|
داستان بدن انسان
فرگشت، سلامت و بیماری
فهرست مندرجات
.
داستان تکامل بدن انسان
کتاب بدن انسان، به گردآوری بلیندا گالاگر، از مجموعه کتابهای دایرةالمعارف پرسشها و پاسخها است، که اجزای بدن انسان و ساختار آن را معرفی میکند.
ما غذا میخوریم، خودمان را تمیز میکنیم و گرم نگه میداریم و از خودمان مراقبت میکنیم تا صدمه نبینیم؛ ولی از طرف دیگر بهدرستی نمیدانیم بدنمان چطور کار میکند، در حالیکه به ظاهرمان اهمیت زیادی میدهیم. ولی در درون بدن ما ماشین معجزهگر زندهای هست که رشد میکند، خودش را بهبود میدهد و تولید مثل میکند و در همان حال پیچیدهترین کامپیوتر جهان، یعنی مغز را در خود دارد.
بدن ما هم، همچون سایر حیوانات از میلیاردها سلول ریز تشکیل شده است که هر یک بهعنوان موجود مستقلی رفتار میکنند که هر کدام وظیفهی از پیش تعیینشدهای دارند. مجموعهای از سلولهای مشابه یک بافت را تشکیل میدهند و و بافتهای مختلف در کنار هم اعضای بدن مثل چشم، دست، پا، یا غدد را میسازند که هر یک عمل کرد خاص خود را دارند. پیچیدگی بدن به همینجا ختم نمیشود. اعضای بدن بخشهای مختلفی از سیستمی را راه میاندازند که بدن را به کار میاندازد. برای مثال سیستم گردش خون، شامل قلب، ششها، خون و محفظههای خونی است، در حالیکه سیستم دفاعی بدن شامل کلیهها و مثانه، به همراه انواع مختلفی از لولهها است.
همهی این مجموعه پیچیده و بزرگ توسط مغز و سیستم عصبی کنترل میشود که همه قسمتها را در بر دارد و عمل کردشان را کنترل میکند. زیر مجموعهها به قسمتهای بدن این امکان را میدهند که برنامهشان را اجرا کنند و از پیامرسانهای شیمیایی برای به راه انداختن و باز ایستادن از یک فعالیت خاص بهره میگیرند که شبیه به خاموش و روشن کردن یک ماشین در یک کارخانهای است که میبایست کارش را بهخوبی به انجام برساند.
اما، کتاب دانیل لیبرمن، زیر عنوان «داستان بدن انسان: تکامل، سلامت و بیماری» (The Story of the Human Body: Evolution, Health, and Disease)، جالبترینها را دربارهی تاریخ تکامل انسان از هومینیدها (نخستیان) تا هوموساپینس (انسان خردمند) بازگو میکند.
طبیعت به کندی پیش میرود. مقیاس اندازهگیری تکامل طبیعت هزاره است، نه قرن. تکامل بدن انسان تاریخچهای هزاران ساله دارد.
اما تاریخ اجتماعی و عصر دیرپایِ بیولوژیکی، حرکت سلسلهوار خود را در عصر صنعتیشدن متوقف نمود. امروزه، زندگی بهطرز شرمآوری بهسمت رفاه و ثروت گرایش پیدا کرده است. ما خیلی زیاد میخوریم و خیلی کم ورزش و تحرک داریم.
این امر باعث عدم تناسب بین بدنِ ماقبل تاریخ ما و دنیای مدرنی که در آن زندگی میکنیم گردیده است. چاقی، دیابت و پوکی استخوان در کشورهای ثروتمند و پیشرفته در حال افزایش میباشند.
دنیل لیبرمن، دیرینانسانشناس دانشگاه هاروارد میگوید: «اگر بخواهیم این وضعیت را تغییر دهیم باید دریابیم که بدن انسان واقعاً چگونه است و چطور تکامل یافته. داستان بدن انسان به ما در این قضیه کمک میکند.»
تاریخ بسیار متغیر تکامل هموساپینس توسعه بشریت از منشأ اولیهاش در آفریقای مرکزی میلیونها سال پیش تا جهان دفتری و اداری امروز را ترسیم مینماید.
در این چکیده کوتاه، موارد زیر را خواهید آموخت:
- انتخاب طبیعی و تغییرات زیستمحیطی به چهصورت با یکدیگر تعامل دارند؛
- چرا حالت بدن میتواند شانس بقای یک گونه را تعیین کند؛
- چرا ظهور کشاورزی هم یک نعمت بود هم یک مصیبت.
▲ | تکامل برطبق منطق انتخاب طبیعی عمل میکند |
چارلز داروین کتاب خاستگاه گونهها را در سال ۱۸۵۹ منتشر نمود. در میان مطالب این کتاب، نظریهای وجود داشت که دنیا را تکان داد و نظریات مذهبی با سابقهی چندین قرن در مورد تاریخچهی بشریت را بهطور کل از اعتبار ساقط کرد. اما این کتاب معروف چه میگوید؟ اجازه دهید از مبانی آغاز کنیم.
طبق نظریهی داروین، نیروی محرکه تکامل، انتخاب طبیعی است. به بیان ساده، آندسته از اعضای یک گروه خاص که بهترین تطابقپذیری و سازگاری را با محیط داشتهاند، توسط طبیعت «انتخاب» شدهاند. بههمیندلیل، بقا یافته و به تولید مثل ادامه میدهند.
انتخاب طبیعی را میتوان به سه جزی مجزا اما مرتبط با یکدیگر، تقسیم نمود.
جز اول، تغییرپذیری است. براساس این اصل، بهعقیدهی داروین، هر موجود زندهای از سایر اعضأ گروه خودش متمایز است.
مؤلفهی دوم، وراثتپذیری ژنتیکی است. هر موجود زندهای صفات ژنتیکی خود را به فرزندانش انتقال میدهد.
