جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۹۷ آبان ۲۸, دوشنبه

جامعه‌شناسی

از: دانشنامه‌ی آریانا

جامعه‌شناسی


فهرست مندرجات
علوم اجتماعیجامعه

جامعه‌شناسی (به انگلیسی: Sociology، با تلفظ آمریکایی: Sociology)، بخشی از علوم اجتماعی و دانش بررسی جامعه (Society) است، که به مطالعه‌ی علمی گروه‌های انسانی و پديده‌های مرتبط با زندگی اجتماعی آن‌ها می‌پردازد. به سخن دیگر، «این رشته‌ی علمی به‌بررسی جوامع بشری، برهم‌کنش‌های آن‌ها، و فرایندهایی که جوامع را در وضعیت جاری‌ نگاه داشته یا تغییر می‌دهد پرداخته و هدف این حوزه‌ی علمی پرداختن به تجزیه‌ی جامعه به بخش‌های تشکیل‌دهنده‌ای آنُ مانند انجمن‌ها، نهادها، گروه‌های هم‌جنس، هم‌‌تبار، یا هم‌سن، و بررسی نحوه‌ی برهم‌کنش فعال این اجزأ با همدیگر است. افزون بر این‌ها، این دانش موضوعاتی چون: طبقه اجتماعی، قشربندی، جنبش اجتماعی، تغییرات اجتماعی و بی‌نظمی‌هایی مانند جرم، انحراف و انقلاب را مورد تحقیق قرار می‌دهد.»

از آن‌جایی که جامعه‌شناسی به رفتار انسان‌ها به‌عنوان موجوداتی اجتماعی توجه دارد، دامنه‌ی پژوهش آن بی‌نهایت وسیع است و از تحلیل (واکاوی) برخوردهای گذرا بین افراد در خیابان گرفته تا بررسی فرایندهای اجتماعی جهانی را در بر می‌گیرد.


تعریف جامعه‌شناسی

اکثر جامعه‌شناسان به‌دليل پيچيدگى موضوع جامعه‌شناسى (جامعه و واقعيات پيچيده‌ی آن)، از طرح يک تعريف معين خوددارى کرده‌اند. زيرا به‌نظر آنان ارائه يک تعريف جامع و مانع در اين زمينه بسيار دشوار است. چنان‌که «هانرى مندراس» (Henry Mendras)، که خود رسماً از ارائه تعريف خوددارى کرده، معتقد است «تعريف در آغاز علم معنایى ندارد.» «ژرژ گورویچ» (Georgees Gurvitch) نیز در رابطه با دشوارى یک تعریف براى جامعه‌شناسى مى‌گوید: «موضوع جامعه‌شناسى به‌دو دلیل پیچیده است: یکی به دلیل این‌که پیچیدگى قلمرو حقایقى است که جامعه‌شناسى در آن به‌سر مى‌برد، یعنى «واقعیت اجتماعی» یا تمام خصوصیات ویژه‌اى که آن را از دیگر وقایع مشخص و متمایز مى‌کند. دو دیگر روش جامعه‌شناسى است که در آن بررسى واقعیات، به‌نحو پیچیده صورت مى‌گیرد.»

گورویچ، چنین نتیجه مى‌گیرد که تعریف جامعه‌شناسى به‌عنوان یک علم کار ساده‌اى نیست و اصولاً حد و مرز هر علمى قبل از آشنایى کامل به آن همیشه دشوار است. زیرا بعد از مطالعات دقیق در یک علم، مى‌توان فهمید که آن علم در چه زمینه‌هایى بحث مى‌کند و موضوع آن چیست.

با وجود این دشوارى‌ها، باز هم تعداد زیادى از جامعه‌شناسان مستقیم و یا غیرمستقیم در ضمن کارهاى علمى و تحقیقاتى خود تعریفى از جامعه‌شناسى ارائه داده‌اند.

تعاریف ناظر بر کلیت جامعه و نحوه تحول آن در تاریخ: در این گروه که عده‌ی زیادى از جامعه‌شناسان اولیه چون: ابن‌خلدون، مونتسکیو، اگوست کنت، مارکس، و سى رایت میلز قرار دارند، تعاریف خود را بر حرکت تاریخى جامعه و قوانین کلى حاکم بر آن معطوف داشته و معتقد هستند که جامعه‌شناسى باید در پى کشف قوانین کلى پدیده‌هاى اجتماعى باشد.

