|
منشا عالم، حیات، انسان و زبان
(دربارهی منشأ فرهنگ)
فهرست مندرجات
- پیشگفتار
- منشأ عالم
- منشأ حیات
- منشأ انسان
- منشأ زبان
- منشأ فرهنگ
- يادداشتها
- پینوشتها
- جُستارهای وابسته
- سرچشمهها
.
منشا عالم، حیات، انسان و زبان
در روز ۳۰ام نوامبر ۱۹۸٦ به مناسبت روز جهانی محیطشناسی انسانی، گردهمایی در شهر بوردو فرانسه برگزار گردید. این گردهمایی، که در نوع خود استثنایی بود، با شرکت ٨٠٠ نفر تشکیل شد که ۴٠٠ نفر آنها از دانشمندان و پژوهشگران مشهور فرانسویزبان جهان بودند. هدف اصلی از این گردهمایی باشکوه، که به ابتکار و زیر نظر فیلیپ برونو (Philippe Brenot)، بر پا شده بود، دستیابی به آخرین دستاوردهای علمی قرن بیستم درباره موضوعات بنیادی «منشا عالم، حیات، انسان و زبان» و معرفی آنها به جهانیان بود. از اهداف دیگر این همایش بزرگ علمی، ارائه و بررسی جدیدترین نظریات دربارهی انسانشناسی و محیطشناسی انسانی بود.
در این همایش، چهار سخنرانی مهم دربارهی چهار موضوع اشارهشده در بالا، توسط چهار صاحبنطر مشهور جهان ارائه گردید:
□ هوبرت ریوز (Hubert Reeves)، نویسندهی «منشأ عالم»، که از دانشمندان بهنام قرن بیستم است، در شهر منترال کانادا زاده شده و دارای درجه دکتری اخترفیزیک هستهای است.
□ ژاک ریس (Jacques Reisse)، نویسندهی «منشأ حیات»، شیمیدان معروف بلژیکی است که «رئیس انجمن شیمیدانان بلژیک» و استاد ممتاز «دانشگاه آزاد بروکسل» میباشد. او را میتوان در ردیف برجستهترین متخصصان این علم در اروپای قرن بیستم قرار داد. تخصص ژاک ریس، شیمی دوران اولیهی کرهی زمین است.
□ ایو کوپنس (Yves Coppans)، نویسندهی «منشأ انسان»، در بلژیک زاده شده است و کرسی دیرین انسانشناسی را در کالج فرانسه در اختیار دارد. کوپنس، از جمله صاحبنطران مشهور این رشته در جهان میباشد.
□ اریک دو گرولیه (Eric de Grolier)، نویسندهی «منشأ زبان»، جامعهشناس و عضو «شورای عالی بینالمللی علوم اجتماعی» و دبیر «انجمن بینالمللی منشأ زبان» است. تخصص او منشأ زبان و جامعهشناسی زبان میباشد، که یکی از صاحبنطران برجستهی این موضوع در اروپا و جهان بهشمار میرود.
کتاب حاضر از ۴ بخش مجزا تشکیل شده است که هر بخش متن کامل یکی از سخنرانیها است که پس از بازبینی و اصلاحات توسط سخنرانان، به دلیل اهمیتی که داشت، در ۱۹٨٨ میلادی در فرانسه به چاپ رسید. همچنین مقالۀ «منشأ فرهنگ»، نوشتۀ ژان فرانسوا دورتیه، در چاپ چهارم متن فارسی، به این کتاب افزوده شده است.
ژان فرانسوا دورتیه (Jean-Francois Dortier) مقالهی «منشأ فرهنگ» را با معرفی کتاب «چرا من پدرم را خوردم» نوشته، روی لویس که داستانی خیالی مربوط به دورهی پارینهسنگی است، آغاز میکند و با بحثهای انسانشناختی تطوری سعی در تکامل فرهنگ از دوران پارینهسنگی تا به امروز را دارد و در واقع او در این مقاله، پیدایش فرهنگ را در عصر پارینهسنگی جستجو میکند. وی در نوشتار خود گفتگویی که با ترانس و. دیسون (متخصص علوم مغزی و انسانشناسی تحولی در دانشگاه بوستون) داشته را میآورد.[۱]
توانایی مغز انسانهای اولیه چقدر بوده است؟ چه زمانی زبان بهوجود آمد؟ چه خصایلی انسان اندیشمند را از انسانهای دیگر متمایز میکنند؟ با تکیه بر تعداد قابل توجه پژوهشهای جدید، از این پس این امکان وجود دارد که بتوان موضوع پیدایش فرهنگ را در بین انسانها تشریح کرد.
چرا من پدرم را خوردم نام کتابی است اثر روی لویس[٢] (Roy Lewis) که ماجرایش به صدها هزار سال پیش، یعنی دورهی پیش از تاریخ بر میگردد.
در این کتاب، ادوارد، یک انسان عصر پارینهسنگی[٣]، تمام تلاشاش این بود که به اختراعات و کشفیات جدید دست پیدا کند و در مقابل چشمان متعجب خانواده خود از پیشرفت حمایت و دفاع نماید. زمانی که او به کنترل آتش و بهکارگیری آن مشغول میشود، برادرش وانیا[۴]، یک انساننمای صادق ولی محافظهکار به او اخطار میکند و از این پس یک اختلاف عمیق بین این دو برادر بهوجود میآید.
ادوارد از منافع متعدد آتش سخن میگوید: با آتش میتوان گوشت را پخت، خود را گرم کرد، پشهها را دور کرد و به کمک آن از خود در مقابل حیوانات درنده دفاع کرد.
و در مقابل وانیا به او خطرات آن را گوشزد میکند:سوزاندن، خصوصاً خطر بزرگ آتشسوزی جنگل، تمایل به رام کردن آتش، (کنترل کردن آتش) و انجام یک سلسله اعمال جادوگرانه به کمک آن و... «واقعبین باشیم، و بههمان سنگ تراشیده اکتفا کنیم»، او این سخنان را به برادرش میگوید.
اما در مقابل پیشرفتهای سریع انسان شدن او از جملهی معروف خود استفاده میکند: «برگردیم به جنگل».
فرزندان متحیرش از او میپرسند چرا تنها به تراشیدن سنگ بسنده نمیکنیم، چرا بایستی دایما چیزهای جدید را یاد گرفت، اختراع کرد، پیشرفت کرد، جلو رفت، بهدنبال راههای پیشرفت انسانشدن بود. ادوارد در یک روز خوب و دلچسب در پاسخ به این سؤالات چنین میگوید: «صبر کنید و ببینید».
کتاب داستان آ-لویس حاوی یک پاسخ خندهدار به یک معمای بزرگ علمی است، و آن سؤال این است: منشأ انسان.
کی، چگونه و چرا یک انساننما که در جنگلهای آفریقا زندگی میکرد ناگهان به فکر ساختن ابزار، اختراع، زبان و بالأخره هنر، مذهب، قوانین اجتماعی پرداخت و به یک نوع کاملاً خاص تبدیل گشت؟
با بهرهگیری از بایگانی باستانشناسی، استخوانهای فسیلشده، ابزارهای سنگی تراشیده، آثار اجاق، قبرستان و نقاشیهای صخرهها و تعیین قدمت هرچه دقیقتر آنها، امکان دوبارهسازی خطوط اصلی تبار انسانی و چگونگی انسان شدن بهوجود آمده است.