مؤلفهی سوم، موفقیت افتراقی تولیدمثلی میباشد. یک اصطلاح دهنپُرکُن است، اینطور نیست؟ به این معنا که موجودات مختلف تعداد متفاوتی زاد و ولد دارند و فرزندان آنها نیز بهنوبهی خود زاد و ولد میکنند.
انتخاب طبیعی معمولاً توسط انتخاب منفی رخ میدهد. یعنی زمانیکه یک موجود زنده دارای صفات قابل وراثت «منفی» میباشد. یک مثال خوب در این خصوص در انسانها، اختلال ژنتیکی هموفیلی است. این خصوصیات شانس موفقیت تولیدمثلی را کاهش میدهند.
یک موجود زنده با صفات منفی نسبت به رقبای خود که صفات منفی را ندارند، شانس کمتری برای تولیدمثل دارد. بههمین دلیل، این موجودات همانند افراد مبتلا به هموفیلی، شانس بقای کمتری دارند (البته باتوجه به علم مدرن پزشکی، این نظریه کمرنگ شده است!).
بنابراین، انتخاب منفی به نفع وضع کنونی است. بنظر میرسد همه چیز را بههمان وضعی که هستند، نگه میدارد. موجودات زنده بدون صفات قابل وراثت جدید و قابل توجه از دور خارج میشوند.
این موارد لزوماً یک فرآیند بیولوژیکی بهحساب میآیند. اما نقش محیط در این میان چیست؟ خب، وقتی تغییرات چشمگیر محیطی رخ میدهند، انتخاب طبیعی از یک ابزار متفاوت استفاده میکند: سازگاری.
سازگاری، نحوهی توسعه صفات قابل وراثتی که به افراد در تطابق با محیط جدید کمک میکنند را مشخص میسازد. سازگاری هم به موجود زنده و هم به فرزندان آنها در رشد و بقا کمک میکند. یک مثال خوب از یک تغییر محیطی بزرگ مقیاس که باعث این نوع تطابقپذیری تکاملی شده است، تغییر آب و هوا میباشد.
و این همان مخلص کلامِ نظریه تکامل داروین میباشد! در پاراگرافهای بعدی، کمی دقیقتر شده و نحوهی تطابق تاریخچهی تکامل بدن انسان با این موارد را بررسی میکنیم.
▲ | راهرفتن روی دو پا |
راهرفتن روی دو پا، باعث شده انسان بهشکلی که امروزه میبینیم، درآید. این مسئله هم باعث زیان و هم موجب یک مزیت بزرگ برای انسان شده است.
آنچه باعث تمایز ما از سایر موجودات سلسلهی حیوانات گردیده است، مغزهای بزرگ است یا شستهای متحرک ما؟ در واقع، شکل بدن ما، ما را از حیوانات دیگر متمایز ساخته است!
مسیر تکامل ما از لحظهای شروع شد که نیاکانمان چهار دستوپا راهرفتن را متوقف کرده و با دو پا راهرفتن را آغاز نمودند. همین مسئله باعث شد که ما گونهی غالب روی زمین لقب بگیریم.
اما این تغییرات براحتی رخ ندادهاند. پذیرفتن این وجود دوپای جدید ما به بهای لگدمالشدن سایر تواناییها تمام شده است.
شامپانزهها را درنظر بگیرید. ۹۸ درصد ژنهای ما با آنها مشترک است. دو درصد تنها میتواند یک تغییر کوچک را ایجاد کند، اما تفاوت بزرگی را بهوجود میآورد. ما نسبت به خویشاوندان جنگلنشین خود، ضعیفتر، کندتر و کمتر چابک هستیم.
یک شامپانزه تنها دوبرابر یک انسان سریع نیست، بلکه میتواند اشیأ با وزن دو برابر بیشتر از آنچه که قویترین مردان و زنان میتوانند بلند کنند را از جا بردارد. و عجیبتر اینکه در مقایسه با یک انسان، خیلی کوچکتر هستند!
خب پس میبینیم که واگرایی تکاملی ما از شامپانزهها، نقاط ضعفی نیز داشته است. هرچند باید به مزایای مهم آن نیز اشاره نمود.
اولین مزیت روی دوپا راهرفتن، راندمان و بهرهوری میباشد.
همانطور که دیدیم، سازگاری در طول دورههای مختلف تغییرات سریع زیست محیطی رخ میدهد. یعنی دقیقاً همانچیزی که هنگام خداحافظی با شامپانزهها رخ داد. دوران تغییرات گسترده آب و هوایی.
خشکسالیها بهطور روزافزونی گسترش یافتند. اجداد ما مجبور بودند برای یافتن غذا مسافتهای طولانیتری را طی کنند.
راهرفتن روی دوپا به یک مزیت متمایز تبدیل شد. اگر شامپانزهها روی دوپا راه بروند، راهرفتن آنها اردکوار خواهد بود، چون فاصله پاهایشان از هم زیاد است. این مسئله انرژی زیادی از آنها میگیرد. پس عجیب نیست که آنها نمیتوانند مسافتهای طولانی را طی کنند (معمولاً کمتر از دو یا سه کیلومتر در روز جابهجا میشوند).
در مقابل، لگن انسان در هنگام راهرفتن، تا حد زیادی غیرمتحرک است. میزان انرژیای که یک شامپانزه برای طی کردن ۳۰۰۰ متر مصرف میکند، در انسان برای طی کردن حدود ۱۲ کیلومتر مصرف میشود!
این مسئله در زمان خشکسالی، تفاوت قابل توجهی را ایجاد نمود. از آنجا که انسانها میتوانستند مسافتهای طولانی را طی کنند، در یافتن غذای مورد نیاز برای بقا و تولیدمثل بسیار موفق بودند.
▲ | رژیم غذایی گام بزرگ در تبدیلشدن به انسان |
تغییرات در عادات غذایی گام بزرگ دیگری در تبدیلشدن ما به انسانهای مدرن بهحساب میآید.
