|
کاملیا انتخابیفرد
فهرست مندرجات
[..] [...]
کاملیا انتخابیفرد (به انگلیسی: Camelia Entekhabifard) (زادۀ ۱٣۵٢ خ -)، روزنامهنگار و نویسنده ایرانی است. او كه چند سالی است با خروج از ایران در آمريكا اقامت دارد به یک چهره جنجالی تبدیل شده است. اين روزنامهنگار كه اكنون برای رسانههای آمريكايی از جمله راديو فردا و پايگاه اطلاعرسانی «واشنگتنپريزم» كار میكند.
▲ | زندگینامه |
کاملیا انتخابیفرد، در سال ۱٣۵٢ خورشیدی (۱۹۷۳ میلادی)، در تهران زاده شد. روزنامهنگاری و مقالهنویسی را از سالهای نخست نوجوانی در رسانههای ایران آغاز کرد. در ابتدا بهعنوان روزنامهنگار در روزنامه زن، با مدیریت فائزه هاشمی مشغول بهکار شد و سپس، بهعنوان خبرنگار روزنامههای «همشهری»، در زمان مديرمسؤولی غلامحسين كرباسچی و «آفتابگردون» نیز خدمت کرد.
به گفته روزنامه نگران دوم خردادی، روابط بسیار صمیمانه کاملیا انتخابیفرد با فائزه هاشمی در روزنامه زن، او را کاملاً از تحریریه منفک کرده بود و کاملیا همپای ثابت فائزه در کوهنوردی، والیبال و اسبسواری بود.
انتخابیفرد در دوران ریاست جمهوری خاتمی نیز با رئیس دفتر وی حجتالاسلاموالمسلمین سید محمدعلی ابطحی، ارتباط داشت. ارتباطات ابطحی با کاملیا بهگونهای بود که حتا، وی پس از خارجشدن از ایران و اشتغال بهعنوان گزارشگری در رسانههای آمریکایی (آسوشیتد پرس)، از عنایات خاصه برخوردار بود بهگونهای که در جریان سفرهای خاتمی به خارج کشور، با حمایت و توجه ویژه ابطحی، دسترسی وی به هیات ایرانی بهنحوی بود که بهراحتی میتوانست با اعضای هیات، وقت مصاحبه بگیرد و به هتلهای محل اقامت هیات رفتوآمد کند.
وی همچنین برای مصاحبه با ابوالحسن بنیصدر، سلمان رشدی و فرح پهلوی از طرف روزنامه زن تلاشهایی بهعمل آورد. گفته میشود در مدتی که در روزنامه زن مشغول بود، حتا سعی در برقراری رابطه میان فائزه هاشمی و فرح پهلوی را داشت و به گفته خود او، پیامهایی را میان این دو رد و بدل میکرده است.
در سال ۱۹۹۹ او به تحقیقی در رابطه با نحوهی کسب درآمد زنان ساکن در قم از راه ازدواج موقت با زائران و همچنین با اشخاص روحانی (آنچه که در ایران از آن با نام فحشا یاد میشود) دست زد که بهدنبال آن بهمدت ۱۱ هفته در بازداشتگاه توحید زندانی شد. او در سال ۲۰۰۱، پس از توقيف روزنامهی زن، به آمریکا نقل مکان کرد که پس از آن مقالهای در هفتهنامه «Village Voice»در رابطه با این مشکل نوشت.[]
او از آن زمان به بعد گزارشهایی در رابطه با ایران و افغانستان برای خبرگزاریهایی چون آسوشیتدپرس، رویترز، هفته نامه «Villing Voice» و «Mother Jones» تهیه میکند. کتاب او با نام نجات خود با گفتن حقیقت خاطرات ایران در مارس سال ۲۰۰۷ منتشر شده است.[]
وی همچنین کتاب خاطرات خود را نیز بهزبان عربی بهچاپ رساند[] که بهصورت یک مجموعه در روزنامهی القبس کویت نیز چاپ شدند، او در یکی از خاطرات خود از رابطه با علی دایی در زمان حضور وی در آلمان سخن گفت که جنجال زیادی به پا کرد.
این روزنامهنگار سابق كه مدتی برای رادیو فردا نیز فعالیت میكرد، درباره نحوه جدا شدن خود از علی دایی نوشته است: «من و او [علی دایی] برای همدیگر مناسب نبودیم، زیرا او از من انتظار داشت فقط در خانهداری شركت كنم و ضمن اینكه اصلاً از ازدواج و نامزدی حرفی نمیزد. از من میخواست بهكار روزنامهنگاری برنگردم كه معلوم بود قصد داشت مرا از جهانی كه داشتم، به عامل شستوشوی لباسهای ورزشیاش و منشی خودش تبدیل كند و یا حتا از اینكه نمیتوانم با غذای خوب از او پذیرایی كنم، گله میكرد. بههنگام مشاهده این وضعیت از وی درخواست كردم كه به ایران بازگردم و او نیز موافقت كرد و در ایستگاه قطار به من بسته پولی داد، اما من قبول نكردم و به تهران بازگشتم».
