|
پس از مسعود
يادداشتهای امرالله صالح
فهرست مندرجات
.
بررسی حوزهی قندهار
حامد کَرزَی سیاستمدار و رئیسجمهور سابق کشور افغانستان، که از زمان سرنگونی حکومت طالبان بهمدت سیزده سال زمام امور این کشور را بر عهده داشت، در ۲۴ دسامبر سال ۱۹۵۷ میلادی، در روستای کرز در نزدیکی قندهار زاده شد. پدر بزرگش خیر محمدخان، از بزرگان قوم پوپلزایی بود که در دوران جنگ استقلال افغانستان و مبارزات بعد از آن سهم فراوان گرفت و مدتی بهعنوان معاون مجلس بزرگان (سنا) افغانستان مشغول خدمت بود. پدرش عبدالاحد کرزی، نیز از متنفذان قوم پوپلزایی و معاون رئیس پارلمان افغانستان در سالهای دهه شصت میلادی بود. عبدالاحد کرزی، در اواخر دهه نود، در شهر کویته پاکستان توسط طالبان کشته شد.
حامد کرزی در کابل، در مکتب ابتدایی محمود هوتکی، مکتب متوسطه سید جمالالدین افغان و دبیرستان حبیبیه درس خواند؛ و تحصیلات عالی خود را در رشته علوم سیاسی و ارتباطات بینالمللی در هند به انجام رساند. بانو پیتی دام، روزنامهنگار هالندی، در کتابی با عنوان «مردی موترسایکلسوار»، روایت جالب و متفاوت از بهقدرت رسیدن حامد کرزی دارد. او که بیشتر اتکایش به شاهدان عینی بوده و با تمام کسانیکه حامد کرزی را در جنگ با طالبان پس از یازده سپتامبر سال ۲۰۰۱ در ارزگان همراهی کردند، مصاحبه کرده است، داستان صعود حامد کرزی از کوههای ارزگان، تا ارگ ریاستجمهوری را به خواننده بازگو میکند. او مینویسد که حامد کرزی، پس از حملههای تروریستی یازدهم سپتامبر در امریکا، شبکهای از هواداران و خویشاوندان قبایلیاش را در ارزگان گرد آورد و علیه حاکمیت طالبان، دست به قیام مسلحانه زد. در این کتاب از رازها و حقایق پشتپرده این قیام، پردهبرداری میشود. قهرمان این کتاب حامد کرزی، رییسجمهور پیشین افغانستان است. نویسنده، خواننده کتاب را همراه با حامد کرزی، از کوه درجی ارزگان تا شاهولیکوت قندهار میبرد و با جزییات داستان فروپاشی حاکمیت طالبان، در حوزه جنوب غرب را بازگو میکند.
بانو پیتی دام، بهصورت مفصل توضیح میدهد که چگونه دستهای از نیروهای ویژهی امریکا و شماری از کارمندان سیآیای، حامد کرزی و یارانش را در این ماموریت کمک کردند. او، برای تهیه این کتاب، دو بار با حامد کرزی مصاحبه کرده است. به نوشته وی، حامد کرزی مایل نبود تا در مورد نقش سیا و امریکاییها در حمایت از او و همراهانش در کوههای ارزگان چیزی بگوید، اما تحقیقات این بانو و پرسشهای مشخصش، حامد کرزی چریک قبلی و رییسجمهور بعدی را وادار کرد تا بپذیرد که در مورد نقش امریکاییها نیز حرف بزند و عکس یادگاری خود با کارمند سیا در کوههای ارزگان را نیز به او نشان بدهد.
بانو پیتی دام، شرح میدهد که حامد کرزی چند برادر تنی و ناتنی دارد، و بهرغم اصرار برادرش که از او میخواست طب بخواند، در یک دانشگاه در هند در رشته علم سیاست ثبتنام کرد، لیسانس گرفت و به پاکستان آمد تا عملاً سیاست کند. به روایت این بانو، محمود کرزی و قیومخان کرزی از حامد کرزی خواسته بودند که درخواست ویزای مهاجرت از ایالات متحده کند و مثل دیگر اعضای خانواده، به امریکا بیاید، اما وی در برابر این درخواستها مقاومت میکند.
