|
ما، اسطوره و واقعیت
(بخش نخست)
نقد تاریخنگاری ما
فهرست مندرجات
◉ رهپو طرزی و نقد تاریخنگاری افغانستان
◉ زایش و فروریزی فرهنگها
◉ رقمها و دادههای باستانشناسی
◉ تاریخ سنتی یا عنعنهیی ما
◉ دوره تاریخی
◉ سرآغاز فصل تاریخ ما
◉ جایگاه دههای ما در این تمدن
◉ «موندیگک» و تپه ده «مراسی»
◉ وضع کنونی
◉ حضور قدرتها
◉ يادداشتها
◉ پینوشتها
◉ جُستارهای وابسته
◉ سرچشمهها
.
زایش و فروریزی فرهنگها، آنگونه که میدانیم، عاملهای جغرافیایی، از آن میان رودخانهها، نقش تعیینگری را در شکلدهی تاریخ انسانان بازی نمودهاند. «ابن خلدون» (۱۴۶۰-۱۳۳۲)، تاریخنگار حوزه تمدنی ما، که برای بار اول تاریخ این بخش را از دیدگاه ساده حادثهنگاری بهسوی بررسی عاملهای عینی و تاریخنگاری به مفهوم دقیق کلمه متحول ساخت، به این باور است که همبودهای اجتماعی انسانی از حالت ابتدایی، وحشیگری، عشیرهیی، طایفهیی و قبیلهیی با عبور از روند دشوار گذار همبستگی شدید، تنگاتنگ، محکم و قهرمانانه، به یک جامعه پـُر نظم دست یافتهاند.
▲ | زایش و فروریزی فرهنگها |
آنگونه که میدانیم عاملهای جغرافیایی، از آن میان رودخانهها، نقش تعیینگری را در شکلدهی تاریخ انسانان بازی نمودهاند.
«ابن خلدون» (۱۴۶۰-۱۳۳۲)، تاریخنگار حوزه تمدنی ما، که برای بار اول تاریخ این بخش را از دیدگاه ساده حادثهنگاری بهسوی بررسی عاملهای عینی و تاریخنگاری به مفهوم دقیق کلمه متحول ساخت، به این باور است که همبودهای اجتماعی انسانی از حالت ابتدایی، وحشیگری، عشیرهیی، طایفهیی و قبیلهیی با عبور از روند دشوار گذار همبستگی شدید، تنگاتنگ، محکم و قهرمانانه، به یک جامعه پـُرنظم دست یافتهاند.
حاصل این تلاش پـُر کژ و مژ و دشوار، دست یافتن به سرچشمههای توانایی انسانی و طبعیی و آرام آرام شکلدهی روند فرهنگی معین میباشد. در جریان دگرگونیهای بعدی، این نیرو و توان از درون فروکش مینماید و فرهنگ یادشده، راه سراشیبی را پیش میگیرد.
در درازای تاریخ، ما شاهد این اوجگیریها و سپس فروریزیها بودهایم. این امر را میتوان در حوزه مان، از فرمانروایی «عیلام» تا فروریزی «ساسانیان» مشاهده کرد. این امر، در مورد سرزمین ما نیز میتواند مصداق بیابد.
▲ | رقمها و دادههای باستانشناسی |
سرزمینی که اکنون ما آن را «افغانستان»، مینامیم، دارای تاریخ کهن میباشد.
براساس کاوشهای باستانشناسی، به روشنی دیده میشود که این محل پیوندگاه فرهنگهای مهم شرقِ میانه، آسیایِ مرکزی، آسیایِ جنوبی و شرقِ دور میباشد.
گروهها، طایفهها، عشیرهها، قبیلهها و قومهای گونه گون در عصر و دَور «دیرینه سنگی» (Paleolithic)، در این سرزمین زندهگی میکردند.
