جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۹۵ شهریور ۱۵, دوشنبه

کلکانی، حبیب‌الله

از: دانشنامه‌ی آریانا

حبیب‌الله کلکانی


فهرست مندرجات
چهره‌های سیاسی افغانستانشاهان افغانستان

حبيب‌الله کلکانی مشهور به «بچه‌ی سقو» (زاده‌ی ۱۸۹۰ م - درگذشته‌ی ۱۳ اکتبر ۱۹۲۹ م)، پادشاه افغانستان از ژانویه تا اکتبر سال ۱۹۲۹ ميلادی بود، که پس از خلع شاه امان‌الله، قدرت را در کابل به‌دست آورد و خود را «حبیب‌الله خادم دین رسول‌الله» خواند. او از مخالفان‌ سرسخت‌ اقدامات‌ تجددخواهی‌ شاه امان‌الله‌ بود، که در سومین‌ جنگ‌ افغان و انگلیس شرکت‌ داشت‌، اما پس‌ از چندی‌ از جنگیدن‌ با عشایر مَنگلی‌ خودداری‌ کرد و در سال ۱۳۰۳ خورشیدی از خدمت سربازی گریخت و به‌ راهزنی‌ پرداخت‌ و در نهایت، از دزدی به پادشاهی رسید.


زندگی‌نامه
امیر حبیب‌الله کلکانی

حبیب‌الله پسر هدایت‌الله، در حدود ۱٢٦۸ یا ۱٢٦۹ خورشیدی (۱۸۹۰ میلادی)، در روستای بزرگ تاجیک‌نشین کلکان، در حدود سی کیلومتری شمال کابل، در بخش کوهدامن و در طول شاهراه کابل - پروان، در خانواده‌ای تهیدست به‌دنیا آمد. سال زایش او را حدود ۱٢۸٧ خورشدی نیز نوشته‌اند. گویند پدرش دهقان بود و زمانی به شغل سقایی یا آب‌رسانی به خانه‌های مردم اشتغال داشت و از این‌رو، فرزندش بر سبیل تحقیر به بچه‌ی سقا یا بچه‌ی سقو آوازه یافت. به روایت دیگر، وی چون در جنگ‌های افغانان با انگلیسی‌ها، در صف جنگاوران ضد انگلیسی قرار داشت و کار آب‌رسانی به مجاهدان را انجام می‌داد، جنگجویان افغان او را سقا لقب دادند. به‌هر حال، هدایت‌الله، دو پسر به‌نام‌های حبیب‌الله و حمیدالله داشت. مادر حبیب‌الله، پسر بزرگ‌تر، از مردم کلکان و مادر حمیدالله، از مردم روستای کهنه‌خُمَر در بخش میدان بود.

درباره‌ی اوایل زندگی حبیب‌الله روایات مختلف و اغلب متناقض در دست است. اما در واقع می‌توان گفت، دوران کودکی او به‌درستی روشن نيست. به روایتی، در آوان جوانی، در خدمت شخصی یک نفر از ملکان کوهدامن که ملک محمدمحسن کلکانی نامیده می‌شد، قرار داشت. این ملک ورشکست‌شده، بی‌سواد و از دشمنان جدی اصلاحات دولت امانی بود. ولی به‌گفته‌ی خلیل‌الله خلیلی در عیاری از خراسان، حبیب‌الله کلکانی در دو سه سال آخر دوره‌ای امیر حبیب‌الله خان، در باغ محمدحسن خان مستوفی‌الممالک به‌کار باغبانی اشتغال داشت و پس از آن، در دوره‌ی شاه امان‌الله، که مستوفی‌الممالک محمدحسین‌خان به اتهام دست‌داشتن در قتل امیر حبیب‌الله خان از طرف شاه جدید اعدام شد و باغ حسین‌کوت به مصادره دولت درآمد، مدتی به‌صورت داوطلبانه در رکاب انور بیگ، در آسیای‌میانه جهاد کرد و سپس، با توصیه‌نامه‌ی او، در فاصله‌ی سال‌های ۱۹۱۹ و ۱۹٢٢ میلادی، در «قطعه‌ی نمونه»ی ارتش افغانستان که به کمک صاحب‌منصبان ترک تشکیل شده بود و بهترین دسته‌ی نظام تعلیم‌یافته‌ی شاه امان‌الله به‌شمار می‌آمد، وارد خدمت شد و در سال ۱۹٢۴ میلادی در جنگ منگل شرکت جست. بدین ترتیب، «ايام جوانی را به باغبانی و سپاهی‌گری گذرانيد». ملا فیض‌محمد کاتب هزاره می‌نویسد:

    حبیب‌الله [پسر هدایت‌الله معروف به سقا] فردی از فوج پیاده‌ی موسوم به قطعه‌ی نمونه که جمال پاشا آن را پس از مغلوب‌شدن [به]دست قشون انگلیس در عراق عرب، به امید برانگیختن دولت افغان به معاونت دولت ترک، به کابل آمد، و تشکیل و تعلیم وظایف عسکری داده بوده و در محاربات قوم منگل و سمت جنوبی که انفاً رقم گشت، طریق خدمت پیموده، بعد با قشون مذکور که از اعداد قرعه و نظام اجباری بودند، از خدمت سبک‌دوش شده در قریه‌ی کلکان کوهدامن به خانه‌ی خود رفت.

وی که در یکی از بهترین هنگ‌های ارتش افغانستان خدمت می‌کرد، برای دلاوری و مهارتش در تیراندازی معروف شد. اما در سال ۱۳۰۳ خورشیدی، ناگهان «قطعه‌ی نمونه» را ترک گفت. درباره‌ی انگیزه‌ی او از ترک سپاه شاهی، برخی گفته‌اند، از آن‌جا که حبیب‌الله خود مخالف اصلاحات حکومت شاه امان‌الله بود، و نمی‌خواست در لشکرکشی بر ضد قبیله‌ی منگل، که بر شاه امان‌الله شوریده بودند، شرکت جوید، بدین کار دست زد. اما به گفته‌ی منابع دیگر، وی با سپاه شاهی برای سرکوب شورشیان به خوست اعزام گردید، اما چون برخلاف وعده‌ای که دولتیان به وی داده بودند، به او رتبه‌ی نظامی داده نشد و یا چون سپاه شاهی، پس از موفقیت به جلال‌آباد بازگشت، چند تن از دوستان سپاهی حبیب‌الله را به جرم شرکت در دعوایی به زندان انداختند و حبیب‌الله آن‌ها را فراری داد. مقامات لشکری فراریان را تعقیب و دستگیر کردند، ولی حبیب‌الله توانست بگریزد و به کابل برود و از آن‌جا، رهسپار کلکان شود. در راه دسته‌ای از راهزنان بر سرش تاختند و او بی‌آن‌که بیمی به‌خود راه دهد، بر روی آنان تیر گشود و یک تن از آنان را بکشت و بقیه را گریزاند. او سپس، با پای خود به وزارت جنگ رفت و تفنگ راهزن مقتول را تحویل داد و وزارت جنگ از شجاعتش قدردانی کرد. وی آن‌گاه، در اندیشه‌ی بازگشت به یکان خود افتاد، ولی ترس از مجازات به‌خاطر فراری‌دادن دوستانش، و نیز فرار خودش، وی را از این اندیشه بازگرداند. پس به زادگاهش بازگشت و در آن‌جا، دسته‌ای از ماجراجویان را پیرامون خود گرد آورد و به راهزنی پرداخت. در روایتی دیگر آمده است که حبیب‌الله که در کابل خدمت نظامی می‌کرد، روزی با خواهرزاده‌اش غلام‌دستگیر رهسپار کلکان شد و در راه به دسته‌ای از رهزنان برخورد و سرکرده‌ی آنان به‌نام میر محمدافضل، معروف به افضلو، را که دولت برای سرش جایزه تعیین کرده بود، کشت و سر او را به کابل برد و پاداش موعود را گرفت، ولی سپس، از بیم آن‌که مبادا یاران افضل به زنش بی‌بی سنگری آسیبی رسانند، بی‌اجازه واحد خود را ترک گفت و به خانه‌ی پدرزنش در قلعه‌ی حسین‌کوت رفته، زنش را به کلکان برد. چون از غیبتش از «قطعه‌ی نمونه» چند روزی گذشت، فرمانده‌ی آن دسته، حکم جلب او را صادر کرد. حبیب‌الله مأموری را که برای دستگیریش آمده بود، کشت و از آن پس با کسانی مانند سیدحسین چاریکاری دسته‌ای به راه انداخت و به راهزنی دست زد. کاتب هزاره می‌افزاید:

