|
نقد رادیکال دین
معرفی «رسالهای درباره سه شیاد»
نقد دین تاریخی طولانی دارد و پیشینهی آن به یونان باستان میرسد. «زنوفان» (کسنوفانس) فیلسوف و شاعر یونانی سدهی پنجم پیش از میلاد را پدر معنوی نقد دین میدانند. وی نخستین کسی بود که به تصورات مربوط به خدایان در زمانهی خود حمله کرد و بینشهای دینی گذشتگان را مورد انتقاد قرار داد. بخشهای باقیمانده از آثار او نشان میدهد که میکوشیده ادیان را محصول فانتزی و نیروی انگارش آدمیان معرفی کند.
نقد دین در یونان باستان در زمان سوفسطاییان (سوفیستها) اشکال و ابعاد تازهای به خود گرفت. «پروتاگوراس» فیلسوف سوفسطایی به طنز گفته بود امکانی در اختیار ندارد تا بداند که آیا خدایان وجود دارند یا ندارند، یا خدایان چه هیئتی دارند، زیرا موانع زیادی برای دانستن اینها وجود دارد و زندگی آدمی کوتاه است. «پرودیکوس» دیگر متفکر سوفسطایی نیز گفته بود که خدایان صرفا اسطورههای تشخص یافتهاند که میتوان از آنها برای اهداف زمینی استفاده کرد.
برگی از نسخهی اصلی «رسالهای دربارهی سه شیاد»
یکی از جدیترین منتقدان دین در یونان باستان «کریتیاس» نام داشت. وی به الیگارشی زمانهی خود تعلق داشت و احتمالاً عموی افلاطون نیز بوده است. «کریتیاس» خود را سوفسطایی نمیدانست ولی دیدگاههایش به اندیشههای آنان نزدیک بود. در نقد وی عناصری وجود داشت که بعدها در آرای متفکران منتقد دین در دوران جدید ـ از جمله در آرای توماس هابس ـ بازتاب یافت و نهایتاً در اروپای عصر روشنگری زمینهی نقد رادیکال دین را فراهم ساخت.
«کریتیاس» در نوشتههای خود به دورانی اشاره میکند که هنوز اخلاق و قوانین بر روابط آدمیان حاکم نبود و خشونت و زورگویی حرف اول را میزد. به باور وی، در چنین هنگامهای انسانهای زیرک و هوشمندی پیدا شدند که با «اختراع خدایان» توانستند آدمیان را از اعمال زشت و خشونتبار بترسانند. به گفتهی «کریتیاس» این افراد در مورد خدایان چنین تبلیغ میکردند که آنان موجوداتی با زندگی جاودانه هستند و در مکانهایی زندگی میکنند که برای آدمیان ترسناکترین مکانها هستند. آنان نیرویی فوقبشری دارند که میتوانند به کمک آن بر همهی رفتارهای آدمیان نظارت داشته باشند و بنابراین هیچ عملی از دید خدایان پنهان نمیماند و حتی اگر کسی در نهان و سکوت عمل زشتی مرتکب شود، خدایان آن را خواهند فهمید و او را مجازات خواهند کرد. به گفتهی «کریتیاس» این افراد که نخستین مؤسسان دین بودند، با سخنان خود حقیقت را پنهان میکردند و حتی افراد باهوش را میفریفتند تا آنان را بترسانند و از اعمال بد و خشونتبار بازدارند.
بر این پایه میتوان گفت که «کریتیاس» نخستین موسسان دین را افرادی میدانست که اگر چه انگیزهای اخلاقی و مصلحتجویانه داشتند، ولی سخنان فریبکارانهای بر زبان میآوردند و حقیقت را پنهان میساختند. انتقاد او بویژه متوجه آن بود که هنگامی که دروغهای موسسان دین بر مردم آشکار میشد، زیانهای به مراتب سنگینتر و جبرانناپذیرتری به بار میآورد.
نقد دین نزد «کریتیاس» را هنوز نمیتوان «نقد رادیکال دین» نامید، چرا که او به رغم دیدی انتقادی نسبت به مؤسسان دین، بر این باور بود که آنان نیات خوبی داشتند و میخواستند رفتارهای اخلاقی و قانونی را در میان مردم تقویت کنند. اما ببینیم «نقد رادیکال دین» چیست؟
با «نقد رادیکال دین» در جایی روبرو هستیم که دین بهعنوان ابزاری در خدمت شیادی و فریبکاری و مطامع جاهطلبانه و قدرتپرستانه ارزیابی میشود. منتقدان رادیکال دین، موسسان دین را شارلاتانهایی میدانند که بر خود نام «پیامبر» یا «فرستادهی خدا» میگذاشتند تا از این گذرگاه برای خود مشروعیت بتراشند و مردم ناآگاه را بفریبند و تحمیق کنند. از این دیدگاه، دین دستگاهی به شمار میرود که موسسان دین آن را «اختراع» میکنند تا به وسیلهی آن بر قلب و ذهن آدمیان سادهلوح حاکم گردند و مانند شبانی که هدایت رمهای را برعهده دارد، فریبخوردگان را به دنبال خود بکشند. چنین نقد رادیکالی، نخستین بار در عصر روشنگری در اروپا پدیدار شد.
▲ | در جستجوی کتابی مرموز |
نوشتهای که به تندترین شکل از مؤسسان دین بهعنوان فریبکار یاد میکند، «رسالهای دربارهی سه شیاد» نام دارد که متن آن احتمالا به دهههای پایانی سدهی هفدهم بازمیگردد. این رساله که نویسندهی آن ناشناس است، مؤسسان سه دین بزرگ تکخدایی یعنی موسی، عیسی و محمد را شیادانی میداند که با تبلیغ خرافات پیروان خود را فریفتهاند. بر این پایه میتوان این رساله را به مفهوم مدرن کلمه نوشتهای «آتهایستی» دانست.
گفتنی است که تا عصر روشنگری «آتهایست» به کسی اطلاق میشد که در اصطلاح رایج آن زمان «دین راستین» را به رسمیت نمیشناخت. مسیحیان نیز بر این روال پیروان دیگر ادیان را «آتهایست» میخواندند. ولی تا آن زمان کسی پیدا نشده بود که خود را اساسا خداناباور و آزاد از دین معرفی کند. مباحث مربوط به اثبات وجود خدا ـ از جمله در آرای دکارت ـ نیز نشان میدهد که خدا دستکم بهعنوان علت جهان غیرقابل چشمپوشی بود. به همین دلیل هم نقد دین تا آن زمان عمدتا برخی محتواهای دینی را دربرمیگرفت، بدون آنکه بخواهد خود موضوع باور به خدا را معروض تردید و پرسش قرار دهد. این موضوع با انتشار رسالهی یادشده و نیز آرای «ژولین افره دولامتری» و ماتریالیستهای فرانسوی در قرن هجدهم دچار چرخشی بنیادین شد. از آن زمان مفهوم «آتهایست» برای کسی به کار میرفت که بیدین و حتی ضددین است. گرچه امروزه مفهوم «آتهایسم» لزوما به معنی دینستیزی به کار نمیرود.
به رسالهی یادشده بازگردیم. این رساله برای خود عنوانی برگزیده بود که میتوان رد آن را به عقب تا سدهی سیزدهم میلادی دنبال کرد. در این سده اختلافی تاریخی میان پاپ گرگور نهم رهبر کلیسای مسیحی و فریدریش دوم قیصر سرزمینهای واحد آلمان و روم و سیسیل درگرفت. علت آن بود که قیصر فریدریش دوم به توصیهی پاپ برای لشکرکشی به اورشلیم و جنگ صلیبی با مسلمانان عمل نکرده بود. در پی آن پاپ در نامهای تلاش کرد حکومت قیصر را با نفرینی طلسم کند! وی در همین نامه که به سال ۱۲۳۹بازمیگردد، قیصر را متهم کرد که بنیادگذاران ادیان ابراهیمی یعنی موسی، عیسی و محمد را «سه شیاد» خوانده که همهی جهان را فریفتهاند.
در سدههای پس از این رویداد همواره شایعهای در اروپا در گردش بود که مدعی میشد کتابی با همین عنوان و مضمون وجود دارد. هر گاه دگراندیش یا آزاداندیش برجسته و پرآوازهای پیدا میشد که افکاری بر خلاف بینشهای حاکم و رایج کلیسا مطرح میساخت، در مظان این اتهام قرار میگرفت که نویسندهی کتاب مزبور است. البته در آن سدهها هنوز هیچ کس چنین کتابی را ندیده بود، ولی شمار زیادی چوب آن را خورده بودند!
از نامدارترین شخصیتهای فلسفی و علمی و ادبی که بهعنوان نویسندگان این کتاب خیالی در مظان اتهام کلیسا و متعصبان دینی قرار گرفتند، میتوان از متفکران و ادیبانی چون «جووانی بوکاچیو»، «پیترو آرتینو»، «جوردانو برونو» و «توماسو کامپانلا» نام برد که از میان آنان سرنوشت جوردانو برونو فیلسوف، اخترشناس و شاعر ایتالیایی از همه دردناکتر بود و او را به دستور دستگاه تفتیش عقاید کلیسا و با موافقت پاپ کلمنت هشتم در سال ۱۶۰۰ میلادی به جرم «الحاد» در میدان مرکزی شهر رم زنده در آتش سوزاندند. این جنایت هولناک نه تنها داغ ننگی بر پیشانی کلیسای مسیحی بود، بلکه نام برونو را بهعنوان نماد پیشاهنگ آزادی اندیشه و نخستین جانباختهی دانش در عصر جدید در تاریخ ثبت کرد.
در دهههای پس از آن بارها شایعهی چاپ کتاب مزبور بر سر زبانها افتاد و حتی دیپلماتی سوئدی در بستر مرگ ادعا کرد که چنین کتابی را داشته ولی از ترس آن را سوزانده است. اما هیچ سند و مدرک تاریخی مبنی بر وجود چنین کتابی در آن زمان به دست نیامده است.
▲ | عقل سلیم بهجای دانش آکادمیک |
سرانجام برای نخستین بار دراواخر سدهی هفدهم و اوایل سدهی هجدهم دو نوشته با عنوان «رسالهای دربارهی سه شیاد» پدیدار شد که یکی به زبان لاتین بود و دیگری به زبان فرانسوی. متن لاتین مضمونی ملایمتر دارد و امکان باور به ادیان طبیعی در آن لحاظ شده است. ولی متن فرانسوی نوشتهای است که افزون بر نقد کوبندهی دین، همزمان نقد متافیزیک به شمار میرود و میتوان آن را «نقد رادیکال دین» نامید.
متنشناسان از تحلیلهای این نوشته و نیز منابع تاریخی مورد استفاده در آن تخمین میزنند که این رساله بین سالهای ۱۶۷۷ و ۱۷۰۰ به رشتهی نگارش درآمده است. علت در نظر گرفتن این بازهی زمانی آن است که یکی از نخستین منابعی که در این کتاب از آن نام برده شده، رسالهی «اخلاق» باروخ اسپینوزا است که در سال ۱۶۷۷ منتشر شد و نخستین نسخهی چاپی به دست آمدهی رسالهی مزبور نیز به سال ۱۷۰۰ بازمیگردد. گفتنی است که «رسالهای دربارهی سه شیاد» تازه با چاپ سال ۱۷۱۶ به شهرت واقعی رسید و نامش بر سر زبانها افتاد. در آن دوران همواره تلاش میشد که این رساله به گونهای به اسپینوزا منتسب شود، ولی همانگونه که گفتیم نام آفرینندهی اثر معلوم نیست.
اگر چه رسالهی مزبور از متنهای نویسندگان معاصر فراوان استفاده کرده است، ولی با این همه از انسجام چشمگیری برخوردار است و برای زمانهی خود اثری فلسفی در نقد رادیکال دین به شمار میرود. آفرینندهی این اثر نه تنها از متون متفکران و نویسندگان زمانهی خود ـ و بویژه توماس هابس و باروخ اسپینوزا ـ استفاده کرده، بلکه اندیشههای مستقل خود را نیز به آنها افزوده است. از این رو میتوان گفت که کاردانی نظری و بازده فکری شخص نویسنده در آفرینش این اثر انکارناپذیر است. هدفی که نویسنده دنبال میکند، روشنگری در میان مردم است و از این رو استیل و روش نگارش و نیز سطح استدلالهای فلسفی را به گونهای برگزیده که سخنانش برای بسیاری قابل فهم باشد. به دیگر سخن، استدلالهای زیرکانهی او در سطح آکادمیک آن زمان نیست، بلکه کوشیده عقل سلیم انسانی را مخاطب قرار دهد. نگاهی ولو گذرا به بخشهایی از این رساله خالی از فایده نیست.
«رسالهای دربارهی سه شیاد» بنیادگذاری ادیان توسط موسی، عیسی و محمد را برخاسته از زمینهای تاریخی و همزمان زیرکی سیاسی میداند و معتقد است که این سه تن با هشیاری توانستهاند از مناسبات زمانهی خود بهرهبرداری کنند. در رساله به این موضوع اشاره میشود که پیروان این سه تن افرادی نادان و آموزشندیده بودند که در فقر و نکبت و تحت ستم میزیستند و خرافات به شدت در میان آنان رواج داشت و به همین دلایل زودباور بودند و به آسانی فریب میخوردند.
این رساله موسسان ادیان ابراهیمی را افرادی معرفی میکند که خود تا اندازهای آموزش دیده بودند و در مورد محمد نیز تصریح میکند که اگر چه روایت کردهاند که او سواد خواندن و نوشتن نداشته است، ولی دستکم به سفرهای دور رفته و تجربه اندوخته بود. در این رساله، انگیزهی موسسان دین بویژه قدرتطلبی، شهرتپرستی و اعتباریابی عنوان شده و یادآور شده که موسی و محمد از قدرتی نسبی، یعنی پول و مردان مسلح برخوردار بودند و به همین دلیل در زمان حیات خود موفقیت بیشتری داشتند تا عیسی. از این رو عیسی ناچار شد به دلیل کمبود قدرت به یک قانونگذاری اخلاقی درونی بسنده و فرصتطلبانه به اقتدار قیصر تمکین کند.
هر سه موسس دین برای فریب پیروان هالهای از تقدس به دور خود میپیچند. موسی و محمد حتی خود را فرستادهی خدا میخوانند و ادعا میکنند که مستقیم و غیرمستقیم با خدا در تماساند. در مورد موسی گفته میشود که اگر چه به پیروان خود گفته بود قرار است خود خدا آنان را به سرزمین موعود رهنمون شود، ولی بارها در مسیر حرکت راه گم میکند و به اعتراف خود او در کتاب مقدس، همواره ادامهی مسیر را از شخصی به نام «حباب» میپرسیده که خویشاوند او بوده و با امور هدایت کاروانها آشنایی داشته است. همچنین گفته میشود که موسی سرانجام در مکانی نامعلوم خودکشی کرده تا جنازهاش پیدا نشود و پیروانش تصور کنند که به آسمان نزد خدا شتافته است.
عیسی ادعا میکند که فرزند روحالقدس و مریم باکره است. به این بخش در رسالهی مزبور با طنز ویژهای پرداخته و گفته میشود که مریم معشوقهی سربازی رومی به نام «پانتهرا» بوده که احتمالا همان پدر عیسی بوده است. روایت دوباره زندهشدن عیسی، ملهم از نوشتههای هرودت مورخ یونان باستان دربارهی پادشاهی از قوم کهن هندواروپایی «تراکیان» قلمداد میشود که دستور داده بود مخفیگاهی برای او بسازند و سپس خود را برای مدتی طولانی از چشم مردم پنهان ساخته بود تا وقتی دوباره ظاهر شد همگان آموزههای او را بپذیرند.
دربارهی محمد گفته میشود که برای فریب پیروانش همدستی داشته که به او وظیفه داده درون غاری پنهان شود و ادعای پیامبری محمد را از درون غار تایید کند. و محمد پس از دستیابی به مقصود به پیروانش دستور میدهد که محل ورودی به آن غار را با سنگهای بزرگ مسدود کنند تا دیگر کسی نتواند وارد یا خارج شود. بدینسان تنها شاهد دغلکاری او نیز در درون غار زندانی میشود و از بین میرود. به موضوع «معجزه» توسط موسسان دین نیز با طنز ویژهای پرداخته و گفته میشود که هر سه موسس دین با هنر شعبدهبازی آشنایی داشتهاند.
در این رساله همچنین به شگردهایی اشاره میشود که موسی و عیسی و محمد با استفاده از آن پیروان خود را فریب میدادهاند. یکی از این شگردها ارعاب و ترساندن پیروان از مجازاتهای الهی در «این یا آن جهان» بوده است. دیگری وعدههای توخالی مبنی بر پاداشهای «اینجهانی و آنجهانی» بوده است. و سومی اینکه موسسان دین همواره به پیروان خود شخصیت کاذب میبخشیدند و به آنان چنین تلقین میکردند که برگزیدهی خدا هستند و با گرویدن به دین تازه، به انسانهایی با سرشت ویژه تبدیل شدهاند. به این ترتیب به پیروان خود این تصور را القا میکردند که شخصیت آدمی نه به کارایی و کوشش و نیکخواهی و دیگر فضیلتهای او، بلکه به ایمان و اعتقادات دینی او بستگی دارد. این شگرد باعث میشد که در میان پیروان ادیان ابراهیمی اعم از یهودیان و مسیحیان و مسلمانان، از یکسو حس خودبزرگبینی و تکبر و از دیگرسو حس نفرت و خصومت نسبت به دگرباوران و دگراندیشان ایجاد گردد.
در مجموع در این رساله سه دین توحیدی بهعنوان ابزارهایی برای کسب و تضمین قدرت و شهرت تعبیر میگردد و تاکید میشود که هر سه موسس ادیان ابراهیمی خود به سخنانی که میگفتند باور نداشتند و بنابراین اموری را که موعظه میکردند برای فریب و تحمیق دیگران بوده است.
هدف رادیکال روشنگرانهای که این رسالهی تاریخی در برابر خود قرار داده، در همان نخستین بند آن به چشم میخورد و آشکار میسازد که انگیزهی اصلی آن نقد موسسان دین و روحانیان، نکوهش نادانی و عادات، انتقاد از سنتها و پیشداوریهای نسنجیده و نیز سرزنش باور به مرجعیت و اقتدار است. از این رو آدمیان فراخوانده میشوند که برای داوری در امور از عقل سلیم خود استفاده کنند. بد نیست ترجمهی این بند از رساله را در زیر با هم مرور کنیم:
«اگر چه شناخت حقیقت برای آدمیان مهم است، ولی افراد کمشماری پیدا میشوند که از چنین امتیازی برخوردار باشند. شماری از افراد قادر به پژوهش مستقل حقیقت نیستند و شماری نمیخواهند زحمت آن را بر خود تحمیل کنند. بنابراین جای شگفتی نیست که جهان پر است از عقاید بیبنیاد و مسخره که از طریق هیچ چیز بیشتر از نادانی گسترش نمییابند. این، تنها سرچشمهی تصورات غلط از خدا، نفس، ارواح و تقریبا همهی چیزهایی است که دین را میسازند. عادت بر ما چیره گشته است و آدمی به پیشداوریهایی که میراث پیشینیان است بسنده میکند و در مهمترین امور به سخنان کسانی اعتماد میکند که در پی منافع شخصی هستند و این را برای خود اصل قرار دادهاند که با سماجت عقاید سنتی پیشینیان را پا بر جا نگاه دارند و جرأت آن را ندارند که این عقاید را از میان بردارند، زیرا بیم آن دارند که خود نیز از میان برداشته شوند. برای رسیدن به چنین هدفی، نه به گمانهزنیهای عجیب نیاز است و نه به تلاش برای نفوذ ژرف به اسرار طبیعت. فقط کافیست آدمی اندکی از عقل سلیم خود استفاده کند».
