|
عبدالعلی مزاری
فهرست مندرجات
زندگینامهها رهبران جهادی
عبدالعلی مزاری (زاده: ۱۳۲۶ خ - درگذشته: ۲۲ اسفند ۱۳۷۴ خ) رهبر پيشين حزب وحدت اسلامی افغانستان و يکی از شخصيتهای سرشناس و با نفوذ قومی هزاره در نیمهی دوم قرن بیستم بود که در جنگهای داخلی مجاهدین در کابل نقش بهسزا داشت.
▲ | زندگینامه |
عبدالعلی مزاری، فرزند حاجی خداداد، در پنجم جوزای سال ۱۳۲۶ خورشيدی، در قریه نانوایی چهار کنت از توابع ولایت بلخ، در یک خانوادهی مذهبی کشاورز (زراعت پیشه) و دامدار بهدنیا آمد. حاجی خداداد، غیر از عبدالعلی، دو پسر دیگر نیز داشت. یکی حاجی نبی، بزرگتر از او و دیگری سلطانعلی کوچکتر از او. فضای مذهبی خانواده و بهویژه سختگیریهای پدر، در پرورش عبدالعلی تأثیر ژرف داشت.
مزاری، آموزش ابتدایی را در مدرسه قریهٔ نانوایی آغاز کرد و سپس تعليمات دينی را در مدرسه چهارکنت و مزار شريف ادامه داد. در همان مدرسه بود که با سيد اسماعیل بلخی، يکی از بزرگان اهل تشیع افغانستان دیدار کرد و از آن به بعد، نشستها و ملاقاتهای زیادی تا آخرین سالهای زندگی بلخی، میان این دو تکرار شد و مزاری از بلخی چیزهای زیادی آموخت. اما خبرگزاری صدای افغان (آوا) مینويسد: «مزاری در بيست سالگی با سيد اسماعيل بلخی از نزديک آشنا شد و بلخی، عبدالعلی جوان را تشويق به تداوم تحصيل و خدمت سربازی میکند.» دیدارهای مزاری با علامه بلخی بین سالهای ۱۳۴۴ تا ۱۳۴٧ بهطور مکرر انجام میشود و گاه در مزار و گاه در کابل این دو باهم به گفتگو مینشینند. او خود میگوید:
- «چند روزی كه بلخى در قريهی ما و در مهمانخانه ما بود، از صحبتهاى او خيلى چيزها ياد گرفتم. بلخى مرا به درس خواندن و عسكرى رفتن تشويق میكرد.»
همو میافزاید:
- «من بهدستور و تشويق بلخى بهعسكرى رفتم و او براى من میگفت: اگر ملاّ میشوى بايد مجتهد شوى و اگر روضهخوان میشوى بايد واعظ و خطيب شوى و اگر دزد و راهزن میشوی باید بانک را بزنی نه خانهی مردم بیچاره را که یک خسدزد شوی و زورت فقط به کمزورها برسد و اگر سياستمدار میشوى بايد رئيس و وزير شوى نه مأمور و...»
مزاری دورهی سربازی را بين سالهای ۱۳۴۸-۱۳۵۰ خورشيدی در خوست و گرديز (استان پکتیا) سپری کرد. او خود در اين مورد چنين میگوید:
- «در سال ۱۳۴۸ جلب شدم و جايم در ژاندارمرى شبرغان تعيين شده بود ولی بهخاطر رشوهستانی كه در مكلّفيت مزار پيش آمد و ما در وقت اعزام دعوا كرديم، مرا به كابل فرستادند. البته رسم بر اين بود كه مردم كوشش میكردند كه فرزندانشان در همان ولايت و ولسوالی خودشان عسكرى كنند، از اينرو، رشوه میدادند تا از اعزام به ساير ولايات جلوگيرى كنند، ولى وقتی مرا به كابل فرستادند آنجا به قسمت فراشوت افتادم ولی آنجا هم مرا اضافهبست كشيده به خوست فرستادند كه در آنزمان يكى از بدترين جاهايی بود كه عساكر سرشوخ از باقى جاها را جهت تنبيه به آنجا میفرستادند چون هوا خيلى گرم بود لذا با در نظر داشت عدم امكانات زندگى در خوست خيلى دشوار بهنظر میرسيد مدت يك سال در خوست عسكرى كردم و بعد از آن به گرديز و سرانجام در سال ۱۳۵٠ از عسكرى ترخيص شدم و راهى منطقه شدم.»
