|
آیا خدا وجود دارد و آیا خداوند خالق جهان است؟
دیدگاه استیون هاوکینگ
پاسخ: خدا.
پرسش دوم: چه کسی خدا را بهوجود آورده است؟
پاسخ: خدا نیازی به بهوجود آورنده ندارد.
نتیجه: پس ما قبول کردیم چیزی میتواند وجود داشته باشد که نیاز به خالق ندارد؛ حال به پرسش اول برمیگردیم.
آیا خدا وجود دارد و آیا خداوند خالق جهان است؟ پاسخ به این پرسش چه اهمیتی برای ما دارد؟
در اغلب جوامع، پاسخ عمومی به این پرسش یکسان است. توده مردم دنیا در همه دورانها بهنوعی بهوجود خدا باور داشتهاند؛ اگرچه در هیچکدام از جوامع درک یکسانی از مفهوم خدا وجود ندارد.
در کشورهای اسلامی علاوه بر اینکه اعتقاد بهوجود خدا بهعنوان یک اصل، پذیرفته شده است (مانند اغلب جوامع دیگر، بهویژه کشورهای که ادیان ابراهیمی دارند)؛ اعتقاد به حقانیت نمایندگان خدا که پیامبران باشند و از سوی او به رسالت برگزیده شدهاند؛ یا در جوامع شیعه، اعتقاد به رسالت امامان شیعه که نسل اندر نسل جانشینان پیامبر اسلام هستند و اعتقاد به حقانیت روحانیون که جانشین و نایب پیامبر و امامان هستند هم برای ورود به عرصههای سیاسی و اجتماعی لازم دانسته میشود و در همه موارد موجودیت خدا بهعنوان یک اصل غیرقابل انکار مورد تأیید جامعه، مقدمهای است برای پذیرش دیگر اصولی که نظامات سیاسی و اقتصادی بر پایهی آن استوار شده است.
در آمریکا، ٨٣ درصد از مردم بهوجود خدا باور دارند؛ این رقم در میان دانشمندان آمریکایی در حدود ٣٣ درصدو در میان برجستهترین دانشمندان که به عضویت آکادمی ملی میرسند به مراتب کمتر، در حدود هفت درصد از کل جمعیت آنها و در حدود پنج و نیم درصد در میان زیستشناسان است. با همهی اینها تنها دو درصد از جمعیت آمریکا، مذهب خودشان را بیخدا یا ندانمگرا معرفی میکنند.
بیخدایی میتواند عواقب سنگینی برای شخص به همراه داشته باشد و بههمین علت عموما این عقیده ابراز نمیشود. در آمریکا یک همجنسگرا ممکن است بتواند از موقعیتهای اجتماعی و شغلی بالا برخوردار شود؛ اما خداناباوری میتواند به از دست دادن شغل و موقعیت اجتماعی شخص بیخدا منجر شود. این موضوع مستقیماً به درک اخلاقی مردم جامعه مربوط است. مثلاً عموم مردم آمریکا باور دارند که یک خداناباور نمیتواند پایبند به اخلاقیات باشد؛ در صورتیکه عموم چینیان یا هندیان که دین غیرابراهیمی و مذاهب دیگری دارند، بیخدایی و اخلاق را دو موضوع جداگانه میپندارند و اعتقاد دارند که خداناباور اخلاقگرا هم ممکن است. این حقیقت همچنین نشان میدهد که نگاه به مقوله اخلاق و درستکاری در این جوامع اساساً بر پایه اعتقاد مذهبی است و میتواند اهمیت وجود خدا و نقش آن را در مذهب بهتر معلوم کند.
در طول تاریخ و در میان متفکران جهان دیدگاههای متفاوتی درباره مقوله خدا وجود دارد. گروهی مانند راسل و آگوست کنت بهعنوان بیخدا شناخته میشوند؛ گروهی مانند کانت یا هیوم ندانمگرا بودند و عدهای هممانند ولتر بهوجود خدا باور داشتند. گروه دیگری که خداباور قلمداد میشوند کسانی مانند اسپینوزا هستند که قایل بهوجود نوعی خدا از طریق وحدت جهان و وحدت وجود بودند، که با تعریف رایج از مفهوم خدا تفاوت دارد. باور دیگری هم بهنام دیایسم که در دو قرن گذشته طرفداران زیادی پیدا کرد، قایل به وجود آفریدگار صرفاً در ابتدای پیدایش کاینات است. آنچه که تا امروز در میان این خداباوران یا بیخدایان عمومیت داشته، اینکه اعتقاد بهوجود یا عدم خدا را صرفاً از طریق فلسفه و مابعدالطبیعه میتوانستند بررسی کنند؛ چون علم تجربی توانایی ورود به این عرصه را نداشته و به باور گروهی هنوز هم ندارد.