این اصطلاح به دورهیی بهکار میرود که «انسان خـِــرَدمند» (Homo Sapiens) از سنگ برایش افزار کار میسازد. این دوران از دوونیم میلیون سال پیش آغاز و تا ده هزار سال پیش از میلاد عیسا، را در بر میگیرد. بعد، دورههای افزارسازی فلز، پا در میان میگذارد.
از دره «کور» (Kur) واقع در «بدخشان»، در نزدیک دهکده «بابا درویش»، به اثر کاوشهایی که در یکی از مغارهها در سال (۱۹۶۹)، اجرا شد، اثرهایی بهدست آمده است که از دوره دیرینه سنگی تا عصر آهن (۵۰۰۰۰ تا ۱۹۰۰ پ. ع.) را در بر میگیرد. همچنان در این جا، توتههایی از جمجمه انسان «نندرتال» (Neanderthal) سر از گور بیرون کرده است. از دیدگاه بشرشناسی، این اصطلاح علمی به انسانی بهکار میرود که دارای جثه نیرومند بوده است. نمونهیی از این جسد انسانی، در درهیی بهنام «نیندر» در ناحیه «دوسلدورف»، واقع در «جرمنی»، کشف شده است.
از این نگاه، تمام انسانان مربوطه به «گروه قفقازی» (Caucasoid) را که در دوره یخچالهای اول در اروپا، غرب و مرکز آسیا، زیست میکردند، وارد این دستهبندی میگردد.
جای تاسف هست که بررسی بیشتر بر این یافته، بنا بر بحرانی که در جریان بیش از چار دهه کشور را فرا گرفت، نتوانست اجرا شود. آقای «ل. دوپری» باستانشناس و «افغانستان» شناس معروف، که کار بررسی را بر آن آغاز نموده بود، این آرمان را با خویشتن به گور برد. در کنار این جسد، ابزار دیرینه سنگی که (۳۰) هزار سال پیش، مورد استفاده بوده، نیز بهدست آمده است.
برخی سندها، شاهد این امر اند که فرهنگ «نوسنگی» (Neolithic) که بر پایه رامکردن جانداران، استوار بوده، در اینجا وجود داشته است. اثرهای دَور و عصر مفرغ، گواه بر آن اند که در اینجا بازماندههای فرهنگی پیش و پس از تمدن وادی «سند» وجود داشته است.
این جا، شاهراه داده و ستد بازرگانی میان «چین»، «بین النهرین» و «مصر» در عصر مفرغ بوده است. لاجورد مهمترین سنگ قیمتییی بود که از اینجا، در دل آن سرزمینها راه یافته بود.
به اینگونه، در درازای تاریخ، گروههای گونهگون مردم از این سرزمین گذشته و برخی در آن ساکن شدهاند. بر اساس آخرین رقمی که در سال (۱۹۸۶)، بهدست آمده است، در این سرزمین، پنجاه و پنج گروه قومی، زندهگی مینمایند. قومهای ساکن در این سرزمین را میتوان به سه دسته بزرگ تقسیم نمود: اقوام «هند - و - اروپا»یی، «ترکی» و «مغولی».
▲ | تاریخ سنتی یا عنعنهیی ما |
آنگونه که آگاهی داریم بهصورت عموم تاریخ سرزمین و حوزه تمدنی ما بر پایه بررسیها و کاوشهای دانشمندان اروپایی (یا [با مفهوم] گستردهترش غربی)، استوار است. این یافتهها از نیمه سده نزدهام در دسترس قرار دارد. گذشته از آن، در هالهیی از اسطوره، قصه و افسانه و بخشی از تاریخ واقعی قرار دارد. این امر ریشه در افسانههایی دارد که سینه به سینه و بهصورت شفایی برای ما رسیدهاند. در متن این قصص، چهرههای ویدایی و اوستایی که با گسترش باور زرتشتی پهنای بیشتر یافته است، جلوهگر اند. این تاریخ سنتی تا پایان دوره «ساسانی» که در آن رسم تاریخنویسی نیمه رسمی جان میگیرد، ادامه مییابد. «خدای نامگ» را میتوان تبلور این تلاش دانست.
