جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۹۸ آبان ۳, جمعه

دفترچه خاطرات افغانستان

از: ج. ان. دیکسیت

دفترچه خاطرات افغانستان

از ظاهرشاه تا طالبان


فهرست مندرجات

.



از ظاهرشاه تا طالبان

کتاب «دفترچه خاطرات افغانستان: از ظاهرشاه تا طالبان» (An Afghan diary: Zahir Shah to Taliban)، نوشته‌ی ج. ان. دیکسیت (J. N. Dixit). وزیر خارجه سابق هند، در این کتاب یکی از حیاتی‌ترین دوره‌های تاریخی افغانستان را روایت می‌کند.

کتاب خاطرات ج. ان. دیکسیت (J. N. Dixit)، سفیر پیشین هند در افغانستان، زیر عنوان «دفترچه خاطرات افغانستان: از ظاهرشاه تا طالبان» (An Afghan diary: Zahir Shah to Taliban)، در پاورقی تسنیم، به‌زبان فارسی انتشار یافته است.

جیوتیندرا ناتهـ دیکسیت (Jyotindra Nath Dixit) (زاده‌ی ۸ ژانویه ۱۹۳۶ م - درگذشته‌ی ۳ ژانویه ۲۰۰۵ م)، دیپلمات هندی، که بین سال‌های ۱۹۹۱ تا ۱۹۹۴ میلادی، به‌عنوان وزیر امور خارجه هند خدمت می‌کرد و در زمانی‌که درگذشت، مشاور امنیت ملی هند در دولت مانموهان سینگ، نخست‌وزیر این کشور، بود و نقش او به‌ویژه به‌عنوان مذاکره‌کننده در اختلافات هند با پاکستان و چین برجسته بود.

دیکسیت، در چنای (نام رسمی پیشین: مَدرَس)، کلان‌شهری در کشور هند، که در واقع مرکز ایالت تامیل نادو است، زاده شد. تحصیلات خود را در هند مرکزی (راجستان و دهلی) انجام داد و پس از دریافت مدرک لیسانس در رشته‌ای فلسفه، اقتصاد و علوم سیاسی از دانشکده‌ی ذاکر حسین (دانشگاه دهلی)، در سال ۱۹۵۲، کارشناسی ارشد خود را در رشته‌ی حقوق و روابط بین‌الملل در دانشگاه دهلی به‌پایان برد و تحصیلات دکترا خود را ادامه داد و مدرک آن‌را از دانشکده مطالعات بین‌المللی هند، که اکنون بخشی از دانشگاه جواهر لعل نهرو است، به‌دست آورد.

او، در سال ۱۹۵۸، به استخدام وزارت امور خارجه هند درآمد، و در وین پایتخت اتریش مشغول به‌خدمت شد. سپس، بین سال‌های ۱۹۷۱ تا ۱۹۷۴، معاون کمیساریای عالی هند در بنگلادش بود. پس از آن، چندی به‌عنوان معاون سفیر در توکیو و واشنگتن خدمت کرد و به‌دنبال آن، سفیر هند در شیلی، مکزیک، ژاپن، استرالیا بود. او این سمت را در بین سال‌های ۱۹۸۰ تا ۱۹۸۵ در افغانستان، از سال ۱۹۸۵ تا ۱۹۸۹ در سریلانکا، و بین سال‌های ۱۹۸۹ تا ۱۹۹۱ در پاکستان نیز انجام داد.

وی از سال ۱۹۹۱، وزیر امور خارجه هند شد و در سال ۱۹۹۴ از خدمت دولت بازنشسته گردید. سرانجام، در سال ۲۰۰۵، به‌سبب سکته‌ی قلبی در دهلی نو درگذشت.

از دیکسیت آثار چندی به‌جا مانده است که از جمله، یکی همین کتاب «دفترچه خاطرات افغانستان» است. این کتاب را، سید عبدالحسین رئیس‌السادات، رایزن فرهنگی ایران در پاکستان و مسئول خانه‌ی فرهنگ ایران در پیشاور، به‌فارسی ترجمه کرده و در اختیار خبرگزاری تسنیم قرار داده است، که از ۲۱ مهر ۱۳۹۳ تا اول ارديبهشت ۱۳۹۵، به‌طورکامل، در تسنیم منتشر شده است.

از تاریخ‌نویسی به‌شیوه‌ی مورخان دربار پادشاهان و سلاطین تا دوره‌ی تسلط تاریخ شفاهی بر منابع تاریخی و اجتماعی مسیری طولانی طی شده است. سرعت تغییر در جهان، از سرعت پیشرفت تکنولوژی‌های نوین فراتر رفته است و حافظه تاریخی ملت‌ها به‌همان اندازه کوتاه‌تر و با قابلیت فراموشی بیش‌تر.

اما بخش مهمی از تاریخ‌نویسی در دوران جدید، به‌خاطرات‌؛ یادداشت‌های روزانه و خودنوشته‌های غیررسمی مقامات رسمی و مرتبط با مسئولیت‌‌های اداری، دولتی و دیپلماتیک مختص می‌شود.

افغانستان سرزمین ظاهراً شناخته‌شده و در عین‌حال پُر از ابهامی در نزدیکی مرزهای سرزمینی ایران، تاریخ پُر پیچ‌و‌خم، ملتهب و در عین‌حال پُر از سئوالی برای تمام جهان است.

جنگ با شوروی، حضور جنگجویان مجاهد، ظهور طالبان، حمله‌ی آمریکا و... اتفاقات بزرگی برای نیم‌قرن تاریخ سرزمینی با مردمان پیچیده در قلب غرب آسیاست. حوادثی‌که هر کدام به‌تنهایی می‌توانند سرنوشت یک کشور را برای قرن‌ها تحت‌تاثیر قرار دهد. اما این تاریخ پیچیده، پُرمسأله و پُرداستان بیش از همه برای خود مردمان سختکوش افغانستانی پوشیده نگه داشته شده است. اما علاوه بر افغانستانی‌ها، بخش مهمی از تاریخ ایران به‌تاریخ معاصر افغانستان گره خورده است و خطر ندانستن آن‌چه در این سال‌ها بر سر افغانستان آمد و نداشتن یک نگاه تاریخی به‌مسأله افغانستانی کم‌کم در حال نمایان شده است.

