آمریکا و بنیادگرایی مذهبی در افغانستان
فهرست مندرجات
[قبل] [بعد]
[↑] آمریکا و بنیادگرایی مذهبی در افغانستان
خصومت آشتیناپذیر میان بلوک سرمایهداری و جهان سوسیالیستی از ویژگیهای بارز دوران جنگ سرد بود. در این خصومت روا دانسته میشد که برای ضربهزدن و بهزانو در آوردن حریف از هر ابزار ممکن استفاده شود. در بخشی از جهان که از دو بلوک قدرت فاصله داشت و نسبت روشن و قابل قبولی با آن دو برقرار نکرده بود، گروههای متعددی فعالیت داشتند تا در رقمزدن سرنوشتی دیگر، و تا حدی بهتر، برای جوامع خود سهمی داشته باشند. این گروهها دانسته یا ندانسته گرایش بهیکی از دو بلوک یا هم پیمانی با آن را، ولو در حد تاکتیک، روا میدانستند. برخی از گروههای مذهبی که سودای سیاست در سر داشتند و میخواستند نقشی در تحولات کشورهایشان داشته باشند، از جمله این گروهها بودند. آنها هرچند در ایدئولوژی با کلیت تمدن جدید سرِ ناسازگاری داشتند، اما بنا به ضرورتِ ورود به سیاست، مانعی نمیدیدند که از حمایت غیر مستقیم بلوک سرمایهداری بهرهمند شوند.
جهان غرب و در رأس آن ایالات متحده نیز با درک این واقعیت و با اعتقاد بهضرورت تضعیف اردوگاه مقابل، اشکالی نمیدید که از چنین گروههایی پشتیبانی کند و در تقویت آنها سهمی داشته باشد تا هزینه این مبارزه را یکتنه بهدوش نکشد، بهویژه هزینه انسانیاش را که در آن دیار، برعکس جهان سوم، هزینهای سنگین و توانفرسا تلقی میشود.
اینگونه بود که نقطه تلاقی میان ایالات متحده و گروههای مذهبی بنیادگرا در افغانستان شکل گرفت. آغاز این ماجرا بر میگردد به دورانی که ذوالفقار علی بوتو رئیس جمهور سکولار مشرب پاکستان، همسو با سیاست همپیمانی با ایالات متحده، در صدد بسط نفوذ کشورش در افغانستان و تضعیف حکومت سردار محمدداود بر آمد. محمدداود که با همکاری گروههایی از کمونستهای افغانی و با تایید اتحاد جماهیر شوروی رویکار آمده بود و بلندپروازیهایی در سر داشت، مایه نگرانی پاکستان شده بود. تضعیف یکی از همپیمانان شوروی در منطقه با سیاست کلی ایالات متحده همخوانی داشت و بوتو میدانست که تعمیق ارتباط با گروههای بنیادگرای مذهبی در افغانستان بستر مساعدی برای تحقق اهداف استراتژیک پاکستان در قبال این کشور فراهم میکند و مورد تأیید ایالات متحده خواهد بود. وی در این راستا از گروههای بنیادگرای مذهبی پاکستان و بهویژه حزب جماعت اسلامی، که ظاهراً از احزاب اپوزیسیون نظام اسلامآباد بود، برای برقراری این ارتباط سود برد.
رویکار آمدن رژیم کمونیستی در افغانستان از طریق کودتا و سپس بهراه افتادن اعمال خشونتآمیز و اندکی بعد تجاوز نظامی ارتش شوروی به افغانستان، فرصتی طلایی برای پاکستان بود تا هم نفوذش را در میان نیروهای مخالف دولت کابل تقویت بخشد و هم اهمیتش را در دیدِ جهان غرب و بهویژه ایالات متحده بالا ببرد و از این طریق کمکهای فراوانی را بهسوی این کشور جلب کند.