پس از گسترش اسلام، این اثر که بهگونههای متعدد جان سالم از تهاجم بدر برد، بهوسیله «روزبه» یا «ابن مُـقفع» (۷۵۷) بهعربی بر گردانده شد. این باور وجود دارد که کسان دیگری هم به برگردان این کتاب دست زدهاند. پسترها، برگردان پارسی آن که بر پایه ترجمه «ابن مقفع» استوار اند، بهشکل نثر و نظم نیز صورت گرفت. در میان اینها، معروفترینش «مقدمه کهنتر شاهنامه» است که بهدستور «منصور عبدالرزاق» حکمران «خراسان» در سال (۹۶۰) صورت گرفت. برخی به این باور اند که همین اثر پایه اساسی «شاهنامه»، نوشته «فردوسی» را که در سال (۱۰۱۰) تکمیل شد، میسازد. آنگونه که روشن است واژه «شاهنامه» برگردان ساده و جدید «خدای نامگ» میباشد. این اثر، گستردهترین بیان تاریخ سنتی بهحساب میآید.
این تاریخ سنتی و یا عنعهیی را میتوان به چهار دوره تقسیم نمود:
- الف) شاهان «پیشدادی» که با «گیومرث»، بنیادگذار نظام شاهی آغاز مییابد. اینها را میتوان شاهان اسطورهیی خواند که بر همه موجودهای این دنیا فرمان میراندند. اینان در نبرد دایمی با دیوانی اند که آنان را «اهریمن» خلق نموده است. آنان راه و رسم زندهگی را میآموزند، هنر و فن را معرفی میکنند و نهاد تمدن را شکل میدهند.
ب) شاهان «کیانی» را میتوان به دو خط ردهبندی کرد: اولی از «کیقباد» آغاز میگردد و به «کیخـُسرو» که همراه با جنگجویانش بهصورت اسرارآمیزی ناپدید میشود، پایان مییابد. دومی با «لــُهراسپ» شروع و با شکست «دارا» بهدست «سکندر»، مهر ختم میخورد.
پ) شاهان «اشکانی» اند که بیان کوتاهی در موردشان وجود دارد.
ت) شاهان «ساسانی» از «اردشیر» تا به «یزد گـِرد» سوم که با هجوم عربان به دورهاش نقطه پایان گذاشته میشود.
آنچی در این میان جالب است، این امر میباشد که در این تاریخ سنتی، ما رد پایی از «مادها» و «هخامنشیان» را نمییابیم. به باور بسیاری دانشمندان، از این که نامی از «کوروش» و «داریوش» و دیگر و دیگر .… برده نشده است، ناشی از تسلط باور «زردشتی» در آن دوران میباشد.
«یار شاطر»، کاوشگر معروف و دبیر «دانشنامه ایرانیکا» در این مورد چنین مینویسد:
- به اینگونه، در تاریخ سنتی ما بهجای بررسی نقادانه واقعیتها، به ترکیبی از افسانه، اسطوره، قصه، تخیل، پندارگرایی، اخلاقگرایی، بیان پـُرمبالغه کردار قهرمانان، وفاداری، بلندپروازیها، قربانیها، آرمانها، آرزوها و دیگر و دیگر بر میخوریم. در اینجا، انسان اسیر و در بند سرنوشت محتوم است. آنچی در این تاریخ دیده میشود، نگاه قدرتمندان دوران «ساسانی» است که به آن شکل دادهاند.
مورخان نامدار ما نیز بدون این که دید نقادانهیی به این امر بیندازند، این افسانهها و اسطورههای اولی را وارد تاریخ ساختهاند.
فیضمحمد کاتب، «هزاره»، در اثرش بهنام «سراجالتواریخ» (۱۴-۱۹۱۲) از «کیان و پیشدادیان» تنها، آنهم با نقل قولی از دیگران، نام میبرد و به این باور است که در آن زمان این سرزمین را «کابلستان و زابلستان» میخواندند. به اینگونه، او هم به گفته «رشید وطواط» بدون «جدا کردن سره از ناسره» اسطورهها را وارد تاریخ مینماید.