با این حال، حامد کرزی از همان سالهای ۱۹۸۰، موفق به ایجاد رابطه با امریکاییها میشود و این روابط روز تا روز گسترش مییابد. او در سالهای حضور شوروی در افغانستان، در نقش یک دیپلومات کار میکرد، ملاقاتهای سران مجاهدان با دیپلوماتهای خارجی را فراهم میساخت و با خبرنگاران رسانههای بینالمللی مصاحبه مینمود. در این سالها همچنان او تلاش میکرد تا مساعدتهای پولی و مالی غرب را به فرماندهان و جنگجویان پوپلزایی و بارکزایی در حوزه قندهار جلب کند. وی، آهستهآهسته، مسوولیت رهبری تیرهی کرزیها را حتا در زمان حیات پدرش بهدوش میگیرد و این تیره را در برابر رقبای محلیاش حمایت میکند.
نویسنده کتاب از ماموریت حامد کرزی در حکومت برهانالدین ربانی نیز یاد میکند. مشهور است که حامد کرزی در آنزمان، مورد سؤظن ریاست امنیت ملی قرار داشت و کارمندان آن ریاست باری او را بازداشت کرده بودند، اما بعدا کرزی موفق به فرار از بازداشتگاه میشود و به پاکستان میرود. پیتی دام، برای اولینبار افشا میکند که وقتی حامد کرزی از بازداشتگاه امنیت ملی موفق به فرار میشود، به کمک گلبدین حکمتیار از کابل به پاکستان میرود. اینکه حامد کرزی معین وزارت خارجه دولت ربانی، چگونه توانسته بود با گلبدین حکمتیار مخالف درجه یک آن دولت، رابطه برقرار کند، مسالهای است که در آن کتاب توضیح داده نشده است.
حامد کرزی در زمان حضورش در کویته، در ماههای اول شکلگیری گروه طالبان در قندهار از این گروه در برابر فرمانده امیر لالی حمایت میکند. امیر لالی در برابر طالبان مقاومت میکرد، اما بر خلاف او کرزیها و مولوی نقیبالله که آن زمان قدرت نظامی را در آن ولایت در دست داشت، از طالبان حمایت کردند. به روایت پیتی دام، کرزی آن زمان روابط خیلی محکم با برخی از سران طالبان که نویسنده از آنان نام میبرد، ایجاد کرد.
بهروایت این کتاب، طالبان پوپلزایی، همه دوستان حامد کرزی بودند. ملا محمدغوث که بعدا وزیر خارجه طالبان شد، دوست صمیمی حامد کرزی بود و کرزی به این موضوع چندینبار در سخنرانیهای عمومیاش نیز اذعان کرده است. بهنوشته پیتی دام، حامد کرزی از سقوط کابل بهدست طالبان بسیار خوشحال بود و سخت تلاش میکرد تا حکومت طالبان رسمیت بینالمللی پیدا کند. او، در آنزمان، در اسلامآباد سفارت به سفارت میرفت و از سفیران و دیپلوماتان کشورهای غربی میخواست تا حاکمیت طالبان را بهرسمیت بشناسند. همچنین او، در این دوران، ملاقاتهای سران طالبان با دیپلوماتهای غربی را در اسلامآباد تنظیم میکرد و سخت در تلاش بود تا حکومت آنان مقبولیت جهانی یابد. شاید این دوران، سیاهترین کارنامهی سیاسی حامد کرزی باشد؛ زیرا، طالبان بهدلیل نقض گستردهی حقوق بشر و تحمیل یک حاکمیت قرون وسطایی بر افغانستان، مقبولیت جهانی نداشتند؛ اما حامد کرزی، بدون در نظرداشت این مسایل، میخواست برای حاکمیت طالبان، رسمیت بینالمللی دستوپا کند. از اینرو، وزارت خارجه طالبان و آندسته از رهبران این گروه که با حامد کرزی رابطهی نزدیک داشتند، میخواستند حامد کرزی بهعنوان نماینده ویژهی طالبان در سازمان ملل متحد منصوب شود. اما از آنجا که ملا محمدعمر، به حامد کرزی اعتماد نداشت، درخواست دیگر رهبران طالبان، مبنی بر انتصاب حامد کرزی در نیویورک را رد کرد. به روایت کتاب پیتی دام، این مخالفت ملاعمر، روابط کرزی و طالبان را خراب کرد. حامد کرزی بارها گفته است که ملاعمر و یک حلقه تندرو در درون گروه طالبان، آهستهآهسته، طالبان میانهرو را حذف کردند و زمینه را برای گسترش نفوذ القاعده و افکار تندروانه آنان فراهم ساختند.