اما این دادهها چیز زیادی درباره توانایی مغز انسان پیش از تاریخ در اختیار قرار نمیدهد، درباره فرهنگ آنها، چه میتوان گفت و یا چه تصوری میتوان داشت؟ چرا، مثلاً یک خلأ دو میلیونساله بین اولین ابزارها و اولین آثار هنری وجود دارد؟ یا اینکه اندیشه نمادین و زبان در چه زمانی پیدا شد؟
دادههای جدید باستانشناسی شناختی، روانشناسی تکاملگرایانه[۵]، نژادشناسی، علوم مربوط به روان امکان صورتبندی داستان پیدایش فرهنگ را در تاریخ انسان فراهم کردهاند.
استرال اپیتکها (Australopithecus) چه کسانی بودند؟ مشخصههای مهم پیش از تاریخ انسان در سه دوره بهوجود آمدهاند: ابتدا، استرال اپیتکها (انساننماها) هستند که از میمونهای بزرگ دوپا که در آفریقا بین چهار تا یک میلیون سال پیش زندگی میکردهاند، جدا شدهاند.
دومین مرحله به ظهور نوع انسان[٦] (هومو Homo) در حدود دو میلیون سال پیش مربوط میشود، حجم جمجمه این نوع رشد تعجبآوری کرده و در طول ۱،۵ میلیون سال به سه برابر افزایش یافته است، این نمونه به ساخت ابزار روی آورده است، تا اینکه بالاخره انسان اندیشمند (هومو ساپین) در حدود ۱۵۰ هزار سال پیش ظاهر میشود.
با پیدایش این انسان بود که حدود ۴۰ هزار سال پیش یک مهبانگ[٧] واقعی فرهنگی بهوقوع پیوست که نتیجه آن پیدایش هنر، قبرستانها و آیینهای مقدس بود.
اما برای اینکه بفهمیم چه اتفاقی افتاده است، تاریخ را از ابتدا یکبار دیگر مرور میکنیم.
تاریخ انسان از آفریقا حدود ۴ تا ۵ میلیون سال پیش تا پیدایش استرالاپتیکها آغاز میگردد، این کشف بزرگ را مدیون پیش از تاریخشناس بزرگ، ریموند دارت هستیم (۱۸۹۳-۱۹۸۸)، او در سال ۱۹۲۴ موفق به کشف یک فسیل متعلق به یک کودک با هیبت بسیار خاص در آفریقا گردید، جمجمه این کودک، معروف به «کودک تئنگ» هم شبیه به میمون بود و هم شبیه به انسان، ابتدا بهنظر میرسید که همان «حلقه گمشده» بین اجداد انسان و میمونهای بزرگ باشد.
دارت این نمونه را استرال اپیتکوس (یا استرالوپیتکوس، انساننما)[٢] نام نهاد، اما تاریخ و شیوه زندگی انساننماها بهدرستی بعد از سالهای ۱۹٦۰ با فسیلهای بهدست آمده توسط خانواده لیکی از منطقه دریاچههای بزرگ شرق آفریقا و سپس فسیل لوسی توسط گروه ایوکوپنس، موریس تایب، ژان کالب و دونالد جوهانسون، در سال ۱۹۷۴ آغاز میگردد.
بالاخره با این کشف اخیر بود که مطالعه انواع جدید انساننماها در آفریقای جنوبی، چاد و اتیوپی از اواسط دهه ۱۹۹۰ مورد توجه بیشتر قرار گرفت و دنبال شد.
در ظاهر، این دسته از انساننماها به میمونهای بزرگ شبیه هستند، حجم جمجمه استرالوپیتکوس عفاری (مانند لوسی) ۴۰۰ سانتیمتر مکعب (کمی بیشتر از یک شامپانزه) ولی ساختار آنها متفاوت بوده است.
سوراخ اکسی پیتال در انساننماها (جایی که ستون فقرات در زیر جمجمه از آن عبور میکند) کمی بهطرف جلو تمایل دارد، چیزی که نشانه راه رفتن روی دوپا است، طول قد آنها حدود ۱،۴۰ متر در بین مردان و ۱،۱۵ در بین زنان بوده است.
موضوع دوریختی جنسیتی (تفاوت مهم و بزرگ بین بدن مرد و زن) یک نشانه جالب از آداب جنسی آنهاست، در حقیقت در بین نخستیها، از جمله گوریل یا بابونهای هامادریاس، یک دوریختی با اعمال و رفتار مشخص مرتبط با حرمسرا دیده میشود: نرها با یکدیگر به نبرد میپردازند. در نهایت قویترین آنها مالک یک گروه از مادهها میشود.
در مقابل در بین نمونههای تک همسر مثل ژیبون یا در بین بعضی از انواع که داری بینظمی در روابط جنسی میباشند، مانند شامپانزهها، دوریختی کمتر بهچشم میخورد.
تصور ما بر این است که استرال اپیتکها مانند میمونهای بزرگ امروزی در گروههای کوچک (حدود ۱۰ نفر) یک سرزمین معین را تحت اشغال داشتهاند و احتمالاً جنگلهای حارهای را برای زندگی در چمنزارهای درختدار در حاشیه دریاچهها و رودخانهها ترک کردهاند.
مواد غذایی آنها از طریق گردآوری میوهها و گیاهان مختلف و شکار پستانداران کوچک تأمین میشده است، اما آیا میدانیم امکانات شناختی آنها بهچه میزان و چقدر بوده است؟
امروزه پذیرفتهایم که استرال اپیتکها (همان استرالوپیتکوسها) با شامپانزدهها قابل مقایسه میباشند، هر دو دارای جد مشترکاند که بین ۵ تا ۷ میلیون سال پیش، یا به عبارت سادهتر، یک میلیون سال قبل از پیدایش استرال اپیتکها زندگی میکردهاند،
میمونشناس معروف، جن گودال، یکی از اولین افرادی است که به مشاهده شامپانزهها در وضعیت آزاد در جنگلهای تانزانیا پرداخته است، پیش از تاریخشناس معروف، لویی لیکی مشوق او برای انجام چنین مطالعاتی بوده است، تا اینکه بتوان شیوه زندگی استرال اپیتکها را بهتر فهمید.
مطالعات گودال و تمامی اکیپهایی که این کار را دنبال کردهاند نشان داد که شامپانزهها از مقداری هوش و استعداد فنی بهرهمند هستند.
آنها به ساخت تختهایی از جنس شاخ و برگ درختان برای خواب مبادرت میورزیده و از چوبهای کوچک برای شکار موریانه استفاده کرده و گردو را با قرار دادن بر روی یک سنگ (سندان) و با کوبیدن سنگ دیگری بر روی آن (چکش) میشکستهاند.
فردریک جولین، متخصص فرهنگ شامپانزهها، نشان داده است که کارگاههای واقعی برای شکستن گردو و در بین شامپانزهها وجود داشته است که بعضی از آنها قدمتی حدود ۱۵۰ تا ۲۰۰ سال داشتهاند!