نقد دین در عصر روشنگری، توانست راه همهجانبهی چنین نقدی را در سدههای بعد بکوبد و هموار سازد. در ادامهی این راه، دین در عرصههای گوناگونی معروض نقد و سنجش بنیادین متفکران نامداری چون دیوید هیوم، ایمانوئل کانت، لودویگ فویرباخ، فریدریش نیچه، برتراند راسل و هانس آلبرت (در حوزهی فلسفه و معرفتشناسی)، کارل مارکس (در حوزهی جامعهشناسی و اقتصاد سیاسی)، زیگموند فروید، وندل واترز و فرانتس بوگل (در حوزهی روانشناسی) و نیز کارل هاینتس دشنر (در حوزهی تاریخشناسی دین) قرار گرفت و از آن بیش از پیش افسونزدایی شد. سنت این نقد در زمانهی ما نیز با دانشورانی چون هوبرت شلایشرت، ریچارد داوکینز، میشل اونفره، سم هریس، میشائیل اشمیت سالومون و دیگران ادامه دارد.
میتوان پرسید رسالهی یاد شده که بیش از ۳۰۰ سال پیش نوشته شده و نیز دیگر نوشتههای عصر روشنگری در نقد رادیکال دین امروز به چه کار ما میآیند؟ ارزش چنین رسالههایی بویژه در آن است که دریچهای برای مشاهدهی کارکرد دین به مثابه ایدئولوژی و ابزار سیاسی به روی ما میگشایند. نباید فراموش کرد که مناسبات سیاست با دین یکی از کانونیترین موضوعات مورد مناقشه در عصر روشنگری بوده است. در همین عصر است که حکومتی که مشروعیت خود را از «آسمان» میگیرد و «موهبتی خدایی» تلقی میگردد و بنابراین به زمینیان پاسخگو نیست، هدف تندترین و رادیکالترین نقدهای روشنگران قرار میگیرد و در دادگاه عقل محاکمه میشود. حکمی که از چنین محکمهای صادر میگردد اینست که حکومت فقط میباید بر مبنای خرد استوار گردد، یعنی بر پایهی اصولی که برای همگان قابل فهم و سنجشپذیر باشد. جدایی دین از حکومت، پیششرط این امر است و آدمیان تنها از این گذرگاه حاضرند داوطلبانه قوانینی را به رسمیت بشناسند و از آنها پیروی کنند که به دست خود انسانها بنیاد گذاشته شده است.
این نتیجهگیری برای ما ایرانیان که هنوز از سدههای ظلمت و نادانی خود عبور نکرده و به روشنگری نرسیدهایم و اینک دراوایل سدهی بیست و یکم درگیر یکی از فاسدترین و مخوفترین حکومتهای جبار دینی با «مشروعیت آسمانی» هستیم، حائز اهمیت جدی است.
[▲] يادداشتها
[▲] پینوشتها
شهاب شباهنگ، نقد رادیکال دین: معرفی «رسالهای درباره سه شیاد»، وبگاه آزادنامه: مرداد ۱۳۹۳
[▲] جُستارهای وابسته
□
[▲] سرچشمهها
□ وبگاه آزادنامه