|
پس از مسعود
يادداشتهای امرالله صالح
فهرست مندرجات
.
فتح بیقهرمان
داوود ناجی دربارهی «افغانستان بعد از یازده سپتامبر ۲۰۰۱» مینویسد: «یازدهم سپتامبر تحول عظیمی را در افغانستان بهدنبال داشت، اهمیت این تحول زمانی بیشتر و بهتر درک میشود که به حوادثی که در حال حاضر در سوریه، لیبی و یمن جریان دارد، نگاه کنیم.
مردم سوریه و لیبی، ماهها است که برای رسیدن به آزادیهای مدنی و برکنار کردن نظامهای تک حزبی و فردمحور، تلاش میکنند و علیرغم حوادث خونین و تلفات زیاد، هنوز به نتیجه دلخواه نرسیدهاند.
اما در افغانستان واقعه یازدهم سپتامبر سبب شد ائتلافی جهانی علیه امارت اسلامی طالبان، که دیکتاتورترین نظام حاکم بر افغانستان تا آن زمان بود، شکل بگیرد و ظرف دو ماه بساط این نظام توتالیتر را برچیند.
پایان حکومت طالبان در افغانستان، اگرچه پایان جنگ و ناآرامی در این کشور نبود، ولی شکی نیست که افغانستان بعد از حملات یازدهم سپتامبر و سرنگونی طالبان، به چیزهای بسیاری دست یافته است که رسیدن به آنها بدون یک توافقنظر جهانی و حمایت بینالمللی، که بعد از یازدهم سپتامبر شکل گرفت، اگر نگوئیم ناممکن، حداقل بسیار دشوار میبود.»
در اینکه افغانستان پس از یازدهم سپتامبر با افغانستان قبل از آن تفاوت فاحشی کرده است، اختلاف نظری وجود ندارد. آنچه مورد اختلاف است میزان و کیفیت تغییراتی است که در طی هفده سال گذشته در افغانستان بهوجود آمده است، عدهای باور دارند که تغییرات میتوانست اساسیتر و بیشتر باشد. اما چرا نشد؟ آنچه در زیر میآید، روشن میکند که چه گروهی از همان آغاز، با افکار قرون اوسطایی در پی انحصار قدرت بود و در راه تحولات بهتر و بیشتر در افغانستان سنگاندازی کرد.
در نوامبر سال ۲۰۰۱، با آنکه حدود یک ماه از بمباران قوای هوایی امریکا بر مواضع استراتژیک طالبان گذشته بود، اما هیچ پیشرویای در جبههی شمال وجود نداشت. معلوماتی که از کابل بهدست میآمد، از فروپاشی روحیه طالبان حکایت میکرد. ادارات نیمهفعال رژیم طالبان، بهصورت کلی فلج شده بودند. انتقال تیل و مهمات از پاکستان که برای تداوم تحرک طالبان ضروری بود، مختل شده بود. با آنهم خطوط طالبان در شمال کابل توانسته بود، بیشتر از یک ماه در برابر چند حملهی نهچندان قوی جبهه مقاومت، ایستادگی کند.
دو مقام عملیاتی سیا (سازمان اطلاعات مرکزی امریکا) به اسم گریشرون (Gary Schroen) و گریبرنتسن (Gary Berntsen) در این مدت سرپرستی گروه کوچکی از مامورین اطلاعاتی را به عهده داشتند؛ گروهی که با جبههی مقاومت همکاری میکرد. قبل از سقوط کابل، وظیفه گریشرون به پایان رسید و بهجای او، گری برنتسن توظیف شد. او به زبان فارسی کمی بلد بود و الی ایجاد اداره موقت، در کابل وظیفه اجرا کرد. او در سال ۲۰۰۵ روایت سانسور شده ماموریت خود را در کتابی تحت عنوان «چانه شکن» (Jawbreaker: The Attack on bin Laden and al-Qaeda) چاپ و منتشر کرد.