در حقیقت برای خرد کردن یک گردو با سنگ، آنها از یک فن استفاده کردهاند: ضربه زدن شدید که باعث له شدن گردو شود و یا کوبیدن بر روی یک زمین سخت و فشار وارد کردن به آن[٨] ...
هویتشناسی: استرالاپیتکها (= استرالوپیتکوس، انسانگونه یا جنوبی کپی با نام علمی Australopithecus) حدود ۴ تا یک میلیون سال پیش در آفریقا زندگی میکردهاند، متوسط حجم جمجمه آنها حدود ۵۰۰ سانتیمتر مکعب (یکسوم مغز انسان امروزی) و طول قد آنها کمتر از ۱،۴۰ متر بوده است.
انواع: در حال حاضر هشت نوع از آنها شناسایی شدهاند: قدیمترین آنها آردی پیتکوس اما ننسین، استرالوپیتکوس عفاری (لوسی)، استرال اپیتکوس افریکانوس، استرال اپیتکوس بحر غزالی بودهاند.
جدیدترین آنها که حدود ۲ میلیون تا یک میلیون سال پیش زندگی میکردهاند (همعصر با نوع انسان Homo) را پارانتروپ نیز مینامند (پارانتروپوس بوازی، پارانتروپوس اتیوپیکوس، پارانتروپ روبوست).
گستردگی: این نمونهها تنها در آفریقا زندگی میکردهاند، روی دوپا راه میرفته و بعضی از آنها جنگلزی بودهاند، همهچیزخوار بوده و گهگاهی شکار نیز میکردهاند.
فرهنگ: بهندرت دارای فرهنگ بودهاند ولی نشانههایی از ابزار در جامعه آنها دیده شده که هنوز بسیار بحثانگیز است، میزان توانایی آنها میبایستی مشابه و همسنگ با میمونهای بزرگ امروزی بوده باشد.
هویتشناسی: حجم جمجمه آنها از ٦۰۰ سانتیمتر مکعب در بین هوموهابیلیس (انسان ماهر) تا ۱۳۰۰ سانتیمتر مکعب در بین انسانهای جدید میرسد. اندازه قد آنها برحسب انواع بهشدت متفاوت است: ۱،۴۰ متر در بین انسانهای ماهر تا ۱،۸۰ برای انسان ارگاستر.
انواع: هومورودولفنیس، هوموهابیلیس، هوموارگاستر در آفریقا بین ۵،۱ تا ۵،۲ میلیون سال پیش زندگی میکردهاند، بقایای انسان راست قامت (هوموارکتوس) در آسیا نیز پیدا شده است، انسان هایدلبرگنیس و انسان انتهسهسور در اروپا بین یک میلیون تا ۳۰۰ هزارسال پیش میزیستهاند، انسانهای اندیشمند (نئاندرتال، کرومانیون) حدود ۲۰۰ هزار سال پیش ظاهر شدهاند.
گستره جغرافیایی: انسان از آفریقا خارج شده و آسیا و اروپا را حدود یک میلیون سال پیش فتح کرده است.
فرهنگ: انسان مخترع فن (فن تراش سنگ) بوده است، از ۴۰۰ هزار سال پیش آتش را تحت کنترل خود درآورد، درباره وجود یک زبان اولیه [مانند زبان در شامپانزه] در این زمان بحثهایی در گرفته است.
نوع: دو شاخه (رده): انسان نئاندرتال (حدود ۲۰۰ هزار سال پیش ظاهر و حدود ۳۰ هزار سال پیش ناپدید شده است؛ کرومانیون، جد مستقیم انسان اندیشمند، یعنی انسان امروزی بوده است.
شیوه زندگی: ابتدا بهصورت کوچنده و نیمهیکجانشین، در مناطق مختلف جهان پراکنده شده است، او به شکار، صید و گردآوری مشغول بوده، تا مدتها کشاورزی را نمیشناسد و در محدوده محلههای کوچک زندگی میکرده است، هیچ نشانهای از جنگ یا برخورد بین آنها بهدست نیامده است، وجود آدمخواری آیینی محتمل است.
فرهنگ: انسان نئاندرتال مردگان خود را دفن میکرده است، با حضور انسان اندیشمند ابزارهای سنگی ظریفتر و کارآمدتر شدهاند (صد هزار سال پیش رنده و خراشنده از نوع موستری ساخته میشدهاند). در زئیر یک قلاب استخوانی با قدمت ۹۰ هزار سال پیدا شده است.
انفجار فرهنگی ۴۰ هزار سال پیش: از ۴۰ هزار سال پیش شواهد وجود یک انفجار فرهنگی بهدست آمده است.
- تنوع ابزارها (نیزهها، قلابها، لباسهایی از جنس پوست، سوزن استخوانی، سرنیزههای سنگی، اسکنه، سنگهای تراشیده به شکل برگ درخت زبان گنجشک و...)
- پیدایش یک هنر پیشرفته در غارهای مزین و مجسمهها، که بدون شک با آیینهای مذهبی همراه بودهاند، تدفین روشمند مردگان و در مواردی همراه با آداب. (وضعیت قرار گرفتن جسد و در مواردی قرار دادن اشیا و تزییناتی در کنار آن).
بهنظر میرسد که شامپانزهها ماده بالغ به کودکان خود میآموزند که چگونه خود را حفظ کنند (یعنی در چه وضعیتهایی خود را قرار دهند) که این کار به زمان نیاز دارد تا آنها بتوانند یاد بگیرند.
نتیجه یک مطالعه که در مجله طبیعت (۱۹ ژوئن ۱۹۹۹) منتشر شده حتی وجود سنتهای محلی را در بین شامپانزهها نشان داده است: شامپانزههای تانزانیا برای شکار مورچهها خود را در وضعیت مشابه شامپانزههای ساحل عاج و اوگاندا قرار نمیدهند، تمام اینها نشانگر آن است که این سنتها آموخته شده و سپس نسل به نسل منتقل شدهاند، هوش اجتماعی در بین شامپانزهها نیز توسعه یافته است.
حیوانات در شرایط استراتژیک قادر به مکر و حیله هستند، برای مثال با فریاد میتوانند گروهها را متوجه چیز دیگری کرده و مواد غذایی را تصاحب کنند، از طرف دیگر، اطلاع داریم که آنها در ذهنشان نشانهای از سرزمین را حفظ کرده و از خودآگاهی بهرهمند هستند و قادرند میمونهای دیگر را با نشان دادن اشیا و یک سلسله اعمال سرگرم نمایند.[۹]
مجموعه این مشاهدات تأکید میکند که شامپانزهها مانند اکثر پستانداران، به واکنش غریزی خود بسنده نمیکنند و بخشی از رفتارهای آنها آموختنی است: شامپانزههای کوچک از طریق بازی، تجربه، تقلید، با قوانین اجتماعی آشنا میشوند. آنها همچنین میآموزند چگونه غذا بخورند و چگونه تخت خود را از شاخ و برگ درختان برای خواب شب بسازند. «دوره جوانی» شامپانزهها که دوره قبل از سن بلوغ را شامل میشود، حدود ۱۰ سال است که همان دوره آموختن است.