ج. ان. دیکسیت (J. N. Dixit)، وزیر خارجه سابق هند از سال ۱۹۸۱ تا سال ۱۹۸۵ به‌عناون سفیر هند در افغانستان مشغول به‌فعالیت می‌شود. دوره‌ای که اقتدار و سلطه شوروی بر این کشور در حال به‌پایان رسیدن است و مجاهدین در حال قدرت گرفتن. او در کتابی تحت عنوان «دفترچه خاطراتی از افغانستان» یادداشت‌های روزانه خود را از خضور در افغانستان در این دوره‌ی حیاتی و تاریخ‌ساز منتشر کرده است.

خبرگزاری تسنیم به‌‌منظور به‌وجود آوردن آن دید تاریخی که ذکرش رفت، ترجمه‌ی فارسی کتاب خاطرات ج. ان. دیکسیت، وزیر خارجه سابق هند، پیرامون یکی از ماموریت‌های حساس او در کابل افغانستان را منتشر می‌کند.


پیرامون کتاب و نویسنده

ج. ان. دیکسیت (J. N. Dixit)، وزیر خارجه سابق هند کتاب دیگری پیرامون یکی از مأموریّت‌های حسّاس سیاسی خویش یعنی کابل افغانستان می‌نویسد.

دیکسیت را خانم ایندیرا گاندی در ماه دسامبر ۱۹۸۱ به‌عنوان سفیر هند به‌ کابل اعزام کرد. او حدود چهار سال یعنی از ۱۹۸۱ تا ۱۹۸۵ در افغانستان خدمت کرد. دوره‌ای که طی آن آخرین حدّ اوج نفوذ سیاسی و نظامی شوروی در آن‌کشور را مشاهده کرد. در نتیجه‌ی این اوج‌گیری وی شاهد پاسخ نظامی وحشیانه‌ی مجاهدین [ اگرچه متن معرّفی کتاب و نویسنده را ناشر اصلی کتاب یعنی کنارک (Konark) نوشته ولی در متن کتاب هم متأسّفانه با چنین تعبیراتی در مورد مجاهدین افغانستان برخورد می‌کنیم. نسبت‌هایی که از سر کینه به‌ مدافعین استقلال افغانستان عزیز داده شده و آن‌گونه که به‌خاطر دارم حتّی یک‌بار هم برای متجاوزین و مهاجمین شوروی به‌کار برده نشده است. خواهیم دید که ناشر هم بازگو کننده‌ی اندیشه و کلام نویسنده و سیاست هند بوده است. م.] مورد حمایت قدرت‌های خارجی نسبت به‌حضور شوروی بود. وی هم‌چنین گواه تحلیل رفتن نفوذ شوروی در افغانستان بود که با وفات رئیس‌جمهور برژنف آغاز گردید.

دیکسیت شخصاً با تمامیّت پیکر رهبری افغانستان که با رئیس‌جمهور کارمل شروع و تا دکتر نجیب‌الله، که آن‌زمان رئیس سازمان اطّلاعات ملّی افغانستان بود و بعدها و پس از خروج شوروی‌ها رئیس‌جمهور افغانستان و در پی آن نهایتاً در سال ۱۹۹۶ توسّط طالبان کشته شد، آشنایی داشت. سفیر شوروی در کابل، اف. ا. تابیو (F. A. Tabeev) دوست شخصی دیکسیت بود.

دیکسیت یادداشت‌هایی تهیّه دید که بر اساس خاطرات روزانه و هفتگی در تمام طول دوره‌ی اقامتش در افغانستان نوشته شده و اکنون در قالب یک کتاب به‌عموم تقدیم می‌شود.

او دو فصل مرتبط و دانشورانه بر خاطرات خویش افزوده است. یکی به‌بررسی زمینه‌های تاریخی رویدادهایی می‌پردازد که به‌ مداخله شوروی در افغانستان منجر شد. در حالی‌که دیگری جریانات را تا دوران پس از مأموریّتش و برای به‌روز کردن خاطرات و اندیشیدن بر آینده افغانستان نوشته شده است. دیکسیت به‌عنوان مشاور عالی و مجری سیاست خارجی هند طی این دوره‌ی حسّاس، راه را برای پیاده‌کردن دیدگاه‌ها و انگیزه‌های هند در مورد افغانستان و رویدادهای مرتبط با آن در نیمه‌ی نخست دهه‌ی ۱۹۸۰ هموار می‌کند. در همان‌حال او تجزیه‌وتحلیل‌هایی هوشمندانه و اندیشمندانه از آن‌چه وضعیّت آن زمان افغانستان ایجاب می‌کرد برای مسئولین امنیّتی و نیز برای مرکز راهبردی منطقه‌ای پیرامون [هند] ایجاد می‌کند. این کتاب که سرشار از جزئیّات و تجزیه‌وتحلیل‌های بروز است، بی‌تردید کتابی مرجع برای پژوهشگران و نظریّه‌پردازان رویدادهای افغانستان خواهد بود.

جیوتیندرا ناث (مانی) دیکسیت (Jyotandra Nath (Mani) Dixit) سفیر هند در افغانستان از ۱۹۸۱ تا ۱۹۸۵ یادداشت های روزانه‌ای را که به‌جزئیّات رویدادهای افغانستان در دوره‌ی مأموریّتش پرداخته در قالب کتابی اراده می‌کند. وی هوشمندانه تحلیلی از جریاناتی حسّاس که در یک دوره‌ی چهار ساله‌ی در افغانستان می‌گذرد به‌رشته‌ی تحریر درآورده است.