پس از آن، به زادگاهش بازگشت و در مدرسه شيخ سلطان مزار شريف تحصيلات خود را ادامه داد. در اوايل بهار ۱۳۵۱ خورشيدی، برای تحصيلات حوزوی عالیتر، افغانستان را ترک گفت و پس از زيارت عتبات عراق در نجف و کربلا، به ايران رفت و تا ۱۳۵۵ خورشيدی در حوزه علميه قم بدونوقفه درس خواند.
بهگفتهی آشنایان نزدیک او، برخی از ویژگیهای دوران تحصیل مزاری در قم بدین شرح بود:
- «استاد در تمام اوقات تحصیلی و غیرتحصیلی مشغول درس بود؛ در ایام تحصیلی در حوزه بود و در اوقات تعطیل و غالباً در تابستانها به مراکز تبعید شخصیتهای انقلابی آنزمان یعنی مقام معظم رهبری حضرت آیتالله خامنهای و آیتالله مشکینی و علمای بزرگ دیگر که گردانندهی نهضت اسلامی ایران در آنزمان بودند، مسافرت کرده و به تناوب نزد ایشان درس میخواندند.»
در سالهای تحصیل با همکاری جمعی دیگر از طلاب، «کتابخانهی جوادیهی بلخ» را تأسیس کرد که این کتابخانه در دورهی اشغال افغانستان توسط نیروهای ارتش سرخ شوروی سابق تا سال ۱۳٦٨ تقریباً تعطیل بود و در سالهای اخیر مجدداً فعال گردید. افزون بر این، مزاری در حین تحصیل، بین طلاب جوان کتابهای اسلامی - انقلابی و آثار متفکرین مسلمان را توزیع کرده و آنها را وادار به مطالعه میکرد و همچنین طلاب را برای انجام امور تبلیغی و رفتن در میان مردم و سخنرانی و بیان افکار اسلامی تشویق میکرد.
در سال ۱۳۵۵، برای انجام مراسم حج رهسپار مکه شد، اما چون در سوريه موفق به دريافت رواديد عربستان نگرديد، به عراق برگشت و در آنجا به دیدار امام خمینی رفت و با برخی از شخصیتهای دیگر مبارز ایرانی دیدار کرد و تصمیم گرفت که با الهام از خط مبارزاتی امام خمینی برای نجات مردم افغانستان وارد صحنهی سیاسی شده و مبارزهی جدی را آغاز کند. از اینرو، پس از مدت کوتاهی اقامت در عراق، راه بازگشت به ايران را پيش گرفت. در مرز ايران و عراق، بهعلت داشتن کتابهای ممنوع - بهویژه کتاب «ولایت فقیه» (حکومت اسلامی) روحالله خمینی - دستگير و زندانی شد. چهار ماه را در يکی از زندانهای ايران گذراند و در زندان با محمدعلی رجائی آشنا شد که در برخی از مصاحبهها خاطرات خود را از این آشنایی نقل کرده است. همچنین در زندان بهدست ساواک شاه بهشدت شکنجه شد، بهطوری که آثار سوختگی آن تا مدتها در بدن او هویدا بود. پس از آزادی، او را از ايران بيرون کردند و با بدن مجروع و لباسهای پاره پاره به افغانستان بازگرداندند. مدتی در کابل بهسر برد و سپس به مزار شريف رفت و در آنجا به تبليغات و کارهای دينی و فرهنگی پرداخت. او خود در مورد دوران تحصیل خود میگوید:
- «تا سال ۱۳۵۵ بدون وقفه درس میخواندم، هيچگونه مزاحمتی را شامل درس نمیساختم، ولی با آنهم در همانسال پدرم از داخل برايم پول فرستاد كه همراه برادرم به مكه بروم، با اين كار مخالف بودم چون به درسهايم لطمه میزد و مدتى از درس میماندم زيرا علاقه وافرى به درس يافته بودم اما وقتی مسأله را پرسيدم معلوم شد كه بر كسى كه پول براى او فرستاده شده، حج واجب میگردد، به ناچار درس را ترك كردم و راهى مكه شدم ولی در سوريه ويزاى عربستان سعودى برايم داده نشد همانجا ماندم و برادرم به مكه رفت. از آنجا به عراق رفتم و بعد از چند روزى كه معطل ماندم با مقدار كتبی كه تهيه كرده بودم، عازم ايران شدم. كتابهايم گير رفت و خودم دستگير شدم، بيشتر از چهار ماه زندان شدم و بعد مرا ردّ مرز كردند وقتی از ايران خارج شدم رفتم افغانستان در منطقه شمال و در مدارس مزار شريف و چهاركنت يك سلسله برنامههاى تربيتی با طلاب ريختيم.»