. |
زبان بدن (زبان اشاره) در شامپانزهها: در حال درخواست غذا
میتوان گفت آنها میمون به دنیا نمیآیند، بلکه بعد از تولد میمون میشوند، بدون شک برای استرالاپیتکها هم همین روال وجود داشته است.
پس آیا میتوان در چنین شرایطی از وجود «فرهنگ» میمونهای بزرگ و استرالاپیتکها صحبت به میان آورد؟ اگر بپذیریم که برای چگونه عمل کردن و رفتارهای اجتماعی که از طریق برقراری ارتباط با گروهها ایجاد میشود آموزش وجود داشته است. پس پاسخ این سؤال نیز کاملاً مثبت است.
این رویداد میتواند ما را به طرف پذیرش این مسئله راهبری کند که بین استرالاپیتکها و انسان امروزی تفاوت اصلی در درجه آنهاست. باوجود این، این نظر نتیجهای نیست که اکثر متخصصان به آن رسیده باشند.
شامپانزهها، مانند استرالاپیتکها از ابزارهای ساده استفاده میکنند، ولی آنها را نمیساختهاند، از طرف دیگر، تلاشهای انجام شده برای آموزش به شامپانزهها که بتوانند ابزار سنگی بسازند با شکست روبهرو شده است.
در همین راستا، تلاشهایی که برای آموختن زبان به میمونها انجام شده محدودیت آنها را نشان داده است. شامپانزهها موفق شدند تا حدود ۲۰۰ لغت را بیاموزند و از آنها در جای درست و بهصورت کاملاً آگاهانه استفاده نمایند. آنها میتوانند از دو و گاهی سه ترکیب لغوی برای درخواستهای خود استفاده نمایند، ولی هرگز نمیتوانند با کنار هم گذاشتن کلمات به ساختن جملات واقعی بپردازند.
نکته قابل توجه آن است که آنها همیشه از یک «زمینه زبانی» در یک بستر بسیار خاص برای خواستههایشان استفاده میکنند: واشوموز، یا وقتی از او رنگ یک شی پرسیده میشود بهوسیله واشو میتواند پاسخ داده شود: «توپ آبی».
شامپانزه، هرگز برای طرح سؤال یا برای جلب و حتی برای شرح وقایع نیز از زبان استفاده نمیکند.[۱٠]
بالاخره، همانطوری که انسانشناس آمریکایی ایان تاترسال[۱۱]، رئیس موزه تاریخ طبیعی نیویورک بیان کرده، در زندگی شامپانزه نمیتوان رفتارهایی را که تأییدکننده انجام دادن فعالیتهایی که با یک پروژه درازمدت مرتبط است مشاهده کرد.[۱٢]
بنابراین، فاصلهای بین هوش استرالاپیتکها (قابل مقایسه با شامپانزهها) و فرزندان انسانی آنها در سرزمین آفریقا وجود داشته است.
اولین نمونههای انسانی در آفریقا حدود دو میلیون سال پیش ظاهر شدهاند. آنها را در دو نمونه مشخص، یعنی انسان ماهر و انسان راستقامت میتوان خلاصه کرد: گونهی انسان که قبل از انسان اندیشمند میزیسته است. با پیدایش مجموعه اقماری جدید که اخیراً کشف گردید، یعنی هومو رودولفنیس، هومو ارگاسـتر، هومو هایـدلبرنیس، هومو آنتسسور، بهشدت پیچیده شده است و نیز این احتمال وجود دارد که این لیست افزایش یابد. با عنایت به این نکته که دیگر بهدرستی باور به یک تکامل انسانی در چارچوب و یا براساس یک محور خطی وجود ندارد، و بایستی به یک تصویر انبوه که انواع مختلف انسانها را در کنار هم نشان میدهد نگاه کرد.[۱٣]
نوآوری بزرگ و تعیینکننده انسان ساختن اولین ابزارها بوده است. برای بریدن گوشت، خرد کردن استخوان حیوانات بزرگ، از بلوکهای سنگی که با شکستن قلوهسنگها و بهوجود آوردن لبه تیز استفاده میکردهاند. این اولین تکنولوژی بسیار ساده و ابتدایی است که بهنام «ابزارهای الدواینی» معروفاند و از نام محل باستانی تنگه الدوا در تانزانیا گرفته شده است. درباره اینکه چه میزان توانایی مغزی برای انجام دادن چنین کاری مورد نیاز بوده است، بحثهای بسیار شده است.
باستانشناس معروف آندره لورواگوران در این خصوص از اصطلاح «زنجیره اعمال» (Chaine operatoire) برای مشخص کردن اعمال پیدرپی برای ساختن این ابزارها استفاده کرده است.
در همین راستا، همکار او ژاک پلرگرن معتقد است که ابزارهای الدواینی ساخته یک سلسله اعمال هدفمند بوده است، اگرچه میزان کارهای مؤثر ضعیف بوده و ادوات بهصورت بزرگ و خشن ساخته شدهاند.
توماس ج لوون از دانشگاه کلورادو با این نظر موافق نیست. او از بیان چنین تصوری (شی ساخته شده با هدف قبلی و مشخص) انتقاد میکند. بهنظر او برای ساختن ادوات الدواینی به داشتن یک هوش و استعداد بالاتر از یک میمون نیازی نبوده است.[۱۴]
در مقابل، نوآوری فنی، که به ساخته شدن تبرهای سنگی انجامید، نشانگر مرحلهای از ذهن و استعداد است که هیچکس با آن مخالفتی ندارد، تبرهای سنگی عبارتند از: ابزارهای سنگی با شکل مشخص. آنها شبیه یک بادام بزرگ هستند که لبههای تیزی دارند. ویژگی آنها مسطح بودن و هندسیشکل بودن آنهاست که هم از مقابل و هم از نیمرخ قابل مشاهده است. شواهد بهدست آمده از باستانشناسی تجربی از ظرافت و صرف زمان طولانی برای آموختن تکنیک ساخت نمونههای زیبایی از آنها حکایت میکند. روشن است که این نوع ابزار با یک هدف معین در ذهن و حتی یک وجه زیباییشناختی عمدی ساخته شده است. از این منظر است که میتوان بدون هیچگونه بحثی وارد حوزه اعمال برنامهریزی شده گردید. یعنی عبور از چندین مرحله اعمال با اهداف معین و با نمایش یک تصویر ذهنی از یک شی.
حال در اینجا یک سؤال مطرح است: هوش بهکار رفته در ساختن این ابزارها در عرصه دیگری هم وجود داشته است؟ مثلاً، زبان یا زندگی اجتماعی عبارت است از استعداد تخصصی که تنها به یک بخش فنی متصل است؟ این سؤال همچنان مطرح است، و ما را به بحث درباره معمای این دوره وارد میکند.
در حدود ۱،۵ میلیون سال پیش تبرهای سنگی آشولی ظاهر میشوند[۱۵]. این نوع ابزار را در طول حدود یک میلیون سال و تقریباً در تمامی سرزمین آفریقا، آسیا و اروپا میتوان یافت.