ابن خلدون، متفکر بزرگ اسلامی، گرچه مستقیماً از جامعه‌شناسى تعریف نمى‌کند، ولی مى‌توان تعریف او را از «علم تاریخ» بر موضوع جامعه‌شناسى منطبق کرد. او مى‌گوید:

    بدان که حقیقت تاریخ این است که، حالت اجتماعى انسانى را به ما بشناساند. یعنى عمران جهان «تمدن» و آن‌چه بر طبیعت عارض مى‌شود، یعنى احوال جوامع چون: توحش، تلطیف روابط انسانى و عصبیت، روح خانوادگى و قبیله‌ای، انواع چیرگى بعضى مردم بر مردم دیگر مانند: تشکیل دولت، امپراتورى و سلسله‌ها و آن‌چه بشر در پرتو کوشش و کار خویش به‌دست مى‌آورد. پیشه‌ها و معاش و دانش‌ها و هنرها و دیگر عادات و احوالى که در نتیجه طبیعت این اجتماع روى مى‌دهد.

«اگوست کنت« جامعه‌شناسی را این‌طور تعریف مى‌کند:

    جامعه‌شناسى علم قوانین کلى پدیده‌هاى اجتماعى مى‌باشد که خود حاصل عمل تاریخى و واقعیات اجتماعى پیچیده‌اى است که به‌صورت کلى اخذ شده و به‌صورت یک سیستم کلى از قوانین درآمده است.

تعاریف ناظر بر روابط درونى بین گروهى: این دسته از جامعه‌شناسان، که طرفداران آن‌ها اکثراً در آمریکا به‌سر مى‌برند، برخلاف گروه قبلى، بیش‌تر به واقعیت روابط موجود میان افراد و گروه توجه دارند و به حرکت تاریخى و قوانین کلى حاکم بر آن کمتر توجه مى‌کنند و با گرایش به «روان‌شناسى اجتماعی»، جامعه‌شناسى را تعریف مى‌نمایند. آن‌ها جامعه‌شناسى را «علم بررسى مناسبات و روابط اجتماعى مى‌‌دانند» و این‌گونه تعاریف قویاً بر «روان‌شناسى اجتماعی» تأکید دارد.

«ساموئل کنیگ» (Samoel Koenig) در تعریف جامعه‌شناسى مى‌گوید: «جامعه‌شناسى عبارت است از مطالعه‌ی رفتار و کردار آدمى از یک طرف و چگونگى مناسبات متقابل افراد بشر از طرف دیگر».

«آلبیون اسمال» (Albion Small) مى‌گوید: «جامعه‌شناسى کنش‌هاى متقابل اجتماعى را بررسى مى‌کند». یا «جامعه‌شناسى یعنى علم روابط اجتماعى هم رفتار در گروه و هم در جامعه».

«لئوپلد فن‌وایز» (Leopold Vonwies) جامعه‌شناس آلمانی، جامعه‌شناسى را بررسى روابط متقابل انسان‌ها مى‌داند و قائل به اصالت احساس و اصالت رفتار است.

تعاریف ناظر بر موضوعات خاص جامعه‌شناسى: این گروه نخست، ویژگى موضوع جامعه‌شناسى را اثبات کرده، سپس به تعریف خاصى از آن مى‌پردازد. تأکید این دسته بیش‌تر روى مطالعه‌ی جامعه، نظام اجتماعى و نهادهاى جامعه مى‌باشد و در حقیقت براى امور اجتماعى نوعى اصالت قایل هستند. طرفداران این نظریات کسانى چون: دورکیم، ماکس ویر (Maxe Weber)، مارسل موس (Marcel Mauss)، پارسنز (Talcott Parsons) و سوروکین (P. A. Sorokin) مى‌باشند.

دورکیم (۱۹۱۷-۱۸۵۸) جامعه‌شناسى را «علم نهادهاى اجتماعى و چگونگى تکوین و عمل آن‌ها» تعریف مى‌کند. به‌نظر دورکیم «نهادهاى اجتماعى مجموعه‌ی اعمال و افکارى هستند که فرد آن‌ها را ساخته و پرداخته در برابر خود مى‌یابد و آن‌ها خود را کم و بیش بر افراد تحمیل مى‌کنند».

او معتقد است: «شیوه‌ی تفکر، احساس و عمل جامعه یا گروه غیر از شیوه‌ی تفکر، احساس و عمل افراد تشکیل‌‌دهنده‌ی آن در تنهایى است». یا بنا به اصل «امر جنس» (Emergence) در کل خاصیتى است که در تک‌تک اجزأ نیست.

