|
تاریخ زبان دری
خاستگاه زبان فارسی و كشف حلقهی مفقوده
فهرست مندرجات
.
خاستگاه زبان فارسی و كشف حلقهی مفقوده
دکتر تقی وحیدیان کامیار (زادهی ۱۳۱۳ در مشهد) پژوهشگر، ادیب و زبانشناس، و دارای دکتری زبانشناسی از دانشگاه تهران است. وی در دانشگاههای شهید چمران (جندیشاپور) اهواز و سپس در دانشگاه فردوسی مشهد بهتدریس اشتغال داشته و هماکنون بازنشسته شده است. چندین کتاب و مقاله، بیشتر در موضوعات عروض و قافیهی فارسی و نیز دستور زبان فارسی، از او به نشر رسیده است.
مسأله خاستگاه زبان فارسی دری یعنی فارسی نو معمایی است تاكنون ناگشوده، بسیاری از جمله ملكالشعرای بهار، ذبیحالله صفا، و ا. برتلس بر این باورند كه فارسی دری زبان مردم خراسان است. حال آنکه اكثر ایرانشناسان و بهویژه زبانشناسان معتقدند كه فارسی دری ادامهی پهلوی ساسانی یعنی زبان مردم فارس است. بعضی مانند پرویز خانلری گرچه زبان دری را ادامهی پهلوی ساسانی میدانند، اما در مواردی به استناد دلایلی فارسی دری را ادامهی پهلوی ساسانی نمیدانند، بلكه آنرا زبانی میدانند كه به محاذات پهلوی ساسانی وجود داشته است. ر. س. راستار گویوا نویسنده كتاب دستور زبان فارسی میانه در مقدمهی كتابش میگوید كه: در ٢۰-٣۰ ساله اخیر مستشرقان بیش از پیش بر این شدند كه فارسی امروزی مستقیماً از فارسی میانه [پهلوی ساسانی] حاصل شده است... وی سپس میافزاید كه: اثبات كامل این نظریه فقط در آینده میسر خواهد بود.
از زمانی كه راستار گویوا این سخن را گفته، ٣۵ سال میگذرد (زمان تالیف این دستور ١٩٦٦ است) ولی هنوز این معما حل نشده است و چون رازی سر به مهر مانده است.
نگارنده چند سال پیش بهفكر بررسی این مسأله و كشف این معما افتاد و پس از بررسی نظریات دانشمندان دریافت كه بسیاری از آنها مبتنی بر استدلالهای علمی نیست و فاقد اعتبار است. استدلال زبانشناسان نیز گرچه بهظاهر درست مینماید، اما اعتباری ندارد. سرانجام پس از تلاش پیگیر موفق شد راز این معما را دریابد و واقعیت را دریابد كه فارسی دری ادامهی پهلوی اشكانی یعنی زبان مردم تیسفون است. اشكانیان خود اهل خراسان بودند و زبان خراسان یعنی نسأ و ابیورد، توس و مرو و بلخ و... را با خود به تیسفون بردند و فارسی دری صورت تحول یافته این زبان است و اینك تفصیل بررسی علمی قضیه. در این پژوهش ابتدا نظر دانشمندان را بررسی میكنیم:
نظر اول: در تاریخ سیستان آمده است كه شاعران یعقوب لیث را پس از فتوحاتش به شعر تازی ستودند «او عالم نبود، در نیافت. محمد بن وصیف حاضر بود و دبیر رسایل او بود و ادب نیكو دانست و بدان روزگار نامهی پارسی نبود. پس یعقوب گفت: چیزی كه من اندر نیابم، چرا باید گفت؟ محمد وصیف شعر پارسی گفتن گرفت». این پارسی كه محمد وصیف و دیگر شاعران همچنین نویسندگان از آن روزگار تا امروز به آن شعر سرودهاند و نوشتهاند كدام پارسی است؟ آیا یكی از لهجههای مردم خراسان است؟
١- بسیاری از اهل علم بهویژه ادبا از جمله ملكالشعرای بهار و ذبیحالله صفا بر این باورند كه شاعران پس از شنیدن سخن یعقوب بهزبان مردم شرق ایران یعنی خراسان و سیستان شعر سرودند. دكتر ذبیحالله صفا در این باره نوشته است: «در این نكته اكنون بحثی نیست كه در دورهی اسلامی هنگامیكه سخن از زبان دری یا پارسی دری میرود، مراد زبان مردم خراسان و ماورأالنهر است»[۱] و برای اثبات نظر خود به گفتههای مقدسی در احسنالتقاسیم و ابن حوقل استناد میكند و نتیجه میگیرد كه:
«این لهجهها [لهجههای خراسان و ماورأالنهر] كه یكی از آنها را از باب تداول در درگاه سلطان «دری» گفتهاند، همه به یكدیگر نزدیك و در اصل و ریشه همان زبانی است كه در آثار شاعران و نویسندگان ماورأالنهر و خراسان در قرن سوم و چهارم بهكار رفته است.[٢]
پس وقتی در دورهی اسلامی نامی از زبان دری میبرند، مراد زبان ادبی شرق و شمال شرقی ایران كهن است و علت آن است كه دولتهای ایرانی در دورهی اسلامی نخست از همین ناحیه برخاسته و چون لهجه منتخب این دربارها لهجه شرقی یعنی لهجه محلی مورد فهم امرای این نواحی و رجال دستگاه حكومتی آنان بوده، آن را زبان دری گفتهاند.»[٣]
صفا همچنین میگوید: وقتی مسلم شود كه لهجهی دری زبان اهل مشرق خاصه خراسان و ماورأالنهر بوده است، قبول این اصل هم لازم میشود كه لهجهی مذكور دنبالهی لهجهی پهلوی شمالی یا پهلوی اشكانی است كه بر اثر گذشت زمان و تحول و تكامل و آمیزش با زبان عربی بهصورتی كه آثار آن را در قرن سوم و چهارم میبینیم، درآمده است.[۴]
صفا همچنین، به استناد نظر مقدسی، میگوید كه لهجات خراسان و بیشتر از بلاد ماورأالنهر همه به یكدیگر نزدیك و از یك دسته لهجههای متفاوت بودند.[۵]
با توجه به اینکه لهجههای خراسان همه به یكدیگر نزدیك بودهاند، ولی اختلاف لهجهای داشتهاند وقتی شاعران بر آن میشوند كه به فارسی شعر بسرایند تا یعقوب لیث آن را دریابد، كدام لهجه خراسانی یا ماورأالنهری یا سیستانی را برگزیدهاند؟
صفا در این مورد سخن نمیگوید، فقط میگوید لهجهی منتخب و در جای دیگر «این لهجهها كه یكی از آنها را از باب تداول در درگاه سلطان دری گفتهاند...»