اخیراً پروفسور استیون هاوکینگ، فیزیکدان و استاد پیشین دانشگاه کمبریج - که یکی از برجستهترین دانشمندان حال حاضر جهان است - ادعا کرده که بر خلاف گذشته و بر پایه دانش کنونی بشر از جهان، امرور با اطمینان میتوانیم بگوییم که آیا خدایی وجود دارد یا خیر؛ چیزی که احتمالاً نیم قرن پیش امکان دانستنش را نداشتیم. پروفسور هاوکینگ در یک ویدیوی پنجاه دقیقهای که توسط کانال دیسکاوری تهیه شده، دلایل خودش را در وجود یا عدم خدا توضیح میدهد.
▲ | آیا خدا وجود دارد؟ |
سلام، نام من استیون هاوکینگ است، فیزیکدان، اخترشناس و تا اندازهای خیالباف هستم، اگرچه من نمیتوانم حرکت کنم و مجبورم از طریقِ کامپیوتر صحبت کنم، در ذهن خودم آزاد هستم. آزادم برای یافتن پاسخ عمیقترین پرسشهای کائنات، در میان آنها دشوارترینشان: آیا خدایی وجود دارد که جهان را آفریده و آنرا اداره کند؟ از ستارهها و سیارات تا من و شما، برای یافتن پاسخ، به سفری در میان قوانین طبیعت نیاز داریم. به نظرم یافتن این پاسخ به پاسخ ما به این پرسش باستانی که جهان چگونه پدید آمده و چگونه عمل میکند، بستگی دارد.
من اخیراً کتابی را منتشر کردم که میپرسد آیا خدا جهان را خلق کرده، این موضوع باعث برانگیختن واکنشهایی شده، مردم از بابت این که یک دانشمند بخواهد درباره هر چه که به مذهب مربوط میشود، اظهار نظر کند، ناراحت میشوند. تمایل ندارم به دیگران بگویم به چه باور داشته باشند. امّا برای من پرسیدن اینکه آیا خدا جهان را آفریده یک پرسش صحیح برای علم است. از این گذشته سخت است که به پرسشی مهمتر یا بنیادیتر از اینکه، چه چیزیی یا چه کسی جهان را آفریده و آن را اداره میکند، فکر کرد.
مدتها پیش پاسخ همیشه یکسان بود. خدایان همه چیز را آفریدهاند. جهان جای ترسناکی بود، پس حتی مردمی به خشونت و سرسختی وایکینگها به قدرتهای ماورالطبیعه برای توضیح پدیدههای طبیعی متوسل میشدند. مانند رعد و برق یا طوفانها. وایکینگها خدایان متعددی داشتند. تور خدای رعد و برق بود، اجیر خدای دیگری بود که باعث طوفانیشدن دریا میشد، اما خدایی که از آن خیلی میترسیدند، اسکول نام داشت. او مسوول رویداد طبیعی وحشتانگیزی بود که ما امروز خورشید گرفتگی مینامیم. اسکول گرگ خدایی بود که در آسمان زندگی میکرد، گاهیها او میتوانست خورشید را بخورد و لحظه وحشتناکی بیافریند که روز را بدل به شب میکرد.
بدون یک توضیح علمی، تصور کنید چهاندازه ناپدید شدن خورشید میتواند آزاردهنده باشد! وایکینگها به این موضوع با تنها روشی که میشناختند، واکنش نشان میدادند. آنها تلاش میکردند تا گرگ را بترسانند. وایکینگها باور داشتند که واکنش آنها باعث بازگشت خورشید میشود. البته امروز ما میدانیم که این دو موضوع ارتباطی با یکدیگر ندارند، خورشید در هر حالت دوباره هویدا میشود. نتیجتاً جهان آنطور که بهنظر میرسد رمز آلود یا ماورالطبیعه نیست، امّا برای درک حقایق آن به شجاعتی حتی بیشتر از آنچه وایکینگها داشتند نیاز است!