به‌نظر دورکیم واقعه اجتماعى (پدیده‌ی اجتماعی) هرگونه شیوه‌ی عملى ثابت‌شده یا ثابت‌نشده است که قادر است از خارج فرد را مجبور سازد. او مى‌گوید: «جامعه‌شناسى ضمیمه‌ی هیچ علم دیگرى نیست، بلکه علمى مستقل است». او «واقعیت اجتماعی» را همانند شىء تلقى کرده و معتقد است که «واقعیت اجتماعی» (پدیده‌ی اجتماعی) را نمى‌توان جز با واقعیت اجتماعى دیگرى تبیین کرد.

ماکس وبر (۱۹۲۰-۱۸۶۴) مى‌گوید: «جامعه‌شناسى علمى است که کوشش مى‌نماید تا به درک، تفسیر و تفهم عمل اجتماعى انسان نائل شود تا بدین‌ترتیب به تبیین علّى سیر عمل اجتماع و نتایج آن موفق آید». چنان‌که از این تعریف معلوم مى‌شود، ارکان اصلى جامعه‌شناسى وبر، عبارت هستند از: «عمل اجتماعی، درک و تفهّم آن و سرانجام تبیى علّى آن».

به‌نظر ماکس وبر «تفهّم» عبارت است از: شناخت حالات درونى افراد و معانى که افراد به رفتار خویش مى‌دهند و از آن‌جا که «تفهّم» تنها براى وجدان‌‌هاى فردى میسر است، بدین جهت لازم است معانى و ارزش‌هایى را که محرک رفتار آن‌ها بوده است تفسیر کنند. بنابراین ماکس وبر، «تفهّم»، و «تفسیر» را در یک عبارت ترکیب نموده و اصطلاح «تفهّم تفسیری» را با یک معناى ذهنى در برابر «معناى عینی» به‌دست مى‌دهد.

تالکت پارسنز (جامعه‌شناس آمریکایی) معتقد است «جامعه‌شناسى بررسى نظام‌هاى اجتماعى مبتنى بر کنش‌هاى متقابل رفتارها و نقش‌هاى اجتماعى مى‌باشد». پارسنز، نظام‌هاى اجتماعى را مجموعه‌اى مرکب از افراد یا گروه‌هایى که نسبت به یکدیگر کنش‌هاى متقابل دارند مى‌داند.

تعاریف پیشین و ده‌ها تعریف دیگرى که از جامعه‌شناسى به‌عمل آمده، و کم‌وبیش مورد انتقاد جامعه‌شناسان قرار گرفته نشان مى‌دهد که تا چه‌حد ارائه یک تعریف جامع و مانع در این زمینه دشوار است.

با این‌همه، ژرژ گورویچ، جامعه‌شناس فرانسوى جامع‌ترین تعریف جامعه‌‌شناسى را این‌گونه مطرح کرده است. به‌نظر او موضوع جامعه‌شناسى تنها طبقات، گروه‌ها، روابط اجتماعی، نهادهاى جامعه، مقررات، فرهنگ و روحیه جمعى نیست، بلکه در عین حال منظومه‌هاى بزرگ یا نظام‌هاى عمده اجتماعى و هم‌چنین روابط اجتماعى فرد با دیگرى و نیز صور مختلف به هم‌بستگى اجتماعى را در بر مى‌گیرد.

به‌نظر گورویچ، «جامعه‌شناسى علمى است که «پدیده‌هاى اجتماعى تام» را در کلیه سطوح و با تحرک قرار دادن انواع «دیالکتیک» اجتماعى خرد (میکرو، سوسیو)، گروه‌بندى جزئى و جامعه‌هاى کلى در سیر تکوینى و تخریبى آن‌ها بررسى مى‌کند.»

حال اگر بتوان تعریف ساده‌اى از جامعه‌شناسى ارائه داد، باید گفت: «جامعه‌شناسى علمى است که به‌طور کلى روابط انسانى یا زندگى اجتماعى انسان‌ها را در جامعه مورد مطالعه قرار مى‌دهد، یا علم جامعه است» و این جامعه چنان‌که «گورویچ» و «ریمون آرون» (Raymond Aron) بیان کرده‌اند، یک واقعیت بسیار پیچیده است: «منظومه‌اى است داراى ابعاد متعدد با سطوح مختلف جنبه‌ها و جلوه‌هاى گوناگون».

