اهمیتتر سرخ کتل، فقط کتیبههای پلهمید[۵۱] (Plamede) و پریتل[۵٢] (Pariétale)، متعلّق بهدوران کوشانیان، اندکی بهدانش ما نسبت بهزبان بلخی میافزاید. متن سنگنبشته ایرتم (Ayrtam)، متعلق بهاوایل حکومت هویشکا، از نظر واژگان[۵٣] و عبارتپردازی[۵۴]، مشابه متنِ سنگنبشته تقریباً همزمان ِ آن، تک سنگِ سرخ کتل است. این سنگنبشته بهسختی آسیب دیده ولی مطالب آن تا حدودی قابل فهم است. سنگنبشتهای که از دلبرجین (در شمال افغانستان) بهدست آمده و تکه پارههای سنگنبشتهای است که برای بزرگ داشت تهیه شده، در واقع، حاوی قطعاتِ اصلی کتیبهای بزرگ و یادگاری متعلق بهآغاز دورانِ کوشانی است[۵۵].
دیوار نوشتههای بسیاری بهخط تحریری یا شکسته بلخی متعلق بهدوران کوشانی - ساسانی در غار - صومعهای بودایی در قره تپه بهدست آمده است که بر آن اسامی عدهای از بازدیدکنندگان ِ غار ثبت شده است[۵٦].
سنگنبشتههای مشابهی نیز در افراسیاب[۵٧]، شتیل (Shatial)، و هونزه هلدی کیش (Hunza Haldeikish در شمال پاکستان)[۵٨]، پیدا شده است که بسیار کوتاه و مختصرند.
سنگنبشتههایی نسبتاً متأخر، بهخط تحریری بلخی، در دره توچی (tochi، در پاکستان) متعلق بهقرن نهم میلادی، و جغتو (Jagatū، در مرکز افغانستان) و اوروزگان (Uruzgān، در جنوب شرقی ِ افغانستان) پیدا شده است که بهزحمت قابل خواندن و شرح و تفسیرند. از دو کتیبه مکشوف در جغتو، یکی حاوی عبارت قالبی (وِرد ِ) نام ِ سه گوهر (namō o boda, namō o dauarma, namō o sagga) است و بهنظر میرسد که، در آن، متنی بهزبان هندی و بهخط بلخی آمده است: دیگری کتیبهای است تقریباً ناخوانا[۵۹].
برای تکمیل این مبحث، باید از صدف بلخی[٦٠] و تکههای گلدانهای نوشتهداری یاد کرد که در محلهای مختلف بهدست آمده است[٦۱].
چنان که اشاره رفت، بیشتر سنگنبشتهها سالم نمانده و بسیاری از متون آنها یا نامفهوماند یا بهدشواری میتوان آنها را ترجمه و تفسیر کرد. در بعضی از آنها، واژهها و تکواژهایی که در کتیبه نوکونزوک آمده تمیز داده میشود.
▲ | دستنوشتهها |
در میان دستنوشتههای زبان بلخی، فقط یک سند دارای اهمیتی زبان شناختی، همسنگ ِ متن ِ سنگنبشته سرخ کتل است. این سند (M 1224)، که تکبرگی از دستنوشتهای است بهخط مانوی، در سال ١٩۵٨، در مجموعه آلمانی ترفان، از خوچو (Qočo)، کشف شده ولی هنوز بهطور کامل انتشار نیافته است[٦٢]. تاریخِ نگارشِ این قطعهی گرانبها و منحصر بهفرد احتمالاً بین قرنهای ٧ و ٩ میلادی است. متن در پشت و روی صفحهای نوشته شده: روی صفحه تا حدود زیادی خوانا و قابل فهم و ترجمه است، اما پشت آن تقریباً ناخواناست. در آن، واژهها و صورتهای دستوری ِ جدید ِ بسیاری دیده میشود[٦٣].