احمدعلی «کهزاد» کسی که در حال و هوای برتری نژادی «آریایی»، در آن سالهایی که «هیتلر» به شیپور این امر، پـُف بزرگ مینمود و حکمرانان کشور زیر سیطره «استبداد کبیر» با آن همنوایی نشان میدادند و سر تأیید تکان میدادند، با شور و شوق به این امر میپردازد. او که خود ده سال تمام بر کرسی ریاست «انجمن تاریخ»، - در حالی که روشنفکران آزاداندیش سر به نیست شده بودند و یا در سیاهچالها بهسر میبردند - قرار داشت در اثرش بهنام «تاریخ افغانستان» (۱۹۴۶)، در بحث «پیشدادیان» به اضافه صفت بلخی، با استناد به «اوستا» از «پیشدادیان» با روشنی بهنام «شاهان اولیه» یاد مینماید. بعد، او در جریان بحث در مورد «یما» او را «اولین پادشاه آریایی» میخواند. به این نوشته توجه کنید تا به ژرفای افسانهیی و اسطورهیی بودنش پی ببرید، «باید بگوئیم که در آن دورۀ مسعود نه گرمی زیاد وجود داشت و نه سردی نه عمر بود و نه مرگ نه ارواح خبیثه و حسد و کینه و بغض تولید کرده میتوانست. همه مردم مستریح و آرام میزیستد».
جالب است که یک مورخ و آنهم کسی که بر چوکی ریاستش نشسته است، بدون پرسش و نقد، این را مینویسد و به آن باور دارد. در این تصویر، جز خیال در مورد یک زندگی آرمانی، چیز دیگری بهچشم نمیخورد. اینرا میتوان تصویر بلندبالایی از بهشت گمشده و شهر طلایی خواند و بس. تا همین اکنون، برخی از نویسندهگان ما هنوز هم در این حال هوای تخدیری بهسر میبرند.
بعدها، با شگفتی مورخ دیگری مانند «غلاممحمد غبار»، آنهم در نیمه دوم سده بیستم، در اثرش بهنام «افغانستان در مسیر تاریخ»،(۱۹۶۷) این اسطوره را تکرار نموده یادآور میگردد که «ازی دهاکا یا ضحاک» پادشاه «سامی» بر اینجا یورش برده و به سیطره «پیشدادیان» که در وجود «جمشید یا یما» متبلور بود، پایان میبخشد. او دیدش را بر اسطورههایی که در «شاهنامهها» آمدهاند، بدون این که نگاه پـُر نقدی بر آنها بیاندازد، و خط فاصل میان افسانه و واقعیت را بکشد، استوار میسازد.
این امر را «ع. ح. حبیبی» مورخ دیگر ما، باز هم در نیمه دوم سده بیستم، در اثرش بهنام «تاریخ مختصر...» همان افسانه «یما» را که خود میداند بر پایه «خداینامه»ها که بعدها «شاهنامه»ها یاد میگردند، استوار است، تکرار مینماید.
«صدیق فرهنگ» مورخ دیگر ما نیز در اثرش بهنام «افغانستان در پنج قرن اخیر» (۱۹۸۸) از دوران «زرتشت» که خاستگاه چنین اسطورههاست، حرف زده و آن را آغاز تاریخ ما میداند.
همین اکنون هم برخی از پژوهشگران ما بر این نکته پا میفشارند و نامهای گونهگونه آریایی سراسر فرهنگ نامهای ما را اشغال نمودهاند.
به اینگونه، بر پایه دادههای این بخش، نمیتوان نگاه تاریخی عینی به گذشته انداخت.
▲ | دورهی تاریخی |
برای این که نگاه ژرف بر گذشتهاش بیندازیم، بایست لایههای گونه گون زندهگی، بهویژه فرهنگی آن را بهکاوش و بررسی بگیریم.