    چون قدرت بر تهیه‌ی مؤونت و مایحتاج خود و زوجه‌ی خویش نداشت و هم انگور و چوب‌فروشی وغیره امور و شغل مروّج و مرسوم دیگر مردم کوهدامن را که به ذریعه‌ی آن‌ها تحصیل قوت و رزق معاش می‌کنند و اغلب به توت خشک امرار حیات کرده، نان گندم کم‌تر به‌چشم آرزو می‌بینند، ناگوار پنداشته، ناچار همّت به قطع‌طریق و سرقت مال و غارت منال مردم گماشت؛ و عده‌ای از امثال خودش چون: سیدحسین چاریکاری و ملک محسن سراخواجه وغیره که به بیست‌وچهار تن منتهی شدند، فراهم گردیده به قتل جان و نهب مال مسلمانان پرداختند. و سه سال در مغارات جبال و نشیب و فراز سهال و تلال روز ذلت و زحمت به سرقت و شب خوف و یأس و هراس از عقوبت حکومت‌ به‌سر می‌برد.

با برهم‌خوردن امنیت و آشفته‌شدن اوضاع در سمت شمالی کابل، و به‌ویژه بر اثر گروه‌های راهزن، علی‌احمد خان، والی کابل، با سپاهی نیرومند برای بررسی اوضاع و سرکوبی راهزنان به کوهدامن رفت و در پی آن، حبیب‌الله و برادرش حمیدالله ناگزیر به ترک کلکان و رفتن به ناحیه‌ی سرحد، در بخش هند انگلیس شدند. به‌گفته‌ی غبار، خود والی علی‌احمد خان به حبیب‌الله پیشنهاد داد که از افغانستان به هند انگلیسی فرار کند و هم در آن‌جا، نزد خواجه بابو خان هموطن خود زندگی نماید تا موقع کار برسد. او می‌نویسد:

    حبیب‌الله در کاپیسا دسته‌ی از دزدان پدید آورد و خود در رأس آن قرار گرفت. پس از آن، در کاپیسا و پروان، قضایای سرقت رخ داد و حکومت به تعقیب آن پرداخت و از همین زمان، عملیات عادی دزدی به یک توطئه‌ی سیاسی بدل شد.

    مقارن این اوضاع، والی کابل، علی‌احمد خان، شخصاً به کوهدامن رفت و به تحقیق پرداخت. از این بعد، میر غلام‌حسن خان یکی از خان‌های متنفذ علاقه‌ی بهسود هزاره توضیح نمود: «وقتی‌که من از بهسود به کابل آمدم، گفتند والی کابل به‌غرض تحقیقات در کوهدامن رفته است. چون کار من معجل بود، همان‌جانزد والی رفتم و او با وضع بسیار رفیقانه مرا پذیرفت و شب نگهداشت. در اثنای صحبت شبانه سخن به سیاست دولت کشیده، آن‌گاه دو نفر مرد ناشناس را احضار و به‌نام حبیب‌الله خان و سیدحسین به‌من معرفی کرد و گفت که ما تاکنون سه برادر بودیم، حالا چهار برادر شدیم... در همان شب، والی علی‌احمد خان به حبیب‌الله هدایت داد که از افغانستان به هند انگلیسی فرار کند و هم در آن‌جا نزد خواجه بابو خان، هموطن خود زندگی نماید تا موقع کار برسد. - گفته می‌شد که خواجه در هند شامل خدمت سی‌آی‌دی بود - هم‌چنین والی علی‌احمد خان فیصله کرد که سیدحسین به ولایت میمنه رفته چندی در آن‌جا باشد تا موقع عملیات فرا رسد.»

ولی شاه‌آغا مجددی می‌نویسد که چون قوای دولتی از دستگیری حبیب‌الله درماندند، به سخت‌گیری بر مردم کلکان پرداختند تا مردم به ستوه آمده، حبیب‌الله را تسلیم نمایند و مردم کلکان که چنین دیدند از حبیب‌الله و برادرش حمیدالله، درخواستند که منطقه را برای مدتی ترک گویند تا بهانه از دست قوای دولتی گرفته شود و آن دو نیز پذیرفتند و به پاراچنار که مرز آزاد میان افغانستان و هند انگلیس بود، رفتند. به هر تقدیر، کاتب هزاره می‌نگارد:

    در خلال این حال، از بیم گرفتار دست حکومت‌شدن در پشاور گریخته و به چای‌فروشی و دزدی پرداخته تا که اعظم نام دزد میدانی و رفیقش گرفتار دست پلیس و داخل توقیف‌خانه‌ی انگلیس گردیده، از ترس گرفتارشدن خود، از پشاور در تل و توت‌گی شده و چندی در آن‌جا روز فقر و مسکنت به سرقت جزئیات گذرانیده، بعد از هراس معروف به دزدشدن خویش، راه مراجعت جانب کلکان و کوهدامن پیش گرفت.

