|
پس از مسعود
يادداشتهای امرالله صالح
فهرست مندرجات
.
کاخ کاغذی، نگاهی به توافقات بن
پس از عملیات بلندمدت آزادی (Operation Enduring Freedom)، در دسامبر ۲۰۰۱ که منجر به سرنگونی حکومت طالبان در افغانستان شد، شهر بن آلمان میزبان کنفرانسی بود که در آن رهبران افغان برای انتخاب رهبر دولت موقت افغانستان جمع شدند. این کنفرانس با نام کنفرانس بن شناخته میشود. طی این کنفرانس حامد کرزی برای این عنوان انتخاب شد که در ادامه در سال ۲۰۰۴ در انتخابات به عنوان رئیس جمهور نیز انتخاب شد.
مدیریت بحرانها، حادثهها، تحولات و رویدادها برای کسانیکه در بطن آن قرار دارند، دشوار اما هیجانآور است؛ ولی قضاوت در بارهی این تکانهها، آنهم بعد از گذشت زمان، دشوار نیست. این نوشته نیز، قضاوت نویسنده است از مدیریت بحران سیاسی و رهبریِ پس از مسعود؛ مدیریتی توسط همسنگران و نزدیکانش.
تاریخ را به قضاوت گرفتن، به یقین، آسانتر از ساختن تاریخ است. ساعاتی پس از نبود مسعود، جمعی انگشتشمار از دوستان و همسنگران نزدیکش توافق کردند که محمدقسیم فهیم، تا زمان روشن شدن وضعیت، جانشین او باشد. این جلسه تصمیمگیری، شامگاه نهم سپتامبر ۲۰۰۱ صورت گرفت؛ یعنی ساعاتی پس از شهادت احمدشاه مسعود. هیچ یک از کسانیکه این تصمیم را گرفتند، جزو کدام تشکل تصمیمگیری برای این کار نبودند. در واقع، چنین ساختاری که بتواند جانشین مسعود را تعیین کند، وجود نداشت. احمدشاه مسعود در زمان حیاتش، معاون نداشت. او از دید سیاسی، خود را متعلق به «جمعیت اسلامی» میدانست، اما کسانیکه در نبود او، فهیمخان را جانشینش تعیین کردند، حتا مشورتی با استاد برهانالدین ربانی، رهبر فقید جمعیت اسلامی نیز، نکردند؛ اگر هم کردند، تلیفونی بود؛ یعنی استاد را در مقابل یک عمل انجامشده قرار دادند.
با همین اولین اقدام، ساختارزدایی و تلاش فردی برای تسلط بر امور آغاز شد. فهیمخان در آن جمع کوچک، و بعد در سخنرانی در روز به خاک سپاری احمدشاه مسعود، سه نکته را بهعنوان اصول کاریاش بیان کرد: هیچ تصمیم بزرگی را بدون مشورت با ساختاری که از مقاومت باقی مانده، نمیگیرد؛ تشکیلات، شخصیتها و نقششان را - چنانکه در دوران حیات احمدشاه مسعود بود - حفظ خواهد کرد و اینکه راه مسعود را ادامه خواهد داد و آرمانش را، به هیچ صورت، زیر پا نخواهد کرد.
شاید پابندی به این اصول، نه تنها برای او بلکه برای هرکس دیگری که فرماندهی کل نظامی را بهدوش میگرفت، مشکل بود؛ شاید هم ناممکن.
به هر رو، این تنها مسعود بود که با تواناییهای منحصر به فردش، خلاها را پر و کمبودها را رفع میکرد. او، تمام مشخصههای یک رهبر کاریزماتیک را داشت. در طول تاریخ، پرساختن جای خالی چنین رهبران، ناممکن بوده است. تاریخ، چنین موردی را به حافظه ندارد.
پس با مرگ مسعود، بخشی از آرمانها، تشکیلات و اصولی که برای مبارزه رقم خورده بود، با خودِ او، دفن شد. روستاییان صافدل، فرماندهان میانرتبه و جنگجویان مقاومت، نقشی در انحرافهای بعدی سیاسی نداشتند. آنها در نبود مسعود، به حاشیه رفته بودند. و به این ترتیب، اولین اصل مبارزهی مسعود، که اتکا به خواست و نظر مردم بود، در نخستین روزهای نبود او، زیر پا شد.
