|
خوارزمشاهیان
مناسبات سیاسی خوارزمشاهیان و عباسیان
مناسبات سیاسی خوارزمشاهیان و عباسیان
حکومت خوارزمشاهیان از جمله دولتهای ترکتبار بود که در دوران ضعف و تجزیه حکومت سلجوقیان در خوارزم پا گرفت. از آنجا که هر حکومتی در سدههای میانه برای مشروعیت اداره قلمرو خویش به حمایت معنوی خلیفه بغداد نیاز داشت، خوارزمشاهیان، بهویژه اتسز و علاءالدین تکش، در برابر دستگاه خلافت، سیاست قابل انعطافی در پیش گرفتند. آنها پس از یک پارچه کردن سیاسی بخش شرقی عالم اسلام کوشیدند نهاد خلافت را تحت نفوذ و سلطه خود درآورند. در این نوشتار، مناسبات سیاسی خوارزمشاهیان با خلفای عباسی از آغاز تا واپسین روزهای امپراتوری مطالعه و مرور شده است.
مقدمه: خوارزمشاهیان، سلسلهای از دودمانهای ترکتبار بودند که در فاصله سالهای ۴۹۱هـ / ۱٠۹٨م تا ٦٢٨هـ / ۱٢٣۱م بر محدودۀ وسیعی از ولایات شرق عالم اسلام فرمانروایی کردند. دودمان خوارزمشاهی در دوران حاکمیت یکصد و سی هفت ساله خود، با شش تن از خلفای عباسی مقارن بودند، و در طی این ایام، برای تأمین استقلال سیاسی حکومت خوارزمی در مقابل سلاجقه و گسترش نفوذ خود در سرزمینهای شرقی، به پشتیبانی خلافت عباسی بهعنوان تنها نهاد مشروع برای پیشبرد مقاصد خود نیاز داشتند، از اینرو، در حدود نیم قرن از دوره حکمرانی در برابر عباسیان، سیاست قابل انعطافی در پیش گرفتند، اما زمانی که رقبای موجود در منطقه را پشتسر گذاشتند و بر دول همجوار، بهویژه حکومت سلاجقه عراق عجم، غلبه یافتند، به انحای گوناگون کوشیدند سلطنت و مقام پادشاهی را در حد سلاطین بویه و سلاجقه بزرگ و حتی فراتر از آنها ارتقأ بخشند و رسماً دستگاه خلافت را تحت نفوذ و سلطه نظام خوارزمشاهی درآورند. این امر، موجب اصطکاک حکومت خوارزمی و خلافت عباسی شد و از این دوره، سیاست خوارزمشاهیان و عباسیان بر اساس برخوردها و تحرکاتی بر ضد یکدیگر بوده است که نتیجه این اختلاف، از هم پاشیدن دولت خوارزمشاهیان، فروپاشی خلافت عباسیان و سلطه مرگبار مغولان بر شرق عالم اسلامی بود.
▲ | خاستگاه دولت پادشاهان خوارزم |
انوشتکین، جد دودمان خوارزمشاهیان، غلام «بلکباک» یکی از امیران سلجوقی بود که توسط او، به دربار سلجوقیان راه یافت و از سوی سلطان ملکشاه (حک: ۴٨۵-۴٦۵هـ / ۱٠۹٢-۱٠٧٣م) منصب طشتداری که از ارکان مقامات اداری بهشمار میرفت، همراه با «شحنگی خوارزم» در دست گرفت و تا عهد برکیارق (حک: ۴۹٨-۴٨٧هـ / ۱۱٠۵-۱٠۹۴م) بر این منصب باقی ماند. وی به تصریح مورخان، ترکنژاد و از تیره بکتلی و از ترکان اغوز بوده است. انوشتگین، فرزند ارشد خود، محمد را به وجهی نیکو با آداب سیاست و رسوم ریاست آشنا ساخت و او را به خدمت سپاه سلطان برکیارق درآورد و او نیز به پاس خدماتی که همراه امیر داذحبشی بن التونتاق، سردار برجسته سلجوقی در خراسان، برای فرو نشاندن شورش «قودن» و «یارقطاش» دو تن از مدافعان ارسلان ارغون مدعی سلطنت در خراسان، از خود نشان داد، از سوی سلطان به حکومت خوارزم منصوب گردید و از این زمان تا هجوم مغول، حکمرانی خطه مزبور بهمدت یکصد و بیست و شش سال بهدست اولاد انوشتگین اداره شد. به گفته مورخان، قطبالدین محمد (حک: ۵٢۱-۴۹۱هـ / ۱۱٢٧-۱٠۹٨م) ، در خلال سه دهه مقام خوارزمشاهی به غیر از شورش طغرلتکین، با رویداد مهمی در خوارزم روبهرو نشد، از اینرو با فراغت و آسودگیخاطر، در طی بروز منازعات جانشینی در مغرب ایران، بارها در کنار سلطان سنجر، فرمانروای مقتدر سلجوقی، (حک: ۵۵٢-۴۹٠هـ / ۱۱۵٧-۱٠۹٧م) برضد مدعیان تاج و تخت پادشاهی مبارزه کرد و برای تحکیم مناسبات سیاسی با او، هر سال شخصاً نزد وی به خراسان میرفت و در بعضی مواقع، فرزندش اتسز را به مرو میفرستاد. او با سیاست دوراندیشانه، بنیان حکومتش را استوار نمود و با اظهار اطاعت و فرمانبرداری، نظر سلطان سلجوقی را بهخود جلب کرد و زمینه سلطنت و پادشاهی اولاد خویش را فراهم ساخت.
▲ | آغاز مناسبات سیاسی خوارزمشاهیان و عباسیان |
پس از مرگ محمد در سال ۵٢۱هـ/۱۱٢٧م، فرزندش اتسز، بر تخت سلطنت جلوس کرد. دوران زمامداری وی را از حیث موضعگیری سیاسی میتوان به دو دوره تقسیم کرد؛ دوره اول، از سال ۵٢۱هـ / ۱۱٢۱م. آغاز و تا سال ۵٢۹هـ / ۱۱٣۴م ادامه مییابد. در این دوره، خوارزمشاه به دلیل هوش و درایت خود، از سوی سنجر، فرماندهی بخشی از عملیاتهای نظامی را به عهده گرفت و با کارایی و مهارتهای رزمی خود، توانست مقام و برتری خود را به دیگران نشان دهد و راه را برای استقلال خوارزم هموار سازد. بدین منظور، در نیمه نخست حکمرانی اتسز، در رکاب سنجر به او وفادار بود.[۱۱] اتسز به رغم وفاداری و فرمانبرداری ظاهری از سنجر در نیمه دوم حکمرانی، تحولات بنیادی را در عرصه نظام سیاسی خوارزم آغاز کرد و محتاطانه در میان دو قدرت همسایه؛ یعنی سلجوقیان و قراختائیان، شالودههای سیاست مستقل اخلاف خود را بنیان نهاد. در این دوره، او تلاش کرد با هدف جهاد بر ضد کفار و دفاع از مرزهای مسلمین، مرزهای طولانی و آسیبپذیر خوارزم را از صحراگردان کفّار مصون دارد؛ بدین اعتبار عالمان و فقیهان او را غازی نامیدند.[۱٢] سپس مناطق سوق الجیشی همچون دشتهای میان دریاچه آرال و خزر، منقشلاق و قسمت سفلای سیحون را از اُترار[۱٣] تاجند - تخته پرش تهاجمات به خوارزم تصرف کرد.[۱۴] در پی این اقدام برای رهایی از سلطه حکومت سلجوقی خراسان و مشروعیت بخشیدن به مبارزات سیاسی علیه آن، در صدد برقراری مناسبات سیاسی با خلیفه عباسی، المقتفی (حک: ۵۵۵-۵٣٠هـ / ۱۱٦٠-۱۱٣٦م) برآمد. او در اوضاعی به امنیت خوارزم و نفوذ در شرق عالم اسلام میاندیشید که خلیفه عباسی نیز در تلاش برای تجدید حیات رهبری نهاد خلافت و غلبه بر حکومت سلجوقی در مغرب ایران بود؛ بنابراین با فرستادن نامههایی به گرگانج، او را بر ضد سنجر تشویق و تحریض کرد.[۱۵] اتسز با تحصیل مشروعیت از دستگاه خلافت، نیروهای سنجر را در خوارزم توقیف و اموال آنها را مصادره کرد و راههای ارتباطی خوارزم به خراسان را مسدود ساخت و نشان داد دیگر دست نشانده حکومت سلجوقی نیست و به حکمرانی مستقل خوارزمی میاندیشد.[۱٦] وی همزمان با این اقدام، گورخان، فرمانروای قراختایی[۱٧] را بر ضد سنجر برانگیخت و با سود جستن از توان نظامی او در واقعه قطوان[۱٨] در سال ۵٣٦هـ / ۱۱۴۱م، حیثیت سیاسی و اقتدار دولت سلجوقی را در هم شکست و در پی هزیمت سلطان از قراختائیان، شهرهایی از خراسان بهویژه مرو، دارالملک سلجوقیان را اشغال و خزانه دولتی را با خود به خوارزم برد.[۱۹]
به گفته مورخان، سلطان سنجر پس از این واقعه، دوبار در سالهای ۵٣٨هـ / ۱۱۴٣م و ۵۴٢هـ / ۱۱۴٧م به خوارزم لشکر کشید، اما به رغم پیشرفتهایی، با مقاومت خوارزمیان روبهرو گشت و از خوارزم بیرون رانده شد.[٢٠] او به دلیل حضور نیروهای قراختایی در ماوراءالنهر و ترکمنان غز، مجبور شد از تحرکات نظامی علیه خوارزم چشم بپوشد و در مقابل ادعای قدرت و شورشهای اتسز، او را با ارسال هدایا و تحفهها آرام نگه دارد.[٢۱]
به گفته ابن اثیر، پس از استیلای قراختاییان بر شهرهای اسلامی، سلطان سنجر با ترکمنان غُز که قارلوقها با پشتیبانی گورخان، آنان را از ماوراءالنهر بیرون رانده بودند، روبهرو گردید و بنیان حکومت سلجوقی، وقتی که غزان، سنجر را اسیر و اهالی شهرهای خراسان را قتل و غارت کردند (۹-۵۴٨ هـ / ۴-۱۱۵٣م)، متزلزل شد.[٢٢] در این میان، اتسز بهمنظور حفظ امنیت سرحدات جنوبی خوارزم و جلوگیری از فتنه غزان و نفوذ در خراسان، قلعه آمویه، نزدیکترین راه خوارزم به مرو و نقطه سوقالجیشی گذار نهر آمودریا به ماوراءالنهر[٢٣]، را تحت کنترل درآورد تا از آن بهعنوان پایگاهی محکم بر ضد غزان و تسلط بر خراسان استفاده کند.[٢۴] آنگاه با نوشتن نامههایی به قلم رشیدالدین وطواط، دبیر و صاحب دیوان رسائل خوارزم، به بغداد ضمن یادآوری روابط دوستانه سابق و ستودن دودمان مزبور به جهاد، به غزوات خود با کفار اشاره کرد و این خدمات را پاسداری از دیار مؤمنین و نصرت اسلام قلمداد کرد. سپس با برشمردن شایستگیها و توانمندیهای حکومت خوارزم تلاش کرد خلیفه عباسی، المقتفی لامرالله، را متقاعد کند که شایستگی حکومت بر خراسان را دارد.[٢۵] همچنین درصدد برآمد با برقراری مناسبات سیاسی وسیع با دولتهای همجوار و استفاده از نیروهای اعزامی آنها،خود در رأس لشکریان، از قتل و غارت غزان در خراسان جلوگیری کند.[٢٦] خوارزمشاه همزمان با این فعالیتهای سیاسی با ملوک همجوار، بر ضد غزان وارد عمل شد و بر آنان چیره گشت و با این اقدام، توانایی خود را در اعاده نظم در امور خراسان، تثبیت کرد.[٢٧]
▲ | مبارزات سیاسی تکش با الناصرالدینالله عباسی |
وقتی که اوضاع برای پیشبرد اهداف سیاسی اتسز مطلوب و آماده شد، او در ناحیه خبوشان بیمار گشت و در نهم جمادی الآخر سال ۵۵۱هـ / ۱۱۵٦م درگذشت.[٢٨] پس از وی فرزندش، ایل ارسلان (حک: ۵٦٨-۵۵۱هـ) برای پیگیری فعالیتهای سیاسی پدر، ابتدا جانب غیاثالدین محمد بن محمود، حکمران سلاجقه عراق را گرفت و خواستار بهبود روابط او با تختگاه عباسی شد، زیرا نمیخواست محمود بن محمد بهعنوان جانشین سلطان سنجر بهرسمیت شناخته شود، اما پس از درگذشت غیاثالدین و انتقال قدرت به اتابک شمسالدین ایلدگز، سیاست خود را تغییر داد و در مقابل محمود خان و ایبه قرار گرفت و شهرهای جرجان و نسا را تصرف کرد.[٢۹] ایبه در پی پیشرفت نیروهای خوارزمی به شمسالدین دربارۀ اهدافش هشدار داد و شمسالدین نیز با فرستادن رسولی به نزد خوارزمشاه، خراسان و خوارزم را متعلق به دودمان سلجوقی دانست، اما چون کارگر نیفتاد به خوارزم لشکر کشید و در نبرد با ایل ارسلان در بسطام، از وی شکست خورد[٣٠] و بهدنبال آن، خوارزمشاه تمامی شهرهای خراسان را بهطور یکپارچه تحت حاکمیت دولت خوارزمی درآورد[٣۱] و نیرومندترین فرمانروای بخش شرقی عالم اسلام شد و در اندیشه مقابله با قراختاییان برآمد تا به نفوذ آنها در ماوراءالنهر خاتمه دهد، اما مرگ نابهنگام وی در نوزدهم رجب سال ۵٦٨هـ / ۱۱٧٣م و بروز چند جنگ داخلی بین خوارزمشاهیان، کامیابیهای خوارزمیان را کند کرد.[٣٢]