نظامیان امریکایی بعد از دو هفته، به این ماموریت پیوستند. یک گروه کوچک از نیروهای ویژه امریکایی تحت فرماندهی دگروال ریچارد هاس نیز به پنجشیر آمد. این واحد کوچک وظیفه داشت تا قوای هوایی امریکا را در هدفگیری مواضع طالبان رهنمایی کند. همچنین وضعیت نظامی ساحه را بررسی میکرد و با قوتهای مقاومت همکار بود. هاس بعدها به مقام جنرالی رسید و تا اواسط سال ۲۰۱۲، فرماندهی کل نیروهای ویژه امریکایی را در افغانستان به عهده داشت.
خط شمالی گاهگاهی بمباران میشد، اما نه به آن حد که طالبان را وادار به عقبنشینی و شکست کند. تقاضای مکرر رهبری مقاومت بهخاطر پرتاب سلاح و مهمات به جبهه شمالی نیز از سوی امریکاییها چندان مورد توجه قرار نمیگرفت. همه این قراین نشان میداد که امریکاییها نمیخواستند نیروهای مقاومت داخل کابل شوند. بعدها معلوم شد که رییسجمهور پاکستان، جنرال پرویز مشرف، به امریکاییها نوید داده بود که در داخل طالبان، کودتایی را تدارک دیده است. به اساس این طرح میبایست میانهروهای طالبان علیه تندروان طالبان قیام میکردند و ضرورت ورود نیروهای شمال به کابل منتفی میشد. جبهه مقاومت از امریکاییها خواستار بمباران خوشهای تمام خط بود. در خط شمال کابل، تندروترین قطعات طالبان یکجا با اعراب و پاکستانیها در خندقهای بسیار مستحکم قرار داشتند و بدون بمباران، حتا اگر مغلوب هم میشدند، میتوانستند تلفات زیادی را به طرف مقاومت وارد کنند. آن بمباران خوشهای و سراسری که امریکاییها وعده داده بودند، هیچگاهی عملی نشد. طرح کودتای پاکستانیها نیز ناکام ماند. شاید پاکستانیها برای تطبیق طرح خود، به زمان بیشتری نیاز داشتند، اما با ناکامشدن طرح پاکستان و سقوط شهر مزارشریف، نیروهای مقاومت به تاریخ ۱۵ نوامبر، برخلاف میل امریکا، وارد کابل شدند.
تلاشهای زیادی صورت گرفت تا ورود نیروها به کابل با امریکاییها هماهنگ شود؛ تا آن حد که قطعات منظم بعد از فروپاشی ترتیبات دفاعی طالبان، ۲۴ساعت از داخلشدن به کابل خودداری کردند. اما معلوم شد که امریکا حتا هرجومرج و خلای امنیتی را نسبت به ورود نیروهای مقاومت ترجیح میدهد. گریبرنتسن چندینبار از طریق من به فهیمخان و دیگران احوال داد که ورود نیروها به کابل، شاید یک دستآورد کوچک نظامی باشد، اما از دید سیاسی تقابل با اراده بینالمللی است. در آن زمان به جز از همین فرد، مجرای دیگری برای ایجاد تماس منظم با امریکا وجود نداشت.
گریبرنتسن بسیار عصبانی بود. او ازجانب واشنگتن سخت زیر فشار قرار داشت که چرا نتوانسته از ورود نیروها به کابل با نفوذگذاری بر فهیمخان و دیگر فرماندهان جلوگیری کند. او نمیدانست که حتا اگر فهیمخان یک چنین چیزی را هم میخواست، باز هم نمیتوانست از پیشروی قوا به طرف کابل جلوگیری کند. کابل در خلا بهسر میبرد؛ اگر نیروهای مقاومت به شهر داخل نمیشدند، شاید جان و عزت مردم شهر توسط زورگویان و گروهکهای کوچک شهری، تهدید میشد.
طالبان شهر را ترک کرده بودند. مردم کابل از ورود نیروهای مقاومت استقبال کردند و حتا بر تانکهایی که با تصاویر احمدشاه مسعود تزیین شده بود - در بعضی موارد - با چشمهای اشکبار بوسه نثار کردند.