پس از مسعود، مردم نقش و سهمی در مدیریت تحولات سیاسی نداشتند. آنها در سیاستهای بزرگ نیز، سهیم نبودند. و هیچ نوع نظرسنجنیای هم، برای آگاه شدن از نظریات و خواستهای آنها صورت نمیگرفت. این درست زمانی بود که طالبان سقوط کرده و نیروهای مقاومت در آستانه ورود به کابل بودند. تمام ساختارهای مشورتی و تصمیمگیری با اتکا بهنظر عام و ریشهدار، در واقع پس از مسعود از هم پاشید. اما در پس این شتابزدگی، عوامل و فشارهای پیدا و پنهان دیگری نیز وجود داشت که به آن بهصورت کوتاه میپردازم.
بعد از ۱۱ سپتامبر و ورود نیروهای مقاومت به کابل، امریکاییها خشمگین بودند و حس انتقام علیه القاعده و طالبان هنوز بر تصامیم آنها مسلط بود. آنها میخواستند تحولات سیاسی پس از طالبان با سرعت شکل بگیرد.
اولین نماینده امریکا در امور افغانستان بعد از حادثه ۱۱ سپتامبر، جیمز دابنس نام داشت. او حالا در موسسه تحقیقاتی راند کار میکند؛ یعنی یکی از ماموران حلقه «محافظهکاران نو» در امریکاست.
«محافظهکاران نو» بعد از ۱۱ سپتامبر، برنامههای بزرگی در سر داشتند: خاورمیانه بزرگ و گسترش دموکراسی. حمله به عراق، مشمول همین برنامهها بود. شخصیتهای کلیدی «محافظهکاران نو» مانند دیک چینی، معاون رییسجمهور، دونالد رامسفلد، وزیر دفاع، پل والفوویتز، معاون وزیر دفاع و بعدها رییس بانک جهانی، کاندولیزا رایس، مشاور امنیت ملی و بعدها وزیر خارجه امریکا، هر یک به نوبه خود بعد از ناکامی در تامین امنیت در عراق، از محبوبیت افتادند و بعضی دیگرشان در نتیجه افتضاحهای متعدد، از صحنه رخت بربستند؛ اما این حلقه نه تنها در چگونگی شکلدهی راهبرد نظامی در افغانستان نقش کلیدی داشت، بلکه در شکلدهی تحولات سیاسیِ سالهای اول نیز، مستقیم دخیل بود.
در حالیکه امریکا میخواست ادارهی جدیدی برای افغانستان بسازد، ماموران کلیدیاش شناخت بسیار عمیق از لایههای سیاسی و ساختارهای قومی کشور نداشتند. در همین مقطع بسیار حساس، زلمی خلیلزاد، امریکاییِ افغانتبار، نقشی بسیار مهم و حساس در شکلدهی اذهان حلقات تصمیمگیرنده در امریکا داشت.
حالا معلومات زیادی در ارتباط به خواستها و آرزوهای شخصی او، به دسترس عام قرار گرفته است، اما در آن زمان، او احساسات سیاسی خود را که تاثیرپذیر از مراوداتش با افغانها بود، پنهان میکرد.
در داخل افغانستان، سرعت پیروزیهای نظامی و گشایشیافتن ساحه از یک طرف و تشتت ساختاری از جانب دیگر، بحث عمیق و بامفهومی را در ارتباط به نوع نظام بعدی، تقریبا، ناممکن ساخته بود. فقط چند نکته بزرگ، بهصورت غیررسمی میان به اصطلاح نسل دوم رهبران جمعیت اسلامی افغانستان توافق شده بود: این که مذاکرات نباید تحت تاثیر استاد برهانالدین ربانی قرار گیرد؛ ریاست ادارهی نو به یک سیاستمدار پشتونتبار تعلق گیرد و نهادهای کلیدی قدرت، در اختیار یاران نزدیک احمدشاه مسعود باشد.