با کودتای کمونيستها در ارديبهشت ۱۳۵٧ خورشيدی تحت پيگرد قانونی قرار گرفت و ناگزير به ترک افغانستان شد، و به عراق رفت و مدتی در نجف ماند. سپس به سوريه و از آنجا به پاکستان رفت و از پاکستان به افغانستان بازگشت و وارد کابل شد. اما بهعلت وجود جو اختناقآميز شديد کشور و دستگيری بسياری از روحانيون، دوباره به پاکستان و از آنجا به ايران رفت و از آن پس، در پی شدت گرفتن جنبش مردم بر ضد کمونيستها و شورویها، گاه در داخل افغانستان و زمانی در بيرون از کشور بهسر میبرد و سرگرم سازماندهی مبارزات مردم بود.
او دربارهی فعالیتهای فرهنگی خود در شمال افغانستان و آغاز مبارزات خود چنین میگوید:
- «در مدارس مزارشریف و چهارکنت یک سلسله برنامههای تربیتی با طلاب ریختم، مشغول اینگونه مسایل بودم که کودتای روسی ٧ ثور به وقوع پیوست. گذشته از اینکه زمینهی کار باقی نماند، تحت تعقیب هم قرار گرفتم. مجبوراً افغانستان را ترک گفته به نجف (عراق) رفتم. امام خمینی هنوز به فرانسه نرفته بود. مدتی به نجف ماندم و بعداً به سوریه و از آنجا به پاکستان رفته، وارد افغانستان شدم. وقتی وارد کابل شدم، اوضاع خیلی اختناقآلود بود، تعقیب شدید وجود داشت، بسیاری از روحانیون دستگیر شده بودند و برخی هم متواری و فراری بودند. از آنجا دوباره به پاکستان برگشتم و ایران آمدم و پس از آن انقلاب افغانستان شدت گرفت. از آنزمان تاکنون (۱۳٦۵ زمان مصاحبه) گاهی به داخل و گاهی هم به خارج بهسر میبرم.»
در فروردين ۱۳۵٨ خورشيدی، با همفکرانش تشکيلاتی بهنام سازمان نصر افغانستان برای سازمان و هدايت مبارزات مردم، بهويژه هزارههای شيعه به راه انداخت. سازمان نصر که از انديشههای امام خمينی پيروی میکرد و با رهبران جمهوری اسلامی ايران روابط نزديکی داشت، دارای رهبری شورايی، از کسانی مانند عبدالعلی مزاری، محمدکريم خليلی، مير حسين صادقی، عزيزالله شفق، يوسف واعظی، محمد ناطقی و ديگران بود. او میگوید:
- «سازمان نصر در سال ۱۳۵۱ تشكيل شده و اين مطلب در نشريه سازمان درج شده و اعلاميهاى كه در آنزمان بدون اسم و رسم از سوى سازمان منتشر شده در اوّل مرامنامه اشاره شده است. اوّلينبار هستهی سازمان نصر در داخل در سال ۱۳۵۱ بهنام «روحانيت نوين» بهوجود آمد و بعد به «حزب حسينی» تغيير نام داد و همچنين همزمان با تشكيل هستههاى اوّليهی سازمان در داخل، در خارج از كشور هم هستهاى بهوجود آمد بهنام «روحانيت مبارز» در سال ۱۳۵٧ وقتی انقلاب اسلامى ايران به پيروزى رسيد و مبارزه هم در سراسر افغانستان تشديد گرديد اين مجموعهها گرد هم آمدند و سازمان نصر را تشكيل دادند كه در سال ۱۳۵٨ رسماً اعلام موجوديت كرد.»