در طول زمان، فن ساخت این ابزارها پیشرفت کرده ولی تصویر ذهنی آن تغییر نکرده است. در مقابل هیچ نشانهای از تکنیکهای پیشرفتهتر و همچنین هنر، آداب و رسوم تدفین مردگان، لباس که بعدها بهعنوان مشخصه انسان اندیشمند در نظر گرفته شد، نمیتوان یافت.
تنها اختراع مهم این دوره، خانگی کردن آتش است که بهعنوان اعتبار انسان دورهی پارینهسنگی قدیم در نظر گرفته میشود.
راز فرهنگ انسان اولیه که بسیار پیشرفتهتر از استرالاپیتکها بوده است، بعضی از پژوهشگران را بر آن داشت تا بهوجود یک پیشفرهنگ واسطهای بیندیشند.
روانشناس آمریکایی، مرلین دونالد، در کتابش بهنام منشا روح مدرن از این نظریه دفاع میکند، و میگوید اولین انسانها به ابداع یک نوع خاص از فرهنگ اقدام کردهاند، این فرهنگ از نوع تقلیدی است و براساس نمایش حرکات اختراع شده است. در این فرهنگ ارتباطات براساس تقلید و نمایش انجام میگرفته و آموزش آن از طریق تقلید از افراد بالغ و «مبدعان» آن صورت پذیرفته است. بهنظر دونالد، این مرحله این امکان را فراهم ساخت تا بهیک شکل از نمایش واسطهای بین نشانههای ساده (حالات ترس و تهدید، فریادهای اخطاردهنده) و نمایشهای نمادین (که در زبان میتوان مشاهده نمود) دست یافت. برای اینکه بتوانیم بفهمیم این فرهنگ تقلیدی بهچه چیز شباهت داشته است دو نفر را در نظر بگیرید، یک بوشمن و یک اروپایی که هیچیک به زبان دیگری آشنایی ندارند، ولی میخواهند با یکدیگر ارتباط برقرار کنند. برای اینکه بتوانند منظور یکدیگر را بفهمند، مهمترین عامل تقلید حرکات است، اعمالی که میتوانند آن مفاهیم را نمایش دهند.
برای گفتن «خوردن» میتوان دست را به طرف دهان برد. برای نشان دادن یک پرنده به کمک دستها میتوان حالت بالزدن را نمایش داد. برای سازمان دادن شکار، میتوان آن را نمایش داد.
این حرکات تقلیدی (نمایشی) بهیک شکل خاصی از نمایش تبدیل میشوند و امکان بهوجود آمدن صورتبندیهای ساده را فراهم مینمایند: «برو یک سیب بیار» و یا مفاهیمی چون «بزرگ است!» حرکات و حالات سؤالبرانگیز «دختر کوچولو کجاست؟»، توصیف یک موقعیت یا وضعیت «یک مار روی درخت قرار دارد». ولی این شکل از نمایش در عین حال بسیار محدود است و شرایط صورتبندی مفاهیم انتزاعی را غیرممکن میسازد (میتوان یک سگ را توصیف کرد ولی نه یک «حیوان»و حتی یک «جاندار» را) و ایدهها و نظرات پیچیده («عمر گلها کمتر از عمر ماست») («من عمویم را دیدم و به من گفت که به ما احتیاج دارد») و بهخصوص اصلاً نمیشود قصههای دقیق و ظریف مثل اسطورهها و افسانهها را بیان کرد.
بهنظر مرلین دونالد (Merlin Donald)، این فرهنگ «شکلکی» که بر محور اعمال قابل انجام دور میزند، این امکان را بهوجود میآورد که بتوان اشیایی که نیستند، یا وضعیت آینده (صحنههای شکار) را تداعی کند بدون اینکه به مرحلهی نمادسازی یشرفته برسد.
رسالهی دونالد اغواکننده است؛ اما از هیچیک از دادههای باستانشناختی مستند بهره نبرده است. بهنظر او، رقص و بعضی از اعمال آیینی، بازماندههای معاصر این فرهنگ میباشند. اما نظریه او این قابلیت و شایستگی را دارد که از طریق آن به درک یک شکل از فرهنگ بسیار ابتدایی نایل شویم.
این نظریه خصوصاً به طرح سؤال درباره یک موضوع حیاتی دامن میزند: تواناییهای واقعی زبانی انسانهای اولیه چقدر بوده است؟
آیا انسان اولیه دارای زبان بوده است؟ درباره این موضوع، نشانههای آناتومیک ضدونقیض هستند.
فیلیپ توبیاس، یکی از کاشفان انسان ماهر از طریق قالبگیری (مولاژ) جمجمه به این نتیجه رسیده است که ابتدا شکلگیری بخش مرتبط با زبان بهوجود آمده است. بنابراین، بهنظر او زمان پیدایش زبان به حدود ۲ میلیون سال پیش میرسد.[۱٦]
اما آثار و نشانههای دیگر، مانند نبود یک ترکتوس حلقی منطبق (شکل حنجره)، این فکر را بهوجود آورد که امکان استفاده از آواهای لازم دو مخرجی برای صحبت بین اجداد انسان اندیشمند غیرممکن بوده است.
در نتیجه، ایان تاترسالِ زمان پیدایش زبان را بسیار دیرتر تعیین کرده است. او معتقد است که زبان با انسان اندیشمند، یعنی حدود ۵۰ هزار سال پیش، بهوجود آمد.
بین ۲ میلیون تا ۵۰ هزار سال تخمینهای موجود درباره پیدایش زبان زمان بسیار زیادی است. برای اینکه بتوان این شکاف بزرگ را بین نظریههای متناقض پرکرد، برخی از صاحبنظران به یک پدیده واسطهای فکر میکنند و از آن حمایت میکنند.
زبانشناس معروف دارک بیکرتون (Derek Bickerton) از جملهی آنهاست، او در کتاباش تحت عنوان زبان و انواع[۱٧] بر این اعتقاد است که امکان یک پیشزبان (زبان ابتدایی) گفتاری که بسیار نزدیک به زبان بچههای کمتر از ۵ است، قبل از انسانهای راستقامت وجود داشته است؛ تقریباً همانچیزی که به شامپانزهها آموزش داده شد.
این پیشزبان بسیار ساده است. در آن به واژهها و یا جملههایی برمیخوریم که بهصورت ملکولهای کوچک با معنای شکل داده شده از طریق بههم پیوستن دو واژه بهوجود آمده است. («دوباره نوشیدن» یا «نخوابیدن»)
بهنظر بیکرتون، تنها با پیدایش نمادهای انتزاعی و نحو است که میتوان به ساختن توالیهای کامل که منجر به پیدایش فرهنگ نمادین میگردد دست یافت.
بنابراین دیدگاه، کلید شکلگیری تدریجی زبان روح و روان است که جهش فرهنگ انسان اندیشمند را توجیه و توصیف خواهد کرد.
ترانس و. دیسون، پژوهشگر دانشگاه بوستون، بهیک رابطه تحولی همزمان بین مغز، زبان و اندیشه نمادین باور دارد. او در کتاب شمایل نمادین از نظریه تحول همزمان مغز و زبان که منجر به پیدایش اندیشه نمادین میشود دفاع میکند.