جدا از تجزیه‌وتحلیل رویدادها، یادداشت‌های روزانه دارای اطّلاعاتی از شخصیّت و نقش اعضای بدنه قدرت در افغانستان است که منجر به‌شکست تلاش‌های انقلابی در آن‌کشور شد. او منطق سیاست‌های خانم ایندیرا گاندی نسبت به‌مداخله شوروی در افغانستان را که موضوع برداشت‌های اشتباه و داوری‌های شتاب‌آمیز شده، فراهم آورده است.

کتاب دربرگیرنده بازتابی از تجربه‌های حرفه‌ای دوره‌ای سی‌وشش ساله و حتّی بیش‌تر دیکسیت به‌عنوان یک دیپلمات است. او هم‌چنین یکی از انگشت‌شمار اعضای همگن و همکار خویش است که با عنوان سفیر در بیش‌تر همسایگان اصلی آسیای جنوبی هند از جمله بوتان، بگلادش، افغانستان، پاکستان و سری‌لانکا خدمت کرده است. دیکسیت تجربه منحصر به‌فرد داشتن ارتباط با افغانستان در دوره پس از شوروی از سال ۱۹۸۹ تا ۱۹۹۴ به‌عنوان کمیساریای عالی هند در پاکستان و به‌عنوان وزیر خارجه هند را در پرونده‌ی خویش دارد. تجربه اخیر وی این کتاب را به‌روز می‌رساند. این چهارمین کتابی است که دیکسیت نوشته و انتشارات کنارک آن‌را منتشر کرده است. کتاب‌های پیشین در مورد روابط هند با پاکستان، سری لانکا و بنگلادش است.


پیشگفتار

خلاصه خواهم گفت؛ این کتاب، به‌جز نخستین و آخرین فصل، حاوی گزارش‌های روزانه‌ای است که در طول سه‌سال و نیم مأموریّتم به‌عنوان سفیر هند در افغانستان از ۱۹۸۲ تا ۱۹۸۵ تهیّه کرده‌ام.

در مورد سیاست‌های هند در قبال افغانستان و رفتاری که با وضعیّت افغانستان از سال ۱۹۷۸ تاکنون داشته‌ایم دریافت‌های نادرست زیادی وجود دارد. هدف من از انتشار این خاطرات روزانه‌ی شخصی در قالب کتاب، نشر مسائل و موضوعات و چینش یادداشت‌ها بر‌اساس اندیشه‌هایم است. به‌هر‌حال محتوای کتاب دریچه‌ی متفاوتی را برای نظاره‌ی عمیق‌تر به‌رویداد‌های افغانستان خواهد گشود و اگر مطالعه‌ی این کتاب موجب شود تصوّرات، دیدگاه‌ها و پیش‌بینی‌های آینده‌ی افغانستان ملموس گردیده وسعت نظر بیش‌تری بیابند، اثر حاضر به‌مقصود خویش رسیده‌است.

مایلم از همکارم آقای آر. ان. شرما (Mr. R. N. SHARMA) که با زحمت فراوان در فراهم آوردن این نوشتار به‌من کمک کرد تشکّر کنم. هم‌چنین از آقای دی. سن (Mr D. Sen) برای ویرایش پردردسر این دست نوشته و ناشرم «کُنارک» (Konark) که به‌تشویق من در نوشتن این‌گونه کتاب‌ها ادامه داده‌است سپاس گزارم.

آگاهم که تحلیل‌ها و جمع‌بندی‌ها در این کتاب می‌توانداز سوی افرادی با دانش و معلومات بیش‌تر به‌چالش کشیده شود. مسئولیّت کمبودها دراین کتاب برعهده‌ی من است.

ج. ان. دیکسیت


۲۲ سال خشونت و درگیری چه بر سر مردم افغانستان آورد؟

این کتاب در اصل توصیفی از رویدادهای سیاسی افغانستان معاصر از سال ۱۹۸۲ تا ۱۹۸۵ است که من سفیر هند در آن‌کشور بودم. دوره‌ای که حضور سیاسی–نظامی شوروی، چه از نظر حضور فیزیکی و ظاهری و چه از نظر نفوذ در امور افغانستان، در بالاترین سطح قرار داشت. نخستین و آخرین فصل کتاب به‌ترتیب شامل زمینه‌ی انقلاب ثور ۱۹۷۹ [اردیبهشت ۱۳۵۷] افغانستان و تحلیلی کلّی از رویدادها از زمان خروج شوروی تا ظهور طالبان است.

هدف این قسمت نگاه به‌آخرین رویدادها در افغانستان و دقیقاً دوره‌ی منتهی به‌چاپ این کتاب است. بنابراین می‌شود گفت بررسی و به‌روز کردن رویدادهایی که پس از نگارش کتاب حادث شده‌اند هم از تمرکز کتاب که مربوط به‌نیمه‌ی نخست دهه‌ی هشتاد می‌شود و هم از وارد شدن به‌ جزئیّات زمانی و ریز شدن در تحلیل حوادث از نمای بسیار نزدیک جلوگیری می‌کند.

انقلاب چپی‌ها در افغانستان، پس از تلاش‌های جانفرسا برای حفظ آن‌که با حمایت روسیّه برای یک دوره‌ی یازده ساله از سال ۱۹۷۸ تا ۱۹۸۹ صورت می‌گرفت، شکست خورد. این انقلاب به‌این دلیل که نتوانست ذهن مردم افغانستان را تسخیر کند و چون موفّق نشد بر تعصّب‌ها و جناح‌گرایی‌های قومی جامعه‌ی شهری افغانستان غلبه نماید، شکست خورد.