ایالات متحده با درک اینکه دام خوبی برای دولت شوروی پهن شده است، گرم کردن تنور جنگ بر ضد آن را مورد ارزیابی قرار داد. اندکی بعد، توجه کشورهای همپیمان غرب و از جمله کشورهای عربی به این قضیه معطوف گردید و سیلی از کمکهای مالی بهطرف پاکستان سرازیر شد. بخشی از این کمکها بهدست مجاهدین افغانستان میرسید که در مواردی صرف آموزشهای ایدئولوژیکی و تعلیمات مذهبی بهسبک بنیادگرایانه میشد.
در این دوران شمار مدارس دینی برای جوانان افغانستان بهشکل بیسابقهای فزونی گرفت، مراکز آموزشی نیمه سنتی- نیمه مدرن نیز در گوشه و کنار مناطق مهاجر نشین تاسیس گردیدند، نشریاتی با محتویات بنیادگرایانه از طرف احزاب مختلف مجاهدین و نیز موسساتی که ظاهراً به کمک آنها آمده بودند، به تیراژ بالا و بهصورت رایگان منتشر و کتابها و رسایل ایدیولوژیکی نیز بهوفور چاپ و توزیع شد. تجارب گروههای بنیادگرای عربی و پاکستانی نیز بهشکل سیستماتیک به بخشی از جوانان افغانی انتقال مییافت، موسسات خیریه متعددی بهنام کمک به مهاجران ایجاد گردید که همزمان پوشش خوبی برای کارهای سیاسی-مذهبی به سبک بنیادگرایانه بود، مواد خام کافی برای سربازگیری تولید شد هم برای القاعده و هم برای همفکرانش در سازمان استخباراتی پاکستان تا بعداً سپاه طالبان تشکیل شود، همانگونه که قبلاً سپاه صحابه و لشکر طیبه و جنگجویان کشمیری تشکیل یافته بودند.
در بسیجی که با اشاره ایالات متحده بهراه افتاده بود، نخست انور سادات رئیس جمهوری مصر پیشگام شد و به مجاهدین افغانستان کمکهایی را تقدیم کرد. عربستان سعودی، کویت و کشورهای حاشیه خلیج فارس نیز به این روند پیوستند. این کشورها علاوه بر کمکهای مستقیم خودشان، زمینه را برای کمکهای مردمی و موسسات خیریه اسلامی نیز مساعد گردانیدند تا دوشادوش دولتها سهم خود را در این روند داشته باشند. آنان با این کار از یک سو میخواستند هزینه خود را سبک بسازند تا تمام مصارف را بر عهده نداشته باشند، از دیگر سو میخواستند با مشارکت دادن مردم به این روند، نشان دهند که وجایب دینی خود را در قبال اسلام و امت اسلامی ادا میکنند، و از سویی دیگر میخواستند بخشی از انرژی نیروهای مذهبی را که ممکن بود صرف فعالیتهای دردسرساز در درون این کشورها گردد، به بیرون هدایت نمایند و در واقع مزاحمت را از خود دور کنند.
سازمانها و موسسات مردمیای که برای مجاهدان و مهاجران افغانی در پاکستان تشکیل میشدند و با روحیهای قوی و انگیزهای مذهبی به فعالیت میپرداختند، یک کار دو منظوره را به پیش میبردند، از یک سو انجام عملیات انساندوستانه و خیریهای که بخشی از جامعه افغانستان را پوشش میداد، از دیگر سو ترویج فکر بنیادگرایی و جایگزین ساختن آن بهجای اسلام سنتیِ معروف در جامعه افغانی، که در موازات کارهای خیریه به پیش میرفت.
کمکهای انساندوستانه در آن شرایط برای بخشی از مردم کشور که از جنگها آسیب دیده و به پاکستان مهاجر شده بودند، و نه برای عموم مردم، سودمند بود و بخشی از مشکلات عاجل آنها را برطرف میکرد و برای آنان مجالی فراهم میآورد که فرزندان خود را به مدارس، آموزشگاهها و دانشگاههای پاکستان بفرستند. این بخش از جامعه که عمدتاً روستایی بود اینک نسل دومی را پرورش میداد که به ترکیبی از فرهنگ روستا و آموزشهای سنتی یا نیمه مدرن مجهز بود. نسل دوم بنیادگرایان مذهبی افغانستان در این دوره تربیت یافتند. آنان محصول مستقیم جنگ سرد میان ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی بودند.