انسانهای فانی مانند من و شما میتوانند بفهمند که کائنات (جهان) چگونه کار میکند. این موضوع مدتها پیش از وایکینگها شناخته شده بود. در یونان باستان، در حدود سال ٣٠٠ پیش از میلاد، یک فیلسوف بهنام آریستار خوس ساموسی هم مجذوب کسوف وخسوف شده بود. مخصوصاً مجذوب خسوف (ماهگرفتگی) شده بود. او بهاندازه کافی شجاع بود تا بپرسد آیا خدایان دلیل ماهگرفتگی هستند. آریستار خوس یکی از بنیانگذاران دانش بشری بود، او آسمان را به دقت بررسی کرد و به نتایج جالبی رسید. او متوجه شد که ماه گرفتگی در واقع سایه زمین است که بر روی ماه میافتد و نه یک اتفاق معنوی مربوط به خدایان. با این کشف او توانست در یابد که حقیقتاً بالای سر او چه اتفاقی میافتد و نموداری ترسیم کرد که ارتباط حقیقی خورشید، زمین و ماه را نشان میداد.
از اینجا او حتی به نتایج مهمتر دیگری رسید. او متوجه شد که زمین، آنطور که همه باور دارند، مرکز همهی کائنات نیست! و خود زمین به دور خورشید میگردد. در واقع دانستن این موضوع، علت تمام خورشیدگرفتگی و ماهگرفتگیها را شرح میدهد. خورشیدگرفتگی زمانی پدید میآید که ماه سایهاش را روی زمین میاندازد! و وقتی زمین سایهاش را روی ماه میاندازد، ماهگرفتگی رخ میدهد! اما آریستار خوس حتی فراتر رفت، او برخلاف باور رایج معاصرانش ادعا کرد که ستارهها، سوراخهایی بر پیکره آسمان نیستند! بلکه آنها ستارگان دیگری هستند مانند خورشید فقط بسیار دورتر از خورشید. این کشف بسیار متحیرکننده بود، جهان یک ماشین است که با اصول و قوانینی اداره میشود. قوانینی که بهوسیله ذهن انسان قابل درک است.
من باور دارم که کشف این قوانین بزرگترین دستاورد بشر است، برای اینکه این قوانین طبیعت به ما خواهند گفت که آیا ما بهوجود خدا برای توضیح جهان نیاز داریم یا نه. برای قرنها این باور متداول بود که مردم افلیجی مثل من مورد نفرین خدا واقع شدهاند. اگر چه فرض میکنم ممکن است، یک نفر آن بالا از من ناراحت شده باشد، ترجیح میدهم همه چیز را بر پایه قوانین طبیعت تشریح کنم.
خب دقیقاً این قوانین طبیعت چیست و چرا تا این اندازه قدرتمند هستند؟ دلیلش را با بازی تنیس نشان تان میدهم. تنیس با دو دسته از قوانین اداره میشود، یک دسته، قوانین خود بازی هستند که انسان ابداع کرده، این قوانین چیزهایی مانند اندازه زمین بازی را معلوم میکنند یا اندازه بلندی تور بازی یا اینکه آیا توپ در داخل زمین بازی فرود آمده یا در بیرون آن. این قوانین در صورت تمایل مجریان بازی میتوانند تغییر کنند. امّا دسته دیگری از قوانین بازی وجود دارد که تغییرناپذیر هستند. این دسته از قوانین معلوم میکنند که در صورت ضربه چه اتفاقی برای توپ بیافتد، زاویه و قدرت ضربه راکت تنیس معلوم میکند که بعدتر دقیقاً چه اتفاقی بیافتد. قوانین طبیعت توضیحی است برای اینکه اتفاقات در گذشته، در حال حاضر و در آینده چگونه رخ میدهند. در تنیس، دقیقاً توپ همیشه آنجا میرود که قوانین طبیعت معلوم کنند و همینطور قوانین متعدد دیگری وجود دارد که در اینجا اثرگذار هستند. آنها همه آنچه رخ میدهد را اداره میکنند از چگونگی تولید قدرت ضربه در عضلات بازیکنندگان تا سرعت رشد چمنی که زیر پایشان وجود دارد.
اما آنچه مهم است، اینکه این قوانین فیزیکی علاوه بر غیرقابل تغییر بودن، جهانی (فراگیر) هستند. این قوانین از حرکت توپ گرفته تا نحوه حرکت یک سیاره را معلوم میکنند و هر چیز دیگری که در جهان ما وجود دارد بر پایه این قوانین اداره میشود. بر خلاف قوانینی که توسط انسانها پدید آمده، قوانین طبیعت قابل اجتناب نیستند. بههمین علت این قوانین تا این اندازه قدرتمند و از نقطهنظر مذهب، جنجالی هستند.