پس از او، همسرش، ترکن خاتون، از دوری تکش[٣٣] در منطقه جَند استفاده کرد و فرزند کوچکش، سلطان شاهمحمود را به تاج و تخت رساند و خود، زمام امور را در دست گرفت. تکش که از بهرسمیت شناختن و اطاعت از او سر باز زده بود به بلاساقون، مرکز حکمرانی قراختاییان رفت و نظر دختر گورخان را در قبال پرداخت مالیات سالیانه به حکومت قراختایی در صورت پیروزی بر سلطان شاه جلب کرد و در معیت فوما[٣۴]، فرمانده سپاه قراختایی، به طرف خوارزم به راه افتاد. سلطان شاه و ترکن خاتون با نزدیک شدن سپاه خارجی، مرکز قدرت را رها کردند و تکش به کمک نیروهای بیگانه وارد شهر گرگانج شد و در روز دوشنبه، ٢٢ ربیع الآخر سال ۵٦٨هـ بر اریکه سلطنت جلوس کرد.[٣۵]
تکش، گرچه تخت پادشاهی را مدیون قراختاییان بود، درصدد رهایی از یوغ آنها برآمد. بدین منظور، وی، ارسال خراج به بلاساقون را متوقف کرد و مأمور وصول مالیات قراختا را به قتل رساند و مورد حمله آنان قرار گرفت. خوارزمیان بر خلاف تصور نیروهایی متفق بودند که[٣٦] از اقتدار خوارزمشاه و استقلال مملکت خود دفاع کرده و ظفر یافتند.[٣٧] بنابراین، حکومت خوارزم از انقیاد قراختا رهایی یافت و تکش را بر آن داشت به پیروزی خود بر ضد کفار قراختا با اتکا بر نیروی انسانی ولایت جَند، ادامه دهد.[٣٨] تکش در این منطقه با اتخاذ سیاست دینی مبنی بر گسترش مرزهای سیاسی اسلام و زدودن نشانههای کفر برای نفوذ در مناطق شمالی سیحون سود جست و مناطقی، چون «بار جلیغ کنت»، «سغناق»، «رباطات» و «طغانین» را تصرف کرد[٣۹] و با تشکیل ارتشی نیرومند، از سرحدات شمالی سیحون که از سوی ترکان و قراختاییان آسیبپذیر بود، حراست نمود و سپس فرمانروای «سغناق» و «البقراوزان» رئیس قبیله «اوران» از قپچاقها را با خود بر ضد «ملاعین قتا» متحد کرد[۴٠] و توانست پیروزیهایی تا ولایات کفار، یعنی «طراز»،[۴۱] بهدست آورد.[۴٢] اهمیت پیروزی خوارزمشاه بر کفار قراختایی در آن بود که وی اهداف سیاسی خود را با دین درآمیخت و به «مجاهد غازی» ملقب گردید.[۴٣] پس از این پیروزی، سلطان تکش در سال ۵٧٨هـ / ۱۱٨٢م، در جبهه داخلی عملیات نظامی دیگری با نام «جهاد اعظم» آغاز کرد و با سپاهی متشکل از امیران شجاع و مجرب به جنگ کفار قراختایی رفت و شهر بخارا را فتح و به گرگانج، دارالملک خوارزمشاهیان، ضمیمه کرد. تکش با این فتح معظم، مجدداً مصالح دین و دولت و شریعت اسلام را در آن ولایت قوت داد و خطبه و سکه این خطه بهنام او طراز یافت.[۴۴]
سلطان تکش در میان سالهای ۵٧٨-۵٦۹هـ، با دعاوی تاج و تخت خوارزم از سوی برادرش سلطان شاه، که از طرف ملوک همجوار حمایت میشد، روبهرو بود.[۴۵] وی با سیاست توازن قدرت در خراسان، مدبرانه موقعیت سیاسی زمامداری خود را درمقابل برادرش حفظ کرد[۴٦] و در طی سالهای ۵٨۹-۵٧٨هـ ، در پی مبارزات طولانی، بر سلطان شاه پیروز شد و شهرهایی از خراسان را نیز تصرف کرد.[۴٧]
همزمان با فتوحات گسترده تکش، حکومت سلجوقیان بهدلیل درگیریهای امیران و بزرگان آن بر سر قدرت در ولایات شرقی، رو به ضعف میرفت، بنابراین، زمینه برای بنا نهادن حکومتی نیرومند در عراق عجم مهیا بود. در این میان، برخی بزرگان سلجوقی نیز با ارسال نامههایی، خوارزمشاه را برای تصرف عراق عجم تشویق کردند و مهمتر آنکه، خلیفه الناصر (حک: ٦٢٢-۵٧۵هـ / ۱۱٨٠-۱۱٢۵م) از بیم پیشروی طغرل، فرمانروای عراق[۴٨]، با فرستادن رسولانی به گرگانج با هدف واگذاری فرمانروایی عراق عجم به خوارزم، خواستار مداخلات نظامی تکش بر ضد طغرل شد، تکش هم که به تصاحب زمام امور ایران میاندیشید، بلافاصله در سال ۵۹٠هـ / ۱۱۹۴م از خوارزم به ری رفت و ضمن مغلوب کردن طغرل، شهرهای اصفهان و همدان را به اشغال درآورد[۴۹] و در حوالی همدان، بین «دزج و قاسماباذ»، کوشکی برای استقرار حکومت خوارزم تدارک دید و به مدت یک ماه به تنظیم و تنسیق امور حکومت پرداخت و سپس اصفهان و همدان را به قتلغ اینانچ و ری را به پسرش یونس خان سپرد و برای خشنود ساختن تودههای مردم، فقها و علما، به حل و فصل مشکلات موجود پرداخت و به آنها تحف و هدایایی ارزانی داشت.[۵٠]
الناصرالدینالله در ازای کمکهایش به سلطان خوارزمی، انتظار داشت که سلطان برخی مناطق را به وی بسپارد. بههمین منظور، وزیر خود، مؤیدالدین محمد، معروف به ابن قصاب را برای مذاکره با او به عراق عجم فرستاد. وزیر از خوارزمشاه خواست برای مذاکره و گرفتن خلعت پیش او برود و ضمن پیاده شدن از اسب با وی روبهرو شود. تکش که این عمل را اهانتآمیز میدید، سرباز زد و این، مقدمه اختلاف بین خلیفه و خوارزمشاه گردید. این اختلاف تا بدانجا بالا گرفت که ابن قصاب و سپاهیان خلیفه پس از رویارویی با خوارزمشاه، شکست خوردند و خوارزمشاه غنایم فراوانی بهدست آورد.[۵۱]
خلیفه عباسی با احساس خطر از این حکومت نوخاسته و برای اعادۀ حیثیت، قوایی مرکب از پنج هزار نفر را به فرماندهی ابن قصاب رهسپار فتح همدان کرد و اینبار با خیانت قتلغ اینانج به خوارزمشاه و پیوستن به سپاه خلیفه، قوای خوارزمی بهطرف ری عقبنشینی کرد و سپاه خلیفه توانست همدان، خرقان، مزدقان و ساوه را فتح کند و خوارزمیان را به دامغان، بسطام و گرگانج عقب براند.[۵٢] متعاقب این حوادث، الناصر سپاهی به فرماندهی سیفالدین طغرل به اصفهان گسیل داشت و در این اوضاع، کوکجه، یکی از مملوکان پهلوان محمد بن ایلدگز، بر ضد خوارزمیان وارد عمل شد و صدرالدین خجندی، رئیس شافعیان اصفهان، نیز ضمن تحریک مردم بر ضد خوارزمیان، خواستار تسلیم شهر به سپاه خلیفه شد. لشکریان خوارزمشاه ناگزیر اصفهان را به قصد خراسان ترک کردند و سپاه خلیفه به اصفهان وارد شد[۵٣] و کوکجه به تعقیب خوارزمیان شتافت. وی پس از بازگشت و طبق توافق قبلی با الناصر، حکومت بر شهرهای ری، خوار، ساوه، قم و کاشان تا مرز مزدقان را خود بر عهده گرفت و شهرهای اصفهان، همدان، زنجان و قزوین را به دستگاه خلافت سپرد.[۵۴]
در اثنأ این وقایع، سلطان علاءالدین تکش پس از فراغت از اوضاع داخلی خراسان و ماوراءالنهر با سپاهی در شعبان سال ۵۹٢هـ به قصد نبرد با لشکر خلیفه به همدان رفت و در این جنگ ضمن کشته شدن سپاهیان بسیار، سرانجام سپاه الناصر شکست خورد و تکش همدان را گرفت و گور ابن قصاب که پیش از جنگ در گذشته بود، شکافت و سر بیجانش را برید و وانمود کرد که در جنگ کشته شده است[۵۵] پس از آن، تکش رفتاری دوستانه با مردم در پیش گرفت و اعلام کرد در انجام امور حکومتی کوشا باشند، مردم هم بهدلیل رضایت از سلطان خوارزمی، جشن برپا کردند.[۵٦]
در این میان، الناصر، خلیفه عباسی، هیاتی به ریاست مجیرالدین ابوالقاسم بغدادی به همدان فرستاد تا به خوارزمشاه بگوید که بلاد تحت حاکمیت دودمان خوارزمی کافی است و باید عراق عجم را اعاده نماید و گرنه خلیفه در سرزمین خوارزمشاه به جهاد برمیخیزد. در مقابل این تهدید، تکش نه تنها عراق عجم را تسلیم نکرد، بلکه خواستار خوزستان برای تأمین جا و مقرری ارتش خوارزمی شد[۵٧] و حاجب بزرگ، شهابالدین مسعود خوارزمی را همراه مجیرالدین به بغداد فرستاد و از خلیفه، حقوق تاریخی - سیاسی، همچون سلاطین سلجوقی تقاضا کرد و از وی خواست برای استقرار سلطان خوارزمی در بغداد، دارالسلطنه آن را تعمیر کنند و بهنام خوارزمشاه خطبه بخوانند.[۵٨] در پی بیثمر بودن این مذاکرات، تکش آماده رویارویی با خلیفه شد. خلیفه بغداد دست به توطئه زد و نامههایی به فرمانروای غور و غزنه، غیاثالدین، نوشت مبنی بر اینکه به ممالک شرقی خوارزمشاه حمله برد و با سرگرم کردن تکش، او را از حمله به بغداد باز دارد.[۵۹] علاوه بر آن، رسولی به بلاد خزر فرستاد تا پادشاه آن از ناحیه شمال، برای تحدید پیشروی خوارزم، بر آن حمله برد.[٦٠]
غیاثالدین نیز طی نامهای تکش را تهدید به تصرف شهرهایش کرد. تکش هم بلافاصله به گرگانج، دارالملک خوارزم، بازگشت و رسولی نزد قراختاییان روانه ساخت و به فرمانروای آن وانمود کرد که حکمران غوری، متصرفات قراختاییان را چون بلخ تصرف خواهد کرد. سپس نامهای به غیاثالدین ارسال داشت و اعلام کرد دست از نبرد با الناصر کشیده و مطیع اوست. تکش با این سیاست، طرح خلیفۀ عباسی را نقش بر آب کرد و قراختاییان و غوریان را درگیر جنگهای فرسایشی کرد.[٦۱] و مقاصد سیاسی حکومت خوارزمشاهی را در مقابل نهاد خلافت دنبال نمود و برای تضعیف آن با امام ابومحمد عبدالله بن حمزه، ملقب به منصور بالله (٦۱۴-۴٦۱هـ) پیشوای زیدیه که در سال ۵۹٣هـ همراه بدرالدین و محمد بن احمد از امرای آل رسول، قیام کرده بودند، تماس برقرار کرد و این قیام را که در دیلم، ری، گیلان و حجاز با استقبال علمای زیدیه و قتاده بن ادریس، شریف مکه، روبهرو شده بود، تحت حمایت مادی و معنوی قرار داد و با این اقدام، خلافت عباسی را به شدت به مخاطره انداخت.[٦٢] به دنبال این اقدام، علاءالدین تکش بهطرف عراق عجم به راه افتاد و تمام آن سرزمین را تسخیر کرد و شایستگی خود را در اداره امور عراق به الناصر و امیرانش نشان داد و با تلاش وافر توانست الناصر را در مقابل حقوق سیاسی خود تسلیم کند و به دریافت «تشریفات فاخر و صلات وافر» و «منشور سلطنت ممالک عراق، خراسان و ترکستان» از نهاد خلافت، نائل گردید.[٦٣] (۵۹۵هـ / ۱۱۹٨م).