در کنار آن، از پیامدهای وابستگی به این نوع از کمکها، شیوع فرهنگ چشم داشتن به مساعدتهای خارجی بود که در حد وسیعی در این جامعه گسترش یافت و زمینه را به جریانهایی که قصد نفوذ در این کشور را داشتند بیشتر از قبل مساعد گردانید. از آن مهمتر بذر فساد و اختلاس بود که در همین دوره افشانده شد، زیرا سرمایههای بادآوردهای بدون حساب و کتاب دقیق در اختیار رهبران سیاسی، فرماندهان نظامی و دست اندرکاران حزبی قرار میگرفت... و این پدیده که در آغاز یک وضعیت عارضی تصور میشد، بهمرور زمان بهبخشی ستبر از واقعیت زندگی در این جامعه تبدیل شد. فساد مالی سالهای اخیر، در حقیقت ادامه همان روند است که در حد و اندازه ای وسیعتر و حجمی بزرگتر صورت گرفته است. اقتصاد جنایی - مافیایی که امروزه در کنار اقتصاد مشروع دولتی به تشکیل خرده دولتهای سایه انجامیده و عرصه را بر شکل گیری یک دولت کارامد و پویا تنگ کرده است، از منابع عمده تمویل بنیادگرایی بوده است که آغازش به همان سالها بر میگردد.
به هر روی، جدا از این عوارض جانبی، رشد بنیادگرایی از همان آغاز روندی تصاعدی داشت. اگر چه برخی موسسات انساندوستانه متعلق به جهان دموکراتیک نیز در آن دوره فعالیت داشتند، اما آنها فراتر از کمک به جنگجویان و حمایت پشت جبهه مبارزه با شورویها، برنامهای نداشتند، بهویژه در زمینه رشد فرهنگی و مبارزه با بیسوادی و طرح مقولات فکری مهمی که به پاگرفتن فرهنگ دموکراسی و آشنایی با جهان مدرن و عبور جامعه بهطرف توسعه مدد برساند.
مطالعه مفاهیم و مقولات فکری طرح شده در این دوران بهروشنی نشان میدهد که ایدههای مدرن و اصلاحطلبانه در مقایسه با مفاهیم بنیادگرایانه خشونت محور نمودی نداشته است. این موضوع که با توجه به حجم کمکهای سرازیر شده و با توجه بهفرصت خانه تکانیای که برای جامعه افغانستان فراهم گردیده بود، میتوانست از اهمیت خاصی برخوردار باشد، توجه کسی را در آن زمان بر نیانگیخت. ایالات متحده و هم پیمانهایش کافی میپنداشتند که حریف قدرتمندشان ضربهای سرنوشتساز را متحمل شود.. و اینکه از آن پس چه اتفاقی خواهد افتاد چندان اهمیتی نداشت. این بهمعنای نادیده گرفتن خطر بنیادگرایی بود.
از لحظهای که شکست اتحاد جماهیر شوروی محرز گردید و قرار شد عساکر آن از افغانستان خارج گردند و بهدنبال آن فروپاشی اردوگاه سوسیالیسم آشکار شد، افعانستان اهمیت خود را برای جهان غرب از دست داد و پاکستان بهعنوان وکیل تام الاختیار آن فرصت پیدا کرد که برنامههایش را با دست باز به اجرا گذارد و به رؤیاهایی که ژنرالهای آن کشور از سالهای دور در سر میپروراندند، نزدیکتر شود.