اجازه دهید کمی بیشتر به بررسی شامپانزهها بپردازیم. یک شامپانزه بهطور متوسط حدود نیمی از ساعات بیداری خود را به جویدن میگذراند. این امر تاحدی به چیزهایی که میخورند مربوط میشود. میوه پالم، انجیر وحشی و انگور، غذاهای مورد علاقهی شامپانزهها هستند. اما این میوهها شبیه آنچه ما در فروشگاههای موادغذایی میبینیم نیستند. بلکه شیرینی کمتر داشته و فیبریتر هستند.
این بدان معناست که غذا خوردن برای آنها کار سختی است. در واقع، یک شامپازه برای اینکه اطمینان حاصل کند که بهاندازه کافی غذا خورده است، باید حدود یک کیلوگرم غذا در هر ساعت مصرف کرده و دو ساعت بعد را صرف هضم آن نماید!
گام بعدی در سیر تکاملی انسانها پس از آموختن راهرفتن روی دوپا، تغییر عادت غذایی بود. در این خصوص، اجداد ما صرف زمان زیاد برای جویدن میوه را متوقف نمودند.
استرالوپیتکوس پیشگام این راه بود. این موجودات، انسانهای نخستینی بودند که حدود ۴ میلیون سال پیش در افریقا حضور داشتند. مشهورترین استرالوپیتکوس، لوسی است که حدود ۲،۳ میلیون سال پیش در اتیوپی کنونی میزیسته است.
استرالوپیتکوسها با شامپانزهها تفاوتی نداشتند، بهجز یک استثنأ. آنها در خصوص آنچه میخوردند، کمتر سختگیری میکردند. این امر به آنها این اجازه را میداد که تنوع غذایی بیشتری داشته باشند. شواهد باستانشناسی نظیر فسیل دندانها و آرواره نشان میدهد که این موجودات به ریشهها، ساقهها و بذرهای گیاهان علاقه داشتند.
این انسانهای اولیه چیز دیگری نیز داشتند که به نفع آنها بود. رژیم غذایی آنها براساس مواد غذاییای استوار بود که شامپانزهها از خوردن آنها اجتناب میکردند.
این مسئله در زمانهای قحطی و کمیابی بسیار حائز اهمیت بود. اکثر حیوانات غذاهای اصطلاحاً «جایگزین» برای مواقع اضطراری دارند. این غذاها بهراحتی قابل دسترس هستند اما به لحاظ ارزش غذایی در ردهی دوم قرار دارند و بنابراین حیوانات تنها در زمانیکه نمیتوانند غذاهای مورد علاقهی خود را بیابند، آنها را مصرف میکنند. برای شامپانزهها، این غذاهای جایگزین، ترکیبی از برگها، ساقهها و گیاهان علفی میباشد.
اجداد استرالوپیتکوس ما تمایل داشتند در جنگلهایی زندگی کنند که درختان میوهای کمتری نسبت به جنگلهای ترجیح داده شده توسط شامپانزهها داشتند. این بدان معناست که کمبود مواد غذایی بسیار شایع بود. در نتیجه، آنها مجبور بودند بیشتر از شامپانزهها به غذاهای ثانویه روی بیاورند.
و اینکه، بهنوبهی خود یک روش جدید زندگی را بهوجود آوردند. استرالوپیتکوسهای گرسنه در جستجوی غذا، شروع بهکندن زمین کردند. آنها ریشهها، غدهها و پیازهای خوشمزه پُرکالری را یافتند که ارزش غذایی بسیار بیشتری نسبت به میوهها داشتند.
و این مسئله ما را به موضوع بعدیمان سوق میدهد: نهتنها آنچه میخوریم مهم است، بلکه روشی که آنرا مییابیم نیز اهمیت دارد.
▲ | شکارچیان گردآورندهی غذا |
اولین اجداد انسانی قابل تشخیص ما، شکارچی-جمعکننده بودند. [خب]، چقدر در طول زمان باید بهعقب برگردیم تا به یک جد انسانی قابل تشخیص خود برسیم؟
حدود ۱،۹ میلیون سال پیش، هومو ارکتوس روی زمین پا گذاشت. این گونه از انسانهای باستانی بهسرعت در افریقا و اوراسیا تکثیر یافتند. موفقیت آنها به سبک زندگیای بود که ابداع کرده بودند. این انسانها، اولین شکارچی-جمعکننده بودند.
شکارکردن و جمعکردن بهچه معناست؟ لزوماً، این روش بر مبنای چهار مؤلفه میباشد: شکار گوشت، جمعآوری گیاهان خوراکی، فرآوری غذا و همکاری.
هومو ارکتوس بهمعنای «انسان راستقامت» میباشد. این نام اشاره به حالت بدن انسانها دارد و به آنها اجازه میدهد بهشکلی که میبینیم، زندگی کنند. هومو ارکتوس در قالب یک بدن بلند و باریک و پاهای کشیده به همراه استخوانهای ضخیم، تکامل یافته است. مواجهه حداقل با خورشید، سازگاری ایدهآلی برای طی مسیرهای طولانی، بهوجود آورده است.
این انسانهای اولیه همچنین تعداد غدد عرق بیشتری داشتند که باعث خنکشدن پوستشان میشد و همینطور یک بینیکشیده که هوای مورد تنفس را مرطوب ساخته و تنفس را در ریهها آسانتر میساخت.
این صفات به این معنا بودند که طی مسافتهای زیاد برای جستجوی گیاهان خوراکی، امکانپذیر بود. این صفات همچنین هومو ارکتوس را به یک ورزشکار قدرتمند تبدیل کردند. بهطور تخصصیتر، این انسان اولیه یک دونده فوقالعاده مسیرهای طولانی بود (بخش مهمی در فرآیند شکار).
فرآوری غذا، بخش دیگری از موفقیت این انسانهای نخستین بود.