همچنین روزنامه اعتماد در این باره نوشت این کتاب با نام «با افشای حقیقت خودت را نجات بده» چندی پیش بهزبان انگلیسی چاپ شده بود اما نکته اینجا است که روزنامه «القبس» چاپ کویت با خرید کپیرایت چاپ، این کتاب را بهصورت پاورقی روزانه در صفحات خودش چاپ میکند. در شماره ٢٧ آوریل این روزنامه یک صفحه بهخاطرات «کاملیا» با علی دایی، فوتبالیست ایرانی، اختصاص داده شده که بخشی از آن را چنین است:
- «مادرم به من گفت «کاملیا» تو خانم بسیار خوش شانسی هستی، زیرا «علی دایی» از میان تمام دختران ایرانی عاشق تو شده است. چند روز پیش از آن زنگ منزل ما به صدا درآمده بود و من پس از دقایقی خود را روی مبل روبهروی «علی» دیدم که پیشنهاد ازدواج با من را مطرح کرد و حتی قول داد در صورت ازدواج با او برای برادرم در باشگاه مشهوری کاری پیدا کند. در آنروزها محبوبیت زیادی داشت و هر روز صدها عکاس و خبرنگار در اطراف منزل ما جمع میشدند. روابط ما در اوایل بسیار گرم و حسنه بود و حتی پس از برد ایران مقابل استرالیا، من اولین کسی بودم که با دایی تماس گرفتم و تبریک گفتم. من حتی بنا به دعوت «علی» به آلمان رفتم. او حتی یکبار با یکی از بازیکنان ایرانی که او هم در آلمان و همسایه او بود بنا به دعوت او به یک کافیشاپ آمد. آنروز من نیز همراه «علی» بودم اما «علی» در آن دیدار هنگامی که میخواست مرا به دوستش معرفی کند مرا دوست داییاش معرفی کرد. او از من میخواست که تنها خانهداری کنم و روزنامهنگاری را کنار بگذارم که این هم با روحیات من سازگار نبود. البته هنوز یک مساله دیگر هم برای من عجیب است و آن اینکه او تقریباً هر روز مرا به رستوران میبرد، اما هیچگاه مرا به سینما نبرد. پس از مشاهده این رفتارهای دوگانه «علی» بود که تصمیم گرفتم از او جدا شوم و به سفارت امریکا در آلمان رفتم تا ویزای سفر به امریکا را دریافت کنم. در روزی که داشتم از «علی» جدا میشدم او در ایستگاه قطار میخواست بسته پولی به من بدهد، اما من قبول نکردم.»
همینگونه وی در ادامه خاطرات خود مدعی شده، در بازجوییهای خود در ایران اعتراف كرده است كه تاكنون با ٦٧ مرد رابطه داشته، اما این اظهارات تحت فشار بوده است.
همچنین به گزارش خبرنگار فرارو، چندی پیش، نیک آهنگ کوثر، کاریکاتوریست نشریات اصلاحطلب که چند سالیست در کانادا اقامت دارد، مدعی شده بود خبرنگار یادشده، با استفاده از جاذبههای جنسی تبدیل به دامی شده بود که بسیاری از روزنامهنگاران پس از ارتباط نامشروع با وی، مجبور به پذیرش شرایط خاصی میشدند.
انتخابیفرد در خاطرات خود، مدعی شد كه در سفری به آمريكا به همراه «شهلا شركت»، مدير مسؤول ماهنامهی «زنان»، «محمد عطريانفر» مدیر مسئول روزنامهی «همشهری» و «مژگان جلالی» از روزنامهی «ايراننيوز»، در مهمانی ويژهای در منزل «جرج سوروس»، ميلياردر يهودی آمريكايی و رئيس بنياد «جامعه باز» حضور داشته است.
وی با اشاره به اينكه سفر اين هيأت مطبوعاتی به آمريكا، در سال ۱٣٧٧، نخستين برنامه مشترك روزنامهنگاری بين دو كشور پس از انقلاب اسلامی بوده است، نوشت: هنگامی كه در روزنامه «زن» به مديرمسؤولی «فائزه هاشمی» فعاليت داشتم، وی از سوی روزنامه «بوستونگلوب» برای ديداری از آمريكا دعوت شد اما به من پيشنهاد داد كه بهجای وی، به اين سفر بروم و بدينترتيب من نخستين روزنامهنگاری بودم كه در اين برنامه مشترك بين ايران و آمريكا شركت میكردم.