به روایت کتاب پیتی دام، جواب رد ملاعمر به حامد کرزی، همزمان بود با کاهش قدرت پوپلزاییها در صفوف و رهبری طالبان. حامد کرزی، پس از دریافت جواب رد ملاعمر به مخالف طالبان بدل میشود و شبکهای از هوادارانش را برای مقابله با آنان بسیج میکند. او پس از آن، بهمنظور متفاوت دروازه سفارتهای غربی را در اسلامآباد دقالباب میکند. او از سفیران غربی میخواهد که از او حمایت نظامی و مالی کنند تا در برابر طالبان در ارزگان و قندهار دست به شورش بزند و به این ترتیب زمینه را برای اخراج القاعده و بنلادن از جنوب افغانستان فراهم کند. اما این درخواست حامد کرزی را هیچ سفارت غربی نمیپذیرد. ظاهراً غربیها در آن زمان تصور میکردند که با وساطت پاکستان راهی برای حل مشکل اسامه بنلادن و القاعده پیدا میکنند.
حامد کرزی در آن زمان با احمدشاه مسعود فرمانده مقاومت ضد طالبان نیز در تماس میشود و از او میخواهد که او را در راهاندازی قیام مسلحانه علیه طالبان یاری کند. احمدشاه مسعود به کرزی توصیه میکند که اگر روزی شرایط قیام مسلحانه علیه طالبان در جنوب فراهم شد، بهتر است این قیام از ولایت ارزگان شروع شود. به نوشته پیتی دام، کرزی با شماری از هوادارانش از جمله جانمحمد خان که بعدا والی ارزگان شد، سفارت به سفارت در اسلامآباد میگشت و به غربیها پیشنهاد میکرد که به او کمک کنند تا علیه سلطه ملاعمر در جنوب قیام کند. باری، یکی از دیپلوماتهای امریکایی به کرزی در یکی از جلسهها گفته بود که بهتر است با طالبان تعامل کند و واشنگتن آماده کمک به قیامکنندگان ضد طالب، در هیچ گوشه افغانستان نیست.
حامد کرزی در آن زمان در کویته پاکستان زندگی میکرد و در همانجا، ملاقاتها و جلسههایش را با سران قبایلی پوپلزایی و بارکزایی، برگزار میکرد. به روایت کتاب پیتی دام، پاکستانیها باری زیر فشار طالبان، به حامد کرزی فشار وارد کردند تا از کویته بیرون شود، اما بعدا پاکستانیها به درخواست دیپلوماتهای امریکایی مقیم اسلامآباد، از اعمال فشار بر حامد کرزی دست برداشتند.
پس از حملات تروریستی یازدهم سپتامبر، امریکاییها به کرزی مراجعه میکنند و از او میخواهند علیه طالبان شورش به پا کند. در همین زمان است که کرزی فعال میشود و با یک تن از همراهانش از کویته سوار بر یک موترسایکل به سمت ارزگان راه میافتد. او در این سفر پرخطر، یک ستلایت و مقداری پول داشت که امریکاییها برایش فراهم کرده بودند. امریکاییها مقدار پولی را که به حامد کرزی دادند تا حال افشا نکردهاند و در هیچ جای این کتاب هم رقم مشخص پولیکه حامد کرزی از امریکاییها دریافت کرده، ذکر نشده است. کرزی در آن زمان پیشنهاد امریکاییها مبنی بر اینکه باید گروهی از کوماندوهای امریکایی او را در این سفر همراهی کنند، نپذیرفت و خود با قبول خطر، با خواهرزادهاش، مسیر کویته تا قندهار و ارزگان را پیمود. او پیش از اینکه خود اقدام به مسافرت کند، هستههای مقاومت بر ضد طالبان را در ارزگان فعال ساخته بود و به مردم اطمینان داده بود که امریکا دیگر نمیخواهد طالبان در قدرت باشند.
