جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۹۷ اسفند ۱۶, پنجشنبه

من نمی‌توانم با این ایده کنار بیایم که ما نجیب‌الله را تنها گذاشتیم

از: ایگور لاتونسکی ؛ برگردان: ع. ق. فضلی

گفت‌وگو با بوریس پاستوخوف


فهرست مندرجات

.



گفت‌وگو با بوریس پاستوخوف

تصویر از آرشیو نویسنده: بوریس پاستوخوف هنوز هم مطمئن است که ما بیهوده وارد افغانستان نشده بودیم.

بوریس نیکولاویچ پاستوخوف (Boris Nikolayevich Pastukhov)، از ۱۵ دسامبر ۱۹۸۹ تا ۲۵ دسامبر ۱۹۹۱، سفیر اتحاد جماهیر شوروی در افغانستان بود و پس از فروپاشی شوروی، از ۲۵ دسامبر ۱۹۹۱ تا ۲۴ ژانویه ۱۹۹۲، به‌عنوان سفیر دولت فدراسیون روسیه در این کشور خدمت کرد.

یادداشت مترجم

    از دانشمند گرانمایه، مهدی‌زاده کابلی، مدیر مسئول «دانشنامه‌ی آریانا» - مرکز مطالعات و پژوهش‌های دانش نامه‌ی آریانا - دوست بسیار عزیز و قدیم دوران نوجوانی‌ام، جهان سپاس و امتنان می‌کنم که متن روسی این مصاحبه را در اختیارم قرار داد تا برای هموطنان گرامی و به‌خصوص جوانان هشیار، آگاه و بیدار کشور ما که می‌خواهند درباره‌ی حوادث و رویدادهای مربوط به میهن عزیز ما افغانستان معلومات داشته باشند، از زبان روسی به زبان شیرین پارسی-دری برگردان کنم.

    باورم به این است، افغان‌ها در کُل، کشور، مردم، شخصیت‌ها، رجال، نخبه‌ها، فرماندهان نظامی-‌گروهی، زمام‌داران و رهبران سیاسی کشورشان را که در سیر حوادث و رویدادهای تاریخی افغانستان نقش داشته‌اند، نسبت به هر خارجی دوست و دشمن بهتر می‌شناسند. (ع. ق. فضلی) - ۷ مارچ ۲۰۱۹


من نمی‌توانم با این ایده کنار بیایم که ما نجیب‌الله را تنها گذاشتیم

بوریس پاستوخوف، سفیر پیشین شوروی سابق در افغانستان،
در مورد این‌که روسیه جدید در دهه‌ای ۱۹۹۰ چگونه متحدان خود را تسلیم کرد.

در سال ۱۹۸۸ نجیب‌الله و گورباچف هنوز به‌عنوان دوست و همکار باهم ملاقات می‌کردند. اما تا تسلیم نهایی افغانستان تنها چند سال باقی‌مانده بود.

بیست‌سال پیش، به‌تاریخ ۲۷ سپتامبر ۱۹۹۶، طالبان در جمهوری دموکراتیک افغانستان (ج.د.ا.)، نجیب‌الله، رئیس‌جمهور کشور را اعدام کردند. این کشتار وحشیانه پس از آن ممکن شد که نیروهای شوروی از افغانستان خارج شدند، در تمام کشور جنگ داخلی آغاز شد، و روسیه جدید «دموکراتیک» ترجیح داد از شر این درگیری خلاص شود و عملاً کسانی را که به روسیه اعتماد داشتند رها کرد. برای ما، جنگ افغانستان - سال‌های ۱۹۷۹-۱۹۸۸ - مدتی زیادی‌ست تبدیل به یک صفحه‌ی تاریخ شده است. اما هنوز مسائل نامشخصی زیادی وجود دارد. به‌طور مثال، چرا ما در سال ۱۹۷۹ وارد جمهوری دموکراتیک افغانستان شدیم؟ آیا ممکن بود با تغییر رهبری این کشور کنار بیاییم؟ آیا خروج نیروهای ما به‌درستی سازمان‌یافته بود و آیا ممکن بود نجیب‌الله نجات یابد؟ به این سؤالات، بوریس نیکولایویچ پاستوخوف، (از سال ۱۹۸۹ تا ۱۹۹۲) نماینده‌ی ویژه و سفیر فوق‌العاده و با صلاحیت پیشین اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی در افغانستان، و از سال ۱۹۹۲ تا ۱۹۹۵ معاون وزیر امور خارجه‌ی فدراسیون روسیه به روزنامه‌ی ما پاسخ داد.