چنان چه شما هم مانند من به ثابت بودن قوانین طبیت باور دارید، آن گاه خواهید پرسید اگر قوانین طبیعت ثابت هستند، نقش خدا در جهان چیست؟ این موضوع بخش بزرگی از تناقض میان «علم و مذهب» است. اگر چه نظرات من در اینباره اخیراً مورد توجه قرار گرفته، اما این موضوع در واقع یک کشمکش باستانی است. در سال ١٢٧٧ میلادی پاپ، جان بیستویکم، چنان از بابت قوانین طبیعت احساس خطر میکرد که باور به آنها را بهعنوان ارتداد محکوم میکرد! متأسفانه این موضوع هیچ تغییری در قوانین طبیعی مربوط به جاذبه ایجاد نکرد. چند ماه بعدتر، سقف کاخ خراب شد و بر سر پاپ فرو ریخت.
امّا مذهب سازماندهی شده بهزودی راه حلی پیدا کرد، برای چند صد سال آینده آنها به سادگی ادعا کردند که قوانین طبیعت حاصل اراده خداوند هستند و خداوند اگر اراده کند، میتواند آنها را نادیده بگیرد. این دیدگاه با اعتقاد به ثابت بودن سیاره ما در مرکز همه جهان، تقویت میشد. این ایده که همه سیارات و ستارگان به مانند یک ساعت به دقت طراحی شده به دور زمین میگردند. ایده آریستار خوس درباره چرخش زمین به دور خورشید، مدتها بود که فراموش شده بود. امّا انسانها بهطور طبیعی کنجکاو هستند و برخی مانند گالیله بهرغم اینکه نتوانستند کمکی کنند، یکبار دیگر به این ساعت خدا نگاه کردند. درسال ١٦٠٩ میلادی همه چیز تغییر کرد. گالیله بنیانگذار دانش دوران مدرن و یکی از قهرمانان من است. او مانند من اعتقاد داشت که اگر با دقت کافی به جهان نگاه کنیم، میتوانیم دریابیم که چه اتفاقی در حال رخ دادن است، او آن اندازه مصمم بود که برای نخستینبار ذرهبینهایی را تکامل داد، که برای نخستینبار توانستند آسمان شب را ٢٠ برابر بزرگتر کنند.
گالیله با دقت ذرهبینها را بر روی تلسکوپ خود سوار کرد و هر شب از داخل خانهاش در پجوا، این تلسکوپها را برای بررسی سیاره مشتری بهکار گرفت و به کشف بزرگی نایل شد! سه نقطه کوچک در فاصله بسیار نزدیک به سیاره عظیم مشتری وجود داشتند. در ابتدا او تصور کرد که نقطهها ستارگان کم نوری هستند، امّا پس از اینکه برای چند شب نقطهها را نگاه کرد متوجه شد آنها حرکت میکنند و بعد چهارمین نقطه خودش را نشان داد. بعضی وقتها یکی از این نقطهها در پشت سیاره مشتری پنهان میشد و دوباره خودش را نشان میداد، او متوجه شد که این نقطهها در واقع باید بهدور مشتری بچرخند. این نخستین سندی بود برای اینکه حدأقل برخی اشیأ بهدور زمین نمیگردند. بر پایه این کشف نهایتاً گالیله به این نتیجه رسید که زمین در واقع بهدور خورشید میچرخد. آریستار خوس در تمام این مدت درست میگفت!
کشف گالیله انقلابی ایجاد کرد که نهایتاً تنازع میان دانش و مذهب را شدت بخشید. امّا در قرن هفدهم این کشف اسباب دردسرهای فراوانی برای او در برابر کلیسا شد! گالیله با توبه از این عقیده شرکآمیزش، از اعدام نجات پیدا کرد! امّا به حبس خانگی محکوم شد که برای نه سال آخر زندگی و تا زمان مرگش، ادامه پیدا کرد. اگرچه او به گناهش اعتراف کرد، امّا آنها حرکت میکردند. در طول سیصد سال بعدی هر چه قوانین طبیعی بیشتری کشف شد، علم شروع به توضیح موضوعات مختلف کرد، از رعد و برق، زمین لرزه و طوفانها گرفته تا دلایلی که باعث درخشیدن ستارهها میشود. هر کشف جدیدی که پیش آمد، لزوم وجود یک خدا را کمتر و کمتر کرد. اگر شما دلیل علمی خورشیدگرفتگی را بدانید، احتمال کمتری وجود دارد که بهوجود خدای گرگی ایمان بیاورید که در آسمانها زندگی میکند. علم مذهب را انکار نمیکند ولی به جایگزینهای سادهتری راه میدهد.