یک شامپانزه بیش از ۱۱ ساعت زمان صرف جویدن یک کیلو گوشت میمون میکند. در واقع، این زمان بسیار بیشتر از وقتی است که برای شکار صرف میشود. هومو ارکتوس یک راه حل هوشمندانه را ابداع کرد. با استفاده از ابزاری نظیر سنگهای تیز، گوشت را به قطعات کوچکترِ قابل گاز زدن برید و توانست زمان بیشتری را ذخیره و برای کارهای دیگر صرف نماید.
ابزار سنگی برای اهداف دیگر نیز به کار گرفته شدند. برای کوبیدن غدههای گیاهی و گوشتها نیز فوقالعاده کاربردی بودند. این کار باعث بهدستآوردن کالری بیشتر و هضم مؤثرتر غذا گردید.
ویژگی متمایز کنندهی دیگرِ انسانهای اولیه، همکاری و تقسیم کار بود.
یک هومو ارکتوس مادر نمیتوانست هم خودش و هم کودکش را تنها با مواد غذایی گیاهی سیر کند. اما وقتی مردها شروع بهشکار کردند، کالری بیشتری برای تکمیل این جیرهی غذایی ناقص در اختیار آنها قرار گرفت.
تقسیم کار بهطور کامل اجداد ما را از سایر نخستیسانان متمایز ساخت. شامپانزهها غذای خود را با دیگران تسهیم نمیکنند. در مقابل، شکارچی-جمعکنندههای اولیه منابع حیاتی را با همسران خود و جامعهای که به آن تعلق داشتند، به اشتراک گذاشتند.
▲ | سازگاری با محیط |
بسیاری از سازگاریهایی که ما را به این شکل امروزی درآوردهاند، طی عصر یخبندان رخ دادهاند.
سبک زندگی شکارچی-جمعکننده، منابع غذایی جدید و بهتری را در اختیار نیاکان اولیه ما قرار داد. و به آنها این امکان را داد که از محل سکونت اولیهی خود در افریقای مرکزی به سایر نقاط دنیا گسترش یابند. با گسترش تدریجی بهسمت شمال، حدود ۱،۸ میلیون سال پیش به کوههای قفقاز رسیدند.
دسترسی به کالری بیشتر، بدن آنها را بهشدت تغییر داد و مغزهای آنها توسعه بیشتری یافت. که البته نتیجه خوبی داشت. عصر یخبندان که حدود ۲،۶ میلیون سال پیش شروع شد، تا همین چند وقت پیش ادامه داشت (در واقع، تنها ۱۱۷۰۰ سال پیش تمام شد!). دوران سختی که تعداد بیشماری معمای حلنشده باقی گذاشت. تعداد بیشتر سلولهای خاکستری، مسیر درستی را انتخاب کرده بودند.
اما مغزهای بزرگ تنها صفتی نبود که انسانهای این دوره را متمایز میساخت. اجداد عصر یخبندان ما، رشد کند و بدنهای چاقی را توسعه دادند.
اجازه دهید با مغزها شروع کنیم. چقدر بزرگتر شدهاند؟ خب، برای اینکه درکی از مقیاس داشته باشیم، باید بدانیم که شامپانزهها قبلاً مغزهایی با اندازه غیرمعمول بزرگ داشتند، اساساً دو برابر آنچه از مغز پستانداران انتظار دارید. در پایان این دوره، مغز انسانها، سه برابر بزرگتر از مغز شامپانزهها بود.
قبلاً مشاهده نمودیم که آموختن راه رفتن روی دو پا برای انسانها هم مزیت داشت و هم مشکل. همین مسئله در مورد توسعهی مغز انسان نیز صدق میکند. از آنجا که اجداد ما مغزهای بزرگی داشتند، رشد آنها کند بود.
زیرا مغز برای عملکرد صحیح خود به میزان انرژی خیلی زیادی نیاز دارد؛ همچنین زمان خیلی بیشتری برای توسعه و رشد مغز نیاز است. مغز یک شامپانزه تنها سهسال طول میکشد تا به بلوغ میرسد. در مقابل، مغز نوزاد انسان در سن هفت سالگی، کاملاً توسعه خواهد یافت.
و رشد کند نیز انرژی بَر است، در واقع، یک انسان تقریباً دو برابر یک شامپانزه کالری مصرف میکند تا به سن بلوغ برسد.
اندازهی مغز انسان نیز نیاز ما به ذخیره چربی را تعیین میکند. مغز باید بهطور دائم با منابع انرژی تغذیه شود. حتی وقفههای کوتاه در تأمین قند خون که تنها یک یا دو دقیقه بهطول میانجامند میتوانند باعث آسیب جبرانناپذیر در مغز گردند.
بنابراین، اندوختن و ذخیره انرژی مازاد، تأثیر بسیار زیادی دارد. بدن انسان برای انجام دقیق این کار، چاق شد. این امر نیز بهنوبهی خود ما را بیشتر بهسمت انسان مدرن سوق میدهد. در مطلب بعدی، در مورد هوموساپینس خواهیم آموخت.
▲ | هوموساپینس و فرهنگ برتر |
هوموساپینس به لطف فرهنگ برترش سایر گونههای انسان را از دور خارج نمود.
انسان مدرن، هوموساپینس حدود ۲۰۰ هزار سال پیش در آفریقای سیاه ظهور کرد. این گونه بهسرعت گسترش یافت. از حدود ۳۰ هزار سال پیش، انسانهای مدرن در همه قارهها زندگی میکردند.
اجداد بشر امروز از یک گروه بسیار کوچک منشأ میگیرند. جمعیت هوموساپینس که ما بهعنوان یک گونه از آن برآمدهایم، تنها ۱۴ هزار نفر را تشکیل میداد. برای جمعیتهای غیر آفریقایی، این رقم کوچکتر نیز بود: این جمعیت تنها ۳ هزار جد مشترک دارد!
خب چهچیزی انسانهای مدرن را از انسانهای باستانی جدا نموده است؟ در یک کلام، رفتار.
در واقع، تفاوتهای آناتومیکی بین انسانهای اولیه و ما خیلی کم هستند. مغز ما گردتر است، صورتمان ممکن است کوچکتر باشد و ما چانه داریم، اما منطق تکاملی این تغییرات مشخص نیست.
