|
افغانها از نظر روسها
محمدداوود از زبان گیورگی پترویچ یژوف
محمدداوود از زبان گیورگی پترویچ یژوف
آنچه در اینجا آمده، یکی از ضمایم کتاب «اپریل ۱۹٧٨: آغاز تراژیدی افغانستان»، ترجمه روسی کتاب «و آن گلوله باران بامداد بهار»، نوشتۀ صبورالله سیاهسنگ، برگردان ِ غوث جانباز است. این ضمیمه، در واقع خاطرات گیورگی پیتروویچ یژوف (George Petrovich Hzhov)، دربارهی سردار محمدداوود خان، نخستین بنیانگذار رژیم جمهوری در افغانستان است که در اختیار مترجم قرار گرفته تا آویزهیی باشد برای کتاب یادشده.
گیورگی پیتروویچ یژوف، طی دهههای ۵٠ تا ٧٠ سدهی بیستم میلادی، بهعنوان مشاور امور اقتصادی و برنامهریزی در افغانستان خدمت میکرد. نامبرده، با عدهیی از رجال برجستهی حکومتهای آنزمان افغانستان و از جمله با شخص سردار محمدداوود خان آشنایی داشت. او، بارها با داوود خان دیدار کرده است. آقای یژوف، که متخصص علوم جغرافیای اقتصادی است، و با دری و اندکی با زبان پشتو سخن میگوید، در حال حاضر، مسایل مربوط به جغرافیای اقتصادی کشورهای مانند افغانستان، ایران، پاکستان و هند را در انستیتوی آسیایی - آفریقایی دانشگاه دولتی مسکو تدریس میکند.
سردار محمدداوود خان و گیورگی پترویچ یژوف
محمدداوود، به تاریخ ۱٨ جولای ۱۹٠۹، در شهر کابل چشم به جهان گشود. پدر او، سردار محمدعزیز خان برادراندر شاه سابق افغانستان – نادر خان - بود. آنها اولادهی یکی از پسران پایندهمحمد خان که بیشتر به «سرداران پیشاور» شهرت دارند، میباشند.
محمدداوود تحصیلات ابتدائیه را در یکی از لیسههای قدیمی افغانستان – مکتب حبیبه - به اتمام رسانید. لیسه حبیبه در سال ۱۹٠٣ از طرف امیر حبیبالله خان تاسیس گردید. از آغاز سال ۱۹٢۱ محمدداوود تحصیلاتش را در پاریس ادامه داد. پدر او سردار محمدعزیز خان در آنزمان در فرانسه سرگروپ محصلین افغان بود و نادر که در آنوقت لقب عادی «خان» را دارا بود، بهحیث سفیر افغانستان در آنکشور ایفای وظیفه میکرد. محمدداوود الی ختم حکمروایی حبیبالله کلکانی در پاریس باقی ماند. کلکانی در دسمبر ۱۹٢٨ حکومت شاه امانالله خان را سقوط داده و به تاریخ ۱۹ جنوری ۱۹٢۹، خود را پادشاه افغانستان اعلام نمود. حکمروایی او الی دوم نوامبر ۱۹٢۹ دوام کرد و بعداًً از طرف نادرخان، شاه جدید افغانستان گرفتار و به اعدام محكوم گردید.
محمدداوود، در اکتوبر ۱۹٣٠، به وطن برگشت و به کار در وزارت امورخارجه آغاز نمود. مدت کار او در این وزارت طولانی نبود و فقط یکسال را دربرگرفت.
در سال ۱۹٣۱، کورس یکسالۀ مکتب حربی پیاده را در کابل به پایان رسانید و در ۱۹٣٢ به رتبۀ فرقه مشری رسید و بهصفت قوماندان گارنیزون مشرقی تعیین گردید. یكسال بعد او بهحیث والی مشرقی مقرر شد. ولایت مشرقی در آنزمان از اهمیت فوقالعادهیی برخوردار بود؛ زیرا با هند بریتانوی (بعداًً پاکستان) سرحد داشت. در مناطق مذکور عمدتاًً پشتونها حیات بهسر میبرند که قسمتی از سرزمینهای آبایی ایشان را بریتانویها غصب نموده بودند. در سال ۱۹٣۵ محمدداوود بهحیث نائبالحکومۀ ولایت کندهار و همزمان بهصفت قوماندان قطعات اردوی افغان مستقر در ولایات کندهار و فراه تعیین گردید. در ۱۹٣٨ موصوف مجدداًً به ولایت مشرقی اعزام و وظیفه والی و قوماندانی قوای مستقر در آنجا را به عهده گرفت.
یکسال بعد محمدداوود بهصفت قوماندان قول اردوی قوای مرکز و همزمان امیر همۀ مکاتب حربی تعیین شد.
در آنزمان محمدداوود، برادرش محمدنعیم و عدهیی از افغانهای با نفوذ در ساحه سیاست بینالمللی، طرفدار خط و مشی آلمانها بودند. سیاست خارجی افغانستان در آستانۀ جنگ دوم جهانی متمایل به راه و روش جرمنها بود. علت تمایلات متذکره بیشتر از پیروزیهای اردوی جرمن در مراحل اول در جبهات جنگ اروپا منشأ میگرفت.
آلمان که برای جنگ با هند بریتانوی آمادگی میگرفت، قرار بود نقش مهمی را در این زمینه به افغانستان مدنظر بگیرد. آلمانها میخواستند تا افغانستان مرکز تجمع و آمادهگی قوای نظامی آنها برای حمله بر هند بریتانوی مبدل گردد. در این راستا آلمانها کارهای آتی را انجام دادند:
- - میدانهای هوایی را در کندهار و هرات اعمار نمودند؛
- سرک کندهار را بهسوی جنوب الی سرحدات هندوستان بازسازی نمودند؛
- محصلین نظامی افغان را در قلمرو خویش به آموزش گرفتند؛
- و بالاخره انواع مختلف تسلیحات را به افغانستان میفرستادند.
بر علاوه، دولت آلمان قرضههایی با تخفیف را در اختیار افغانستان قرار داد تا بتواند ابزار، ملحقات و پرزهجات را برای فابریکههای نساجی و ستیشنهای برق خریداری نماید. طیارههای لوفتانزا پروازهای منظم برلین – کابل داشتند. «د افغانستان بانک»، نمایندهگی خویش را در آلمان افتتاح کرد. در حدود ٣٠٠ متخصص آلمانی در افغانستان در ساحات مختلف اقتصادی، اداره دولتی، انکشاف مخابرات، بانک مرکزی کشور، آموزش پولیس و غیره کار مینمودند. آلمانها به افغانها در حصه اعمار سرکها و پلها کمک میکردند. معلمین آلمانی در لیسهها و کالجهای هنرهای زیبا و زراعت مصروف تدریس بودند. بسیاری از افغانها عقیده داشتند که کمکهای آلمان عمدتاً بهخاطر ترقی و مدرنسازی اقتصاد کشورشان به راه افتاده است و به اهداف سیاسی و نظامی حکومت فاشیستی آلمان توجهی نداشتند. افغانها امیدوار بودند که در صورت پیروزی جرمنها در جنگ، آلمان به افغانستان در حصۀ برگشتاندن زمینهای اشغالی از طرف بریتانویها، کمک خواهند کرد. زمینهای از دسترفته افغانها در برگیرندۀ مناطق بلوچستان، سند با بندر کراچی، کشمیر و پنجاب غربی بودند. در صورت واپسگیری زمینهای یادشده، افغانستان چانس آنرا بهدست میآورد تا دولت خویش را در سرحدات قبلی امپراتوری درانیها دوباره احیا نماید.
افغانها، بریتانویها را به مثابۀ دوستان خویش نمیپنداشتند. از طرف دیگر افغانها در استقرار مناسبات خویش با اتحادشوروی نیز محتاط بودند و از دقت کار میگرفتند. احتیاطکاری افغانها در قسمت شورویها مخصوصاً بعد از اپریل ۱۹٢۹ شدت یافت. زمانی که واحدهای نظامی قشون سرخ تحت فرماندهی پریماکوف سرحد افغان – شوروی را به قصد مواصلت به کابل عبور کرده و به کمک افغانهای طرفدار شاه مخلوع افغانستان – امانالله خان داخل قلمرو افغانستان شده و در ولایت عمدۀ شمالی این کشور – مزارشریف و در چند نقطه دیگر جابهجا گردیدند. اما به مجردی که شاه امانالله رسماً از مبارزه برای کسب مجدد تخت افغانستان دست کشید، اتحاد شوروی قشون خویش را دوباره به وطن برگشتاند. مبارزه علیه بچه سقأ را در کشور، طرفداران شاه مخلوع ادامه دادند.
طوریكه گفتم، جرمنها در این حال برای یک حملۀ وسیع هند بریتانوی آمادهگی میگرفتند. بهخاطر هدف نامبرده جرمنها در بهار ۱۹۴۱ اردوی «واکنش سریع» را که در ترکیب آن ۱٧ فرقه قرار داشت، ایجاد نمودند. نام شفری این اردو را «افغانستان» گذاشتند. اردوی مذکور قرار بود در هماهنگی با اقوام بهپا خاستۀ پشتون به عملیات نظامی علیه هند بریتانوی بپردازند.
نظریات سیاسی افغانها در مورد جرمنها زمانی شروع به تحول نمود که قوتهای متحدین قلمرو کشور همسایۀ افغانستان – ایران را به اشغال خویش در آوردند. در نوامبر ۱۹۴۱ لویهجرگه فرا خوانده شد. درجرگۀ مذکور، افغانستان بیطرفی خویش را تأیید کرد و همچنان موافقت كرد كه از کشور خویش شبکههای استخباراتی جرمنی را اخراج نماید. حین تصمیمگیری در مورد مسایل فوقالذکر، محمدداوود و وزیر دفاع کشور، شاه محمود (کاکای شاه افغانستان) مخالفت خویش را با سیاست جدید ابراز داشتند.