اما وقتى گفته می‌شود «جامعه»، منظور واقعیتى ساکن و ایستا مانند: خانواده و اجتماع نمى‌باشد، بلکه در عین حال مراد این است که زندگى اجتماعى و تحول وقایع جامعه را مورد بررسى قرار داد. بدین لحاظ تعریف را کامل‌تر این است: «جامعه‌شناسى یعنى علم مطالعه واقعیات و وقایع جامعه».


پیشینه‌ی تاریخی

بیش‌تر دانش‌هایی که امروز با نام‌های جدید پا به‌عرصه‌‌ی میدان گذاشته‌اند، بر خلاف تصور اغلب، علوم جدید و امروزی نیست، بلکه ریشه‌های بسیار عمیقی در تاریخ داشته و از دیر باز مورد توجه انسان‌ها بوده است. تنها به لحاظ عدم گسترش کنونی آن‌ها در گذشته حالت کلی و عمومی داشته و به‌عنوان علم مستقلی مطرح نبوده است. در دوران پیش از رنسانس بیش‌تر این علوم در فلسفه جای داشت و به‌طوری کلی و مرتبط با مباحث فلسفی از آن‌ها بحث می‌شد. در مکاتب فلسفی قدیم علاوه بر بحث هستی و عوارض آن از تاریخ، سیاست، حقوق، تعلیم و تربیت، روان‌شناسی، روانکاوی و جامعه‌شناسى و... بحث می‌شد و فیلسوف در تمام یا بیش‌تر دانش‌های زمان خود صاحب بود. اما گسترش دامنه‌ی علوم و پیچیده‌تر شدن آن‌ها سبب شد که آن علوم یکی پس از دیگری خود را از دامان فلسفه برهاند و به‌عنوان علم مستقلی مطرح گردد و در حقیقت توسعه و رشد موضوع و مسائل علوم آن‌ها را از حالت کلی و عمومی در آورد و در بررسی‌های ویژه‌ای به‌نام خود آن علم مطرح کرد و تخصص‌های جداگانه‌ای را ضروری ساخت. به‌هر حال، برای بیش‌تر علوم امروزی خاستگاهی جز فلسفه نیست و اندیشه‌های منظم بشر گذشته را درباره‌ی هر یک از آن‌ها باید در درون فلسفه جستجو کرد و اندیشه‌های اجتماعی نیز از این قاعده مستثنی نیست.

احسان نراقی، در فصل اول کتاب «علوم اجتماعی و سیر تکوینی آن»، زیر عنوان «دانش اجتماعی در مراحل نخستین» می‌نویسد: «انسان از همان زمانی‌که خود را مواجه با طبیعت و جهان هستی یافته، همواره در پی آن بوده است که به امور مربوط به حیات اجتماعی خود، با توسل به افسانه‌هایی خیالی و التجای به احکام دینی و استناد به آرای فلسفی و علمی صورتی نوعی و هیأتی یگانه بخشد و بدین قرار از برای خود، به اختلاف زمان و مکان، جهان‌بینی خاصی پدید آورد.

و چون حصول تطور هر علم مشروط به شرایطی است، حصول آگاهی نسبت به امور اجتماعی و نیز تابع عواملی بوده است، همچون: وجود پیشینه و مواریث تاریخی در زمینه‌ی حکمت و معرفت و محیط مناسب برای تفکر و غور و مداقه‌ی آزادانه در امور و حدوث دگرگونی‌ها و انقلاب‌های اجتماعی که ذهن افهام و عقولی را به‌خود مشغول داشته و وجود دانش اجتماعی را ضروری ساخته است.»

در سده‌های ششم تا چهارم پیش از میلاد، یونانیان معتقد بودند که احکام عالم هستی و قوانین و سنن حاکم بر طبیعت و اجتماع برای بشر از امور لاینحل نیست و ذهن آدمی از فهم و دریافت این قضایا ناتوان نمی‌ماند. بر اثر این اعتقاد علوم طبیعی و انسانی که شامل شناسایی جامعه نیز بود، در فلسفه جمع آمد و بدین‌سان فلسفه محل تلاقی و محور همه علوم گردید.

هرودوت، که او را پدر علم تاریخ گفته‌اند، و در ابتدای قرن پنجم پیش از میلاد می‌زیست، در مسافرت‌های متعدد خود، به جمع‌آوری اطلاعات گسترده از آداب و رسوم و مذاهب ملل گوناگون پرداخت. امعان‌نظر این تاریخ‌نگار در وقایع و نحوه‌ی توصیف او از جنگ‌ها و زندگی اقوام، وی را در ردیف نخسین پایه‌گذاران مردم‌نگاری یا اتنوگرافی (Ethnography) امروزی قرار داد، و همین جامع‌بودن شیوه‌ی او باعث شد تا تاریخ‌نگاران اسلامی نیز بعدها همان روش او را دنبال کنند.