سیستم صوتی ما نیز متفاوت است. این یک برتری نسبت به سایر گونههای انسانی بهحساب میآید که باعث میشود نسبت به سایر انسانهای نخستین یا شامپانزهها، صوت بسیار واضحتری داشته باشیم. اما این رفتار است که تفاوتها را بارز میسازد.
شواهد باستانشناسی از سایتهای آفریقا که به ۷۰ هزار سال پیش بر میگردد نشان میدهد که هوموساپینس فواصل طولانی را طی میکرده است که این مسئله تنها زمانی امکانپذیر خواهد بود که این گونه شبکههای اجتماعی بزرگ و پیچیدهای را توسعه داده باشد.
عامل تمایز بعدی، فرهنگ است. مکانهایی در افریقای جنوبی نشان میدهند که هوموساپینسهای اولیه هنرهای نمادین را به نمایش میگذاشتند، صفتی که عملاً در سایر گونههای انسان ناشناخته بود.
انسانهای مدرن حدود ۵۰ هزار سال پیش شروع به شکوفا شدن نمودند. یعنی زمانی که عصر دیرینهسنگی زبرین آغاز شد. یک فرهنگ جدید پدیدار شد و بهسرعت آفریقا و اوراسیا را فرا گرفت.
آنچه باعث متمایز شدن این دوره نسبت به دورههای قبلیِ توسعه گردید، استفاده از ابزار بود.
در دورههای قبلی، ابزار هنرهای دستی ساخته شده از سنگ، یک فرآیند سخت و پُرزحمت بود. با اینحال، ابزارسازان دورهی پارینهسنگی زبرین نحوهی ساخت تیغهای سنگی نازک و بلند را آموختند. این ابزار به آنها امکان ساخت انواع مختلفی از وسایل همه کاره با شکلهای مختص به خود را میداد.
تغییرات عادات غذایی نیز مؤثر بود. پرندگان، غذاهای دریایی و پستانداران کوچک، آیتمهای همیشگی منوی غذایی هوموساپینس بودند که باعث شد زندگی تا حد زیادی راحتتر گردد. شکار حیوانات بزرگ یک فرآیند خطرناک و خسته کننده بود.
همه این عوامل باعث شد که اجدادمان از رقبای خود در خانواده هومو از جمله خویشاوندان نئاندرتال خود پیشی بگیرند.
▲ | ظهور کشاورزی و انفجار جمعیت |
ظهور کشاورزی به انفجار جمعیتی منجر شد و همچنین قحطی و بیماری را نیز بههمراه آورد.
بومشناس امریکایی، جارد دایموند، کشاورزی را «بدترین اشتباه در تاریخ نژاد انسان» بر میشمارد. ترک شیوهی زندگی شکارچی-جمعکننده و تبدیل زمین به مزرعه، در واقع برای اجداد ما مزیتی در پی نداشت. کشاورزی یک دستاورد کمرشکن است و رژیم غذایی کشاورزان نسبت به پدرانشان که بهجستجوی غذا میپرداختند، بسیار بدتر بود.
پس چرا به اینکار روی آورد؟ خب، کشاورزی مزایایی نیز داشت. از همه مهمتر اینکه یک منبع غذایی قابل اعتماد برای یک جمعیت در حال رشد بهوجود آورد.
وقتی حدود ۱۱۷۰۰ سال پیش، عصر یخبندان بهپایان رسید، آب و هوای جهان پایدار شد و شروع به گرمشدن کرد. این شرایط برای کشاورزی، ایدهآل بودند و حدوداً در همین زمان، اجداد ما شروع به کاشت محصولات کشاورزی نمودند.
کشاورزی بهطور مستقل، در چندین نقطه در دنیا ظهور یافت. برنج و ارزن، توسط کشاورزان در مرکز مهم کشاورزی یعنی درههای رودخانههای یانگ تسه و زرد در چین حدود ۹۰۰۰ سال پیش کشت شدند. پرورشدهندگان ذرت در امریکای مرکزی، کشاورزان گوجه فرنگی در کوههای آند و ساکنان آفریقای جنوبی منطقه صحرا که سورگوم، ارزن و برنج پرورش میدادند، دیگر پیشگامان عرصهی کشاورزی بهحساب میآیند.
کشاورزی پاسخی به فشار موجود بود. با گرمشدن زمین، جمیعت انسانها بهسرعت افزایش یافت. کشت محصولات کشاورزی در ابتدا راهی برای تکمیل رژیم غذایی گروه کشاورزان-جمعکنندگانی بود که امروزه تعدادشان بسیار افزایش یافته است و نیاز به غذای بیشتری دارند.
این امر باعث ایجاد یک حلقه بازخورد گردید. تولید غذایِ مازادِ نیاز به این معناست که جمعیت بازهم افزایش مییابد. و اینکه کشاورزی نیز به نوبه خود برای رفع نیازهای غذایی انسانهای اولیه، اهمیت بیشتری پیدا کرد.
در نهایت، کشاورزی همه توجهات را بهخود جلب نمود. کشاورزان اولیه همچنان بهشکار ادامه میدادند. اما هزار سال بعد از ظهور کشاورزی، شکار تا حد زیادی ترک شد. گاو، گوسفند، بز و خوک همگی اهلیشده و وارد فرآیند کشاورزی شدند.
کشاورزی میتواند منبع مطمئنی از کالری فراهم آورد، اما باعث خشکسالی و بیماری نیز میگردد.
بسیاری از کشاورزان بر رژیمهای غذایی محدود چند مادهی اساسی مانند گندم یا ذرت متکی بودند. این غذاها رسپی مطمئنی برای کمبود عناصر غذایی و بیماریهایی مانند اسکوربوت، گواتر و کمخونی بهشمار میآیند.