در این جریان وظیفه من این بود که تیم استخباراتی امریکاییها را همراهی و آنها را تشویق کنم تا با بهرهگیری از اسناد و شواهد باقیمانده در خانههای محفوظ مربوط به القاعده و محلات سوق و اداره طالبان، بتوانیم اهداف بیشتری را تثبیت کنیم و به کار تاکتیکی خود ادامه دهیم. قرارگاه موقت ما در بگرام بود. همه به کابل رفته بودند، بهجز من و گری و چند تا مامور اطلاعاتی امریکایی و چند محافظ افغان. میدان هوایی بنابر آسیبهای مختلف دوران جنگ، قابل استفاده نبود. وسایل مخابراتی ما تیلفون ستلایت بود؛ اما امریکاییها مخابرههای خاص با خود داشتند که با بقیه تیمهای امریکایی در افغانستان و همچنان با مرکز خود، تماس میگرفتند. بهجز تامین همین تماسها، دیگر کاری وجود نداشت.
تا تاریخ ۱۶ نوامبر هنوز در بگرام بودیم. هیچ کاری وجود نداشت. گری هنوز عصبی بود و فتح کابل را به آن شکلیکه صورت گرفته بود برای خود ناکامی میدانست. برایش گفتم؛ آقای گری به واشنگتن بگو که در بگرام کاری نیست. هر قدر به کابل دیرتر بروید، سازمان شما از دستیابی به مهمترین اسناد و شواهد مربوط به القاعده و طالبان، محروم خواهد شد.
اینکه او در اقناع واشنگتن از چه دلیل و استدلالی کار گرفت، من نمیدانم. اما شام همان روز با «جیپ»های روسی، به کابل داخل شدیم. در واقع اولین نیروهای امریکایی که داخل کابل شدند، وسایط نقلیهشان چند تا جیپ روسی بود که رهبری جبهه مقاومت در اختیارشان قرار داده بود. در کابل با دگراوال هاس همراه شدیم. او با بسماللهخان، وزیر دفاع کنونی، مشترک کار میکرد.
ملاقاتهای ما به تاریخ ۱۵ نوامبر در کابل با فهیمخان، بسماللهخان و چند فرد متوسطمقام تا ساعت ۱۱شب دوام کرد. به اساس هدایت واشنگتن، گریبرنتسن اجازه نداشت که شب را در کابل، تحت تسلط نیروهای مقاومت سپری کند؛ یعنی امریکا حاضر نبود این فتح را مشروعیت بینالمللی بدهد.
من به گری گفتم که بقایای طالبان و القاعده هنوز نیست و نابود نشدهاند. اما شهر تنها دو روز است که به تسلط ما درآمده است. من ترجیح میدهم شب را در کابل باشیم و فردا به بگرام برویم، حداقل اگر کدام حادثه نیز اتفاق افتاد باید، هوا روشن باشد. در ضمن موترهایی که در اختیار داریم، همه جیپهای کهنه و فرسودهی روسیاند. جادهی شمال نیز پر از پارچههای بمب و اشیای خطرناک دیگر است. او «دلونادل» این دلایل را قبول کرد؛ به هوتل آریانا در نزدیکی ارگ ریاستجمهوری رفتیم تا شب را آنجا سپری کنیم.
وقتی داخل هوتل آریانا شدیم، با صحنهای بسیار عجیب روبهرو شدیم. تمام کارمندان هوتل با ریشهای انبوه و سروصورت بسیار گرفته و چرکین حاضر شدند. فکر میکردند که ما به استنطاقشان رفتهایم. بعد از دقایقی برایشان معلوم شد که ما برای سپری کردن شب رفته بودیم نه برای بازجویی. هوتل آریانا قرارگاه خاص طالبان و مهمانخانه القاعده بود. کارمندان و کارکنان هوتل فکر کرده بودند که آنها به جرم مهمانداری تروریستها شاید مورد بازجویی قرار گرفتهاند. این هوتل از همان شب تا به حال، مقر دفتر ساحوی «سیا» است.
هوتل آریانا بهترین و مجللترین مهانخانه طالبان بود، اما با یک سرای و چایخانه معمولی تفاوتی نداشت. روجاییها بهحدی کثیف بودند که فکر میشد باید مربوط به رانندههای موترهای باربری باشد، نه مهمانهای عالیرتبه طالبان. در هوتل دوشک فرش کرده بودند و فرنیچر و میز و چوکی یک طرف قرار داده شده بود.