سقراط در جلب توجه معاصران خود و اندیشیدن درباره‌ی زندگی انسان و تکالیف او و لزوم خودشناسی و روش استفاده از دانش و حکمت در خط‌مشی و طرز سلوک آدمی سهمی بسزا داشت. خودشناسی معرف اشتیاق‌ها و انگیزه‌های است که بشر را به‌سوی علوم انسانی و اجتماعی، که در حقیقت یک نوع خویشتن‌شناسی است، سوق داده است.

افلاطون، شاگرد سقراط، نیز به اجتماع و مسائل اجتماعی توجه ویژه‌ای داشت. او معتقد بود که همان نظم و سامانی که در افکار و نظریات فلسفی وجود دارد، باید در جامعه نیز صورت وقوع پیدا کند. او در کتاب «جمهور» (Politeia یا Republic)، که از مشهورترین و تأثیرگذارترین متون کلاسیک فلسفه سیاسی در غرب به‌شمار می‌آید و مشتمل بر اصول نظری وی درباره‌ی جامعه و اداره‌ی آن است، می‌گوید: «مدینه‌ی فاضله، در صورتی وجود خارجی پیدا می‌کند که مدیریت آن به‌عهده‌ی فلاسفه و دانشمندان باشد.»

ارسطو که واقع‌بین‌تر از افلاطون بود و می‌کوشید تا نظر را با عمل توأم کند، در جهان‌بینی خود انواع مختلف موجودات زنده و از جمله انسان را در عرض هم قرار می‌داد و یکی را، در عین‌حال با قبول تمایز ذاتی آن‌ها از یکدیگر، به‌عنوان صورت متکامل دیگری ملحوظ می‌داشت. وی درباره‌ی جامعه می‌گفت: «عوامل غیرمتجانس باعث تشکیل جامعه شده‌اند و سلسله‌مراتب اجتماعی و وجود نیروهای مختلف و تقسیم کار و طبقات اجتماعی معرف این تجانس و در عین‌حال موجب براقراری تعادل است و چنان‌چه در وضع هر یک از این عوامل دگرگونی و تغییری رخ دهد، تعادل اجتماعی برهم خواهد خورد.» بدین‌ترتیب، دیده می‌شود که ارسطو به اصل تطور و تغییرات اجتماعی، که امروزه در جامعه‌شناسی مورد نظر است، توجه داشته است.

هر چند آرای فلسفی ارسطو دچار جمود اصحاب مدرسه و قشریان مسیحی قرون وسطا گردید، ولی بیش از دو هزار سال شبح ارسطو بر افهام متفکران و دانشمندان سایه افکند و، چه آن‌ها که تعبداً عقاید وی را پذیرفته و چه آن‌ها که نظیر فرانسیس بیکن قصد درهم‌شکستن نفوذ و سلطه‌ی او را داشتند، جملگی از عقاید و نظریات و شیوه‌های تفکر ارسطو متأثر بوده‌اند.

بنابراین، به‌طور کلی باید گفت تمدن و فرهنگ و فلسفه‌ی یونان در شناختن مسایل انسانی و زندگی اجتماعی سهم بسزایی داشته است.

با انقراض تمدن درخشان یونان و الحاق آن به امپراتوری روم، فرادهش‌های فکری و فلسفی این سرزمین به روم منتقل شد و با تمدن لاتینی ممزوج گردید و مغرب‌زمین را با اشاعه‌ی عیسویت یک‌سره تسلیم طرز فکر مذهبی نمود و از قرن سوم میلادی تا اواخر قرون اوسطا، ‌هر نظامی، اعم از فردی و اجتماعی، نظیر نظام آفرینش، تابع عنایت‌الهی یعنی اراده‌ی مسبوق به علم او یا فقط تابع صرف اراده‌ی مطلق و مشیت او قرار داده شد. بدین‌سان، تعارض‌هایی که موجب تبادل افکار و برخورد عقاید و پیدایش اندیشه‌های بدیع بود، از میان برخاست. زیرا امور اجتماعی همچون امور سیاسی و علمی و مذهبی جملگی تابع یک اصل گردید و دیگر شناسایی و معرفت دنیای خارج، چه انسانی و چه غیرانسانی، نظیر دوران یونان باستان غایت اصلی فلسفه و علوم نبود؛ بلکه مقصد اساسی هر معرفتی فهم و اثبات نظام الهی در کون و مکان و تجلی آن در میان مخلوقات این جهان بود.