از آنجا که الفبای مانوی بیش از الفبای یونانی توانایی ارائهی نظام صامتهای زبان بلخی را دارد٬ صورت املای مانوی واژههایی که در آثار بلخی به خطِ یونانی نیز دیده میشوند، (نظیر 's=aso بهمعنای «از»؛ t''d=tado بهمعنای «آنگاه٬ سپس») دربارهی نظام آوایی اطلاعات گرانبهایی به ما میدهد.
هشت طومار دست نوشته[٦۴] به خط یونانی-بلخی٬ که تاکنون شناخته شده و از آسیای مرکزی بهدست آمدهاند٬ چندان ناقصاند که بر معلومات ما در زبان بلخی چیزی نمیافزایند. یکی از این دستنوشتهها٬ احتمالاً متعلق به قرن چهارم٬ در لولَن (Lou-lan) پیدا و به خط تحریری یا شکسته نگاشته شده است. هفت دست نوشتهی دیگر٬ که از تویوق ٬(toyoq) در ناحیهی ترفان ترکستان چین٬ بهدست آمده٬ احتمالاً متعلق به قرنهای هفتم تا نهم است. یکی از این قطعات٬ به احتمال قوی٬ دارای محتوای بودایی است.[٦۵]
گرشویج معتقد است که وجود این دو قطعه دینی مانوی و بودایی حاکی است از وجود مراکز تجاری آسیای مرکزی٬ یعنی ترکستان چین٬ که مهاجرنشینان بلخی را نیز پناه داده است. این مراکز مهاجرنشینهای سغدی را٬ از حدود قرن چهارم میلادی به بعد٬ در پناه گرفته بودند. در این مهاجرنشینها٬ فعالیتهای ادبی بلخیان و سغدیان باید مقارن یکدیگر ادامه یافته باشد؛ یعنی زمانی ادبیات دینی بودایی و مانوی به زبان بلخی ِ میانه نیز در آسیای مرکزی رایج بوده است و آثار بودایی شاید از صومعههای بامیان در سرزمین اصلی بلخ نشأت گرفته باشد.
اِعلامِ کشف دستنوشتههایی بر پوستِ درخت غان٬ که در کمپیرتپه پیدا شده است٬ پیشرفتهای آتی در فهم زبان بلخی را نوید میدهد[٦٦].
آثار مکتوب بلخی را٬ به دلیل شباهتِ خط یونانی تحریری پیوسته یا شکسته آنها با نوشتههای روی سکّههای هفتالی٬ قبل از سال ١٩٦٠، به مسامحه٬ آثار هفتالی یا کوشانی-هفتالی مینامیدند[٦٧].
▲ | شواهد غيرمستقيم |
به اندک آثار بازمانده از زبان بلخی که شرح آن گذشت٬ شمارِ درخورِ توجهی وامواژهی بلخی در سایر زبانهای شناختهشده را باید افزود که خود گروه دیگری از واژگان را بهدست میدهد. من باب مثال٬ سیمز ویلیامز واژههایی نظیر Vaḡamaregā (خدیو فارسی) از واژهی بلخی xoađeo، بهمعنای سروَر٬ و نام خاصِ ... در زبان پراکریتی را که از bago، بهمعنای خدا، و marēgo، بهمعنای خادم٬ تشکیل شده شناسایی کرده است[٦٨].
▲ | نظام نوشتاری بلخی |
زبان بلخی یگانه زبان ایرانی میانه است که نظام نوشتاری آن بر الفبای یونانی نهاده شده است. دو قرن تسلّطِ فرهنگِ یونانی بر سرزمین بلخ مانع ادامه سنت ایرانی دوران هخامنشی در آن شد. در این دوره٬ هر گونه سنّت نوشتاری ایرانی برکنار ماند. وجودِ کتیبههای یونانی در مکانهای عمومی٬ در شهری واقع در آی خانم٬ حکایت از آن دارد که حاکمانِ یونانی قلمرو خود را با زبان و خط یونانی اداره کردهاند و٬ در مدتِ فرمانروایی آنان٬ زبان بلخی٬ در این ناحیه٬ احتمالاً بهصورت زبانی بومی و فقط در محاوره کاربُرد داشته است (همانند فارسی دری طی دو قرنِ پس از غلبه اعراب بر ایران). هنگامی که حکومتی ایرانی توانست اداره سرزمین بلخ را بهدست گیرد ٬ بلخیان به احیای اعتبارِ از دسترفتهی زبان خود پرداختند و الفبایی را که در خواندن و نوشتن زبان یونانی بهکار میرفت٬ برای نوشتن زبان بلخی ٬ آماده ساختند و بهکار بردند. همهی متون بلخی٬ بهجز یگانه دستنوشتهی مانوی٬ به خط یونانی نگاشته شده است.