اگر شاعران میخواستند به لهجهای شعر بسرایند كه یعقوب بهخوبی آنرا دریابد، اصولاً باید به یكی از لهجههای سیستانی كه یعقوب خود اهل آنجا بوده، بسرایند حال آنکه شاعران خراسان با لهجههای سیستانی آشنا نبودند. همچنین شنوندگان آنها كه مردم خراسان بودند، اعم از امرأ و فضلا و غیره بهویژه كه لهجههای سیستانی با لهجههای خراسانی بعضی تفاوتهای ساختی دارد، هماكنون نیز این اختلاف موجود است از جمله اینکه فعل در لهجههای سیستانی به جای شش صیغه، چهار صیغه دارد.
این سه نمونه را اگر با سخن منقول از انوشیروان بسنجیم میبینیم که پیش از اسلام فارسی دری وجود داشته و صورت رسمی و غیر لهجهای داشته است:
هجویهی یزید بن مفرغ شاعر عرب که سالها در ایران میزیسته و زبان فارسی را فرا گرفته بوده نیز گواه بر این است که فارسی دری پیش از اسلام وجود داشته و زبان رسمی فرهیختگان و اهل علم و ادب و دیوانیان بوده است. یزید بن مفرغ این شعر را بین سالهای ٦۰ تا ٦۴ هجری سروده است؛ یعنی حدود سی سال پس از مرگ یزدکرد، ماجرای یزید و شعر او در پاسخ کودکان بصره که میپرسیدند «این چیست؟» در تاریخ آمده است و غرض در اینجا خود شعر است:
عصـــارت زبـیــت اســــت
سمیه رو سپیذ است[٦]
مثال دیگر: در عیون الاخبار آمده است که در مرو، مردی قصهگو، قصه میگفت و ما را میگریاند، سپس تنبور کوچکی مینواخت و میگفت: «ابا این تیمار باید اندکی شادیه»، سخن قصهگوی مروی نیز به دری رسمی است.[٧]
پس وقتی شاعران یعقوب لیث را با شعر بهزبان عربی ستودند و او در پاسخ گفت: چیزی که اندر نیابم چرا باید گفت؟ شاعران او را به فارسی دری که زبان مردم تیسفون و فرهیختگان و دیوانیان سراسر ایران بود، سرودند؛ یعنی همان زبان مردم خراسان که در زمان اشکانیان زبان رسمی ایران بود و در دورهی ساسانیان نیز همچنان ادامه داشت (در [زمان] ساسانیان تنها کتیبهها و کتابهای دین زردشتی و احیاناً جز دینی به پهلوی، ساسانی و جنوبی نوشته میشد) و بعد از اسلام نیز، گرچه بعضی از فضلا و فرهیختگان زبان عربی را عنوان زبان دوم و زبان رسمی فرا گرفتند، اما همچنان به فارسی دری سخن میگفتند، بههر حال فارسی رسمی دری، گرچه در اصل همان زبان مردم خراسان بود، اما زبان نقاط مختلف خراسان صورت لهجهای داشت. با اینهمه، دری رسمی برای اهل خراسان کاملاً مفهوم بود.