اتکای بیش از حد بر تعداد اندکی از محصولات کشاورزی همچنین باعث شد که کشاورزان در معرض خشکسالی و کمبود غذا قرار گیرند. حتی وقتی کشاورزان شروع به ذخیره مازاد محصولات برای روز مبادا نمودند، این مواد بهسرعت و بهواسطه برداشتهای ضعیف متوالی یا جنگ، کاهش یافتند. در نتیجه، خشکسالیهای وحشتناک بهوجود آمدند.
با رشد سریع جمعیت کشاورزان، بیماریها در بین آنها شیوع پیدا کرد. جذام، سل، انفولانزا، آبله، طاعون و سایر بیماریهایی که برای کشاورزان-جمعکنندگان ناشناخته بودند، در بین کشاورزان شایع شد.
▲ | اثر چشمگیری انقلاب صنعتی بر زندگی انسان |
انقلاب صنعتی با اختراع ماشینهایی که قادر به تولید انبوه انواع کالاها بودند، آغاز گردید، که اثر چشمگیری بر زندگی انسان داشت. انقلاب صنعتی برای اولینبار در قرن هجدهم و در انگلستان رخ داد. سپس، به آرامی در همهجای زمین گسترش یافت.
قبل از ظهور عصر صنعتی، جمعیت دنیا حدود یک میلیارد نفر بود. امروزه، هفت میلیارد نفر روی زمین زندگی میکنند و اکثر آنها ساکن شهرها میباشند. سیاره ما به این شکل نبوده است.
اما تغییرات ایجاد شده بهواسطهی انقلاب صنعتی، تغییرات خوبی نبودند. در واقع، انقلاب صنعتی در ابتدا، سرمنشأ مشکلات بیسابقهای بود.
صنعتیشدن به این معنا بود که زندگی برای اکثر مردم محلی برای تقلا و کشمکش بود. دستمزد پایین بود، ساعات کار طولانی و کارفرمایان اغلب آشکارا ظلم میکردند. کارگران معمولاً روزی ۱۲ ساعت در شرایط بسیار خطرناک کار میکردند. این شرایط هم برای بزرگسالان و هم برای کودکان وجود داشت.
در قرن نوزدهم و بیستم، اوضاع رو به بهبود گذاشت. قانون کارخانجات انگلیسی در سال ۱۸۰۲ بهتصویب رسید و پس از آن، به کارگیری کودکان زیر ۱۳ سال بهمدت ۸ ساعت در روز، غیرقانونی اعلام شد. نوجوانان زیر ۱۸ سال نیز اجازه کار بیش از ۱۲ ساعت در روز را نداشتند.
شرایط کار در دنیای توسعه یافته، تا حد زیادی بهبود یافت، اما کشورهای درحال توسعه همچنان از این قاعده عقب بودند. کارکنان چینی دائما ۹۰ ساعت در هفته کار سخت و طاقت فرسا میکردند.
اگر عصر صنعتی در ابتدا برای بسیاری از افراد با مشقت همراه بود، اما دوران پیشرفت قابل توجهی نیز پشت سر گذاشته شد. پیشرفتها در پزشکی و بهداشت، زندگی انسانها را بهطور چشمگیری بهبود بخشید.
یکی از مهمترین اکتشافات توسط شیمیدان فرانسوی، لویی پاستور صورت گرفت. شاهکار او پس از اینکه توسط شرابسازان در سال ۱۸۶۵ برای متوقفکردن تبدیل شرابهایشان به سرکه، بهکار گرفته شد، صورت پذیرفت.
او با بررسی مواد متوجه شد که باکتریهای هوازاد باعث خرابشدن شراب میشوند. او همچنین دریافت که گرمکردن مشروبات تا ۶۰ درجه سانتیگراد باعث حذف باکتریها میشود. پاستوریزاسیون بهعنوان روشی برای کشتن میکروبها و باکتریهای خطرناک در مواد غذایی، متولد شد.
کشف پاستور زمینهساز ظهور یک رشتهی علمی جدید بهعنوان میکروبیولوژی شد. این کشف، درک ما از بسیاری از میکروبهای خطرناک را متحول ساخت و مسیر را برای توسعه واکسنها جهت پیشگیری و درمان بسیاری از بیماریهای عفونی رایج مانند سیاهزخم و هاری هموار ساخت.
اما این شیمیدان فرانسوی تنها نبود. صدها نوآوری دیگر نیز رخ داد. برای مثال، توالتهای مدرن، پنیسیلین و تبرید زندگی میلیونها نفر را در دنیا بهبود داد.
بخاطر پیشرفتهایی شبیه این است که ما امروزه نسبت به قبل، بیشتر عمر میکنیم و راحتتر زندگی میکنیم. اما راحتی یک کالای فاقد کیفیت نیست. همانگونه که در مطالب بعدی خواهیم دید، ما زندگی را به روشهای مختلفی برای خودمان آسان ساختهایم. مرگ و میر در حال کاهش است اما عوارض جانبی رو به افزایش دارد.
▲ | گرایش زندگی مدرن بهسمت رفاه و ثروت |
زندگی مدرن بهطرز شرمآوری بهسمت رفاه و ثروت گرایش پیدا کرده است و بدنهای ما در سازگاری با این شرایط تلاش میکنند.
بدن انسان، محصول میلیونها سال تکامل کُند است. اما پس از انقلاب صنعتی، زمان برای ما بسرعت در حال حرکت است. بدنهایمان برای سازگاری با سرعت تغییرات اجتماعی در تلاش میباشند.
این وضعیت به شرایطی منجر شده است که اصطلاحاً به آن بیماری عدم تطابق میگویند. این بیماری بهواسطه تناقض بین زندگی مدرن و بدنهای ماقبل تاریخمان ایجاد شده است.
چاقی یک مثال خوب برای این مسئله است. امروزه، حدود دو سوم افراد بالغ در جهان توسعه یافته، اضافه وزن دارند.
چرا؟
در یک کلام، کالریها. در بخش اعظمی از تاریخ حیات بشر، ما در تلاش برای یافتن کالری کافی برای ادامه زندگی بودهایم. در جامعهی کنونی، عکس این قضیه صادق است.
زندگی مدرن صنعتی و عوارض آن
قند را در نظر بگیرید. ارزش نیم کیلو قند، یک پنجم ارزش آن در یک قرن پیش است. در واقع، غذاهای کربوهیدارتی که سرشار از قند و نشاسته هستند معمولاً ارزانترین مواد غذایی بشمار میروند که میتوانید در قفسههای سوپرمارکتها پیدا کنید.
این مسئلهی یک مشکل بهحساب میآید زیرا ما بهگونهای تکامل یافتهایم که به این نوع مواد غذایی گرایش داریم. این مواد غذایی پر از گلوکز (یک منبع انرژی مهم وقتی که کالری به میزان کمی در دسترس باشد) هستند. این همانچیزی است که اگر یک روز کشاورزی یا شکار پیش رو داشته باشید، نیاز خواهید داشت.
اما گلوکز وقتی به مقدار خیلی زیاد مصرف شود، برای بدن، سمی است. بدن باید تمام مدت کار کند تا مقادیر گلوکز را کاهش دهد. اغلبِ گلوکز بهصورت چربی ذخیره میشود.
کربوهیدارتهایی که بهراحتی جذب میشوند، در بدن بهشکل سخت باقی میمانند. بهترین کاری که بدن میتوان با کربوهیدارتها انجام دهد، این است که آنها را بهصورت چربی احشایی (یک نوع چربی ژل مانند که اطراف اندامهای اصلی تجمع مییابد) ذخیره نماید.
و همین دلیل بیماری عدم تطابق است.
سلولهای چربی احشایی نسبت به سایر سلولها، به لحاظ متابولیکی، فعالتر هستند. این سلولها انرژی را راحتتر ذخیره و رها میسازند.
اما وقتی سلولها، اسیدهای چرب را راها میکنند (و این کاری است که اغلب اوقات انجام میدهند) بهسمت کبد منتقل میشوند. وقتیکه در آنجا ذخیره شدند، شروع به آسیبرساندن به توانایی اندامها در تنظیم گلوکز خون مینمایند. نتیجه، «کبد چرب» است، یک شاخص مهم برای بیماری متابولیسمی.
این بیماری به دیابت نوع ۲ منجر میشود. در واقع، افزایش هفت برابری موارد این بیماری بین سالهای ۱۹۷۵ تا ۲۰۰۵ رخ داده است. سایر خطرات عبارتند از بیماری قلبی و تصلب شرایین.
اما فراوانی که شاخصهی زندگی مدرن است، تنها دلیل بیماری بهشمار نمیرود. عامل مهم دیگر که در مطلب بعدی خواهیم دید، عدم تحرک است.
▲ | خطری که سلامتی را تهدید میکند |
سلامت ما زمانی میتواند بهخطر بیافتد که اگر از بدنهایمان برای انجام کارهایی که برای آن طراحی شده است، استفاده نکنیم.
وقتی فضانوردان از فضا برگشتند، باید استخوانهای پایشان را تحت فشار راهرفتن از لرزش حفظ میکردند. این یک مثال فوقالعاده برای یک حقیقت هر روزه است: اگر از چیزی بهاندازه کافی استفاده نکنیم، توانایی استفاده از آنرا بهکل از دست خواهیم داد. بههمین دلیل، فعالیت فیزیکی بسیار حائز اهمیت است.
هر وقت حرکت میکنیم، استخوانهایمان تا حدی تغییر شکل میدهند. این مسئله باعث ایجاد سیگنالی در مغزهایمان میشود که بدنهایمان را در مورد آنچه باید ترمیم کنیم، آگاه میسازد. نتیجه نهایی این است که استخوانهایمان شروع بهرشد مجدد کرده و ضخیمتر و قویتر از قبل میشوند.
این مسئله بهخصوص در زمان کودکی صادق است. اگر کودکان بهاندازهی کافی فعالیت بدنی نداشته باشند، استخوانهایشان بهاندازهی کافی تحت فشار نخواهند بود. این بدان معناست که آنها آنگونه که باید، رشد نیافته و تا آخر عمر شکننده باقی میمانند.
اما فعالیت فیزیکی صرفنظر از سنوسال، یک فرآیند حیاتی است. اگر بزرگسالان تحرک کافی نداشته باشند، در معرض خطر ایجاد شرایطی مانند پوکی استخوان قرار میگیرند، بیماریای که در آن، استخوانها تحلیل رفته و بهشدت شکننده میشوند. استخوانهای اسفنجی، مانند مهرهها و زانوها بهخصوص نسبت به این مسئله آسیبپذیر هستند.
کهولت سن نیز نقش مهمی در این زمینه دارد. با بالا رفتن سن، میزان ترمیم استخوانی ما کاهش مییابد. پوکی استخوان در نتیجه کند شدن این فرآیند ترمیم میباشد.
عدم تحرک و همینطور کمبود ویتامین D و کلسیم، همگی باعث افزایش خطر میشوند. این امر باعث بروز بیماری عدم تطابق میگردد.
موضوع بهداشتی دیگر که میتواند بهعدم فعالیت بدنی مربوط شود، مشکل رایج اجبار در کشیدن دندان عقل است.
آرواره و صورت برای توسعه مناسب باید تحت فشار قرار گیرند. این مسئله برای انسانهای اولیه با توجه به رژیم غذاییشان، مشکلساز نبود. همانطور که مشاهده کردیم، آنها غذاهایی با فیبر بالا مصرف میکردند که نیاز به جویدن طولانی مدت داشت.
اما غذایی که هوموساپینس مدرن مصرف میکند، بهطورکلی شرایط را متفاوت نموده است. غذاهای بهشدت فرآوریشده در همهجا وجود دارند. و این بدان معناست که آروارههای ما اغلب کاری که برای توسعه مناسب نیاز است را انجام نمیدهند. در نتیجه، آروارههای ما بهاندازه کافی بزرگ نیستند که همه دندانهایمان را تحمل نمایند.