چند ماه دوام بیاورد

بوریس نیکولایویچ، به ما بگویید، همان‌طور که می‌دانیم، در دشوارترین لحظات برای متحدان ما، شما چگونه سفیر اتحاد شوروی در افغانستان شدید؟

در سال ۱۹۸۹، قبل از انتصاب من به‌عنوان سفیر اتحاد شوروی در افغانستان، من سفیر اتحاد شوروی در دنمارک، یک کشور اروپایی بسیار موفق، بودم. ناگهان، یک پیشنهاد از وزیر امور خارجه اتحاد جماهیر شوروی، ادوارد شواردنادزه، برای یک سفر خدمتی به‌کابل دریافت کردم و تنها پسان‌تر من تمام ماهیت این پیشنهاد را درک کردم. ماهیت آن این بود که کسی باید برود و دستور را اجرا که پس از خروج ارتش [شوروی]، حکومت کابل، حداقل برای چند ماه، تاب بیاورد و ایستاده گی کند. نباید اجازه داده شود که در جامعه‌ی شوروی تصور شود که تمام قربانی‌های ما در این جنگ بیهوده بود. ما حدود پانزده هزار نفر را در آن‌جا [افغانستان] از دست دادیم. این رقم هم زیاد است و هم کم، برای مثال، اگر در نظر گیریم، تعدادی از شهروندان کشور ما که اکنون در جاده‌ها در حوادث ترافیکی می‌میرند، خیلی زیاد است و اگر نمونه‌ای تاریخی بیاوریم، زمانی‌که در ماه مه سال ۱۹۴۵، در جریان حمله برلین، ارتش ما در یک روز دو برابر بیش‌تر از ۹ سال جنگ افغانستان را از دست داد، و این تلفات به‌طور کلی کوچک به‌نظر می‌رسد. اما زنده‌گی هر انسان منحصر به‌فرد است، و بنابراین ما معتقدیم که ۱۵ هزار نفر - رقم خیلی زیاد است.

به‌طور کل، آیا داخل شدن به آن‌جا لازم بود؟

این موضوع، هنوز مورد بحث قرار دارد - برخی می‌گویند لازم بود ارتش را داخل کنند؛ بعضی دیگران آن‌را اشتباه می‌دانند، اگرچه تاریخ خلق و خوی ذاتی را نمی‌داند. این سوالات به‌وجود می‌آیند زیرا ما وضعیتی را که در آستانه‌ی این تصمیم اتخاذ شده بود، خوب نمی‌دانیم. شاید لازم بود چنین تصمیم‌گیری به‌صورت علنی اتخاذ می‌شد و این مسئله با این واقعیت ربط داده نشود، که گویا لئونید ایلیچ برژنف، منشی عمومی کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی، تصمیم به انتقام از مرگ دوست قدیمی‌اش نورمحمد تره‌کی گرفت که با دستور حفیظ‌الله امین، رهبر آینده افغانستان، توسط بالش خفه شده بود. مطمئنا اعمال امین به مثابه‌ی آخرین قطره‌های بودند که کاسه‌ی صبر رهبر عالی سیاسی اتحاد شوروی را در حل مسئله‌ی افغانستان لبریز کرد.