تا دوماه دفتر کار من در هوتل آریانا بود، اما همینکه حجم فعالیتهای امریکاییها زیاد شد و تمامی هوتل را در اختیار گرفتند، آنجا را ترک گفتم.
به تاریخ ۱۷ نوامبر دوباره به بگرام برگشتیم، اما دیری نگذشت که واشنگتن اجازه داد تیم اطلاعاتی امریکا قرارگاه کاری خود را به کابل انتقال دهد. آنها در برابر یک عمل انجامشده قرار گرفته و به این ترتیب مجبور بودند حضور نیروهای مقاومت را در کابل بهرسیمت بشناسند.
شمار نیروهای منظم مقاومت به هیچوجه برای پوشش و تامین نظم تمام افغانستان کافی نبود. آنها توانسته بودند نقاط کلیدی کابل و تاسیسات دولتی را به اختیار خود در آورند، ولی ولایتها وضع متفاوتی داشت. یک قطعه منظم به میدانوردک سوق شد و تا آغاز برنامه «دیدیآر» در آنجا مستقر بود. در لوگر، قبل از ورود قطعات مقاومت به کابل، مردم محل با برافراشتن پرچم ملل متحد عملا یک اداره بیطرف ایجاد کرده بودند. در حوزه پکتیا و خوست کسی بهنام پاچاخان زدران توانسته بود یک قسمت زیاد ساحه را به کمک مالی استخبارات انگلستان تحت تسلط خود در آورد.
در غزنی حاجی اسدالله خالد، رییس عمومی امنیت ملی فعلی و در زابل حمیداللهخان توخی، عضو مجلس نمایندگان توانستند با همکاری امریکاییها کنترول نقاط کلیدی و مهم را در اختیار بگیرند. در حوزه هرات که در بخشهای قبلی توضیح شد، امیر اسماعیلخان توانسته بود با احیای شبکهها و نفوذ جمعیت اسلامی افغانستان، عمدهترین نیروی مطرح باشد.
بعد از ورود به کابل، فرضیه رهبری مقاومت این بود که شاید طالبان در جنوب کشور دست به مقاومت فرسایشی بزنند و شاید امریکاییها قوای زیاد در افغانستان پیاده نسازند و شاید هم قوای مقاومت را همکاری بسیار بزرگ و استراتژیک نکنند. روی همین فرضیه، آنها بیشتر از همه به تحکیم کابل و ولایت اطراف آن تمرکز داشتند و یک قطعه منظم دیگر را به سروبی اعزام کردند. در واقع همان نقاطی را تحت پوشش قرار دادند که در دوره استاد ربانی «خط اول» شمرده میشد. شاید سرعت پیروزی آنقدر زیاد بود که در ذهنها نمیگنجید و آنها توان فکر بزرگ را همسان با سرعت تحولات نداشتند.
در این مقطع بسیار حساس، استاد ربانی رییس دولت اسلامی افغانستان، عملا توسط فهیمخان و دیگران در حاشیه قرار داده شده بود. او در امور روزمره بسیار صلاحیت نداشت. این اشتباه بزرگ و جبرانناپذیر تا امروز یکی از دلایل کلیدی ضعف و ازهمپاشی ساختار و تفکر مقاومت پنداشته میشود. قسمتی از اوامر او بهوضاحت رد میشد.
قبل از ورود حامد کرزی بهعنوان رییس اداره موقت به کابل، نظامیان امریکایی از رهبران جبهه مقاومت خواستند که استراتژی نظامی جبهه مقاومت را پس از فتح کابل توضیح دهند. اما کدام استراتژی خاص بهجز از تحکیم ساحات بهدست آمده، وجود نداشت. این بیبرنامگی امریکاییها را واداشت که خود بهدنبال ایجاد راهکار برآیند. آنها افراد مهم را در سطح ولایات جنوب تثبیت و شناسایی کردند و هر یکی را جداگانه همکاری نظامی کردند. در محور این اشخاص، واحدهای کوچک نظامی بهوجود آمد که بهنام کمپاین یاد میشد. این به اصطلاح کمپاینها هنوز در بخشهایی از حوزه قندهار و حوزه پکتیا با تغییر شیوه فعالیت هنوز هم وجود دارند و حامد کرزی، رییسجمهور کشور، با تلاش زیاد نتوانسته است آنها را کاملا از میان بردارد.