هیون تسانگ (Hsüan tsang)، جهان گردِ چینی قرن هفتمِ میلادی٬ در سفر به تخارستان (٦٢٩ میلادی)٬ الفبای زبان آن ناحیه را دارای ٢۵ حرف دانسته و اشاره کرده است که این خط از چپ به راست نوشته میشده است. بهنظر گرشویچ٬ تردیدی نیست که بلخیان حرف ϸ را بر الفبای یونانی افزودهاند تا با آن آوای «š» را نشان دهند.
از آنجا که حروف یونانی برای نوشتن زبانی ایرانی آمادگی کامل ندارد ٬ بلخیان برخی از کاستیها را با ابداع [š] و کاربرد (upsilon) u برای نشادن دادن آوای [h] جبران کردند[٦۹].
در خط بلخی٬ همانند زبان یونانی٬ اعداد با حروف الفبا و معمولاً با افزودن علامتهای تمایزدهنده نشان داده میشوند. در این خط٬ دو صورت متمایز اصلی میتوان یافت:
۱- صورت راست گوشه یا خطِ مربوط به بناهای یادبود (سنگنبشتههای بزرگداشت) که در همهی سنگنبشتههای مهم و سکّههای دورهی کوشانی بهکار رفته است ← جدول.
این شیوهی کتابت٬ که نسبتاً روشن و قابل فهم است٬ از گونهی خاصی از خط تحریری یونانی مشتق است که٬ به نظر گرشویچ٬ در ایران کاربرد داشته است[٧٠].
٢- صورت تحریری پیوسته یا شکسته که احتمالاً از خط بنای یادبود مشتق شده است. این خط بر روی بشقاب سفالی ترمذ[٧۱] و بر سکّههای کوشانی و در برگردان بلخی کتیبهی سه زبانهی دشت ناوور دیده میشود ← جدول (در آثارِ دورهی پس-کوشانی٬ فقط این شیوهی کتابت بهکار رفته است). رمزگشایی خط تحریری پیوسته بسیار مشکل بوده است٬ ولی نتایج کوششهای گرشویچ[٧٢] میتوان گفت که از قبول عام بهرهمند است[٧٣].
جدولِ حروف بلخی یونانی و ارزش آوایی تقریبی آنها[٧۴] | |||
---|---|---|---|
ارزش آوایی تقریبی | شکل نویسهها | ||
خط تحریری یا پیوسته | خط راستگوشه | ||
یگانه دستنوشتهی بلخی به خط مانوی احتمالاً حاکی از آن است که بلخیانِ مانوی٬ نظیرِ برادرانِ سغدی خویش٬ متون دینی خود را فقط به خط مانوی مینگاشتهاند[٧۵]. خط مانوی این دستنوشته دارای همان حروفی است که در خط سغدی مانوی بهکار رفته است. دو حرف و بدان افزوده شده است که گرشویچ آنها را بهصورت برابر با š و برابر با j حرفنویسی میکند ولی نقشِ نقطههای بالای خط مشخص نیست.