بهدنبال ارسال خلعت، خوارزمشاه، پسرش، تاجالدین علیشاه را قائم مقام خود در عراق عجم قرار داد[٦۴] و خود بهمنظور جلوگیری از دستاندازی اسماعیلیه در عراق عجم[٦۵]، بهطرف قلعه قاهره[٦٦] در حوالی قزوین لشکر کشید و به آسانی آن را گشود و با گماشتن نگهبانانی در آنجا[٦٧]، خواست قلعه الموت را تصرف کند که به دلیل مقاومت آنان منصرف شد و در دهم جمادی الآخر سال ۵۹٦هـ / ۱۱۹۹م به خوارزم باز گشت.[٦٨]
اسماعیلیه میپنداشتند دشمنی سلطان با آنها، نتیجه اهتمام نظامالملک مسعود بن علی، وزیر دولت خوارزمشاهی است، بنابراین بر سر راهش کمین کردند و هنگامی که وزیر از سرای خویش خارج میشد، او را به قتل رساندند.[٦۹] این حادثه سبب تأثر خوارزمشاه شد تا جایی که با سپاهی عظیم به فرماندهی پسرش محمد بهطرف قلاع آنها حرکت کرد، اما در بین راه، خوارزمشاه بیمار شد و بر خلاف توصیه اطبا به راه خود ادامه داد و در حوالی «چاه عرب» در شهرستان، بیماری بر او چیره شد و در نوزدهم رمضان ۵۹٦هـ / ۱٢٠٠م درگذشت.[٧٠] محمد که شرایط حساس جانشینی پدر را میدانست، با پیشنهاد اسماعیلیه مبنی بر دریافت یکصد هزار دینار به دولت خوارزمی، توافق کرد و به سرعت عازم گرگانج گردید.[٧۱]
▲ | اقدامات و تحریکات الناصر عباسی علیه سلطانمحمد خوارزمشاه |
سلطان محمد که در دوران حیات تکش «قطبالدین» و پس از مرگ او «علاءالدین» لقب یافت، روز پنجشنبه بیستم شوال سال ۵۹٦هـ به تخت سلطنت جلوس کرد.[٧٢] سبب این تعویق همانا اختلافی بود که میان او و هندوخان، فرزند ملکشاه، وجود داشته است.[٧٣]
غیاثالدین غوری با تحریک و تشویق خلیفه بغداد به بهانه دفاع از حقوق هندوخان، بعضی از شهرهای خراسان را متصرف شد و به ضبط و مصادره اموال مردم دست زد و حتی غلهای که برای نگهداری مشهد امام رضا(ع) تخصیص یافته بود، غارت کرد.[٧۴] در این اوضاع، شهابالدین غوری که در هندوستان سرگرم فتوحات بود، سریعاً به خراسان عزیمت کرد و بلافاصله با لشکر خویش بهسوی خوارزم شتافت و تصمیم داشت گرگانج، قلب امپراتوری خوارزمشاهیان را بهتصرف خویش درآورد. سلطان محمد در حوالی «قراسو»[٧۵]، مانند اسلاف خویش کوشید با غرقاب کردن اراضی اطراف، غوریان را متوقف سازد، اما فقط چهل روز ایشان را متوقف ساخت. شهابالدین با مشقت فراوان بهطرف شمال پیشروی کرد و شهر گرگانج را محاصره کرد. خوارزمشاه پیکی به نزد گورخان فرستاد و از وی استمداد نمود. همچنین کنار شط «نوزآور» قرارگاهی ایجاد نمود و آماده دفاع از مرز و بوم سرزمین اجدادی خویش گشت. امام شهابالدین خیوقی نایب مناب و مشاور سیاسی دولت خوارزمی که به تعبیر جوینی، «دین را رکنی و ملک را حصنی بود» در تدارک کار دشمن و دفع آنان از حریم خانه و میهن، کوشش فراوان کرد و در منابر شهر خطابهها خواند و به حکم حدیث صحیح «هر کس در راه جان و مال خویش کشته شود شهید است» اذن جهاد داد. بدین ترتیب، تمامی اهالی گرگانج با روحیهای پرخروش و پرجوش و مجهز به انواع سلاح، در مقام دفاع از شهر برآمدند. در این میان، شهابالدین غوری که تلاش میکرد از جانب شرقی شط به داخل شهر نفوذ یابد، ناگهان خبر یافت که سپاه قراختایی به فرماندهی «تایانگو طراز» و سلطان عثمان، حکمران سمرقند، نزدیک قرارگاه خویش رسیده است، از اینرو مجبور به عقبنشینی گردید، اما در اثنأ بازگشت در حوالی هزار اسب در نبرد با سپاه خوارزمی شکست خورد و بسیاری از ابزار و آلات جنگی خود را از دست داد و در نزدیکی «اندخود»[٧٦] به محاصره قراختاییان درآمد و از بیم جان خویش به میانجیگری سلطان عثمان، تمامی گنجینهها و «زرادخانهها»[٧٧] را به قراختاییان بخشید و از مرگ حتمی نجات یافت.[٧٨]
بعد از این شکست، سلطان شهابالدین به هندوستان رفت و از آنجا نیروی انسانی و ابزار و آلات جنگی کافی تدارک دید و در نظر داشت به پشتوانه معنوی نهاد خلافت، عملیات نظامی وسیعی بر ضد سلطان محمد آغاز نماید، ولی در هنگام بازگشت به غزنه، در ناحیه «دمیک» از توابع لاهور، بهوسیله کفار «الکوکریه» به قتل رسید.[٧۹] با مرگ او، از آنجا که فرزند ذکور نداشت بر سر تاج و تخت پادشاهی اختلاف بهوجود آمد و امیران و مملوکان غوری هر یک در منطقه تحت فرمان خویش مدعی استقلال شدند.[٨٠] در این اوضاع، علاءالدین محمد خوارزمشاه به دعوت حسین بن خرمیل، امیر برجسته غوری، به هرات لشکر کشید و با تصرف آن، شهر بلخ را نیز پس از چهل روز محاصره تسخیر کرد[٨۱] و به گفته ابن اثیر، بهمنظور تأمین خط دیوار دفاعی ولایات متصرفه، قلعه ترمذ را به عثمان، فرمانروای سمرقند، تسلیم نمود و بلافاصله بهطرف مناطق میمنه، اندخوی، طالقان و قلاع کالوین و بیوار پیش رفت.[٨٢] در این میان، سلطان غیاثالدین محمود که سرگرم مبارزه با تاجالدین اُولدوز فرمانروای غزنه بود، از جنگ و مقابله با خوارزمیان پرهیز کرد و علامه کرمانی، سفیر محمد خوارزمشاه، را در فیروز کوه به گرمی پذیرفت و همراه او، ضمن اعلام تابعیت خویش در ذکر نام سلطان در سکه و خطبه، تحفههایی به علاوه فیلی سپید نزد سلطان خوارزمی ارسال داشت.[٨٣] (٦٠٣هـ) پس از این حوادث، سلطان محمد در سال ٦٠۴ هـ / ۱٢٠٧م به طرف ماوراءالنهر به راه افتاد و شهرهای بخارا و سمرقند را از سیطره قراختاییان خارج ساخت.[٨۴] آنگاه به قصد پاکسازی مناطق اسلامی از وجود عناصر قراختایی و پایان دادن به حکومت آنان به مصاف خان ختای رفت، اما اینبار به سبب خیانت اصفهبد کبودجامه و «ترتیه» شحنه سمرقند و همکاری ایشان با گورخان، شکست خورد و بهدست سپاه ختای اسیر گردید.[٨۵] از آنجا که سلطان محمد مدتی در میان دشمنان اسیر بود، شایعاتی مبنی بر کشته شدن او بر سر زبانها جاری شد و سبب بروز ناآرامی، اغتشاش و آشوبهایی در هرات، نیشابور، طبرستان و جرجان گردید و بنیان سلطنت خوارزمشاهی را به مخاطره افکند.[٨٦] به گفته ابن اثیر، سلطان خوارزمی به کمک یکی از همراهان خویش بهنام شهابالدین مسعود از دست قراختاییان رهایی یافت و به محض بازگشت به دارالملک خوارزم و اطلاع از حرکتهای استقلالطلبانه در ولایات جنوبی، بهجانب خراسان لشکر کشید و در سایه قدرت و تدابیر نظامی توانست پس از نابودی سرکشان و طاغوتیان، مجدداً اقتدار نظامی خوارزمشاهی را در بلاد مزبور تأمین کند.[٨٧] آنگاه با برقراری نظم و امنیت در امور خراسان و انتصاب امیران معتمد، آماده نبرد با قراختاییان گردید و در ناحیه «ایلامش»[٨٨] واقع در شمال «اندکان» در جنگ با تایانگو فرمانده سپاه ختای پیروز شد[٨۹] و بهدنبال آن از یک سو با موفقیت تا اوز کند[۹٠] و آغناق[۹۱] و از سوی دیگر در ولایات اُترار، معبر کاروانهای تجاری پیشروی کرد و با براندازی عمال مسلمان وابسته به گورخان و تعیین والیان خوارزمی در نواحی مزبور، همراه ارسلانخان عثمان رهسپار گرگانج، دارالملک خوارزمشاهیان گردید.[۹٢]
چنانکه دیدیم، سلطان محمد در همان روزهای نخست حکمرانی، با دسیسه الناصر، دشمن شماره یک دولت خوارزمشاهیان، روبهرو شد. هر قدر سلطان خوارزمی بر میزان پیروزیها و گسترش نظام خوارزمشاهی در بخش شرق عالم اسلام میافزود، به همان نسبت دشمنیها و اختلافها با دستگاه خلافت شدت بیشتری میگرفت. خلیفه الناصر پیوسته از وزن و اعتبار معنوی خود بر ضد نظام سیاسی خوارزم استفاده میکرد و کلیه سلاحهای سیاسی - دینی خود را علیه آن بهکار میبرد. او برای تحکیم نفوذ و سلطه بر عراق عجم، با متهم ساختن سلاطین خوارزمی به بیدینی و با استفاده از موقعیت مادی و معنوی برخی از علمای شهیر عصر، از قبیل «ابن الخطیب»[۹٣] و «ابن الربیع»[۹۴]، تودههای مسلمان و دولتهای همجوار را بر ضد آنان برمیانگیخت و با اتهام سرکشی و بغی به آنان، ضمن تضعیف موقعیت اجتماعی و سیاسی دولت خوارزمی، جنگ و نبرد با آنها را قانونی و مشروع جلوه میداد.[۹۵] الناصر همچنان به سیاست خود مبنی بر براندازی نظام خوارزمشاهی ادامه داد و با بهرهگیری از اختلاف و درگیری خاندان خوارزمشاهی، برای از بین بردن اقتدار و حاکمیت علاءالدین محمد در عراق عجم و ساقط نمودن نظام خوارزمی، با خاندان قراختای متحد شد و با اعزام فقیه شافعی و مدرس نظامیه بغداد، شیخ مجدالدین ابوعلی یحیی، و فرستادن نامههای پی در پی به غزنه و فیروزکوه، از سلاطین غور خواست که گرگانج، دارالملک خوارزمشاهیان، را به اشغال درآورند.[۹٦] در این میان، علاءالدین محمد با اتکا به نیروهای رزمی متشکل از اقوام «اورانی، قنقلی و قبچاقی» و ترکن خاتون که به طور منظم با وارد ساختن هم نژادان خود در خوارزم توان نظامی ارتش خوارزمی را بالا میبرد[۹٧]، و نیز با حمایتهای مادی و معنوی دانشمند و متکلم بزرگ بارگاه خویش، شهابالدین خیوقی، از سرزمین اجدادی خویش دفاع کرد و با نقش برآب کردن توطئههای دستگاه خلافت، اقتدار و حاکمیت نظام خوارزمشاهی را در خراسان تثبیت کرد و با برافراشتن پرچم جهاد علیه کفار قراختای، حاکمیت آنان را در ممالک اسلامی برانداخت و در نبرد بر ضد غوریان، که اهرم قدرت خلیفه بغداد [در اجرای] سیاستهای نهاد خلافت بر ضد نظام خوارزمی در شرق عالم اسلام بودند، پیروز شد[۹٨] و زمانی که بلاد غور به ویژه غزنه را در سال ٦۱۱هـ / ۱٢۱۴م تسخیر کرد، در خزانه آنان منشورهای دارالخلافه را بهدست آورد که مشتمل بر تقبیح کردار و حرکات سلطان و تشویق و تحریک خان ختای و غوریان در براندازی حکومت خوارزمشاه بود. سلطان این اسناد و دلایل را تا فراهم شدن فرصت لازم برای لشکرکشی به بغداد نزد خود نگه داشت.[۹۹]
در این اوضاع، الناصر برای تأمین اقتدار و حاکمیت دستگاه خلافت در عراق عجم، با دشمن دیرینه اسلاف خویش، اسماعیلیه، متحد شد[۱٠٠] و زمانی که جلالالدین حسن نو مسلمان بهمنظور اثبات خلوص نیت به اسلام رسمی، مادرش را با کاروانی بزرگ به سفر حج روانه ساخت، کاروان و عَلَم اسماعیلیان را برای تحقیر و تنزل مقام سلطان خوارزمی، جلوتر از حجاج خوارزمی قرار داد[۱٠۱] و بهوسیله فدائیان امام اسماعیلیه، سیفالدین اغلمش را که «مقیم رسم خطبه و مظهر طاعت سلطان [خوارزمشاه] بود» در وقت استقبال از حجاج خوارزمی به قتل رساند.[۱٠٢] در همین هنگام، الناصر به موجب اختلاف و درگیری قتاده، امیر مکه، با دستگاه خلافت، به اشتباه برادرش را توسط اسماعیلیه ترور کرد و با این کار باعث بروز بلوای بزرگی در عالم اسلام شد.[۱٠٣]
▲ | عکسالعمل سلطانمحمد در برابر دستگاه خلافت و پیآمد آن |
این جریانها همراه با اسناد و شواهد موجود برای علاءالدین محمد دلایل کافی در اثبات بیکفایتی و جاهطلبی خلیفه بغداد و فرصت مناسبی برای بزرگترین پادشاه ممالک اسلامی بود، که در برابر برتریجوییها و زورگوییهای او بایستد و رسماً حکومت را از زیر نفوذ وی بیرون کشد[۱٠۴]، اما از آنجا که فضای سیاسی مناسب پیشبرد مقاصد او نبود، خوارزمشاه کوشید با اتخاذ سیاست دینی، حقوق تاریخی - سیاسی خویش را بهصورت قانونی و مشروع مطالبه نماید. از اینرو جلسهای متشکل از علما، رجال و پیشوایان دینی در گرگانج ترتیب داد و در آن با اسناد و شواهد کافی، تمامی اقدامات توطئهآمیز سیاسی - نظامی الناصر را برشمرد و اظهار داشت خلفای عباسی از جهاد و نبرد علیه کفار و ارشاد و دعوت آنان به اسلام و محافظت از ثغور و سرحدات ممالک اسلامی که نه تنها به اولوالامر واجب است بلکه ضرورت تمام دارد، سرباز زدهاند و در خصوص بزرگترین رکن اسلام، یعنی جهاد، اهمال ورزیدهاند. بنابراین سلطانی که اوقات خود را مجاهدت در راه دین، پاسداری از مرزها، برکندن گمراهان و دعوت کافران به دین حق صرف نموده، سزاوار است چنین امامی که نسبت به مسئولیت بزرگ امامت تغافل ورزید، عزل نماید؛ مضافاً آنکه، خلفای عباسی شایسته خلافت نیستند و سادات حسینی مستحق خلافتاند و خاندان عباسی آن را به ناحق غصب کردهاند. بدین ترتیب، سلطان محمد از علمای حاضر در جلسه، برای عدم مشروعیت امامت الناصرالدینالله و استحقاق خلافت علویان فتوا گرفت و با یکی از سادات بزرگ حسینی، سید علاءالملک ترمذی، که وزیر دولت خوارزمشاهی بود، بهعنوان رهبر معنوی و روحانی عالم اسلام بیعت کرد و نام خلیفه بغداد را از خطبه در ممالک خوارزمشاهی برانداخت.[۱٠۵] این واقعه علاوه بر آن که نفوذ گسترده و شناخته شده علویان در سایه حکومت خوارزمشاهی در قلمرو آنان، خوارزم، مرکز امپراتوری را به تصویر میکشد، گرایش و طرفداری محمد خوارزمشاه به شیعه و اقتدار سادات شیعی را در جنبه سیاسی نشان میدهد.