اما انگیزه‌های دیگری نیز وجود داشت. به‌نظر من، لازم بود که نیروهای ما را داخل می‌کردیم به‌خاطری که افغانستان «حیات خلوت» برای جمهوری‌های آسیای میانه اتحاد شوروی بود و اکنون هم باقی مانده است. باید از رژیم وفادار به کشورمان در افغانستان دفاع می‌شد. می‌توانست که با واحدهای ویژه ارتش و ک.ج.ب. [کمیته امنیت دولتی] اتحاد شوروی وارد می‌شدیم، به‌دشمن ضربه‌زده و پس از آوردن رهبر رژیم دوست به ما در رأس قدرت، از آن‌جا بیرون شده، سال‌های طولانی باقی نمی‌ماندیم. کشور ما به این جنگ توسط ایالات متحده آمریکا کشانده شد، آن‌ها می‌خواستند که اتحاد شوروی در این کشور درگیر شود که واقعاً اتفاق افتاد. ولی ما می‌توانستیم کاری را انجام دهیم، همان‌طوری که امروز در سوریه فعالیت می‌کنیم، جایی‌که ما به متحدان خود کمک کردیم، اما بدون استقرار گسترده‌ی نیروهای نظامی.

شما فعالیت‌های ارتش ما را در زمان خروج از جمهوری دموکراتیک افغانستان چگونه ارزیابی می‌کنید؟

من معتقدم که لشکر ۴۰، که تحت فرماندهی بوریس گروموف بود، وظیفه انترناسیونالیستی خود را با افتخار انجام داد - این سربازان نام فرماندهان، پدران و نیاکان‌شان را که فاشیسم را در اروپا شکست دادند، نادیده نگرفتند. هم سربازان، و هم افسران نیروهای نظامی اتحاد شوروی در افغانستان با شجاعت جنگیدند و قهرمانانه کشته شدند.

در یکی از گفتگوها با جنرال سرویس استخبارات خارجی، شرکت‌کننده‌ی در حمله به تاج‌بیک - کاخ امین، این روایت را شنیدم: امین در حال آماده‌سازی میدان در زمین خود برای استقرار موشک‌های هسته‌ای ایالات متحده آمریکا بر روی آن‌ها بود، که در این باره اسنادی با امضای خودش در جریان حمله [به کاخ تاج‌بیک] به‌دست آمده است. به‌نظر می‌رسد که امین یک فریبنده بود که می‌خواست اتحاد شوروی را در مقابل ایالات متحده آمریکا قرار دهد؟

من فکر می‌کنم که چنین روایتی از ژنرال سرویس استخبارات خارجی فدراسیون روسیه، که توسط شماابراز شده است، امکان‌پذیر است، اما تنها یک نفر – امین می‌تواند به این سوال که آیا چنین بود یا نه بود، پاسخ دهد، و هم‌چنان آرشیوهایی که ممکن است پس از پنجاه سال رمزگشایی شوند، فقط آن‌زمان است که ما بیش‌تر می‌دانیم. در هر صورت، تا سال ۱۹۸۸ تصمیم درباره‌ی خروج نیروهای شوروی از خاک افغانستان مدت‌ها طول کشید. در رهبری کشور، افراد هشیار و با دانش خوب می‌دانستند که افغانستان شوروی را ویران می‌کند. به‌هر حال، بحث در مورد خروج نیروهای نظامی از افغانستان - در صورت «حفظ آبرو» - در حقیقت در روز دوم پس از استقرار نیروهای ما در آن‌جا آغاز شد. علاوه بر این، طرفدار دخول نیروهای نظامی کسانی هم بودند که امروزه حامیان خروج آن‌ها هستند.