به باور من، اگر بررسی گذشته مان را در چارچوب و تنگنای جغرافیای سیاسی کنونی سرزمین ما دربند بکشیم، نگاه بهگذشته، از یک سده و اندی بیشتر راه بهدور دستها، باز نمینماید.
بر همه روشن است که «انگلستان» و «روسیه» که در پایان سده نزدهام عیسایی چنان ابرقدرت جهانی بهحساب میرفتند که در سرزمین اولی آفتاب غروب نمیکرد و در دومی قلمروش از برآمدگاه خورشید در «آسیا» تا غروبگاه در «اروپا» گسترش یافته بود، چون جاندار «هشت پا»، یا بهلفظ قدیمیها «اختاپوت» (Octopus)، در جوار ما راه باز نمودند.
این دو کشور جهانگیر، حرف نهایی را در مورد سرنوشت و حتا کشیدن دیوار خانه دیگران، میزدند. همین دو، بر آن شدند تا از فرش گسترده قومیی که در جریان حادثههای پُر از فراز و نشیب تاریخ اینجا شکل گرفته بود، بهوسیله خطکش منفعتهای جهانگیریشان، سرزمینی برای ما قیچی و برش نمایند. بهاینگونه آنان مرز و بومی که شباهت بهلحاف قورمهیی یا بهتعبیر دیگر چپن پینه پینهیی فقیر یا درویش - از دیدگاه قومی - داشت، بهاندازه قد و اندام رهبران اینجا، بریدند و بهرویا و خواب «امیر آهنی» که کشیدن چهاردیواریی را در دورادور خانهاش، آرزو مینمود، تحقق بخشیدند.
به این ترتیب، کشوری بهوجود آورده شد - از دید مرزبندیهای سیاسی - که از اقلیتهای قومی ساخته شده است.
پس، بهباور من، برای این که بتوان بهگذشته نظر داشت، اول از همه بهاین مرزها دربند نشد، زیرا بهشدت بهگسترش و کاهش رو بهرو بوده است، و دوم باید بهحضور فرهنگی بیشتر توجه نمود، زیرا این پدیده، مرز را نمیشناسد.
باز هم اگر بخواهیم چارچوب سیالی را فرض نمایم، بایست بهعامل جفرافیایی بهویژه دریاها توجه نمود. بهاینگونه میتوان از سرزمین میان سه آب سخن زد. بهاین معنا که مرز و بومی را در نظر داشت که در دو سوی دریایهای «اندوس، اباسین و یا سند» از یک سو، «اکسوس، جیحون و یا آمو» از سوی دیگر و «سیحون، سیر دریا، شاش و یا جک سیر تیز» (Jaxartes) از جانب دیگر، قرار داشته است. اینجا، مثلث یا سه گوشه فرهنگی بزرگی را میسازد. البته آنگونه که روشن است، حضور دستآوردهای فرهنگی را نمیتوان در کنارههای این آبها و یا دریاها، در بند کشید. اسپ تیز تگ فرهنگ، دیگر این آبها را بهسادهگی شنا مینماید و صدای شیههاش از آن سوی دریاها، شنیده میشود.
اگر - برای این که دروازه نقد بسته نگردد - در چارچوب همین مرزبندی بهبررسی بنشینیم، پیش از آن که سرزمین ما زیر لایههایی ناشی از مهاجرت و یا هجوم مردمان «هند - اروپا»یی، قرار بگیرد، در این میان سه آب، تمدن درخشانی بهنام «سند» و «هلمند» وجود داشته است.
▲ | سرآغاز فصل تاریخ ما |
از آنجایی که ماندههای این تمدن در بخشها و شهرهای این ساحه کشف شده است، بهنام تمدن «سند» یا وادی «سند» و شهرهایی که در کنارش قرار دارند، یاد میگردد.