بدین‌ترتیب، در جهان‌بینی مسیحی قرون اوسطا، علوم انسانی و اجتماعی تحت‌الشعاع علوم الهی و شرعی مذهب قرار گرفت و قرن‌ها گذشت بدون آن‌که متفکران بزرگی در این زمینه به‌ظهور آیند.

در این ایام درست در مقابل فرهنگ مسیحی اروپایی، فرهنگ قوی و نیرومند اسلامی پدید آمد که از اندلس تا آسیای مرکزی را در بر می‌گرفت. در این زمان، دانشمندان مسلمان، با شور و شعف فراوان به‌جانب علوم و فنون و صنایع ملل دیگر روی آوردند و از عناصر فرهنگ یونان گرفته تا هند بهره بردند. چنان‌که ابونصر محمد فارابی (۲۵۹-۳۳۹ هجری) با استفاده‌ی مستقیم از فلسفه‌ی یونانیان به تدوین کتاب معروف خود به‌نام «آراء اهل المدینةالفاضلة» پرداخت که دنباله‌ی آیین‌شهر (مدینه‌ی فاضله) افلاطون بود. فارابی، که به احتمال زیاد در فاریاب یکی از استان‌های افغانستان امروزی به‌دنیا آمده بود، در علم، فلسفه، منطق، پزشکی، ریاضیات، موسیقی و جامعه‌شناسی تخصص داشت، و بیش‌ترین آثار او در زمینه فلسفه، منطق، جامعه‌شناسی و هم‌چنین دانش‌نامه‌نویسی بود.

متفکر بزرگ دیگر اسلامی ابوزید عبدالرحمن بن محمد بن خلدون (۷۳۲-۸۰۸ هجری) است که افکار او در یکی دو قرن اخیر مورد توجه خاص غربیان قرار گرفته و آنان وی را از پایه‌گذاران طراز اول جامعه‌شناسی و فلسفه‌ی تاریخ به‌شمار آورده‌اند. ابن خلدون حدود ۴۰۰ سال پیش از اگوست کنت (Auguste Comte)، فیلسوف فرانسوی و بنیان‌گذار علمی به‌نام جامعه‌شناسی می‌زیست. وی در ۴۲ سالگی به نگارش کتابی پیرامون تاریخ جهان پرداخت، که مقدمه‌ی این کتاب، با عنوان «مقدمه‌ی ابن خلدون» معروف و از اصل آن مشهورتر است. این مقدمه، مشتمل بر نظریات و افکار اجتماعی، اقتصادی و سیاسی است و در آن مؤلف از اصول و روش‌های بحث کرده است، به‌عقیده‌ی وی در تحلیل تاریخ باید به‌کار رود. در این مقدمه مباحث مختلفی از قبیل انواع تمدن‌ها و کیفیت تأثیر شرایط اقلیمی و نوع زندگی کوچ‌نشینی و شهرنشینی در اشکال مختلف مدنیت و هم‌چنین سازمان‌ها و مؤسسات اجتماعی و طرز پیدایش و اشاعه‌ی علوم و فنون و زبان‌شناسی و حتی بحث درباره‌ی هنرهای زیبا در جوامع گوناگون مطرح شده است.

وی از تکرار تاریخ در یک چرخه‌ی شش‌نسلی سخن گفته، که این چرخه از آغاز یک اجتماع با تکیه بر کشاورزی سپس فنون آغاز می‌شود و در آخرین مرحله اجتماع چنان قدرتمند می‌شود که مردم آن به هنر و موسیقی روی می‌آورند و پس از آن مردم از فرط امنیت و بی‌نیازی تعصب خود را نسبت به جامعه از دست می‌دهند تا این‌که قوم دیگری آن جامعه را از خارج فتح می‌کند و در این‌جا تاریخ بر همین منوال تکرار می‌شود. او برای مثال می‌گوید که پارس‌ها از عرب‌ها شکست خوردند عرب‌ها از ترکان غزنوی و سلجوقی و ترکان نیز از مغول‌ها شکست خوردند. اگرچه عقاید ابن خلدون تحت‌تأثیر افکار افلاطون و به‌خصوص سیاست ارسطو است، اما این دانشمند توانسته با اندیشه‌ی یونانی و با نگاه ژرف و تجربه‌ی طولانی خویش، به‌عنوان سیاست‌مداری کارکشته، تئوری‌های نوین جامعه‌شناسی خود را توسعه دهد.