او، در ادامه نوشته است: از سوی ايران پنج نفر از جمله من برای سفر به آمريكا در قالب هيأت روزنامهنگاری انتخاب شديم كه برنامه ما از نيويورك و با بازديد از دانشكده امور بينالمللی در دانشگاه كلمبيا و جمعيت آسيايی شروع میشد در حالیكه اگر آزادی مزبور در عرصه رسانهای ايران ايجاد نمیشد من نمیتوانستم ايران را به اين سادگی ترك كنم اما من اميدوار بودم و نقشههای خوشبينانهای در سر میپروراندم اما هيچگاه تصورش را هم نمیكردم كه اين سفر به تبعيد من پيش از بازگشتم به ايران تبديل شود.
وی به ماجرای ميهمانی منزل سوروس اشاره كرده و میافزايد: پس از بازديد از جمعيت آسيايی، همراه ما كه «سينشيا ديكستن» نام داشت با شور و شوق به ما اعلام كرد كه ما برای عصر همانروز به مهمانی و صرف چای در منزل «جرج سوروس» دعوت هستيم اما وقتی كه ديد هيچيك از ما شگفتزده نشديم ادامه داد «سوروس، مهمتريم شخصيت در آمريكاست و اوست كه هزينه سفر و بازديدهای ما را تأمين كرده است» اما باز هم هيچيك از ما برداشتی از اين شخصيت نداشتيم.
انتخابیفرد در ادامه میافزايد: من به ذهنم فشار آوردم و ناگهان به ياد مقالهای افتادم كه در جايی خوانده بودم. در همين حين كه منتظر تاكسی برای رفتن به منزل سوروس در جاده «همست پنجم» بوديم در گوش همراه خود «محمد عطريانفر» سردبير روزنامه همشهری زمزمه كردم «الآن فهميدم سوروس كيست. او يك يهودی است كه ثروتمندترين مرد آمريكا و امپراتور آسيایميانه بهشمار میرود.» و عطريانفر سرش را بیاهميت تكان داد انگار كه حرف من هيچ واكنشی را در او برنيانگيخت.
وی در ادامه نوشته خود تصريح كرده است: هنگامی كه به منزل شيك سوروس رسيديم و خانم خدمتكار وی، برایمان در فنجانهای چينی بديع، چای آورد من به ساير خانمهای همراهم «شهلا شركت» و «مژگان جلالی» نگاه كردم و لبخند زدم و آنها هم خنديدم و بهدليلی كه تا امروز هم برايم روشن نشده همگی بهطرز عجيبی زديم زير خنده بهگونهای كه تا وقتی در منزل سوروس بوديم نمیتوانستيم جلوی خنده خود را بگيريم و طوری شد كه من مجبور شدم به دستشويی بروم و نفس عميقی بكشم تا بتوان خودم را كنترل كنم و به جايم بازگردم اما با اين حال باز هم هيچكدام نتوانستيم تا آخر، جلوی خنده خود را بگيريم و اشك همه ما سرازير شد.
انتخابیفرد میافزايد: در اين حال عطريانفر با تندی رو به ما كرد و بهفارسی گفت «خودتان را كنترل كنيد!» و سوروس نيز گفت «لابد خانمها چيز با اهميتی ديدهاند اما بهتر است با ما در بحث مشاركت داشته باشند.» اما ما باز هم نتوانستيم جلوی خنده خود را بگيريم و حتی پاسخ پرسشهای سوروس را بدهيم اما وی در پايان هنگام بدرقه ما نسخهای از كتاب خود را امضا كرد و به ما هديه داد و ما هم متقابلاً از او عذر خواستيم.
وی میافزايد: پس از چند روز عطريانفر اطلاعاتی درباره «جرج سوروس» جمعآوری كرد و با لهجه اصفهانی كه همواره سعی دارد آن را پنهان كند خطاب به ما گفت «سوروس از بزرگترين صهيونيستهای جهان است و چهبسا در ورای مهمانی وی، توطئهای نهفته بوده باشد.» و میترسيد كه رفتن ما به منزل وی پيش از آنكه او را بشناسيم در صورت افشای خبر اين مهمانی در تهران برایمان دردسرساز شود.