پس از آن که سلطانمحمد به اعمال خود رنگ مشروعیت بخشید و به خودش نیز زینت مجاهدت در راه حق و عدالت داد، آماده نبرد با خلیفه بغداد گردید و از خوارزم به راه افتاد، ولی مستقیم عازم بغداد نشد، بلکه ابتدا اوضاع آشفته عراق عجم را سر و سامان داد و اتابک سعد، حکمران فارس و اتابک اوزبک، صاحب آذربایجان را به اطاعت درآورد[۱٠٦]، سپس بهمنظور شروع جنگ در همدان اردوگاه عظیمی دایر کرد و برای اتمام حجت قاضی مجیرالدین عمر بن سعد خوارزمی را به رسالت به بغداد فرستاد و به خلیفه پیغام داد که نام سلطان باید در خطبه خوانده شود. از آنجا که الناصر بر آن بود تا با حذف قدرتهای منطقهای، ریاست هر دو نهاد سلطنت و خلافت را نصیب خویش سازد، با درخواست سلطان مخالفت کرد.[۱٠٧] خوارزمشاه از امتناع خلیفه بسیار خشمگین شد و بیش از پیش در عزل خلیفه راسخ گردید و گفت: «در سپاه من لااقل صد تن وجود دارند که از الناصر برای خلافت شایستهتر میباشند»[۱٠٨]. معهذا خلیفه برای منصرف ساختن سلطان از حرکت به سوی بغداد و جلب توافق و تسکین وی، شیخ شهابالدین سهروردی، شیخ الشیوخ دستگاه خود را به رسالت نزد خوارزمشاه اعزام داشت و بنا به نقل منابع، شیخ پس از آن که به خدمت سلطان راه یافت، حدیثی از رسول خدا(ص) مبنی بر این که ایشان مؤمنان را از آزار رساندن به آل عباس برحذر داشتهاند، برای سلطان نقل کرد. خوارزمشاه پاسخ داد: اگر چه ترکم و زبان عربی را خوب نمیدانم، اما معنی حدیث را فهمیدم ولله الحمد که هرگز آزاری به آل عباس نرسانیدهام، ولی شنیدهام که در زندان خلیفه، خلقی بسیار از این طایفه محبوس ماندهاند و در همانجا به تکثیر نسل میپردازند. خوب است شیخ این حدیث نبوی را برای خلیفه بخواند. شیخ در جواب گفت: خلیفه مجتهد است و حق دارد برای خیر و صلاح جامعه اسلامی افرادی را به زندان افکند.[۱٠۹] سلطان در پاسخ شیخ گفت: «این کسی را که تو وصف میکنی در بغداد نیست من میآیم و کسی را به خلافت مینشانم که بدین اوصاف باشد»[۱۱٠] از آن پس، بحث و گفتوگو با اظهار صریح سلطان محمد مبنی بر عدم صلاحیت الناصر در تصدی امر زمامداری مسلمانان، به جایی نرسید و دشمنی میان خوارزمشاه و خلیفه شدت بیشتری یافت.
پس از بینتیجه ماندن رسالت سهروردی، سلطان محمد در سال ٦۱۴هـ / ۱٢۱٧م، حدود پانزده هزار سپاه را از طریق همدان بهطرف بغداد فرستاد و خود نیز بهدنبال آنها به راه افتاد، اما در اثنأ پیشروی و عبور از گردنه اسدآباد گرفتار وزش باد، باران و برف شدید شد و اکثر نیروهای خود را از دست داد و مجبور به بازگشت گردید.[۱۱۱] با آنکه خوارزمشاه در اثر یک حادثه طبیعی به مقصود خویش نرسید، از مبارزه با دستگاه خلافت دست نکشید و بر خلاف نظر مورخانی، چون عوفی و نسوی[۱۱٢]، مصمم بود با فراهم ساختن نیروی رزمی و تجهیزات نظامی در سال بعد به بغداد لشکرکشی کند و طومار نهاد خلافت را بر هم چیند که البته بهعلت تحریکات و سیاست توطئهآمیز الناصر عباسی در برانگیختن مغولان علیه ممالک خوارزمشاهی، برای رهایی از این خطر عظیم نتوانست اقدام مؤثری انجام دهد.[۱۱٣] با این کار، الناصر از خطر حکومت خوارزمشاهی رهایی یافت، اما سرانجام در چند دهه بعد، باعث فروپاشی همیشگی نهاد خلافت در عالم اسلام گردید.
اگرچه هجوم مغولان به ممالک خوارزمشاهی و بهانه چنگیزخان[۱۱۴] در این اقدام، مسئله دیگری میباشد که از موضوع بحث ما خارج است و تنها دعوت خلیفه او را بر این کار وا نداشته است،[۱۱۵] ولی رفتن سفیری از جانب الناصر پیش چنگیزخان و علنی شدن دشمنی خلیفه با سلطان محمد و دادن اطلاعات در باب احوال ممالک خوارزمشاهی که لازمه دعوت مغول به جنگ با خوارزمشاه بود، خان مغول را مایل و جری کرده و در تحریک و تشویق آنان در هجوم به ممالک خوارزمشاهی بسیار مؤثر بوده است.[۱۱٦]
▲ | سلطان جلالالدین مینکبرنی و الناصر عباسی |
پس از سقوط ممالک شرقی، سلطانمحمد که با توطئههای داخلی و خارجی مواجه بود، قدرت مقابله با مغولان را در خود ندید و به نواحی داخلی ایران عقب نشست[۱۱٧] و پس از سرگردانی بسیار در حالی که از بیم تعقیب جبه بهادر و سوبدای به جزیره آبسکون در جنوب شرقی دریای خزر پناه برده بود[۱۱٨]، تصمیم گرفت «اوزرلاق شاه» را که به علت نفوذ و مداخلات ترکن خاتون بهعنوان ولیعهد انتخاب کرده بود[۱۱۹]، عزل کند و به این امید که جلالالدین میتواند در مقابل مغولان مقاومت ورزد، او را به جانشینی برگزید.[۱٢٠]
پس از مرگ سلطانمحمد در سال ٦۱٧هـ / ۱٢٢٠م، سلطان جلالالدین برای مقابله با مغولان در نظر داشت از نیروی مادی و معنوی خلیفه عباسی سود جوید، اما اختلاف تاریخی دستگاه خلافت و خوارزمشاهیان مجال نداد و این سیاست مؤثر نیفتاد.
این دشمنی در ابتدای کار جلالالدین، هنگامی بروز کرد که وی پس از مراجعت از هندوستان به منظور سامان بخشیدن نیروی خود راه کرمان در پیش گرفت، اما براق حاجب، حاکم دست نشاندۀ خوارزمشاهیان در کرمان، با آگاهی از ضعف نیروی سلطان، دروازههای شهر را به رویش بست. جلالالدین هم که توان مقابله در خود نمیدید، راه عراق عجم پیش گرفت. براق حاجب، پیش از رسیدن جلالالدین بدانجا، رسولانی با تحفه و هدایا برای جلب حمایت خلیفه بغداد نزد الناصر فرستاد. الناصر با سیاست خدعه آمیز خود به خوارزمشاهیان، نمایندگان دشمن سلطان را پذیرفت و رسولان را با هدایا و خلعت و منشور حکومت کرمان به نزد براق حاجب باز پس فرستاد. بدین ترتیب در ابتدای کار جلالالدین، خلیفه با حاکم یاغی کرمان بر ضد او همدست شد.[۱٢۱]
در این هنگام، سلطان جلالالدین که عازم خوزستان بود، سفیری نزد خلیفه فرستاد و از او در برابر هجوم مغولان استمداد خواست؛ خلیفه بغداد نه تنها دعوتش را اجابت نکرد، بلکه از بیم از دست دادن خوزستان سپاهی حدود بیست هزار نفر به جنگ او فرستاد و علاوه بر آن از مظفرالدین کوکبری، فرمانروای اربل، تقاضای ده هزار سوار کرد تا کار جلالالدین را یکسره کنند.[۱٢٢] رفتار خشن و خصمانه الناصر، سلطان را بر آن داشت درسی نیکو به دستگاه خلافت دهد، بدین سبب، در سال ٦٢۱هـ با هدف رهایی خوزستان از دستگاه خلافت، عازم این ولایت مهم و مرزی شد. خلیفه از نقشه آگاهی یافت و برای منصرف کردن جلالالدین به نیرنگی دیگر توسل جست و ایغان طایسی را تشویق کرد به همدان حمله برد و در صورت پیروزی حکومت آن را بهدست گیرد. او نیز به قصد همدان چنین کرد.[۱٢٣]
جلالالدین با شنیدن این خبر به سرعت خود را به ایغان طایسی رساند و او که توان مقابله با سلطان را در خود نیافت، همسرش، خواهر سلطان را، برای پوزش نزد خوارزمشاه فرستاد و امان خواست. جلالالدین که فرصت اندکی داشت و برای جنگ با سپاه خلیفه آماده میشد، پذیرفت؛ بدین ترتیب ایغان و سپاهیانش به خوارزمشاه پیوستند و نقشه خلیفه بینتیجه ماند.[۱٢۴]
جلالالدین با پشتیبانی این نیرو به خوزستان وارد شد و شهر شوشتر را که در تملک خلیفه بود، محاصره کرد. فکر رویارویی با مغولان سبب شد که خوارزمشاه با سپاه خلیفه وارد مذاکره شود و اعلام دارد خطر مغولان، حتی برای عراق عرب هم جدی است و با اتحاد خوارزمشاه و خلیفه میتوان بر آنان فائق آمد. سپاه بغداد جوابی ندادند و خوارزمشاه آتش جنگ برافروخت. در مدت دو ماه که شوشتر، بیثمر در محاصره بود، دشمنی و کینه دستگاه خلافت بیش از پیش بر سلطان جلالالدین ثابت شد؛ از این رو فتح خوزستان را نیمه کاره رها کرد و عازم بغداد گشت.[۱٢۵] در بین راه سلطان جلالالدین با مظفرالدین کوکبری، حاکم اربل، تماس گرفت تا او را از حمایت خلیفه باز دارد. حاکم اربل که از قدرتطلبی و فشار خلافت ناخرسند بود با جلالالدین متحد شد، اما از بیم خلیفه قوایش را در اختیار او نگذاشت. سلطان که در این موقع به چند کیلومتری بغداد رسیده بود، به جای ورود به تختگاه عباسیان، برای گوشمالی دادن کوکبری، از کنار بغداد راه شمال پیش گرفت تا به تکریت رود. به گفتۀ ابن اثیر، در این کارزار، سپاه اربل تار و مار شدند و سپاهیان سلطان رفتاری بدتر از مغولها از خود بروز دادند.[۱٢٦] او برای توجیه این کار، قاضی القضات حکومتش را نزد فرمانروایان جزیره، دمشق و مصر فرستاد تا با توضیح وضعیت بحرانی و بغرنج منطقه، در برابر خلیفه و مغولان از آنها یاری بگیرد، اما به علت سیاست تحریکآمیز و نفوذ خلیفه بر سیاست جهان اسلام، نه تنها کاری از پیش نبرد، بلکه بر شدت دشمنیها افزوده شد و راه بر حملات پیدر پی مغولان هموارتر گشت.[۱٢٧]
▲ | مناسبات سیاسی سلطان جلالالدین والمستنصر بالله |
پس از درگذشت الناصر، پسرش ابونصر محمد، ملقب به الظاهر بالله (حک: ٦٢٣-٦٢٢هـ / ۱٢٢۵-۱٢٢٦م) به خلافت رسید و پس از مرگش، ابوجعفر منصور، با لقب المستنصر بالله (حک: ٦۴٠-٦٢٣هـ / ۱٢٢٦-۱٢۴٢م) به خلافت نشست. وی پس از استحکام وضعیت مادی و معنوی داخلی حکومت، بر آن شد تا رابطه مغشوش و مبهم دستگاه خلافت و حکومت سلطان جلالالدین را بهبود بخشد؛ بدین منظور، سعدالدین یکی از بزرگان دربار خود را نزد خوارزمشاه اعزام کرد و از او خواست از تملک و تعرض بر موصل، اربل، ایوه و قسمتی از عراق عجم چشم پوشد؛ نام خلیفه را که پدرش سلطان محمد خوارزمشاه از خطبه حذف کرده بود، بار دیگر رواج دهد؛ از محاصره خلاط دست برداشته و از آنجا باز گردد و در عوض اجابت آنها، نمایندهای به دربار خلیفه برای دریافت خلعت و فرمان سلطنت گسیل دارد.[۱٢٨]
از آنجا که خوارزمشاه درگیر جنگ با گرجیان و تهاجم پی در پی مغولان بود، در برابر خواستههای خلیفه انعطاف نشان داد و متعاقب آن توقیعی مبنی بر خطبه خواندن به نام خلیفه در سراسر شهرها صادر کرد؛ از مداخله در مناطق تحت تابعیت دستگاه خلافت چشم پوشید و با اعزام هیاتی به بغداد، از خلیفه خواست مراسم تشریفاتی سلطان خوارزمی را محترمتر از سایر سلاطین انجام دهد. این خواستهها سریعاً ثمر بخشید و رسولان سلطان به همراه نمایندگان مستنصر بالله پیام برتری خوارزمشاه را بر سایر فرمانروایان، به دنیای اسلام اعلام کردند و فرمان سلطنت و خلعتهای گرانبها و نفیس و هدایای هنگفت به وی تقدیم کردند.[۱٢۹]
بهدنبال سفیران سیاسی خلیفه، در سال ٦٢٧هـ نمایندگان دیگری که سفارت آنها جنبه مذهبی داشت، در کنار شهر خلاط به خدمت خوارزمشاه رسیدند تا به تقاضای وی برای ورود در سلک فتوت از جانب خلیفه سراویل بر تنش کنند.[۱٣٠] با رسیدن این سفیران، سلطان جلالالدین در سلک اهل فتوت درآمد و جوانمردان ایران را تحت فرمان خود گرفت. سلطان جلالالدین اکنون در اوج شهرت و قدرت بهسر میبرد و پس از سالها توانسته بود مناسبات سیاسی خوارزمشاه را با دستگاه خلافت بهبود بخشد. علاوه بر این پیروزی، او پس از فتوحات پی در پی در گرجستان، بر شهر مهم و ثروتمند خلاط دست یافته و گرجیان را سخت گوشمالی داده بود. با این پیروزیها او به خود غرّه شد و بر خلاف نظر خلیفه بغداد شهر خلاط را تسخیر کرد و پس از آن متعرض شامات و روم شد و مهمتر از همه ایوه و جبال را تصرف کرد.[۱٣۱] این اقدامات سلطان در خطرناکترین دوره زمامداری او - پس از فتح خلاط در سال ٦٢٧هـ - بهوقوع پیوست، زیرا مغولان شهر به شهر در جستوجوی او بودند و او به حمایت خلیفه بغداد نیاز مبرم داشت. این نیاز زمانی که مغولان به فرماندهی جرماغون روز به روز او را دنبال میکردند، کاملاً معلوم و مشهود است. سلطان رسولانی نزد مستنصر بالله فرستاد و پیغام داد که او میان خلیفه و مغول سدی است که اگر شکسته شود، کار خلیفه هم نابسامان میشود، اما خلیفه بهدلیل دلآزردگیهایش از او و همچنین شکایتهای فرمانروایان سوریه و روم، به او پشت کرد و رسولان خوارزمشاه مأیوس و ناامید بازگشتند. این پیغام آخرین تماس سلطان جلالالدین با خلیفه بغداد بود. پس ازآن از دست مغولان گریخت و در سال ٦٢٨هـ / ۱٢٣٠م کشته شد.[۱٣٢] با کشته شدن جلالالدین و به دنبال آن سقوط حکومت خوارزمشاهی، راه برای پیشروی مغولان هموار شد و سرانجام در چند دهه بعد، نهاد خلافت عباسی نیز بهدست آنان سقوط کرد.