بنابراین، حبیب‌الله کلکانی، به پیشنهاد مردم کلکان و یا علی‌احمد خان، والی کابل به پاراچنار - مرز میان افغانستان و هند انگلیس - رفت و مدتی به چای‌فروشی (سماورچی‌گری) پرداخت، تا آن که از ترس دستگیری به‌سبب دزدی یا این‌که وزارت خارجه‌ی افغانستان از سفارت انگلستان در کابل درخواست تا شماری از راهزنان از جمله حبیب‌الله را دستگیر و زندانی کند، یا دست‌کم از مناطق مرزی دور نماید، و همین‌که حبیب‌الله از موضوع آگاهی یافت به افغانستان بازگشت، و این‌بار، دامنه‌ی عملیات خود را در سمت شمالی کابل (کوهدامن و کوهستان) گسترش داد و همراه با سیدحسین و گروهی دیگر از رهزنان آن دیار به تاراج مسافران و کاروان‌ها می‌پرداخت. گویند راهزنی و دزدی او و دسته‌اش، برخلاف دیگر گروه‌های راهزنان در آن هنگام، با عیاری و جوانمردی آمیخته بود؛ بدین‌سان که «در دزدی‌هایی که در کوهدامن و پیرامون آن ارتکاب می‌کرد، تنها اشخاص پولدار، خصوصاً طبقه‌ی رشوت‌خور و سودخور، را هدف قرار می‌داد و از دست‌بردن به دارایی مردم کم‌بضاعت خودداری می‌کرد [و بخشی از غنایم به‌دست‌آمده از حمله به کاروان‌های دولتی و مسافران ثروتمند را میان دهقانان تهیدست بخش می‌کرد] و از همه مهم‌تر این‌که به زنان احترام می‌گذاشت و از تعرض به ناموس اشخاص پرهیز می‌کرد.» اما کاتب هزاره روایت دیگر دارد: «به‌قتل جان و نهب مال مسلمانان پرداختند.» و در جای دیگر می‌نویسد: «دست سرقت و غارت به مال و متاع و منزل و ماوای مردم آخته، خود را معروف ساخته، رعب در دل‌های مردم دور و نزدیک انداختند.»

در این هنگام، در نتیجه‌ی اصلاحات امانی، بسیاری از زمینداران و مشایخ نقشبندی مجددی و ملایان از شاه امان‌الله سخت ناخرسند شده بودند و ملایان در مواعظ و خطب خود آشکارا مردم را به نافرمانی از حکومت، که از نظرشان کافر و نامشروع بود، فرا می‌خواندند، حبیب‌الله از پشتیبانی بسیاری از زمینداران و ملایان و مشایخ محلی برخوردار گردید.


[] يادداشت‌ها




[] پيوست‌ها


...