همچنین شواهد مستدلی وجود دارد که این یک مشکل جدید برای بشر بهحساب میآید. بومیان استرالیایی که با رژیم غذایی غربی رشد نمودهاند، آروارههای کوچکتری داشته و با مشکلات دندانی مواجه هستند. در مقابل، افراد مسنتر این جمعیت که با رژیم غذایی سنتی تطبیق یافتهاند، این مشکلات را نداشتند.
▲ | بیماریهای عدم تطابق |
تحصیل و درمان نمیتواند از بیماری عدم تطابق جلوگیری کند، اما میتواند محیط ما را تغییر دهد.
جامعهی مدرن، محیطهایی را خلق نموده است که با بدنهای ما تناسب ندارند. از آنجا که ما با جهان پیرامونمان تطابق نداریم، به بیماریهای عدم تطابق نظیر دیابت نوع ۲ و پوکی استخوان مبتلا میشویم.
بنابراین، خیلی عجیب نیست که حدود ۲۰ درصد GDP ایالات متحده صرف خدمات درمانی میشود. اما حمله بهتر از دفاع است. از بروز حدود ۷۰ درصد همه بیماریها میتوان با ورزش منظم و خوردن غذاهای سالم، جلوگیری نمود.
یک مطالعه بهدقت تحت کنترل در سال ۱۹۹۵ انجام شد. این مطالعه نشان داد که کمک کردن به تناسب اندام آمریکاییهایی که به افزایش وزن دچار هستند، میزان بیماریهای قلبی عروقی را بهنصف کاهش میدهد!
اگر یک برنامهی مشابه در تمام کشور اجرا میشد، یک معجزه رخ میداد. اطمینان از اینکه همه آمریکاییها فعالیت فیزیکی کافی داشته، غذای خوب خورده و دخانیات استعمال نمیکنند، باعث صرفهجوییِ بهطور تخمینی ۵۸ میلیارد دلار فقط در درمان بیماریهای قلبی خواهد شد.
اما یک مشکل وجود دارد: تغییر عادات انسانها، دشوار است.
در مطالعهای دیگر مشخص شد که مشارکتکنندگان مقدار کل فعالیت بدنی متوسط خود را تنها تا ۸ درصد پس از یک دورهی سلامتی ۱۵ هفته ای، افزایش دادند. و فعالیتهای شدید در آنها کاهش یافته است.
نتایج وقتی درمورد تغذیه سالم بررسی شدند، خوب نبودند. مشارکتکنندگان تنها ۴ درصد میوه و سبزیجات بیشتر و ۸ تا ۱۱ درصد غلات بیشتر مصرف کردند.
پزشکی مدرن میتواند شگفتی خلق کند. اما در جلوگیری از بیماریهای عدم تطابق خیلی مؤثر نیست. زیرا رفع دلایل زیستی دشوار و درمان آنها پرخطر است.
پس چه باید کرد؟ تغییر دادن محیطمان میتواند بهترین گزینه برای درمان بیماری عدم تطابق باشد.
دولت میتواند نقش مهمی در این زمینه ایفا کند. تحت قانون درآوردن تبلیغات غذاهای آماده و منع نوشیدنیهای گازدار از مدارس میتواند مردم را به زندگی سالمتر تشویق نماید. گزینهی دیگر میتواند ممنوعکردن بازاریابی غذاهایی باشد که بهعنوان «بدون چربی» تبلیغ میشوند، در حالیکه کاری که میکنند این است که قند را جایگزین چربی مینمایند.
و اینکه، محیط زندگی نیز مؤثر است. ساخت ساختمانهایی که مردم را به استفاده از پله بهجای آسانسور تشویق نماید، باعث میشود که افراد تحرک را وارد برنامهی روزانه خود نمایند.
اما پس از هر دورهای، یک مسئله مشخص باقی میماند: تغییر جهان پیرامونمان بهگونهای که با بدنهایمان متناسب باشد، به ما در زندگی سالمتر و شادتر کمک خواهد کرد.
▲ | سخن آخر |
شکلگیری بدن انسان، بهمعنای واقعی کلمه، میلیونها سال بهطول انجامیده است. اما جهان به این کندی پیش نرفته است. پس از ظهور عصر صنعتی، بدنهای ماقبل تاریخمان بهطور روزافزونی با محیط پیرامونمان عدم تطابق پیدا کردند. این برای سلامتی ما خوب نیست. اگر بخواهیم بهتر زندگی کنیم، باید گوشدادن به بدنمان را شروع کرده و از آن برای انجام کارهایی که برای آنها توسط طبیعت طراحی شده است، استفاده کنیم. مثلاً سعی کنید پابرهنه بدوید.
دکتر دانیل لیبرمن در حال دویدن پا برهنه
انسانها توسط طبیعت بهگونهای طراحی شدهاند که بتوانند مسیرهای طولانی را بدوند. کفشهای دوی مدرن بسیار خوب هستند، اما میتوانند به آسیب و صدمه منجر شوند. زیرا اعصاب پاهایمان را تحلیل برده و بدنهایمان را نسبت به آسیب مستعد میسازند. بنابراین، چرا با پای برهنه ندویم؟ این کار باعث میشود که مانند توپهای فنری پاهای خود را زمین گذاشته و بردارید، بهجای اینکه از پاشنه پا استفاده کنید. این یک روش عالی برای جذب نیروی ضربههایی است که میتوانند به پاها و ستونفقراتتان بهمرور زمان آسیب وارد کنند.[۱]
[▲] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.
[▲] پینوشتها
[۱]- خلاصهای کتاب داستان بدن انسان: تکامل، سلامت و بیماری، نوشتهی دکتر دانیل لیبرمن
[▲] جُستارهای وابسته
□
[▲] سرچشمهها
□ لیبرمن، دانیل، داستان بدن انسان: تکامل، سلامت و بیماری (The Story of the Human Body: Evolution, Health, and Disease).