برای اینکه حضور ما در این تمدن روشن گردد، باید یادآور شـد که شـهر «موندیگگ» (Mundigak) واقع در سیوپنج ک. م. شمال غرب «کندهار»، در کنار دریای «کشک نخود» که شاخهیی از دریای «ارغنداب» میباشد و در سال (۱۹۵۱) بهوسیله باستانشناسان فرانسهیی صورت گرفت، نقش مهم را بهدوش میکشد. همچنان تپهی ده «مراسی» (Deh Morasi Ghudai) که هردو بخشهای یک شهر بزرگ بودهاند، در این راستا جایگاه پــُراهمیتی دارد. بهباور باستانشناسان، این دو جای، بهدوره پیش از تاریخ، تعلق دارند و در ردیف شهرهای «موهنجودارو» و «هَررَپ په»، در «پاکستان»، «بیستون» در «ایران» و «شانیدار» در «عراق» قرار میگیرند و همه و همه تمدن وادی «سند» را میسازند.
البته باید یاد آور شد که نفوذ فرهنگ، از این ساحهها گسترش مییابد و تمدن میان سه آب این سرزمین چون «سند و آمو، و سیر دریا» با تمدن میان دو رودخانه «دجله - فرات» پیوند مییابند.
کشف این تمدن (۱۹۲۴)، تکان شگفتانگیزی را در دنیای باستانشناسی، از خود بهجای گذارد. این کار، دو اثر بزرگ و روشن بر دید دانشمندان گذارد:
- - نخست این که در خط تاریخ، تمدنی بهصورت کامل جدید کشف گردیده است
- دوم اینکه تمدن یادشده پیش از هجوم و یا آمدن مردمانی که بهزبان «هندواروپا»یی سخن میزدند و فرهنگ مربوطشان در وجود «ویدا» و «اوستا»، تبلور مییابد، وجود داشته است.
این سندها در اثر بررسیهای عملی نشان دادند که تمدن کشف شده، بهگذشته دور میان سه هزار و ششصد تا یک هزار نه صد، پیش از عیسا، پیوند دارد. در حالیکه زمان، در کهنترین سرودهای «ویدا»یی و خواهر هم تنیاش «اوستا»یی، در اولی بهبیش از هزار و پنجصد سال و دومی بهبیش از هفتصد سال پیش از عیسا، نمیرسد.
آنگونه که میدانیم در میان هزاره سوم و دوم پیش از عیسا، تمدنها یا شهرهایی در وادی «نیل»، «دجله - فرات» و «سند» سربلند کردند. این را باید یاد آور شد که بود و حضور همین دههای دهقانی - زراعتی یاری رساندند تا این شهرها و تمدنها بهمیان بیایند. تولید کشت و کار کشاورزی در این دهها، سبب شد تا زمینه رشد و شکلگیری برای لایه و قشری که میتوانستند بهامور سیاسی - دینی و یا فنی بپردازند فراهم گردد. بههمین سبب، خاک پُربار و آماده برای کشت در «موندیگک» و تپه ده «مراسی» که در بر گیرنده وادی «هلمند» میباشد، زمینه را برای رشد وادی «سند» فراهم نمود.
▲ | جایگاه دههای ما در این تمدن |
چارچوب بزرگ این فرهنگ را میتوان از «پامیر»، «آمو» و «سیر» دریا در شمال، دو طرف دریای «سند» در جنوب و شهرهای شرقی «ایران» در غرب، دید. البته این فرهنگ در این چارچوب تنگ و تـُرش باقی نمیماند و راهاش را بهدور دستها، باز مینماید.
▲ | «موندیگک» و تپه ده «مراسی» |
«ل. دوپری»، در زمینه چنین ابراز نظر مینماید، «باید یاد آور شد که این دوجای در افغانستان، در برپایی تمدن «سند» نقش بزرگی را بهدوش کشیدند.» (افغانستان ۱۹۹۷). در این راستا، «ژین ماری کاسال» (Casal) در سال (۱۹۶۱) در «موندیگگ» دست بهکاوش زد و «ل. دوپری» در سال (۱۹۶۳)، بهکاوش در تپه ده «مراسی» پرداخت. هردو، در روشن ساختن دوران پیش از تاریخ در این سرزمین، نقش بزرگی داشتهاند. بهباور اینان «موندیگگ» آهسته آهسته از یک دهکده زراعتی و کشاورزی، با نشانههای از حالت نیمه ساکن نیمه کوچی، همراه با گدام، ممکن بهپایتخت ایالتی تمدن «سند»، بدل شده بود.