▲ | نتیجه |
پس از گذشت چند قرن، با ظهور خوارزمشاهیان، خوارزم که از طریق دودمانهای تحت امر خلفای عباسی اداره میشد، تحولات اساسی را در زمینههای گوناگون سیاسی، اجتماعی و فرهنگی آغاز کرد. قطبالدین محمد بن انوشتگین، نخستین سرسلسله خوارزمشاهی، از آنجا که حکمرانی خود را از سلاجقه کسب کرده بود، با سیاست دوراندیشانه، بنیان قدرت و حکومتش را استوار و با اظهار اطاعت و فرمانبرداری، نظر سلجوقیان را به خود جلب و زمینه سلطنت و پادشاهی دودمانش را فراهم نمود. با مرگ او، اتسز، پس از جلوس بر تخت سلطنت، تحولات بنیادینی در عرصه نظام سیاسی خوارزم آغاز نمود و مصممانه با احتیاط میان دو قدرت همسایه، یعنی سلاجقه و قراختائیان، شالودههای کاملاً مستقل اخلاف خود را پایهگذاری کرد. وی در پی این اهداف، برای رهایی از سلطه حکومت سلجوقی خراسان و مشروعیت بخشیدن به مبارزات سیاسی علیه آنان و نیز نفوذ در بخش شرقی عالم اسلام، مناسبات سیاسی گستردهای با خلافت عباسی برقرار ساخت. خلیفه عباسی نیز با هدف احیاء قدرت مادی و معنوی دستگاه خلافت در مقابل سلجوقیان، با اعزام رسولانی به خوارزم، خوارزمشاه را در جهت مقاصد سیاسی وی یاری میداد. اتسز پس از تحصیل مشروعیت از خلیفه بغداد، مبارزات سیاسی را بر ضد سلجوقیان آغاز کرد و با تشویق و تحریک قراختائیان، در حاکمیت و اقتدار حکومت سلجوقی شکافی عمیق ایجاد نمود، به طوری که مرو، دارالملک سلطان سنجر را تحت حاکمیت خود درآورد. بعد از درگذشت اتسز، فرزندش ایل ارسلان، سیاست توسعهطلبانه او را دنبال کرد و موفقیتهایی نیز در این زمینه به دست آورد. هنگامی که علاءالدین تکش به قدرت رسید، حکومت خوارزمی نزدیک به بیست سال با مدعیان تاج و تخت پادشاهی، همچون سلطان شاه محمود و سلاطین غور و سلجوقی روبهرو بود و در طی این ایام با ایجاد اتحاد سیاسی متوازن با دستگاه خلافت عباسی بر آنان غلبه کرد و با موفقیتهای کسب شده نه تنها دولت خوارزمشاهیان را در مناطق شمالی سیحون تا حوالی طراز توسعه داد، بلکه با نابودی حکومت سلجوقی عراق و الحاق سرزمینهای آنها به گرگانج، تا مرزهای بغداد، تختگاه عباسیان، پیش رفت.
در این دوره، خوارزم در پرتو قابلیت و کاردانی خوارزمشاه، مرکز مهم اتخاذ تدابیر سیاسی و نظامی بود و در سایه تدابیر او چنان دولتی به وجود آمد که از حیث سیاسی، نظامی و اقتصادی از کلیه امکانات برخوردار شد و دولتهای همجوار را پشت سر گذاشت. وی آرمان سیاسی حکومت خوارزمشاهی را به جد دنبال کرد و کوشید همچون آل بویه و سلاجقه بزرگ، خلافت عباسی را تحت سلطه و قدرت خویش درآورد. همین امر باعث اصطکاک هرچه بیشتر خوارزمشاهیان و عباسیان شد. خوارزمشاه نظر به سپاه قدرتمندی که در اختیار داشت، تا حدودی توانست از نظرگاه حقوق تاریخی - سیاسی، امتیازاتی از خلیفه بغداد تحصیل کند، اما مرگ نابهنگام او در سال ۵۹٦هـ / ۱۱۹۹م و بروز اختلافات میان مدعیان تاج و تخت پادشاهی وقفهای در روند توسعۀ دولت خوارزمشاهی ایجاد کرد و در نتیجه، قلمرو ارضی حکومت خوارزمی در معرض یورش و هجوم عوامل نهاد خلافت، نظیر غوریان و قراختاییان، قرار گرفت.
در این میان، سلطانمحمد در سایه قوای نظامی و تشکیلات منظم اداری، تمامی مناطق از دست رفته را باز پس گرفت و به مبارزه جدی با دستگاه عباسی که عامل اصلی تحریک و تحریض حکومتهای قراختایی و غوری علیه دولت خوارزمشاهی بود، پرداخت. وی برای پیشبرد مقاصد سیاسی حکومتش، به وسیله یکی از علویان دربار خوارزم بهعنوان خلیفه جدید مسلمین با فتوایی که از علمای پایتخت گرفته بود، نام خلیفه بغداد را در ممالک خوارزمی از خطبه حذف و برای نابودی او روانه بغداد شد، اما در اثناء پیشروی، بر اثر بلایای طبیعی، اکثر نیروهای خود را از دست داد و مجبور به بازگشت گردید. خوارزمشاه مصمم بود با فراهم ساختن نیرو و تجهیزات نظامی، دوباره به بغداد لشکرکشی کند که البته بهعلت تحریکات و سیاست توطئهآمیز الناصر در برانگیختن مغولان علیه دولت خوارزمشاهیان، برای رهایی از این خطر عظیم نتوانست اقدام مؤثری انجام دهد، با این کار، الناصر از خطر حکومت خوارزمی رهایی یافت، ولی سرانجام با سیاست مرگبار خود در چند دهه بعد، باعث فروپاشی نهاد خلافت عباسی، برای همیشه در عالم اسلام گردید.
[▲] يادداشتها
[▲] پینوشتها
از این قبیل اسامی مرکب «انوش» و «تکین» که اولی بهمعنای جاوید و پایدار و دومی بهمعنای غلام و بنده است، در میان ترکان تیانشان (ترکستان شرقی) رایج بوده است: محمود کاشغری، دیوان لغات الترک، ترجمه و تنظیم دکتر محمود دبیر سیاقی (تهران، پژوهشکده علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، ۱٣٧۵) صص ۵٠٢-۵٠٣؛
Zekivelidi; Khorezmian Glossary of the Maqaddimat Al-Adab, (Istanbul, universitisi Edebiyet fakultesi yayin Iarin, 1957) p. 36.بلکباک بهمعنای فرمانروای عاقل و حکیم است: کاشغری، پیشین، صص ٢۹۴-٣٧٨-٣٧۹؛ در منابع تاریخی به شکلهای دیگر، مانند «بلکاتکین»، «بیگماتکین»، «بلکابل»، «ایلتکین» و «میکائیل» نوشته شده است: ابن اثیر، الکامل، تحقیق یوسف الدقاق (بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۹۹٨)، ج ۹، ص ۱٠؛ عطاملک جوینی، تاریخ جهانگشا، ج ٢، ص ۱؛ رشیدالدین فضلالله، جامع التواریخ، به کوشش کریمی (تهران، اقبال، ۱٣٣٨) ج ۱، ص ٢٣٧؛ اسماعیل ابوالفداء، المختصر فی اخبار البشر (مصر، مطبعۀ حسینیه، بیتا)، ج ٢، ص ٢٠٦؛ شمسالدین ذهبی، دول الاسلام، تحقیق فهیم محمد شلتوت و محمد مصطفی ابراهیم (مصر، بینا، ۱۹٧۴) ج ٢، ص ۱٢۱؛ عبدالله بیضاوی، نظام التواریخ، تصحیح میر حسینی محدث ارموی (تهران، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، ۱٣٨٢) ص ٢٨.
ابن اثیر، الکامل، ص ۱٠؛ عطاملک جوینی، پیشین، ج ٢، ص ٢؛ احمد قلقشندی، صبح الاعشی فی صناعه الاتشاء (قاهره، ناشر،۱۹٦٠) ج ۵، صص ۴۵۴-۴٦٠-۴٦۹؛ حمدالله مستوفی، تاریخ گزیده، تصحیح عبدالحسین نوایی (تهران، امیرکبیر، ۱٣٦٦) صص ۴٨٦-۴٨٧، میرخواند، روضۀ الصفا، تصحیح جمشید کیانفر (تهران، اساطیر، ۱٣٨٠) ج ٧، ص ٣٢٧۹.
عطاملک جوینی، پیشین، ص ٢، رشیدالدین فضلالله، پیشین، ص ٢٣٧؛ ابوسلیمان داود بناکتی، روضه اولی الالباب فی معرفۀ التواریخ والانساب، به کوشش جعفر شعار (تهران، انجمن آثار ملی، ۱٣۴٨ ش) ص ٢٣۴؛ منهاجالدین سراج جوزجانی، طبقات ناصری، تصحیح عبدالحی حبیبی (تهران، دنیای کتاب، ۱٣٦٣ ش) ج ۱، صص ٢۹٧-٢۹٨؛ محمد شبانکارهای، مجمع الانساب، تصحیح میرهاشم محدث (تهران، امیرکبیر، ۱٣٦٣) نیمه دوم، ص ۱٣۴.
ابن اثیر، پیشین، ج ۹، ص ۹؛ عطاملک جوینی، پیشین، ج ٢، صص ٢-٣؛ محمد فخر رازی، جامع العلوم، به اهتمام سید علی آل داود (تهران، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، ۱٣٨٢)، ص ٦۱.
طغرلتکین قماروی فرزند «اکنجی بن قچقار» بوده که پدرش حکمران خوارزم بود و در سال ۴۹٠هـ به فرمان برکیارق برای کمک به سپاه امیر داذحبشی بر ضد شورشیان خراسان به مرو رفته بود، اما پیش از رسیدن سپاه اعزامی، برکیارق به دست قودن و یارقطاس کشته شد (ابن اثیر، الکامل، ج ۹، ص ۱٠)؛ طغرلتکین در غیاب اکنجی به مدت چند ماه حکومت خوارزم را در دست داشت. از آنجا که برکیارق پس از مرگ اکنجی، فرمانروایی خوارزم را در اختیار محمد بن انوشتگین قرار داد، بر ضد محمد خوارزمشاه شورش کرد، اما شکست خورد و گریخت: ابن اثیر، پیشین، ج ۹، صص ۱٠-۱۱؛ طغرلتکین یکی از ممدوحان عبدالواسع جبلی بوده است، در این باره ر.ک به: عبدالواسع جبلی، دیوان، به اهتمام ذبیح الله صفا (تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ٢۵٣٧) صص ۱٧٨-۱٨٠.
امیرداذحبشی در سال ۴۹٠هـ از سوی برکیارق حکمران خراسان بوده و سنجر تنها بر بخشی از شهرهای خراسان امارت داشت. در نبردی که میان سنجر و حبشی و برکیارق در محلی به نام «نوشبحان» صورت گرفت، سنجر بر آنان پیروز شد و حکمرانی شهرهای خراسان را تحت انقیاد و اطاعت خود درآورد (سال ۴۹٣هـ)، در این باره ر.ک به: فتح بن علی بنداری، زبدۀ النصره ونخبۀ العصره، ترجمه حسن خلیلی (تهران، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، ٢۵٣٦) صص ٣۱٢-٣۱٣؛ ابن اثیر، پیشین، ج ۹، صص ٢٧-٢٨؛
Cl CAHEN, Barkyaruk, EI 2, Vol. I, P. 5 – 1051 - 5.عبدالرحمان بن جوزی، المنتظم، (هند، حیدرآباد دکن، ۱٣۵۹-۱٣۵٧ق) ج ۹، ص ٢٠۵؛ ابن اثیر، الکامل، ج ۹، صص ۱٨٢-۱٨٣.
ابن اثیر، الکامل، ج ۹، صص ۱٠-۱۱؛ عطاملک جوینی، پیشین، ج ٢، صص ٢-٣؛ فصیحالدین احمد خوافی، مجمل فصیحی، ج ٢، صص ٢٠٨، ٢٢٨؛ بیضاوی، پیشین، صص ۱٢٨-۱٢۹؛ غیاثالدین خواندمیر، مأثر الملوک، تصحیح میرهاشم محدث (تهران، مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، ۱٣٧٢) ص ۱٣۱.
ابن اثیر به نقل از مشارب التجارب بیهقی، ولادت اتسز را در ماه رجب سال ۴۹٠هـ نوشته است (ابن اثیر، پیشین، ج ۹، ص ۴٠٧).
[۱۱]- همان، صص ٢۵٣-٢٦۴-٣٢٠؛ بنداری، پیشین، ص ٢٣٨؛ عطاملک جوینی، پیشین، ج٢، صص ٣-۴؛ میرخواند، پیشین، ج ٧، ص ٣٢٨۱.
[۱٢]- رشیدالدین وطواط، مجموعۀالرسائل، تحقیق محمد افندی فهمی (مصر، مطبعۀالمعارف، ۱٣۱۵ق) ج ۱، صص ۱٦-۱٧-٢۱؛ همو، عرائس الخواطر، به اهتمام قاسم تویسرکانی (تهران، انتشارات دانشگاه تهران، ۱٣٣٨) صص ۱٢٦-۱٢٨.
[۱٣]- در برخی منابع چینی از این شهر به شکل «اُو - تی - لا - ره» یاد شده که احتمالاً نام قدیم این شهر یا شهری نزدیک آن، فاراب بوده که یاقوت از آن یاد نموده است. این شهر آخرین ولایات اسلام در بخش شمالی سیحون در نزدیک بلاساقون، مرکز حکمرانی قراختاییان بوده است (شهابالدین یاقوت حموی، معجم البلدان، (بیروت، بینا، ۱۹٨٦) ج ۴، صص ٢٧-٢٢۵؛ زکریا قزوینی، آثار البلاد و اخبار العباد (بیروت، دارالصادق ۱٣٨٠ق / ۱۹٦٠م) ص ٦٠٣؛ امیلی برتشنایدر، ایران و ماوراءالنهر، ترجمه و تحقیق هاشم رجب زاده (تهران، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار یزدی،۱٣٨۱) ص ٣٦٦).
[۱۴]- شبه جزیره منقشلاغ از شرق به خوارزم و از غرب به دریای خزر محدود بوده است: یاقوت، پیشین، ج ۵، ص ٢۱۵؛ و بنابر مجموعه منشات، امیر جمالالدین از طرف سلطان سنجر، حکمرانی آن خطه را همراه با شحنگی دهستان و شهرستان به عهده داشته است: منتجب جوینی، عتبۀ الکتبه، به اهتمام قزوینی و اقبال (تهران، شرکت سهامی چاپ، ۱٣٢٨ش) صص ٨۴-٨۵.