پیروزی متحدین و مخصوصاًً پیشرویهای موفقانۀ قوای اتحادشوروی در جبهات جنگ دوم جهانی، افغانها را واداشت تا در مورد سیاست خارجی کشور خویش تجدیدنظر نمایند. محمدداوود صرف بعد از نبرد حماسه آفرین «ستالینگراد»، به سفارت شوروی آمد و پیروزی شورویها را برایشان تبریک گفت. (صدراعظم افغانستان قبلاً از سفارت دیدن کرده بود.)
در اپریل ۱۹۴٦، محمدداوود بهحیث وزیر دفاع افغانستان، مقرر گردید. اما بهعلت اختلافاتی که با شاه محمود – صدراعظم کشور پیدا كرد بهزودی از این پست کناره رفت. او بهصفت سفیر افغانستان به فرانسه (همزمان سفیر غیرمقیم در سویس و بلجیم) فرستاده شد. وظیفۀ سفارت را از سال ۱۹۴٨ الی ۱۹۴۹ بهدوش داشت. بعد از عودت به وطن بهصفت وزیر داخله و رئیس امور اقوام بهکار آغاز نمود. وزارت امور داخله و ریاست امور اقوام در آنزمان از مقامهای نهایت با اهمیت محسوب میشدند. محمدداوود در ارتباط مستقیم با پشتونهای دو طرف «خط دیورند» قرار داشت. اقتصاد افغانستان از بابت جنگ دوم جهانی کاملاً متلاشی شده بود، تجارت خارجی کاهش یافته بود، درآمدهای دولت تکافوی مصارف آنرا نمیکرد. در ساحۀ زارعت که اساس اقتصاد این کشور را تشکیل میداد، طرز استفاده و بهرهبرداری از زمین در سطح ابتدایی قرار داشت و روابط نیمهفیودالی میان خانها و دهاقین حکمفرما بود. وضعیت مذکور، ضرورت به راهاندازی اصلاحات بنیادی داشت. در این حال محمدداوود همان شخصی بود که لزوم تحولات اقتصادی و اجتماعی را در کشور احساس کرد و همه ابتکارات را در این عرصه بهدست خویش گرفت.
تصور من این است که محمدداوود قلباً میخواست افغانستان را عصری بسازد و سطح زندهگی مردم را بهبود بخشد. اما پروژهها آنقدر زیاد بودند که دشوار بود آنها را شمرد. بر علاوه، هر پروژه مصارف بیحد میخواست. پروژهها آنقدر قیمتبها بودند که بعضی از آنها ناممکن بهنظر میرسیدند. یک مشکل باعث پیدایش دو مشکل تازه میشد و بههمین منوال ادامه پیدا میکرد و به این دلیل، کار بعضی از پروژههای شروع شده، متوقف میگردید. کاکاهای محمدداوود که طی ٢٠ سال مقامهای صدارت را به عهده داشتند، عادت داشتند ادارۀ دولت را کمافیالسابق ادامه دهند. چنین تصور میشد که آنها از بُروز هرگونه دگرگونی و تحول در ادارۀ دولت و جامعه هراس داشتند. میتوان گفت که روابط پدرسالاری حکمفرما در کشور کاملاً مورد پذیرش آنها بود. اما افکار تازه در جامعۀ افغان رو به پیدایش بودند و بهسرعت نضج میگرفتند. همنظران و روشنفکران در حلقات مختلف متحد میشدند. افکار جاری در این حلقات اغلباً در مغایرت با طرزالعمل و سیاست دولت قرار داشتند. در سال ۱۹۴٧ جنبش «ویښ زلمیان» – جوانان بیدار – قد علم کرد. جنبش مذکور خواهان تعمیل اصلاحات اقتصادی و اجتماعی در جامعه گردید. قدرتمندان تلاش میورزیدند تا با افکار جدید در جامعه مبارزه نمایند و جلو ترویج آنرا بگیرند. بسیاری از اعضای جوانان بیدار دستگیر گردیدند اما برخورد منفی حکومت باعث ازدیاد تشنج در جامعه میشد.
علت آنکه حاکمیت در سال ۱۹۵٣ محمدداوود را منحیث صدراعظم مقرر کرد، در آن بود که حاکمیت میخواست خط مشی سیاسی موجوده را تغییر دهد و اصلاحات را در جامعه وارد نماید. محمدداوود همزمان با صدراعظمی کرسی وزارت دفاع را نیز بهدست آورد و برادر او محمدنعیم بهحیث معاون دوم صدراعظم در امور سیاست خارجی و وزیر امورخارجه تقرر یافت. صدراعظم جدید سیاست «اقتصاد پلانشده و رهبریشده» را روی دست گرفت. وزارت پلان ایجاد گردید. قابل تذکر است که امور وزارت پلان کشور را نیز شخص صدراعظم – محمدداوود به پیش میبرد. ادارۀ وزارت پلان به محمدداوود زمینۀ آنرا مساعد مینمود تا فعالیت سایر وزارتخانهها و ادارات را مستقیماً تحت کنترل داشته باشد و فعالیت آنها را هماهنگ نماید. اولین پلان پنجساله (از سپتمبر ۱۹۵٦ تا سپتمبر ۱۹٦۱) طرحریزی و روی دست گرفته شد. اگرچه در پلان مذکور حین اجرا و تطبیق آن تغییراتی قابل ملاحظهیی وارد گردید، ولی روی همرفته پلان مذکور در جهت طرح خط مشی انکشاف کشور و تربیۀ کادرهای مجرب تطبیق گردید.
میخواهم اندکی در بارۀ ساختار تشکیلاتی وزارت پلان آن وقت که من در آنجا بهحیث مشاور امور پلان و اقتصاد ایفای وظیفه میکردم، یادآور شوم:
در آغاز فعالیت خویش، وزارت پلان متشکل بود از وزیر پلان (شخص محمدداوود)، معین کاری او آقای عبدالحی عزیز (او نیز از خانوادۀ شاهی بر میخاست) و دو ریاست: ریاست امور پلانگذاری و ریاست احصائیه. ریاستهای نامبرده مجموعاً در ترکیب خویش ٢٢ بخش داشتند که در رأس هر یک آن یک کفیل (آمر) قرار داشت. باید خاطرنشان سازم که هیچیک از کفیلهای مذکور با امور پلانسازی و احصائیه آشنایی نداشتند. در عین حال دلچسپ بود که در مقابل دروازۀ دفاتر هر یک از کفیلها شخصی بالای چوکی نشسته بود و وظیفۀ انتقال کاغذها را از یک دفتر به دفتر دیگر، تهیۀ چای، شستشوی ظروف و غیره را به عده داشت. در عقب دروازۀ شخص وزیر، دو نفر پیش خدمت قرار داشتند.
در سالهای اول، وزارت پلان در تعمیر صدارت قرار داشت و وضعیت مذکور زمینۀ آنرا مساعد ساخته بود تا آقای عبدالحی عزیز در ارتباط نزدیک و بلاوقفه با آمر خویش قرار داشته باشد. پیشبرد همزمان سه وظیفه از جانب محمدداوود الی مارچ ۱۹٦٣ ادامه یافت. باید بگویم که محمدداوود طی مدت مذکور توانست دستاوردهای زیادی داشته باشد.
با قرار گرفتن محمدداوود در سال ۱۹۵٣ در رأس حکومت، صفحۀ تازهیی در راه اعمار و ترقی کشور باز گردید. ساختار تشکیلاتی حکومت تغییر یافت. پلانهای انکشاف اقتصادی کشور طرحریزی شدند، استفاده از کمکهای خارجی در سرمایهگذاریها، دعوت از متخصصین و مشاورین خارجی برای همکاری در آبادانی پروژههای حیاتی و استحکام اردو آغاز یافت. در دروان محمدداوود پایههای اساسی ترانسپورت معاصر، انرژی، صنعت کیمیایی ذوب آهن و استفاده از آهن گذاشته شدند. پلان طویلالمدت اصلاحات ارضی طرحریزی گردید. دهها هزار افغان حرفههای گوناگون بهدست آوردند و هزاران افغان جهت تحصیل به خارج از کشور اعزام گردیدند.
در سال ۱۹۵٨ به ابتکار صدراعظم محمدداوود فیصله صورت گرفت تا به خانمها اجازه داده شود تا در خیابانها با صورتهای باز نمایان شوند. در ملاقات سران کشورهای جنبش عدم انسلاک که در سپتمبر ۱۹٦۱ در شهر بیلگراد دائر گردیده بود، محمدداوود بهحیث نمایندۀ افغانستان اشتراک کرد.
... در اثر اختلافاتی که با اعلیحضرت ظاهرشاه در حصۀ سیاست خارجی پیدا کرد، استعفا و مدت ده سال به هیچگونه کار دولتی اشتغال نداشت. بهتاریخ ۱٧ جولای ۱۹٧٣، قدرت را غصب نمود (با همکاری فعالانه عدهی از اعضای حزب دموکراتیک خلق) و خود را رهبر كشور اعلام نمود. در ۱۴ فبروری ۱۹٧٧ در لویهجرگه بهحیث رئیس جمهور افغانستان انتخاب گردید. به ابتکار محمدداوود قانون اساسی جدید کشور تصویب گردید. او تلاش میکرد یک حزب متحد را ایجاد کند – حزب حاکمیت. اما محمدداوود در دوران ریاست جمهوری خویش به وضعیتی قرار گرفت که از یکطرف جوانان مترقی کشور خواهان انکشاف سریع کشور از راه رشد سوسیالیستی بودند در حالیکه دلایل عینی و سطح ترقی افغانستان موانع بنیادی برای چنین یک تغییری بودند.