سازمان نصر، گرچه در ظاهر برای سازماندهی و احقاق حقوق همه مردم افغانستان، در راستای تشکیل جمهوری اسلامی مبارزه میکرد، اما فعالیت آن عمدتآً در میان شیعیان، بهویژه هزارهها متمرکز بود. از اینرو، از همان ابتدا یک سازمان شیعی هزارهای بهشمار میآمد که همراه با سازمانهای متعدد دیگر که در همان اوان پدید آمدند، در میان شیعیان و هزارهها بر ضد حکوم کابل فعالیت میکرد و گاه حتی بر سر حفظ یا گسترش منطقه نفوذ، با سازمانهای رقیب، چه شیعی و هزارهای و چه سازمانهای دارای نفوذ در میان اهل سنت یا اقوام دیگر درگیر میشد. بههر حال، مزاری در ۱۳۵٨ خورشيدی به افغانستان بازگشت و در جبهه چهارکنت به سازماندهی نبرد با سپاهيان دولتی پرداخت.
- «در تابستان ۱۳۵٨ كه نه هزار نفر بالاى چهاركنت حمله كرد، من هم در آن جنگ حضور داشتم با اينكه سه منطقه استراتژيك را دشمن گرفته بود و هاوان و توپهاى خود را در آن نصب نموده بودند، تانكها هم سر تپه بالا آمده بود و گمان نمىرفت كه اين بار بتوان آنها را از كوه پايين آورد ولی با يك شهامت وصفناشدنی همين مردم كه نه دوره آموزش چريكى ديده و نه درس نظامى خوانده بودند، دو ساعت تمام سينهخيز طرف قرارگاه دشمن پيشروى كردند و بدون اينكه دشمن خبر شود و در شب بالاى آنها حمله كردند. از اينكه قرارگاهها از هم فاصله داشتند، مردم تقسيمات شده بودند كه همزمان هر سه پايگاه را تصرف كنند؛ ولی به نسبت دورى راه پايگاه سوم از واقعه خبر شد با اينكه هاوان و توپ هم داشت ولی پس از تصرف دو پايگاه، پايگاه سوم هم به تصرف مجاهدين در آمد. تعداد دو صد تن از اين مزدوران در آن شبيخون و درگيرى تن به تن به هلاكت رسيدند و تعدادى هم موفق به فرار شدند و به اين طريق تعداد اسلحه و مهمات بهدست مردم افتاد. يك شب در ميان بازهم مردم حمله كردند و اينبار حمله به كوه «تخت خان» صورت گرفت بازهم مردم سينهخيز پيش رفتند، ساعت يك بعد از نيمه شب آنجا رسيدند و از ميل تفنگ دشمن گرفتند و با چوب و ديگر وسایل آنها را كشتند و تعداد زيادشان را از كوه پرت كردند و تعدادى هم در وقت فرار از كوه افتادند. در مجموع ٢٠٠٠ قبضه سلاح مختلفالنوع در اين جنگ به غنيمت مجاهدين در آمد اين جنگ مقارن با كشتهشدن ترهكى و قدرتگيرى امين (٢۵ سنبله ۱۳۵٨) بود.»
در همانسال، بهمنظور تامين امکانات و تسليحات بيشتر و ايجاد هماهنگی و ارتباط با عناصر و نيروهای ديگر، بار ديگر به ايران سفر کرد و در اواخر ۱۳۵۹ خورشيدی به افغانستان بازگشت و در تنگی شاديان مستقر گرديد.
در سنبله (شهریور) ۱۳٦٠ خورشيدی، سربازان دولتی و روسى حملات شديدى را براى تصرف منطقه آغاز كردند و نظر به اختلافاتی كه در بين مجاهدين بود، قواى دولتی توانستند، به آسانی از تنگى شاديان عبور كنند و پس از آن پايگاه فرهنگى «نانوايی» (مقر مزاری) را در محاصره قرار دهند. مزاری و نیروهای اندک او، شب هنگام از طريق كوه، فرار کردند و جان سالم بدر بردند.
وی در اوايل زمستان همانسال، بار ديگر به ايران رفت و تا ۱۳٦۵ خورشيدی در آنجا به فعاليت ادامه داد. در اوايل اين سال به افغانستان بازگشت و گذشته از رهبری فعاليتهای سازمان نصر، با خواست دولت ایران، که پراکندگی و چند دستگی شیعیان افغانستان را موجب ضعف و ناتوانی آنان میشمرد، به تلاشهای فراوانی برای نزديکی و اتحاد گروههای شيعی دست زد.