این به‌همان اندازه غم‌افزاست که نیروهایی که با انقلاب ثور تَره‌کی، امین و کارمل به‌ مقابله برخاستند، پس از خروج شوروی، نتوانستند یا نخواستند متّحد شده و اشتراک‌ عمل داشته باشند. نظر یک‌پارچه‌ی مقاومت در برابر ورود شوروی به‌ افغانستان و پایه‌ریزی یک دولت واقعاً ملّی‌گرا، پس از رسیدن به‌مقصود، بخشی از دیدگاهی را که در انتظار خروج شوروی بود، قطعه قطعه کرد. جایگاه انقلاب ثور هم به‌‌همان ترتیب در دستیابی به‌اتّحاد در هدف، هماهنگی ملّی و حمایت عمومی ناقص بود. جالب این‌که تنها چهره‌ی سیاسی که توانست تلاش مختصری برای هماهنگی ملّی انجام داده و از آن کابوس، نظم بسازد، نجیب‌الله بود که در انقلاب دست چپی اواخر دهه‌ی هفتاد شرکت کرد و کسی بود که این استعداد و توانمندی را داشت که جایگاه خود را از بخشی از رهبری PDPA [حزب دموکراتیک مردم (خلق) افغانستان] به‌رهبری ملّی ارتقا دهد.

نخستین دلیل برای شکست وی، علی‌رغم کامیابی او در سال‌های ۱۹۸۹ تا ۱۹۹۱، تصمیم از پیش طرّاحی شده‌ی پاکستان، عربستان سعودی و هم‌پیمان‌های غربی‌شان بود برای این‌که به‌وی اجازه ندهند موقعیّتش را تثبیت کند. این مجموعه جایگزین‌هایی برای نجیب را حمایت می‌کردند که فاقد دیدگاه ملّی مشترک و همسان در مورد افغانستان بودند و از جاه‌طلبی‌های قومی و شخصی چنان اشباع شده بودند که نمی‌توانستند جایگاه خویش را در قدرت استحکام بخشند

به‌طور کلّی تمامی بازیگران اصلی صحنه‌ی سیاسی افغانستان از جمله حکمتیار، مجدّدی، ربّانی، احمدشاه‌مسعود، دوستم و ملک نتوانستند نقش ایجاد همگرایی را بازی کنند و نتیجه‌ی آن سر برآوردن طالبان است که حتّی علی‌رغم موفّقیّت نسبی نظامی نتوانسته است کنترل تمامی افغانستان را به‌دست آورد یا موقعیّت خود را در قدرت استوار سازد.

خود [جریان] طالبان اصالتاً از پنج جناح (جزء) تشکیل شده بود؛ یعنی سربازانی از ایالت‌های بلوچستان و سرحدّ شمال غربی پاکستان، پرسنل نظامی بازنشسته‌ی پاکستان که به‌طالبان مدارس افغانستان و سازمان‌های مذهبی پیوسته بودند، مجاهدین سابق، فرماندهان میانی و مبارزینی که از گروه‌های اصلی خود جدا شده و به‌طالبان پیوستند و اعضای سابق میلیشیای PDPA که وقتی طالبان به‌وجود آمد فرار کردند و با طالبان همراه شدند. در ابتدا رقابت بین احمدشاه‌مسعود و حکمتیار بود که تلاش‌های ایجاد یک دولت ائتلافی را پس از خروج شوروی به‌شکست کشاند [و زمینه را برای قدرت گرفتن طالبان فراهم کرد].

تا سال ۱۹۹۵ دیگر گروه‌های سیاسی هم در صحنه‌ی سیاسی افغانستان ظاهر شدند: اتّحاد شمال شامل حزبی به‌نام جنبش، اعضای سابق پرچم و PDPA، اعضای شبه نظامی ازبک و تاجیک که در افغانستان علیه روسیّه همکاری می‌کردند، به‌علاوه‌ی حزب وحدت که ایران از آن حمایت می‌کند و نمایندگی منافع جامعه‌ی شیعه‌ی هزاره را دارد و منعکس‌کننده‌ی انگیزه‌های اوّلیّه‌ی ملّی‌گرایی هزاره است. هیچ‌کدام از اندیشه‌های سیاسی که در پی خروج شوروی ظاهر شدند برای سیاست قومی-اجتماعی افغانستان به‌ثمر ننشستند بلکه پس از خروج شوروی با نیروی گریز از مرکزی که ایجاد کردند افغانستان را به‌صحنه‌ی رقابت‌های ملّی‌گرایانه‌ی قوم‌مدار تبدیل کردند که نمونه‌ی دشمنی پشتون با غیرپشتون مهمّ‌ترین عامل در این پدیده‌ی قوم‌گرایی به‌جای ملّی‌گرایی است. اندیشه‌های غیرمعمول ایدئولوژیک طالبان هرج‌ومرج و سردرگمی‌های مسائل سیاسی امروز افغانستان را بیش از پیش پیچیده کرد. ترکیبات جالب اندیشه‌های زیر اعتقاد طالبان است: نخست، این‌که سیاست، جامعه را از هم می‌پاشد و بر همین مبنا سیاست دموکراتیک برای جامعه‌ی افغانستان نامناسب است. دوم، هدف اوّلیّه‌ی حکومت تأمین امنیّت برای مردم و برقراری و تأمین قانون و نظم است. سوم، نظم اجتماعی و سیاسی می‌باید ریشه در اسلام، خداشناسی اسلامی و در سنّت‌های اسلامی داشته‌باشد. چهارم، مشروعیّت دولت طالبان ریشه در اسلام دارد و سیاست حزبی و ایدئولوژی‌های جدید سیاسی منتفی هستند.

طیّ شش سال گذشته طالبان بدون توجّه به‌ جناح‌گرایی داخلی‌اش، یک هویّت پشتون قوم‌گرایانه‌ی عمیق به‌دست آورده است؛ در نتیجه جریان‌های ناپیدایی در طالبان وجود دارد که در حال رهایی خوداز نفوذ سعودی است و هم‌چنین تلاش می‌کند خود را از سلطه‌ی دولت پاکستان برهاند.