اما اگر بگوییم كه شاعران به یكی از لهجههای خراسان شعر گفتهاند، این لهجه كدام است؟ منطقاً این لهجه باید اعتباری بیش از دیگر لهجهها داشته باشد. مقدسی معتقد است كه از میان لهجههای خراسان لهجه بلخی بهترین زبان است. پس به استناد نظر مقدسی لهجهی بلخی بهترین لهجههای خراسانی بوده است و باید شعرا به این لهجه یعقوب را ستوده باشند؛ اما شواهد نشان میدهد كه زبانی كه شاعران و نویسندگان بدان یعقوب را ستودند و كتاب نوشتند، لهجهی بلخی نیست اگرچه به آن نزدیك است و به همه لهجههای خراسان، گواه این سخن شعر كودكان بلخ است در هجو اسد بن عبدالله كه در سال ١۰٨ به جنگ امیر ختلان و خاقان ترك رفته و شكست خورده و بازگشته بود (سال ١۰٨ هجری)
از خـتـلان آمـذیـه | بـر او تـبـاه آمـذیـه | |
آوار بــاز آمــذیـــه | بیدل فراز آمذیه[٨] |
زبان این شعر بهویژه فعل آمذیه بهجای آمده است و ساخت لهجهای كه دارد، نشان میدهد فارسی دری برگزیده شاعران و نویسندگان لهجهی بلخی، یعنی بهترین زبان آن روزگار هم نبوده است. اصولاً در لهجهها چون زبان مردم عامی بوده و حذف و ابدال و قلبهایی در آنها هست، اهل ادب و علم آنرا خوش نمیدارند.
هجویهی ملكه بخارا - كه با سردار عرب سروسری داشته - نیز حاكی از آن است كه صورت لهجهای دارد و با زبان شاعران آن روزگار تفاوتهایی دارد:
گـو ور خمیــر آمــد
خاتون دروغ گنده (بهجای گند است)
شعر ملکالشعرأ ابوالعباس ینبغی كه به لهجه سروده شده، تفاوت آنرا با زبانی كه یعقوب را بدان ستودهاند نشان میدهد:
سمرقند كند مند | بذینت كی افكند؟ | |
از چـاچ تـه بهـی | همیشه ته خهی |
دلیل دیگر بر رد نظر كسانی كه فارسی دری را یكی از لهجههای منتخب خراسان میدانند، این است كه اصولاً در طی تاریخ ایران، شاعران هرگز شاه یا امیری را به لهجه نستودهاند، حتی اگر ممدوح فردی عامی و بیسواد بوده و مقتضای حال این بوده كه او را بههمان زبان عامیانه یا لهجه خودش بستایند، شاعران و نویسندگان همیشه از زبان رسمی بهره گرفتهاند، یعنی فارسی دری رسمی كه فضلا و علما آن را صحه میگذاشتند ولو ممدوح آنرا بهخوبی در نیابد، زیرا استفاده از لهجه را دون مقام ممدوح و شأن خود میدانستند.
مهمتر از همه اینکه اشعاری كه شاعران از جمله محمد بن وصیف و بسام كرد و دیگران در ستایش یعقوب سرودهاند، به فارسی دری رسمی است و هرگز شكل لهجهای ندارد. زبان این اشعار همان فارسی دری بازمانده از پیش از اسلام است كه بعد از اسلام واژههای عربی واردش شد؛ اما از نظر قواعد زبان با آن فرقی ندارد، مانند این چند بیت:
ای امیری كه امیران جهان خاصه و عام | بنده و چاكر و مولا و سگ بند و غلام |
(محمد بن وصیف) |
هـر كه نبـود او بـدل متهـم | بر اثر دعوت تو كـرد نعم ... |
(بسام كرد) |
جـز تـو نـزاد حوا و آدم نكشـت | شیر نهادی به دل و بر منشت |
(محمد بن مخلد) |
نظر دوم - گفتیم كه زبانشناسان و اكثر ایرانشناسانی كه دربارهی زبانهای ایرانی پژوهش كردهاند، بر این باورند كه فارسی دری صورت تحول یافته پهلوی ساسانی یا جنوبی است. تنها به این دلیل كه در كتیبههای سه زبان، ساسانیان، زبان پهلوی ساسانی به زبان فارسی دری نزدیكتر است تا پهلوی اشكانی.
گرچه همهی دلایل حاكی از این است كه فارسی دری همان صورت تحول یافته زبان اشكانیان یعنی زبان مردم خراسان است؛ اما زبانشناسان و ایرانشناسان به استناد دلیلی كه قاطع میپندارند، میكوشند كه در مورد بعضی از دلایل دست به توجیه بزنند؛ مثلاً قبول دارند كه زبان مردم خراسان از حدود دو قرن پیش از اسلام فارسی دری است؛ اما میگویند كه زبان مردم خراسان ابتدا پارتی بود، اما بهعلت حملات هونها و هپتالیها به ماورأالنهر و خراسان ناچار سپاهیانی از تیسفون برای مقابله آنها اعزام شدند و وجود این سپاهیان در ماورأالنهر خراسان سبب شد كه تمام لهجههای مختلف پارتی خراسان از میان برود و جای خود را بهزبان سربازانی بدهد كه برای مقابله با آنها اعزام میشدند و میپندارند كه آن؛ پهلوی ساسانی، بود. این استدلا ل بسیار غیرعلمی است؛ زیرا:
اولاً - اصولاً هرگاه منطقه جنگ از پایتخت دور باشد، بهعلت بعد مسافت از مناطق نزدیك نیرو به جبهه فرستاده میشود، بهویژه با امكانات قدیم؛ زیرا تا نیرو از تیسفون به خراسان و ماورأالنهر فرستاده شود، همهجا را دشمن تسخیر میكند؛ مثلاً برای مقابله با دشمن در ماورأالنهر، از خراسان یا مناطق نزدیك دیگر نیرو فرستاده میشود.
ثانیاً - بهفرض كه همهی سپاهیان از تیسفون آمده باشند و زبان همهی آنها هم پهلوی ساسانی باشد و تعداد این سربازان هم صدهزار یا بیشتر باشد، چگونه ممكن است این سربازان زبان پارتی خراسان بزرگ را كه شامل خراسان فعلی است (كه اكنون به سه استان تقسیم شده) و كشورهای افغانستان، تاجیكستان، تركمنستان، ازبكستان تغییر بدهند (طبق نظر مقدسی در احسنالتقاسیم زبان این مناطق همه فارسی دری بوده جز بعضی نقاط مانند سغد و روستاهای بخارا)
سوم - این سپاهیان در جبهه بودند یا در نقاط مرزی، آنهم در دو سه یا چند منطقه مشخص سوقالجیشی كه جنگ بوده نه در كل شهرها و روستاهای خراسان. اگر سربازان بهجای جنگ كردن یا در مرز و سربازخانه بودند به میان مردم مناطق جنگی میآمدند و امكان داشت كه زبان مردم را تغییر بدهند، فقط زبان همان دو سه یا چند منطقه محدود تغییر مییافت نه زبان كل مردم ماورأالنهر و خراسان حال آنکه سربازان معمولاً با مردم حشر و نشری ندارند. دیگر آنکه مردم خراسان و ماورأالنهر چه انگیزهای داشتند كه زبانشان را تغییر بدهند و یا چه اجباری برای این كار بوده؟ چگونه است كه حضور گسترده و تسلط اقوام ترك و مغول و تاتار طی قرنها بر سرزمینهای خراسان و دیگر مناطق ایران سبب تغییر زبان فارسی نشد، اما وجود تعدادی معدود سرباز ایرانی آنهم در جنگ یا منطقه جنگی و نه در میان مردم شهرها سبب شد تمام گویشهای پارتی ماورأالنهر و خراسان از میان برود و جای خود را به پهلوی ساسانی بدهد چندان كه كمترین اثری از گویش پارتی در دورافتادهترین روستا هم باقی بماند؟
چهارم - همیشه جنگ نبوده و در فاصله جنگها سربازان جبهه را ترك میكردند و به محل اصلی خود بر میگشتند و تعداد كمی سپاهی هم كه میماندند، معمولاً از خود منطقه بودند.
پنجم - طبق اسناد تاریخی هونها و هپتالیها (هیاطله) به سرزمینهای خراسان فعلی نیامدند، پس چگونه ممكن است سپاهیان تیسفون كه در جبههی جنگی در مناطق دیگر بودند، زبان مردم خراسان فعلی را كه از منطقه جنگی دور بوده است، را تغییر بدهند.
بههر حال این دلایل بهخوبی نشان میدهد كه ادعای زبانشناسان و ایرانشناسان در این مورد درست نیست.
دلیل دیگری كه سند معتبر تاریخی است مبنی بر اینکه زبان تیسفون همان زبان مردم خراسان بوده، و نه زبان نقاط دیگر ایران، سخن ابن مقفع است. در كتاب الفهرست ابن ندیم سخنی از ابن مقفع (وفات ١٣٩ هجری) كه خود اهل فارس است، به این صورت نقل شده:
و قال ابن المقفع لغة الفارسیه الفهلویه، والدریه و الفارسیه و الخوزیه و السوریانیه. فاما الفهلویه فمنسوب الی الفهله، اسم یقع علی خمسة بلدان و هی اصفهان والری و همدان و ماه نهاوند و آذربایجان. و اما الدریه فلغة مدن المدائن و بها یتكلم من بباب الملك و هی منسوب الی حاضرت الباب و الغالب علیها من لغة اهل خراسان و المشرق لغة اهل بلخ و اما الفارسیه یتكلم بها الموابیذ و العلما و اشبههم و هی لغة الفارس و اماالخوزیه فبها كان یتكلم الملوك و الاشراف فی الخلوة و مواضع اللعب و اللذه و مع الحاشیه و اما السوریانیه فكان بهایتكلم اهل السواد و المكاتبه فی نوع من اللغة بالسریانی فارسی...
چنانكه میبینیم ابن مقفع زبان پهلوی را زبان مردم پهله یعنی اصفهان، ری، همدان، ماه نهاوند و آذربایجان میداند و زبان دری را زبان شهرهای مداین و دربار شاه میداند و اسم دری را برگرفته از دربار میداند و میگوید از زبانهای شرق و خراسان زبان مردم بلخ است كه در دربار برتری دارد. پارسی زبانی است كه موبدان و علما و نظایر آنها به آن سخن میگفتند و زبان مردم فارس است...
بههر حال، ابن مقفع كه خود اهل فارس است، فقط زبان مردم خراسان و بهویژه بلخ را دری میداند. همانند زبان مردم شهرهای مداین و نه هیچ شهر دیگر از جمله فارس را.
نظر مقدسی در احسنالتقاسیم مؤید نظر ابن مقفع است. مقدسی كه خود به شهرهای خراسان و ماورأالنهر سفر كرده و زبان یا لهجههای مردم آن سامان را بررسی كرده، میگوید كه: تمام لهجههای خراسان و مشرق مفهوم است و بهترین زبان بلخی است و زبان اهالی دو مرو را عیبی نیست و زبان سرخس و ابیورد نزدیك به زبان مرو است و زبان مردم نیشابور فصیح و مفهوم است... و زبان اهل توس و نسا نزدیك به زبان نیشابوری است و بهتر است...