امّا اسرار زیادی بر جا مانده! اگر زمین حرکت میکند آیا این خداست که آنرا حرکت میدهد؟ نهایتاً آیا در ابتدا خداوند جهان را خلق کرد؟ در سال ١٩٥٥ من در کنفرانسی درباره کیهانشناسی در واتیکان رم شرکت کردم و گردهمایی دانشمندان با حضور پاپ، ژان پل دوم، انجام گرفت. او به ما گفت ایرادی ندارد که عملکرد جهان را مطالعه کنیم، امّا نباید پرسشی درباره منشأ جهان بپرسیم! بهخاطر اینکه منشأ جهان از خداوند است.
خرسندم که بگویم این نصیحت را دنبال نکردم! من نمیتوانم بهراحتی کنجکاوی خودم را نادیده بگیرم! به باور من این وظیفه یک کیهانشناس است تا تلاش کند، دریابد، جهان از کجا آمده. احتمالاً درک این موضوع آن اندازه دشوار نیست که بهنظر میرسد! علیرغم پیچیدگی و تنوع کائنات، شما برای ساختن یک جهان تنها به سه چیز نیاز دارید و تصور کنید که ما آنها را در یک کتاب آشپزی کیهانی فهرست کنیم، کدام سه عناصری وجود دارند که برای پختن یک جهان لازم هستند؟ نخست ماده است؛ آنچه که جرم دارد. ماده همهجا هست از زیرپایمان گرفته تا در فضا. گردوخاک، صخرهها مایعات و تودههای بزرگ گاز. تودههای عظیم ستارهها که هر کدام میلیاردها ستاره در خود دارند و در فواصل باورنکردنی گسترده شدهاند. دومین چیزیی که شما نیاز دارید، انرژی است. حتی اگر تابهحال به این موضوع فکر نکرده باشیم، همه میدانیم انرژی چیست. چیزی که هر روز ما با آن سروکار داریم. اگر به خورشید نگاه کنید، میتوانید آن را در صورت خود حس کنید. انرژی بهوسیله یک ستاره در ٩٣ میلیون مایلی ما تولید میشود. انرژی در کائنات منتشر میشود، فرآیندی که پیوسته آن را بهصورت پویا از جایی به جای دیگر انتقال میدهد. پس ما ماده و انرژی داریم، سومین چیزیی که برای ساخت جهان نیاز داریم، فضا است. فضای خیلی زیاد! شما میتوانید جهان را چیزی مختلف بخوانید: عظیم، زیبا، خشن امّا چیزی که نمیتوانید بخوانیدش کوچک و محصور است. هر سمتی را که نگاه میکنیم فضا وجود دارد و فضای بیشتری وجود دارد که از هر سو امتداد دارد. کافی است سرتان را بچرخانید.
خب همهی این ماده، انرژی و فضا از کجا میتواند آمده باشد؟ ما تا قرن بیستم در این باره هیچ ایدهای نداشتیم! پاسخ از دیدگاههای یک شخص آمد شاید مهمترین دانشمندی که تاکنون زیسته باشد، نام او «آلبرت انیشتن» بود. متأسفانه هیچ وقت نتوانستم او را ملاقات کنم چون در زمان مرگش، من فقط ١٣ سال داشتم. انیشتن یک موضوع بسیار مهمی را کشف کرد!
او کشف کرد دو جزء از اجزایی که برای ساخت جهان نیاز است، ماده و انرژی،در واقع یک چیز واحد هستند، دو روی یک سکه، معادله معروف او (معادله ماده-انرژی) به این معنا است که ماده میتواند بهعنوان نوعی انرژی بهشمار برود و همینطور بالعکس. پس بهجای سه جزء، ما میتوانیم بگوییم که جهان تنها دو جزء تشکیلدهنده دارد، انرژی و فضا. خب پس همه این انرژی و فضا از کجا آمده است؟
پاسخ پس از دههها کوشش دانشمندان کشف شد. انرژی و فضا بهصورت خودبهخودی در پدیدهای که امروز «مه بانگ» (بیگ بنگ، انفجار بزرگ) مینامیم، ایجاد شدند. در زمان انفجار بزرگ، تمام جهان سرشار از انرژی پدید آمد و همراه با آن فضا هم پدید آمد. همه چیز مانند باد شدن بادکنک، گسترش پیدا کرد. خب همه این فضا و انرژی از کجا آمد؟ چگونه همه این جهان سرشار از انرژی و فضای بیکران و هر آنچه که در آن است از هیچ ایجاد شد؟
برای برخی این همان زمانی است که خدا به صحنه میآید، این خدا بود که فضا و انرژی را آفرید، انفجار بزرگ لحظه خلقت بود.