از نظر کلّی، تعداد بازیگران سیاست افغانستان کاهش یافته، به‌ این ترتیب که طالبان در یک طرف و گروه‌های سیاسی شیعه و آن‌چه را که اتّحاد شمال می‌نامند، در طرف دیگر قرار گرفته‌اند. هدف نزاع بین این سه، که به‌نظر می‌آید حدّاقل سه تا پنج سال دیگر به‌طول خواهد انجامید، این خواهد بود که گروه‌های سیاسی و نظامی ضعیف‌‌تر خارج از خود را از بین ببرد. طالبان امتیاز مشخّصی در این نزاع دارد. ظهور این گروه به‌عنوان نیروی سرتاسری در افغانستان عاملی برای عدم ثبات و ایجاد تنش قومی در افغانستان برای سال‌های آینده خواهد بود.

در مورد مردم عادّی افغانستان چه داریم بگوییم؟ تمام گزارش‌هایی که از افغانستان می‌رسد نشان می‌دهد افغان‌ها عموماً از جریانات سیاسی وامانده ‌شده‌اند. آن‌ها از خشونت و درگیری که طیّ ۲۲ سال ایشان را آزرده است، خسته‌اند و یک احساس عمومی بی‌تفاوتی و بی‌خیالی بر مردم افغانستان سایه افکنده است.

لازم است تاثیر بی‌ثباتی خشونت‌‌بار در افغانستان بر آسیای میانه، ایران و هند مورد توجّه قرار گیرد. مبارزان متعصّب و تندرو اسلامی ازبکستان، تاجیکستان، پاکستان و حتّی کشورهای عربی ‌که بیش از پیش مجال جولان یافتند، بخشی از جنبش طالبان هستند و در مناطق تحت کنترل این گروه آموزش دیده و تمرین کرده‌اند. این جنگجویان در اعمال خشونت‌باری در ازبکستان، تاجیکستان و جامو و کشمیر در هند دست داشته‌اند. افغانستان هم‌چنین پایگاه تروریسم بین‌المللی تحت رهبری کلّی اسامه بن لادن، یک تبعه‌ی عربستان سعودی است که فعّالیّت‌هایش پرونده‌های قطوری در سازمان‌های اطّلاعاتی چندین کشور درست کرده است. جدا ازین، گزارش‌هایی وجود دارد که نشان می‌دهد طالبان آموزش جنگجویان مسلمان معاند ازبکستان را برعهده دارد. این جنبش هم‌چنین درحال آموزش مبارزانی از ازبکستان، قرقیزستان و اویغورهای زینجیانگ [زین کیانگ] چین می‌باشد. چنین آموزش‌ها و حمایت‌های لجستیکی در اختیار سازمان‌های تروریستی مستقر در پاکستان نیز قرار داده می‌شود. آن‌ها در جامو و کشمیر علیه هند عملیّات دارند.

منابع ‌مالی این کادرهای تروریستی، جدا از ریشه‌داشتن در طالبان و پاکستان، از حمایت تجارت موادّ مخدر افغانستان هم تأمین می‌شود. ترکیب دو عامل مرگبار تریاک - تروریسم فضای بی‌ثباتی را در این برهه در افغانستان به‌وجود آورده است و نتیجه‌ی آن خطر آشکار بی‌ثباتی در آسیای میانه و جنوبی و بخش‌هایی از ایران؛ درّنده‌خوکردن جامعه‌ی شهری و اقتصاد جنایت‌پیشه؛ از بین‌بردن روابط اجتماعی پایدار؛ سُست‌کردن ساختارهای حکومتی و تضعیف جریان‌های عمرانی در این مناطق است. باید توجّه داشت قدرت‌های بزرگ که در اصل وضع آشفته و اغتشاش موجود را خود به‌وجود آورده‌اند، این‌گونه وانمود می‌کنند که هیچ‌نقشی در این موضوع نداشته و کاری به‌مشکل افغانستان ندارند. آمریکا فقط یک هدف دوگانه دارد؛ نخست، ظاهراً مقابله کارساز با تروریسم که از افغانستان مستقیماً آمریکا را نشانه رفته است، و در طولانی‌مدّت برقراری مناسبات با هر دولتی که کنترل کامل و مؤثّر را در افغانستان به‌دست آورد تا به‌آمریکا کمک کند از منابع گاز طبیعی و نفت منطقه که از ترکمنستان تا ازبکستان گسترده است، بهره‌مند گردد. فدراسیون روسیّه به‌دلیل مشکلات داخلی، خود را ناتوان از دخالت مؤثّر در اوضاع افغانستان می‌بیند. جمهوری‌های آسیای میانه از یک‌سو و هند از سوی دیگر، در حالی‌که از اوضاع افغانستان آگاهند نمی‌توانند مستقیماً در اوضاع این کشور وارد شوند و راهی جز جریان‌های سیاسی و دیپلماتیک ندارند. آقای اخضر ابراهیمی نماینده‌ی دبیر کلّ سازمان ملل نیز در گفتگوهای مربوط به‌افغانستان در انزوا قرار دارد.

سازمان ملل به‌غیر از سازماندهی جلسات زمان‌بندی‌شده، نتوانسته است سیاست مؤثّر یا قرارداد حلّ اختلاف منطقی در مورد مناقشات افغانستان به‌اجرا گذارد.