شرح سفر دشوار کرزی تا ارزگان و بعد داستان به دام افتادن او و نجات او بهوسیله یک چرخ بال امریکایی، بهصورت مفصل در این کتاب بیان شده و همچنان در این کتاب آمده است که کرزی پس از اینکه از دام طالبان بهوسیله یک چرخبال نیروهای ویژه امریکا نجات یافت، به پایگاه جیکوبآباد در پاکستان برده شد و همانجا، تمام برنامه سقوط طالبان در ارزگان را با امریکاییها نهایی کرد و شاید همینجا بود که امریکاییها تصمیم گرفتند از او بهعنوان رهبر آینده افغانستان حمایت کنند. با این حال، بسیاری از طالبان و رهبرانشان، در سال ۲۰۰۱ از جنگ دست کشیدند و زعامت حامد کرزی را پذیرفتند. اما برنامه تعقیب و شکار رهبران طالبان بهوسیله امریکاییها بود که دوباره تفنگ را بر شانه طالبان نهاد.
انحصار قدرت توسط شاخهای مشخص و چند خانواده، به ذات خود بحرانآفرین نبود، اما زمینه را برای پاکستانیها مهیا ساخت تا توسط طالبان، از این درز و نزاکت بهره بگیرند و در قدم اول، در ساحات اقوام دیگرِ درانی جای پای بگشایند. نارضایتی قومی و محلی، راهگشای بازگشت طالبان شد.
آیا انحصار قدرت در این حوزه تصادفی بود یا از پیش تعیین شده؟ پاسخ به این سوال برمیگردد به چگونگی سقوط قندهار، مدیریت بحرانهای بعدی و ظهور رهبرانِ نو در صحنه.
بهروایت آقای کرزی، او بعد از ایجاد هماهنگی با امریکاییها، به ارزگان میرود. بهدلیل اینکه عکس و تصویری از او نزد طالبان نبود، توانست با استفاده از وسایل انتقال جمعی - و در قسمتی از راه با استفاده از دو موترسایکل - به همکاری یکی از همکاران قومیاش خود، را به ارزگان برساند. در راه رسیدن تا ارزگان، در اوآخر ماه سپتامبر ۲۰۰۱، یگانه مانعی که او به آن مواجه شد، یک پاسگاه طالبان بود. طالبانِ این پاسگاه تلیفون ستلایت آقای کرزی را در جریان تلاشی پیدا کردند.
سرباز روستایی طالب از او پرسید که این چیست و آقای کرزی گفت که تلیفون است. بعد طالب به آقای کرزی میگوید که شنیده است احمدشاه مسعود توسط اینگونه یک ماشین یا وسیله «شهید» شده است.
آقای کرزی، بارها این قصه را روایت کرده است و هدفش از روایتِ این قصه بهتصویر کشیدن بافت قوی میان مردمان افغانستان است که حتا اگر در خط دشمنی هم قرار داشته باشند، میتوانند خوب و بد را تفکیک کنند. گویا آن روستایی - که تفنگ طالبان را به شانه داشت - احمدشاه مسعود را یک رهبر افغان میدانست و مرگش را نیز، شهادت. اما او در تصامیم لایههای بالای قدرت و سازمان خود، کدام صلاحیتی نداشت.
در اوایل اکتوبر سال ۲۰۰۱، آن نیروی کوچک قومی که آقای کرزی در ارزگان جمع کرده بود، نتوانست در برابر تهاجم منظم طالبان مقاومت کند. امریکاییها نه تنها بهخاطر نجات او قوای مهاجم طالبان را مورد بمباردمان قرار دادند، بلکه در یک عملیات خاص، آقای حامد کرزی را با چرخبالهای خود به پایگاه شمسی در بلوچستان منتقل کردند. در این جریان، آقای کرزی از یک هدفگیری غیرعمدی و هوایی امریکا نیز، جان بهسلامت برد، اما تعدادی از همراهانش کشته شدند.