شك نیست كه مقدسی همه این لهجهها را با فارسی دری رسمی میسنجد. مقدسی تنها زبان مردم سغد و روستاهای بخارا را نامفهوم میداند.
با این ترتیب سخن ابن مقفع خود به تنهایی بهترین دلیل است بر اینکه از میان لهجههای گوناگون فارسی تنها زبان مردم خراسان و بهویژه بلخ همانند زبان مردم تیسفون دری است؛ بنابر این نظر زبانشناسان و ایرانشناسان كه دری را ادامه زبان پهلوی ساسانی یا جنوبی میدانند، درست نمیتواند باشد.
دلیل دیگر بر تایید نظر ابن مقفع یعنی دریبودن زبان مردم شهرهای تیسفون و مردم خراسان سخن انوشیروان است و اشعار كودكان بلخ و هجویه ملكه بخارا و غیره كه بهنحوی نشان میدهد زبان مردم خراسان همان زبان دری تیسفون و زبان رسمی فرهیختگان تمام كشور است؛ منتها دری تیسفون صورت رسمی آن است و زبان مردم خراسان صورتهای لهجهای آن. شعر یزید نیز نشاندهندهی این است كه زبان دری رسمی زبان فرهیختگان همه جای ایران است (ر ک به این اشعار در اول مقاله).
دلیل دیگر كه برهان قاطعی است بر رد نظر ایرانشناسان و زبانشناسان دربارهی منشأ زبان دری بررسی اشعاری است كه طی قرنهای هفتم تا نهم سعدی و حافظ و داعی شیرازی به زبان محلی شیرازی و نیریزی سرودهاند و با زبان دری تفاوت دارد. با اینکه شیراز مركز فرهنگی و سیاسی فارس بوده و زبان مردم آن شهر در زمان سعدی و حافظ و داعی قرنها زیر نفوذ فارسی دری - كه زبان رسمی ایران بوده است - قرار داشته و به آن نزدیك شده (این تأثیر به حدی بوده كه امروز لهجه شیرازی كاملاً فارسی دری شده است). در قرنهای هفتم تا نهم لهجه شیرازی، كه ادامه پهلوی ساسانی است، هنوز بعضی از ویژگیهای زبان پهلوی، از جمله بعضی ساختهای دستوری را حفظ كرده است و با زبان دری فرق دارد؛ چندان كه این اشعار برای دریزبانان از جمله مردم شیراز مفهوم نیست، حال آنکه سفر كودكان بلخ و هجویهی ملكه بخارا و شعرا بوالینبغی كه همه مربوط به سدههای نخستین هجری است از نظر ساخت دستوری دقیقاً همان زبان دری است و برای ما مفهوم است. اگر نظر زبانشناسان و ایرانشناسان در مورد منشأ فارسی دری درست میبود، میبایست قضیه برعكس باشد، به این صورت كه لهجه شیرازی در همه قرنهای گذشته و از جمله در زبان سعدی و حافظ و داعی كاملاً فارسی دری باشد و برعكس لهجههای خراسان با فارسی دری متفاوت باشد. برای نشان دادن تفاوت لهجه شیرازی قدیم با فارسی دری چند نمونه را بررسی میكنیم...
ابتدا به بررسی یك بیت شعر داعی شیرازی عارف قرن نهم میپردازیم:
كُّم شكر از مصر رساند اَشراز
معنی این شعر برای فارسی زبانان یعنی دری زبانان مفهوم نیست؛ زیرا نه تنها واژههایی دارد كه در فارسی دری نیست یا تلفظ خاص دارد، بلكه بعضی اختلافهای ساختی كه بسیار مهم است، در آن هست. در این شعر «اِ» یعنی «ای»، «شرزی» یعنی «شیرازی» ...، «بنوان» یعنی «بنما»، «تُخه» یعنی «سخن»، و «وِ» یعنی «به» تفاوت ساختی: «وُّم تخه» یعنی به سخن من كه چنین ترتیبی در فارسی دری عادی نیست. دكتر ماهیار نوابی درباره این تركیب مینویسد: این تركیب یادآور چنین تركیبهایی است در زبان پارسیك [پهلوی ساسانی].
كُم... رساند یعنی رساندم (بهوسیله من رسانده شد). یكی از ویژگیهای پهلوی اشكانی و ساسانی است كه در زبان دری كه ادامه پهلوی اشكانی است از میان رفته؛ اما در پهلوی ساسانی از میان نرفت چنان كه میبینیم در قرن نهم در شعر داعی شیرازی بهكار رفته است. در این ساخت فعل متعدی با نهاد مطابقت نمیكند، بلكه با مفعول مطابقت دارد.
دكتر نوابی دربارهی این جمله مینویسد كه: بهكار بردن فعل گذشته متعدی به صیغه مجهول نیز از ویژگیهای زبان پارسیك است.
معنی این بیت طبق نظر ادیب طوسی (مجلهی دانشكده ادبیات تبریز، شماره دوم، سال ١٧) چنین است: «ای شیرازی به سخن من نیاز بنما. كه شكر از مصر به شیراز رساندم».
حافظ شیرازی نیز غزلی دارد كه بعضی از ابیات و مصرعهای آن به عربی است و از بیت چهارم به لهجه محلی شیرازی. یعنی لهجه شیرازی در قرن هشتم كه بیت مشهور آن را بررسی میكنیم:
غـزت یك بی روشـتی از اما دی
در حافظ قزوینی این بیت چنین معنی شده است: به پای ما چان (= آستانهی در) غرامت خواهیم سپرد اگر تو یك گناهی از ما دیدی.
ادیب طوسی بهجای «خواهیم سپرد»، «بسپریم» آورده و بهجای «گناه»، «كار بیرویه» و بهجای «دیدی»، دیدهای.
بههر حال در این بیت «پی» بهمعنی «پای» است. «بسپریمن» بهمعنی خواهیم سپرد یا بسپریم، «وی روشتی» یعنی «بی روشی» و به گفته ادیب طوسی یعنی بیرویه؛ «اِما» یعنی «ما»، كه در پهلوی بهكار میرفته. «غز» یعنی «اگر»، «دی» یعنی «دید».
در این بیت نیز فعل متعدی «دی» بهجای مطابقت با نهاد با معفول مطابقت دارد: عزت... دی.
در اشعاری كه سعدی به لهجهی شیرازی سروده نیز این ویژگیها دیده میشود. ناگفته نماند كه اهل فن هنوز معنی درست بعضی از اشعار لهجهای شیرازی را در نیافتهاند؛ مثلاً حتی مصرع دوم این شعر از گلستان سعدی:
پـر هـنــط ثـلــه جـونـــی مـیكـنـــد | عشق سقری شخی بونی چش روشت |
كه محمدعلی فروغی چنین معنی میكند: «مگر كور چشم روشن به خواب بیند» ولی خطیب رهبر معنی آن را چنین میداند: «چنانكه عشق قرآنآموز كور را به چشم بینایی میبینی» و حال بعضی از ویژگیهای پهلوی در اشعار محلی شیرازی بهخوبی دیده میشود، همچنین در اشعار نقاط دیگر، از جمله ترانههای تبریز كه قبل از قرن هشتم سروده شده است[۹]
چنانكه در بررسی اشعار محلی شیرازی دیدیم، لهجهی شیرازی قدیم ادامهی پهلوی ساسانی است نه فارسی دری؛ بنابراین، زبان دری زبان مردم خراسان است و نه تنها چند شعر محلی بازمانده از آن زمان بهخوبی نشان میدهد كه زبان این اشعار دقیقاً همان فارسی دری است منتها بهصورت لهجه و برای دری زبانان مفهوم (برخلاف اشعاری كه به لهجه شیرازی قدیم سروده شده). از طرفی زمانیكه شاعران به فارسی دری یعقوب را ستودند، این زبان برای یعقوب و همهی مردم خراسان مفهوم بوده است؛ برخلاف زبان مردم شیراز كه نه تنها در قرنهای اولیهی هجری با فارسی دری اختلاف داشته و ادامهی پهلوی ساسانی بوده، بلكه در قرنهای هفتم تا نهم و بعد هم تا مدتها مفهوم نبوده است.
دلیل دیگر مبنی بر اینکه دری ادامهی پهلوی ساسانی نیست، این است كه طبق نظر ابن مقفع زبان مردم پهله یعنی اصفهان و ری و همدان و ماه نهاوند و تبریز پهلوی بوده است و مردم اصفهان حتی در قرن پنجم هنوز با زبان پهلوی كمابیش آشنا بودند و به آن علاقه داشتند. فخرالدین اسعد گرگانی كه در سال ۴۴٦ ویس و رامین را از پهلوی ساسانی به فارسی دری بر میگرداند، میگوید كه مردم بهخوبی زبان پهلوی نمیدانستند، لذا در صدد ترجمه آن بر میآید:
و گر خواند، همی معنی بداند...
در ایـن اقلیـم آن دفـتـر بخوانـنـد
بــدان تـا پـهـلـوی از آن بـدانـنــد
كجـا مـردم در این اقلـیـم همـوار
بـوند آن لـفظ شـیرین را خـریـدار
بههر حال، در حالیكه زبان مردم خراسان از پیش از اسلام و در قرنهای اولیهی اسلامی فارسی دری است، زبان مردم اصفهان و فارس و سایر نقاط ایران پهلوی بوده است و بهتدریج جای خود را به فارسی دری میدهد؛ مثلاً در زمان اوحدی مراغهای و در حقیقت اصفهانی (اواخر قرن هفتم و اوایل قرن هشتم) در زبان محلی اصفهانی با وجود تاثیرپذیری از فارسی دری، هنوز آثار زمان پهلوی مشهود است و بعضی برای دریزبانان نامفهوم؛ مثلاً بیت زیر:
او ذیـــر وراده ویـــم نـــارو | از بــوی تــو واذ صبــح تــارو |
در تبریز نیز مانند مناطق دیگر زبان پهلوی ساسانی رایج بود. البته زبان تحصیلكردگان در همه جای ایران فارسی دری بوده، اما زبان بومی مردم پهلوی بود. همام تبریزی در قرن هفتم شعری سروده است كه مصرعهای اول آن به فارسی دری است و مصرعهای دوم آن به آذری كه برای ما دریزبانان بهخوبی مفهوم نیست گرچه قرنها تحت تأثیر دری بوده است:
لوانت لاونج من ذیل و كان بست[۱٠]
در هر صورت دلایل همه حاكی از آن است كه تنها زبان مردم خراسان و زبان شهرهای مداین كه از خراسان به آنجا برده شده، دری است.