اختلافات روزافزون روی انتخاب راههای انکشاف بعدی کشور بالاخره باعث آن گردید تا نیروهای چپی که در حکومت بودند، بهتدریج از ادارۀ دولت اخراج شوند. اخراج چپیها از حکومت باعث نارضایتی و خشم آنها گردید که بالاخره باعث برطرفی محمدداوود از قدرت و قتل او گردید. رئیس جمهور داوود در اثر حملۀ که به قصر ریاست جمهوری افغانستان به روز جمعه ٢٨ اپریل ۱۹٧٨ صورت گرفت، گلوله باران گردید. همراه با او چند وزیر حکومت و اعضای خانوادهاش نیز به قتل رسیدند (مجموعا ً در روزهای اول انقلاب (مطابق متن – مترجم) در حدود ٣٠ تن از اعضای خانوادۀ محمدداوود به شهادت رسیدند). بعضی از اعضای خانوادهای او توانستند به سفارت فرانسه بروند و از مرگ نجات بیابند.
از دیدگاه من رئیس جمهور محمدداوود یکی از بزرگترین، برجستهترین چهرههای سیاسی و اجتماعی افغانستان در نیمۀ دوم قرن بیستم بهشمار میرود. نام و نقش او نه تنها در تاریخ افغانستان جاودان است بلکه سیاست و طرزالعمل او بهطور غیرمستقیم بالای سیاستهای دو ابر قدرت آن زمان یعنی اتحاد شوروی و ایالات متحدۀ امریکا نیز تاثیر داشته است.
در بارۀ کوایف انسانی (خصوصیات فردی) محمدداوود میتوانم بگویم که به نظر من او شخصی بود پیچیده، دوست داشت یکهتاز باشد و تحمل مخالفت با نظریات خویش را نداشت. اگرچه باید بگویم که در موارد معین وقتی مطمئن میشد که مخالفتها میتوانند به خیر و صلاح وطنش تمام شوند، به آنها گوش میداد و حتی از آن قدردانی مینمود. میخواهم اذعان نمایم (چون خودم بارها شاهد بودم) که محمدداوود از استدلال و برهان قوی برخوردار بود، او استعداد آنرا داشت تا هم صحبتش را قناعت دهد و موضعگیری خویش را بالای او بقبولاند.
زمانی که امریکاییها به رهبری افغانستان پیشنهاد کردند که حاضر اند بهطور بلاعوض شاهراه کابل – کندهار را با شاخۀ از کندهار الی سپین بولدک (شهرک سرحدی افغان که در سرحد با پاکستان و در جوار خط راه آهن آن کشور قرار دارد) بهطور اسفالتشده اعمار نمایند، و همچنان وعده دادند که میخواهند یک میدان هوایی مدرن را در شهر کندهار آباد کنند. افغانها بلادرنگ به آنها جواب مثبت دادند، میدان هوایی کندهار با خط که طول آن به ٣٦٠٠ متر و عرض آن به ٦٠ متر میرسید، آباد گردید. امریکاییها معتقد بودند و افغانها نیز به آن باور کرده بودند که پروژۀ میدان هوایی کندهار، همه طیارههایی که از اروپا بهطرف شرق دور پرواز مینمایند، منبعد (پس از آن) بهجای میدان هوایی کراچی (پاکستان) در کندهار برای تیلگیری و سایر ضرورتها توقف خواهند کرد و بودجۀ افغان از این بابت (ترانزیت) عواید خوبی بهدست خواهد آورد. بعد از عقد قرارداد فوقالذکر، محمدداوود سفری داشت به مسکو و در آن با رهبر آنوقت اتحادشوروی ن. س. خروشف ملاقات کرد. ضمن گفتگو با خروشف، داوود تاکید و تشریح کرد که اعمار شاهراهها و میدان هوایی کندهار پروژههاییاند که برای انکشاف اقتصاد افغانستان اهمیت حیاتی دارند. محمدداوود در ادامۀ صحبتش با آقای خروشف به نمایندهگی از حکومت افغانستان از اتحادشوروی خواهش کرد تا در حصۀ اعمار شاهرای کشک - کندهار و میدان هوایی نظامی در غرب کشور به افغانستان کمک نماید. خروشف در حصۀ ایجاد میدان هوایی در غرب افغانستان با محمدداوود مخالفت کرد و افزود که قبلاً اتحادشوروی به افغانستان میدان هوایی نظامی را در بگرام ساخته است و ضرورتی به ایجاد میدان هوایی جدید محسوس نمیباشد. محمدداوود در مقابل ملاحظۀ خروشف اظهار داشت که طیارهها از میدان هوایی بگرام نمیتوانند دفاع کابل را تامین نمایند. در صورت كه حمله از غرب صورت بگیرد. رهبری شوروی کوششی زیادی به خرچ داد تا محمدداوود را معتقد بسازد که از نظریهاش در بارۀ اعمار میدان هوایی در غرب افغانستان صرفنظر نماید. خروشف حتی از اصل همزیستی مسالمتآمیز یادآوری کرد و خواهش کرد تا به آن توجه شود... محمدداوود همه دلایل و تشریحات آقای خروشف را با حوصلهمندی کامل شنید و گفت که او کاملاً طرفدار اصل همزیستی مسالمتآمیز است و یکبار دیگر تاکید کرد که ایجاد میدان هوایی برای کشور او در این منطقه ضروری است و در صورت که روسها از اعمار آن ابا میورزند، افغانها مجبور خواهند شد تا به امریکا مراجعه کنند و آنها بدون شک به پیشنهاد افغانها لبیک خواهند گفت. ولی باید بهخاطر داشت که در این صورت میدان هوایی مذکور حیثیت پایگاه نظامی امریکا را خواهد داشت و اتحادشوروی مجبور خواهد شد تا قوای اضافی را که مصارف آن به مراتب بیشتر از اعمار میدان هوایی خواهد بود در سرحدات جنوبی خویش، جابهجا نماید. زمانی که مذاکرات دو رهبر روی پروژۀ اعمار میدان هوایی در غرب افغانستان رو به اختتام بود، خروشف اظهار داشت که جانب شوروی تدارکات ارائه قرضه را به افغانستان جهت ایجاد پروژههای مطروحه روی دست خواهد گرفت. اما هنگامی که متن موافقتنامه برای تفتیش به لویدرستیز اتحادشوروی مواصلت کرد، در آنجا از متن موافقتنامه کلمۀ «قرضه» حذف و بهجای آن کلمۀ «بلاعوض» درج گردیده بود. بدین ترتیب در قلمرو افغانستان دو پروژۀ دیگر که در اثر مساعدتهای ما ایجاد گردیدهاند، قد علم نمودند.
چند سال بعد، زمانی که محمدداوود رئیس جمهور افغانستان بود، واقعهای مشابه رخ داد. محمدداوود اینبار قصد داشت با رهبری اتحادشوروی هماهنگیهای همکاریهای اقتصادی افغان – شوروی را برای پلان نوبتی انکشافی افغانستان مورد مذاکره قرار دهد (اینبار پلان برای هفت سال مدنظر گرفته شده بود.) در زمرۀ همه پروژههایی که در پلان مدنظر گرفته شده بود، پروژهیی بود بهخاطر سروی و طرحریزی ستیشن (دستگاه) پمپ آب بالای دریای آمو و اعمار کانال آب بهطول ۱٣٠ کیلومتر برای آبیاری زمینها در شمال افغانستان. ویژهگی و نزاکت این پروژه در آن بود که جمهوریتهای جنوبی ما که زمینهای خویش را ذریعۀ آبهای دریای آمو آبیاری میکردند، با طرح و تطبیق پروژۀ مذکور مخالفت میکردند. آنها نمیخواستند تا افغانها زمینهایشان را از آب دریای آمو آبیاری نمایند. جمهوریتهای آسیای میانه استدلال میکردند که در این صورت آب در دریای آمو کاهش خواهد یافت و مسئله تولید پخته را در جمهوریتهای آسیای میانه مورد تهدید قرار خواهد داد.
چون ما نمیخواستیم و نمیتوانستیم به خواهش افغانها جواب رد بدهیم، در سطح عالی فیصله صورت گرفت تا در الفاظ با افغانها موافقت شود ولی در عمل اقدامات عملی و قاطع صورت نگیرد. برای اهداف مذکور در حدود ٣ الی ۴ میلیون روبل تخصیص داده شد. بعد از همآهنگسازی جزئیات این پروژه و سایر توافقات الحاقی، محمدداوود رئیس جمهور افغانستان ضمن ملاقاتی که با رهبر اتحادشوروی ل. ای. بریژنیف داشت، به او گفت که بهتر خواهد بود تا جانب شوروی نه تنها سروی و طرحریزی پروژۀ مذکور را به عهده بگیرد بلکه آنرا اعمار نیز نماید! منشی عمومی حزب کمونیست شوروی با شنیدن حرفهای رئیس جمهور داوود، پنسل (مداد) سرخ رنگ خویش را برداشت و با دست خویش در متن موافقتنامه علاوه کرد: «و اعمار مینماید.» وقتی که ادارات موظف موافقتنامه را برای اجرا و تطبیق مندرجات آن بهدست آوردند، متن آن همۀ آنها را عمیقاً متحیر ساخته بود. ولی آیا میشد با فیصله و احکام منشی عمومی مخالفت کرد؟! باید علاوه کنم که پروژههای متذکره در هر صورت جامۀ عمل نپوشیدند و علت آن دگرگونی اوضاع سیاسی در داخل افغانستان بود.