جالب است که ماهیت نظام ژنرال ضیاءالحق و همنوایی شدید آن با گروههای بنیادگرا برای غربیان و از جمله ایالات متحده واضح بود، و آنان میدیدند که در سایه توجه او، هم روحیه بنیادگرایی در ارتش و استخبارات آن کشور قوت می گیرد و عناصر تندرو در مراکز کلیدی این دو دستگاه مهم جابهجا میشوند و هم روز به روز بر شمار مدارس دینی در آن کشور افزوده میگردد و خیل عظیمی از درس خواندگان این مدارس بدون پیشبینی هیچ نقش روشنی در آینده برای آنان، در حال تربیت هستند. با این حال، از نظر برخی تحلیلگران، بهدلیل برخورد ابزاری برخی کشورهای غربی و از جمله ایالات متحده با مقولههای فکری و فرهنگی که استراتژیهای آن را از نگرش تمدنی بلند مدت به قضایای سیاسی محروم میگرداند، هیچ اهمیتی به این داده نشد که رها کردن افغانستان در مشت ژنرالهای پاکستانی و خالی گذاشتن صحنه به گروههای بنیادگرای عربی - پاکستانی، بدون ایجاد و تشکل نیروهای دموکرات متعهد به منافع افغانستان، چه آشفته بازاری را در این کشور به راه خواهد انداخت.
هنگامی که جنگهای مجاهدین در کابل به راه افتاد و کشور در ورطهای گسترده از بیسروسامانی غوطهور بود، ایالات متحده و کشورهای همسو با آن کاری فراتر از اظهار نگرانی از وضعیت نکردند و در نظر نگرفتند که ممکن است این کشور به لانه تندروان تبدیل شود. این بیاعتنایی آشکار به سرنوشت یک ملت که با هزینه انسانی آن، حریف قدرتمندی از پا در آمده بود، اشتباه خطیری بود که تاریخ کیفر پر هزینهای برای آن تعیین کرد.
هنگامی که طالبان از شرق تا غرب افغانستان تاخت و تاز داشتند و نهال بنیادگرایی اینک بهثمر رسیده بود و طعم تلخ آن کام زنان افغانستان، جوانان، فرهنگیان و تقریبا همه طیفهای آن را بهشدت میآزرد، نه برای ایالات متحده اهمیت داشت و نه برای همپیمانهایش که در این کشور چه میگذرد. اگر تلاشهای برخی از گروههای مدافع حقوق بشر در غرب و به ویژه سازمانهای دفاع از حقوق زنان آمریکا نبود، دولت بیل کلینتون در دور اول ریاست جمهوریاش آماده میشد به تشویق پاکستان و سعودی یکی از تاریکاندیشترین رژیمهای بنیادگرا را که پناهگاه خطرناکترین تندروان جهان شده بود، بهرسمیت بشناسد. وجدان اخلاقی بخشی از جامعه آمریکا با فشارهایش توانست جلو این عمل سیاستمداران آن کشور را بگیرد.
انفجار برجهای دوقلو با در هم شکستن غرور ابرقدرت جهان، خواب را از چشم سیاستمداران بهتزده آن کشور پراند و آنها برای اولینبار متوجه شدند که برخورد ابزاری با بنیادگرایی و نادیده گرفتن عواقب بذری که روزی با تشویق آنان آبیاری شده بود، به کجا میانجامد.
ناگهان تغییری صدوهشتاد درجهای در موضع ایالات متحده نسبت به بنیادگرایی رونما شد و برای اولینبار جنگی تمام عیار بر ضد آن اعلان گردید و از دیگران نیز خواسته شد که حساب خود را روشن سازند تا معلوم شود که چه کسی با بنیادگرایان است و چه کسی بر آن!
این تغییر موضع، بسیاری را بهویژه در افغانستان که مردمش بیشترین رنج را برده بودند، خوشحال ساخت، و از اینکه عزمی جدی به برچیدن بساط این گروهها بوجود آمده و در این عزم بخش وسیعی از جهان نیز مشارکت دارد، این امیدواری پیدا شد که موج چهارم دموکراسی نیز به راه خواهد افتاد و محیطهای استبدادزده شاهد ایام نوینی در تاریخ معاصر خود خواهند بود.