امّا علم داستان دیگری میگوید! با در نظر گرفتن ریسک اینکه خودم را به دردسر میاندازم، فکر میکنم ما میتوانیم پدیدههای طبیعی را بسیار بیش از آن چه وایکینگها را به وحشت انداخت، مطالعه کنیم. ما حتی میتوانیم از تقارن زیبای ماده و انرژی که انیشتن کشف کرد، فراتر برویم! ما میتوانیم از قوانین طبیعت برای کشف منشأ جهان استفاده کنیم و دریابیم که آیا وجود یک خدا تنها راه برای توضیح ان است یا خیر؟
من در انگلستان پس از جنگ جهانی دوم بزرگ شدم که دوران ریاضت اقتصادی بود! به ما یاد داده شده بود که شما نمیتوانید چیزی را از هیچ چیز (مجانی) بهدست آورید. اما الان، پس از یک عمر کار، من فکر میکنم که در حقیقت شما میتوانید همه کائنات را مجانی بهدست آورید! راز عظیمی که در «انفجار بزرگ» وجود دارد این است که توضیح دهد چگونه تمام کائنات، شامل میزان خارقالعادهای فضا و انرژی از هیچ پدید آمد؟ این راز در یکی از عجیبترین حقایق جهان ما نهفته است! قوانین فیزیک بهوجود چیزیی بهنام «انرژی منفی» نیاز دارند.
برای اینکه از این مفهوم عجیب اما اساسی سر دربیاورید، اجازه بدهید یک مقایسه ساده برایتان ارایه کنم! تصور کنید یک شخص بخواهد بر روی زمین مسطح یک تپّه بسازد، این تپه مثالی از کائنات خواهد بود. برای ساختن این تپه او مجبور است که یک چاله در زمین حفر کند و از خاک آن برای ساختن تپه خود استفاده کند، با این کار قطعاً او فقط یک تپه نمیسازد بلکه یک چاه هم میسازد. در واقع نسخه منفی تپه را میسازد! چیزهایی که در داخل چاه بوده، حالا به تپه تبدیل میشود و این دو بهطور کامل با همدیگر تناسب دارد. این همان قاعدهای است که نشان میدهد در ابتدای پیدایش جهان چه رخ داد! زمانی که انفجار بزرگ میزان بزرگی از انرژی مثبت تولید کرد، به همان میزان انرژی منفی تولید کرد! به همین شیوه همیشه مجموع انرژی مثبت و انرژی منفی برابر با صفر است! این یکی دیگر از قوانین طبیعت است.
پس امروز همهی این انرژی منفی کجاست؟ انرژی منفی در فضا یا همان سومین عنصر تشکیلدهنده جهان ما است! این موضوع ممکن است بهنظر ما عجیب بیاید اما بر طبق قوانین طبیعت مربوط به جاذبه و حرکت قوانینی که در میان قدیمیترینها در علم هستند، فضا انبار عظیمی از انرژی منفی است! بهاندازه کافی برای این که اطمینان بدهد مجموع همه چیز برابر با صفر است! درک این موضوع دشوار است امّا حقیقت دارد. شبکهبی پایان میلیاردها و میلیارها کهکشان که یکدیگر را با جاذبه بهسوی خود میکشند، مانند یک انبار عظیم عمل میکند. کائنات مثل یک باتری عظیم است که انرژی منفی را در خودش ذخیره دارد. بخش مثبت چیزها مانند ماده و انرژی که ما امروز میبینیم، مانند همان تپه است! بخش منفی چیزها مانند آن چاه مثالمان، در فضا گسترده شده است.