محمدداوود یک وطنپرست و ملیگرا بود. در زمان حاکمیت او مسئله جدایی پشتونها و الحاق دوبارۀ افغانها و سرزمینهایشان که قسماً در هند بریتانوی و بعداً در قلمرو پاکستان بهسر میبردند، نهایت شدت کسب کرد. مسئله تقسیم افغانها به دو بخش او را تا آخر زندهگانی آرام نمیگذاشت. او هیچگاهی خط جدایی و تقسیم افغانها را که بهنام «دیورند» شهرت دارد، بهرسمیت نمیشناخت. محمدداوود از کوششهای پشتونهای آنسوی «خط دیورند» بهخاطر ایجاد یک دولت مستقل حمایت و استقبال میکرد. طی سالهای ٦٠ سدۀ بیست وی حتی تلاش کرد تا عکسالعمل شورویها را در صورت شروع جنگ با پاکستان پیشبینی نماید. محمدداوود امیدوار بود که اتحاد شوروی در صورت وقوع جنگ از کشورش حمایت خواهد کرد.
مسکو در آنزمان با استفاده از نزاکتهای دیپلوماتیک محمدداوود را فرا میخواند تا از اقدامات نظامی علیه پاكستان خودداری کند.
طی سالهای ٦۱ و ٦٢ مناسبات سیاسی میان افغانستان و پاکستان به اوج تشنج خویش رسیدند. پاکستان سرحد خویش را برای ترانزیت اموال و کالاهای افغانستان بست، صدها هزار کوچی که طی زمستانها برای تغذیه مواشیشان به آنسوی «خط دیورند» میرفتند، از این امکان محروم شدند. در عین حال موارد نقض مقررات عبور سرحد از هر دو طرف نیز به وقوع میپیوستند. بعضی از این موارد حتی خندهآور مینمودند. در قلمرو پاکستان در مناطق پشتونها روابط پشتونها با حکومت به وخامت گرایید. پشتونها به انفجار پلها و تخریب لینهای مخابرات متوسل شدند. اردوی پاکستان در وهلۀ اول ذریعۀ طیارهها، نامههای تبلیغاتی را بالای مناطق پشتونها پرتاب نمودند. چون طرزالعمل مذکور نتیجه نداد، طیارات شروع به بمباری این مناطق کردند. روزنامهها و سائر اطلاعات دستهجمعی افغانستان مملو از اطلاعات در باره برخوردهای وحشیانۀ حلقات نظامی پاکستان علیه افغانهای بیسلاح بودند. در کابل مارشها و مظاهرههای حمایت از افغانهای آنسوی «خط دیورند» راهاندازی میشد. این زمانی بود که اردوی افغانستان عملاً همه تخنیک و تجهیزات نظامی را برای اردوی خویش از اتحادشوروی بهدست میآورد. قطعات افغان در همان سالها راکتهای دافع هوا را جدیداً بهدست آورده بودند. جالب این است که عدهیی از افغانها در ولایت جلالآباد با همین راکتها به قصد انتقامگیری از نظامیان پاکستان به آنسوی «خط دیورند» رفتند و در حدود ۹٠ کیلومتر در آنجا پیشروی نموده و با راکتهای خویش بالای بمافگنهای نوع بی – ۵٢ اردوی پاکستان فیر نموده آنرا ماهرانه سقوط دادند. افغانهای مذکور قهرمانانه به وطن برگشتند و از ایشان استقبال شاهانه صورت گرفت. عملیات مذکور آنقدر باعث خرسندی و افتخار افغانها قرار گرفت که آنها را تحریک به ادامه آن نمود. افغانها دو طیاره جنگی نوع میگ را به قصد بمباری شهر راولپندی پاکستان فرستادند. در این حال طیارههای جنگی پاکستان به مقابل طیارات افغان به پرواز در آمده و پیلوتهای افغان را مجبور به فرود آمدن کردند. زمانی که طیارههای افغان به امر پاکستانیها باید در یکی از میدانهای هوایی آن کشور فرود میآمدند، یکی از پیلوتان افغان فداکارانه ابتکار عمل را بهدست خویش گرفت و از پیلوتهای پاکستان تقاضا نمود تا از آنها فاصله گرفته به پیش بروند و راه فرود را نشان بدهند. وقتی که پاکستانیها از طیارههای افغان فاصله گرفتند، پیلوتهای افغان لحظه را غنیمت شمرده طیارههای خویش را ماهرانه بهعقب برگردانیدند. تا جایی که من بهخاطر دارم، حداقل یکی از پیلوتهای افغان موفقانه به قلمرو خویش برگشته بود. در کابل از مهارت و شجاعت پیلوتهای افغان بار دیگر استقبال سراسری صورت گرفت و جشنها برپا گردید. پاکستانیها از حرکات افغانها به خشم آمده بودند. آنها تصمیم گرفتند به نظامیان افغان درس بالمثل بدهند. پاکستانیها غرض بمباری شهر کندهار یک بمافگن را به آنجا فرستادند. در اطراف شهر کندهار در آنزمان میدانهای هوایی نظامی وجود نداشت. میدانهای نظامی افغانستان در آنزمان در بگرام در حوالی کابل و شیندند (یکی از ولسوالیهای ولایت هرات در غرب کشور) موقعیت داشتند. از بختبد پیلوت پاکستانی، در همانروز پیلوتهای ما (شورویها) وظیفه داشتند تا دو فروند طیاره نوع میگ را از کابل به شیندند انتقال بدهند. پیلوتهای مذکور که برای سپری نمودن شب در میدان هوایی ملکی باقی مانده بودند، با شنیدن زنگ خطر حملۀ هوایی بدون تاملی به هوا باند شده و طیارۀ متخلف پاکستانی را مجبور به فرود آمدن نمودند. من بهخاطر دارم که مقامات پاکستان رسماً میخواستند تا حداقل طیاره را به آنها مسترد نمایند...
اقدام پاکستان مبنی بر بستن سرحدات برای انتقال ترانزیتی کالا و اموال به افغانستان از طریق بندر کراچی ذریعۀ راه آهن الی شهرک چمن (در جنوب) و کوتل خیبر (در شرق) ضرر قابل ملاحظۀ به کمپنیهای امریکایی که در افغانستان مصروف اعمار پروژههای متعدد بودند، میرسانید. امریکاییها در این صورت مجبور بودند تمام اموال و ابزارها را و قبل از همه مواد سوخت را از قلمرو ایران داخل افغانستان نمایند. راه مذکور از یکطرف رسانیدن اموال و ابزارها را بطی میساخت و از طرف دیگر مصارف انتقال (ترانسپورتیشن) را نیز بالا میبرد. محمدداوود مخالف قاطع هر گونه مذاکرات با مقامات پاکستان بود. او تمام پیشنهادها را در این زمینه رد میکرد. قاطعیت او طرزالعمل قبلی او را بهخاطر میآورد. زمانی که او در مقابل هر نوع فشار امریکاییها از خود ایستادهگی نشان داده به پیمان نظامییی که به ابتکار و تشویق ایالات متحدۀ امریکا از کشورهای که در سرحدات جنوب اتحادشوروی قرار داشتند، ایجاد شده بود ملحق نگردید. در پیمان مذکور کشورهای پاکستان، ایران، ترکیه و عراق به استثنای افغانستان عضویت یافته بودند. بهخاطر تغییردهی موضعگیری صدراعظم افغانستان، شاه ایران و نمایندۀ ویژۀ امریکا به افغانستان سفرهایی کردند، ولی محمدداوود عقیدهاش را که محکمتر از سنگ بود، تغییر نداد و از اصل بیطرفی مثبت عدول نکرد. محمدداوود در آنزمان توانست در مقابل همه فشارها از خود ایستادهگی نشان بدهد. ولی طرزالعمل او باعث ازدیاد مخالفین و حتی دشمنان او گردید. طی سالهای ٦٢ و ٦٣ مخالفین و دشمنان او متحد گردیده و فشارهای بیحد و حصر را بالای شاه افغانستان وارد نمودند. فشارها بالای شاه از چند جانب صورت میگرفت: از یکطرف امریکاییها و پسرکاکای او فرزند مارشال شاهولی خان شوهر دختر بزرگ ظاهر شاه – شاهدخت بلقیس، عبدالولی از جانب دیگر. عبدالولی در آنوقت قوماندان قطعات قوای مرکز بود و همچنان رهبری غند ۴۴٠ را نیز بهعهده داشت. غند مذکور بیشتر به یك گارد شخصی شباهت داشت. منصوبین این غند یونیفورم سیاه به تن و کلاههای آهنی بهسر میداشتند و در لاریهای فورد که رنگ سیاه داشتند در شهر گزمه میکردند. عبدالولی در رأس گروه طرفداران امریکا در سلطنت افغان قرار داشت و تلاش داشت تا بالای شاه و حاکمیت تاثیر و نفوذ داشته باشد.
