|
میراث فرعون
خدا از مصر آمد
خدا از مصر آمد
نوشته زیر در هفتهنامه اشپیگل چاپ آلمان در شماره ۵٢ در سال ٢٠٠٦ به چاپ رسیده است. این نوشته، آخرین بررسیهای تاریخی و یافتههای باستانشناسی پیرامون تورات یا «عهد عتیق» را نشان میدهد که در ادامه و تایید یافتههای گذشته است. نکته جالب توجه در این نوشته طرح دیدگاه نوین پیرامون خاستگاه اندیشه تکخدایی (يکتاپرستی) است. این نوشته از آلمانی برگردانده شده است.
نگاهی تازه بر آمدگاه اندیشهی تکخدایی
این نوشته که در هفتهنامهی «اشپیگل» چاپ آلمان نشر یافته است، نگاهی بر آخرین دستاوردهای باستانشناسی در مصر و اسراییل پیرامون کتاب مقدس دارد. در ابتدا باید به نکتههای زیر توجه شود:
در روی جلد اين هفتهنامه، اين دو عنوان درشت به نظر میرسد:
- فرعون آخناتن و زايش يکتاپرستی (Pharao Echnaton und die Geburt des Monotheismus)
- خدا از مصر آمد (Gott kam aus Ägypten)
شاید اگر این نوشته «میراث فرعون» ترجمه میشد، برای خواننده فارسی زبان ملموستر و نزدیکتر به محتوای نوشته میبود. اما وصيتنامه به زبانهای اروپایی Testament نام دارد. در همین میان تورات که ما آن را بهنام «عهد عتیق» میشناسیم، در زبان انگلیسی Old Testament و در آلمانی Das alte Testament نام دارد. در سایر زبانهای همخانواده نیز نام مشابه این را دارند. از آنجا که هفتهنامهی اشپیگل با واژهها یک بازی مفهومدار کرده است، از اینرو نمیتوان آن را تغییر داد.
پیام فشرده این نوشته اینهاست:
- یهودیان بر خلاف ادعای خود نخستین آورندگان اندیشه تکخدایی نیستند، بلکه این اندیشه در مصر باستان توسط اخناتون، فرعون مصر، بهوجود آمده است و یهودیان آن را بهنام خود در آوردهاند.
- تورات یا عهد عتیق، کتابی است که از آسمان نازل نشده است و در طی سدهها توسط روحانیون یهودی بنا به نیاز زمان خود تدوین شده است.
- پیامبری بهنام موسی وجود نداشته است و نشانههای موجود دلیل بر وجود چند افسانه دارند که مستدلترین آنها میگوید که موسی همان فرعون مرتد مصری، اخناتون است.
- درگیری میان فلسطینیان و اسراییل در خاورمیانه بر یک افسانه پایه دارد.
وصيتنامه فرعون
«تکخدایی» (مونوتئیسم، Monotheism) واقعاً چگونه پدید آمد؟ مصرشناسان مسير هیجانانگیزی را از سرزمین اهرام در کنار نیل تا اورشلیم پی گرفتهاند. این چنین بهنظر میآید که موسی در پیوند با اخناتون، «فرعون مرتد» مرموز قرار دارد. آیا ایمان به یک خدای واحد به اجبار به یک دین خشن میانجامد؟
هزاران یهودی سرکش با فریاد «احاد» (خدا یکی است) در خیزش «مکبه»، نخستین جنگ مذهبی تاریخ جهان (سال ١٦٧ پیش از میلاد) کشته شدند. شکنجهگران آنها را به تخت شکنجه بستند و ناخنهایشان را کشیدند.
بر مسیحیان نخستین نیز بهتر از این نرفت. بیشتر آنها در سردابههای «کولوسئوم» ناپدید شدند و سپس با بالابر به میدانگاه آورده شده، با شادی رومیان کف بر دهان، جلوی شیرها انداخته شدند. پتروس حواری نیز بر فراز صلیب جان داد.
همه این شهیدان زندگی خود را بهپای جنبشی دادند که نزدیک به ٣٠٠٠ هزار سال پیش در کنعان ریشه یافت. قبیلههای سامی در آنزمان تصویر خدایی را ریختند که امروز ٣،٣ میلیارد یهودی، مسلمان و مسیحی به آن وابسته هستند. آنها با شاخه زیتون و شمشیر، اعتقاد به این پدر همگان بیتصویر را به جهان ارایه دادند. محمد («خدای ما و خدای شما، خدای واحد است») نیز به این امر یاری فراوان رساند.
این موجود کوهها را جابهجا میکند، از آسمان باران ملخ میفرستد و آسمان و زمین را در هفت روز آفرید. گویا تنها در آوای ارگهای کلیسای مسیحی است که درخشش قدرت نمایی او جلوه خود را از دست داده است. یهودیان باستان خدا را با نام اختصاری یهوه (JHWA) میپرستیدند. او خود را در کتاب مقدس اینگونه معرفی میکند: «من همان هستم که هستم.»
اما اکنون است که آمدگاه تاریخی این قادر متعال آشکار میگردد. مصرشناسان گهواره سرور را یافتهاند. آنها ردی را پی گرفتهاند که به فرعون مرموز، اخناتون (١٣۵٣ تا ١٣٣٦ پیش از میلاد) میرسد. او ششصد سال پیش از یهودیان بدعتی گستاخانه بنیان نهاد. او تنها سر به پرستش یک بت، موجود نوری آتن (Aton)، نهاد.
اکنون است که آشکار میگردد: با وجودی که اخناتون خیلی زود طرد شد، تابش کارهایش تا اسراییل نیز رسید. موسای کتاب مقدس، «شبح» همان «فرعون مرتد» از امارنا (Amarna) بود. پیام اساسی تازه علم دینشناسی این است.
البته این کمتر کسی را غافلگیر میسازد. هم زمان با نفوذ روزافزون و هر چه ژرفتر دانشمندان به هسته اصلی کتاب مقدس، در مغرب زمین ایمان کم کم از میان میرود. حتی کالوین اصلاح طلب در آن زمان نیز تلاش بر تربیت همه انکار کنندگان قدرت تعالی «با شلاق یا ترکه» داشت که هیچ نتیجهای در بر نداشت. ٣٠٠ سال پس از آن نیچه مرگ خدا را تشخیص داد. روح خردمند برای خدایی که انسان را از خاک شکل میدهد و در بوته تیغ دار آشکار میشود، جایگاهی نمیشناسد.
نتیجه اجتنابناپذیر: «نسل جوان بدون خدا» (روزنامه فرانکفورتر آلگماینه) پا به میدان مینهد. تنها ٢٣٪ شاگردان آلمانی به آموزههای کتاب مقدس آشنایی دارند. در ایالتهای زاکسن و تورینگن بیش از نیمی از مردم بدون مذهب هستند. در ایالت شلسویگ هولشتاین این میزان به ۴٠٪ میرسد.
کلیساهای مخروبه و صندوقهای خالی! ارزیابی کلیسای پروتستان این است که تا سال ٢٠٣٠ پول دریافتی آنها از مردم به نصف کاهش خواهد یافت.
چندی پیش روزنامه «زود دویچه تسایتونگ» روند نزولی مذهب را «آرامش در صلح» خواند. البته دبگرانی هستند که احساس نگرانی دارند. یک حامی و حافظ متعالی در حال سقوط از جایگاه خود است. اما بسیاری نمیخواهند او را رها کنند. ٦۴٪ از مردم آلمان به خدا ایمان دارند. اما به کدام یک؟
پیش از همه این حامیان سنت هستند که وحشت زدهاند. آنها نگران این هستند که سیاست دولتی انساندوستانه و ایجاد کمیسیونهای اخلاق در دراز مدت نتوانند بنیان ارزشهایی چون زندگی اجتماعی و عشق به همنوع را در جامعه استوار سازند. از دید آنها بیشتر نیاز به گنبدهای گوتیک، بوی خوش کندور و نوای سرودهای کلیسایی و هشدارهای دوری از گناه خالق توانا میرود.
اما اکنون پایههای این آخرین برج اخلاقی باروی استوار آن زمان لوتر (Luther) نیز به لرزش افتاده است. در صداقت اخلاقی خداوند تردید ایجاد شده است. اکنون سخن بر این است که "تکخدایی" اندیشهای است خشن. آیا به راستی جهان غرب در ٢۵٠٠ سال پیش در راهی خطا افتاده بود؟
حامی این تردید پیش از همه، یان آسمن (Jan Assmann) مصر شناس است که از شهرت جهانی در این زمینه برخوردار است؛ تردیدی که اکنون چون مرغ طوفان خشمگینی بر سر آیندگان فرود میآید. او در کتابهای بسیاری، که آخرین آنها در ابتدای این ماه (دسامبر ٢٠٠٦) انتشار یافت، ادعا میکند: اعتقاد به یک خدا، خصمانه و بیانعطاف است.
این پروفسور به اندازه کافی در کتاب مقدس نمونه مییابد که به سخن خود استحکام بخشد. گذشتهی بر پایه افسانههای شکل یافته اسراییلیان، در اساس زنجیرهای است از قتل عامها، مجازاتها و خون ریزیها. بهنام یهوه راندن مردم از سرزمین خود و جدایی ازدواجهای مختلط را پیش بردند.
پیش از همه خود موسی مشکوک است. آسمن میگوید که این بنیانگذار، پیامی شوم از صحرای سینا نازل ساخت: «موسی میان مذهب راستین و مذهب دروغین تفاوت گذارد.» این به این مفهوم است: تنها خدای او خوب بود و دیگران بازیچه و الکی بودند. از دید آسمن با این کار موسی البته «نوگرایی انقلابی انجام داد که جهان را از اساس تغییر داد»، ولی نه بهسوی بهتر شدن. پیش از آن در چند خدایی (Polytheism) اینگونه بود: زندگی کنید و بگذارید زندگی کنند. اما یهوه همیشه تشنه انتقام بود و حق به جانب، قدرتی آسمانی که هیچ کس را در کنار خویش بر نمیتابید.
به گفته این مصرشناس از شهر کنستانس «گونهای نوین از نفرت» پای بر جهان نهاد؛ «نفرت از مطرودان و بتپرستان.»
از این رو رقص پیرامون گوساله زرین در کتاب «خروج» (Exodus) میتواند چون صحنهای کلیدی وانمود شود. آسمن میگوید: «موسی در آستانه قرارگاه نمایان شد و گفت: هر کس با خداوند است، نزد من بیاید.» رهبر از خشم میلرزد. هر گناهکاری باید بمیرد، میخواهد برادر خود یا عزیزترین باشد. در همان روز ٣٠٠٠ نفر از نافرمانان به غبار تبدیل میشوند. تصمیمی که یهوه تحمیل میکند و وحدتی که ارائه میدهد، هرگونه پیمان میان انسانها را در هم میشکند.
جای تعجب نیست که متخصصان الهیات تحریک شوند. بحث داغی در میگیرد. چند هفته پیش اندیشمندان فرهنگی در لوزان گرد آمدند. در ماه مارس نیز کنگرهای در ابرنبورگ (Ebernburg) در نزدیکی ماینتس (Mainz) تشکیل خواهد شد. مارتین روزل (Martin Rösel) متخصص «عهد عتیق» میگوید: «آسمن با زیر سوالبردن اساسی پایههای اعتقادی، بحثی جنجالی برانگیخته است.»
برخی این اتهامها را چندان مهم نمیدانند. آنها میگویند که (این سخنان) یک تصویر واهی و «نور انعطافگرای» کافرانه ایجاد کردهاند و این تهاجم از سوی «موج دلبخواهانه پست مدرنیستی» است. اوتمار کیل (Ottmar Keel) سویسی که او نیز متخصص «عهد عتیق» است، اعتراف میکند که در ابتدا خداوند در کاربرد کلمات اشتباه میکرده است. اما حداقل پس از «آحاز» دوم در دوران اسارت بابل (از ۵٨٧ پیش از میلاد) یهودیان اعتقاد تکخدایی پختهای را ایجاد کردند. و جنبش مسیحیت از این نقطه کار خود را آغاز کرد. «این خدا سرشار از خوبی و مهربانی است.»
در این تردیدی نیست که یک بحث پایهای اخلاقی درگرفته است. با وجودی که خدای قادر را مرده قلمداد کرده بودند، اکنون او به ناگاه دوباره در جایگاه اتهام نشسته است. هنوز او در نبود خویش نیز، خود را قدرتمند نشان میدهد.
با این بحث جنجالی هر دو طرف در آن واحد ریشه تکخدایی (مونوتئیسم) را نیز مورد نظر قرار دادهاند. سخن بر سر این پرسش است که ایده یک خدای واحد در اساس از کجا میآید.
نئاندرتالها در آن زمان آیینی ساده و معتقد به جهان دیگر داشتند و مردگان خود را با گل میپوشاندند. در آفریقا امروز نیز هنوز اجسام جادویی پرستش میشوند. هندوها و بودیستها نیز در آسیا راه دیگری به جز غرب رفتند. به راستی در محدوده کنعان چه چیزی در اساس متفاوت، پیش رفت؟
. |
زمانی دراز گمان میرفت که پاسخ روشن است: «نبوغ مذهبی ویژه» یهودیان اندیشه خدای بینهایت و بیتصویر را پیش از همه مردمان دیگر ساخته است. تاکنون در بررسیها این نکات پایهای بودند:
- در حدود سال ١٨٠٠ پیش از میلاد ابراهیم قربانی خود را به خداوند عرضه کرد.
- در سال ١٢۵٠ پیش از میلاد موسی از مصر مهاجرت کرد.
- در سال ١٠٠٠ پیش از میلاد پادشاهان کتاب مقدس، داود و سلیمان، امپراطوری یهودی را برپا ساختند. سرزمینی زیبا و درخشان که از فرات تا دریای مدیترانه گسترش داشته است و سلیمان فرمانروای آن بوده است.
هیچ کدام از این سخنان درست نیست و دینشناسان مجبور گشتهاند که نظریه «دوران برنز» خود را بدرود گویند. شمار بسیار زیاد یافتهها در حفاریها ثابت نمودهاند که کتاب مقدس تاریخ زیبا شدهی اسراییل باستان را بیان میکند و حقیقت تلخ غیر قابل انکار، این است که بخش اصلی آن در سالهای میان ۵٠٠ پیش از میلاد و ۴٠٠ پیش از میلاد نگاشته شده است. مانفرد وایپرت (Manfred Weippert) انجیلشناس میگوید که عهد عتیق، «مجموعهای است که در گذر صدها سال بهشکل کنونی در آمده است.» چهرههای اصلی گردآوری آن، روحانیون یهوه معبد اورشلیم بودهاند که در سال ۵٨٦ پیش از میلاد تخریب و در سال ۵١٦ پیش از میلاد دوباره ساخته شد. سررشته این کار در این معبد محقر بر فراز کوه صهیون (آنجایی که اکنون مسجد الاقصی جای دارد) به هم میرسید. روحانیون ریشو با لباسهای بلندی که از آنها بندهای آبی آویزان بود، در میان این دیوارها در رفت و آمد بودند. آنها گاو قربانی میکردند و در مراسم خود لاله گوش خود را به خون قوچ میآمیختند.
این پیروان خداونـدگار جاویـد، در بیـان واقعـیت چنـدان جـدی نبودند. برنـد یـورگ دیـبنر (Bernd-Jörg Diebner) دینشــناس ازهایدلبرگ، میگوید: «انجیلسازان سرزمین خود را گلگون جلوه داده و رویاهای گذشته خود بهعنوان یک قدرت بزرگ را در آن انعکاس میدادند.»
سرانجام با یاری باستانشناسی و از جمله کتاب پادشاهان تورات (که کمی قابل استناد است) بود که ما را برای آن که دریابیم که واقعاً چه رخ داده بود، یاری داد. واقعیت بهصورت فشرده این بوده است:
پیرامون سالهای ٩٠٠ پیش از میلاد در فلسطین دو حکومت ملی کوچک وجود داشته است. در شمال، «اسراییل» با حدود ۵٠٠,٠٠٠ نفر جمعیت بوده است و در جنوب «یهودا» با پراکندگی جمعیتی گستردهتر و با پایتخت اورشلیم قرار داشته است. مردمان این سرزمینها هنوز بتهای خود، از جمله بعل، مولوخ و پدر خدایان «ال» را میپرستیدند. یهوه در ابتدا تنها بهعنوان خدای محلی آب و هوا در شمال صحرای سینا مورد پرستش بود. یربعام پادشاه (شاید ٩٢٦ تا ٩٠٧ پیش از میلاد) بود که گاو مقدس را برپا ساخت و این نماد یهوه بود.
تندروهای آن زمان در مخالفت با این تصویرسازی ابتدایی به اعتراض برخاستند: «جنبش یهوه واحد». این جنبش خواستار انتزاع بیشتر و معنویت بود و سیاست مذهبی حاکمان را مورد تهاجم قرار داد. پادشاهان، وزیران، روحانیون و پیامبران مقدس حکومتی، زیر فشار دایمی قرار گرفتند. این گروه در دو پیامبر «هواخاز» و «آموس» جلوه مییابد که حدود ٧۵٠ پیش از میلاد میزیستند. آنها با خشم بر علیه بتپرستی مبارزه میکردند. این هشداردهندگان کتاب مقدس به هر حیلهای دست مییازیدند. آنها مردم را به سرنوشتی شوم، پرنکبت و نفرین تهدید میکردند. "میشا" پیامبر (حکومت حدود ٧۴٠ تا ٧٠۵ پیش از میلاد) مردم را به زنا با بتهای خویش متهم ساخت. همکارش «ایلیا» به این میبالید که در کناره کیشون، ۴۵٠ روحانی "بعل" را کشته است.
فرانتس ماسیوفسکی (Franz Maciejewski) جامعهشناس مذهبی ازهایدلبرگ این گروه تندروی وسواسی (Monomaia) را «اخلاقگرایان افراطی» ردهبندی کرده است. دیگران آنها را "موریانههای روح" نام نهادهاند. با این وجود زنجیرهای از ناکامیهای نظامی این اقلیت مذهبی را به قدرت رساند:
- ٧٧٢ پیش از میلاد: آشوریها سرزمین کوچک اسراییل را اشغال کردند.
- ۵٨٧ پیش از میلاد: یهودا نیز استقلال خود را در برابر ارتشهای شرقی آشوریها از دست داد.
نزدیک به ٢٠.٠٠٠ یهودی بهعنوان اسیر جنگی به بابل برده شدند و این گونه استقلال ملی پایان یافت. اکنون به دور از میهن و زیر تهدید فرهنگی بیگانه، روحانیون تیرهاندیش یهوه بر دیگران چیره شدند. آنها "بره"های خود را زیر پرچم تسلی دهندهای گرد آوردند که به جایگاه خداوند توانا ارتقا یافته بود. در این روند یک نقاب یا "پوشش" ایجاد شد؛ نوعی کتاب داستان که چون پیازی با صدها لایه از نوشتهها و گفتههای باستانی تشکیل شده بود که پیاپی تغییر یافته و دوباره نوشته میشدند. کتاب مقدس: یک تو در تو (Labyrinth)!
پیام همه اینها این است: هیچ وحی نازل نشده بود. تولد خدا بیشتر روندی درازمدت، خونین و دردناک بوده است که در سدههای نهم تا چهارم پیش از میلاد سرانجام یافت. با چنین تفسیری، یهودیان جایگاه پیشآهنگ مذهبی خود را از دست میدهند. از سوی دیگر در سالهای ۵۵٠ پیش از میلاد نیز زرتشت ایرانی، کنفوسیوس چینی و فیلسوفهای طبیعتگرای ایونی (Ionian Philosophers) میزیستند. آنها نیز دارای دیدگاه تمامیت اندیش بودند. کارل یاسپرس این دوره را «دوران محوری (Achsenzeit)» نامیده است که در آن انسان برای نخستین بار "در باره دنیا بهعنوان یک تمامیت واحد" اندیشیده است. با تمام اینها هنوز معمای سرزمین مقدس حل نمیشود. کنفوسیوس تلاش در آگاهی و آرامش داشت و ایونیها در پی دانش بودند. در مقابل کتاب مقدس پر از کینه و ناامیدی است. در دین یهودی-مسیحی جایی برای آرامش وجود ندارد و تنها از تقصیر و گناه سخن میرود.
در این فضای تحقیر و فرمانبری، از این موجود فراطبیعی کتاب مقدس، تنها وحشت متصاعد میگردد. «Emunah» (وفاداری) واژه عبری مترادف با مذهب است. خداوند خود را چون عاشقی حسود مینمایاند. او با ملت برگزیده خود «عقد» بسته است و اعتماد مطلق میطلبد. برونو بتلهایم (Bruno Bettelheim) روانشناس، میگوید که خدای سامی "بدتر از حتی وحشتناک ترین خدایان مردمان نخستین و طبیعی" بود.
بسیاری از ظرفیتهای خشونتی که در کتاب مقدس جاری است، به خاطر زنجیرهای از رویدادهاست:
- عرصه تدوین و رشد آن، کویر خشن و دشمن زندگی بود.
- در بین سالهای ٧٢٠ پیش از میلاد و ٧٠ پس از میلاد، اورشلیم دست کم شش بار از سوی ارتشهای بیگانه مورد تهاجم قرار گرفته و زیر سلطه رفت.
- چون تمامی انقلابیون، پیروان یهوه نیز برای سرکوب عادتهای قدیمی، به زور دست یازیدند. آنها همواره از واژههایی چون «از میان برداشتن»، «کشتن» و «ریشهکن کردن» سود میجستند.
اما: آنها این انرژی را از کجا میآوردند؟ سرچشمه این دید این مردان از خداوند کجا بود؟
هر کس که گمان میبرد که در آن زمان یک روند انباشت در آسمان در جریان بوده است و مثلا بر اساس فشردگی اقتصادی، ١٠٠ دکان بقالی به یک سوپرمارکت تبدیل شدند، کاملا در خطاست. قدرت جدید در آسمان، نه تنها تناسب قوا را در آن دنیا، بلکه روی زمین نیز بههم ریخت.
روحانیون در اورشلیم یک نظام پدرسالاری بیهمتا را به جامعه تحمیل کردند. روانشناسی امروزی بارها بر این نکته تاکید کرده است که در آن زمان نوعی فرقه مقدس مردانه به وجود آمده بود. خداوند "پدر" بهشمار میرفت که او را با ترس آدونای (Adonai) یا «سرور» میخواندند. این موجود تسلیم و فرمان بری میطلبید، بهویژه از پسران.
زنان بهشمار نمیآمدند. امروز محققان میدانند که یهوه در ابتدا دارای همسر بود، آشرا (Ashera) خدای باروری. تا سال ۵٨٦ پیش از میلاد، مجسمه او در معبد اورشلیم برپا بود. اما پیامبران بر علیه این نماد به ستیز برخاستند. از دید آنها او نماد شهوتپرستی بتپرستان کافر بود. کتاب پنجم موسی با تهدید میگوید: «تو نباید نماد چوبی آشرا را برپاداری. خداوند از این کار نفرت دارد.» در پایان، این آخرین همسر خداوندگار نیز از میان برداشته شد و او از مهاجرت بابل بیوه برگشت.
سرانجام روحانیون «بیعت» خود با خدا را با حرکتی مقدس به فرجام رساندند که از آن نیز خشونت میتراود. آنها تمام نوزادان پسر را در روز هشتم ختنه کردند. «دلاک» نوزاد را بر میداشت و با ناخن آن پوست را میگرفت و قطع میکرد؛ حرکتی خون بار که چون ماه گرفتگی در بدن بر جای میماند.
فرانتس ماسیوفسکی (Franz Maciejewski) جامعهشناس هایدلبرگی اخیراً در کتابی ارزشمند بهنام «آرشیو پیسکانالیز و حافظه یهودی، فروید، ختنه و تکخدایی» ختنه را بهعنوان موتور جنبش تکخدایی (Monotheism) شمرده است. از دید او ختنه «نیرویی نهانی و بیپایان» بود که «با آن اعتقاد تکخدایی در جامعه اسراییل باستان برای همیشه حاکم شد». این سنت ختنه است که موجب تشکیل هویت گروهی و اعتقادی یهودیان گشته است.
اکنون پیرامون این پرسش که اعتقاد به خدای واحد از کجا ریشه میگیرد، نیز جزییات جدیدی یافت شدهاند. محققان اکنون گرم آنند که پیش درآمد کتاب مقدس، که تلاش بر به فراموشی سپردن آن میشد، را – در مصر - از استتار بیرون آورند. این رد به آن قدرت مذهبی درخشان دوران باستان میرسد که اهرام را ساخت، هزاران بت را میپرستید و حتی سوسمارها را نیز مومیایی میکرد.
...
حکومت کناره نیل بهعنوان جهان قداست و پاکی در دوران باستان شناخته میشد. یونانیها به این سرزمین عجایب با احترام فراوان مینگریستند. اما یهودیها نه: در زاویه دید مخدوش شده آنها، پانتئون مصر جهان ظلمات بود. هر چه بود، مخلوق خرافه پرستی و نماد جادوگری بود.
آسمن میگوید: «کتاب مقدس آشکارترین نماد مصر، یعنی تصویرنگاری، را بهعنوان وحشتناکترین گناه و نماد گمراهی و دروغ میخواند.» این موضوع چون ریسمانی سرخ در سراسر عهد عتیق دیده میشود. عبرانیها با احساسی مختلط از تهوع و ستایش به سرزمین هیروگلیف مینگریستند که بتها را میپرستید، اما به ریاضیات، ستارهشناسی و جراحی نیز میپرداخت.
حتی ابراهیم، پدر قوم، نیز با گلهای بز به سوی اهرام کشیده شد. یوسف نیز در پی او رفت و در آنجا به وزارت فرعون نیز رسید. ۴٣٠ سال اسراییلیان در این "خانه بردگان" اسیر بودند. آنها کتک میخوردند و تحت تحقیر بودند.
سرانجام موسی قوم را به سوی آزادی رهنمون شد. در درام کتاب مقدس معجزهای به وقوع میپیوندد و کامیابی آغاز میشود. یهوه بهعنوان پرچم دار قوم را به صحرای سینا هدایت میکند؛ همان جایی که خود را بر آنان آشکار میسازد. سپس سفر به سوی سرزمین موعود ادامه مییابد.
محققان خیلی زود دریافتند که داستان راه پیمایی در میان کویر بر اساس یک مدل روانشناسی است: فرزندان اسراییل در آغوش مصر مادر پرورش مییابند و در آنجا با فریاد، پدر آسمانی را به سوی خود میخوانند که او نیز میآید و آنها را نجات داده، به سوی میهنی تازه رهنمون میشود. این که آنها از میان دریای سرخ گذشتهاند، تنها این را روشنتر میسازد که سخن بر سر چیست: زایش!
اما سرزمین اهرام در کتاب مقدس تنها سایههای سیاه نمیافکند. باستان شناسانی که میان ممفیس (Memphis) و تبن (Theben) «دره فراعنه» گرم حفاری هستند، موفق به کشف حیرت انگیزی شدهاند: ایده تکخدایی یهودیان در حقیقت از مصر میآید و آنها کپی کردهاند.
این اخناتون (Echnaton)، فرعون سلسله هیجدهم، مرموزترین مرد تاریخ مصر بود که با زور در آسمانها بساط بتها و خدایان را برچید و از این رو صدها سال پیشتر از عبرانیها بود. این حکمران تنها یک خدا را میپرستید: آتن (Aton) که بهصورت دایره خورشیدی درخشان و سوزان نشان داده میشد.
اخناتون در سال ١٣۵٣ پیش از میلاد مسیح بر تخت حکومت نشست و کار خود را بیدرنگ آغاز کرد. جلادانش تا دلتای نیل و مصر علیا پیش رفتند و نامهای خدایان را از معبدها تراشیدند. تنها هلیوپلیس (Heliopolis) در امان ماند. شاید در آنجا پیش آهنگان این اندیشه میزیستند. چه خیزشی! بتها از دیرباز از چشم مصریان دور و در درون ضریحهای معبدها بودند. آنها تندیسهایی چهل سانتیمتری از طلا، نقره و سنگهای قیمتی بودند که هر روز از سوی روحانیون ارشد به آنها غذا داده میشد. آنها را در شیر میشستند و لباس میپوشاندند. در مقابل این بتها نیز آرامش و امید میبخشیدند، تقدس میدادند و خوشبختی میپراکندند.
اما آتن (Aton) نامرئی بود. او نوری بود که بر این جهان میتابید. این نافرمانان (پیروان آتن) در اجرای سنتهای مردگان کوتاهی میکردند. مومی کنندگان و مرهم سازان کم کم اهمیت خود را از دست دادند و ارتباط با آن دنیا بریده شده بود.
. |
همه چیز پیرامون این نخستین پیام آور تکخدایی، اخناتون، عجیب و یگانه است. آسمن میگوید که اخناتون «نماد آغاز چیزی غیر محتمل در تاریخ است.»
در حالی که در معبدهای دیگر در کشور علف میرویید، پرستشگر جدید (اخناتون) برای آتن خویش نمادهای زیبایی میساخت. نخست دستور داد تا برای آتن در تبن (دره فراعنه) قربانگاهی ٦٠٠ متری با صدها محراب ساختند. در آن جا هر بامداد روحانیون آتن گاوها و پرندگان بسیاری را قربانی میکردند و گوشت آنها را بهسوی خورشد برآمده از افق میگرفتند.
در سرود بزرگ اینگونه سروده شده است: «پرتوهای تو بر همه سرزمینها بر میتابند. تو میلیونها شکل بهخود میگیری که در آنها تو واحد هستی.» نیرویی شاعرانه از این سرود بر میتابد که تا آنزمان ناشناخته بود؛ نیرویی که قدیمیترین خدای یگانه تاریخ جهان را میستاید.
سنگنبشتهها اخناتون را با شکم برآمده و لبهای کلفت نشان میدهند. پس سر او به پشت متمایل است و پلکهایش به پایین آویزان. در مجسمههایی که در سالهای بیست در کارناک یافت شدند، او سینههایی تقریباً زنانه دارد و محدوده جنسی عجیب، نه زنانه و نه مردانه.
آیا این فرمانروا بیمار بود؟ برخی گمان میبرند که اخناتون از در هم ریختگی هورمونی رنج میبرده است. امانوئل ولیکوفسکی (Emmanuel Velikowsky) محقق باستان شناس، به او «همجنسگرایی» نیز نسبت میدهد. یا شاید او در توهم بود؟ این مرتد خورشیدی حتی یک جنگ نیز به راه نیانداخت. او رد سال پنجم حکومت به دره کویری و دور «تل الامارنا» رفت. جایی که بر اساس نشانههای مرزکشی هیچگاه او قصد ترک آنجا را نداشت. در آنجا پایتخت جدیدی بهنام آختاتون («افق آتن») میسازند. ۵٠,٠٠٠ کارمند، خدمتکار، شاهزاده و آزایشگر به آنجا کوچ میکنند. در حالی که در جای دیگر طاعون بیداد میکرد (و تا سوریه نیز پیش رفته بود)، این حاکم با همسر زیبایش نفرتیتی (Nofretete) در کالسکهای مجلل از میان پایتخت پرنور خود میراند.
نقشهای برجسته پادشاه را در جمع عزیزان نشان میدهد، در حالی که نوزادی در آغوش دارد. ظاهراً او نه دختر داشته است. اما با این وجود کسی به این که او خانواده دوست بوده است، باور ندارد. نشانههایی وجود دارند که اخناتون هم با دختر خود، مریتاتون (Meritaton)، هم با پسر خود، سمنخکاره (Semenchkare) و هم با مادر خود تیه (Teje) ارتباط جنسی داشته است.
نفرتیتی پس از سیزدهمین سال پادشاهی ناپدید شد. آیا او به قتل رسید، آن گونه که برخی محققان میگویند؟ یک چیز روشن است: خشونت و دشمنی بیحدومرز با اعتقادات دیگران ویژگیهای این حکمران بودهاند. او هر چه را که مورد تقدس مردم بود، زیر پا مینهاد.
تصویرهای سنگی آن زمان پر است از «ساشائو» (Sasha’u)، پلیسهایی که به چوبهای بلندی مسلح بودهاند. مردم ساده بیشتر در حالت خمیده نشان داده میشوند که شاید نمادی از تسلیم باشد. شاید هم آنها زیر ضربات ژاندارمها مینالیدند؟
آنچه مسلم است این است: واژهی «خدایان» تابو بوده است. هیچکس حق نداشت آن را بر زبان آورد. تنها آتن بود؛ این پرتو نوری بدون حالت خورشید که به هیچرو قابل تصویرنگاری روی سنگ نبود. روحانیون امارنا در اساس نور را میپرستیدند که بر جهان خلقت گرما بر میتابید. معبدهای مذهبی آنها سقف نداشتند و مراسم قربانی در هوای آزاد انجام مییافت.
پس از ١٧ سال این رهبر از دنیا رفت؛ کسی که سنگ نبشتهها او را با کله تخم مرغیش نشان میدهند. در حکومت جانشین او سمنخکاره (Semenchkare)، این وضعیت کماکان ادامه یافت. آنگاه که او نیز مرد، یک بچه هشت ساله به نام توتانخاتون (Tutanchaton) بر تخت نشست. البته این پسربچه بعدها زیر فشار روحانیون آمون توتانخاتون نامیده شد. گنجینه مشهور آرامگاه او تخت سلطنتی را نشان میدهد با تصویری بر پشتی آن. تصویر توت (Tut) جوان که هنوز زیر نور آتن قرار دارد.
سرانجام یک ژنرال ارتش دست به کودتا زد و زمان را به عقب باز گرداند. نوعی بازگشت دمکراتیک خدایان صورت گرفت. بر سنگ قبری در باره «دوری خدایان» نگاشته شده بود که: «کشور از بستر یک یبماری برخاست.» اخناتون مرتد اعلام شد و همه یادبودهایش را نابود ساخته، تامش را نیز از کتابهای شاهان پاک کردند. بهنظر میآمد که مصر از کابوس دیکتاتوری تکخدایی بیدار شده باشد.
یک صد سال پیش نیز آنگاه که باستانشناسان به نخستین رد اخناتون دست یافتند، تلاش داشتند که ارتباطی میان او و موسای کتاب مقدس بیابند. نکات مشترک روشن است. آسمن میگوید: «اشتراک اینرو در این است که هر دو قاطعانه تفاوت میان درستی و نادرستی را اساس تفرقه و تعقیب دیگران نهاده بودند.» حال چه رشته ارتباطی میتوان میان آن رهبر مصری و مردی از صحرای سینا یافت؟ آیا ارتباطی نهانی چون بند ناف از نیل تا اورشلیم وجود دارد؟
جیمز بریستد (James Breasted) مصرشناس نابغهی آمریکایی که در سال ١٨٩۴ در برلین دکترای خود را دریافت کرده بـود، این تردید را ابـراز داشــته بود. او گمان داشــت که یهودیـان بـه طریقـی از ایـن مذهـب نـورانی اطاع یافته بـودند. ادوارد مایـر (Erward Meyer) متخصص آلمانی تاریخ باستان نیز گمان او را تایید میکند. او میگوید: در این گذار از کویر «هستهای از واقعیت» وجود دارد.
زیگموند فروید (Sigmund Freud) بسیار سنگینتر به این مورد پرداخت. در سال ١٩٣٧، آنگاه که او از سرطان سخت رنج میبرد و یهودی ستیزی در آلمان وحشیانه بیداد میکرد، پدر پسیکانالیز (که خود یهودی زاده بود) آخرین نوشته بزرگ خود را به پایان رساند: «موسی و دین تکخدایی».
در این نوشــته او این دیـدگاه را بیان داشــت: موســی در حقیـقت یک روحـانی آتن (Aton) از هلیوپلیس (Heliopolis) است که پس از شکست این جنبش مذهبی، گروهی از بردگان یهودی را برگزید تا اعتقاد خود را در میزانی کوچک پیش برد. به جز نام موسی (موسی واژهای مصری و به مفهوم کودک است)، فروید افسانه بیرون گذاردن بچه را نیز مشکوک میداند. کتاب مقدس میگوید که موسی از زن بردهای عبرانی به دنیا میآید و او نوزاد خود را در سبدی بر روی نیل رها میسازد. نوزاد بر روی آب به دست یکی از دختران فرعون میافتد که او را به سرپرستی میپذیرد و موسی در دربار بزرگ میشود.
برای فروید جریان روشن است: موسی یک مصری بود. داستان بیرون گذاردن او تنها یک حقه است برای آن که این بیگانه را «یهودی» سازند و بتوانند او را بعدها در مرکز «افسانه بنیانگزار ملی» جای دهند.
این سخن از سوی پدر اطریشی روانشناسی، اندیشهای ماهرانه بود. و فروید این که جریان پس از آن چگونه پیش رفت را نیز میدانست: یهودیان که هنوز نیمه بت پرست بودند، خود را از برای اجرای فرمانهای سخت گیرانه موسی ناتوان دیدند و او را به قتل رساندند.
آنچه که در نگاه نخست در این نظریه عجیب بهنظر میرسد، در واقع بر اندیشه نیرومندی بنا شده است که به قلب اندیشه مذهب راه مییابد. فروید بر این باور بود که پیش از مرگ خود، مقدسترین دروازه مذهب را گشوده است. پدر پسیکانالیز در سال ١٩١٢ در نوشته انتشار یافته خود بهنام «توتم و تابو» درگیری پدر و پسر را بهعنوان ریشه همه اعمال مذهبی بیان داشته بود. مدل فکری او اینگونه است: در «جامعه نخستین» قویترین مرد بر دیگران تسلط مییابد و همه زنان را برای خود میخواهد و از جایگاه قدرت کامل خود از پسران و برادران خود فرمان بری مطلق میطلبد. او هر گونه مخالفت را با مقطوع النسل ساختن مخالف پاسخ میدهد.
در مخالفت با چنین مستبدی، همه مردان دیگر متحد میشوند، او را به قتل رسانده و بدن او را در «خوراک توتم» میخورند تا قدرت او به آنها انتقال یابد. پس از این کار آنها ابراز تقصیر و پشیمانی میکنند چون حامی گروه مرده است. از این رو این پدر به ضمیر ناخودآگاه انتقال مییابد و به صورت «حیوان توتم» در میآید که از سوی گروه پرستیده میشود؛ نخستین نظام مذهبی بشریت!
فروید اندیشه خود را اینگونه ادامه میدهد: این مستبد پیش از تاریخ، دقیقاً در دوران بسیار بعد در فرقه «آتن» (Aton) دوباره ظاهر میشود، اما این بار در آسمان. یهوه نیز بهصورت یک مستبد ظاهر میگردد. از این روست که مردم نخستین نماینده او را به قتل میرسانند. موسی میمیرد. از این روست که آن عقده تقصیر باستانی دوباره فعال میشود؛ و این بار با تاثیر قوی تر.
این تئوری هر چند که بسیار هیجان انگیز مینماید، نمیتواند کامل درست باشد. این جریان بیش از اندازه روشن، عملی و مشخص بیان شده است. برای قبیلهای یهودی که در سالهای پیرامون ١٢۵٠ پیش از میلاد حاضر باشد که بهخاطر یک روحانی «آتن» از سنگ زارهای سینا گذر کند و به آزمایشهای سخت روحی تن دهد، از سوی باستان شناسی مدرن هیچگونه سندی یافت نشده است.
آنچه مستند است این است: پیرامون ١٢۵٠ پیش از میلاد هنوز در صحرای سینا قبیلههای راهزن «هاپیرو» (Hapiru) میزیستند. در فلسطین جنوبی مردم قبیله «شاسو» (Shasoo) سکونت داشتند که از پرورش حیوانات زندگی میکردند و کم کم ساکن آنجا شدند. قومی با نام اسراییل در آنجا هنوز وجود نداشت و تنها قبیلههای گوسفند چران بودند که همیشه در کوچ بودند.
ابتدا پیرامون ١٠٠٠ پیش از میلاد بود که کم کم شمار مردم ساکن دهقان رو به افزایش نهاد. کلبهها دارای محرابهای کوچکی بودند که بهعنوان فربان گاه برای پیشینیان و ارواح خانواده مورد استفاده قرار میگرفتند. مکانهای مقدس محلی، بر فراز کوهها قرار داشتند. به بیان کتاب مقدس در سده هشتم پیش از میلاد هنوز بر فراز تپههای بلند و زیر هر درخت بزرگی آتش مقدس شعله ور بود. در این دنیای چند خدایی (Polytheistic) برای موسایی درخشان، آنگونه که کتاب مقدس میگوید، هیچگونه جای گاهی نمیتواند وجود داشته باشد. او هنوز از کوه سینا پایین نیامده به قوم خود نخستین فرمان خود را ابلاغ میکند: «من سرور تو و خدای تو هستم.» سپس داستان بهراحتی ادامه مییابد. در میان کویر موسی دستورهایی برای تزیین خیمه صادر میکند. قوم باید ظروف مسی برای مراسم مذهبی بسازد و یک میز برای نان مقدس (Shewbread) و یک شمعدان طلایی تهیه کند. حتی یک «تخت رحمت» نیز باید تهیه گردد.
در حقیقت نویسندگان کتاب مقدس در شرح چند صفحهای خود در کتاب دوم موسی، تزیینات معبد اورشلیم را توضیح میدهند، آن گونه که پس از بازسازی در سال ۵١٦ پیش از میلاد تزیین شده بود. این جاعلان برای آن که به سراهای تازه ساخت این معبد جلوه بخشند، داستان را این گونه سراییدند که گویا تزیینات و مبلمان این معبد همانی است که در خیمه موسی در میان کویر بوده است.
همه اینها این را میرساند: روحانیون یهوه از چهره موسی بهعنوان یک «دژکوب» برای پیش برد برنامه فرقه خود استفاده میکردند. این روحانیون بودند که از زبان پیامبر خود سخن میگفتند.
اما با تمام اینها ارتباط ممفیس-اورشلیم چندان هم پرت نیست. باستانشناسی مدرن نیز بر این باور است که پلی میان اخناتون، خالق تکخدایی، و جانشین مشهور او موسی، وجود دارد. این که درخشش مصر در آن زمان به کویر شرقی نیز رسیده بود را در این میان باستان شناسان اسراییلی به شکل قاطع تایید کردهاند. در «امپراطوری جدید» (١۵۵٠ تا ١٠٧٠ پیش از میلاد) فرعونها سراسر سرزمینهای شرقی کناره مدیترانه را در سلطه استعماری خود داشتند. واحدهای نظامی و لشکریان آنها از میان فلسطین میگذشتند.
بر سنگ نبشته مرنپتاه (Merenptah) در سال ١٢٠٧ پیش از میلاد برای اولین بار نام سرزمین زیر سلطهای به نام اسراییل آورده میشود. میتوان چنین گمان داشت که سامیها در معدنهای سنگهای گرانبهای فرعون به بیگاری گمارده میشدند. گله داران و بدویهای ساکن فلسطین (که سنگ نبشتهها آنها را با ریشهای نوک تیز نشان میدهند) از این راه در زندگی فرهنگی اشغال گران نیز سهم داشتند. مصر مجموعهای متمدن و ثروتمند و آمدگاه هر نوع دانش بود.
و از اینرو این صحرانشینان آسیایی زیر سلطه از وجود اخناتون بزرگ نیز آگاهی داشتند. سرود خورشید آتن شباهت شگفتآوری به پسالم ١٠۴ عهد عتیق دارد که یکی از زیباترین سرودههای تورات است. انتقال آن شاید از راه پادگانهای مصری و متحدان اشراف زاده در فلسطین صورت گرفته باشد.
یک ارتباط دیگر نیز وجود دارد که ژرفتر در چشمه یاریخ فرو میرود. در سده هفدهم پیش از میلاد تخت و تاج مصر مورد هجوم بیگانگان (هیکسوس Hyksos) قرار میگیرد. آنها مردمان از شرق و در واقع یهودیان نخستین بودند. نوشتههای باستانی هیروگلیف میگویند: بیگانگان شهرها را به آتش کشیده، مکانهای مقدس را نابود ساخته و با مردم دشمنی کردند. آنها شهر آواریس را بهعنوان باروی مستحکم ساختند.
باســتانشــناسی مدرن این داســتان را در هســته اصـلی خویش تایید میکند. آواریس در کناره شــرقی نیل جای داشــت. مانفرد بیتاک (Manfred Bietak) از وین سالهاست که گرم بیرون آوردن خرابههای آن است که در وضعیت خوبی باقی ماندهاند. نتیجه: هیکسوها ١٠٨ سال در قدرت بودند. یکی از شاهان آنها «یاکوبهر» (Ya Kobher) نام داشت که بسیار شبیه یاکوب (یعقوب)، پدر کتاب مقدس است. در سالهای ١۵۵٠ پیش از میلاد بود که بازپس گیری نظامی هنجام گرفت. فرعونها که دوباره نیرومند شده بودند، متجاوزان را به کویر باز راندند.
ماسیوسکی محقق بر این گمان است که این اقوامی که «دوباره به فلسطین رانده شدند، خاطرههای چند سده سکونت در مصر را در ذهن خود نگاه داشته بودند.» شک او بر این است: خامودی، آخرین پادشاه بزرگ هیکسوها، که از او در نوشتههای باستانی بهعنوان بنیان گذار اورشلیم یاد میشود، مبنای اصلی این داستان است.
در نگارش این تاریخ رعایت امانت نگردیده است و حتی برخی رویدادها وارونه نگارش یافتهاند.
- هیکسوها بهعنوان اشغالگر آمده بودند.
- اقامت آنها در مصر یک دوره درخشان حکومت را در بر داشت.
- پس از آنها یک دوره تاریک و سقوط آغاز شد.
اما در تورات این سه مورد کاملا وارونه بیان شدهاند. عبرانیها بهعنوان کارگرانی تصویر میشوند که برای بیگاری آورده شده بودند و در بردگی میزیستند تا زمانی که قوم با رهبری موسی از آنجا مهاجرت کرد.
چنین تحریفهایی برای محققان روایتها و داستانها کاملا آشنا هستند. آنها در این راستا از «وارونگی بیان» (Narrative Inversion) سخن میگویند: یک آغاز کوچک، درخشانتر جلوه داده میشود و پایان نافرجام، دردناکتر و تراژیک تر. ماسیوسکی میگوید: «درماندگی ملی همواره نقطه تقاطع اعصاب در شبکه عصبی قومها بوده است.» از این رو در روند ایجاد ملیت قوم یهود این داستان را در سده نهم و هشتم پیش از میلاد تغییر داده و باشکوه تمام بهعنوان پیدایش درخشنده قوم تدوین کردهاند.
حال، موسی که بود؟ آیا او اصلاً وجود خارجی داشت؟ آیا در میان انبوه تحریفها و وارونهنگاریهای کتاب مقدس میتوان حقیقت را دریافت؟
با این وجود او خارج از مرزهای فلسطین شناخته شده بود. در روم باستان، در اسکندریه و در مصر هلنی، در سدههای چهارم و سوم پیش از میلاد شایعههای بسیاری پیرامون این پیامبر نقل میشد. در جمع، هشت نویسنده باستانی از او نام بردهاند. اما در این داستانها موسی چهرهای ترسناک دارد. او بهعنوان سردسته جذامیها و بیماران پوستی به میان میآید. از همه وحشتناکتر داستان ترسناکی است که روحانی و تاریخ نویس مصری، “مانه تو (Manetho)” پیرامون ٢٨٠ پیش از میلاد، بیان میکند. او از دوران وحشتناکی سخن میگوید که هزار سال پیش از زمان او وجود داشته است. در آن زمان، آنگونه که این نویسنده بازگو میکند، نفرینی بر کشور حاکم بوده است و ٨٠ هزار جذامی در کویر شرق مصر بیگاری میکردند. فرعون به آنها اجازه ساخت یک منطقه مسکونی جذامیها در «آواریس» را داد. آنها یک روحانی از هلیوپلیس (مرکز پیروان فرقه آتن) را بهعنوان رهبر خود برگزیدند. نام او موسی بود.
این رهبر جدید پرستش بتها را ممنوع کرد و حیوانات مقدس مصر قربانی شدند. سپس موسی در آواریس باروهای مستحکم ساخت و هیکسوها را به کمک خواست. آنها با کمک یکدیگر حکومت وحشت را در مصر ایجاد کردند و قربانگاهها را به آشپزخانه بدل کردند. موسی حیوانات مقدس را بر آتش کباب میکرد و معبدها را ویران میساخت.
از اینرو برای آسمن جریان روشن است. این داستان پیرامون کابوسی قدیمی میگردد و خاطرات دوران اخناتون و هیکسوها را این گونه بیرون میریزد. جذام تنها استعارهای است برای ناپاکی. و در میان همه اینها: موسی!
آسمن موسی را تنها «ردپایی تاریخی» میداند. از آنجا که لیست شاهان و یا تاریخ نوشته شدهای وجود نداشت که تخیل مصریان را محدود سازد، مصریان فرعون مرتد را غولی بی شاخ و دم تصویر کرده و او را موسی نام نهادند.
. |
دونالد ردفورد (Donald Redford) مصرشناس کانادایی از این نیز فراتر میرود و جزییات داستان موسای «مونه تو» را با زندگی اخناتون ارتباط میدهد. این را میدانیم که اخناتون در کویر شرق مصر اردوگاهی برای کارگران بیگاری ایجاد کرده بود. «مونه تو» میگوید که موسی سیزده سال حکومت وحشت برپا ساخته بود. دقیقا همان مدتی که اخناتون در آمارنا حکومت کرد.
همه اینها، این را میرساند که اخناتون فراموش شده، در حافظه جمعی مصریان کماکان زنده است، بهشکل موسی. مردم اتفاقهای رخ داده واقعی در آمارنا را به همراه خاطرات ناخوشایند از وحشت و ناپاکی از ذهن خود پاک ساخته و اخناتون را نماد یک جنایتکار ساختند.
اما یهودیان نخستین که از این قیام «خورشیدی» آمارنا باخبر بودند، اخناتون را مردی نابغه میدانستند. آنها داستانهای وحشتناک پیرامون اخناتون/موسی را برگرفته و به آن آنگونه که خود میخواستند، رنگ مذهبی زدند.
اینکه «وحی» نازل شده در صحرای سینا در اساس تبلیغاتی دروغین و جعل است، دیگر مورد تردید هیچ توراتشناسی نیست. همگان میدانند که راه بهسوی اندیشه تکخدایی، آنگونه که کتاب مقدس میخواهد آن را مستقیم و صاف به ما بقبولاند، هرگز نبوده است. حتی پیرامون سالهای ٩٠٠ پیش از میلاد، آن گونه که یافتههای حفاریها نشان میدهند، عبرانیها هنوز پیرو «توتمپرستی» بودند. آنها «یهوه» را بهعنوان خدای آب و هوا و باروری میپرستیدند و البته کم کم از تصور جنسی و جسمی از او فاصله گرفتند.
ردپاهای افشا کنندهای نیز در خود کتاب مقدس وجود دارد. میزان بیشماری از افسانهها و داستانهای سامیهای غربی در این کتاب درهم آمیخته شدهاند. با این وجود هسته قدیمی و اصلی این افسانهها حفظ شدهاند. بهعنوان مثال موسی پس از مسابقه با خدا بر فراز کوه آتش، در میان شعلهها گیر افتاده است؛ شعلههایی که درخشش آنها چشم قوم را خیره ساخته است. این درخشش خود خداست. از این رو او باید پوششی بر چهره خود کشد. «رایک» (Reik) محقق، این صحنه را بهعنوان «بازمانده» یک سنت جادوگران تفسیر میکند که پوست حیوان قربانی شده را بر چهره میکشند.
در پایان این روند تکاملی، یهودیان خدای خود را توانمند و بی چهره میسازند. او از دور تنها بر پیروان خود، آهنین فرمان میراند. «پیش از من خدایی نبوده و پس از من نیز نخواهد بود.» سخنی که پیامبر دویتریزایا (Deuterjesaja) پیرامون سال ۵٣٠ پیش از میلاد در پای معبد بابل بر زبان رانده است. و این پیروزی قطعی تفکر تکخدایی بود.
«یزایا»ی ترک شده میان بیگانگی و تنهایی محصور بود. قوم یهود در مهاجرت، در خطر از هم پاشیدگی قرار گرفته بود. کتاب پنجم موسی تنها یک خطر میشناسد: خطر فراموش شدن و همواره این هشدار را در گوش خوانندگان خود میخواند. فراموشی یعنی حل شدن، از دست دادن سنتها و جهای رویایی از سرزمینی که قوم از آنجا آمده است و به آنجا میخواهد برگردد.
از اینرو مهاجران خود را منزوی و جدا ساختند. آنها به دنبال هویت بودند. در این دوره است که مقدس داشتن «سبت»، قوانین تغذیه حرام و حلال و تابوهای غذایی تدوین میگردند. اسراییل زیر پرچم جاودانگی گرد آمد. ایده «بردهسرای» مصر نیز در این دوره شکل گرفت. شعار روحانیون: «سر خود را بالا گیرید! ما در گذشته نیز در دشواری قرار داشتیم و پیروزمندانه به میهن خود بازگشتهایم.»
در سال ۵١٦ پیش از میلاد، امکان بازگشت برای این قوم رنج دیده فراهم آمد. کوروش، پادشاه سخاوتمند امپراطوری جهانی ایران به مهاجران اجازه بازگشت به اورشلیم را داد. اکنون پیروان یهوه دیگر صاحب اختیار خود بودند و در استان ایرانی کوچک «یهود» تصور خود را از مذهب راستین پیاده ساختند.
این مذهب، مذهبی پدرانه بود که نشانهای بسیاری از وحشت و خشونت در خود دارد. در این زمان بود که روحانیون آن سنت خونین را نیز بنیان نهادند که روح یهودی تا امروز آن را در خود دارد. ختنه نوزادان بهعنوان بیعت با خدا خوانده شد. کتاب مقدس چنین میگوید: «و یوشع سنگ کوب به پیش آمد و اسراییلیان را بر کوهی از پوستهای اضافی ختنه کرد.» پس از آن بود که آنها اجازه ورود به به سرزمین موعود را دریافت کردند.
با این نشانه، زخمی بر بدن، «ازدواج» با یهوه بازگشت ناپذیر شد. فرعون اخناتون، پیشاهنگ، ١٧ سال در قدرت بود. اما پسران خدا در برابر جادو و ابتذال مصون بودند. آنها تنها نیاز به نگاهی بر بدن خود داشتند تا درک کنند که «سرور»، مرتدان را با چه برشهای دردناکی در بدن مجازات میکند.
آنها یک نیرنگ هوشمندانه دیگر نیز بهکار بردند تا توانستند به رهبری این جنبش بنشینند. ماسیویسکی گمان میبرد: «برای ثبت حق نخستین تولد مذهب تکخدایی بهنام فرهنگ یهودی، موسی به زادگاه اصلی تکخدایی، یعنی مصر برده شد.»
اکنون: ٢۵٠٠ سال پس از آن خاور نزدیک کماکان بشکه باروت است. «منطقه فرهنگی-معنوی» که غرب و شرق از روز نخست تفاوت گذاری میان «حق و باطل در مذهب» با هم زندگی میکنند، پر است از دشمنی بدون دلیل که چون ساطور عمل میکند و جدا میسازد.
البته بیشتر مذهبشناسان دگر میاندیشند. لوکاس بورمن (Lukas Bormann) از بایرویت اعتراف میکند: «آسمن ما را بهشدت تکان داد.» البته او میپذیرد که کتاب مقدس از «شکل بیانی تندروانه» استفاده میکند و «پر از پلمیک» است. «دلیل آن این است که نوشتهها تقریباً همگی از سوی اشرافیت یهودی قدرت از دست داده، ثبت شدهاند.»
بورمن میگوید: همین ناتوانی و رنجها بودند که یهودیان را از دید اخلاقی بزرگ ساختند. این قوم بود که نمونه وار برای همه انسانها صدایش را بر علیه بردگی و سرکوب بلند ساخت و امیدی جهان شمول به صلح برای همه انسانها بیان داشت.
این را آسمن نیز رد نمیکند. او بیش از هر کس دیگر از دستاوردهای روح یهودی آگاه است. او در تازه ترین کتاب خود مینویسد: سخن یهودیان بر سر خطاهای خاص انسانها نبود، بلکه بر سر آگاهی از «گناهکار بودن اساسی انسان، گذرا بودن او و دوریش از خدا» بود. از این روست که طلب «پشیمانی»، توبه و بازگشت از «زیر بار سنگین گناهان در زندگی تا امروز» بهوجود آمده است.
توبه و بازگشت: این است درخواست ژرف کتاب مقدس. پسالم ۵١ بازگشت لازم به خویش را این گونه روشن میسازد: «قربانی که بر خدا خوش میآید، آن روحی است که در هم فروریخته است، آن قلبی است که در هم شکسته و له شده است.»[۱]
[▲] يادداشتها
[▲] پینوشتها
[۱]- ماتیاس شولتس، وصيتنامه فرعون، برگردان به فارسی از: نویدار، برگرفته از: هفتهنامه اشپیگل چاپ آلمان، شمارهی ۵٢، ٢٢ دسامبر ٢٠٠٦
[▲] جُستارهای وابسته
□
[▲] سرچشمهها
□ این نوشتار برگردان فارسی مقاله آلمانی «Das Testament des Pharao» (عهد فرهون که در فارسی مترجم آن را «میرات فرعون» ترجمه کرده است) نوشتهی ماتیاس شولتش است:
Schulz, Matthias: Das Testament des Pharao, DER SPIEGEL, Nr. 52, 22.12.2006