در اين زمان، رفته رفته مزاری توانست خود را برجستهترين رهبر سازمان نصر بنماياند، از اينرو، هنگامی که بيشتر سازمانهای شيعی - زیر فشار جمهوری اسلامی ایران - تن به وحدت دادند و در حزب وحدت اسلامی گرد آمدند (۱۳٦٨ خورشيدی). در مجمع سراسری اين حزب در باميان (۱۳٧٠ خورشيدی) مزاری به مقام دبير کل آن حزب برگزيده شد. با رهبری مزاری، حزب وحدت به قدرتمندترين حزب هزارهها يا دقيقتر، شيعيان افغانستان و به يکی از نيرومندترين احزاب مسلح افغانستان مبدل گرديد، که در هرگونه مذاکره و معامله قدرت ممکن نبود به آسانی آن را ناديده بگيرند؛ و باميان، جايگاه ستاد مرکزی حزب و مقر مزاری، مرکز تصميمگيریهای مهم سياسی و نظامی شد.
پس از برافتادن حکومت دکتر نجیبالله و تصرف کابل بهدست مجاهدان (ارديبهشت ۱۳٧۱ خورشيدی)، برخی از مسیرها و مناطق راهبردی کابل بهدست نيروهای حزب وحدت افتاد و مزاری نيز از باميان به کابل رفت و در آن شهر مستقر گرديد.
هرچند انتظار میرفت که با بهقدرت رسیدن مجاهدان، افغانستان و کابل بار دیگر روی آرامش ببیند، اما چنین انتظاری بیهوده بود، چرا که اینک با از میان رفتن دشمن مشترک، صبغه مذهبی – قومی گروههای مجاهدان، بیش از پیش مشخص گردید.
از همان آغاز، گرایشهای قومی شکل گرفت. در یکسو، احزابی قرار داشتند که عمدتاً نمایندهی قوم پشتون - یعنی، قوم مسلط بر افغانستان در ۲۵۰ سال اخیر، محسوب میشدند و به ادعای مخالفان آنان، حضور اقوام دیگر را در قدرت بر نمیتابیدند، یا نمیتوانستند بپذیرند. از ایندسته احزاب، «حزب اسلامی» حکمتیار مهمترین آنها بود. در سوی دیگر، احزابی بودند که عمدتاً ادعای نمایندگی منافع اقلیتهای قومی در افغاستان را داشتند و مهمترین آنان عبارت بودند از «جمعیت اسلامی» برهانالدین ربانی و «شورای نظار» احمدشاه مسعود (گروهی از تاجیکان)، «حزب وحدت اسلامی» (گروهی از هزارهها) و «جنبش ملی – اسلامی شمال» عبدالرشید دوستم (گروهی از ازبکان).
هر چند گروههای اخیر، توانستند بر نیروهای حکمتیار پیشدستی کرده و عملاً کابل را بهتصرف خود درآوردند. اما این احزاب، بهسبب، بیتجربگی، خودخواهی و انحصارطلبی، بهجای اتحاد در برابر نیروهایی بنیادگرای پشتونی، خواستند حکومت انحصاری و قومی خود را بهگونهای دلخواه برقرار سازند، که بهزودی با یکدیگر در افتادند. بنابراین، کابل در کام جنگهای خانمانبرانداز خانگی میان احزاب مجاهدان فرورفت.
در این میان، حزب وحدت اسلامی که در آغاز از سر داوریهای احساساتی ضد پشتونی، با احمدشاه مسعود و برهانالدین ربانی دست اتحاد داده بود، چندی نگذشت که از آندو ناامید گشت و به حکمتیار پیوست و مناطق شیعهنشین در غرب کابل زیر حملات نیروهای ربانی - مسعود و متحد آنان، حزب وهابی «اتحاد اسلامی» عبدالرسول سیاف قرار گرفت.
با این حال، مزاری، طی سه سال اقامتش در کابل، بيش از ٢٧ جنگ خونين و ويرانگر را تجربه کرد که یکی از مرگبارترین آنها یورش نیروهای شورای نظار مسعود و اتحاد اسلامی سیاف به محله افشار و کشتار مردم آن در ٢٢ دلو (بهمن) ۱۳۷۱ بود که از مناطق متصرفی حزبی وحدت در کابل بهشمار میرفت.