[۱۵]- رشیدالدین وطواط، عرائس الخواطر، پیشین، ج ۱، صص ۱٦-۱٧؛ شبانکارهای، پیشین، ص ۱٣۴.
[۱٦]- ابن اثیر، الکامل، ج ۹، ص ۱٠، ٣٠۹؛ جوینی، پیشین، ج ٢، ص ۵؛ فتوحات و پیروزیهای اتسز در میان اهالی خوارزم با واکنش بسیار مثبت روبهرو شد به طوری که به مناسبت پیروزیهای او، اشعاری در ستایش از وی سرودند (یاقوت، پیشین، ج ۵، ص ٢۱۵) و حتی در میان علما و دانشمندان خوارزمی اهمیت بهسزایی یافت، چنان که ابوعبدالله محمد بن علی خوارزمی کتابی تحت عنوان فتح منقشلاغ تألیف نمود (صلاحالدین خلیل صفدی، الوافی بالوفیات، ج ۴، باعتناء دید رینغ، دارالنشر فرانزشتاینر بقیسبادن، ۱۹۵۹م، صص ۱٨۵-۱٨٦).
[۱٧]- قراختاییان از نظر نژادی مردمی مغول تبار بودند و جایگاه اصلی آنها در شمال چین و زبانشان مغولی آمیخته به تنگوزی بوده است. در حدود سالهای ۵۱٨-۵۱٢هـ فرمانروای قراختاییان به نام «توشی طایفو» ولایات قرقیز، اویغور و ترکستان، طراز، بیش بالیغ و بلاساقون را متصرف شد و دولت قدرتمندی تشکیل داده. با آن که در منابع تاریخی به نژاد مغولی آنها تصریح شده، ولی عباس اقبال به اشتباه آنها را ترک نژاد به شمار آورده است: جوینی، پیشین، ج ٢، ص ٨٦؛ رشیدالدین فضلالله، پیشین، ج ۱، صص ٣۱٣-٣۱۴؛ همو، رشیدالدین فضلالله همدانی، تاریخ چین، (تهران، مرکز نشر دانشگاهی، ۱٣٧۹)، صص ٨۱-۱۴٧؛ بناکتی، پیشین، ص ۱۴٠؛ رنه گروسه، امپراتوری صحرانوردان، ترجمه عبدالحسین میکده، چاپ سوم (تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، ۱٣٦٨ش) صص ٢٧۵–٢٧٧-٣٠۹؛ برتشنایدر، پیشین، ص ٢٣۴؛ عباس اقبال، تاریخ مفصل ایران (تهران، بینا، ۱٣۱٢ق) ج ۱، صص ٨، ۱٠؛ همو، سه سند تاریخی، اسناد تاریخی دیوان خوارزمشاهیان، ارمغان، ش ٢، س ۱۹ (تیرماه ۱٣۱٧ش) صص ٧٧-٧٨؛ Spuler, GURKHAN. EI٢, Vol. II, P. 1143.
[۱٨]- قریهای از توابع سمرقند (ابوسعد سمعانی، الانساب، تحقیق عبدالله عمر البارودی (بیروت، دارالجنان، ۱۴٠٨ق / ۱۹٨٨م) ج ۴، ص ۵٢۵؛ یاقوت، پیشین، ج ۴، ص ٣٧۵.
[۱۹]- بنداری، پیشین، ص ٣٣٦؛ محمد راوندی، راحۀ الصدور و آیۀ السرور، تصحیح محمد اقبال (تهران، امیرکبیر، ۱٣٦۴) ص ۱٧۴؛ ابن اثیر، الکامل، ج ۹، ص ٣٢٣؛ ابی الفداء، پیشین، ج ٣، صص ۱۵-۱٦.
[٢٠]- ابن اثیر، الکامل، ج ۹، صص ٣٢۹-٣٣٠؛ ابن کثیر، البدایۀ والنهایۀ، تحقیق محمد عبدالعزیز النجار (قاهره، دارالغزل عربی، ۱۴۱٢هـ / ۱۹۹۱م) ج ٦ ، ص ٧٢٨.
[٢۱]- عطاملک جوینی، پیشین، ج ٢، ص ۱٠.
[٢٢]- نجیب بکران، جهان نامه، ص ٧٢؛ راوندی، پیشین، صص ۱٧۹-۱٨٠-۱٨۴؛ جوزجانی، پیشین، ج ۱، ص ٢٦٢؛ مجهول المؤلف، مجمل التواریخ والقصص، تصحیح ملک الشعرای بهار (تهران، بی نا، ۱٣۱٨ش) (بخش الحاقی) ص ۵٢٦؛ سمعانی، پیشین، ۵/۱٦٢، صص ٢٠٢-٢٠٣؛ ذهبی، دول الاسلام، ج ٢، ص ٧٠؛ ابن اثیر، الکامل، ج ۹، صص ٣٨۵-٣٨٧.
[٢٣]- سمعانی، پیشین، ج ۱، ص ٦٧؛ یاقوت، پیشین، ج ۱، ص ۵٨؛ ابن اثیر، اللباب، (بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴٢٠ق، ٢٠٠٠م)، ج ۱، ص ۱٨.
[٢۴]- عطاملک جوینی، پیشین، ج ٢، ص ۱٢.
[٢۵]- وطواط، مجموعۀ الرسائل، ج ۱، صص ۱٦-۱٧-٢۱.
[٢٦]- همو، عرائس الخواطر، صص ۱٨-۱۹، ٢۱-٢۵، ٢٧-٢٨، ۱۹۹.
[٢٧]- همان، ص ۱٢٣؛ ابن اثیر، الکامل، ج ۹، ص ۴٠٧.
[٢٨]- عطاملک جوینی، پیشین، ج ٢، ص ۱۴؛ بیضاوی، پیشین، ص ۱٢۹.
[٢۹]- ابن اثیر، الکامل، ج ۹، صص ۴٦٢، ۴٧٦.
[٣٠]- صدرالدین حسینی، اخبار الدولۀ السلجوقیه، به اهتمام محمد اقبال (لاهور، بینا، ۱٣۵٢ق / ۱۹٣٣م) صص ۱٦٢-۱٦٣.
[٣۱]- همان، صص ۱٦٣-۱٦۴.
[٣٢]- ابن العبری، تاریخ مختصر الدول، (بیروت، مطبعه الکاثولیکیهـ لآبائه الیسعیین، ۱۹۵٨م) ص ٣٧۴؛ ابن اثیر، الکامل، پیشین، ج ۹، ص ۴٧٣ و ج ۱٠، ص ٣٧؛ ذهبی، دول الاسلام، ج ٢، ص ٨۱.
[٣٣]- تکش از نامهای مردان و به معنای پایان و غایت و مرز حد هر چیزی است. (کاشغری، پیشین، ص ۴۹٧)؛ درباره شکل و تلفظ صحیح این اسم ر.ک به: رشیدالدین فضلالله، جامع التواریخ، (تهران، البرز، ۱٣٧٣ش) تعلیقات موسوی، ج ٣، صص ٢۱٢٣-٢۱٢۴.
[٣۴]- این نام در متون تاریخی به صورت «فوما» و «قوما» و «فرما» ضبط شده است (ابن العبری، پیشین، ص ٣٧۵؛ ابن اثیر، الکامل، ج ۱٠، ص ٣۹؛ عطاملک جوینی، پیشین، ج ٢، ص ۱٧.
[٣۵]- محمد بن اسفندیار، تاریخ طبرستان، (خاور، بینا، ۱٣٦٦)، ج ۱، ص ۱۱۴، ج ٢، صص ۱۱٣-۱۱۴؛ عطاملک جوینی، پیشین، ج ٢، صص ۱٧-۱٨؛ صفدی، پیشین، ج ٨، ص ٣۴٢.
[٣٦]- منظور، سپاه قراختایی به فرماندهی «فوما» همسر دختر گورخان و قوای غوری و سلطان شاه محمود است (ابن اثیر، الکامل، ج ۱٠، ص ٣۹).
[٣٧]- همان، ج ۱٠، صص ٣۹-۴٠؛ عطاملک جوینی، پیشین، ج ٢، صص ۱۹-٢٠؛ رشیدالدین، پیشین، ج ۱، ص ٣۴۴.
[٣٨]- محمد بغدادی، التوسل الی الترسل، تصحیح احمد بهمنیار (تهران، شرکت سهامی چاپ، ۱٣۱۵ش) صص ۱۴-۱۵-٣٢.
[٣۹]- همان، صص ٣٨-۴٢-۱۴٨-۱۵٨-۱۵۹.
[۴٠]- همان، صص ۱٧۴-۱٧۵-۱٨٠.
[۴۱]- طراز یا تلاس شهری در ترکستان شرقی در مرز چین نزدیک فرغانه و طُرار (سمعانی، پیشین، ج ۴، ص ۵۵؛ یاقوت، پیشین، ج ۴،ص ٢٧؛ رشیدالدین، پیشین، ج ۱، ص ۴٠ و ج ٣، ص ٢٠۴٢).
[۴٢]- بغدادی، پیشین، صص ۱٧۴-۱٧۵.
[۴٣]- فخر رازی، پیشین، ص ٦٢.
[۴۴]- بغدادی، پیشین، صص ۱٢۵-۱٣۱.
[۴۵]- ابن اسفندیار، پیشین، ج ٢، ص ۱۴٧؛ ابن اثیر، الکامل، ج ۱٠، صص ۴٠-۴۱-۴٣-۴۵-٢٣٢.
[۴٦]- بغدادی، پیشین، صص ۱۴٦-۱۴۹، ۱۵٣-۱۵٦-۱٦۵-۱٦٨-۱۹۱-۱۹٣-۱۹٨-٢٠۱.
[۴٧]- ابن اثیر، الکامل، ج ۱٠، ص ٢٣٢.
[۴٨]- همان، ج ۱٠، صص ۱٦٣-۱٦۴-۱٧٨-٢٣٢.
[۴۹]- راوندی، پیشین، صص ٣٧۱-٣٧٣؛ ناصح جرفاذقانی، ترجمه تاریخ یمینی، به اهتمام دکتر شعار (تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ٢۵٣٧ش) صص ۴٢٣-۴٢۴؛ ابن اثیر، الکامل، ج ۱٠، صص ٢٣٢-٢٣٣.
[۵٠]- راوندی، پیشین، ص ٣٧۵؛ ابن اثیر، الکامل، ج ۱٠، ص ٢٣٣.
[۵۱]- ابن اثیر، الکامل، ج ۱٠، ص ٢٣٣؛ جوینی، پیشین، ج ٢، صص ٣٢-٣٣؛ ابن طقطقی، الفخری، (بیروت، بینا، بیتا) ص ٣٢۴؛ رشیدالدین، پیشین، ج ۱، صص ٣۵٠-٣۵۱.
[۵٢]- ابن اثیر، الکامل، ج ۱٠، ص ٢٣٣؛ راوندی، پیشین، ص ٣٧٦.
[۵٣]- ابن اثیر، الکامل، ج ۱٠، صص ٢٣٨-٢٣۹؛ جرفاذقانی، پیشین، ص ۴٢۹؛ رشیدالدین، پیشین، ج ۱، ص ۴٠٧.
[۵۴]- ابن اثیر، الکامل، ج ۱٠، ص ٢٣۹.
[۵۵]- راوندی، پیشین، ص ٣٨٣ -٣٨۴؛ ابن اثیر، الکامل، ج ۱٠، صص ٢۴۴-٢٣٦؛ ابوشامه، تراجمالرجال القرنین، ج ٢، ص ۱٧؛ ابن طقطقی، پیشین، ص ٣٢۴؛ خوافی، پیشین، ج ٢، ص ۵۹٠.
[۵٦]- راوندی، پیشین، ص ٣٨٢.
[۵٧]- همان، ص ٣٨۵.
[۵٨]- ابن اثیر، الکامل، ج ۱٠، ص ٢۵٢؛ ذهبی، پیشین، ج ٢، ص ۱٠٣.
[۵۹]- ابن اثیر، الکامل، ج ۱٠، ص ٢۵٢.
[٦٠]- همان، ج ٦، ص ۹۱۱.
[٦۱]- همان، ج ۱٠، صص ٢۵٢-٢۵٣.
[٦٢]- ابراهیم المؤید بالله، طبقات الزیدیۀ الکبری، تحقیق عبدالسلام بن عباسی الوجیه (اردن، مؤسسه امام زید، ۱۴٢۱ق / ٢٠٠۱م) ج ۱، صص ۵۹٦-۵۹٧-٦٠٨-٦٠۹.
[٦٣]- ابن اثیر، الکامل، ج ۱٠، ص ٢٦٣؛ عطاملک جوینی، پیشین، ج ٢، ص ۴٣.
[٦۴]- جوینی، پیشین، ج ٢، ص ۴۵.
[٦۵]- راوندی، پیشین، ص ٣۹۹.
[٦٦]- قلعه قاهره در دو فرسنگی قزوین واقع بوده است (قزوینی، پیشین، ص ٢۹٢).
[٦٧]- جوینی، پیشین، ج ٢، صص ۴٣-۴۴؛ ابن اثیر، الکامل، ج ۱٠، ص ٢٦٣.
[٦٨]- جوینی، پیشین، ج ٢، ص ۴۵.
[٦۹]- ابن اثیر، الکامل، ج ۱٠، ص ٢٦٣؛ سبکی، طبقات الشافعیۀ الکبری، تحقیق محمود محمد الطناحی و محمد الحلو، (قاهره، مطبعه عیسی البابی، ۱٣٨٣ق / ۱۹٦۴م) ج ٧، صص ٢۹٦-٢۹٧؛ صفدی، پیشین، ج ٢، صص ۵٢٢-۵٢٣.
[٧٠]- ابن اثیر، الکامل، ص ٢٦٣؛ رشیدالدین، پیشین، ج ۱، صص ۴٠٢-۴٠٣.
[٧۱]- ابن اثیر، پیشین، ج ٢، ص ٢٣٢؛ تاریخ وصاف، وصاف الحضرۀ، تجزیۀ الامصار و تزجیۀ الاعصار (تهران، ۱٣٣٨، بینا) ج ۴، ص ۵٨۱؛ ابن اثیر، الکامل، ج ۱، ص ٢٦٣ - ٢٦٦؛ ابن العبری، پیشین، ص ٣۹٢.
[٧٢]- ابن اثیر، الکامل، ج ۱٠، ص ٢٦٦.