محمدداوود با روبهرو شدن با فشارهای روزافزون از دو طرف و همچنان عدم علاقمندی او به عمیقشدن بیاتفاقیها در داخل سلطنت ترجیح میدهد از قدرت کنار برود و استعفای خویش را اعلام مینماید و از همه وظایف دست میکشد. یکجا با او برادرش محمدنعیم نیز از قدرت دور ساخته میشود. با دور شدن محمدداوود و برادرش از قدرت در افغانستان دوران آنکه در رأس حکومت اقارب شاه گماشته میشدند، به پایان میرسد. بعد از این صدراعظمها از میان مردم مقرر میگردیدند. بهمنظور جلوگیری از بهقدرت رسیدن محمدداوود در آینده (چنین گمان میرود که شاه از محمدداوود هراس داشت که موصوف کوشش خواهد کرد تا دوباره زمام صدارت را بهدست خویش بگیرد، زیرا او خوب میدانست که صدراعظم اسبق از محبوبیت فراوان در میان مردم و مخصوصاً در بین نظامیان برخوردار است) قانون اساسی جدید طرحریزی گردید. مادۀ ٢۴ قانون اساسی سال ۱۹٦٣ برای اولینبار تعریف خانوادۀ شاهی را قید نمود: اعضای خانوادۀ شاهی متشکل است از پسران، دختران، برادران و خواهران شاه، شوهران و خانمهای ایشان، پسران و دختران کاکاهای شاه و پسران کاکای شاه از طرف پدر... اعضای خانوادۀ شاهی اجازه ندارند عضویت در سازمانهای سیاسی را داشته باشند و نمیتوانند به وظایف آتی گماشته شوند: صدراعظمی و یا وزارت، وکیل در پارلمان و عضو ستره محکمه. اعضای خانوادۀ شاهی وضعیت عضویت در خانوادۀ سلطنتی را الی آخر عمر خویش حفظ مینمایند.
بدینترتیت محمدداوود، اگر چه او پسرکاکای شاه افغانستان از طرف پدر نبود، مثل برادرش محمدنعیم شوهر خواهر شاه بود و داماد شاه حساب میشد، هرگونه امیدواری را که در آینده در راس رهبری دولت قرار بگیرد از دست داد.
محمدداوود شخصی بود سختگیر و در بعضی حالات حتی میتوانست ظالم باشد. شاهد ویژهگیهای فوقالذکر در کرکتر محمدداوود من شخصاً بودهام. ضمن اعمار شاهرای کشك – هرات – کندهار که ٦٧۹ کیلومتر طول داشت، اتحادشوروی به افغانستان هزاران میکانیزم و ٦٠٠ انجنیر، تخنیکر و کارگران حرفهیی فرستاد. اما کمیت آنها روی همرفته نهایت کم بود و برای پیشرفت کارها کفایت نمیکرد. در اثر تقاضای ما حکومت افغانستان تصمیم گرفت تا در قلمرو افغانستان کورسهای مختلف تربیه کارگر حرفهیی را براه بیاندازد. عمارت کهنه و نیمه مخروب قلعۀ که در نزدیکیهای شهر هرات قرار داشت، برای پیشبرد کورسهای آموزش کارگران حرفهای انتخاب شد. نقشه ساختمان درونی قلعه مجدداً طرحریزی گردید. صنفهای تدریسی و اتاقهای مخصوص برای کارهای عملی آماده گردیدند. در دیوارهای صنوف درسی پوسترها و پلاکاتهای مصور که در آن موتورها و پرزهجات مربوطه آن رسم گردیده بودند، نصب شدند. کتب مسلکی همه به زبان روسی بودند. متعلمین کورسهای کارگری افغانهای جوان بودند که به امر شخص محمدداوود از اقوام مختلف افغانستان جمع آوری شده بودند. بعضی از متعلمین اولادهای متنفذین و سران اقوام بودند. اینها چندان علاقمندی به فراگیری دروس و حرفههای کارگری نداشتند. طرز برخورد آنها با معلمین معمولاً متکبرانه بود. در یکی از روزها، پسری یکی از متنفذین بدون دریافت اجازه از استادان سوار لاری تدریسی شده و حین گردش در لاری، تصادم کرد. در نتیجۀ تصادم مذکور متعلم مذکور زنده ماند ولی لاری کاملاً از کار افتاده بود و قابل ترمیم نبود.
چند روز بعد برای بازدید از چگونگی پیشرفت فعالیت پروژه راهسازی محمدداوود به آنجا آمد. من در آنروز بهخاطر پارۀ از کارها نیز آنجا بودم. چون برای ترجمانی، کسی در نزدیکی پیدا نشد از من خواهش کردند تا وظیفۀ ترجمانی را بدوش بگیرم. تا جاییکه من به یاد دارم محمدداوود هیچوقت ترجمان را از میان افغانها انتخاب نمیکرد. شاید بهخاطری آنکه از تبصرهها و تفسیرهای بعدی جلوگیری شده باشد. من با کمال خوشی موافقت نمودم. من تجربۀ صحبت با محمدداوود را داشتم چون قبلاً با او به سالنگ سفر نموده بودم.
داوود خان بعداز آنکه گوشههای مختلف پروژه منجمله سرکها و پلها از نظر گذراند، داخل محلی كه صنفهای تدریسی در آن قرار داشتند گردید. به تعقیب محمدداوود ما همه داخل یکی از صنفهایی که در حدود ٢٠ متعلم در آن مصروف آموزش بودند، شدیم. محمدداوود بعد از ادای سلام به معلم و شاگردان به آخر صنف رفته در عقب یکی از میزهای درسی جا گرفت و خواهش كرد تا درسها ادامه داشته باشند. معلم یکی از شاگردها را که در حدود ۱٨ سال داشت، نزد تخته فرا خواند، به او چوبک تدریسی را تحویل داد و از وی خواست درس آنروز را بازگو کند. شاگرد مذکور چوبک را از دست معلم گرفت و با عجله نزد یکی از پوسترها که در آن انجن موتر ترسیم شده بود رفته و با شور و هیجان به بازگویی به اصطلاح «درس» پرداخت. من مطمئن هستم که محمدداوود نه قبلاً و نه هم بعداز آن در همۀ عمر خویش چیزی به این اندازه بیمعنی و در عین حال خندهآور را نشنیده بود. متعلم مذکور چیزهای را كه گویا در درسها آموخته بود، نیمه به زبان روسی و نیمه به زبانهای دری و پشتو با شور و هیجان بیسابقه حکایت میکرد. شاید خود معنای حرفهایش را میدانست ولی صدراعظم افغانستان از چیزهایی که میشنید، جلو خندهاش را به دشواری میگرفت. از چرندیاتی که شاگرد میگفت هم صدراعظم افغانستان و هم ما سه تن که در جوار تخته ایستاده بودیم، از شدت خنده بیخود شده بودیم... بههر حال، بعد از آنکه متعلم مذکور بازگویی درسها را به پایان رسانید، محمدداوود نزد او رفته و دستش را فشار دارد، از فعالیتهای معلم قدردانی کرد و به همه شاگردان آرزوی موفقیت در فراگیری «درسها» کرد. هنگام بیرون آمدن از صنف، من نزد ایشان رفتم و با کمال احترام گفتم که ما هیچ چارۀ دیگر نداریم، ترجمانها وجود ندارند، کتب درسی همه بهزبان روسیاند و مربیها نیز به زبانهای افغانی بلدیت ندارند. جلالتمآب ایشان گفتند که او همه چیز را درک میکند، و بازگویی «درسها از طرف متعلمین بیهمتا اند...» بازدید محمدداوود از کورسهای تدریسی در همین جا پایان یافت. حین برگشت به شهر هرات، متخصص ارشد ضمن صحبتش با محمدداوود خان از تصادم و تخریب یکی از لاریها حکایت کرد. صدراعظم افغانستان بعد از باخبری از واقعۀ مذکور دستور داد تا همه متعلمین کورسهای کارگری را شام همانروز در مقابل تعمیر اداری پروژه حاضر نمایند. من در آنوقت در یکی از اتاقهای تعمیر اداری بودم. کلکین (پنجره) بهطرف بیرون باز بود و حرفهای ایشان را بهخوبی میشنیدم. ایشان ضمن سخنرانی کوتاهی خاطر نشان ساختند: «پادشاه افغانستان و اینجانب میخواهیم وطن ما را از حالت دشواری که در آن قرار دارد، بیرون آریم. دوستان ما که در میان آنها اتحادشوروی یکی از مقامهای اول را دارد، در این راستا به ما کمک مینمایند. شما خود میتوانید مشاهده کنید که بهخاطر اعمار این شاهرای حیاتی برای افغانستان، اتحادشوروی تا چه اندازه وسایل و تجهیزات تخنیکی و ساختمانی را به اینجا انتقال داده است. ولی ما شدیدا ً به کمبود کارگران مجرب و حرفهیی مواجه هستیم. از اینجهت ما از دوستان شوروی خویش سپاسگزاریم که آنها آموزش کارگران جوان افغان مبادرت ورزیدهاند و با ما همکاری مینمایند. پادشاه افغانستان و اینجانب شما را به اینجا فرستادیم تا تعلیمات حرفهیی را فرا بگیرید و در ترقی و تعالی میهن خویش سهم بگیرید. شما که اولادۀ اشخاص محترم وطن هستید، باید افتخار کنید که از میان سایر هموطنان انتخاب شدهاید. ولی با تاسف باید بگویم که بعضیها فراموش کردهاند که اینجا برای فراگیری کسب و حرفه آمدهاند، نه برای خوشگذرانی و ولگردی. به من حکایت کردند که یکی از متعلمین چندی قبل لاری پروژه را بدون اجازه از محوطه پروژه بیرون برده و آنرا تخریب کرده است. کسی که این عمل از او سر زده است بگذار پیش برآید.»
متعلم ملامت که نمیدانست چه چیزی انتظار او را میکشد از میان ردیفها برآمده به پیش آمد. محمدداوود رو بهطرف آمر پروژه نموده به او امر کرد تا جوان مذکور شدیداً مجازات شود.
باید خاطر نشان سازم که انضباط در پروژه بعداز آن در سطح عالی قرار گرفت.