اگرچه حزب وحدت اسلامی، تقصیر تمام این جنگها را به گردن حکومت مسعود - ربانی میاندازد؛ اما باری احمدشاه مسعود، در یکی از سخنرانیهای خود گفته بود: «فکر نکنم نزد هیچکسی شکی وجود داشته باشد که مزاری وابسته به ایران نیست و یا مزاری وابسته به ایران نبوده است. به همه معلوم است که مزاری وابسته به ایران بوده و ایرانیها، خواستههای خاص خود را در کشور ما داشتند. بنابراین، ملت ما مواجه شد به یک جنگ ناخواستهی که قصداً از جانب همسایهها توسط همچنان افراد خودفروخته تحمیل شد.»[*]
بههر حال، واقعیت دردناک این است که همه گروههای درگیر در جنگهای داخلی مسبب ویرانی و کشتاری بودند که بر مردم کابل تحمیل شد. بهنوشتهی عبدالله وطندار روزنامهنگار افغان مقیم شهر دوبلین در کشور ایرلند، در سایت افغانستان مونیتور، «احتمال دارد مزاری با هدف نجات مردم هزاره اقدام به جنگ کرده باشد، اما نتیجهای کارش هرچه بود، نجات نبود.»[*]
زمانی که طالبان در اواخر سال ۱۳۷۳، به دروازههای کابل رسیدند، مسعود و مزاری بهجای آنکه در برابر خطر قریبالوقوع طالبان دست بهدست هم دهند، کوشیدند تا از طالبان بر ضد دیگری بهره گیرند و با این گروه به مذاکره و زد و بند پرداختند.[]
هر چند، مزاری در آغاز با فرستادن بخشی از زبدهترین نیروهای خویش به ولایت غزنی به مقاومت در برابر پیشروی طالبان پرداخت. نیروهای اعزامی حزب وحدت در آغاز موفق شدند مواضع طالبان را در اطراف شهر غزنی متصرف شوند. اما بهدنبال عدم همکاری نیروهای محلی آنان نتوانستند جبههای مؤثر بر ضد طالبان در غزنی فعال سازند.[بخش اخبار شامگاهی رادیو بیبیسی: ۱۲ آذر ۱۳۷۳]
با شکست طرح فعال ساختن جبهه در ولایت غزنی، مزاری مذاکرات با طالبان را که از چندی پیش آغاز شده بود جدیتر دنبال کرد[] و نیز در همانزمان در تلاش بود تا به توافقاتی با دولت ربانی دست یابد. اما در پی یورش همهجانبه نیروهای مسعود به مواضع حزب وحدت در غرب کابل، وی به طالبان روی آورد و وارد معامله سرنوشتسازی با آنان شد و بنابر موافقتنامهای که میان طالبان و حزب وحدت به امضا رسید، قرار شد که حزب وحدت سلاحهای سنگین خود را به طالبان واگذارد و آنها بهصورت نیروی حائل، در مواضع حزب وحدت در غرب کابل مستقر شوند. با این وجود، طالبان به توافقنامه خود پشتپا زدند و در پی خلع سلاح و تصرف مناطق تحت اختیار حزب وحدت برآمدند و چون مزاری برای گفتوگو با آنان، خوشبینانه یا از روی ناچاری، به چهارآسیاب رفت، وی را دستگیر و زندانی کردند و سپس، در ۲۲ اسفند ۱۳۷۳، کشتند[]. با این حال، طالبان تلاش نمود تا از پذیرش مسئولیت قتل مزاری شانه خالی کرده آنرا بیشتر یک سانحه هوایی وانمود سازد.[]
بههر صورت، سرانجام، جسد تکه تکه عبدالعلی مزاری بر دوش هوادارانش تشییع شد و در شهر مزار شریف خاک شد. هوادرانش، آرامگاه بزرگی در نزدیکی زیارتگاه روضه سخی در شهر مزار شریف برای او بر پا کردند که با اشغال مزار شریف بهدست طالبان منفجر شد.[]
▲ | نگارخانه |
[▲] يادداشتها
[▲] پيوستها
[▲] پینوشتها