«فوگـِـل سانگ، ویللـِم» (Vogelsang, Willem)، نویسنده کتاب «افغانان» (۲۰۰۲)، (این اثر بهسبب پذیرایی که از آن صورت گرفت، در همان سال، دو بار بهدست نشر سپرده شد. ط.) آن گاهی که در مورد تمدن «سند» حرف میزند، با اشاره بهاهمیت «موندی گک» آن را تمدن «هلمند»، نامیده و آن را موازی با تمدن «سند» میخواند.
با این نگاه، میتوان بهروشنی یادآور شد که سرزمین میان دریای «آمو»، «سند» و «سیحون»، نقطههای مهم تمدن «سند» (۱۵۰۰-۴۰۰۰ پ.م.) را میسازند. این تمدن را میتوان آغاز فصل تاریخ این سرزمین خواند. حضور و بود جایهایی چون «موندیگک» (Mundigak) و تپه ده «مُــراسی» (Deh Morasi Ghundai) در نزدیکی «کندهار» که بهدوران «دیرینه سنگی»، پیوند دارد، گواه روشن این امراند.
▲ | وضع کنونی |
از پایان هزاره دوم پ.ع. بهبعد، ما شاهد مهاجرت مردمان مربوط بهخانوادههای زبان «هند - و - اروپا»یی بهسرزمین ما هستیم. چنین بهنظر میآید اینان بهگروه زبانی «هند - اروپا»یی کهن و یا پیشین، که در دشتهای فراخ جنوب «روسیه» و یا «اوکراین» میان هزاره چارم و سوم پ.ع. میزیستهاند، پیوند دارند. برخی از واژگان این دو زبان نشان میدهد که گوینده گان بهکشت میپرداختند، چارپایان اهلی بههمراه داشتند. بالاتر از همه اینکه از عرابههایی که با اسپ رانده میشد و مهمترین نقش را در یورشهای جنگی بهدوش داشنتد، بهره میگرفتند.
شاخههای فرعی این زبان، بهدو بخش «هند - ایرانی» و «هند - و - آریایی» تقسیم میگردند. «هند - و - ایرانی» شامل زبانهای «پارسی»، «کردی»، «پشتو»، «بلوچی» و دیگر و دیگر میگردد. زبان «هند - آریایی» در بر گیرنده زبانهای «هندی»، «بنگالی»، «نیپالی» و دیگر و دیگر میشود. از این امر میتوان نتیجه گرفت که گوینده گان زبان «هند - و - آریایی» پیشتر از سخنوران «هند - و - ایرانی» وارد، این بخش شدهاند. تبلور آن را میتوان در وجود زبانهای دوگانگی «ویدا» (۱۵۰۰ پ.ع.) و «اوستا» (۷۰۰ پ.ع.)، دید.
کسانی که بهزبانهای غیر «هند - و - اروپا»یی سخن میزدند، آنانیاند که پیش از مهاجرت و یا هجوم مردمی که بهزبان «هند ـ و ـ اروپا»یی گپ میزدند، در این سرزمین میزیستهاند. در اینجا ما بهزبان «براهو»یی بر میخوریم که مربوط زبان «دراویدی»، زبان مردمان جنوب «هند» است. بعدها گویندهگان شاخههایی از زبان «هند - و - اروپا»یی، باشندهگان اصلی را بهجنوب «هند» راندند. اما، زبان «براهو»یی در وادیهای ژرف شرق «بلوچستان»، بهحیاتش ادامه داد.