به‌گفته معاون وزیر امور خارجه اتحاد جماهیر شوروی یوری ورنتسوف، که به‌هر حال، مانند شما، سفیر در افغانستان بود، رهبری سیاسی ایالات متحده امریکا وعده سپرده بود که پس از خروج نیروهای ما از افغانستان حمایت‌شان را از دشمنان قطع می‌کند، ولی وعده‌ی خود را انجام نداد. گفته می‌شود، رئیس کمیته‌ی امنیت دولتی [KGB] اتحاد شوروی کریوچکوف و معاونان آن از اداره‌ی عمومی اول [PGU] چند بار به گورباچف اطلاع دادند که ایالات متحده امریکا او را فریب می‌دهد، اما او، مثل همیشه، به گزارش‌های اطلاعاتی توجه نمی‌کرد. این چه‌چیزی است - کوتاه‌اندیشی میخائیل گورباچف به‌عنوان یک رهبر یا تمایل ابدی او به غرب، و به‌ویژه به ایالات متحده آمریکا است؟

ببینید، اقدامات گورباچف و دیگرانِ مانند او را، ما هنوز باید درک کنیم و ارزیابی کنیم. من فکر نمی‌کنم که او چنین بدخواه شدید برای کشور ما و یا در کل برای نظام شوروی بوده باشد. من فکر می‌کنم او، برخلاف پیشینیان خود، از بسیاری جهات به‌عنوان یک سیاستمدارِ نه کاملاً مستقل، به نظریات شیواردنادزه، وزیر امور خارجه، و یاکوفلیف، منشی کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی، متکی بود و احتمالاً، نظر آن‌ها نسبت به نظر افراد دیگری از بیروی سیاسی، مانند کریوچکوف رییس کا‌جی‌بی و یازوف وزیر دفاع، برتری داشت، که اعتقاد داشتند و به گورباچف می‌گفتند لازم است برای نجیب‌الله فُرصت داده شود تا رژیم آن مستحکم شده و روی پای خود بایستد. به‌هر حال، اکنون برخی تلاش دارند تا نجیب‌الله را تقریباً کمونیست معرفی کنند، با تأسف، این‌همه کاملاً بی‌معنی است.

نجیب‌الله فرزند واقعی مردمش بود، او یک ملی‌گرای تمام عیار، دارای مفکوره‌ی عظمت‌طلبانه و استقلال‌طلبانه برای افغانستان بود، و برای تحقق ایده‌هایش همه‌چیز را انجام می‌داد. سیاستش در مورد مصالحه ملی - یک فرمول است که توسط خود زنده‌گی ارائه شده است و نه توسط برخی از مشاوران از مسکو. هنگامی که من در مقام معاون وزیر امور خارجه بودم، ماموریت ما تلاش می‌کرد تا این فرمول را در تاجیکستان که نزدیک به افغانستان و هم‌چنان در سایر نقاط گرم و داغ کشورهای که نزدیک ما و شما است، به‌کار برد و باید بگویم، جایی‌که درگیری‌ها در مسیر داغ جریان داشت، ما توانستیم خیلی کارها را انجام دهیم. برای مثال، اجرای این فرمول مصالحه ملی در تاجیکستان موفقانه بود - اکنون به‌دلایلی غیرمعمول در این باره چیزی نمی‌گویند، اما این یک واقعیت است! اشتباه مرگ‌بار ما این بود که برای مدتی لازم بود از نجیب‌الله با تمام مزایا و معایب آن حمایت کنیم، اما ما این کار را نکردیم.