زندگینامه شهيد وحدت ملی کشور، استاد عبدالعلی مزاری، سايت اينترنتی حزب وحدت اسلامی افغانستان؛خانواده حاجی خداداد اصلاً از سرخجوی ورس به شمال افغانستان مهاجرت کرده بودند. در دورانی که عبدالعلی مزاری بهدنيا آمد، خانوادهی او چون بسياری خانوادههای ديگر در زمستان به قشلاق و در تابستان به ييلاق میرفتند. بعدها، عبدالعلی نيز مانند ديگر کودکان در دامداری و زراعت به خانواده کمک میکرد.پدرش، حاجی خداد که از موسفیدان و بزرگان و متنفذین منطقه بهشمار میرفت، در سال ۱٣٦۱ خورشیدی توسط عوامل مخالف سازمان نصر دستگیر شده و همراه با فرزندش حاجی غلامنبی و خواهرزادهی خود محمداسحق ایلاقی تیرباران گردید و برادر کوچک او، در دورهی جهاد در جنگ با سربازان دولت خلقی کشته شد.رجوع شود به: مرور کوتاه بر: زندگی سردار رشید اسلام، دبیرکل شهید حزب وحدت اسلامی افغانستان، استاد عبدالعلی مزاری ، قم: کمیسیون فرهنگی حزب وحدت اسلامی افغانستان، چاپ اسفند (حوت) ۱٣٧٣، ص ۱۱؛ در آنجا آمده است: «روحیهی مذهبی توأم با تقدس و تهجد [عبدالعلی مزاری]، بهطور عمده معلول محیط خانواده، منطقه و مدرسهی محل تحصیل ایشان بوده است؛ مخصوصاً سختگیریهای پدر ایشان شهید حاجی خداداد که هم خودش شخص متدین و مذهبی بود و هم در محیط منطقه تسلط کامل داشته و از بروز انحرافات و مفاسد اخلاقی بهشدت جلوگیری میکرد، کاملاً در روحیهی استاد نیز تأثیر شگرف خود را داشته است و از همینرو استاد شهید از همان دوران کودکی به تکالیف دینی و مقررات و مراسم مذهبی، تقید کامل داشته و مخصوصاً در مراسم عزاداری سلار شهیدان حضرت امام حسین، بهطور مستمر در سینهزنی و نوحهخوانی و مجالس روضه و سخنرانی فعالانه شرکت میکرد.»از این عبارت، کاملاً آشکار است که عبدالعلی مزاری در محیط کاملاً مذهبی با سختگیریهای پدر روبهرو بوده است.از لحاظ روانشناسی، در خانوادههای مستبد، بر قدرت والدین بیش از اندازه تأكید میشود. والدین برای اجرای دستورات خود اطاعت بیچون و چرا میخواهند و لزومی برای ارائه دلیل نمیبینند. فرد مستبد كه غالباً پدر است، تصمیمگیرنده و تعیینكنندهی وظایف دیگر اعضای خانواده است و آنچه را مطابق میل و دلخواه خود اوست به انجام میرساند. پدر مستبد حتی برای كارهای مربوط به كودكان، امیال آنها را در نظر نمیگیرد و بنابراین كودكان از حقوق خاص خود بهرهمند نمیشوند. فرزندان اینگونه خانوادهها كمتر بهخود متكی بوده، خلاقیت كمی دارند و از این كه بخواهند در چنین محیطی ادعای حق كنند هراس دارند.اینها فاقد حس كنجكاوی هستند و در مسائل اخلاقی، عاطفی و ذهنی انعطافپذیرند و معمولاً والدین خود را بیتوجه میدانند. كودكانی كه در خانواده سختگیر بزرگ میشوند، معمولاً مطیع و فرمانبردارند، ولی در اكثر موارد رفتار آنها توأم با پرخاشگری است. این كودكان احساس ناامنی میكنند و از خود استقلال كافی ندارند. آنها در بین همبازیهای خود محبوبیت زیادی را بهدست نمیآورند؛ برای حقوق دیگران احترام قائل نمیشوند؛ در برابر انتقاد بزرگتران بیتفاوتاند و از ثبات عاطفی كمی برخوردار هستند، و سرانجام این كه گرایش بیشتری به انحرافات اخلاقی از خود نشان میدهند. این نوع كودكان معمولاً در كارهای