▲ | حضور قدرتها |
بر پایه سندهای تاریخی که از آن میان سنگ نوشتهها در آن نقش مهم دارند، «مادها» برای بار اول در این حوزه پــُر پهن دست بهایجاد سلطنت با شکوهی زدند. سیطره این فرمانروایی از «بین النهرین» درغرب تا «باکتر» در شرق ادامه داشت.
بعد، «کوروش» کبیر، شاهنشاه «هخامنشی (۵۳۰ -۵۵۰) پ.ع.)، «مدیا» را شکست داده بر اینجا دست یافت.
«داریوش» اول، (۴۸٦-۵٢٢)، پایههای این فرمانروایی را تحکیم بخشیده و بر ولایتهای: «هریوا یا آریا» (Haraiva/Areia) (هرات)، «باکتریا» (Bacteria/Baxtish) (بلخ)، «ستاگیدیا» (Thatagush/Sattagydia) (غزنی تا دره سند)، «اراکوزیا» (Arachosia/Harauvatish) (کندهـار) و «درنگیانا» (Zarangiana-Drangiana/Zaranka) (زرنج یا سیـستان) و «کندارا یا گندهارا» (Gandara/Gandhara) (کابل و پشاور) دست یافت.[۱]
از نوشته «کسیاس» (Ctesias) طبیب یونانی در دربار «خشیار» دوم، شاه «هخامنشیان» (۳۵۹-۴۰۴ ق.ع.)، ما با مردمی بهنام «باختریان» و از «هـیرادوتوس» (Herodotus) با مردمی بهنام «سکا یان» (Scythian) بر میخوریم که در «افغانستان» کنونی میزیستند. «سکا یان» در پایان سده هشتم پ.ع. از شمال وارد سرزمین پهناوری شدند.
بعد، «اسکندر» بزرگ (۳۲۷ پ. م.) جای «هخامنشیان» را پُر میکند.
بهدنبال آن دوران فرمانروایی خاندان «سلوکی» منسوب به«سلوکوس ۳۵۸-۲۸۱ پ.ع.) میرسد. این نام، مربوط خانوادهیی است که پس از «السکندر» بر این سرزمین فرمان راندند. سپس خانواده «مـَوریای» (Mauryas) از «هند» در وجود «آشوکا» (Ashoka) جای آنان را میگیرد.
بعد، نوبت خانوادههای محلی «یونان ـ باختر» (Bactrian-Graeco)، سپس «پارتیان» (Parthians)، «کوشانیان» (Kushans)، «ساسانیان» (Sassanid) و «هپتالی» (Hepthalies) یا یفتلیان» (Ephthalites) و دیگر و دیگر... میرسد.
آنگونه که میدانیم، عربان همراه با دین اسلام، پس از دوصد سال لشکرکشی، با یاری مردم خود اینجا، بر این سرزمین دست یافتند. اما، سیطرهی سیاسی آنان بهصورت کامل، چند روزی بیش دوام ننمود. مردم با یاری حس آزادی خواهی، در وجود «طاهریان»، «صفارییان»، «سامانیان»، «غزنی یان» و دیگر و دیگر... از فرهنگ، بهویژه زبان خویش، با تمام وجود دفاع نمودند.
این جریان تند کوچ کردنها و یورشها، کاشیکاری زیبای قومی و زبانی را در این سرزمین بهمیان میآورد.
بیدلیل نیست که «مارگن شترنی»، زبانشناس معروف نارویایی، که از سال (۱۹۲۴)، بهبعد بهبررسی این امر در کشور دست میزند، اینجا را «گنجینه» بیبهای، زبان و فرهنگ یاد مینماید.
«افغانان»، یکی از توتههای این کرباس و پرده کاشیکاری قومی را میسازند.[٢]
[▲] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط صدیق رهپو طرزی برشتهی تحرير درآمده است.
[▲] پینوشتها
[۱]- یادداشت: نامهایی که با خط مایل درج شدهاند، تلفظ «پارسی کهن» میباشند.
[٢]- رجوع شود به بخش دوم مقاله.
[▲] جُستارهای وابسته
□
[▲] سرچشمهها
□