میخواهم از واقعۀ دیگری که حین اعمارشاهراه از طریق کوههای هندوکش بهوقوع پیوست حکایت کنم. باید یادآور شوم که شاهراه هندوکش در اتحادشوروی بیشتر بهنام سالنگ مشهور است. بعضی از بخشهای پروژۀ «سالنگ» از قبیل اعمار پلها، ستونها و پایهها از طرف پیمان کارهای علیحده به پیش برده میشدند. پیمانکارهای مذکور بهطور مستقلانه، کارگرها را برای کارهای مربوطه میگماشتند و از کیفیت کار آنها جوابگو بودند. در عین حال ملاحظه میشد که هر یک از پیمانکارها تلاش داشت، مزد بیشتر بهدست آورد. چنین روش پیمانکارها باعث آن میشد که کیفیت کارها ضرر بیبیند. که چنین هم شد. در یکی از بخشهای سمت جنوبی پروژه «سالنگ» یکی از پیمانکارها پلی را بالای تنگی اعمار کرد اما وقتی انجنیرهای ما کیفیت پل مذکور را ارزیابی کردند، دریافتند که در ستونها و تکیهگاههای طویل پل کمبود سمنت محسوس است. ستونها و تكیهگاههای مذكور در صورت بروز فشار تخریب میگردیدند. ما مصلحت دیدیم که قبل از وقوع حادثه پل مذکور باید برداشته شود و ما آنرا منفجر كردیم. پیمانکار از طرزالعمل ما ابراز نارضایتی کرد و به وزیر فوائد عامه افغانستان رسماً شکایت نمود. موضوع مذکور بهزودی به سمع پادشاه نیز با پردازهای معین از قبیل آنکه گویا متخصصین شوروی سرکشی و خودسری مینمایند، رسانیده شد. پادشاه افغانستان خبرداد که قصد دارد در آینده نزدیک شخصاً به پروژه بیاید و از کارها بازدید نماید. در تفاوت با محمدداوود، پادشاه همیشه همراه با محافظین و هیأت چند نفری سفر میکرد. ضمن تشریفآوری پادشاه، وظیفۀ ترجمانی باز هم به من سپرده شد. پادشاه نقاط و بخشهای مختلف پروژه را از نظر گذراند. پادشاه افغانستان با دقت به معلومات و تشریحات که از طرف متخصص ارشد و جنرال موظف قوای کار شوروی در حصۀ اعمار پروژه سالنگ داده میشد، گوش فرا میداد (در اینجا باید تذکر دهم که کارگرانی که در شاهراه سالنگ کار میکردند، عساکر قوای کار اردوی شوروی بودند) کمی بعد ضمن گفتگوها متخصص ارشد شوروی در مورد پلی که چندی قبل بنابر فیصلۀ ما منفجر شده بود به پادشاه یادآوری کرد. شاه به نوبۀ خویش کنجکاوی نموده پرسید که اگر پل مذکور از بین نمیرفت چه عواقبی میتوانست بهبار آورد. به جواب او گفته شد که پل مذکور در صورت عبور موترهای ثقیل و باردار و وسایط نظامی میتوانست فرو ریزد که عواقب آن هویدا است. پادشاه بعداز شنیدن معلومات کی به او ارائه شد، رو بهطرف وزیر فوائد عامه نموده از او در مورد پیمانکار معلومات خواسته و سپس بلافاصله گفت: هرگاه در آینده چنین بیکفایتی رخ دهد، پیمانکار را یکجا با پل منفجر بسازید! متخصص ارشد تلاش کرد تا از نارضایتی پادشاه افغانستان بکاهد و گفت که در پروژه کارگران و انجنیران بسیار با تجربه و با اهلیت کار و فعالیت مینمایند و در صداقت ایشان هیچگونه شک و شبهه نمیتواند جا داشته باشد و از چند تن آنها با ذکر نام یادآوری کرد. شاه به متخصص ارشد و وزیر فوائد عامه امر کرد تا همه کسانی که از خود اهلیت و جان فشانی نشان دادهاند برای دریافت بخششی و تحایف معرفی شوند. حین بازدید پادشاه از پروژه، من متوجه شدم که اعتبار و اتوریتۀ متخصص ارشد نزد شاه نهایت بالا رفته بود.
تقریباً یکسال بعد به پروژه اعمار شاهرای هندوکش (سالنگ) محمدداوود تشریف آورد. ترجمان ارشد پروژه به رخصتی رفته بود و برای پیشبرد امور ترجمانی من توظیف گردیدم. صبح وقت در تقاطع راه جبل السراج – سالنگ متخصص ارشد، آمر طرف افغانی پروژه و بنده بهخاطر استقبال از صدراعظم افغانستان منتظر بودیم. بهزودی در جوار ما سه موتر: بیویک زیبا، لاندرور و جیپ روسی یکی پی دیگر توقف کردند. در موتر اولی در چوکی پیشروی محمدداوود و داماد او که رانندهگی میکرد نشسته بودند. در چوکیهای عقبی خانم صدراعظم (خواهر پادشاه افغانستان) و دو دختر محمدداوود قرار داشتند. در موتر دومی دو نواسۀ محمدداوود و خانمی سالخورده که وظیفه مواظبت آنها را بدوش داشت، جا داشتند و بالاخره در موتر آخری چهار جنرال اردوی افغان و یک رانندۀ نظامی نشسته بودند. محمدداوود و همراهانش از موترها پیاده شده بعد از سلام و احوالپرسی به ایشان معلومات مختصر در بارۀ وضعیت پروژه و پیشروی کارها ارائه گردید. سپس همه دوباره در موترها جا گرفتند و بالای راهی زیر ترمیم که در لب دریا قرار داشت حرکت کردند. حرکت موترها بطی بود. صدراعظم افغانستان وقتاً فوقتاً از موتر پیاده میشد و از گوشهها و بخشهای سرک زیر ترمیم و ملحقات آن دیدن میکرد و در بعضی از موارد از متخصصین شوروی و افغان معلومات و تشریحات میخواست. بدین ترتیب ما بالاخره به بخشی که در آن تونل قرار داشت رسیدیم و موترها بار دیگر توقف نمودند. تونل مذکور از هر دو جانب قلههای کوه هندوکش حفر میگردید و در آنزمان عمق حفریات آن به ۵٠٠ الی ٦٠٠ متر رسیده بود. محمدداوود امر کرد تا به همه موزههای پلاستیکی و کلاههای کارگری بیاورند. شما میتوانید تصور کنید که ما در پروژههای خویش هیچگاهی موزه برای پاهای کوچک نداشتیم. از این لحاظ چیزی که در تحویلخانه وجود داشت آورده شدند. همه ما با موزههای سنگین درپا و کلاه بر سر به عمق تونل در حرکت شدیم. در داخل تونل ما بالای چوبهای متقاطع که در میان دو خط راه آهن که برای انتقال جغلهها و سنگهای کوهی در واگونهای کوچک از آن استفاده میشد، به پیش میرفتیم. از بالا قطرههای آب میچکید و گاهگاهی هم سنگهای کوچک میریخت. باید بگویم که قسمتهای شروع تونل سمنت کاری شده بود و حرکت در آنجا سادهتر بود. بدین ترتیب ما به نقطۀ آخر تونل حفر شده رسیدیم. در آنجا کارگران و متخصصین موظف مصروف برمهکاری و جابهجاسازی باروت برای انفجار و حفریات بعدی در عمق کوه بودند. محمدداوود حین مشاهدۀ این صحنه با خانم و نواسههایش به گفتگو پرداخت... وقتی ما بالاخره از تونل بیرون آمدیم و به هوای تازه دست یافتیم، فضا تاریک شده بود. ما را در یکی از خانههایی که برای متخصصین اعمار گردیده بود، جابهجا کردند. بهزودی غذا آورده شد و ما همه یکجا (بدون خانمها و اطفال) شروع کردیم به صرف سلاته (سلاد)، پلو افغانی و چای. حین صرف غذا محمدداوود از من سوالهایی متعددی کرد. از آنجمله او پرسید که در کجا تحصیلاتم را به پایان رسانیدهام. پدر و مادرم کیها اند، آنها چه وظیفه دارند و صاحب چند کودک هستم. شب فرا رسید. گردش طولانی در طول روز و آنهم در هوای تازه كوهی ما را اندکی بیحال ساخته بود. بهزودی همه برای خوابیدن به اتاقهای خویش رفتند.
فردا صبح ما دوباره در موترها جا گرفتیم و حرکت کردیم. کوتل سالنگ را که در ارتفاع ٣٨٠٠ متر قرار داشت از طریق راهی که فقط چندی قبل اعمار گردیده بود عبور نموده، به دروازۀ شمالی تونل سالنگ رسیدیم. مجدداً دستور داده شد تا موزهها و کلاهها را بیاورند و ما اینبار از طرف شمال داخل تونل شدیم. در این میان من جرئت نمودم و به صدراعظم افغانستان با رعایت تمام نزاکتها گفتم که راه رفتن در موزههای کلان و کلاهها برای خانمها و اطفال دشوار به نظر میرسد. شاید بهتر باشد آنها در خارج از تونل باقی بمانند. جوابی که جناب صدراعظم به من داد مرا واقعاً به فکر انداخت. او گفت: «وقتی که تونل اعمار شود آنرا میتوان در ظرف پنج دقیقه در موتر طی کرد. در این صورت تونل هیچ نوع تصور و خاطرهیی از خود بهجا نخواهد گذاشت. من در عمل میخواهم به جوانان نشان بدهم که کار اعمار این تونل و شاهراه چقدر دشوار بوده است. بگذار آنها اینرا تا آخر عمر خویش به یاد داشته باشند.»