▲ | تاريخچهی مطالعات زبان بلخی |
مطالعه و بررسی ادبیاتِ بلخی٬ بهتازگی٬ دوران نوجوانی را پشتسر گذاشته است. اندکشمار بودن متنها٬ ناقص یا ناخوانا بودن بیشتر آثار موجود و دشواری قرائت و ترجمهی آنها زبان بلخی را بهصورت حوزهای گسترده برای تحقیق و پژوهش در میآورد. در این زمینه٬ غالباً نمیتوان٬ به آسانی٬ میان خیالپردازی و کار عالمانه مرز کشید و٬ از آنجا که به چنین مرزی چه بسا توجّه نشود ٬ بهتر است که به قرائت و تفسیرِ تنها یک دانشمند در هر متن اکتفا نشود.
نام زبان بلخی و اساساً کلید فهمِ آن را٬ بیش از هر کس دیگر٬ به هنینگ[٧٦] مدیونیم. وی زبان مادری فرمانروایان کوشانی را - بر اساس بررسی سه نام هویشکا و سَلَف او٬ وازیشکا (Vāziška)، و سَلَف وی٬ کنیشکای نامدار - بهنام زبان بلخی شناسایی کرد. هنینگ نشان داد که جز پایانی این سه نام (-iška) شناسهای است که تنها از طریق تحوّلی آوایی٬ مختص زبان بلخی٬ قابل فهم و معنیدار میگردد[٧٧].
گفتیم که بررسی جدّی سکّههای کوشانی از اواخر قرن نوزدهم آغاز شده است[٧٨]. امّا٬ با کشف کتیبهی نوکونزوک در سال ١٩۵٧ به همّت هیئت باستانشناسی فرانسوی در افغانستان٬ بررسی زبان بلخی وارد مرحله تازهای شد. آندره ماریک٬ نخستینبار در سال ٬١٩۵٨ این سنگنبشته را با عنوان کتیبهی بزرگ کنیشکا منتشر کرد[٧۹]. انتخاب این عنوان ناشی از اشتباهی در ترجمهی بخشی از متن سنگنبشته است که نام کنیشکا در آن آمده است. بنونیست دو تحریر دیگر از همین سنگنبشته را٬ که دارای گونههای املایی درخور توجهی است٬ منتشر ساخت[٨٠]. در مسائل مهم زبانی و تاریخی و تقویمی که در کتیبهی سرخ کتل مطرح شده است٬ دانشمندانی بحث و اظهار نظر کردند که هنینگ و گرشویچ راهنمای آنان بودند[٨۱]. هنینگ کلیدِ ترجمهی این متن را٬ با شناسایی بسیاری از واژههای معمولی زبان بلخی٬ در اختیار پژوهندگان قرار داده است. پژوهشهای بعدی دربارهی زبان بلخی و دیگر آثار آن٬ اعم از سنگنبشته و دیوار نوشته و نسخههای خطی٬ گرشویچ[٨٢]، لیوشیتس[٨٣]، هرمته[٨۴]، کامنسکی[٨۵] و سیمز ویلیامز[٨٦] پی گرفتهاند. طی تاریخ کوتاهِ مطالعاتِ زبانِ بلخی٬ هومباخ[٨٧] و داوَری[٨٨]، هر یک٬ به تدوین مجموعهای از کلیه متنهای شناخته شده بهخط یونانی-بلخی پرداختند. هر دو مجموعه حاوی مدارکی گرانبهاست که دستیابی به منابع را آسان و راحت میسازد؛ اما٬ از این مدارک٬ به توصیهی سیمز ویلیامز٬ باید با احتیاط استفاده کرد.