بهطور خلاصه، اولین انسانها (راستقامت، ارگاستر و غیره) نسبت به استرالاُپیتکها از یک فرهنگ بسیار پیشرفتهتر بهرهمند بودهاند. این فرهنگ به آنها این امکان را داد تا ساختن ابزارها را توسعه داده و آتش را تحت کنترل خود درآورند و تولید کنند. این یک مرحله تعیینکننده در تحول فرهنگی بشر بهشمار میرود. با کنار هم گذاشتن نظر دونالد، بیکرتون و دیسون، میتوان محدوده این پیشفرهنگ (فرهنگ ابتدایی) را ترسیم کرد.
انسانها در یک دنیای بدون واسطه زندگی نمیکنند، کنشها و واکنشهای مستقیم بین افراد یا بین انسان و طبیعت وجود دارد. از طرف دیگر، امکان اینکه بتوان فعالیتهای انسانی را برای میانمدت برنامهریزی کرد نیز وجود دارد. مثلاً طرحریزی یک برنامه برای شکار بهتر، سازماندهی فعالیتها در یک گروه و...
از طرف دیگر، میتوان وجود ارتباط بهتری که از ارتباط ساده ناشی از ابراز هیجانات فراتر میرود، را نیز تصور کرد. امکان انتقال اطلاعات (مثلاً برای بیان اینکه در فلان محل مواد غذایی وجود دارد) و سازماندهی یک زندگی اجتماعی براساس نظم، ممنوع کردن، متعهد شدن، شاید هم تبادل بین گروهها را نیز نمیتوان از نظر دور داشت.
با وجود این، در دورهی پارینهسنگی قدیم هنوز هیچ نشانهای از وجود هنر، آیینها، باورهای مذهبی و یا تنوع تکنولوژی نمیتوان یافت. برای دیدن این پدیدهها بایستی تا ظهور انسان اندیشمند منتظر بمانیم و تنها در این هنگام است که به دورهی دیگری وارد میشویم.
شرایط پیدایش انسان اندیشمند در حدود صدوپنجاه هزار سال پیش از موضوعات بسیار بحثانگیز است. سه نقطهنظر در این خصوص وجود دارد:
اولین آن به «چند تعریفی» معروف است، و با توجه به تحول موازی انسانهای راستقامت آفریقا، آسیا و اروپا بهطرف انسان اندیشمند تدوین شده است.
دومین نظر که به «حوای آفریقایی» معروف است (انسان اندیشمند در آفریقا متولد شده و از آنجا به سایر نقاط جهان عزیمت کرده است).
و بالأخره سومین نظر که مخلوطی است از دو نظریه قبلی که به «نظریه شبکهها» معروف شده است.
تنها چیزی که تاکنون مسجل شده آن است که انسان اندیشمند حدود ۱۵۰ هزار سال پیش ظاهر شده است. اینگونه شامل دو نوع مختلف بوده است: نئاندرتال و کرومانیون.
نئاندرتال از خویشاوندان دور ما بوده، که حدود ۳۰ هزار سال پیش بدون اینکه جانشینی از خود بهجای بگذارد ناپدید شده است. کرومانیون جد مستقیم ما است.
این انسان امروزی در مدت کوتاهی که تا امروز ناشناخته ماندهاند به اختراع فنونی نائل شد. از ۴۰ هزار سال پیش، زمانی که انقراض نئاندرتال آغاز میگردد، یک انفجار فرهنگی بهمعنی واقعی کلمه با انسانهای کرومانیون بهتدریج شکل میگیرد.
این انفجار (مهبانگ) فرهنگی بهوسیله چندین رویداد مشخص قابل تشخیص است: تنوع و پیچیدهشدن ابزارها (سرنیزهها، قلابها، سوزنها)، پیدایش لباس، کلبههای کوچک، گردنبند، آغاز هنر صخرهای، اولین مجسمهها و... غار مزین و باشکوه لاسکو یا شووه، با تصاویر حیوانی و تصاویر اسرارآمیز نقش منفی پنجهی دست، بدون تردید از جمله نمادهای شناختهشدهی این دوره میباشند (بین ۳۲ تا ۱۷ هزار سال پیش).
در این زمان، انسان کرومانیون مردمان خود را بر پایه یک سلسله آداب و آیین که بدون هیچگونه تردیدی مرتبط با باورهای مذهبی و دنیای پس از مرگ میباشد دفن میکرده است، قبرستان کشف شده در محل سونگیر در روسیه، از شواهد بسیار درخشان در این خصوص است.
اجساد دفن شده دو جوان و یک مرد حدوداً شصت ساله در این گورستان شناسایی شدهاند که قدمت ۲۸ هزار ساله دارند. آنها با لباس مزین با ۳۰۰۰ مروارید از جنس عاج تدفین شدهاند. برای ساختن هریک از این مرواریدها دستکم یک ساعت کار لازم بوده است. گردن و مچها دارای گردنبند و مچبند بوده است که از انواع صدفها ساخته شدهاند. همچنین در مقابل آنها دو دندان بزرگ ماموت که بهشکل چوبدستی صافشده درآمدهاند (بدون شک به کمک قرار دادن در آب جوش به این حالت درآمدهاند) قرار داشتند. در قبرها ابزارهای استخوانی و مجسمههای کوچک نیز وجود داشتهاند. یک چنین وضعیتی بدون تردید نشانگر آن است که آنها برای رفتن به دنیای دیگر با لباس و ابزارها مجهز شده بودهاند. قبر، هنر، ابزارهای پیچیده، باورهای مذهبی، و بهطور کلی تمامی این پدیدههای فرهنگی تنها در طول چند هزار سال ظاهر شدهاند که البته نمیتوان آنها را بدون ارتباط مستقیم با یکدیگر در نظر گرفت. آیا اینها نشانههای پیدایش شکل جدیدی از تفکر نیست؟
حدود ۲ سالگی، زمانیکه بچهها تلفظ اولین جملهها را آغاز میکنند، تنها با ترکیب، یا کنار هم گذاشتن دو کلمه است که جملات کوچک را میسازند. این جملات بدون دستور زبان تقریباً با قابلیت زبانی شامپانزهها شباهت دارد، و از همین طریق بود که زبان میمونها را بدانها آموختیم.
یک شامپانزه ماده «واشو» که بهوسیله گاردنر آموزش دید قادر بود جملاتی چون «واشو موز» «کوکو» را بسازد، یا اینکه گوریل آموزشدیده توسط فرانسیس پاترسون میتوانست بگوید، «برو بخواب» یا «باز هم حبوبات».