از اواخر قرون اوسطا، جوش و خروش مادی و معنوی از مشرق‌زمین و سواحل شمال آفریقا در مدینرانه، به سواحل مقابل منتقل گشت و مللی که قرن‌ها در خواب و رکود و سکون فرو رفته بودند، چشم به‌دنیای جدیدی گشودند و به‌همین سبب خود آن‌ها، این دوران را «نوزایش» یا «رنسانس» (Renaissance) نام نهادند.

پیدایش رنسانس، آغاز دنیای جدیدی در تمدن اروپایی بود، که یکی از موارد برجسته‌ی تاریخ بشر است. در این دوران، فرادهش‌های معنوی و فرهنگی با روش‌های علمی و فنون عملی ترکیب و تلفیق گردید و از آن تمدن درخشان و نیرومندی پدید آمد.

به‌هر حال، به‌سبب انقلاب علمی که در دوران رنسانس به‌وجود آمد، علوم جدید نیز کم کم ظهور کرد و در کنار علوم طبیعی، علوم اجتماعی نیز رونق خاص یافت. در این راستا، علم جامعه‌شناسی در قرن ۱۸ و ۱۹ میلادی پدید آمد و واژه‌ی «جامعه‌شناسی» یا «سوسیالوژی» (Sociology)، توسط اگوست کنت (در سال ۱۸۳۸ میلادی، در کتاب «فلسفه اثباتی») ابداع شد؛ هرچند که او به‌وجودآورنده‌ی این رشته‌ی علمی به‌حساب نمی‌آید، اما از او به‌عنوان پدر «جامعه‌شناسی نوین» یاد می‌شود. چنان‌که ساموئیل کنیک در کتاب جامعه‌شناسى خود چنین می‌نویسد: «اگوست کنت، نویسنده‌ی فرانسوی به‌منزله‌ی پدر جامعه‌شناسى به‌شمار می‌رود... کنت، نخستین دانشمندی است که در سال ۱۸۳۹ میلادی عنوان جامعه‌شناسى را وضع کرد. و هدف این علم و شیوه‌هایی را که برای تحقیق باید به‌کار برد شرح داد».

اگرچه این‌که کنت، اولین کسی است که دانش جامعه‌شناسی را بنیان نهاد، قابل تأمل است، اما نباید از نظر دور داشت که در دوران پیش از رنسانس، بیش‌ترین علوم در فلسفه جای داشت و به‌طوری کلی و مرتبط با مباحث فلسفی از آن‌ها بحث می‌شد. اما پس از آن دانش از فلسفه متمایز گردید. با این‌حال، اگر دنیای امروز جامعه‌شناسى را دانشی نوپا و جوان می‌داند، به لحاظ این است که این دانش از دیگر دانش‌ها دیرتر از فلسفه جدا شده و استقلال یافته است. کنت، خود نیز جامعه‌شناسی را به‌عنوان ملکه علوم معرفی می‌کند، زیرا موجودیت آن ناشی از تکامل سایر علوم بوده و به‌همین جهت در مرتبه‌ی اعلی قرار دارد.

هربرت اسپنسر (Herbert Spencer)، که یکی از بزرگ‌ترین فیلسوفان انگلیسی سده‌ی نوزدهم به‌شمار می‌رود، در سال۱۸۷۶ نظریه‌ی تکامل اجتماعی را تحول بخشید که پس از پذیرش و رد اولیه، اکنون به‌صورت تعدیل‌شده دوباره پذیرفته شده است. اسپنسر نظریه‌ی تکاملی داروین را در مورد جوامع بشری به‌کار بست. او معتقد بود که جوامع انسانی، از طریق یک تکامل تدریجی، از ابتدایی به صنعتی تکامل می‌یابند. او در نوشته‌های خود یادآور شده بود که این جریان یک فراگرد تکاملی طبیعی است که انسان‌ها نباید در آن دخالت کنند.

افراد دیگری نیز در قرن ۱۹ میلادی - همانند کارل مارکس (Karl Marx) - بودند که خود را جامعه‌شناس نمی‌خواندند، ولی امروزه به‌عنوان پایه‌گذاران این رشته شناخته می‌شوند. جدا از این افراد، در قرن ۱۹ میلادی روش‌های مطالعات آماری نیز تدوین شد که بعدها در تدوین رشته‌ی جامعه‌شناسی مورد استفاده قرار گرفت.