خب این چه مفهومی برای ما دارد که در جستجوی این هستیم که بدانیم آیا خدایی وجود دارد؟ این بدین معنا است که اگر مجموع همه چیز در جهان برابر با صفر میشود، شما به یک خدا برای خلق کردنش نیاز ندارید! کائنات همان ناهار مجانی است. از آنجا که ما میدانیم مجموع مثبت و منفی در جهان برابر با صفر میشود، همه آنچه ما باید بدانیم، این است که: چه کسی یا چه چیزی موجب وقوع این فرآیند در آغاز شد؟ چه چیزیی میتواند موجب پیدایش ناخواسته یک جهان شود؟
این پرسش در ابتدا لاینحل بهنظر میرسد، در زندگی روزمره چیزها خودبهخود و از هیچ پدید نمیآیند. شما نمیتوانید با انگشتتان اشاره کنید و یک فنجان قهوه بگیرید. شما باید یک فنجان قهوه را از مواد دیگر مانند پودر قهوه، آب، شیر و شکر بگیرید. اگر به درون این فنجان قهوه سفر کنیم در داخل ذرات شیر در جایی کوچکتر در سطح اتمها و باز هم در جایی کوچکتر در داخل اجزای اتمها و شما به دنیایی وارد میشوید که گرفتن چیزی از هیچ چیز ممکن است، حداقل برای زمان کوتاه. به این علت که در این مقیاس، ذراتی مانند پروتون بر پایه قوانینی عمل میکنند که به آن مکانیک کوانتومی میگوییم و آنها واقعاً میتوانند بهصورت تصادفی هویدا شوند، برای مدتی باشند و دوباره ناپدید شوند. برای اینکه دوباره در جای دیگر هویدا شوند.
ما میدانیم تمام کائنات زمانی بسیار کوچک بود، در حقیقت کوچکتر از یک پروتون و این معنایی بسیار قابل توجه برای مان دارد. این بدین معنا است که جهان با تمام عظمت و پیچیدگی اش میتواند بدون نقض هیچکدام از قوانین شناخته شده طبیعت بهوجود آمده باشد. از آنزمان مقدار عظیمی از انرژی آزاد شد و فضا گسترش یافت. جایی که انرژی منفی ذخیره شده لازم بود تا همه چیز را به تعادل برساند.
اما پرسش اساسی دوباره تکرار میشود، آیا خدا قوانین کوانتوم را خلق کرد که اجازه داد «انفجار بزرگ» اتفاق بیافتد؟ بهعبارت دیگر آیا ما به یک خدا نیاز داریم تا انفجار بزرگ اتفاق بیافتد؟ من هیچ علاقهای ندارم به عقیده کسی توهین کنم، امّا باور دارم که علم توضیح بهتری از وجود خدا دارد! این توضیح بهخاطر یک موضوع عجیب درباره قاعده علت و معلول میسر میشود. تجربه روزانه، ما را قانع میکند که هر چه اتفاق مییافتد باید علتی داشته باشد که قبلاً اتفاق افتاده، پس برای ما طبیعی است تصور کنیم، چیزی، شاید خدا، موجب پیدایش جهان شده باشد. اما زمانی که درباره جهان بهعنوان یک کل صحبت میکنیم، لزوماً این قاعده برقرار نیست.
اجازه بدهید بیشتر شرح بدهم! یک رودخانه را تصور کنید که از یکسوی کوهستان جاری است، چه چیز موجب پیدایش رودخانه میشود؟ خوب احتمالاً باران، بارانی که قبلاً از آسمان بر کوهستان باریده و خوب چه چیز موجب پیدایش باران میشود؟ پاسخ خورشید است، خورشید که بر اقیانوس تابیده و بخار آب را به آسمانها برده و ابرها را ایجاد کرده. خوب چه چیز باعث شده که خورشید بتابد؟ اگر به هسته نگاه کنیم، فرآیندی بهنام گداخت را میبینیم که اتم هیدرروژن را به هلیوم تبدیل میکند و انرژی زیادی آزاد میشود. تا اینجا را دانستیم، امّا هیدروزن از کجا آمده؟ پاسخ از درون «انفجار بزرگ» است!
اما این قسمت یک مقدار دشوار است! قوانین طبیعت به ما میگویند که نه فقط تمام جهان میتواند مانند پروتون پدید آمده باشد و برای پیدایش به انرژی نیازی نداشته باشد. همینطور ممکن است که هیچچیز موجب انفجار بزرگ نشده باشد، هیچچیز. توضیح این مساله به نظریههای انیشتن باز میگردد و دیدگاههایش درباره این که اساساً چطور زمان و فضا در هم تنیده شدند. چیز بسیار شگفتانگیز برای زمان در لحظه انفجار بزرگ اتفاق افتاد! در واقع زمان از همان لحظه آغاز شد! برای درک این موضوع یکی از این سیاهچالهها را که در فضا شناور هستند، در نظر بگیرید! یک سیاهچاله معمولی، یک ستاره است که آن اندازه جرم داشته که در خودش فرو ریخته. سیاهچالهها آن اندازه جرم دارند که حتی نور هم نمیتواند از جاذبه آنها فرار کند، بههمین علت یک سیاهچاله کاملاً سیاه است. جاذبه سیاهچاله آن اندازه زیاد است که نه فقط بر نور تأثیر میگذارد، بلکه بر زمان هم تأثیر دارد!