آقای محمدیونس قانونی، شخصیکه شهرت به مذاکرهکننده استراتژیک و تدبیری بلند دارد، مقام محوری در مذاکرات بن آلمان بود. او به نمایندگی از جبهه مقاومت، همین سه اصل را که در واقع پایهگذاری یک کاخ کاغذی بود، تطبیق کرد. شاید عوامل، دلایل و فشارهای زیادی بر او وارد شد، تا مذاکرات را به عجله به نتیجه برساند، اما نتایج مذاکرات در اولین گام، ساختار سیاسی جبهه مقاومت را از هم پاشید.
در ساختار سیاسی جبهه مقاومت، چهار جناح عمده، نقش داشتند: حزب وحدت اسلامی افغانستان به نمایندگی از هزارهها، جنبش ملی به نمایندگی از ازبکها، شاخهای از حزب اسلامی مولوی خالص تحت رهبری حاجی عبدالقدیر به نمایندگی از اقوام شرق افغانستان، اتحاد اسلامی به رهبری استاد سیاف بهعنوان یک حزب جهادی بانفوذ در حوزه کابل، حوزه پکتیای بزرگ؛ شرق و حتا جنوب افغانستان و جمعیت اسلامی به رهبری استاد برهانالدین ربانی، رییس دولت اسلامی افغانستان که مشروعیت بینالمللیاش را، با از دست دادن پایتخت، حفظ کرده بود.
تقسیم نابرابر قدرت در اولین جرقه، تمامی جناحهای سهیم در جبهه مقاومت را، از محور یاران احمدشاه مسعود دور کرد. این تقسیم به هیچ صورت، امکان این را که پایدار باقی بماند، نداشت. شاید به حرمت خون مسعود یا هم دلایل استراتژیک دیگر، هیچ یک از پایههای سیاسی جبهه مقاومت اعتراضی علنی نکردند، اما آنها درک کردند که از این به بعد، اگر قرار است حقی را بخواهند، باید از آقای کرزی بهدست آورند، نه از به اصطلاح نسل دوم و جوان جمعیت اسلامی افغانستان.
سنگرداران ضدظلم و تاریکی، اکنون دیگر اعتمادشان را بر یکدیگر از دست داده بودند؛ آنهم بر سر تقسیم قدرت سیاسی. این «اعتماد از دست دادن» در کشوری که بهدست آوردن، حفظ و تقسیم قدرت پرتلاطم است، شاید زیاد تعجبآور نباشد.
توافق بر سر سه اصل فوق، یعنی حمایت از یک زعامت پشتونتبار در ادارهی نو، تمرکز قدرت در یک نقطه خاص و به حاشیهکشیدن استاد ربانی، فرصتهای بسیار بزرگی در اختیار آقای کرزی قرارداد تا به آسانی، در صف سیاسی و نظامی جبهه مقاومت نفوذ کند و با اتکا به مقوله «تفرقه بینداز و حکومت کن» موقفش را تحکیم بخشد. فروپاشی صفِ سیاسی مقاومت، هیچ ربطی به زیرکی سیاسی آقای کرزی یا هم دسیسههای بیرونی ندارد. اولین تکانهی ویرانگر برای جریان سیاسی مقاومت، نحوهی مذاکرات بن و چگونگی تقسیم قدرت بود.
آقای محمدیونس قانونی، در میان بزرگان سیاسی جبهه مقاومت، به یک مذاکرهکننده استراتژیک شهرت داشت. او در گذشته نیز، به نمایندگی از دولت اسلامی افغانستان و جبهه مقاومت، مذاکراتی با حلقات خارجی و داخلی را رهبری کرده بود. اینکه چه عوامل و فشارهایی او را واداشت تا سه اصل یادشده را در بن مدنظر بگیرد، تاهنوز روشن نیست. این سه اصل، به یک جنگ داخلی در درون جمعیت اسلامی افغانستان دامن زد؛ متحدان قومی و سیاسی جمعیت را از آن بیگانه ساخت و ساختاری که از مسعود به میراث مانده بود، از هم پاشید.
آقای کرزی، با حصول اطمینان از فروپاشی «وحدت نظر و توافق سیاسیِ جبهه مقاومت» توانست در لویهجرگه قانون اساسی، خواستهای ناممکن و شخصیاش را با نفوذگذاری و ایجاد تفرقه در صف سیاسی مقاومت، درج قانون اساسی کند.