من نمیدانم که آیا کسی از اشتراککنندهگان آن سفر ما به سالنگ بعد از حوادث اپریل ۱۹٧٨ زنده ماند یا خیر؟ و آیا آنها خاطرۀ آن سفر را به یاد دارند؟... من همۀ جزئیات این سفر را تا امروز بهخاطر دارم... میخواهم اندکی تغییراتی که در سیاست بینالمللی افغانستان رخ دادند و موضعگیری محمدداوود را در قبال آنها در اینجا بازگو کنم:
طوری كه در بالا یاد آور گردیدم، افغانستان الی اواخر سالهای ٣٠ سدۀ گذشته تمایلات بیشتری به آلمان داشت و عمدتاً از سیاست جرمنها طرفداری میکرد. ولی نبردها در جبهات جنگ دوم جهانی و پیروزیهای روزافزون متحدین، دولتمردان افغان را واداشتند تا طرزالعمل سیاسی خویش را درعرصۀ جهانی تغییر دهند.
تمایلات محمدداوود برای استقرار همکاریها با اتحادشوروی در آغاز سالهای ۵٠ قرن گذشته به نظر رسیدند و اندکی بعد بیشتر نضج کرده و رو به استحکام نهادند. البته محمدداوود از استقرار روابط و همکاریها با اتحادشوروی اهداف خود را دنبال میکرد. او آرزو داشت تا از اتحادشوروی کمکهای هرچه بیشتر را در همۀ ساحات حیات افغانستان بهدست آورد. قبل از همه او میخواست به وسیلۀ اتحادشوروی تسلیحات اردوی کشورش را تجدید ببخشد و کادرهای مختلف ملکی را در آن کشور آموزش و آماده نماید. صدراعظم افغانستان رقابتهای دو ابر قدرت آنوقت جهان را که هر کدام آنها میخواستند افغانستان را در حیطهی نفوذ و تاثیر خود داشته باشند، بهخوبی میدانست و کوشش به خرچ میداد تا از این فرصت هرچه بیشتر به نفع میهناش استفاده کند. بعد از اعلام سیاست عدم انسلاک و بیطرفی مثبت، افغانستان امکان آنرا پیدا کرد تا از هر دو طرف کمک بخواهد. در عین حال محمدداوود زمانی که به ریاست جمهوری دست یافت، روابط حسنه با اتحادشوروی را هرچه بیشتر تأکید مینمود. میخواهم چند مثالی در این زمینه ارائه نمایم:
- - بعد از به پیروزی رسیدن کودتای ضدشاهی که سحرگاهان ٢٦ سرطان ۱٣۵٢ بهوقوع پیوست و رهبر جدید افغانستان در رأس جمهوری نوبنیاد قرار گرفت، او تا دیر زمانی از پذیرش سفرای کشورهای خارجی خودداری میکرد. وضعیت مذکور الی حوالی دیگر آنروز دوام پیدا کرد، تا زمانی که سفیر اتحادشوروی به دفتر ریاست جمهوری برای بهرسمیت شناختن حاکمیت جدید در افغانستان نیامده بود. سفیر اتحادشوروی اولین نماینده كشور خارجی بود که به او اجازه ملاقات با محمدداوود داده شد (در حالیکه در اتاق پذیرش چند سفیر دیگر انتظار اجازه ملاقات با رئیس جمهور افغانستان را داشتند) روز بعد روزنامههای افغان هر یک خبر دادند که همسایۀ شمالی، طوریکه در سال ۱۹۱۹ اتفاق افتاد، باز هم اولین کشوری بود که جمهوری افغانستان را بهرسمیت شناخت.
- اولین هیأت خارجی را که رئیس جمهور جدید پذیرفت، هیأتی بود از مسکو که بنده نیز افتخار عضویت در آنرا داشتم. رئیس جمهور چهار ساعت پی در پی دربارۀ احتیاجات افغانستان و چگونگی انکشاف روابط اقتصادی دو کشور با ما صحبت نمود. دو موضوع عمدۀ طی این صحبت توجۀ مرا جلب نمودند: اول آنکه ایالات متحدۀ امریکا در شرایط کنونی به افغانستان کمک نخواهد کرد و افغانها همۀ امیدشان به طرف اتحادشوروی معطوف گردیده بود و دوم اینکه مردم افغانستان بعد از سقوط نظام شاهی از حکومت جدید انتظار آنرا داشتند تا وضع زندهگی آنها بهبود یابد.
با در نظرداشت ملحوظات یادآوری شده، حکومت جدیدالتاسیس افغان، از اتحادشوروی تقاضا کرد تا به او کمکهای تخنیکی و اقتصادی صورت گیرد و در طرحریزی پلان هفت سالۀ انکشاف اجتماعی – اقتصادی کشور مساعدت شود. افغانها هکذا از ما میخواستند تا در صورت امکان قسمت اعظم این پلان تمویل نیز گردد. جانب افغان خواهان تمویل و ایجاد پروژههای آتی گردیدند: کارخانۀ ذوب آهن، فابریکۀ انتقال نفت، ایجاد شبکههای آبرسانی و آبیاری (دربارۀ تاریخچه یکی از این شبکهها بنده قبلاً یادآور شدم) و غیره. با در نظرداشت خواهشات مطروحۀ طرف افغان موافقتنامه همکاریهای اقتصادی میان دو کشور تهیه و ترتیب گردید. باید بگویم که چون اتحادشوروی قادر نبود تمام مبلغ پلان طرحریزی شده را تمویل نماید، افغانستان مبجور شد برای جلب کمک به کشورهای دیگر نیز مراجعه نماید. علاقمندی و فعالیت شاه ایران در این راستا بیشتر از دیگران بهنظر میرسید. ایران آنزمان درآمدهای سرشاری از قیمت بلندرفتۀ نفت داشت و به افغانستان وعده کمک الی ۱،٧ میلیارد دالری را برای اعمار راه آهن در افغانستان داد. قرار بود خطوط راه آهن در سرحدات جنوب غرب افغانستان با شبکۀ راه آهن ایران وصل گردد و افغانستان از این طریق میتوانست بدون دخول به قلمرو پاکستان (که اغلباً با افغانستان سر دشمنی داشت) به ابحار جنوبی راه یابد. بر علاوه ایران تعهد نمود تا در افغانستان فابریکه تولید سمنت، فابریکۀ نساجی، اعمار بند در حصص پائینی دریای هلمند برای منظمسازی سیستم آبرسانی در خاک ایران و غیره ایجاد نماید. بعضی از تاریخنگاران شوروی گسترش روابط اقتصادی افغانها را با ایرانیان دوری از روابط تنگاتنگ با کشور شوراها و سردی مناسبات میان دو کشور تلقی مینمایند. نقطۀ نظر من بالعکس چنین ملاحظات است. به نظر بنده افغانها در وضعیتی قرار داشتند که باید تمویلكننده گان را برای انکشاف اقتصاد خویش جستجو میکردند. چون اتحادشوروی نمیتوانست تمام حجم مصارفی را که افغانستان برای تطبیق پلان انکشافی خویش ضرورت داشت تامین نماید افغانستان مجبور بود به جلب كمكهای اقتصادی سایر كشورها تلاش نماید. در شرایطی که مذاکرات روی اعمار خط آهن جریان داشتند و موسسات کشور ما سعی مینمودند موضعگیری خویش را در رابطه با آن معین نمایند من مجدداً به کابل اعزام گردیدم تا بهطور غیررسمی نظر جانب افغان را در مورد امکان اشتراک اتحادشوروی در پروژۀ اعمار خط آهن بدانم. من همچنان وظیفه داشتم بدانم که در صورت الحاق کشور ما به پروژه متذکره آیا جانب شوروی امکان آن داده خواهد شد تا نقطۀ بارچلانی واگونها در قلمرو اتحادشوروی قرار داشته باشد یا خیر. در صورت موافقت طرف افغان با پیشنهاد متذکره، زمینۀ آن فراهم میگردید که واگونهای بار شده در آسیای میانه شوروی مستقیماً به بنادر خلیج فارس انتقال یابند. در گفتگوی بنده با جلالتمآب محمدداوود خان داشتم، جنابشان خاطر نشان نمودند که موسسات اتحادشوروی میتوانند به زعم خود هر شاخه راه آهن مطروحه را اعمار نموده و آنرا از طریق هرات با شبکه راه آهن شوروی در نقاط سرحدی کشك – تورغندی وصل نمایند. ولی روی همرفته باید اذعان نمایم که بعضی از دولتمردان پر نفوذ در رهبری شوروی از گسترش نقش ایران و بعضی کشورهای دیگر در پروژه راه آهن ناراضی بودند و روش افغانها را مخالف مناسبات دوستانه دو کشور ارزیابی میکردند.