[] پی‌نوشت‌ها

حبیب‌الله مشهور به غریب‌بچه‌ی انگورفروش، پوستینه‌چی‌پوش برهنه‌پای بی‌سواد (خلیلی، ۱٣٧٠، ص ۱۱٧) یا بچه‌ی سقا، به‌واسطه‌ی آن‌که پدرش در جنگ‌های افغان‌ها و انگلیسی‌ها شغل سقایی یا آب‌رسانی به خانه‌های مردم را داشت (دولت‌آبادی، ۱٣٨٢، ص ٣۴٠).
رضوانی، محمداسماعیل، بچه‌ی سقا، دانشنامه‌ی جهان اسلام، ج ۱، ص ۵٢۱؛ برگرفته از: دانشنامه‌ی ایرانیکا، ذیل بچه‌ی سقا.
کاتب هزاره، فیض‌محمد، تَذکُرالانقلاب، ص ۵۱؛ به‌نوشته‌ی دانشنامه‌ی ادب فارسی (ادب فارسی در افغانستان) «گویند پدر امیر حبیب‌الله خان، عبدالرحمان، احمدالله یا امام‌الدین نام داشته است» (ج ٣، ص ٣٢۱).
شاه‌آغا صديق (مجددی) در فصل دوم کتاب امير حبيب‌الله خادم دين رسول‌الله، زیر عنوان «نگاه مختصر پيرامون زندگانی حبيب‌الله کلکانی»، در پاورقی می‌نويسد: «اسم پدر حبیب‌الله را من از زبان معاصرینش که همه موسفیدان کوهدامن بودند احمدالله ثبت کرده‌ام. اما برهان‌الدین کشککی در کتاب نادر افغان نام پدر حبیب‌الله کلکانی را عبدالرحمن نوشته، مولانا آغا رفیق نویسنده‌ی کتاب بغاوت افغاستان بچه سقو کی دلچسپ حالات زندگی او را کریم‌الله ناميده و آدمک در کتاب روابط خارجی افغانستان در نیمۀ اول قرن بیست او را امین‌الله خوانده است.»
بصيراحمد حسن‌زاده، حبيب‌الله کلکانی را فرزند عبدالرحمان نوشته است. او شايد اين مطلب را - به‌طور مستقيم يا غير مستقيم - از کتاب برهان‌الدین کشککی، نقل کرده باشد.[هشتادمين سالروز پادشاهی حبيب‌الله كلكانی، سايت فارسی بی‌بی‌سی]
اما دکتر خلیل وداد در نقد از او می‌نگارد: «پدر حبيب‌الله کلکانی عبدالرحمان نه بلکه امین‌الله نام داشت. این را من از حاجی غلام‌رسول خان کوهدامنی شنیدم. او از شاهدان عینی قضایای دوره‌ی حبيب‌الله کلکانی و از نزدیکانش بود که من به‌خاطر جمع‌آوری اطلاعات برای رساله‌ی علمی‌ام با او در سال ۱٩٩٢ در حصه‌ی سوم خیرخانه مصاحبه کردم. این نام در صفحه‌ی ۵٢ کتاب تَذکُرالانقلاب مؤرخ شهیر کشور ملا فیض‌محمد کاتب که در باره‌ی شورش سال ۱٩٢٩ و حکومت ُنه ماهه‌ی حبيب‌الله همچون روزنوشت تدوین یافته نیز تذکر رفته است. اين کتاب به‌زبان روسی در سال ۱٩٨٨ در مسکو هم ترجمه و چاپ شده است.»[چند اشتباه بصیراحمد حسن‌زاده در نبشته‌ی «هشتادمین سالروز پادشاهی امیر حبيب‌الله کلکانی» در سایت فارسی بی‌بی‌سی، سايت آريايی] در حالی‌که فیض‌محمد کاتب هزاره، در متن فارسی این کتاب، چنان‌که در بالا بیان شد، پدر حبیب‌الله را هدایت‌الله خوانده است.
دکتر خليل وداد در مورد سال زایش امير حبيب‌الله کلکانی می‌نويسد: «حبيب‌الله کلکانی در سال ۱٨٩۰ م. (۱٢٦٩ خورشيدی) در دهکده‌ی قلعه‌ی عظیم در ناحیه‌ی کلکان به‌دنیا آمد.» در حالی‌که محمداسماعيل رضوانی در دانشنامه‌‌ی جهان اسلام، ظاهراً به نقل از دائرةالمعارف آريانا و مير غلام‌محمد غبار، می‌نويسد: «در حدود ۱٢٨٧ در خانواده‌ای مستمند در کَلَکان کوهدامن، روستای تاجیک‌نشین کابل، به‌دنیا آمد.» اما به نظر من، از تاریخ تولد حبيب‌الله کلکانی هيچ اطلاعی دقيق در دست نيست.
درباره‌ی شغل پدر حبيب‌الله کلکانی هم نظرهای متفاوت وجود دارد. بصیراحمد حسين‌زاده می‌نويسد: «پدرش به شغل آب‌رسانی در خانه‌های مردم اشتغال داشت و از همين رو به سقو (سقا) معروف بوده است. عده‌ای می‌گويند که او چون در جنگ‌های افغان و انگليس کار آب‌رسانی به جنگجويان افغان را به‌عهده داشت، او را سقا لقب داده‌اند.»