بهنظر زبانشناسی چون درک بیکرتون[۱٧] این زبان ابتدایی یک شکل از زبان واسطهای بین محاورههای ساده بدون فعل (فریادهای میمونها وقتی احساس خطر میکنند) و زبان کاملاً شکل داده شده را تشکیل میدهند. این زبان ابتدایی امکان استفاده از واژههای نمادین را نیز دارا میباشد. بنابراین، یک نمایش واقعی از اشیا و اعمال است که امکان مشخص کردن اشیای غایب را نیز فراهم مینماید، چیزی که هیچ حیوانی قادر به انجام دادن آن در طبیعت نیست. اما این زبان در مقابل دارای نحو نمیباشد. این وضعیت امکان بیان حالتهای پیچیده را بهکلی از بین میبرد. علاوه بر آن، این زبان ابتدایی تنها در یک حوزهی خاص قابل استفاده است: بیان یک درخواست، یا بیان یک عمل، اما امکان بیشتر از این و همچنین بیان و توصیف وضعیتهای پیچیده را ندارد، مثلاً شرح داستانها و اتفاقات، بیان عقاید انتزاعی، در حال حاضر چنین بهنظر میرسد که در بین انسانهای راستقامت وسیله برقراری ارتباط دارای اهمیت بوده است. بهنظر بیکرتون زبان انسانهای راست قامت آغاز شده است.
در بین بچهها | در بین شامپانزهها |
استر ٢٣ ماهه | واشو |
«دوباره آب» | «غذایش» |
«خشک کن تو» | «تو نوش» |
«برو در بازکن» | «واشو ببخشید» |
(پیتر ٢٣ ماه) | کانزی |
«بابا آمد؟» | «میوههایش» |
«آن را بشکن» | «سگ رفت» |
«بیشتر از این» («دوباره میخواهم») | «دادن کانزی» |
(گفتوگو با ترانس و. دیسون)
ترانس و. دیسون، متخصص علوم مغزی و انسانشناسی تحولی در دانشگاه بوستون است و نویسنده کتاب شمایل نمادین: تحول همزمان زبان و مغز، نورتون ۱۹۹۷.
مجله علوم انسانی: منظورتان از تحول همزمان مغز و زبان چیست؟
ترانس و. دیسون: مغز و زبان هریک با آهنگ خاص خود متحول شدهاند. مغز بهوسیله یک جریان آرام ژنتیکی متحول شده، کمکم بزرگ و بزرگتر شده و در طول مراحل انسانشدن دوباره سازمان یافته است. اما زبان با سرعت بیشتری متحول شده که این تحول از طریق یک جریان اجتماعی بهانجام رسیده و فراگیری آن بهصورت مؤثرتر و آسانتری امکانپذیر بوده است.
اولین شکل ارتباط نمادین یک نوآوری اجتماعی به همراه داشت که این نوآوری به پیدایش یک کانون جدید فرهنگی منجر گردید و نمونههای انسانی با موفقیت با آن منطبق شدهاند. ساختار مغز برای پاسخگویی به این نیاز جدید که این کانون شناختی ایجاد کرده بود دچار تغییر شد(درست مثل سگهای آبی که با گذشت زمان با دریاچههای مصنوعی سازگار شدهاند)،
مغز ما بهتدریج با درخواستهای شناختی ما و با استفاده از زبانی ساده و قابل فراگیری منطبق شده است. این مسئله امکان تحول این زبانها را بهطرف اشکال پیچیدهتر، که بهنوبهی خود مغز را مجبور کردهاند که با وظایف مشکلتری خود را منطبق کند، بهوجود آورد و به همین ترتیب ادامه یافت.
– آیا فکر نمیکنید که چیزی مثل یک زبان ابتدایی نمادین (پیشزبان) یا پیشفرهنگ (فرهنگ ابتدایی)، نمایشهای ابتدایی و... میتوانسته در تحول انسان در گذشته نقش داشته باشد؟
زبانهای اولیه، میتوانسته با شکلی سادهتر از انواع امروزی پیش زمینه اشکال موجود بوده باشند.
آنها میبایستی از نظر آوایی و صرف و نحو سادهتر و برای فراگیری و بهکارگیری مشکلتر بوده باشند. از طرف دیگر، ضعیف بودن قابلیت مغز انسان برای بهانجام رساندن این وظیفه در آغاز را نباید از نظر دور داشت.
– آیا بهطور کلی زبان را میتوان توانایی فکری تخصصی و عنصری از هوش و استعداد نمادین در نظر گرفت، هر دو باهم... یا نه این و نه آن؟
سؤال شما متضمن یک انتخاب اجباری است که بیانگر یکی از ناشناختهترین حالات و رمز مکتب زبانشناسی است. مغز انسان بهطرز چشمگیری با زبان شکل گرفته است. این در حالی است که آموختن زبان بهعنوان یک مهارت مادرزادی مانند خندیدن، یا ساختن لانه در بین پرندگان در نظر گرفته نمیشود.
مهارتهای نمادین تنها زمانی بهوجود میآیند که میزان نوآموزی بهصورت خاص و در سطح بسیار بالا وجود داشته باشد. زبان تنها نتیحه هوش و استعداد عمومی پیشرفته نیست. سه حالت اصلی از قابلیتهای مغز انسان در خصوص زبان وجود دارد: میزان نوآوری نمادها (مهارت نوآموزی بهوسیله تقلید افزایش یافته)؛ شایستگی والا در تجزیه و تحلیل خودکار و تولید مراحل پیچیده؛ تغییر در کنترل حرکات حنجره و سیستم احشایی بهطرف سیستم حرکتی پوسته.
همچنین عوامل دیگر تغییر در استعدادهای هیجانی (برای مثال، لذت از زیبایی در تحلیل اشکال) و گرایش شدید به تقلید را که در فراگیری زبان مؤثر است بایستی مدنظر داشت.
نوآوری بسیار مهمتر از اختراع و یا کشف است. با وجود اینکه اغلب حالتی را نشان میدهند، ولی تمام متخصصان با این نظر موافقند که نوآوری عبارت است از جریانی که باعث بهوجود آمدن تغییرات عمیق در جامعه و در تفکر افراد میگردد. اختراع یا کشف میتواند به نوآوری منجر گردد.
شاهد این امر از بین مثالهای مختلف پدیده چرخ است. آزتکها اگرچه با این تکنیک آشنا بودهاند ولی تنها از آن در انجام دادن اعمال ساده بچهگانه (بازی) استفاده کردهاند. آنها هرگز از این وسیله برای حملونقل و جابهجایی استفاده نکردهاند! از بین شرایط موفقیت یک نوآوری، فرانسوا هریتیه (انسانشناس) خاطر نشان میکند که حالت خوب یک پیشرفت در علم و فنون معمولاً بهصورت تعیینکنندهتر ظاهر نمیشود.
تمدنهای پیش از دوران صنعتی شدن نشان دادهاند که دارای خلاقیتهای بسیار بودهاند. مثلاً مورد چین که پیشتاز در اختراع و اشاعه کاغذ بوده است. در این خصوص مستعدتر شدن فکر و اندیشه تعیینکنندهتر است. «برای اینکه اختراع یا کشف به نوآوری بیانجامد، یعنی به نوعی قابل اجرا باشد، نه تنها بایستی امکانپذیر باشد بلکه حتماً قابل اندیشیدن نیز باشد و بهوسیله کسانی که آن را پیشنهاد کردهاند مورد قبول بوده باشد...»
ف. هریتیه مثالهای زیادی در این خصوص نقل کرده است. از جمله رؤیای ایکار[۱٨] که قبل از پرواز با هواپیما وجود داشت. همینطور زنان نازا که منتظر اختراع داروهایی نشدند که بتواند به آنها امکان بارداری بدهد (در عهد عتیق، نهادهای سازمان یافته امکان قرض دادن رحم را بهوجود آورده بودند).