با این حساب، آینده‌ی افغانستان تا آن‌جا که می‌توان دید، چگونه پیش‌بینی می‌شود؟ چه سرنوشتی در انتظار افغانستان است؟ کشورهای منطقه چگونه می‌توانند با این پیش‌بینی‌ها و شرایط آینده کنار بیایند و این کتاب که تنها توصیفی از وضعیّت موجود و جریان‌ها و خطّ و خطوط دو دهه‌ی گذشته است چه جایگاهی دارد و چکار می‌تواند بکند؟

می‌توان سه فرضیّه برای افغانستان فرض و پیش‌بینی کرد؛ فرض نخست این‌که طالبان به‌حاکمیّت نظامی، سیاسی و خاکی در افغانستان دست می‌یابد و نیروهای سیاسی رقیب را مجبور و متقاعد می‌کند حاکمیّت‌ آنان را بپذیرند. فرض بر این‌که این‌ها بتوانند کاملاً بر اوضاع مسلط شوند و چترشان همه را زیر سایه‌ی خود بیاورد، این ساختار طالبانی است که حاکمیّت پیدا می‌کند، دولت تشکیل می‌دهد و سیاست افغانستان را در دست می‌گیرد و دیگر اقلیّت‌های قومی نمایندگانی در ساختار قدرت دارند و در نتیجه افغانستان کم‌کم به‌ثبات می‌رسد و عضو معمولی و عادّی جامعه‌ی بین‌الملل می‌شود.

سناریوی دوم این است که طالبان افغانستان را به‌طور کامل در قلمرو خویش در می‌آورد و با دیگر گروه‌های قومی سازش نمی‌کند. این امر می‌تواند موجب تجزیه‌ی افغانستان شود؛ مناطق غیرپشتون جدا می‌شوند و با ایران و ازبکستان رابطه برقرار می‌کنند و حتّی در این کشورها و هم‌چنین در تاجیکستان بی‌ثباتی به‌وجود می‌آورند.

سناریوی سوم این است که درگیری جاری بسیار طول می‌کشد و هیچ‌کدام از گروه‌ها کنترل قابل ملاحظه‌ای بر کلّ افغانستان به‌دست نمی‌آورند. با این فرض افغانستان تبدیل به‌مرکزی برای ایجاد و اعزام نیروهای آشوبگر می‌شود که بی‌ثباتی را برای آسیای مرکزی و جنوب آسیا به‌همراه خواهد داشت.

انتظارهایی که فعلاً می‌توان داشت یا افق‌هایی را که می‌توان تصوّر کرد مربوط به‌سناریوی سوم می‌شود. این مسئله که دیگر کشورهای منطقه و جهان چگونه باید در قبال وضع ناگوار موجود رفتار کنند، پاسخ منطقی این است که باید یک تلاش همگانی از سوی کشورهای منطقه انجام پذیرد و سازمان ملل از آن پشتیبانی کند تا به‌درگیری پایان داده شود و این هدف را دنبال کنند که یک ساختار قدرت پایدار در افغانستان ایجاد کنند که از تمامی گروه‌های قومی که ملّت افغانستان را می‌سازند در آن حضور داشته و حافظ منافع نه‌تنها اکثریّت پشتون بلکه دیگر گروه‌های قومی هم باشد. ایران، ازبکستان، پاکستان، عربستان سعودی و فدراسیون روسیّه نقش مستقیمی در این تلاش دارند. کشورهایی چون چین، قزاقستان، هند، ترکیه و آمریکا می‌توانند نقش مفیدتری در این تلاش و تضمین کامیابی آن در طول یک دوره‌ی زمانی در نظر بگیرند که همه‌ی گروه‌های آگاه در افغانستان با درایت و تعقّل به‌این تلاش پاسخ دهند.

پاکستان خسارت‌بارترین نفوذ را درست از لحظه‌ی شروع بحران افغانستان در سال ۱۹۷۹ در این کشور داشته است. لازم است از طریق فشار بین‌المللی پاکستان را وادار کرد از دخالت در مسائل افغانستان و نیز از تشویق دیگران برای دخالت در زمینه‌های مذهبی و سیاسی دست بردارد.

پس از پایان جنگ سرد، افغانستان دیگر سرزمین رقابت بین قدرت‌های بزرگ نبوده و لازم نیست که باشد. ولی این کشور موضوع نگرانی جمعی منطقه است واین وضع می‌تواند ادامه پیدا کند. اگر مسائل افغانستان بر مبنای تعقّل و حلّ و فسخ دعواهای فیمابین گروه‌ها حلّ نشود، این کشور موضوع نگرانی قدرت‌های بزرگ در زمینه‌های افراط‌گرایی مذهبی، حمله‌ی تروریستی، و ترکیب تروریسم-‌تریاک خواهد بود.

حوادث و جهت‌گیری‌هایی که در صفحات بعدی تشریح و توضیح داده شده‌اند می‌توانند برای ایجاد عناصر مؤثّر در تلاش بین‌المللی که در بالا پیشنهاد شد مناسب باشند. درس‌های مشخّص از رویدادهایی که خود در ابتدای دهه‌ی هشتاد شاهد آن بودم (و در این کتاب آورده‌ام) شاید بتواند برای پی بردن به‌ژرفای انگیزه‌های اجتماعی-سیاسی رخدادهای‌افغانستان در بیست سال گذشته که این کشور را به‌سمت وضعیّت ناگواری سوق داده و کسی حسرت داشتن آن‌را به‌دل ندارد، مؤثّر باشد.

اگر کتاب حاضر بتواند تأمین کننده‌ی این هدف باشد،و اگر نتواند اصطلاحات علوم تجربی را پوشش دهد، می‌توان به‌قطع و یقین گفت رابطه‌اش مورد تصدیق علم منطق و صغرا - کبرای [تاریخ معاصر افغانستان] قرار خواهد گرفت و در این صورت است که انتشار آن مناسب به‌نظر می‌رسد.


دیباچه‌ای بر خاطرات روزانه

دلیل و منطق خویش را از انتشار خاطرات سیاسی‌ام از دوره‌ای که سفیر هند در افغانستان بودم در مقدّمه‌ی کتاب ارائه کرده‌ام. محتوای این کتاب بر اساس ترتیب زمانی رخدادهای حادث‌شده تنظیم‌شده و بعضاً برخی حوادث را لحاظ نکرده‌ام، بنابراین تاریخ‌هایی خالی مانده‌اند. بررسی مختصری از رویدادهای سیاسی و استراتژیک مربوط به‌افغانستان، از پایان سال ۱۹۳۳ تا سرنگونی ظاهرشاه و سپس عموزاده‌اش داوود در سال ۱۹۷۸، بخش اساسی زمینه‌ی انقلابی است که حزب دموکراتیک خلق افغانستان در سال ۱۹۷۸ سازماندهی کرد و پی‌آمد آن دخالت مستقیم نظامی شوروی در حمایت از انقلاب در دسامبر ۱۹۷۹ بود.