انتخابیفرد میگويد: عطريانفر از ما خواست كتاب سوروس را دور بيندازيم تا هنگام بازرسی از بارهای ما در فرودگاه مهرآباد آن را پيدا نكنند اما چه كسی میدانست كه تنها دو سال بعد من بهعنوان خبرنگار آزاد برای پايگاه اينترنتی «يوروآسيا» كه مالكيت آن بر عهده سوروس است مشغول بهكار شوم؟
وی در خاطرات خود به ارتباطش با هوشنگ امیراحمدی، دلال معروف رابطه ایران و آمریکا که شایعاتی درباره ارتباط وی و اسفنديار رحیم مشایی وجود دارد، نیز اشاره میکند: «در آوریل ۱۹۹۹ در اولین سفرم به امریکا با دکتر هوشنگ امیراحمدی برای مجله زن مصاحبه گرفتم. وی در مصاحبه خود بسیار به تأیید هاشمی رفسنجانی پرداخت تا جاییکه گفت زمام امور بههیچوجه در دست رئیس جمهور وقت خاتمی نیست و تمام سلطه در دست هاشمی رفسنجانی است.»
انتخابیفرد كه در برخی سفرهای خارجی دوره رياستجمهوری «سيد محمد خاتمی» بهعنوان روزنامهنگار و خبرنگار در هيأت همراه وی حضور داشته، در ادامه میافزايد: خاتمی توانسته بود در انتخابات رياستجمهوری با كسب بيش از ٢٠ ميليون رأی پيروز شود و در پی اين پيروز بود كه فشار از روی رسانهها برداشته شد و جهان را شگفتزده كرد.
وی آورده است: رسانهها در ايران به موضوعی برای ديگر رسانههای جهانی تبديل شده بودند بهگونهای كه خود من، هر هفته با بخش فارسی راديو بیبیسی، راديو آمريكا، راديو فرانسه، شبكه تلويزيونی آلمان و روزنامه آساهی شركت میكردم.
كاملیا انتخابیفرد در جریان نخستین سفر احمدینژاد، رئیس جمهور سابق ایران، در سال ۱۳۸٧، به نیویورك توانست بهعنوان خبرنگار روزنامهی «اجیپشن گازت» با او مصاحبه كوتاهی انجام دهد.
احمدینژاد و کاملیا انتخابیفرد در نیویورک
وی در آذرماه ۱٣٨۹ و پس از دومین دیدارش با احمدینژاد و رحیم مشایی در نیویورک در یادداشتی در وبلاگ خود نوشت:
- «اگر آزادی بهمعنای آنچه که مردم آرزوی آن را دارند در ایران وجود داشت و ایجاد حزب سیاسی و فعالیت آنها در کشور قانونی بود، آیا همچنان مردم به کاندیداتوری احمدینژاد و موسوی و کروبی و محسن رضایی بسنده میکردند؟ سیویک سال است که حکومت در ایران در دست عده قلیلی است... در کشور ما سیستم به این منوال است که تا آنجا که بهنظر میرسد مردم آزاد هستند که تجارت کرده و پولهای هنگفت از راه قاچاق ارز گرفته تا خرید و فروش و ساختوساز و رشوهدادن و رشوهگرفتن بدست آورند و در پشت درهای بسته خانههایشان بنوشند و برقصند و سفر کنند و مادام که به سیاست و حکومتداری کاری نداشته باشند، کسی نیز مزاحمت چندانی برای آنها فراهم نخواهد کرد. و مردم ما نیز در طول تاریخ به نیکی آموختهاند که زمان مناسب برای اظهار نظر و قدبرافراشتن چه زمانی است و بیگدار به آب نمیزنند... شاید ایران را با روسیه بیشتر بتوان مقایسه کرد که انتخابات وجود دارد و طبقه مرفه و ثروتمندی نیز در روسیه بهوجود آمده که ثروتهایشان نیز از راهی شبیه به دیگر نو کیسهگان بهدست آمده که از قاچاق و رشوهخواری گرفته تا دست داشتن در تجارتهای غیرقانونی و پولشویی میتواند باشد و حکومت هم کاری به این طبقه مرفه ندارد. اما در همان روسیه روزنامهنگاران منتقد با ضرب گلوله و چاقو از پای در میآیند و مخالفان سیاسی سر از زندانهای سیبری در میآورند.»
▲ | آثار |
▲ | نگارخانه |
[▲] يادداشتها
[▲] پيوستها
...
[▲] پینوشتها
...
[↑] جُستارهای وابسته
□
□
□
[↑] سرچشمهها
□
□
□
□
[▲] پيوند به بیرون
□ [۱ ٢ ٣ ۴ ۵ ٦ ٧ ٨ ٩ ۱٠ ۱۱ ۱٢ ۱٣ ۱۴ ۱۵ ۱٦ ۱٧ ۱٨ ۱۹ ٢٠]
ردهها: │ زندگینامهها