قطارهای گمشده

و شما چه فکر می‌کنید، لازم بود از او [نجیب‌الله] حمایت شود؟

خوب، طور مثال، سازماندهی پرتاب پالت‌های پاراشوتی مملو از مهمات جنگی، محصولات و مواد سوخت هواپیماها برای نیروهای او. ما این کار را خوب انجام دادیم. مثلاً در خوست، هرچند گاهی اوقات این پالت‌ها توسط باد به مخالفان ما منتقل می‌شدند، اما درصد چنین اشتباه‌ها ناچیز بود. اتفاقاً، به‌محض این‌که نفت خام برای خلبانان ارتش افغانستان و تیل دیزل[۱] برای تانکیست‌ها متوقف شد، افغان‌ها بلافاصله «آخرین نفس» خود را می‌کشیدند. روسیه تجهیزات نظامی را نداد، اما لازم بود آن‌را در همان لحظه به متحدان ما در افغانستان تحویل دهیم و آن‌وقت آن‌ها در این جنگ مقاومت می‌کردند. از طرف دیگر، وضعیت در افغانستان نشان می‌دهد، که نجیب‌الله، که توسط مردم افغانستان پشتیبانی می‌شد، هنوز هم می‌توانست برای مدت طولانی در قدرت باقی بماند. اگر نمایندگان مقامات عالی سیاسی در روسیه چنین احمق نمی‌بودند. من وطن‌پرست کشور خود هستم، اما من نمی‌توانم با این ایده کنار بیایم که ما، کشور ما روسیه، نجیب‌الله را فراموش کردیم و به‌دست تقدیر سپردیم.

علاوه بر این، همان‌طور که افرادی از حوزه‌های مختلف مرا قانع کردند، او یکی از وفادارترین متحد کشور ما بود که به لحاظ خصوصیات خود برتر از سلفش ببرک کارمل بود.

شما حق به‌جانب هستید. من دقیقه به دقیقه آخرین روز اقامت خود در افغانستان را به‌یاد دارم، من مسیر خود را که از کنار کاخ ریاست‌جمهوری نجیب می‌گذشت و به‌طرف هواپیمایی که من را برای همیشه به خانه‌ام، به مسکو، می‌بُرد، به‌خاطر دارم. در همان‌روز، چندبار به او گفتم: «نجیب، عزیزم، کشور را ترک کنید!» او پاسخ داد: «نخیر!» یک روز قبل آن، شیواردنادزی، کریوچکوف و دیگر رهبران کشورما چندین‌بار به او این مشوره را دادند، ولی او و خانمش همیشه پاسخ می‌دادند: «نخیر، نخیر و نخیر!»

چه‌کسی در مسکو بر تصمیم مقامات عالی سیاسی اثر می‌گذاشت که برای ارتش نجیب سوخت هواپیماها را متوقف کند؟

من نمی‌توانم به شما بگویم که این کدام عوضی و بدجنس بود، برای این بیان من را ببخشید. اما من می‌توانم کسانی را نام ببرم که تا آخر در قسمت نفت کمک کرد - اول‌تر از همه، نظربایف، منشی اول کمیته مرکزی حزب کمونیست قزاقستان. من سعی کردم از سفرمراد نیازوف، رئیس‌جمهور ترکمنستان، نفت بیرون بکشم، من چندبار در روز به او تلفن زدم، اما آن‌ها هرگز من را با او وصل نکردند. به‌طرز شگفت‌انگیزی تمام قطارهای نفتی هواپیمایی برای افغانستان، در راه‌آهنی که از کاسپیسک (شهری در جنوب روسیه) می‌آمد، گم شدند. سیاستمدارانی که من به آن‌ها مراجعه می‌کردم مستقل نبودند، آن‌ها همان کاری را انجام می‌دادند که مسکو به آن‌ها دستور می‌داد، و در مسکو تصمیم را کونادزه، معاون وزیر امور خارجه، که مشغول کار با کادرها بود، اتخاذ می‌کرد. من فکر می‌کنم اگر کشور ما از نیروی هوایی و ارتش مستقل جنگی افغانستان پشتیبانی می‌کرد، روسیه آن‌چه را که در حال حاضر در «حیاط خلوت» آن در منطقه‌ی آسیای میانه اتفاق می‌افتد، نمی‌داشت.