امّا ابتدا نظری اجمالی به‌تاریخ پیش از استعمار. افغانستان به‌عنوان یک پادشاهی جداگانه در اواسط قرن هیجدهم به‌سرپرستی احمدشاه ابدالی (دُرّانی) که یکی از فرماندهان ارتش نادرشاه پادشاه ایران بود ظهور کرد. ابدالی تمامی سرزمینی را که اکنون افغانستان شناخته می‌شود تحت حاکمیّت خویش درآورد. علی‌رغم دخالت‌های خارجی، فراز و نشیب‌های گوناگون، برخوردهای فئودالی و قبایلی و نیز درگیری‌های خشونت‌‌بار مکرّر بین بخش‌های متعدّد بدنه‌ی قدرت، افغانستان به‌عنوان یک واحد جغرافیایی–سیاسی تا به‌امروز [به حیات خویش] ادامه داده است.

لازم است ویژگی‌های مشخص اساسی این کشور را که بر رویدادهای سیاسی منطقه در عمیق‌ترین سطح تاثیر گذاشته‌اند، به‌خاطر سپرد.

از نظر جمعیّت‌شناسی افغانستان یک مجموعه‌ی چند قومی و چند زبانی است. بدون توجّه به‌هویّت‌های قبیله‌ای جداگانه‌ای که هرکدام زیر مجموعه‌ای از قوم پشتون را تشکیل می‌دهند؛ پشتون‌ها اکثریّت جمعیّت افغانستان را می‌سازند. دیگر گروه‌های عمده‌ای که «ملّت افغان» را می‌سازند، هزاره‌ها، تاجیک‌ها، ازبک‌ها و تعداد کمی اویغورها و نورستانی‌ها هستند. گروه اخیر مدّعی هستند از نوادگان سربازان یونانی‌اند که طیّ گذر اسکندر کبیر از افغانستان به‌هند، در این سرزمین به‌جا مانده‌اند. اکثریت مردم افغانستان مسلمان سنّی و بقیّه شیعه هستند. زبان اصلی پشتو و زبان مهمّ دوم دری که برگرفته از زبان فارسی است. [یا فارسی برگرفته از دری است؟ م.]

افغانستان منطقه‌ی جاه‌طلبی‌های استعماری و رقابت‌ها درقرون وسطی و تاریخ جدید بوده است. قبل از ظهور این کشور به‌عنوان یک مجموعه‌ی جغرافیایی–سیاسی یکپارچه، امپراطوری‌های مغول و ایران و حکومت‌های دست نشانده‌ی تابع امپراطوری عثمانی برای نفوذ در افغانستان رقابت می‌کردند. با گسترش قلمرو حاکمیّت و نفوذ روسیّه در آسیای میانه در قرن نوزدهم، افغانستان منطقه‌ی رقابت بین امپراطوری‌های بریتانیا و روسیّه شد. این امر در دوره‌ی رژیم شوروی و تا پایان جنگ جهانی دوم ادامه داشت. پس ازآن تا سال ۱۹۷۸ مسابقه‌ی بزرگ رقابت با بازیگری دموکراسی‌های غربی به‌سرکردگی آمریکا از یک‌طرف و اتّحادشوروی از سوی دیگر جریان داشت.

بعد دیگر از تنش‌هایی که از ابتدای قرن بیستم بر افغانستان تأثیر داشته است درگیری و رقابت داخلی بین نیروهای تجدّد طلب و نیروهای اسلام‌خواه بوده است. شکاف‌های قومی در جمعیّت نیز با تنش‌های مذهبی بین افغان‌های شیعه و سنّی گره خورده است. بیش‌تر پشتون‌ها سنّی‌اند در حالیکه دیگران شیعه هستند. (هزاره‌ها وبرخی از تاجیک‌ها)

درگیری بین نیروهای تجدّدطلب و متعصّبین در دوره‌ی امان‌الله‌شاه که از سال ۱۹۱۹ تا ۱۹۲۹ حکومت کرد به‌اوج رسید. تلاش‌های او برای ایجاد مدرنیته در افغانستان (در زمینه‌های آموزشی، برداشتن حجاب [چادر؛ نویسنده اصطلاح پرده را به‌کار برده که هنوز هم رایج است. م.] از زنان، پایه‌ریزی‌برنامه‌های آموزشی برای زنان و تلاش برای کم‌کردن نفوذ روحانیّون در مدیریت اجتماعی و فرهنگی جامعه‌ی افغانستان) به‌شکست انجامید. امان‌الله نهایتاً در درگیری‌های نظامی به‌رهبری شخصیّت‌های مذهبی و قبیله‌ای که دست در دست هم داده بودند شکست خورد. وی به‌هند گریخت و از بمبئی با کشتی به‌صورت تبعیدی به‌ایتالیا رفت. دوره‌ی بین ۱۹۲۹ و ۱۹۳۳ شاهد بی‌ثباتی سیاسی و درگیری‌های نظامی داخلی به‌رهبری محمدظاهرشاه بود که در هشتم نوامبر سال ۱۹۳۳ پادشاه شد. افغانستان از دوره‌ی نسبتاً با ثبات و آرامی طیّ حکومت حدوداً چهل ساله‌ی وی تا سال ۱۹۷۳ بهره‌مند شد. این دوره تقریباً همزمان با جنگ جهانی دوم و سپس جنگ سرد بود.