کسانیکه قانون اساسی افغانستان را به بررسی گرفتهاند، همه به این باورند که در هیچ جای دنیا، صلاحیتهای رییس دولت، مانند مورد افغانستان، گسترده نیست. شاید اگر صف سیاسی مقاومت از هم نمیپاشید، مرکزیتی به این حد با خفقان در افغانستان، بهوجود نمیآمد و شاید هم متحدان سیاسی مقاومت، به حرفهای یکدیگر باور و اطمینان میداشتند.
قانون اساسی افغانستان، پایگاه مستحکمی برای آقای کرزی ایجاد کرد. او که با هیچ وسیلهای به کابل آمده بود، حالا بزرگترین حربهاش، قانون اساسی بود؛ قانونی که تمام صلاحیتهای اجرایی دولت را در اختیارش قرار میداد.
پیش از تصویب قانون اساسی آقای کرزی، محمدیونس قانونی را از سمت وزارت داخله کنار زده بود.آن زمان تعدادی از طرفداران محمدیونس قانونی، واکنشی ضعیف نشان دادند و بس.
در آن زمان، آیساف متعهد به حفاظت از نهاد ریاستجمهوری بود و حاضر بود به هر قیمتی که شده، از تطبیق فرامین آقای کرزی حمایت کند. همچنین، یکی از وظایف و تعهدات نهچندان مخفی آیساف، جلوگیری از کودتای احتمالی به اصطلاح ایتلاف شمال بود. جنرال جان مککول، اولین فرمانده آیساف، انگلیسی بود؛ یعنی به استعمار پیر تعلق داشت. او، بهتر از هر کس دیگری، حساسیتهای سیاسی قومی افغانستان را درک میکرد.
جنرال مککول، در ظاهر، روابطی گرم با بزرگان جبهه مقاومت داشت؛ اما در باطن، بهدلایل متعدد، این بزرگان را خوش نمیداشت. باری او، با فهیمخان، معاون اول ریاستجمهوری و وزیر دفاع آن وقت، مشاجره لفظی کرده و سوگند یاد کرده بود که از هیچ سعی و تلاشی در راستای انحلال نظامی و سیاسی جبهه مقاومت، دریغ نخواهد کرد.
وقتی در اپریل سال ۲۰۰۲ یکی از هواپیماهای نظامی ایران میخواست محمولهای را به کابل انتقال دهد، توسط آیساف ممانعت شد؛ در پی آن فهیمخان، جنرال مککاول را به دفتر خود خواست و به او گفت که وزیر دفاع افغانستان او (فهیمخان) است و او تعیین میکند که کی اینجا رفتوآمد داشته باشد و کی نه. اما برای این نوع هشداردادنها دیگر، دیر شده بود. جنرال جان مککاول، توانایی دفاع از خود را بهدست آورده بود: هم بهصورت حقوقی در چوکات معاهدهای امضاشده و هم بهصورت نظامی با در نظرداشت نیرویی که در اختیار داشت.
قوای خارجی، تواناییهای نظامی و سیاسی جبهه مقاومت را دقیق بررسی کرده بودند و برای هر نوع احتمال، آمادگی داشتند. در این مرحله، جبهه مقاومت نه تنها بر سر تقسیم نابرابر قدرت دچار تشتت داخلی شده بود، بلکه حامی استراتژیک خارجی نیز نداشت. غربیها، تحت تاثیر مشورههای زلمی خلیلزاد و اشرفغنی احمدزی، نفوذ زیاد جبهه شمال را جزو عوامل بحران تلقی میکردند.
بنابر همین عوامل، آقای کرزی بعد از مدتی نهچندان دور، توانست در قدرت و سیاست افغانستان نقش مرکزی بگیرد. تمامی جناحهای دیگر در بازیهای کوچک درونگروهی گیر افتادند و هر یک با مشوقها و امتیازهای کوچک، به آسانی جذب در دستگاه قدرت به رهبری آقای کرزی شدند. این روند و تشتت، تا امروز نیز بهشکل بدترِ آن ادامه دارد.