یکی از همکاران شما از وزارت امور خارجه روسیه به من گفت که نجیب‌الله خروج نیروهای شوروی را نمی‌خواست، و به‌همین دلیل سرویس اطلاعاتی خاد رهبری روستاهای شمال را، که از نوامبر ۱۹۸۸ تا فبروری ۱۹۸۹ بی‌طرف بود، در درگیری با نیروهای ما تحریک می‌کرد. به این ترتیب، نجیب گویا می‌خواست مانع خروج نیروهای ما شود. آیا می‌شد چنین باشد؟

شاید نجیب‌الله به‌عنوان رئیس‌جمهور افغانستان همه‌چیز را در سیاستی که رهبران کشور ما دنبال می‌کرد درک نمی‌کرد و در آن‌زمان او واقعاً از خروج نیروهای شوروی پشتیبانی نمی‌کرد. اما این حقیقت که او پشت سر ما نقشه می‌کشید یا بعضی اطلاعات را به دشمنان می‌داد تا نشان دهد که واحدهای از ارتش ما با رهبران روستاهای بی‌طرف باهم «ارتباط» دارند، این‌کار را او نمی‌توانست انجام دهد، زیرا پیش از آن‌که این اطلاعات به فرمان او به‌دست قبیله‌های بی‌طرف برسد، حتماً از طریق فیلتر مشاوران ما عبور می‌کرد، که صادقانه، وضعیت را به‌خوبی دنبال می‌کردند.

ولادیمیر کریوچکوف رئیس کا‌جی‌بی، تا پایان سال ۱۹۸۸ وضعیت را در افغانستان خوب می‌دانست و به کرملین گزارش می‌داد که رشد تروریسم، مافیای موادمخدر و غیره چقدر روی خروج کامل ما از منطقه اثر دارد. چرا گورباچف نمی‌خواست یا نمی‌توانست به گزارش‌هایی پیش‌بینانه‌ی او گوش دهد؟

من فکر می‌کنم، که اعتماد بی‌پایان گرباچف به غرب، و از همه اول‌تر به ایالات متحده امریکا، در این‌جا نقش داشته است، البته، می‌بایست در این باره‌ی از خود میخایل گرباچف سئوال شود. به‌نظر من، گورباچف یک انسان ساده، بی‌تردید لجوج و به مشاورانش مانند الکساندر یاکوفلیف، که در تصمیم‌گیری در مورد افغانستان مشوره می‌داد، بیش از حد اعتماد داشت. به‌محض این‌که ما رفتیم، آمریکایی‌ها بلافاصله به آن‌جا سر زدند. در حال حاضر در کشور ما، در مورد تاریخ افغانستان کمتر حرف می‌زنند و می‌نویسند، اما افرادی هستند که آن‌را به یاد دارند، به‌عنوان مثال، طالبان چگونه ظهور کردند. در ابتدا این یک نهاد «بی‌گناهی» بود که خطیبان متوسط را آماده می‌کرد، سپس ایالات متحده تصمیم گرفت از آن‌ها برای حفاظت از خط لوله‌ی گاز استفاده کند، و طالبان که سلاح‌های خود را در دست گرفتند و تجربه و قدرت بیش‌تری به‌دست آوردند، تصمیم گرفتند که آن‌ها هم‌اکنون می‌توانند هر کاری را که بخواهند انجام دهند و آن‌ها خیلی سریع اعلام موجودیت کردند.

احمدشاه مسعود - جنگ‌سالار افسانه‌ایی. تصویر: سیرگئی ژوکوف - تاس


افغانستان آشوب‌زده

اگر شما قهرمانان و غیرقهرمانان افغانستان را به‌خاطر بیاورید، به نظر شما، آیا مردی مانند احمدشاه مسعود، هرچند از نجیب‌الله متنفر بود، می‌توانست متحد ما شود؟