[٧٣]- جوینی، پیشین، ج ٢، ص ۴٧؛ عوفی، تذکرۀ لباب الالباب، به اهتمام ادوارد براون (تهران، انتشارات فخر رازی، ۱٣٦۱) ج ۱، ص ۴٣.
[٧۴]- ابن اثیر، الکامل، ج ۱٠،صص ٢٧٣-٢٧٧-٢٧٨-٢٨٠-٢٨۱-٢٨٢؛ جوزجانی، پیشین، ج ۱، صص ٣٠٧-٣۵۹-۴٠۱ ،٣٦٠.
[٧۵]- قراسو به معنای آب سیاه از نهرهای غربی آمودریا بوده است (ابن اثیر، الکامل، ج ۱٠، ص ٢٨٦).
[٧٦]- ناحیهای بین بلخ و مرو (یاقوت، پیشین، ج ۱، ص ٢٦٠).
[٧٧]- یعنی اسلحه خانه و قورخانه (جوینی، پیشین، ج ٢، ص ۵٨ حاشیه ش ۴).
[٧٨]- ابن اسفندیار، پیشین، ج ٢،ص ۱٧٠ - ۱٧۱؛ ابن اثیر، الکامل، ج ۱٠، ص ٢٨٦؛ شهابالدین نسوی، سیرت جلالالدین مینکبرنی، تصحیح مجتبی مینوی (تهران، علمی و فرهنگی، ۱٣٦۵) ص ٣؛ جوینی، پیشین، ج ٢، صص ۵۴-۵٧؛ جوزجانی، پیشین، ج ۱، صص ۴٠۵-۴٠٦.
[٧۹]- به گفته ابن اثیر، غیر از نقش طایفه مزبور، اسماعیلیه نیز در قتل شهابالدین سهیم بودند؛ افزون بر این، همین مورخ به نقل از برخی منابع محلی مینویسد که امام فخر رازی به تحریک سلطان محمد خوارزمشاه، سلطان غوری را به قتل رساند. جوزجانی با صراحت اسماعیلیه را مسئول اصلی قتل شهابالدین غوری میداند (ابن اثیر، الکامل، ج ۱٠، ص٣٠٣-٣٠۴؛ جوزجانی، پیشین، ج ۱، صص ۴٠٣-۴٠۴).
[٨٠]- ابن اثیر، الکامل، ج ۱٠، صص ٣٠۴-٣٠٦-٣٠٨؛ جوینی، پیشین، ج ٢، صص ٦۱-٦٢.
[٨۱]- جوزجانی، پیشین، ج ۱، صص ٣٠٧-٣٠٨؛ جوینی، پیشین، ج ٢، صص ٦٢-٦۴.
[٨٢]- ابن اثیر، پیشین، ج ۱٠، صص ٣۱۴-٣۱۵ - ٣٢٣-٣٢۴.
[٨٣]- همان، ج ۱٠، ص ٣٢۴ - ٣٣٣ - ٣٣۴؛ تجزیۀ الامصار و تزجیۀ الاعصار، تاریخ وصاف، ج ۴، ص ٢٨٢؛ میرخواند، پیشین، ج ٧، ص ٣٣٢٢ - ٣٣٢٣.
[٨۴]- تاریخ بخارا، (بیجا. چاپ سعادت، ۱٣۱٧)، ص ٣۱؛ عوفی، تذکرۀ لباب الالباب، پیشین، ج ٢، ص ٣٨۵؛ نسوی، پیشین، ص ٣٣؛ ابیالفداء، پیشین، ج ٣، ص ۱٠۹.
[٨۵]- جوینی، پیشین، ج ٢، صص ٦٦-٨٣-٨۴.
[٨٦]- همان، صص ٦٦-٦٧؛ جوزجانی، پیشین، ج ۱، ص ٣٠۵.
[٨٧]- ابن اثیر، الکامل، ج ۱٠، صص ٣٣۵-٣٣٧؛ جوزجانی، پیشین، ج ٢، صص ٧۱-٧٢.
[٨٨]- ایلامش از توابعه فرغانه در شمال «اندکان» بوده است (سمعانی، پیشین، ج ۱، ص ٢۱٧؛ یاقوت، پیشین، ج ۵، ص ٨).
[٨۹]- ابن اثیر، پیشین، ج ۱٠، ص ٣٣٨.
[۹٠]- اوزگند آخرین سرحدات اسلامی از توابعه فرغانه در آن سوی سیحون بوده است: (یاقوت، پیشین، ص ٨).
[۹۱]- آغناق یا یغناق شهری از نواحی ترکستان از اعمال بناکت (همان، ج ۱، ص ٢۱٨).
[۹٢]- ابن اثیر، الکامل؛ بناکتی، پیشین، ص ٢٣۹؛ میرخواند، پیشین، ج ٧، صص ٣٣٢۵-٣٣٢٦.
[۹٣]- منظور امام فخر رازی است ر.ک به: منذری، التکمله لوفیات النقله، باعتناء بشار عواد معروف (بغداد، بینا، ۱٣۱۹هـ / ۱۹٦۹م) ج ٣، ص ٣٠۱؛ ابن خلکان، وفیات الاعیان، تحقیق محمد عبدالرحمان مرعشی (بیروت، دار احیاءالتراث العربی، ۱۴۱٧هـ / ۱۹۹٧م) ج ٢، ص ٢۴۹؛ سبکی، پیشین، ج ٨، ص ٨۱؛ صفدی، پیشین، ج ۴، ص ٢۴٨.
[۹۴]- مجدالدین ابوعلی یحیی بن الربیع فقیه شافعی و مدرس نظامیه بغداد بوده است (ابن اثیر، پیشین، ج ۱٠، ص ٢٨٠).
[۹۵]- جوزجانی، پیشین، ج ۱، ص ٣٦۱ و ج ٢، ص ٣٠٢؛ ابن اثیر، الکامل، ج ۱٠، صص ٢٨٠-٣٠٨.
[۹٦]- ابن اثیر، الکامل، ج ۱٠ ، ص ٣٠٨؛ جوینی، پیشین، ج ٢ ، صص ٨٦-۱٢٠؛ ابن فوطی، مجمع الالقاب، تحقیق محمدکاظم امام (تهران، مؤسسه وزارۀ الثقافۀ والارشاد الاسلامی، ۱۴۱٦هـ) ج ٣، صص ۴٨-۴۹.
[۹٧]- نسوی، پیشین، ص ۴٢؛ جوینی، پیشین، ج ٢، صص ۱٠۹-۱۹٨.
[۹٨]- نسوی، پیشین، ص ٣٨؛ ابن اثیر، الکامل، ج ۱٠، ص ٣٦٦.
[۹۹]- ابن اثیر، پیشین، ج ۱٠، صص ٢٨٦-٢٨٧؛ جوینی، پیشین، ج ٢، صص ۵۴-۵٦-٨٦-۱٢٠.
[۱٠٠]- رشیدالدین، پیشین، بخش اسماعیلیه، صص ۱٧۴-۱٧۵؛ عبدالله کاشانی، زبدۀالتواریخ، تصحیح محمدتقی دانشپژوه (تبریز، بینا، ۱٣۴٢) صص ٢۱۴-٢۱٦؛ حافظ ابرو، مجمع التواریخ السلطانیه، به کوشش محمد مدرس زنجانی (تهران، اطلاعات، ۱٣٦۴) ص ٢٦۵.
[۱٠۱]- ابن اثیر، الکامل، ج ۱٠، ص ٣۵٧؛ نسوی، پیشین، ص ٢٠.
[۱٠٢]- نسوی، پیشین، ص ٢۱ -٢٢؛ ابن اثیر، الکامل، ج ۱٠، ص ٣٧۱.
[۱٠٣]- جوینی، پیشین، ج ٢، ص ۱٢۱؛ ابن اثیر، الکامل، ج ۱٠، صص ٣۵٦-٣۵٧.
[۱٠۴]- ابن اثیر، الکامل، ج ۱٠، صص ٣٧۱-۴٠٧؛ نسوی، پیشین، صص ۵-٦-۱۹-٢٠.
[۱٠۵]- جوینی، پیشین، ج ٢، صص ۹٦-۹٧-۱٢۱-۱٢٢؛ رشیدالدین، پیشین، ج ۱، ص۴٧٠؛ شمسالدین ذهبی، تاریخ الاسلام (٦۱٠-٦٠۱هـ) تحقیق محمد عبدالسلام تدمری (بیروت، دارالکتاب العربی، ۱۴۱۹هـ / ۱۹٦۴م) صص ٢۱٧-٢۱٨؛ ابی العباس احمد ابن ابی اصیبعه، عیون الانباء، تحقیق نزار رضا (بیروت، بینا، بیتا) ص ۴٦٦.
[۱٠٦]- ابن اثیر، الکامل، ج ۱٠،صص ٢٧٢-٢٧٣.
[۱٠٧]- نسوی، پیشین، صص ۱۹-٢٠؛ ابن اثیر، الکامل، ج ۱٠، صص ٣٧۱-۴٠٧؛ جوینی، پیشین، ج ٢، ص ۱۱٢؛ صفدی، پیشین، ج ٢، ص ٢٧٦.
[۱٠٨]- ابن اثیر، الکامل، ص ۱٠.
[۱٠۹]- نسوی، پیشین، صص ٢٠-٢۱.
[۱۱٠]- ابن کثیر، پیشین، ج ٧، ص ٣۵.
[۱۱۱]- نسوی، پیشین، ص ٣٢؛ ابن اثیر، الکامل، ج ۱٠، ص ٣٧٢.
[۱۱٢]- عوفی و نسوی مینویسند سلطان محمد هنگام بازگشت به خراسان از کار خود پشیمان گشت و کوشید مناسبات سیاسی خود را با خلیفه بغداد بهبود بخشد (عوفی، جوامع الحکایات، تصحیح مظاهر مصفا (تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، ۱٣٧٠) ص ۱٦۹؛ نسوی، پیشین، ص ٣٢)؛ در حالی که به گفته ابن اثیر، سلطان محمد نه تنها پس از بازگشت پشیمان نگشت بلکه در پی فرصتی مناسب برای ادامه مبارزه با الناصر بود (ابن اثیر، الکامل، ج ۱٠، ص ٣٧٢).
[۱۱٣]- ابن اثیر، الکامل، ج ۱٠، ص ۴۵٣؛ ابوشامه، تراجم رجال القرنین السادس و السابع، (بیروت، دارالحیل، المطبعۀ الثانیه، ۱۹٧۴م)، ج ۱، ص ۱٢٢؛ ابن کثیر، پیشین، ج ٧، ص ٧٢؛ ابی الفداء، پیشین، ج ٣، ص ۱٣٦؛ سبکی، پیشین، ج ۱، ص ٣٣٠؛ صفدی، پیشین، ج ٢، صص ٢٧٦-٢٧٧.
[۱۱۴]- درباره شکل صحیح و ضبط درست نام چنگیزخان رک به: رشیدالدین، جامع التواریخ، تعلیقات موسوی، پیشین، ج ٣، ص ٢٠۱۹).
[۱۱۵]- عمدهترین علل هجوم مغولان به ممالک خوارزمشاهی را میتوان چنین برشمرد: الف) تمایل مغولان برای سلطه بر سرزمینهای آباد و ثروتمند خوارزم، ماوراءالنهر و ایران که از موقعیت خاص سیاسی، جغرافیایی و تجاری برخوردار بودند (و.و بارتولد، ترکستان نامه، ترجمه کریم کشاورز (تهران، انتشارات آگاه، ۱٣٦٦) ج ٢، ص ٨٣۵)؛ ب) تحریم سیاسی و اقتصادی مغولان از طریق بستن راههای اصلی و گذرگاههای تجاری و کنترل آنها از طرف خوارزمشاه که شاهرگ حیاتی آنها را در معرض خطر جدی قرار میداد (ابن اثیر، الکامل، ج ۱٠، صص ۴٠۱-۴٠٢؛ سبکی، پیشین، ج ۱، صص ٣٣٠-٣٣۱؛ (موریس پرشرون، چنگیزخان، ترجمه علی اقبالی (تهران، انتشارات جاویدان، ۱٣٦۹) ص ۱٨٣؛ یواخیم بارکهاوزن، امپراتوری زرد چنگیزخان، ترجمه اردشیر نیکپور (تهران، زوار، ۱٣۴۹) صص ٨-۱٠؛ برتولد اشپولر، تاریخ مغول در ایران، ترجمه محمود میرآفتاب، (تهران، علمی و فرهنگی، ۱٣٦۵) صص ٢۵-٢٦)؛ ج) همجوار شدن حوزه فرمانروایی چنگیزخان با ممالک خوارزمشاهی که دیر یا زود باعث اصطکاک دو قدرت فرمانروای بلاد شرقی که هدفشان توسعه ارضی و جهانگشایی بوده، میشد و تصادم میان دو نیرو را اجتنابناپذیر میساخت (ابن اثیر، الکامل، پیشین، ج ۱٠، ص٣۹۹؛ ابن العبری، صص ٣۹٨-٣۹۹).
[۱۱٦]- برخی مورخان جدید بدون هیچ گونه سند و دلیل نقش خلیفه بغداد در برانگیختن مغولان بر ضد سلطان محمد خوارزمشاه را منتفی میدانند (با سورث، «تاریخ سیاسی و دودمانی ایران»، تاریخ ایران کیمبریج، گردآورنده جی آ، بویل، ترجمه انوشه (تهران، امیرکبیر، ۱٣٧۱ ش) ج ۵، ص ۱۹۹؛ بارتولد، ترکستان¬نامه، پیشین، ج ٢، صص ٨٣۴-۱٠۹٢-۱٠۹٣؛ همو، خلیفه و سلطان، ص ۴۴؛ کاهن، «اوضاع ترکان در فاصله برافتادن سلجوقیان و برآمدن مغولان»، سلجوقیان، صص ٢٢٨-٢٢۹)؛ بر خلاف نظر آنان، مورخانی چون ابن اثیر، ابوشامه و ابن کثیر نوشتهاند که الناصر عباسی با تحریک و فراخوانی مغولان علیه ممالک خوارزمشاهی، میخواست از لشکرکشی محمد خوارزمشاه به بغداد جلوگیری کند ر.ک به: ابن اثیر، الکامل، ج ۱٠، ص ۴۵٣؛ ابوشامه، پیشین، ج ۱، ص ۱٢٢؛ ابن کثیر، پیشین، ج ٧، ص ٧٢؛ ابیالفداء، پیشین، ج ٣، ص ۱٣٦.
[۱۱٧]- ابن اثیر، الکامل، ج ۱٠، ص ۴٠۹.