تعداد زیادی از رهبران طالبان و القاعده به وزیرستان فراری شده بودند که در همجواری حوزه بزرگ پکتیا قرار دارد. از اینرو گسترش فعالیتهای استخباراتی و نظامی به این حوزه، بسیار بااهمیت بود. با وجود آن، امریکاییها در این حوزه متحدان محلی بااعتبار و قوی نداشتند.
بزرگان طالبان مانند حاجینعیم کوچی که تسلیم شده بودند، مورد اعتماد قرار نداشتند. امریکاییها از جبهه مقاومت در این زمینه خواستار همکاری شدند. یکی از فرماندهان بهنام ذکیمخان زدران از پکتیکا همکار بسیار نزدیک جبهه مقاومت بود. او آدمی متعهد بود، اما زیاد تیزهوش نبود. با آنهم خواسته ما این بود که برای او کمک شود تا در ساحه، تسلط نظامی ایجاد کند.
قبل از اینکه بهخاطر ایجاد کمپاین برای ذکیمخان تیمی از امریکاییها به ساحه برود، پاچاخان زدران همرای ما تماس گرفت. من به دیدن پاچاخان به هوتل انصاف در شهرنو رفتم. پاچاخان به فارسی شکسته، برایم گفت که من خبر شدهام شما میخواهید ذکیمخان را به ساحه روان کنید و همراهش همکاری کنید که ساحه را به تسلط خود درآورد. او ادعا کرد که آدم مهم در «لوی پکتیا» خودش است و اگر شما این کار را انجام دهید، مجبور خواهم شد که جنگ کنم و این به نفع هیچکس نیست.
من و همکارم کوشش کردیم که پاچاخان را قناعت دهیم تا از این کار صرفنظر کند. حرف آخر او بازهم همین بود که خوب من حرفم را گفتم، بقیه را شما میدانید. چند شب بعد ذکیمخان توسط چرخبال همراه با یک تیم امریکایی به خوست اعزام شد.
با فرود آمدن چرخبال به خوست معلوم شد که ساحه واقعا در اختیار پاچاخان قرار دارد. پاچاخان بهخاطر تثبیت حضور خود، یکی از افراد امریکایی بهنام چپمن را در مسیر راه توسط عمال خود با افراز کمین کشت. دست داشتن او ثابت نشد، اما همه میدانستند که پاچاخان در عقب این کار قرار داشت.
این دومین افسر سیا بود که در افغانستان کشته میشد. امریکاییها میدان هوایی خوست را که هنوز در اختیارشان است، بهنام میدان چپمن یاد میکنند. پاچاخان خودش را تحمیل کرد و بعد با حمله نظامی کنترول شهر گردیز را نیز بهدست آورد.
وقتی لویهجرگه اضطراری دایر شد، او بهعنوان یکی از بزرگان قومی که بر «لوی پکتیا» تسلط داشت، با حامد کرزی مخالفت کرد و بر ضد وی با الفاظ شدید و رکیک ایستادگی کرد. رییس اداره موقت امر دستگیری او را صادر کرد، اما پاچاخان زدران به همکاری افراد متعلق به امنیت ملی آن زمان به پاکستان متواری شد.
از آنجا که او روابط نیک با پاکستانیها نیز نداشت، از جانب آیاسآی دستگیر شد و مدتی را در زندان پاکستان بهسر برد. او در سال ۲۰۰۴ دوباره به افغانستان برگشت و به اصطلاح مورد عفو دولت قرار گرفت. اکنون کمپاین متعلق به پاچاخان زدران با تغییر نام با جواز شرکت امنیتی فعالیت دارد.[۱]
[▲] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.
[▲] پینوشتها
[۱]- امرالله صالح، پس از مسعود (۷)، روزنامهی ۸صبح، ۲۳ میزان ۱۳۹۱.
[▲] جُستارهای وابسته
□
[▲] سرچشمهها
□ روزنامهی هشت صبح