باور کنید، احمدشاه مسعود، قهرمان رُمان‌های آینده است. من افتخار دیدار با او را داشتم، هرچند نه به‌عنوان سفیر روسیه در افغانستان. یک‌بار، با او در قلمرو ازبکستان دیدار کردم، شخصاً به او گفتم: «جالب است، ما یک زمانی با اسلحه همدیگر را نشانه می‌گرفتیم، و اکنون دور یک میز نشسته‌ایم». به‌نظر من، او مانند نجیب‌الله، ملی‌گرای افغان بود[٢]، او هرگز ما یا آمریکایی‌ها را به‌عنوان بادار در سرزمین خود نمی‌پذیرفت. همین‌طور افغان‌ها هر کسی را که از خارج نزد آن‌ها آمده باشد تا دولت آن‌ها را تحت کنترل درآورند، قبول نمی‌کنند. به یاد داشته باشید اسکندر مقدونی، چنگیزخان، نیروهای انگلیسی، که در قرن نوزدهم تقریباً تمام خاورمیانه را از مصر تا به هند تسخیر کردند، اما موفق به تسخیر افغانستان نشدند.

و نیروهای ایالات متحده آمریکا، که پس از پیروزی در عراق، در افغانستان گیر کرده‌اند

ایالات متحده آمریکا هرگز درس‌های تاریخ را در نظر نمی‌گیرد. چند سال پیش، من و تعدادی از آشنایانم در افغانستان بودیم. من گفتگویی را در پارلمان به‌یاد دارم که یک زن وکیل در جریان سخنرانی خود گفت: «ما افغان‌ها، به‌راحتی می‌بخشیم، اما در عین حال همه‌چیز را خوب به‌یاد داریم» و این چیزی‌ست که درباره‌ی خصوصیت اصلی افغان‌ها گفته شده است. در مورد رابطه‌ی بین مسعود و نجیب‌الله، آن‌ها هم‌زمان در کابل تحصیل کردند. مسعود در دانشگاه پلی‌تخنیک، و نجیب - در دانشگاه طب. سپس آن‌ها در مبارزه برای قدرت شخصی رقابت می‌کردند، اما در عین‌حال به مردم خود وفادار مانده و از ملی‌گرایی تمام‌عیار افغانی به دور نرفتند. هر دوی آن‌ها شخصیت‌های برجسته بودند. بسیاری از جوایز به کُرتی‌های جنرال‌های ما به‌خاطر دره‌ی پنجشیر، که قرارگاه احمدشاه بود، نصب شده است، اما هرگز موفق به گرفتن کامل آن نشدیم، ولی گرفتار کردن و اسیر کردن خود مسعود کار بی‌فایده بود. ضمناً، دگرجنرال والنتین ایوانویچ وارینیکوف، که به‌خاطر مراسم سال‌روز کشته‌شدن احمدشاه مسعود دعوت شده بود، به من گفت که از گردنه‌ی دره‌ی پنجشیر چگونه جمعیتی از مردم، که بالای هیئتی از روسیه گل پرتاب کرده، او را استقبال کردند، و این دو یا سه سال پس از مرگ احمدشاه بود. به این ترتیب افغان‌ها به مردی که سال‌های زیادی با قبایل آن‌ها جنگید، احترام گذاشتند. با این وجود، آن‌ها او را هم‌چنان به‌عنوان فرمانده گروه، که پرچم پیروزی را به مسکو برای رژه در میدان سرخ در سال ۱۹۴۵ آورد، مورد احترام قرار دادند.

به‌طور کلی، در افغانستان، بسیاری از فرماندهان خود را به‌عنوان مردان واقعی نشان دادند. چگونه می‌شود مارشال اخرامییف یا دگرجنرال گارییف را به یاد نداشته باشم که پس از خروج نیروهای ما در سال ۱۹۸۹، با کمک نیروهای کندک تانک، قوی‌ترین کمین گروهی از دشمنان را در نزدیکی‌های جلال‌آباد خرد کرد و چگونه دگرجنرال گروموف فرمانده ارشد لشکر ۴۰ را که من قبلاً در افغانستان پیدا نکرده بودم، یاد نکنم، اما اکنون ما باهم در یک بلاک زنده‌گی می‌کنیم.