▲ | ويژگیهای زبان بلخی |
زبان بلخی در عداد زبانهای ایرانی گروهِ شمال شرقی است. برخی از ویژگیهای تحولِ نظام آوایی آن٬ نظیر تحول صامتهای انسدادی *b و *gی ایرانی باستان به β و γی سایشی یا تحولِ *d ابتدا به δ و بعد به l (نظیر همان تحولی که در زبانهای پشتو و ییدغه-مونجی اتفاق افتاده است)، یا تحول *xt به -γd حکایت از این معنی دارد[٨۹]. در زبان بلخی٬ از نظر ساخت واژهای و نحوی٬ شباهتهایی با زبان سغدی دیده میشود. (مِن باب مثال٬ پسوند مؤنثِ -anzo در واژهی rakšazanzo، که در متنهای بلخی به خط یونانی آمده است ٬ برابر است با پسوندِ -'nc در زبان سغدی[۹٠]). امّا این زبان٬ بهطور کلی٬ با زبانهای غربی ایرانی قرابتِ بیشتری دارد (من باب مثال٬ کاربرد i، در متنهای بلخی به خط یونانی٬ بهعنوان تکواژ نشانهی اضافه٬ همانند زبان فارسی؛ یا وجود ساختی نظیر lh-، بهمعنای «دادن»، و l'hw'n، بهمعنای «هدیه»، که در متن بلخی به خط مانوی آمده است٬ در مقایسه با dh- و d'hw'nی پارتی).
باز میگردیم به گفتهی هنینگ که جای حقیقی زبان بلخی را در سرزمین بلخ تعیین کرده است[۹۱].
▲ | نظام آوایی زبان بلخی |
بهدلیل ماهیتِ موادِّ مکشوفه٬ از نظام آوایی زبان بلخی بیش از دیگر جنبههای آن آگاهیم. وجود متنهایی به دو خط متفاوت (یونانی-بلخی و مانوی)٬ بهخصوص٬ در این زمینه راه گشاست. در اینجا٬ برای آشنایی اجمالی با نظام آوایی زبان بلخی٬ به ذکر چند نمونه اکتفا میشود. وجود صورتهایی مانند l'βdr بهمعنای «داوَر»؛ ywg، بهمعنای «یک»؛ y'β بهمعنای «آب»؛ و γ''ω، بهمعنای «گاو»؛ در متنهای بلخی به خط مانوی٬ نمودار آن است که تحوّلِ صامتهای انسدادی ایرانی باستان در این زبان به یکسان نبوده است: همچنان که گفته شد٬ *b و *g به β و γی سایشی و *d، از طریق δ، به l تحول یافته است؛ *t و *kی میانی واکدار و به d و g تبدیل شده است؛ امّا *p، از طریق *b، بهصورت β درآمده است. پس٬ در زبان بلخی٬ احتمالاً صامت سایشی ِ đ وجود ندارد٬ در حالیکه صامتهای *b و *t یا *d و *k یا *g، بعد از غنّهایها٬ به b،  dو g تبدیل میشود. *θی ایرانی باستان در واژههای θa، و θo، بهمعنای «بنابراین، چنین» (سنگنبشتهی سرخ کتل) باقی مانده است؛ امّا٬ در واژههای lh-، بهمعنای «دادن»، و l'hw'n، بهمعنای «هدیه»، در دستنوشتهی مانوی که متأخرتر است٬ به h بدل شده است. نظام آوایی زبان بلخی از فرایندِ رایج زبانهای ایرانی میانه٬ مانند حذف واکهی میانی[۹٢]، ادغام[۹٣]، تکصوتیشدن[۹۴] و کامیشدن[۹۵]، تأثیر پذیرفته است. r̥، مصوّت ایرانی باستان٬ از میان رفته و، بر اساس بافتِ آوایی٬ بهصورت ar،  ir یا ur (مانند oQlagvs  [orlagno]که همان Vərəqragna - بهرام - است) درآمده است.
مصوّتهای کوتاهِ a،  u و i و مصوتهای بلندِ ā،  ،ō  ،ē  īدر جایگاههای آغازی و میانی دیده میشوند. اما٬ برای مصوتهای o و e و ū بهندرت میتوان شاهدی یافت. اظهارِ نظر دربارهی مصوتهای پایانی٬ بهخصوص در واژههای چند هجایی٬ مشکل است. امّا٬ بهطور کلی٬ تقلیلِ مصوّتهای پایانی٬ که حاصلِ ساده شدنِ نظام صرفی باستانی است٬ در این زبان٬ همانند دیگر زبانهای دورهی میانه٬ دیده میشود[۹٦].