با وسایل تخنیکی محدودی که جبهه مقاومت در اختیار داشت، قابلیت شنوایی مکالمات طالبان را، در ارتباط به درگیریهای آنها با قوای قومی، بهدست آورده بود. اطلاعات بهدست آمده بهعنوان یک سهم کوچک در نبردهای قندهار، با امریکاییها شریک ساخته میشد تا آنها بتوانند هدفمند و موثر عمل کنند.
پایگاه شمسی در بلوچستان، بزرگترین پایگاه هوایی در منطقه بود که امریکاییها بعد از ۱۱ سپتامبر و قبل از دستیابی به بگرام و قندهار، در اختیار داشتند. روابط آقای کرزی هیچگاهی با پاکستان خوب نبود و به گمان اغلب پناهدادن به او در بلوچستان، دور از انظار پاکستانیها صورت گرفته بود.
بهروایت قوماندان عبدالواحد باغران، یکی از سران طالبان و قبلاْ متعلق به جمعیت اسلامی، وقتی آقای کرزی به ساحه شاولیکوت قندهار رسید، تعدادی از فرماندهان طالبان با نامهای از جانب ملا محمدعمر نزد او رفتند و گفتند که ما حاضریم تسلیم شویم. اما در آن لحظات هیجانانگیز پیروزی، و حمایت بزرگترین قدرت اقتصادی و نظامی جهان یعنی امریکا، به این پیشآمد طالبان وقعی گذاشته نشد.
به گمان اغلب آقای کرزی نتوانست با امریکاییهایی که در ساحه بودند، این موضوع بسیار مهم را درست هماهنگی کند. یا اینکه آنها نیز از فرط پیروزی و حس انتقام، جایگاهی برای طالبان در افغانستان نمیدیدند. قوماندان عبدالواحد باغران میگوید که پاسخ گنگ و ناروشن حامد کرزی باعث شد که طالبان بیشتر انفرادی تصمیم بگیرند. تعدادی به پاکستان آواره شدند و تعدادی هم برگشتند به روستاهای خود.
اما روایت امریکاییها طور دیگری است. آنها میگویند که برای آخرینبار از طریق ماهواره، یک قطار از موترها و موترسایکلها را که ملاعمر را بدرقه میکرد، تثبیت کردند اما این اطلاع تخنیکی قبل از آنکه با نیروی هوایی هماهنگ شود، کهنه شد و دیگر رد پای قطار ملاعمر را گم کردند. آنها از نامهي بیعت و تسلیمی ملاعمر آگاهی ندارند.
طالبانی که به روستاهای خود برگشتند، بعدها بهخاطر نداشتن تماس با دولت یا با گوشههای تصمیمگیر دولت نو، مورد پیگرد قرار گرفتند. تعدادی داوطلبانه تسلیم شدند، ولی بیشتر رهبران طالبان، راه پاکستان را در پیش گرفتند.
قوماندان عبدالواحد باغران، ملا مجاهد، معاون وزارت دفاع طالبان از جمله کسانی بودند که به روستاهای خود رفتند. ملا محمد خاکسار، معین وزارت داخله طالبان بنابر روابط سریای که با نیروهای مقاومت داشت، در کابل باقی ماند. ملا وکیل احمد متوکل، وزیر خارجه طالبان، در قندهار به امریکاییها تسلیم شد و چندین ماه را در زندان امریکاییها در میدان هوایی قندهار سپری کرد.
طالبانی که تسلیم شدند یا به خانههای خود برگشتند، نتوانستند یا برایشان اجازه داده نشد که سازمان بدیل؛ علیه آنهایی که به پاکستان رفته بودند، بسازند.
اکثریت مردم به شمول امریکاییها فکر میکردند که طالبان روابط خود با سیاست و جامعه افغانستان را از دست دادهاند. اما این تحلیلها، مقاومت ساختاری و سیاسی پاکستان را برای حفظ طالبان علیه نظام نو افغانستان، زیاد جدی نمیدید.
▲ | پرسازی خلای سیاسی و دولتی در حوزه قندهار |
آقای کرزی و گلآقا شیرزوی در حوزهی قندهار به تنهایی توانایی ایجاد پوشش سیاسی به تمام اقوام را نداشتند. از همینرو تعلق به شاه سابق، تسلط بر دستگاه قدرت و ایجاد پایگاه حمایت در بیرون از افغانستان، گزینهها و راههایی موازی بود که آنها در استحکام جایگاه خود استفاده کردند.