صديق مجددی نيز همين مطلب را تأييد می‌کند: «مردم کلکان در هر سه جنگ آزادی افغان‌ها علیه انگلیس سهم بارزی داشتند، چنانچه در جنگ مهم و تاریخی دوم افغان و انگلیس منجر به شکست قطعی و انهدام تمام قوای متجاوز در افغانستان گردید و پشت حکومت انگلیس را که به اصطلاح آفتاب در مستعمراتش غروب نمی‌کرد، به لرزه درآورد یک مرد کلکانی که ۴٧ سال از بهار زندگی را پشت‌سر گذاشته بود در صف همین فرزندان قهرمان وطن قرار داشت. نام اصلی‌اش احمدالله بود و شهرت این برهنه پای انگورفروش زمانی بالا گرفت که در میان باران گلوله دشمن از سنگی به سنگی و از سنگری به سنگری جسته خود را به محل آب رسانیده و پس از لحظه‌ای مشکی پُر از آب را بر دوش گرفته به‌طرف تشنگانی که در اثر رخم مرمی دشمن از پا درآمده بودند جرعه، جرعه آب می‌رساند.»
اما دکتر خليل وداد نظر ديگر دارد: «آنچه که من از اشخاصی چون مرحوم صالح‌محمد پرونتا، حاجی غلام‌رسول کلکانی، روان‌شاد نیلاب رحیمی، استاد واصف باختری، عبدالحق واله (فرزند عطاءالحق خان صاحب‌زاده وزیر خارجه‌ی حبيب‌الله کلکانی) و دیگران شنیده و آنچه که پژوهش کرده‌ام، امین‌الله پدر حبيب‌الله کلکانی شغل سقایی و آب‌رسانی نداشته و هم‌چنان در جنگ‌های افغان و انگلیس شرکت نکرده بود. آقای حسن‌زاده از این «عده» نام نمی‌برد، که به‌قول آن‌ها او وظیفه‌ی سقایی داشته است. آنچه که من مانند هزاران خواننده‌ی دیگر در آثار افغانی دیده‌ام، نخستین‌بار از شرکت پدر حبيب‌الله به‌نام «سقای غازیان» در جنگ دوم افغان و انگلیس «در بالاحصار کابل» استاد خلیل‌الله خلیلی در رساله‌ی ادبی‌اش «عیاری از خراسان» یاد کرده است، که بیشتر داستان بلند ادبی است. مرحوم حاجی غلام‌رسول کوهدامنی در سال ۱٩٩٢ به من گفت پدر حبيب‌الله در زمان خدمت سربازی در قلات وظیفه‌ی آب‌رسانی داشت و از جانب هم‌خدمتی‌هایش لقب سقو یا سقأ را گرفته و به‌همین نام در کوهدامن مشهور شد. باید دانست که، اساساً مردم کوهدامن زمین و شمالی شغل سقایی نداشته و ندارند. این نام طور توهین‌آمیز در زمان جنگ نادر خان برای قدرت در میان پشتون‌های جنوبی و وزیری و پس از به‌قدرت رسیدن نادرخان به‌طور گسترده به‌نام «بچه‌ی سقو» و یا «مشکی زوی» دامن زده شده و به‌دستور نادر و خاندانش حتی شامل تاریخ‌نگاری رسمی و فرمایشی شد.»
به‌نظر من شغل مردم فقير و رنجبر نبايست به سخره گرفته شود و يا تحقير گردد. کسانی که با عرق جبين و زور بازو لقمه نانی حلال برای خانواده‌ی خود تهيه می‌کنند، هرگز معادل افرادی نيستند که سفره‌های رنگين آن‌ها از چپاول و يا زالوصفتانه از حاصل رنج انسان‌های ديگر به‌دست می‌آيند. در اين قسمت من با آقای کاظم کاظمی هم‌نظر هستم که: «بحث در اين نيست كه به‌راستی شغل پدر او سقأ بوده‌است يا نه‌، اما بحث در اين است كه به‌راستی ناميدن يك شخصيت تاريخی - ولو بی‌سواد و بی‌كفايت - به اين شكل درست است يا نه‌! نام‌هايی كوچه‌وبازاری مثل «بچه‌ی سقو» هيچ‌گاه شايسته‌ی يك متن علمی نيست"[ر.ک. به: کاظمی، کاظم، حبیب‌الله کلکانی «بچه سقاو» نی؛ بلکه جوانمردی در تاریخ خراسان زمین بوده است، سايت جاودان]