▲ | نظام صرفی ِ زبان ِ بلخی |
در زبان بلخی٬ همانند دیگر زبانهای ایرانی میانه٬ تحوّلِ نظامِ صرفی روندِ سادهشدن از دورهی باستانی به دورهی میانه را به وضوح نشان میدهد. اسم٬ در این زبان، دارای دو شمارِ مفرد و جمع (شناسهی جمع در متنهای بلخی به خط یونانی -ano و در دستنوشتهی مانوی '(')n است) و دو جنسِ مؤنّث و مذکّر است[۹٧]. در سکّهها و سنگنبشتهها تا دوران هویشکا، بقایای نظامِ صرفی باستانی در دو حالتِ فاعلی و غیرفاعلی (مفرد و جمع) دیده میشود[۹٨].
در زبان بلخی، دو حرفِ تعریفِ مذکّر μo  [mo] و مؤنث μa  [ma]، مشتق از صورتِ *imā̌-ی باستانی، بهکار میرود. ضمیر موصولی *yā̌-ی باستانی (به دو صورتِ مذکّرِ ı  [i]و صورتِ مؤنث ıa  [ia]در زبان بلخی) نقش دوگانهی حرفِ تعریف و تکواژِ نشانهی اضافه را در این زبان بر عهده دارد.
صرف فعل در زبان بلخی، که از آن آگاهی اندکی داریم، در مجموع، دارای نظامی مشابهِ زبانهای ایرانی میانه غربی است. صیغههای مضارعی که بر اساس ماده مختوم به -*aya ساخته شده است فقط در متنهای متأخر دیده میشود (مثلاً lhyyd، بهمعنای «(می)دهد» و xwynynd بهمعنای «(می)خوانند»). صیغهی سوم شخص مفرد ماضی، که فقط از مادهی ماضی تشکیل شده است (مثل qyrd بهمعنای «ساخت، کرد» در دستنوشتهی مانوی)، با بسامد بسیار آمده است. در شخصهای دیگر، صورتِ ماضی، با کمکِ فعلِ ربط، بهصورتِ متصّل ساخته میشود (نظیر Ͻγdym  Ͻz، بهمعنای «من آمدم» در دستنوشتهی مانوی). نکتهی درخورِ توجه دیگر ساختِ ماضی افعال متعدّی است که، در آن، عامل برابر با فاعل واقعی (منطقی) و مفعولِ واقعی (منطقی) برابر با فاعل دستوری است (ساخت ارگاتیو). (نظیر ταδ- ηιο ειιο σαδο χανδο، بهمعنای «آنگاه او این چاه را کند»، در متنِ بلخی به خطِ یونانی).
از حیثِ ساخت واژهها، زبان بلخی به زبانهای نواحی شرقی، مثل سغدی و خوارزمی، و غربی، مثل پارتی، بسیار نزدیک است. برای مثال، میتوان از کاربرد -'d برای ساختنِ مادّه ماضی ثانویه یا جعلی (نظیر wyn'd، بهمعنای «دید»، در دستنوشتهی مانوی) نام برد که با 't در زبان سغدی و -'d در زبان پارتی قابل قیاس است.
▲ | ويژگیهای نحوی در زبان بلخی |
در این بخش٬ زبان بلخی، در اشتراک با زبان سغدی، دارای ساختهایی متمایز است. برای مثال، در سراسر متنِ سنگنبشتهی سرخ کتل، پیواژهی *uti، بهمعنای «بنابراین، از اینرو» (-di و -do در زبان بلخی) به نخستین واژه یا عبارتِ هر بند میچسبد و ترکیباتی نظیر kaldo،  ،kaldi بهمعنای «هنگامی که، کی» پدید میآورد (برابر با kδwty در زبان سغدی)[۹۹].
▲ | عناصر بيگانه در زبان بلخی |
در بادی نظر، انتظار میرود که عناصر یونانی بسیاری در زبان بلخی وجود داشته باشد.