رابطه آقای کرزی با شخصیتهای برگشته از تبعید و مهاجرت، قبل از برگزاری لویهجرگه قانون اساسی بسیار صمیمانه و نزدیک بود. او کوشش میکرد که موجب رنجش شاه سابق و اطرافیانش نشود، اما این گرمی و صمیمیت بعد از تصویب قانون اساسی که در آن نقش شاه به یک لقب سمبولیک تقلیل یافته بود و دیگر هیچ نوع صلاحیت اجرایی خود و اطرافیانش نداشتند، بهسردی گرایید. اما احترام شخصی آقای کرزی به شاه سابق بهعنوان یک مویسفید افغانستان تا آخر حفظ شد.
به حاشیه کشانیدن شاه سابق و گروه روم در کل، تنها برنامهی آقای کرزی و حلقات سیاسی همنظر با او نبود.
امریکاییها که با پیروزی سریع ضرورت به سادهسازی امور داشتند، میخواستند طرف مقابلشان در افغانستان یک شخص و یک مقام باشد. برای آنها دسترسی بهیک مقام تصمیمگیرنده برای سهلسازی برنامه و همچنان پرداختن به مسایل فراافغانستان، بسیار مهم بود.
از پیچیدگی ساختاری خوششان نمیآمد. با آنکه بعضیها میگویند در تدوین قانون اساسی افغانستان، دستاندازی و مداخله خلیلزاد سفیر اسبق امریکا، بیشتر روی احساسات و برنامههای شخصی خود او بوده است، اما حالا اسناد فاششده نشان میدهد که تا اندازهای او توانسته بود قصر سفید را در ارتباط به طرحهای خود قانع سازد.
برداشت خلیلزاد و آقای کرزی این بود که با اعاده شدن سلطنت و یا هم قرار گرفتن شاه سابق در یک مقام ولای اجرایی، در واقع قدرت بهشکل دموکراتیک آن بین اقوام افغانستان تقسیم خواهد شد و از اینکه شاه توانایی جسمی کار زیاد را نداشت، به این اساس یک اداره چند دسته بهوجود خواهد آمد. غریزه قدرت و خودخواهی در تصامیم، نقش خود را داشت، اما ساختار قدرت شخصمحور در افغانستان جزو استراتژی امریکا نیز بود.
با کنار رفتن محمدظاهرشاه از صحنه قدرت، قدرت سیاسی و دولتی در افغانستان با پشتیبانی عظیم و بیدریغ خارجی به حامد کرزی تکیه کرد و او به تحکیم قدرت خود در داخل افغانستان آغاز کرد.
در ارزگان، مهمترین متحد آقای کرزی جانمحمدخان از قوم پوپلزی بود که با باز شدن دروازههای زندان سرپوزه در قندهار، خود را به ارزگان رسانیده و قوم را در گرد و بر حامد کرزی بسیج کرده بود. نام ارزگان برای چندین سال بعد از سقوط طالبان با اسم جانمحمدخان عجین شده بود، چون او تمامی امور را در تسلط خود داشت. در قندهار مهمترین شریک آقای کرزی، گلآغا شیرزوی از قوم بارکزی بود که بازهم شاخهای از زیروک است. هیچ چهره شناختهشده از اقوام دیگر در تحول جدید در صحنه وجود نداشت و شاید بدون طرح قبلی، تمرکز قدرت در دست یک بخش مشخص، دیگران را به حاشیه کشانید؛ این موضوع تا حال نیز جبران نشده است. اماناللهخان زیرکوهی از قوم نورزی از شیندند، وقتی خواست قدرت خود را تثبیت کند جنگ علیه اسماعیلخان را آغاز کرد، اما بعدها کشته شد.
در هلمند، ادارهای منقسم به شاخههای قومی اما در کل تحت اشراف آخندزادهها تشکیل شد که از متحدان نزدیک آقای کرزی هستند. این اداره تا سال ۲۰۰۶ ادامه یافت.