یک کارمند بلندپایه‌ی «اداره‌ی نهم» به من گفت که خروج آرام و مطمئن نیروهای ما از طریق کُتل سالنگ که زیر کنترل مسعود بود، با این حقیقت تضمین شد که برعلاوه سلاح، تجهیزات و مواد غذایی، برای احمدشاه مسعود مبلغ نسبتاً زیادی به دلار پرداخت شده بود. آیا می‌توانید این را تایید کنید؟

در مورد پول‌های که ممکن است به مسعود پرداخت شده باشد من چیزی نمی‌دانم، اما من شاهد یک گفت‌وگویی بودم که، قبل از خروج نیروهای ما، فرماندهی لشکر ۴۰ فرمان داد که سمت چپ و راست جاده‌ای را که ارتش ما در آن به‌سوی سالنگ می‌رفت قویاً بمبارد کند. تا آن‌جایی که به مسعود مربوط می‌شود، او را به‌سختی می‌شود تطمیع کرد. با این‌حال، اگر داستانی را که آشنایان شما، از «اداره‌ی نهم» بیان کرده، درست باشد، و احمدشاه این پول‌ها را گرفته باشد، روشن است که آن‌ها را به اهداف شخصی‌اش مصرف نکرده، همان‌طور که همه مقامات فاسد انجام می‌دهند.[٣] به‌هر حال، در زمان خروج، تیراندازی به قطارهای ما از طرف افراد مسعود صورت نگرفت.

چه درس‌هایی را باید رهبری روسیه امروز از حوادث در شرق آن دوره استخراج کند؟

درس اصلی این است - باید به‌یاد داشت که دوستی در این منطقه به‌ویژه ارزشمند است. باید به دوستان خود کمک کرد. ما نباید نجیب‌الله را تنها می‌گذاشتیم، و پس از خروج نیروهای ما اگر کمک‌های مادی ما می‌بود، او دوام می‌کرد و جان سالم به در می‌بُرد. افغان‌ها مردم بسیار با استعدادی هستند، آن‌ها می‌توانند هر آن چیزی را که باشد ترمیم کنند - من خودم دیدم که آن‌ها چگونه توربین بند برق «نغلو» را تعمیر می‌کردند و آن‌ها با کمک تخنیکی ما می‌شد که برای مدت طولانی دوام بیاوردند. به‌هر حال، کمک به افغانستان آن‌قدر برای ما خیلی گران تمام نمی‌شد، ولی در عوض ما [اکنون] در همسایگی خود یک دولت دوست می‌داشتیم، و این کار لازم نبود که به قیمت زنده‌گی نظامیان ما تمام شود، و فقط چیزی که از کشور ما خواسته می‌شد - پیروی از قانون بود و متحدان سیاسی - دوستان خود را تنها نگذاریم - و ما همه را تنها گذاشتیم. هونیکر را تنها گذاشتیم، نجیب را تنها گذاشتیم، برای این‌که تمام آن‌هایی را که ما برای‌شان خیانت کردیم شمارش کنیم، انگشتان دست‌های ما کافی نیست.[۴]


[] يادداشت‌ها

يادداشت ۱: اين مقاله برای دانش‌نامه‌ی آريانا توسط جناب عبدالقدیر فاضلی (فوق‌لیسانس علوم سیاسی)، مدیر سایت اصالت به زبان فارسی دری برگردان و ارسال شده است.


[] پی‌نوشت‌ها

[۱]- گازوئیل، یا نفت‌گاز به‌عنوان سوخت موتورهای دیزلی و تأسیسات حرارتی بکار می‌رود.
[٢]-
[٣]-
[۴]- ایگور لاتونسکی (مصاحبه‌کننده)، من نمی‌توانم این ایده را بپذیرم که ما نجیب‌الله را تنها گذاشتیم، برگردان: .ع. ق. فضلی (ماستر علوم سیاسی)


[] جُستارهای وابسته




[] سرچشمه‌ها

ترجمه از منبع زیر:
Армии и войны, Не могу смириться с мыслью, что мы бросили Наджибуллу, Совершенно секретно: 7 Октября 2016.