جناحهای سیاسی مقاومت در سال ۲۰۰۴ و در اولین انتخابات ریاستجمهوری، خواستند یکبار دیگر به تثبیت نفوذ و نقش خود در افغانستان بپردازند. آنها فکر میکردند که با رفتن به میدان رقابتهای انتخاباتی، میتوانند آقای کرزی را به چالش بکشند و انتخابات را به دور دوم ببرند، و در نتیجه بازهم یک حکومت ایتلافی و همگانی را تشکیل دهند تا جناحهای قومی، به اندازهی رای خود در آن سهم داشته باشند. از همین رو، محمدیونس قانونی، جنرال عبدالرشید دوستم و حاجیمحمد محقق، هر یک، مستقلانه خود را نامزد ریاستجمهوری کردند.
اما در انتخابات سال ۲۰۰۴، آقای کرزی دو برگ برنده داشت: اول اینکه امریکاییها تصمیم گرفته بودند به هر قیمتی که شده، او در قدرت باقی بماند و برنده شود؛ زیرا بدیل دیگری که مهارتها و جذبه او را داشته باشد، نمیدیدند. به همین دلیل، مدیریت انتخابات به اندازهای ساده و قابل نفوذ بود که نامزدِ در قدرت؛ یعنی آقای کرزی، میتوانست بسیار ساده در آن نفوذ کند. تمام شکایات و انتقادهای مبنی بر تقلب، حتا انعکاس مطبوعاتی پیدا نکردند. دیپلوماتهای کشورهای غربی به دفاع از آقای کرزی پرداختند و حریفان او هم، متوجه شدند که از سروصدایشان چیزی ساخته نمیشود.
برگه دوم قوت آقای کرزی، در رخنه و نفوذگذاری او در بین ساختار سیاسی مقاومت و اقوام افغانستان بود. او فهیمخان را کنار زد و به بسیار سادگی توانست احمدضیا مسعود را در کنار خود داشته باشد. آقای محقق را کنار زد، ولی به بسیار سادگی کریم خلیلی را بهعنوان متحد دایمی خویش تقویت کرد. استاد برهانالدین ربانی هم، با تجربه تلخی که از عملکرد حلقه دومی جمعیت داشت، از احمدضیا مسعود پشتیبانی کرد.
روی همین محاسبهها و دلایل، به چالش کشیدن آقای کرزی در انتخابات سال ۲۰۰۴، کاری بود خیالی و ناممکن. حالا صحنه سیاسی افغانستان دیگر بهصورت بنیادی و اساسی شکل گرفته بود و در راس تمام دستگاه قدرت، یک شخص قرار داشت. این شخص نه تنها از حمایت بینالمللی برخوردار بود، بلکه هیچ جناح بزرگ سیاسی در داخل افغانستان نیز، در برابرش قرار نداشت.
هیچ یک از اقوام و گروههای سیاسی افغانستان از توافقات بن «رضایت کامل» ندارند. برای جبهه مقاومت، با استناد به آنچه گفته شد، این یک پیروزی مقطعی ولی شکست استراتژیک بود؛ تکنوکراتهای برگشته از غرب هم، با انتقاد از تمرکز قدرت به یک جناح، برای خود فضا و زمینه نفوذ در دولت میجستند و افراطیون قومی، این تمرکز را تهداب بیثباتی تلقی میکردند. اما برای مقاومتگران، توافقات بن چیزی بهجز یک کاخ کاغذی نبود که با اولین طوفان سیاسی در لویهجرگه، از هم پاشید و در واقع بهای مبارزه سهدهه به چند چوکی بیبنیاد و زودگذر دولتی تقلیل داده شد. آرزوی بزرگ مبارزین که میبایست بعد از این همه تکانهها تفوقجویی در تمام اشکال و روش آن از میان رفته و اصل پاسخگویی به مردم در نظام نو نهادینه شود بهجایی نرسید.[۱]
[▲] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.
[▲] پینوشتها
[۱]- امرالله صالح، پس از مسعود (۱۱)، روزنامهی ۸صبح، ۱۴ دلو ۱۳۹۱.
[▲] جُستارهای وابسته
□
[▲] سرچشمهها
□ روزنامهی هشت صبح