به این ترتیب، حوزه قندهار نه از راه کار عمیق و تودهای سیاسی بلکه با سازش از بالا در اختیار آقای کرزی و تا حدی گلآغا شیرزوی قرار گرفت. در تعیین و مقرری افراد به کرسیهای قدرت در حوزه قندهار، رهبران شمال هیچ نوع اشراف و دخل نداشتند. همه بهخودیخود تعیین شده بودند. مسلم است که هر یک از این چهرههای قدرتمند افراد و خویشاوندان خود را بالترتیب در مقامهای مهم و ردههای پایینی گماشته بودند. این وضعیت نه با شدت اولیهاش بلکه در یک سطح بلند تا امروز کماکان ادامه دارد.
پرسازی خلای سیاسیای که سقوط طالبان در حوزهی قندهار و دیگر نقاط افغانستان ایجاد کرده بود، کار سادهای نبود. طالبان با اتکا به تعبیر تند مذهبی ولی قابل فهم به روستاییان و ایجاد قشر جدید سیاسی در بین اقوام نوعی از پوشش سیاسی در بعضی نقاط افغانستان بهخصوص در حوزهی قندهار ساخته بودند.
با سقوط طالبان، اتکا به لفظ و فلسفه دموکراسی و آنهم توسط گروه روم و تکنوکراتهای بازگشته از تبعید که اتصال عمیق با تودهها نداشتند، کاری بسیار دشوار بود.
بهعبارت دیگر، آنهایی که به کمک خارجی قدرت را تصاحب کرده بودند، باید برای خود پایگاه واقعی قدرت ایجاد میکردند تا در معادلات قدرت در داخل افغانستان جدی پنداشته میشدند.
طالبان سران سنتی قومی و ملایان وطنی و غیرسیاسی را در قندهار به حاشیه کشانیده بودند. هیچیک از بزرگان ملیگرای قندهار با طالبان بهصورت مستقیم همکار نبودند. در ساختار نظام طالبان جایگاه اول برای کسانی سپرده شده بود که تعلیمات دینی در پاکستان داشتند، از حوزهی قندهار بودند و بیشترشان درانیها بودند. البته استثناهایی وجود داشت که در بخش قبلی به آن پرداخته شد.
در قندهار قبل از طالبان و در دروان سلطنت، جایگاه اول در اختیار بزرگان قوم قرار داشت. اما در دورهی طالبان علمای دین با تعلق به مدارس پاکستانی قشر جدید سیاسی را تشکیل میدادند.
تلاش استراتژیک آقای کرزی این بود که این روند را برگرداند به روال قبل از جنگ؛ ساختار اقوام را نهادینه سازد؛ علمای دین و سران مجاهدان را در عقبه حمایوی اقوام قرار دهد. این یک استراتژی معقول بود، اما بنا بر دلایل متعدد، نتوانست تطبیق و عملی گردد. چون شرکای سیاسی آقای کرزی فاقد دیدگاه بودند؛ معقولیت این برنامه را درک نمیکردند و در رقابتهای درونقومی تواناییهایشان مصرف میشد. بههمین جهت امریکاییها نیز از این برنامه حمایت نهادینه نکردند و هر کسیکه برایشان در ساحه دست یاری میداد، بدون اذعان مرکز حمایت میکردند.
در برنامه دوم تحکیم قدرت داخلی، به حاشیه کشانیدن نیروهای مقاومت و مجاهدان سایر نقاط کشور، با استفاده از ابزار نرم و نیمهسخت، قرار داشت. اکنون که کلیت نهادهای دولت در تسلط آقای کرزی قرار داشت، او آغاز کرد به تضعیف نیروهای مقاومت.
کادرهای سیاسی جبهه مقاومت انگلیسی بلد نبودند؛ با ادبیات دولتسازی به مفهوم غربی آن آشنایی نداشتند؛ رابطهی عمیق با دنیای بیرون نداشتند؛ تجربه کافی در مذاکرات پیچیده و تحت نظارت سازمانهای بینالمللی را نداشتند؛ عاطفیتر از تکنوکراتهای برگشته از غرب فکر میکردند، دسترسی به معلومات مرتبط به نیات غربیها در باره خود نداشتند و روحیهشان بیشتر همگرایی و همسوویی بود تا اینکه خود را به یک جناح مجزا تبدیل کنند.