دلایل دیگر نیز این نكته را تأیید میكند از جمله اینکه در فارسی دری واژههایی هست كه خاص زبان پهلوی اشكانی است و در پهلوی ساسانی بهكار نمیرفته است. مهمتر از همه در زبان دری واجهای «گ» و «غ» هست كه در پهلوی اشكانی بوده و در پهلوی ساسانی بهكار نمیرفت (البته بعدها بهصورت واجگونه بهكار میرفته نه واج) و از آنجا كه بسیار بعید است كه زبانی از زبان دیگر «واج» بپذیرد، همانگونه كه زبان فارسی با آنکه قرنها تحت تأثیر زبان عربی بوده هیچ واجی از عربی را نپذیرفته و تنها واجی كه میگویند در فارسی از عربی وارد شده همزه است و نظر زبانشناسان این است كه پذیرفتن واجی معمولاً در صورتی رخ میدهد كه آن زمان خود گرایش بهوجود آمدن آن را بالقوه داشته باشد و دخالت یك زبان آن را تسریع میكند. پس فارسی دری ادامهی پهلوی اشکانی است.
بههر حال همه دلایل حاكی ازاین است كه فارسی دری صورت تحول یافته پهلوی اشكانی و زبان مردم خراسان است؛ ولی همهی این دلایل تناقض دارد با سند زبانشناسان و ایرانشناسان یعنی زبان كتیبههای اشكانی و ساسانی و زبانشناسان به استناد این مدرك مستدل به دلایل دیگر كه هر كدام به تنهایی نظر آنها را رد میكند، بیاعتنا هستند. بههر حال قضیه طی چند ده سال همچنان لاینحل مانده بود و نگارنده به این مساله علاقهمند شده بود و در اندیشه حل این قضیه و یافتن كلیدی برای این راز بود كه سرانجام راز این معما را كه همچون حلقهی مفقوده بود، كشف كرد و اینك تفصیل قضیه:
در یك جامعه زبانی سه عامل سبب پیدایش گونه استاندارد زبانی كه خاص طبقه یا طبقات بالای جامعه است، میشود. از ویژگیهای این گونهی زبانی این است كه سنتگراست و از تغییرات و تحولات زبان گفتار، كه اجتنابناپذیر است، خود را بر حذر میدارد: زیرا این تغییرات توسط مردم عامی و عادی بهوجود میآید.
عامل اول: هرگاه گروهی از جامعه اعتبار بسیار بالایی پیدا كنند. مثلاً تشکیل خانوادهای سلطنتی بدهند.
عامل دوم: اینکه زبان این جامعه، بر مناطق دیگر كه زبان آنها كم یا زیاد متفاوت است گسترش یابد و زبان رسمی آنها شود.
عامل سوم: هرگاه زبان صاحب خط شود. در این صورت زبان شكل مكتوب پیدا میكند؛ یعنی تا زمانیكه مادهای كه بر روی آن خط نوشته شده دوام پیدا كند، خط و در نتیجه زبان ثابت میماند.
اشكانیان یا پارتها كه در خراسان شمالی و در ناحیه نسا میزیستند، به امپراتوری بزرگ ایران رسیدند و در شهر تیسفون كه خود آن را سامان داده بودند، همه سپاهیان و سران و درباریان و خدم و حشم و اقوام و كسانشان مستقر شدند و زبان پارتی زبان تیسفون بود. البته زبان رسمی سلوكیه یونانی بود و در زمان اشكانیان نیز فرهیختگان زبان یونانی را بهعنوان زبان رسمی فرا میگرفتند؛ اما رفته رفته زبان پارتی جای زبان یونانی را گرفت و زبان رسمی تمام ایران گردید و دارای خطی شد كه بدان اسناد و كتیبهها را مینوشتند. بهتدریج این زبان كه شكل مكتوب پیدا كرده بود، شكل ثابت بهخود گرفت و تغییرات و تحولات زبان گفتاری را نپذیرفت و از زبان گفتاری فاصله گرفت.
وجود خط به ثابت ماندن این زبان در طی چند قرن به خوبی كمك كرد؛ بنابراین به زودی زبان اشكانی دارای گونه رسمی نوشتاری ثابت شد و هم گونه گفتاری كه پیوسته در تغییر و تحول بود و زبان مردم تیسفون و زبان گفتاری دولتی در همه جای ایران.
اشكانیان پنج قرن سلطنت كردند. گرچه در اوایل زبان رسمی آنها همانند دوره سلوكیه یونانی بود و طبقه ممتاز آن را به عنوان زبان دوم فرا میگرفتند، اما كم كم گرایش به جانشین زبان پارتی به جای یونانی به وجود آمد. البته پس از رسمی شدن زبان پارتی زبان یونانی تا مدتها حتی تا اوایل دوره ساسانی زبان یونانی از میان نرفت؛ چه، بعضی از كتیبههای آنها به زبان یونانی نیز نوشته شده است).
در اینکه این جانشینسازی عملاً كی صورت گرفته، جای بحث است؛ چون از دورهی اشكانیان آثار مكتوب بسیار كم بهدست آمده است و معلوم نیست كه این چند سند چقدر پس از رسمی شدن زبان پارتی نوشته شده است. از طرفی تاریخ نوشتهشدن این سندها نیز دقیق نیست.
در قبالهای كه بر روی پوست بهزبان یونانی نوشته شده و در اورامان پیدا شده؛ در این سند چند كلمه پارتی پشتنویسیشده كه محتوای قرارداد یونانی را نشان میدهد. این سند مربوط بهسال ٨٨ پیش از میلاد است[۱۱] در خواندن سند دیگر دانشمندان تردید دارند كه آن را سال ١٢ پیش از میلاد بخوانند یا ٨٨ میلادی[۱٢] تاریخ تحریر پیكرهی سربی سرپل ذهاب را نیز پس از سال ۵۵ میلادی حدس میزنند[۱٣].
بههر حال، آنچه مسلم است، این است كه رسمیشدن زبان پارتی پیش از نوشتهشدن این چند سندی صورت گرفته و اگر تاریخ اولین سند را هم ملاك قرار دهیم، بیش از سه قرن است. در طی این مدت پارتی (یا پهلوی اشكانی) تقریباً ثابت ماند برخلاف پارتی گفتاری كه پیوسته در تحول و تغییر بود و ثابت ماندن زبان نوشتاری پارتی نه تنها منطقاً امری بدیهی است، بلكه بعضی از دانشمندان كه ساختار این زبان را بررسی كردهاند، همین نظر را دارند؛ مثلاً آنتوان گیلن پس از بررسی زبان پارتی در كتیبههای ساسانی مینویسد كه نگارش این كتیبهها را نمیتوان نشاندهنده مرحلهی تحول پارتی در قرن سوم دانست. بسیاری از صورتهای نوشتاری، سنتی و منسوخ هستند[۱۴].
و در جای دیگر زبان پارتی كتیبههای ساسانی را همان زمان تحول به مرحله ایرانی میانه میداند؛ یعنی زمانی كه زبان پارتی (پارتی دوره اشكانی) از صورت كهن خود كه پیش از دورهی اشكانیان رواج داشته منشعب شده است:
«نخستین مجموعهی اسناد زبان پارتی (كه پیش از این ذكر كردیم) زمان را نمایان میسازد كه این زبان به مرحله ایرانی میانه رسیده است؛ اما هنگامیكه این زبان بهصورت زبان رسمی درآمد، دوبارهی ویژگی كهن و عالمانه بهخود گرفت و كاربرد رسمی آن با همان ویژگیها تا پایان قرن سوم حفظ شد.»[۱۵].
با توجه به نكات فوق شك نیست كه ساسانیان در نوشتن كتیبههای خود به زبان پارتی، از پارتی نوشتاری رسمی كه طی لااقل سه قرن تقریباً ثابت مانده و صورت كهن خود را حفظ كرده بود، استفاده كردند و اگر بهجای آن از پارتی گفتاری تحول یافته استفاده میكردند، یعنی از پارتی گفتاری زمان نوشتن كتیبهها - همانطور كه پهلوی ساسانی زمان خود را در نوشتن كتیبههای ساسانی بهكار بردند - بیشك شباهت فارسی دری به زبان كتیبههای پارتی بسیار بیشتر بود تا پهلوی ساسانی.
بههر حال روشن شد كه استدلال زبانشناسان و ایرانشناسان در مورد خاستگاه و زبان فارسی دری درست نیست و تناقضی كه بود، از میان برداشته شد و مشخص گردید كه فارسی دری زبان مردم خراسان است و نه جای دیگر.
[▲] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.
[▲] پینوشتها
[۱]- صفا، ذبیحالله، تاریخ ادبیات در ایران، جلد اول، ناشر ابنسینا، ۱٣٣۵، ص ۱۵۴
[٢]- همان، ص ۱۵۵
[٣]- همان، ص ۱۵٦
[۴]- همان، ص ۱۵۵
[۵]- همان، ص ۱۵٧
[٦]- قزوینی، محمد، بیست مقاله، تهران، ۱٣٣٣.
[٧]- متن عربی چنین است: عن علی بن حشام، قال: کان عندنا بمروقاص تیص فیبکینا، نم یخرج بعد ذلک طنبوراً صغیراً من کمحه فنعرب به و یقول: با این اشعار باید اندکی شادیه، عیون الخبار، مجلهی ۴، چاپ اول، ۱۹٣٠ دارالکتب، مصر، قاهره، صفحه ۹.
[٨]- قزوینی، محمد، بیست مقاله.
[۹]- ر. ك. ادیب طوسی، «دو غزل به لهجه شیرازی و چند ترانه تبریزی»، مجله دانشكده ادبیات تبریز، سال یازده، شماره ۱ (بهار).
[۱٠]- نقل از کلیات عبید زکانی.
[۱۱]- آنتون گلین بدون ذکر مدرکی مینویسد که متن پارتی بدون شک جدیدتر از متن یونانی است. (مقدمه رساله زبان پارتی، ص ٢٢)
[۱٢]- همانجا، همان صفحه.
[۱٣]- همانجا، ص ٢۴.
[۱۴]- همانجا، ص ٢٦.
[۱۵]- همانجا، ص ٣٠.
[▲] جُستارهای وابسته
□
[▲] سرچشمهها
□ سایت سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی، به نقل از: شورای گسترش زبان فارسی