اما طُرفه اینکه زبان بلخی، صرفنظر از الفبا، عناصر اندکی را از زبان یونانی اقتباس کرده است. بهنظرِ سیمز ویلیامز، واژهی Gorpiaiou و اسامی خدایانی چون Hēphaistos،  ،Hēlios  Nanaia و Selēnē، بیش از آنکه واژهی دخیل باشند در مجموعهی واژگان بیگانه قرار دارند[۱٠٠].
پسوند -šk، که بهخصوص در اسامی خانوادهی سلطنتی کوشانی بسیار بهکار رفته است (نظیر kanēško،  ،ooēški  ،(Bazēškoبهنظر سیمز ویلیامز، عنصری غیر ایرانی است از بقایای زبانی که تخاریان با خود به سرزمین بلخ آوردند[۱٠۱].
وجودِ نامِ خدایان هندی بر روی سکّههای کنیشکای اول و هویشکا نیز درخورِ توجه است. دستنوشتههای متأخّرِ زبان بلخی، همانند دیگر متنهایی که از آسیای مرکزی بهدست آمده است، دارای واژههای دخیلِ هندی (بودایی) بسیار است. واژههایی نظیر mwwl، بهمعنای «ریشه» و pwwn، بهمعنای «شایستگی» (در دستنوشتهی مانوی) از آن جمله است.
بهرغم وجود واژههای یونانی و هندی و تخاری و جز آنها در زبان بلخی و نیز بهرغم کاربرد الفبای یونانی در کتابت متون بلخی، این زبان، در آثار باقیمانده، زبانی ایرانی جلوه مینماید که خصایص بارز خود را بهظهور رسانده و تأثیر خود را بر زبان فارسی دری بهجا نهاده است. نویسندگان، از دیرباز، از زبان بلخی بهعنوان زبانی مستقّل و شناخته یاد کردهاند. این قولِ عام با این اظهار نظرِ مقدسی که «زبان بلخ بهترین زبان و مناسبِ نگارش است[۱٠٢]» طبعاً تناقض دارد. ابن مقفّع نیز، در تقسیمبندی زبانهای ایرانی، توضیح میدهد که، از میان زبانهای مردمِ خراسان و مشرق، زبان مردم بلخ بر زبان دری غلبه دارد[۱٠٣]. این تناقض احتمالاً حاصلِ تحلیل رفتن زبان بلخی در فارسی دری است. در فرایندِ گمشدن نشانِ زبان بلخی، همانند زبانهایی دیگر نظیر آن، عناصری از آن زبان در فارسی دری بهجا مانده است.
بازشناسی آثار اینگونه زبانهای گمشده در زبان زندهی فارسی از طریق آثار بازیافته کهن و کوشش علمی و دقیق در راه درک و توصیف آنها میسّر است. با پیدا شدن این نشانههای دوردست، چهره زبانی چون زبان بلخی از نو پدیدار و جایگاه حقیقی دیرینِ آن در برابر نظر مجسم میگردد. با اینگونه تلاشهاست که بسیاری از اشارات کهن و یادگارهای پُرابهامْ روشنی و صراحتی تازه مییابد و، در پرتوِ شناختی تازه، معانی و مفاهیم کهنه زنده میگردند. در این سیر تحول، که بر اثر تلاش همهجانبه علمی روشن میشود، چگونگی تکوین زبان فارسی و نیز گوشههایی از واژگان و قواعد نحوی و فرهنگ ادبی این زبان و تأثیر مسلّمِ زبان بلخی بر آن آشکار میگردد.
[▲] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی بازنویسی و ارسال شده است.
[▲] پینوشتها
[▲] جُستارهای وابسته
□
[▲] سرچشمهها
◼ زبان بلخی، نامهی فرهنگستان (علمی ـ پژوهشی)، فصلنامه فرهنگستان زبان و ادب فارسی، سال سوم، شماره اول. صص ۱٢-۴٠؛ برگرفته از منابع زیر: