|
داروین و داروینیسم
کلینتون ریچارد داوکینز
کلینتون ریچارد داوکینز (به انگلیسی: Clinton Richard Dawkins) (زادهی ۲۶ مارس ۱۹۴۱) استاد صاحب کرسی دانشگاه آکسفورد در «درک عمومی علم» از ۱۹۹۵ تا ۲۰۰۸، رفتارشناس، زیستشناس فرگشتی و نویسندهی کتابهای علمی برای عموم است. او عضو انجمن سلطنتی علوم و انجمن سلطنتی ادبیات بریتانیا است، و در تفسیر و آموزش عمومی علم نقش برجستهای در انگلستان دارد.
داوکینز از منتقدان بزرگ آفرینشگرایی و یک بیخدای مشهور است. او همچنین یک آزاداندیش، اومانیست سکولار، شکگرا، خردگرای علمی و پشتبان جنبش روشنها است. داوکینز در کتاب پندار خدا (۲۰۰۶) عنوان کرد که به احتمال قریب به یقین خالقی ماوراطبیعه وجود ندارد و ایمان دینی یک پندار [توهم] غلط جا افتاده است. او، در سال ۲۰۱۴، بنیاد خرد و دانش ریچارد داوکینز را با هدف «گسترش سواد علمی» و «مقابله با دخالت دین در آموزش علم در مدارس» بنیان گذاشت.[۱]
از نظر بیشتر مردم در طول تاریخ همواره روشن به نظر میرسید که تنوع سرشار حیات، کمال مرموزی که موجودات زنده برای بقا و تکثیر با آن تجهیز شدهاند و پیچیدگی حیرتانگیز نظام زنده، تنها میتواند از طریق خلقت الاهی پدید آمده باشد. با این حال، بارها از خاطر اندیشمندان منزوی گذشته است که شاید غیر از خلقت فراطبیعی گزینه دیگری هم وجود داشته باشد.
مفهوم تغییر گونهها بهگونههای دیگر، مانند بسیاری از ایدههای خوب دیگر، در یونان باستان در هوا معلق بود. اما این ایده تا قرن هیجدهم به فراموشی سپرده شد تا آنکه سرانجام در ذهن اندیشمندان پیشتازی نظیر پیر دو موپرتوئی، اراسموس، داروین و مردی که خویش را شوالیه دولامارک مینامید، از نو ظاهر شود. این ایده در نیمه نخست قرن نوزدهم در حلقههای فکری، بهویژه در محافل زمینشناختی، ایده نامتعارفی نبود، اما همواره به شکلی بسیار گنگ و مبهم و بدون هیچ تصویر روشنی از مکانیسم پدیدآورنده تغییرات به آن اشاره میشد. این چارلز داروین - نوه اراسموس داروین - بود که به تحریک کشف مستقل اصل انتخاب طبیعی توسط آلفرد راسل والاس سرانجام با انتشار کتاب مشهوری که عنوانش معمولاً بهصورت «اصل انواع» خلاصه میشود، در سال ۱۸۵۹ نظریه تکامل [فرگشت] را پایهریزی کرد.
باید میان دو بخش متمایز مشارکت داروین تفاوت قائل شد. او در تأیید این واقعیت که فرگشت رخ داده است، مقدار زیادی شواهد قاطع گرد آورد و همراه با والاس - بهطور مستقل - به تنها نظریه امکانپذیر شناخته شده «انتخاب طبیعی» دست یافت که تبیین میکند چرا فرگشت به بهبود سازشی میانجامد.
داروین از برخی شواهد سنگوارهای آگاه بود اما بیشتر از شواهد دیگری استفاده کرد که گرچه ارتباط چندان مستقیمی با واقعیت رویداد فرگشت نداشتند اما از بسیاری جهات متقاعدکنندهتر بودند. اصلاح سریع جانوران و گیاهان در اثر اهلیسازی هم برای این واقعیت که تغییر فرگشتی امکانپذیر است و هم برای نشان دادن کارایی معادل مصنوعی انتخاب طبیعی شاهدی قانعکننده بود. داروین خود بهویژه در نتیجه شواهد مربوط به انتشار جغرافیایی جانوران متقاعد شده بود. برای مثال، حضور نژادهای جزیرهای موضعی، با نظریه فرگشت به آسانی توجیهپذیر است: فرضیه خلقت، وجود آنها را تنها از طریق فرض نامقرون به صرفه نقاط پراکنده خلقت در سطح زمین میتواند تبیین کند.
ردهبندی سلسله مراتبی که جانوران و گیاهان بهطور طبیعی در آن جای میگیرند، قویاً دلالت بر وجود یک درخت خانوادگی دارند: نظریه خلقت ناگزیر باید درباره اشتغال ذهن خالق به موضوعات و تغییرات، به تعابیر چارهجویانه و پیچیده متوسل شود.
از این گذشته داروین این واقعیت که بعضی اندامهایی که در فرد بالغ و جنین دیده میشوند ظاهراً بقایایی هستند را نیز بهعنوان شاهدی برای نظریهاش بهکار برد. بر اساس نظریه فرگشت، اندامهایی نظیر استخوانهای کوچک و فرورفته ضمائم حرکتی عقبی در والها آثار پاهای متحرک نیاکان خشکیزی آنهاست. در کل شواهد تأییدکننده این واقعیت که فرگشت روی داده است از تعداد بسیار زیادی مشاهدات دقیق تشکیل میشود که اگر نظریه فرگشت را بپذیریم همگی معنا مییابند، اما با نظریه خلقت تنها در صورتی میتوان آنها را توجیه کرد که فرض کنیم خالق ماهرانه در نظر داشته ما را گمراه کند. شواهد مولکولی مدرن، واقعیت وجودی فرگشت را فراتر از افسارگسیختهترین رویاهای داروین تقویت کرده و واقعیت فرگشت اکنون مانند هر واقعیت دیگری در علم با اطمینان تأیید شده است.
از واقعیت فرگشت که بگذریم به نظریه مکانیسم آن یعنی انتخاب طبیعی میرسیم که از قطعیت کمتری برخوردار است. مکانیسمی که داروین و والاس پیشنهاد کردند و معنای آن بقای غیرتصادفی صفات وراثتی است که بهطور تصادفی تغییر میکنند. انگلیسیهای دیگر عصر ویکتوریا از جمله پاتریک ماتیو و ادوارد بلای چیزی شبیه به این را پیشنهاد کرده بودند، اما از قرار معلوم آن را تنها یک نیروی منفی میدیدند. ظاهراً داروین و والاس نخستین کسانی بودهاند که توان کامل آن را بهعنوان نیرویی مثبت که فرگشت کل حیات را در جهات سازشی هدایت میکند، درک کردند. بیشتر فرگشتگرایان قبلی، از جمله اراسموس پدربزرگ داروین، به نظریه دیگری درباره مکانیسم فرگشت گرایش داشتند، که اکنون معمولاً تداعیکننده نام لامارک است.
براساس این نظریه، بهبودهایی که در طول عمر یک جاندار کسب میشوند، مانند رشد اندامها در اثر کاربرد و تحلیل رفتن شان در اثر عدم کاربرد، به ارث میرسند. این نظریه وراثت صفات اکتسابی جاذبه عاطفی دارد (مثلاً برای جورج برناردشاو در مقدمه بازگشت به متوشالح) اما شواهد تاییدش نمیکنند. گذشته از این به لحاظ نظری نیز قابل قبول نیست. در روزگار داروین تردید در این رابطه بیشتر بود و داروین هنگامی که نظریه انتخاب طبیعیاش به مشکل برخورد، خودش هم بهسبک و سنگین کردن نسخهای شخصی از لامارکیسم پرداخت.
آن مشکل از دیدگاههای رایج درباره ماهیت وراثت ناشی شد. در قرن نوزدهم تقریباً همگان میپنداشتند که وراثت فرآیندی آمیزنده است طبق این نظریه وراثت آمیخته، نه تنها فرزندان در صفات ظاهری و خلقی حد واسط میان دو والد خویش هستند، بلکه آن عوامل وراثتی که به بچههایشان انتقال میدهند نیز خود بهشکلی تفکیکناپذیر در هم ادغام میشوند. میتوان نشان داد که اگر وراثت از این نوع آمیخته باشد، تقریباً غیرممکن است که انتخاب طبیعی داروینی عملی باشد، زیرا تغییرات موجود، در هر نسل نصف میشود. داروین از این مسئله آگاه بود و همین او را چنان نگران ساخت که در جهت لامارکیسم رانده شد. شاید این مسئله حتی روی این واقعیت عجیب بیتاثیر نبوده است که داروینیسم در ابتدای قرن بیستم دچار یک دوره موقت از مدافتادگی شد. راه حل این مسئله که آنچنان داروین را نگران ساخته بود، در نظریه وراثت ذرهای گرگور مندل نهفته بود که در سال ۱۸۶۵ به چاپ رسید، اما متاسفانه نه داروین و نه عملاً هیچکس دیگر تا پس از درگذشت داروین آن را نخواند.
پژوهش مندل که در آغاز قرن بیستم مجدداً کشف شد نشان داد همانطور که داروین خود زمانی بهطور مبهم دریافته بود، وراثت ذرهای است نه آمیخته. فرزندان چه از نظر جسمانی حد واسط میان دو والد خود باشند یا نباشند، ذرات وراثتی ناپیوستهای را به ارث میبرند و انتقال میدهند که امروزه آنها را ژن مینامیم. یک فرد یک ژن خاص را از یک والد خاص یا قطعاً به ارث میبرد یا قطعاً به ارث نمیبرد.
از آنجا که همین را در مورد والدینش نیز میتوان گفت، نتیجه میشود که یک فرد یک ژن خاص را از یک پدر یا مادر بزرگ خاص به ارث میبرد یا به ارث نمیبرد، هر یک از ژنهای شما از یک فرد خاص از پدر یا مادربزرگهایتان و پیش از آن از یک فرد خاص از اجدادتان به شما رسیده است. همین استدلال را میتوان بارها برای تعداد نامحدودی از نسلها به کار برد.
ژنهای منفرد ناپیوسته در امتداد نسلها مانند ورقهای یک دست بهطور مستقل از هم بُر میخورند، نه آنکه مانند اجزای سازنده پودینگ با هم مخلوط شوند. این در پذیرفتگی ریاضی نظریه انتخاب طبیعی تفاوت اساسی ایجاد میکند. اگر وراثت ذرهای باشد، انتخاب طبیعی واقعاً میتواند عمل کند. همانطور که نخستینبار ریاضیدان انگلیسی هاردی و دانشمند آلمانی ویلهم واینبرگ دریافتند، هیچ گرایش ذاتی در ژنها برای ناپدید شدن از خزانه ژنی وجود ندارد. در نتیجه چنانچه ژنی ناپدید شود، یا به دلیل بدشانسی بوده است یا در اثر انتخاب طبیعی؛ زیرا آن ژن به طریقی روی احتمال بقا و تولید مثل افراد دارنده خود موثر بوده است.
نسخه مدرن داروینیسم، که اغلب نوداروینیسم خوانده میشود، بر این بینش مبتنی است. این درک توسط ژنتیکدانان جمعیت رونالد فیشر، جانهالدین و سوال رایت در دهههای ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ حاصل شد و بعدها در تلفیق دهه ۱۹۴۰ که به نوداروینیسم معروف است، ادغام شد. انقلاب اخیر در زیستشناسی مولکولی که در دهه ۱۹۵۰ آغاز شده، بیش از آنکه نظریه تلفیقی دهههای ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ را تغییر دهد، آن را تقویت و تأیید کرده است.
نظریه ژنتیکی مدرن انتخاب طبیعی را میتوان به شرح زیر جمعبندی کرد. ژنهای یک جمعیت از گیاهان یا جانورانی که با یکدیگر زادآوری جنسی دارند، یک خزانه ژنی را تشکیل میدهند. ژنها در خزانه ژنی با یکدیگر رقابت میکنند، همانطور که مولکولهای همانندساز اولیه در سوپ نخستین با هم رقابت میکردند. ژنها در خزانه ژنی عملاً وقتشان را یا صرف نشستن در بدن فردی میکنند که در ساختنش کمک کردهاند یا در فرآیند تولید مثل جنسی از طریق اسپرم یا تخمک، از بدنی به بدن دیگر مسافرت میکنند.
تولید مثل جنسی، مدام ژنها را بُر میزند و بدین معنا است که زیستگاه بلندمدت یک ژن، خزانه ژنی است. هر ژن مفروض در خزانه ژنی در نتیجه یک جهش پدید میآید که خطایی تصادفی در فرآیند نسخهبرداری ژن است. هرگاه که جهش جدیدی رخ دهد، میتواند بهوسیله آمیزش جنسی در خزانه ژنی انتشار یابد. جهش منشأ نهایی تغییرات ژنتیکی است. تولید مثل جنسی و نوترکیبی ژنتیکی ناشی از کراسینگآور [مبادله مواد ژنتیکی میان کروموزومهای همانند در طول میوز – م] تضمین میکند که تغییرات ژنتیکی بهسرعت در خزانه ژنی توزیع و نوترکیب شود.
هر ژن خاص در یک خزانه ژنی احتمالاً به شکل چندین نسخه رونوشت وجود دارد که یا همگی از همان جهش اولیه حاصل شدهاند یا محصول جهشهای موازی مستقل هستند. از اینرو میتوان گفت که هر ژن دارای یک فراوانی در خزانه ژنی است. بعضی از ژنها، مثل ژن آلبینو در خزانه ژنی نادرند و بعضی دیگر فراوان. در سطح ژنتیکی، فرگشت را میتوان فرآیندی تعریف کرد که در اثر آن فراوانی ژن در خزانه ژنی تغییر میکند.
تغییر فراوانی ژن دلایل گوناگونی دارد: مهاجرت به داخل، مهاجرت به خارج، رانش تصادفی و انتخاب طبیعی. سه عامل نخست، گرچه ممکن است در عمل بسیار مهم باشند، اما از نقطه نظر سازشی چندان مورد توجه نیستند.
انتخاب طبیعی است که پاسخگوی کمال سازش، سازمان کارکردی پیچیده حیات و چنان ویژگیهای پیشروندهای است که تکامل میتواند به نمایش بگذارد. ژنها در بدن روی تکوین آن بدن تاثیر میگذارند. بعضی بدنها در بقا و تولید مثل از بدنهای دیگر بهترند. بدنهای خوب، یعنی بدنهایی که در بقا و تولیدمثل موفقترند، نسبت به بدنهایی که در بقا و تولید مثل بد عمل میکنند، معمولاً در ژنهای خزانه ژنی آینده سهم بیشتری دارند. به عبارت دیگر، ژنهایی که بدن خوب میسازند در خزانه ژنی غالب خواهند شد. انتخاب طبیعی، بقای افتراقی و موفقیت تولیدمثلی افتراقی بدنها است: اهمیت آن در پیامدهایی است که بر بقای افتراقی ژنها در خزانه ژنی دارد.
تمام مرگ و میرهای انتخابی به تغییر فرگشتی نمیانجامند. بلکه برعکس، بیشتر انتخاب طبیعی، انتخاب به اصطلاح پایدارگر است، یعنی ژنهایی را از خزانه ژنی حذف میکند که تمایل به ایجاد انحراف از یک شکل تاکنون بهینه داشته باشند. اما هنگامی که شرایط محیطی تغییر میکند، چه از طریق فاجعههای طبیعی و چه از طریق بهبود فرگشتی جانداران دیگر (شکارچیان، طعمهها، انگلها و نظایر آن)، انتخاب میتواند به تغییر فرگشت منجر شود. فرگشت تحت تاثیر انتخاب طبیعی به بهبود سازشی میانجامد. فرگشت، چه تحت تاثیر انتخاب طبیعی باشد یا خیر، به واگرایی و تنوع میانجامد. از یک نیای نخستین، در طول زمان، صدها میلیون گونه جداگانه فرگشت یافتهاند. فرآیندی که طی آن یک گونه به دو گونه منشعب میشود، گونهزایی نام دارد. واگرایی پس از گونهزایی به جدایی هرچه بیشتر واحدهای ردهبندی - جنس، خانواده، راسته، رده و غیره - میانجامد. حتی جاندارانی بسیار متفاوت از هم، مثل حلزون و میمون، از نیاکانی مشتق شدهاند که در ابتدا از یک گونه واحد در یک رویداد گونهزایی واگراییده شدهاند.
از دهه ۱۹۴۰ مورد پذیرش همگانی قرار گرفته است که نخستین گام در پیدایش گونهها عموماً جدایی جغرافیایی است. یک گونه به شکلی تصادفی به دو جمعیت جدا از نظر جغرافیایی تقسیم میشود. زیر جمعیتها اغلب به شکل جزیره از هم جدا میشوند، در حالی که این کلمه در مفهوم کلی آن به کار برده میشود تا جزایر آب در خشکی (دریاچهها)، جزایر پوشش گیاهی در بیابان (واحهها) و غیره را در برگیرد.
حتی درختان یک علفزار ممکن است برای برخی ساکنان کوچک خود عملاً در حکم جزیره باشند. جدایی جغرافیایی یعنی توقف در جریان ژن، بهعبارت دیگر عدم آلایش جنسی هر یک از خزانههای ژنی به دیگری. تحت این شرایط، چه در نتیجه فشارهای انتخابی متفاوت و چه در اثر تغییرات آماری تصادفی در این دو ناحیه، میانگین فراوانی ژنها در دو خزانه ژنی میتواند تغییر کند. این دو زیر جمعیت پس از آنکه در دوره جدایی جغرافیایی دچار واگرایی ژنتیکی کافی شدند، حتی اگر بعدها در اثر تغییر شرایط دوباره بههم بپیوندند، دیگر قادر به زادآوری با هم نیستند. هنگامی که دیگر نتوانند با هم زادآوری کنند، گفته میشود که گونهزایی رخ داده و یک گونه جدید (یا دو گونه) بهوجود آمده است. این نکته محل اختلافنظر است که آیا جدایی جغرافیایی همواره الزاماً در گونهزایی دخالت دارد.
داروین میان انتخاب طبیعی که اندامها و ترفندهای در جهت بقا را بر میگزیند و انتخاب جنسی که موفقیت رقابتی در بهدست آوردن جفت است، چه بهصورت نبرد مستقیم با اعضای همان جنس و چه بهصورت جذاببودن برای جنس مخالف بر میگزیند (این دو را گاهی به ترتیب انتخاب درون جنسی و انتخاب بین جنسی مینامند، اما این نحوه کاربرد گمراهکننده است)، تمایز قائل شد.
داروین مجذوب این واقعیت بود که ویژگیهای جذابیت جنسی اغلب عکس ویژگیهایی هستند که به بقای فرد میانجامند. دم پُر زرق و برق و دست و پاگیر پرندههای بهشتی مثالی معروف از این ویژگیها است. چنین دمی در هنگام پرواز حتماً برای صاحب خود زحمتآفرین است و قطعاً او را برای شکارچیان قابل رویت میسازد، اما داروین دریافت که این دم چنانچه در عین حال برای مادهها نیز جذاب باشد، باز به «زحمتش میارزد». اگر نری بتواند کاری کند که مادهای قانع شود بهجای رقیب با او جفت شود، احتمالاً ژنهایش را به خزانه ژنی آینده خواهد رساند. ژنهای سازنده دمی که از نظر جنسی جذاب باشد، خواهی نخواهی امتیازی دارند که نقطه ضعفهای به جان خریده آنها را جبران میکند.
دانیل دنت فیلسوف نوشته است: «بگذارید دستم را رو کنم. اگر قرار بود من به بهترین ایدهای که تاکنون کسی داشته است پاداشی بدهم، پیش از نیوتن، اینشتین و هر کس دیگری آن را به داروین میدادم.» انجام قضاوتهای مقایسهای نظیر این دشوار است، اما براساس یک معیار، بدون تردید نقش داروین از همه پُر رنگتر است. قدرت محض این ایده، که میتوان آن را با تقسیم حجم کار تبیینکنندگی آن بر سادگی فوقالعاده خود ایده فرگشت اندازه گرفت، آدمی را غرق در حیرت میکند که چرا بشریت میبایست تا نیمه قرن نوزدهم انتظار میکشید، تا آنکه سرانجام یکی از ما به پاسخ مسئله دست یابد.
[▲] يادداشتها
[▲] پینوشتها
[۱]- ریچارد داوکینز، از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد
ریچارد داوکینز، داروین و داروینیسم، وبسایت آگاهیـ (فرگشت، علم و داروینیسم).
[▲] جُستارهای وابسته
□
[▲] سرچشمهها
□ وبسایت آگاهیـ (فرگشت، علم و داروینیسم)