جامعه‌شناسی برای نخستین‌بار، در سال‌های ۱۸۸۰ و ۱۸۹۰ میلادی، به‌عنوان یک رشته دانشگاهی شناخته شده و در دانشگاه‌ها شروع به‌ تدریس‌شدن کرد. در سال ۱۸۹۵، مجله‌ی آمریکایی جامعه‌شناسی انتشار خود را آغاز کرد و در سال ۱۹۰۵، انجمن جامعه‌شناسی آمریکا بنیان گذاشته شد.

اولین مکتب جامعه‌شناسی، مکتب دورکیم بود. این مکتب که توسط جامعه‌شناس فرانسوی امیل دورکیم (Émile Durkheim) تأسیس شد، تأکید زیادی بر وجود واقعیت‌های در سطح اجتماع داشت که مستقل از ویژگی‌های روانی مختلف تک تک افراد است. دورکیم در سال ۱۸۹۵، کتاب قواعد روش جامعه‌شناسی را منتشر کرد و در آن، روشی را که در بررسی ماندگارش از خودکشی در گروه‌های گوناگون به‌عمل آورد، به‌روشنی شرح داد. دورکیم یکی از پیشگامان تحول جامعه‌شناسی است. او سخت بر این باور بود که جوامع بشری با باورداشت‌ها و ارزش‌های مشترک اعضای خود انسجام می‌یابند.

جهت تلاش برای یافتن این حقیقت‌ها و ارتباط آن‌ها با هم، گروهی از جامعه‌شناسان شروع به بررسی جوامع انسانی بدوی کردند. در فرانسه و در کشورهای انگلیسی‌زبان تلاش بر این بود که مدل‌هایی از ساختارهای اجتماعی، به تقلید از آن‌چه در رشته‌ی فیزیک انجام می‌شود، ارائه کنند.

ماکس وبر (Max Weber)، اقتصاددان و تاریخ‌نگار آلمانی، در تثبیت جامعه‌شناسی به‌عنوان یک رشته‌ی دانشگاهی در آلمان، در دهه‌های اول قرن بیستم، نقش عمده‌ای بازی کرد. جامعه‌شناسان آلمانی بر خلاف جامعه‌شناسان فرانسوی و انگلیسی‌زبانان به‌جای تقلید از روش مدل‌سازی رایج در علوم فیزیکی بیش‌تر متأثر از تحلیل‌های تاریخی و تحت تأثیر دیدگاه‌های مارکسیستی قرار داشتند. در بریتانیا رشته‌ی جامعه‌شناسی تا حدود سال‌های ۱۹۶۰ میلادی تنها در یک مؤسسه آموزشی (The London School of Economics) تدریس می‌شد، و علاقه‌ها بیش‌تر به یافتن تغییرات تکاملی جامعه‌ی بریتانیا و حل مسائل مربوط به اداره‌ی حکومت محدود می‌شد.


نظریه‌های جامعه‌شناسی

نظریه‌های جامعه‌شناسی چهارچوب‌هایی نظری هستند که جامعه‌شناسان از آن‌ها برای توضیح و تحلیل فعالیت‌ها، فرایندها و ساختارهای اجتماعی استفاده می‌کنند.


[] يادداشت‌ها




[] پيوست‌ها


...


[] پی‌نوشت‌ها

According to Cambridge Dictionary, Sociology is the the study of the relationships between people living in groups, especially in industrial societies.
Sociology is the study of social behavior and human groups. The discipline focuses on social relationships, how those relationships influence people’s behavior and beliefs, and how societies develop and change. The study of sociology can offer insight into the self, the family, and interpersonal relationships and can foster a better understanding of how small groups and larger communities are created and maintained. Sociology can increase your knowledge of the world of politics, business, health, and the law and can help you better understand how societies can offer opportunities but also perpetuate inequalities. Sociology helps us to see and understand the larger social world or “big picture” and our place in it.

گيدنز، آنتونی، جامعه‌شناسی، ترجمه‌ی منوچهر صبوری، تهران: نشر نی، چاپ اول - ۱۳٧۳ خ، ص ۱٠


[] جُستارهای وابسته






[] سرچشمه‌ها







[] پيوند به بیرون

[۱ ٢ ٣ ۴ ۵ ٦ ٧ ٨ ٩ ۱٠ ۱۱ ۱٢ ۱٣ ۱۴ ۱۵ ۱٦ ۱٧ ۱٨ ۱۹ ٢٠]

رده‌ها │ ...