گذشت زمان اما نشان داد که تغییر موضع اگر از روی احساسات باشد و نه از روی محاسبه و شناخت، راه بهجایی نخواهد گشود. اقدامات متکی به منافع زودگذر و محاسبات عاجل نمی تواند به نتایجی پایدار و ماندگار بینجامد. مبارزه با تروریسم که اینک وجه بارز بنیادگرایی شده بود، وقتی می توانست با نتایج دلخواهی همراه باشد که تعریف روشنی از بنیادگرایی، تروریسم و خشونت وجود داشته باشد و کسانی که با آن سر جنگ دارند بر این تعریف به اتفاق برسند.
در این نوبت نیز مبارزه ایالات متحده با تروریسم / بنیادگرایی مبارزهای تک بعدی و بیشتر متمرکز بر گروههای مسلح داخل افغانستان و مناطق مرزی خط دیورند (مرز افغانستان و پاکستان) ماند. کسانی که در سی سال گذشته در آن سوی مرزهای افغانستان پرورش دهندگان اصلی و قدرتمند بنیادگرایی در این منطقه بودند همچنان از تیررس به دور ماندند و بلکه دوباره به آنان کمکهای چندملیاردی شد. در داخل افغانستان هم توجه چندانی به خشکاندن ریشههای فکر بنیادگرایی نشان داده نشد و برای توسعه فکری و فرهنگی جامعه و تزریق مفاهیم مدرن به بدنه فرهنگی کشور تلاشی صورت نگرفت، و بلکه به اشکال مختلف به عناصر و گروههای بنیادگرا مجال فعالیت و مانور مجدد داده شد و گفتمان بنیادگرایی همچنان پابرجا ماند.
اینک که سخن از خروج نیروهای آمریکایی و جامعه جهانی از افغانستان در میان است، بدون اینکه معضل بنیادگرایی حل شده باشد، خون تازهای به پیکره این جریان تزریق میشود و باور شکستناپذیری را که از رهگذر پیچ و خم چندین دهه کسب کرده است، در آن قوت بیشتر خواهد بخشید، و شعارهای دموکراسی خواهی جهان غرب را بیش از گذشته زیر سوال خواهد برد.
این طرز تعامل با معضل بنیادگرایی در افغانستان که بیش از سه دهه وقت گرفته است، سیاست ناموفق و زیانباری بوده است که هم نیروهای دموکراسی خواه منطقه از آن زیان دیدهاند و هم خود کشورهای غربی از این بابت متضرر شدهاند و هم از این رهگذر تنش بین تمدنها و فرهنگها تشدید شده است، و خطراتی را برای ثبات بسیاری از کشورها ایجاد کرده است. موج فزاینده اسلام هراسی در غرب و روحیه شدید غربستیزی در بسیاری از کشورهای اسلامی، یکی از نتایج این وضعیت است.
ایالات متحده و کشورهای همپیمانش و بلکه همه نیروهای دموکراسیخواه جهان میتوانند، و وظیفه اخلاقی دارند، که بنیادگرایی را از هر نوعش، چه اسلامی و چه مسیحی یا یهودی، بهچشم یک مشکل جدی بنگرند و برای مهار آن و نجات جوامع معاصر از در افتادن بهدام تبلیغات آن برنامهریزی کنند و بستر همگرایی، تفاهم و آزادیخواهی را هموار نمایند.
این کار با ایجاد نهادهای متعهد بهنشر افکار ترقیخواهانه و دور نگهداشتن دست سیاست از بازی با ارزشهای جهانشمولی که بشریت در مسیر تکامل اجتماعی خود بدانها دست یافته است، امکانپذیر خواهد بود.[۱]
[↑] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط صدیق رهپو طرزی ارسال شده است.
[↑] پینوشتها
[۱]- ایالات متحده و بنیادگرایی مذهبی در افغانستان، بخش فارسی بی بی سی: سوم اسفند ٢٠۱٢
[↑] جُستارهای وابسته
□
□
□
[↑] سرچشمهها
□ بخش فارسی بی بی سی