در عین حال ادارات مختلف اتحادشوروی به سازمانهای چپگرای افغان کمکهای معنوی و مادی مینمودند. سازمانهای مذکور از سیاست داخلی محمدداوود ناراضی بودند و حکومت او را به بطی بودن اصلاحات اجتماعی – اقتصادی متهم میکردند و تلاش داشتند جمهوری محمدداوود را سقوط دهند. رئیس جمهور از فعالیتهای مخالفین آگاهی داشت و کوشش میکرد آنها را تحت فشار و پیگرد روزافزون قرار دهد. تا جاییکه من میتوانستم مشاهده نمایم، حکومت محمدداوود تلاش داشت فعالیتهای ضد حکومتی و تخریبکارانه را در دو جبهه خنثی سازد. برعلاوه چپیها، او سعی میكرد تا از تاثیر و نفوذ راستگراها که در راس آن عمدتاً روحانیون و سران اقوام قرار داشتند، بکاهد. قسمی که دیده شد، بعضی از سران اقوام و متنفذین بعد از به قدرت رسیدن چپیها در اپریل ۱۹٧٨ در رهبری مجاهدین مسلح قرار گرفتند. اینکه محمدداوود از فعالیت تخریبکارانۀ چپیها و نقش اتحادشوروی در آن بهخوبی آگاهی داشت من شکی ندارم؛ ولی محمدداوود هیچگاهی این موضوع را بهطور رسمی در سطح دولت مطرح نمیکرد. رویهمرفته یکبار او خودداری را کنار گذاشت و ضمن سفری که به مسکو در اپریل ۱۹٧٧ داشت، به جواب ملاحظات رهبر شوروی ل. ای. بریژنیف دربارۀ اخراج جبری کارشناسان سازمان ملل متحد، کارمندان پیس کورپس و سایر رضاکاران سازمانهای بینالمللی که در شمال افغانستان کار میکردند و بهزعم رهبری اتحادشوروی در حقیقت جاسوسان امپریالیزم بودند، گفت: «حرفهای شما مداخلۀ مستقیم در امور داخلی افغانستان است و علاوه کرد که افغانها هیچگاهی به هیچکسی اجازه نخواهند داد تا طرق ادارۀ دولت را به آنها یاد بدهد و یا هم به افغانها دیکته نمایند که کیها را میتوانند به کشورشان دعوت نمایند و کیها را نمیتوانند.» هیأت افغان در مضیقه و نزاکت باریکی قرار گرفت. از یکطرف هیأتهای دو طرف اسناد آماده شده را به امضا رسانیدند ولی رئیس جمهور محمدداوود از ملاقات یکایک با ل. بریژنیف ابا ورزید. دربارۀ تصادم متذکره حرفهایی زیادی زده شده است و استفادههای مختلف (منجمله سوءاستفاده) از آن صورت گرفته است. عدۀ عقیده دارند که افغانستان بعد از ملاقات سران دو کشور در اپریل ۱۹٧٧ در روابط دوستانه خویش با اتحادشوروی تغییر وارد نمود.
چه چیزی باعث شد که محمدداوود نتوانست مدتی زیادی در سمت ریاست جمهوری کشور باقی بماند؟ به نظر بنده در اینجا باید از چندین علت یاد کرد. از جمله عدم انعطافپذیری در سیاست داخلی و پیشبرد اصلاحات، عدم موجودیت علاقمندی برای درک وضعیت عینی سیاسی در حیات کشور. بر علاوه خودکامهگی محمدداوود در امور ادارۀ دولت و درک نادرست از امکانات احزاب و جنبشهای سیاسی کشور، اینها همه عللی بودند که موقعیت رئیس جمهور را ضعیف ساخته بودند. از جانب دیگر پشتیبانی و حمایت اتحادشوروی از نیروهای چپ در افغانستان که هدف خویش را آشکارا اعمار سوسیالیزم (و حتی کمونیزم) در افغانستان اعلام میکردند نیز موجبات لرزشها را در حاکمیت بهوجود میآوردند. لرزشهای مذکور بالاخره باعث سرنگونی جمهوری محمدداوود و استقرار حاكیمیت چپیها گردید كه باعث درگیری آتش جنگهای داخلی که ٢۵ سال اخیر ادامه دارد، شد.
محمدداوود اصلاحات معینی را در حیات اجتماعی و اقتصادی کشور وارد نمود که برخی از آنها قرار ذیل اند: عده ای از دهاقین زمینهای زراعتی را از دولت بهدست آوردند، اصلاحات ارضی که محدودیتهای تصاحب زمین را در قبال داشت بهراه انداخته شدند. ازدیاد قیم متوقف گردید و قیمتهای ضروریات اولیه ثابت ساخته شد. قانون جدید کار طرحریزی گردید، هفته کاری ۴۵ ساعت قید گردید و مقدار معاشات برای اضافهکاریها مدنظر گرفته شد. اندازۀ حداقل معاش دو برابر اعلام گردید، برای متعلمین که در کارخانهجات و فابریکهها کار میکردند نیز معاش تادیه میگردید، معیاد رخصتیها افزایش یافت، اندازه تادیات تقاعدی و اجتماعی بالا رفتند.
در دوران حکومت محمدداوود قانون سرمایهگذاریهای خصوصی تصویب و نافذ گردید. بر اساس مواد قانون متذکره سهم سرمایۀ خارجی نباید از ۴۹ در صد افزایش میکرد. همۀ بانکهای خصوصی ملی (دولتی) گردیدند. عدۀ از کمپنیهای بزرگ به جرم قاچاق و تخلف از قوانین متهم گردیده و به این دلیل ملی گردیدند. بانک (اعتبارهای صنعتی) شروع به اعطای وام به تجار ملی که شرکتهای صنعتی میساختند نمود. بعد از انفاذ قانون جدید گمرکات، قاچاق اموال بهصورت قابل ملاحظهیی کاهش یافت، و درآمدهای بودجۀ دولت از این بابت تقریباً دو برابر بالا رفت. حکومت محمدداوود مساعی زیادی در حصۀ آموزش و آمادهگی کادرها مبذول میداشت. همۀ مکاتب موجود در کشور منجمله مدارس که در جنب مساجد فعالیت داشتند، ملی اعلان گردیدند. هکذا برنامۀ مبارزه علیه بیسوادی در میان اهالی روی دست گرفته شد، کمیت مکاتب ابتدایی، متوسطه و موسسات تعلیمی مسلکی و تخنیکی افزایش یافتند. البته میتوان گفت که روند اصلاحات متذکره ممكن بطی بوده باشد، ولی باید بهخاطر داشت که علل و فکتورهای متعددی بودند که مانع تسریع آنها میشدند از قبیل: کمبود پولی و وسایل، ممانعتها و عکسالعملهای روحانیون، متنفذین محلی و غیره.
هویدا است که تاریخ اگر و مگر را قبول ندارد ولی با آنهم من بعضاً فکر میکنم که اگر رهبری آنوقت اتحادشوروی از محمدداوود حمایت میکرد و به او کمک مینمود تا بر مخالفتهای سیاسی که او با آنها در کشورش روبهرو گردیده بود، فایق آید وضعیت و روابط دو کشور به مراتب بهتر میبود. شاید انکشاف افغانستان بطی میبود ولی این در هر حال از میلیونها قربانی، بینظمی و جنگهای داخلی لایتنهایی که هنوز هم ادامه دارد، جلوگیری میکرد.
تذکراتی دربارۀ نسب خانوادهگی محمدداوود:
- ۱- پسر احمد شاه درانی ( احمد شاه بابا موسس دولت افغانستان) تیمورشاه، پایندهمحمد خان را که از خانوادۀ محمدزایی بر میخاست، بهحیث سرکردۀ خانواده بارکزاییها تعیین کرد.
٢- یکی از پسران پایندهمحمد خان – سلطانمحمد طلایی بهحیث والی پیشاور و کوهات تعیین گردید. (مناطق مذکور كه حالا در آنسوی خط دیورند قرار دارند، قبلاً جز لاینفک امپراطوری درانیها بودند.)
٣- شمار اولادۀ سلطانمحمد طلایی بیشتر از ٣٠ نفر بود. بعضی از پسران سلطانمحمد طلایی در راس خانوادههای بزرگ و نامدار پشتونها از قبیل خانوادۀ ذکریا، یونسی، اعتمادی و یحیی قرار گرفتند.
۴- بازماندهگان یحیی خان جمعیتی ترتیب دادند که به یحیی خیل مشهور است.
۵- نواسه یحیی خان – نادرشاه، در سال ۱۹٢۹ بر تخت شاهی افغانستان جلوس كرد. نادرشاه با ماه پرور دختر عم خویش ازدواج کرد.
٦- ظاهرشاه (پسر نادرخان) آخرین شاه افغانستان با حمیرا برادر زاده مادر خویش ازدواج کرد.
٧- پسران کاکای ظاهرشاه محمدداوود و محمدنعیم با زینب و زهره که خواهران ظاهرشاه اند ازدواج کردند.
٨- کاکاهای ظاهرشاه – محمدهاشم و شاه محمود از سال ۱۹٢۹ الی ۱۹۵۱ به صفت صدراعظمهای افغانستان ایفای وظیفه میکردند.
خواهر نادرشاه محبوبه با امیرحبیبالله که از سال ۱۹٠۱ الی ۱۹۱۹ شاه افغانستان بود، ازدواج کرده بود.
[▲] يادداشتها
غوث جانباز، مترجم این مقاله، در سال ۱۹٦٦ در ناحیۀ کلوله پشته شهر کابل، در یک خانوادهی افسر نظامی افغان بهدنیا آمد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در شهر کابل به پایان برد. در سال ۱۹۸۴ برای تحصيل به اتحادشوروی سابق رفت. نخست در رشتهای پيداگوژی تحصیلاتش را به انجام رساند. سپس، در سال ۱۹۸۹ وارد دانشکدهی حقوق بینالدول انستيتوی دولتی روابط بینالمللی مسکو شد و در سال ۱۹۹٦، در رشتهی حقوق بینالدول مدرک ماستری (فوقلیسانس) بهدست آورد. زبانهای مادری او پشتو و دری است و به زبانهای روسی، فرانسوی و انگلیسی آشنایی کامل دارد.
[▲] پینوشتها
گیورگی پترویچ یژوف، شهید محمدداوود صد ساله شد، ترجمۀ غوث جانباز، از شهر «كراسنادار» – مسكو ( فدراسيون روسيه)، وبسایت فردا (کلوپ قلم و فردا): پنجشنبه ٧ جولای ٢٠٠۹ - ٢۵ تیر ۱۳٨٨
[▲] جُستارهای وابسته
□
[▲] سرچشمهها
□ وبسایت فردا (کلوپ قلم و فردا)؛ برگرفته از: سایت افغان جرمن آنلاین