غبار، میر غلام‌محمد، افغانستان در مسیر تاریخ، ج ۱، ص ٨۱۵
همان‌جا؛ به‌نظر غبار، حبیب‌الله بچه‌ی سقا، زیر نظر مخالفان دولت پرورش یافته بود. او در ادامه می‌افزاید: «حبیب‌الله مانند ملک محسن بی‌سواد بود و اما خدمت زیر پرچم را از ۱۹٢۰ در «قطعه‌ی نمونه» ارتش انجام داد. او مرد گندم‌گون، تنومند و میانه‌قامت بود که ریش «دم‌بودنه» داشت. گفته می‌شد که در ایام خدمت سربازی گاهی به دزدی هم می‌پرداخت.»
غبار، میر غلام‌محمد، افغانستان در مسیر تاریخ، ج ۱، ص ٨۱۵؛










غبار می‌نویسد: «حبیب‌الله بچه‌ی سقا، بعد از آن‌که پادشاه شد، سرگذشت سفر مختصر خود را در ماورای سرحد افغانستان، در یک دربار شبانه به حاضرین شرح داد... اما او از دزدی خود در پاراچنار و محکوم‌شدن به یازده ماه حبس سخن نگفت.» (افغانستان در مسیر تاریخ، ج ۱، ص ٨۱٦) سید رسول، در کتاب حقایق ناگفته درباره‌ی حبیب‌الله کلکانی از قول لودویگ آدمیک (Ludwig Adamec) می‌نویسد: «در پنجم سپتامبر ۱۹٢۱ میلادی، شخصی به‌نام حبیب‌الله ولد امین‌الله مسکونه‌ی جلال‌آباد افغانستان که خود را مهمند معرفی می‌نمود، در پیشاور بر اساس حکم ماده‌ی ۴۱۱ قانون جزایی هند، به یک سال حبس پُرمشقت محکوم گردید. چهره‌ی حبیب‌الله مذکور که در دوسیه (پرونده)ی زندان پیشاور درج گردیده، گندم‌گونه، بوده، قد او پنج فت و شش انچ و در شانه‌ی چپ‌اش خال سیاه می‌باشد. عمر او در سپتامبر ۱۹٢۱، در حدود ٢٠-٢٢ سال بود.» او خود در ادامه می‌افزاید: «این یگانه مدرکی است که در زندان پیشاور بین سال‌های ۱۹٠٨-۱۹٢٨ میلادی درباره‌ی حبیب‌الله معلومات می‌دهد. سند دیگری وجود ندارد. با آن‌که عده‌ای از نویسندگان به این عقیده‌اند که حبیب‌الله به جرم سرقت در پیشاور محکوم گردیده بود، اما صفات او را با اختلاف ذکر نموده‌اند. مثلاً عمر او در آن زمان بر اساس گفته‌ی خود آدامیک در حدود سی سال بوده، زیرا تاریخ تولد حبیب‌الله را ۱٨۹٠ میلادی می‌داند. ثانی این‌که در سال ۱۹٢۱ میلادی، حبیب‌الله در قطعه‌ی نمونه‌ مشغول خدمت بوده و هنوز به پیشاور نیامده بود.» (سید رسول، حقایق ناگفته درباره‌ی حبیب‌الله کلکانی، ص ٢؛ به نقل از: کتاب کی کیست افغانستان، لودویگ آدمیک، چاپ ۱۹٧۵، ص ۱۵٦)
دانشنامه‌ی ادب فارسی (ادب فارسی در افغانستان)، ج ٣، ص ٣٢٢، به نقل از: افغانستان در مسیر تاریخ، ج ۱، صص ۵٦٢-۵٦٣؛ اما من چنین مطلبی را در آن صفحات افغانستان در مسیر تاریخ نیافتم!
تَذکُرالانقلاب، ص ۵٢؛
همان‌جا، ص ۵٣







[] جُستارهای وابسته






[] سرچشمه‌ها







[] پيوند به بیرون

[۱ ٢ ٣ ۴ ۵ ٦ ٧ ٨ ٩ ۱٠ ۱۱ ۱٢ ۱٣ ۱۴ ۱۵ ۱٦ ۱٧ ۱٨ ۱۹ ٢٠]

رده‌ها:...