[۱۱٨]- نسوی، پیشین، ص ٧٠؛ جوینی، پیشین، ج ٢، صص ۱۱٦-۱۱٧؛ ذهبی، دول الاسلام، پیشین، ج ٢، ص ۱٢٢؛ رشیدالدین، پیشین، ج ۱، صص ۵٠۹-۵۱٠.
[۱۱۹]- نسوی، پیشین، صص ٣٧-٣٨-۵۹.
[۱٢٠]- همان، صص ٦٧-٦٨، ٨۴؛ درباره تلاشها و مبارزات یازده ساله سلطان جلالالدین در مقابل مغولان ر.ک به: دبیر سیاقی، سلطان جلالالدین خوارزمشاه، صص ٧٧-٨٢-۱٣٧-۱۴٢-۱٧٨-۱٨٠-۱٨۹-۱۹٢؛ ساندرز، تاریخ فتوحات مغول، ترجمه ابوالقاسم حالت، چاپ دوم (تهران، امیرکبیر، ۱٣٦٦هـ)، صص ٦۵-٢۱۴-٢٢٠.
[۱٢۱]- ابن اثیر، الکامل، ج ۱٠، صص ۴٣٦-۴٣٧.
[۱٢٢]- همان، صص ۴۴٣-۴۴۴-۴٦٣.
[۱٢٣]- همان، ص ۴٣٦.
[۱٢۴]- همان، صص ۴۴٧-۴۴٨-۴٧٦.
[۱٢۵]- همان، صص ۴۴٣-۴۴۴-۴٧٦.
[۱٢٦]- همان، صص ۴۴۴-۴۴۵.
[۱٢٧]- همان، صص ۴٦٢-۴٦٣-۴٧٧-۴۹٠.
[۱٢٨]- نسوی، پیشین، صص ٢٠٠-٢٠۱.
[۱٢۹]- همان، صص ٢٠۱-٢٠۴.
[۱٣٠]- حسین کاشفی، فتوتنامه سلطانی، (تهران، انتشارات بیناد فرهنگ ایران، ۱٣۵٠)، ص ٧٢ (مقدمه ویراستار).
[۱٣۱]- ابن اثیر، الکامل، ج ۱٠، صص ۴٨۴-۴٨۵-۴٨٦- ۴٨٨-۴۹٠؛ نسوی، پیشین، صص ٢۱۹، ٢٢٠، ٢٢٦-٢٢٧.
[۱٣٢]- ابن اثیر، الکامل، ج ۱٠، صص ۴۹٠-۴۹۱، ۴۹۵.
[▲] جُستارهای وابسته
□
[▲] سرچشمهها
مجله تاریخ اسلام، ۱٣٨۵، شماره ٢۵، صص ۱٠۱ تا ۱۴٢؛ برگرفته از منابع زیر:
□ ابن ابی اصیبعه، ابی العباس احمد، عیون الانباء فی طبقات الاطباء، تحقیق نزار رضا (بیروت، بینا، بیتا).
□ ابن اثیر، عزالدین، الکامل فی التاریخ، تحقیق یوسف الدقاق، الطبعۀ الثالثه (بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۹۹٨م).
□ ـــــــــــــــــــــــــ، اللباب (بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴٢٠ق، ٢٠٠٠م).
□ ابن اسفندیار، محمد، تاریخ طبرستان، تصحیح عباس اقبال، چاپ دوم (تهران، انتشارات خاور، ۱٣٦٦ش).
□ ابن بکران، محمد، جهاننامه، به اهتمام محمد امین ریاحی (تهران، انتشارات تابان، ۱٣۴٢ش).
□ ابن جوزی، عبدالرحمان، المنتظم فی تاریخ الملوک والامم (هند، حیدرآباد دکن، ۱٣۵۹ - ۱٣۵٧هـ).
□ ابن خلکان، شمسالدین، وفیات الاعیان فی انباءابناء الزمان، تحقیق محمد عبدالرحمان مرعشی (بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۴۱٧هـ / ۱۹۹٧م).
□ ابن طقطقی، محمد، الفخری فی الآداب السلطانیه والدول الاسلامیه (بیروت، بینا، بیتا).
□ ابن عبری، غریغوریوس، مختصر تاریخ الدول (بیروت - لبنان، مطبعۀ الکاثولیکیه لآبائه الیسعیین فی بیروت، ۱۹۵٨م).
□ ابن فوطی، عبدالرزاق، مجمع الآداب فی معجم الالقاب، تحقیق محمدکاظم امام (تهران، مؤسسه وزارۀ الثقافۀ والارشاد الاسلامی، ۱۴۱٦هـ).
□ ابن کثیر، اسماعیل، البدایۀ والنهایۀ، تحقیق محمد عبدالعزیز النجار (قاهره، دارالغذ لعربی، ۱۴۱٢هـ / ۱۹۹۱م).
□ ابوالفداء، اسماعیل، المختصر فی اخبار البشر (مصر، مطبعه حسینیه، بیتا).
□ اشپولر، برتولد، تاریخ مغول در ایران، ترجمه محمود میرآفتاب، چاپ دوم (تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، ۱٣٦۵ش).
□ اقبال آشتیانی، عباس، تاریخ مفصل ایران، (تهران، بینا، ۱٣۱٢ش).
□ امین رازی، احمد، هفت اقلیم، تصحیح جواد فاضل (بی¬جا، طبع علی اکبر علمی و ادیب، بیتا).
□ انوری، محمدحسن، اصطلاحات دیوانی دوره غزنوی و سلجوقی، چاپ دوم (تهران، انتشارات سخن، ۱٣٣٧ش).
□ بارتولد، و.و، ترکستان نامه، ترجمه کریم کشاورز، چاپ دوم (تهران، انتشارات آگاه، ۱٣٦٦ش).
□ ـــــــــــــــــــــــــ، خلیفه و سلطان، ترجمه سیروس ایزدی، چاپ دوم (تهران، انتشارات امیرکبیر، ۱٣٧٧ش).
□ بارکهاوزن، یواخیم، امپراطوری زرد چنگیزخان و فرزندانش، ترجمه اردشیر نیکپور (تهران، زوار، ۱٣۴۹ش).
□ باسورث، ک. ا، تاریخ سیاسی و دودمانی ایران، تاریخ ایران کیمبریج، چاپ دوم، گردآورنده جی آ، بویل، ترجمه حسن انوشه (تهران، امیرکبیر، ۱٣٧۱ش).
□ برتشنایدر، امیلی، ایران و ماوراءالنهر در نوشتههای مغولی و چینی، ترجمه و تحقیق هاشم رجبزاده، (تهران، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار یزدی، ۱٣٨۱ش).
□ بغدادی، محمد، التوسل الی الترسل، تصحیح احمد بهمنیار (تهران، شرکت سهامی چاپ، ۱٣۱۵ش).
□ بکران، نجیب، جهان¬نامه، به اهتمام محمد امین ریاحی، (تهران، انتشارات تابان، ۱٣۴٢ش).
□ بناکتی، ابوسلیمان داود، روضۀ اولی الالباب فی معرفۀ التواریخ والانساب، به کوشش جعفر شعار (تهران، انجمن آثار ملی، ۱٣۴٨ش).
□ بنداری، فتح بن علی، زبدۀ النصره ونخبۀ العصره، ترجمه حسن خلیلی (تهران، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، ٢۵٣٦ش).
□ بیانی، شیرین، دین و دولت در ایران عهد مغول (تهران، مرکز نشردانشگاهی،۱٣٦٧)ج۱.
□ بیضاوی، عبدالله، نظام التواریخ، تصحیح میر حسینی محدث ارموی (تهران، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، ۱٣٨٢ش).
□ پرشرون، موریس، چنگیزخان، ترجمه علی اقبالی (تهران، انتشارات جاویدان، ۱٣٦۹ش).
□ جبلی، عبدالواسع، دیوان، به اهتمام ذبیح الله صفا (تهران، دانشگاه تهران، ۱٣٣۹ش).
□ جرفاذقانی، ناصح، ترجمه تاریخ یمینی، به اهتمام دکتر شعار (تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ٢۵٣٧ش).
□ جوزجانی، منهاجالدین سراج، طبقات ناصری، تصحیح عبدالحی حبیبی (تهران، دنیای کتاب، ۱٣٦٣ش).
□ جوینی، عطاملک، تاریخ جهانگشا، تصحیح عبدالوهاب قزوینی، چاپ سوم (تهران، بامداد، ۱٣٦٧ش).
□ جوینی، منتجب، عتبه الکتبه، به اهتمام قزوینی و اقبال (تهران، شرکت سهامی چاپ، ۱٣٢٨ش).
□ حافظ ابرو، مجمع التواریخ السلطانیه، به کوشش محمد مدرس زنجانی (تهران، اطلاعات، ۱٣٦۴ش).
□ حسینی، صدرالدین، اخبار الدوله السلجوقیه، به اهتمام محمد اقبال (لاهور، بینا، ۱٣۵٢هـ / ۱۹٣٣م).
□ خواندمیر، غیاثالدین، ماثر الملوک، تصحیح میر هاشم محدث (تهران، مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، ۱٣٧٢ش).
□ ذهبی، شمسالدین محمد، دول الاسلام، تحقیق فهیم محمد شلتوت و محمد مصطفی ابراهیم (مصر، الهیئۀ المصریه، ۱۹٧۴م).
□ ـــــــــــــــــــــــــ، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر والاعلام، تحقیق عمر عبدالسلام تدمری (بیروت - لبنان، دارالکتاب العربی، ۱۴۱۹هـ / ۱۹۹٨م).
□ راوندی، محمد، راحۀ الصدور و آیۀ السرور، تصحیح محمد اقبال، چاپ دوم (تهران، امیرکبیر، ۱٣٦۴ش).
□ سبکی، ابینصر عمر، طبقات الشافعیه الکبری، تحقیق محمود محمد الطناحی ومحمد الحلو (قاهره، مطبعه عیسی البابی، ۱٣٨٣هـ / ۱۹٦۴م).
□ سمعانی، ابی سعد محمد، الانساب، تحقیق عبدالله عمر البارودی (بیروت - لبنان، دار الجنان، ۱۴٠٨هـ / ۱۹٨٨م).
□ شبانکارهای، محمد، مجمع الانساب، تصحیح میر هاشم محدث (تهران، امیرکبیر، ۱٣٦٣ش).
□ صفدی، صلاحالدین خلیل، الوافی بالوفیات، ج ٢ باعتناء دیدرینغ دارالنشر فرانزشتاینر بقیسبادن، ۱۴٠۱هـ / ۱۹٨۱م؛ ج ۴ باعتناء دیدرینغ، ۱۹۵۹م؛ ج ٨ باعتناء محمد یوسف نجم، دیدرینغ، دارالنشر، فرانزشتایر بقیسبادن، ۱٣۹۱هـ / ۱۹٧۱م).
□ عوفی، محمد، تذکره لباب الالباب، به اهتمام ادوارد براون (تهران، انتشارات فخر رازی، ۱٣٦۱ش).
□ ـــــــــــــــــــــــــ، جوامع الحکایات ولوامع الروایات، تصحیح مظاهر مصفا (تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، ۱٣٧٠ش).
□ فخر رازی، محمد، جامع العلوم، به اهتمام سید علی آل داود (تهران، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، ۱٣٨٢ش).
□ قزوینی، زکریا، آثار البلاد و اخبار العباد (بیروت، ۱٣٨٠هـ / ۱۹٦٠م).
□ قلقشندی، احمد، صبح الاعشی فی صناعه الانشاء (قاهره، ۱٣۴٢ش / ۱۹٦٠م).
□ کاشانی، عبدالله، زبدۀ التواریخ، تصحیح محمدتقی دانشپژوه (تبریز، بینا، ۱٣۴٣ش).
□ کاشغری، محمود، دیوان لغات الترک، ترجمه و تنظیم الفبایی دکتر محمود دبیر سیاقی (تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، ۱٣٧۵ش).
□ کاهن، کلود، اوضاع ترکان در فاصله برافتادن سلجوقیان و برآمدن مغولان، سلجوقیان، ویراستار باسورث و دیگران، ترجمه یعقوب آژند (تهران، مولی، ۱٣٨٠ش).
□ گروسه، رنه، امپراطوری صحرانوردان، ترجمه عبدالحسین میکده، چاپ سوم (تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، ۱٣٦٨ش).
□ مجهول المؤلف، مجمل التواریخ والقصص، تصحیح ملک الشعراء بهار (تهران، بینا، ۱٣۱٨ش).
□ محمد خوافی، احمد، مجمل فصیحی، تصحیح محمود فرخ (مشهد، بینا، ۱٣٢۹ش).
□ مستوفی، حمد الله، تاریخ گزیده، تصحیح عبدالحسین نوائی (تهران، امیرکبیر، ۱٣٦٦ش). مقدسی، ابوشامه، تراجم رجال القرنین السادس والسابع، تصحیح محمد زاهد الکوثری، الطبعۀ الثانیه (بیروت، دارالحیل، ۱۹٧۴م).
□ منذری، محمد، التکمله لوفیات النقله، باعتناء بشار عواد معروف (بغداد، بینا، ۱٣۱۹هـ / ۱۹٦۹م).
□ المؤید بالله، ابراهیم، طبقات الزیدیه الکبری، تحقیق عبدالسلام بن عباسی الوجیه (اردن، مؤسسه امام زید، ۱۴٢۱هـ / ٢٠٠۱م).
□ میرخواند، محمد، روضه الصفا فی سیره الانبیاء والملوک والخلفاء، تصحیح جمشید کیانفر (تهران، علمی و فرهنگی، ۱٣٦۵ش).
□ وطواط، رشیدالدین، عرائس الخواط وابکار الافکار، به اهتمام قاسم تویسرکانی (تهران، انتشارات دانشگاه تهران، ۱٣٣٨ش).
□ ـــــــــــــــــــــــــ، مجموعه الرسائل، تحقیق محمد افندی فهمی (مصر، مطبعه المعارف، ۱٣۱۵هـ).
□ همدانی، رشیدالدین فضل الله، جامع التواریخ، تصحیح محمد روشن و مصطفی موسوی (تهران، نشر البرز، ۱٣٧٣ش).
□ ـــــــــــــــــــــــــ، جامع التواریخ، تصحیح بهمن کریمی (تهران، اقبال، ۱٣٣٨ش).
□ یاقوت حموی، شهابالدین، معجم البلدان (بیروت - لبنان، ۱۹٨٦م).
□ CAHEN. Cl. BARKYARUK, EL٢, vol. I.
□ Spuler B, Gurkhan, EI٢, vol. II.
□ Togan. Zekivelidi, kharazmian glossary of the mugaddimat Aladab (Istanbul universitisi Edebiyat fakultesi yayin larindan) ist, ۱۹۵٧.