تکنوکراتهای برگشته از غرب با استفاده از اصطلاح «جنگسالار»، «مخلهای ثبات داخلی»، «گروههای غیرمسوول»، «بیسوادان در قدرت» و دهها لقب دیگر نیروهای سیاسی داخلی را که خود را صاحب اصلی پیروزی فکر میکردند، در یک جنگ روانی عظیم قرار دادند. این روند، حمایت امریکا را نیز جلب کرده بود. ایجاد کمیسیون حقوق بشر و بعدها بهسر زبانآوردن عدالت انتقالی همهوهمه نیروهای مجاهدان را وادار ساخت بهخاطر مصونیت از یک تهدید تخیلی خود را به حامد کرزی نزدیک سازند.
آقای کرزی بهعنوان دروازه تفاهم با جهان بیرون تلقی میشد. در انتخابات ۲۰۰۴ اکثر کسانیکه از آقای کرزی پشتیبانی کردند، شعارشان این بود که «بیایید با ساختاری که حمایه جهانی دارد» یکجا شویم؛ یعنی برنامه دوم آقای کرزی برخلاف بند اول استراتژی داخلی او تا حدی بهخوبی تطبیق شد. در انتخابات ۲۰۰۴ از ۸ میلیون رای استعمال شده ۴،۳ میلیون آن را آقای کرزی بهدست آورد، اما بنا بر ملاحظات استراتژیک، ملل متحد از بررسی موارد تخلف و دستبرد انتخاباتی شانه خالی کرد.
بخش سوم برنامههای تکنوکراتها استوار بود بر دولتسازی و تقویت نهادهای دولتی بهشکلی که تفوق و برتری قشر خاصی را ضمانت کند. طرحها و برنامههایی که ریخته میشد، بهصراحت در راستای ایجاد تفوق اعلامناشده صورت میگرفت. در سالهای اول بنابر اینکه مجاهدان در ادارات دولتی شریک بودند، این گروه مبادرت ورزید به ساختن ادارات موازی با دولت و خارج از ساختار حسابدهی. تقریباً در هر بخش یعنی سیاست خارجی، امنیت، استخبارات، اقتصاد و دیگر مسایل بنیادی به بهانه اینکه نهادها در دست جنگسالاران است؛ نهادیهای موازی دیگر ساخته شد. برای پنج سال پیهم دولت افغانستان تلاش کرد که قوای امریکا را در سراسر افغانستان گسترش دهد. تکنوکراتهای اطراف آقای کرزی به این باور بودند که با گسترش حضور نظامی امریکایی و ایجاد تیمهای بازسازی ولایتی تحت عنوان تقویت حاکمیت قانون و ظرفیتسازی در واقع به آنها ساحه مانور و حرکت سیاسی به حمایت خارجیها بهوجود میآورد و بدین ترتیب آنها به یک فکتور سیاسی داخلی تبدیل خواهند شد.
بهخاطر تطبیق این استراتژی، امریکا و بعدها ناتو سخاوتمندانه با اینها همکاری کردند، اما از آنجایی که این شخصیتها فاقد قابلیت اتصال عاطفی و سیاسی با مردم و تودهها بودند، تا حال نتیجهی بزرگ بهدست نیاوردهاند و تا حدی در تقابل با ذهنیت عامه قرار گرفتهاند.
رویهمرفته بین سالهای ۲۰۰۱ الی ۲۰۰۷ آقای کرزی هیچ رقیب پشتونتبار در افغانستان نداشت. تمامی رهبران جهادی و سیاسی از همه اقوام افغانستان بهجز از حکمتیار و ملاعمر به کابل برگشته بودند و در شورای غیررسمی تحت عنوان مشوره با بزرگان جهادی گاه و ناگاه در ارگ جمع شده و بهصورت نمادین خود را شریک در تصامیم ارگ میدیدند. آقای کرزی با روش نرم و مصلحتمحور در چهار سال اخیر توانسته بود حمایت قاطع داخلی و خارجی را بهدست آورد.[۱]
[▲] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.
[▲] پینوشتها
[۱]- امرالله صالح، پس از مسعود (۱۰)، روزنامهی ۸صبح، ۲۴ قوس ۱۳۹۱.
[▲] جُستارهای وابسته
□
[▲] سرچشمهها
□ روزنامهی هشت صبح