برای این که بدانید چگونه، تصور کنید که یک ساعت به درون یک سیاهچاله بیافتد! همینطور که ساعت به سیاهچاله نزدیکتر و نزدیکتر میشود، کار کردنش آرامتر و آرامتر خواهد شد. زمان شروع به باز ایستادن میکند. حالا تصور کنید که ساعت وارد سیاهچاله شده، با فرض اینکه بتواند نیروی بینهایت جاذبه را تحمّل کند، ساعت در واقع از کار خواهد افتاد. ساعت به این علت از کار نمیافتد که خراب شده است، بلکه به این علت که در داخل سیاهچاله زمان وجود ندارد! این دقیقاً همان چیزیی است که در شروع جهان رخ داد!
به باور من نقش زمان در آغاز جهان، آخرین کلیدی است که نیاز به یک طراح بزرگ را برای آفرینش از بین میبرد و نشان میدهد چگونه جهان خودش را خلق کرد. اگر به گذشته برویم و به لحظه وقوع انفجار بزرگ باز گردیم، جهان کوچکتر و کوچکتر و کوچکتر میشود تا به نقطهای میرسیم که تمام جهان فضایی بینهایت کوچک و بینهایت متراکم است. جاییکه جهان یک سیاهچاله است و مانند سیاهچالههای زمان ما که در فضا شناور هستند. قوانین طبیعت مطلب مهمی را نشان میدهد، قوانین طبیعت به ما میگویند که در اینجا همزمان از حرکت باز میایستد.
شما نمیتوانید به زمانی پیش از انفجار بزرگ بروید، چون زمانی پیش از انفجار بزرگ وجود ندارد! ما نهایتاً چیزیی را پیدا کردیم که علتی ندارد، چون پیش از آن زمانی نیست تا یک علت بتواند وجود داشته باشد. برای من این به این معنای ناممکن بودن وجود خالق است، چون زمان برای خالق وجود ندارد. از آنجا که خود زمان از لحظه انفجار بزرگ آغاز شد، انفجار بزرگ رویدادی نیست که بتواند بهواسطه کسی یا علتی پدید آمده باشد! بنابر این علم به ما پاسخی را میدهد که به دنبالش بودیم. پاسخی که سههزار سال تقلای بشر را برای دانستناش به همراه داشت! ما کشف کردیم که چگونه قوانین طبیعت عمل کننده بر ماده و انرژی جهان فرآیندی را آغاز کردند که نهایتاً به پیدایش ما انجامید. در حالی که در سیاره خودمان هستیم، بسیار خوشحالیم که همه اینها را میدانیم.
بنابراین زمانی که مردم از من میپرسند آیا خدا جهان را خلق کرده است؟ پاسخ میدهم خود این پرسش اساساً درست نیست. «زمان» بیش از انفجار بزرگ وجود نداشت، بنابراین زمانی برای خدا وجود نداشت که جهان را خلق کند! این پرسش به این میماند که درباره جهت لبهی زمین بپرسیم. زمین کروی است و هیچ لبهای ندارد، پس جستجوی لبه زمین، بیهوده است!
ما همگی آزاد هستیم آنچه را که میخواهیم بپذیریم و بهنظر من سادهترین توضیح این است که هیچ خدایی وجود ندارد! هیچکس جهان را خلق نکرده و هیچکس ایمان ما را هدایت نمیکند. این موضوع من را به درک موضوعی هدایت میکند: احتمالاً هیچ بهشت یا زندگی پس از مرگی وجود ندارد! ما همین یک زندگی را داریم برای اینکه سپاسگذار طراحی عالی کائنات باشیم و از این بابت من بسیار سپاسگذار هستم.
[▲] يادداشتها
[▲] پینوشتها
Eighty-three percent of Americans say that they believe in God, while just 33 percent of scientists do.استیون هاوکینگ، آیا خدا وجود دارد؟، تارنگار فردا
However, among elite scientists—now defined as members of the National Academy of Sciences—the proportion who were believers had plummeted to 7 percent, with biologists showing the least religious conviction at 5.5 percent.
Atheist
Agnostic
Pantheism
Deism
استیون هاوکینگ، آیا خدا وجود دارد؟، پیاده کردن متن از ویدئو توسط: یوسف کوکب، کانون آگنوستیکها و آتئیستهای ایران
[▲] جُستارهای وابسته
□
[▲] سرچشمهها
□ تارنگار فردا
□ ویدئو از: کانون آگنوستیکها و آتئیستهای ایران