گروهی شركت نمیكنند و افرادی ضعیفالنفس بوده و از قبول مسئولیت خودداری میكنند و بهطور كلی نسبت به بزرگسالان بدبین هستند. اینان در سنین نوجوانی بیشتر اوقات خود را با همسالان به ولگردی و پرسهزدن در خیابانها میگذرانند. اما اگر در بزرگسالی، فرصتی برای آنان دست دهد، بهسبب کمبودهای عاطفی دوران کودکی، بهصورت افراطی حقطلب میشوند و در این راه از هیچگونه پرخاشگری و خشونت علیه دیگران دریغ نمیکنند.از اینرو، اینگونه خصوصیات شخصیتی را میتوان در کارنامهی در عبدالعلی مزاری مشاهده کرد. چنان که در همان رساله، آمده: «پرخاشگری نیز از ویژگیهای دیگر شخصیت او بود.» گذشته از این، مزاری، بهجای استقلال فکری و عملی، کاملاً وابسته به اوامر جمهوری اسلامی ایران بود و از این اوامر، اطاعت بیچون و چرا میکرد. از سوی دیگر، فقط در گروه همفکران خود میجوشید و از بقیه سخت متنفر بود و با حقطلبیهای افراطی در زمان حکومت مجاهدین، با حکومت ربانی درگیر شد و در نتیجهی جنگهای داخلی چنین رهبران فاسد، کابل به ویرانه بدل گشت و حدود شصتوپنج هزار انسان کشته شد.شهيد عبدالعلی مزاری، خبرگزاری صدای افغان (آوا) به نقل از: سايت بابه مزاری: کد مطلب: ۱۷۶۴، ۱۸ میزان ۱۳۸۷
عبدالعلی مزاری، دانشنامهی آزاد ویکیپدیا
شهيد عبدالعلی مزاری، همانجا
زندگینامه رهبر شهيد استاد مزاری، تهیه و تنظیم: مرکز فرهنگی (نویسندگان افغانستان) اجتماعی سراج - سال ۱۳۷۴
همانجا، و نیز: مرور کوتاه بر: زندگی سردار رشید اسلام، دبیرکل شهید حزب وحدت اسلامی افغانستان، استاد عبدالعلی مزاری ، صص ۱۴-۱۵
زندگینامه رهبر شهيد استاد مزاری، تهیه و تنظیم: مرکز فرهنگی (نویسندگان افغانستان) اجتماعی سراج - سال ۱۳۷۴؛ و نیز: مرور کوتاه بر: زندگی سردار رشید اسلام، دبیرکل شهید حزب وحدت اسلامی افغانستان، استاد عبدالعلی مزاری ، ص ۱٦
مرور کوتاه بر: زندگی سردار رشید اسلام، دبیرکل شهید حزب وحدت اسلامی افغانستان، استاد عبدالعلی مزاری ، ص ۱٧
همانجا، ص ۱٨
گفته میشود، در کابل تصمیم داشت با سید میر احمدشاه که به جرم نقشهی کودتا علیه رژیم در زندان بهسر میبرد، ملاقات کند تا عوامل اصلی دستگیری وی را از زبان خودش بشنود، ولی بهخاطر شرایط امنیتی نمیتواند این کار را انجام دهد. به ناچار کسی دیگر را به نیابت از خود میفرستد تا با جنرال یادشده دیدار کند. (رجوع شود: همانجا، ص ٢٢)
همانجا، صص ۱۹-٢٠
[▲] جُستارهای وابسته
□ مزاری، عبدالعلی
□
□
[▲] سرچشمهها
□ مروری کوتاه بر: زندگی سردار رشید اسلام دبیرکل شهید حزب وحدت اسلامی افغانستان، استاد عبدالعلی مزاری، قم: انتشارات کمیسیون فرهنگی حزب وحدت اسلامی افغانستان، حوت (اسفند) ۱٣٧٣
□ برزگر، «مزاری، عبدالعلی»، دانشنامهی ادب فارسی (ادب فارسی در افغانستان)، جلد سوم، بهسرپرستی حسن انوشه، تهران: سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، چاپ اول - ۱٣٧۸
□ عبدالعلی مزاری، از ویکیپدیا، دانشنامهی آزاد
□ رادیو بی بی سی
[▲] پيوند به بیرون
□ [۱ ٢ ٣ ۴ ۵ ٦ ٧ ٨ ٩ ۱٠ ۱۱ ۱٢ ۱٣ ۱۴ ۱۵ ۱٦ ۱٧ ۱٨ ۱۹ ٢٠]
ردهها: │ افغانستان │ رهبران جهادی │ زندگینامهها