در این پانورامای دوگانه انسانشناختی و تاریخی، نوآوری دیگر از مشخصههای ویژهی جامعه مدرن محسوب نمیشود و همیشه به خودی یک پدیده مثبت و قابل قبول در نظر گرفته نمیشود.
«نوآوریهای بزرگ و حقیقی بیشتر شامل اختراعات و کشفیاتی میشوند که باعث تغییر و تأثیرگذاری در ریشههای جهانبینی همه افراد در همهجا گردد. یعنی بالاتر و فراتر از پیشرفتهای مادی، و بهدلیل آسایش، راحتی و فراوانی که به همراه دارد.» یعنی اگر خواسته باشیم آنها را شمارش کرده باشیم به اندازهی انگشتان یکدست هم نمیشوند.[۱۹]
در کتاب اندیشه و ذهن پیش از تاریخ، باستانشناس انگلیسی، استیون مایتن وقتی به شرح و توصیف انفجار فرهنگی در دورهی پارینهسنگی قدیم و میانه میپردازد، چنین بیان میکند:
«انسان راستقامت به توسعه چندین قابلیت ویژه و تخصصی اقدام کرده است: هوش فنی که به تولید ابزارها وابسته است و منجر به فعالیتهای برنامهریزی شده گردیده و از این طریق میتوان تصویر ذهنی یک شی را برای ساخته شدن متصور شد. انجام دادن این کار به هوش اجتماعی و قابل انتقال به دیگران و همچنین فهم و شناخت احتیاجات جامعه نیاز دارد که خود نیز آغازی برای نمادسازی میباشد. انسان راستقامت همچنین آموختههای خود را از چیزهایی که در دنیای طبیعی وجود دارد (گیاهان، حیوانات) به جوانترهای خود آموزش و منتقل کرده است.»[٢٠]
با پیدایش انسان اندیشمند بهنظر ماتین به دلیل «آمیختگی» بین اشکال مختلف این قابلیتها ایجاد گردید، که این اختلاط در شکل هوش عمومی یا «فرانمایشی» بهوجود آمده است. این هوش عمومی بین ٦۰ تا ۳۰ هزار سال پیش بهوجود آمده است. کشفیات جدید نشانگر آن است که اندیشه نمادین حتی زودتر از این در آفریقا وجود داشته است.
استیون مایتن مدل خود را بهصورت استعاره به یک کلیسای بزرگ گوتیک توصیف میکند. این بنا در بین چندین کلیسای کوچک (با قابلیتهای تخصصی) قرار گرفته که بهوسیله یک رواق مرکزی (هوش عمومی) به یکدیگر مرتبط میگردند.
با چنین دوباره سازمان دادن ذهن، قطبهای مذهبی جدید بهوجود آمدهاند (هنر، مذهب)، و در بازگشت تمام فعالیتهای تخصصی مجدداً سازمان داده شدهاند.
با این نظر درباره پیدایش اندیشه شایسته است که پژوهشها و فرضیههای مربوط به انسان شدن را مورد تحلیل قرار داد. این نظر بهخصوص بهدنبال آن است که نظریههای روانشناسی تحولی را جا بیندازد و از کسانی که معتقد به هوش عمومی نمادین هستند نیز دفاع کند. مدل مایتن، مانند همه نظریههای عمومی، سؤالات پیچیده درباره روابط دقیق بین تفاوت اشکال هوش فنی و اجتماعی و همچنین درجه زبان را بدون پاسخ گذاشته است. در این خصوص پژوهشها و تفاسیر بسیاری در سالهای اخیر انجام و ارائه شدهاند.[٢۱]
این مدلها غالباً با پیدایش انسان اندیشمند مطرح میشوند که مرحله بنیادی جدید در تحول فرهنگی محسوب میگردد. با پیدایش این انسان، جامعه انسانی وارد دنیای جدیدی میگردد: دنیای قطب فرهنگی و اندیشه نمادین.
این اندیشه نمادین بهوسیله تاترسال به این صورت تعریف شده: «استعدادی که قادر است نمادهای ذهنی پیچیده را تولید کند و آنها را با ترکیبهای جدید منطبق نماید.» اندیشهی نمادین بنیاد حتی تصورات و خلاقیتهاست. با این قابلیت منحصر بهفرد در نوع خود، انسانها توانستند در ذهن خود دنیایی را خلق کنند و آن دنیای حقیقی و در خارج از خودشان پیاده کنند.[٢٢]
از این پس دورهی جدیدی بهوجود میآید. بهزودی، انسان زندانی خلاقیتهای خود میشود. ارواح، خدایان و قوانینی که خود او خلق کرده است. در کتاب چرا من پدرم را خوردم، عمو وانیا پنکانتروپ، این اخطار را به برادر مخترعاش داده بود: «این را فراموش نکن: سنگتراشیده برای انسان است و نه انسان برای سنگ تراشیده!»
[▲] يادداشتها
[▲] پینوشتها
[۱]- مهدیزاده کابلی، برگرفته از پیشگفتار مترجم کتاب منشا عالم، حیات، انسان، زبان، فرهنگ، هوبرت ریوز، ژاک ریس، ایو کوپنس و اریک دوگرولیه ترجمهی جلالالدین رفیعفر، تهران: نشر آگه، ۱٣۸٦
[٢]- منظور مترجم از استرال اپیتکها، جنوبی کپی آسیایی (Australopithecine) است در حال حاضر بیشتر با نامترجمه استرالوپیتکوس شناخته میشوند.
[٣]-
[۴]-
[۵]-
[٦]-
[٧]-
[٨]-
[۹]-
[۱٠]-
[۱۱]-
[۱٢]-
[۱٣]-
[۱۴]-
[۱۵]- آشولی: به صنایع و ابزارهای معروف از نوع تبرهای سنگی دستی اطلاق میشده که از ۸،۱ میلیون تا ۳۰۰ هزار سال پیش ساخته میشده است، این ابزارها با انسان راست قامت همراه بوده است، اولین نمونه آن در سال ۱۸۷۲ توسط بوشه دوپرت در سنت آشول کشف گردید. روش ساخت آن در طول زمان شناختهتر شده است، تبرهای سنگی بهعنوان تبر و وسیلهای برای دفاع و حمله و پرتاب مورد استفاده قرار میگرفتهاند، این نوع ابزارها زیربنای ساخت ابزارهای دیگری که در دورههای بعد ساخته شدهاند نیز بوده است.
[۱٦]-
[۱٧]-
[۱٨]-
[۱۹]-
[٢٠]-
[٢۱]-
[٢٢]-
[▲] جُستارهای وابسته
□
[▲] سرچشمهها
□ هوبرت ریوز، ژاک ریس، ایو کوپنس و اریک دوگرولیه، منشا عالم، حیات، انسان، زبان، فرهنگ، ترجمهی جلالالدین رفیعفر، تهران: نشر آگه، چاپ دوم، ۱٣۸۱، صص ۱٦۹-۱۹۴