فضا به‌من اجازه نمی‌دهد به‌شرح جزئیّات یا تحلیل تعاملات تعادلی بین قدرت‌های غربی و اتّحادشوروی بپردازم. دولت ظاهرشاه با موفّقیّت توانست رقابت بین قدرت‌های جنگ سرد را که به‌دنبال به‌دست آوردن نفوذ در افغانستان بودند در کنترل خود درآورد. کافی است با ذکر این مطلب موضوع را خلاصه و جمع‌بندی کنیم که افغانستان در سطح گسترده زمینه ‌را برای نفوذ شوروی هموار کرد و در مقابل، شوروی به‌ پیشرفت پروژه‌هایی در بخش‌های شمالی کشور کمک کرد که جنوب آن‌ها‌ را می‌توان با خطی که از نمکزار در غرب کشیده می‌شود و تا جنوب و انتهای جنوبی گذرگاه واخان ادامه می‌یابد مشخّص کرد. او مرکز و جنوب و جنوب شرقی افغانستان را منطقه‌ی نفوذ غرب و فعّالیّت‌های اقتصادی و فنّی کرد.

عنصر مهمّی در این تعادل سیاسی، دشمنی افغانستان نسبت به‌ پاکستان جدیدالتّأسیس در زمان تقسیم هند بود. افغانستان از نظر تاریخی مدّعی مناطقی که با نام ایالت سرحدّ شمال‌غربی مشخّص شده و قسمت‌هایی از بلوچستان به‌عنوان خاک افغانستان است. دلیل‌ آن‌هم نفوذ و اجرای قانون شاهان افغانستان است که تقریباً تاً اواسط قرن نوزدهم در آن مناطق داشته‌اند. ادّعای مالکیّت بر خاک را قومیّت نیز حمایت می‌کرد زیرا در این مناطق پشتون‌ها زندگی می‌کردند. افغانستان هیچگاه خطّ مرزی را که بین هند بریتانیا و افغانستان به‌نام خط دیوراند کشیده شد و در سال ۱۸۹۳ امضا گردید و در معاهده‌های انگلو-‌افغان در سال ۱۹۰۵، معاهده‌ی راولپندی در سال ۱۹۱۹ و معاهده‌ی انگلو–‌افغان در سال ۱۹۲۱ مجدّداً مورد تأیید قرار گرفت، نپذیرفت.

با رفتن بریتانیایی‌ها، افغانستان بار دیگر به‌ادّعا‌هایش درمورد مناطق ایالت سرحدّ شمال‌غربی و بخش‌هایی از بلوچستان جان تازه بخشید. افغانستان دل‌خوشی از دموکراسی‌های غربی به‌سرکردگی آمریکا که عموماً ادّعاهای مرزی افغانستان را زیر سؤال‌ می‌بردند، نداشت. نتیجه این سیاست‌ جدید این بود که یک دشمنی همیشگی در حال جوش و خروش که گرمایش‌ از ادّعای مرزی افغانستان تأمین‌ می‌شد، در روابط با پاکستان ایجاد شد. برقراری روابط گسترده پاکستان با کشورهایی چون آمریکا، بریتانیا، ایتالیا و آلمان که پشتیبانی‌اش می‌کردند، موجب‌ گردید افغانستان روابط اقتصادی و دفاعی‌اش را با اتّحادشوروی تقویت نماید تا موضع خود را به‌نسبت این روابط پاکستان ارتقا بخشیده ‌و به‌‌یک تعادل ‌قدرت برساند.

اگرچه دوره‌ی بین سال‌های ۱۹۳۳ تا ۱۹۷۳ نسبتأ دوره‌ی با ثباتی بود، در عین‌حال جریان‌های سیاسی و ساختار دولت، غیرمتمرکز و فئودالی بود. ساختار قدرت در قلمرو شاه و خانواده‌ی گسترده‌اش قرار داشت و تعداد اندکی از برجستگان طبقه‌ی بالای میانی، افسران ارتش، کارمندان غیرنظامی و کسبه‌ در آن مشارکت داشتند. افغانستان با جریان اصلی رویدادهای سیاسی قرن بیستم همگام نشد. ظاهراً ظاهرشاه از شکست امان‌الله شاه درس‌های خوبی گرفت. او مناطق روستایی را‌‌ رها کرد تا بر اساس روش‌های سنّتی و آداب و رسوم خود به‌زندگی ادامه دهند. هیچ برنامه‌ی مؤثّر آموزشی، بهداشتی و تجدّد‌گرایی برای تحول جامعه‌ی افغانستان به‌اجرا در نیامد. تا اوایل دهه‌ی ۱۹۷۰ بیش‌تر مناطق روستایی افغانستان برق نداشتند و از آب آشامیدنی سالم برخوردار نبودند. آموزش زنان پدیده‌ای محدود به‌شهر و فقط در پایتخت یعنی کابل پیگیری می‌شد. بخش‌ها و شهرهای افغانستان به‌جز کابل حتّی از حدّاقلّ سیستم فاضلاب یا خدمات عامّ‌المنفعه برخوردار نبودند. به‌جز راه‌های حیاتی و وسایل ارتباطی که شهرهای مهم را به‌هم وصل می‌کرد؛ وضعیّت حمل و نقل و وسایل ارتباطی [تلفن‌ و...] در پائین‌ترین وضع ممکن قرار داشت. روحانیّون و رهبران قبایلی خودمختار بودند و حکّام صاحب نفوذ عصبیّت را گسترش داده و در برابر تجدّدگرایی جامعه‌ی افغانستان مقاومت می‌کردند.

نیاز به‌مدیریّت و گسترش روابط خارجی موجب رشد و ارتقأ طبقه‌ی متوسّط تحصیل‌کرده‌ در جامعه‌ی افغانستان شد. این‌ها اغلب افسران ارتش افغانستان، دانشگاهیان، صاحبان حرفه مثل مهندسین، وکلا و معدودی از دانشمندان و تکنوکرات‌ها بودند. مدام بر بی‌صبری این طبقه‌ی متوسّط افزوده شد و قدرت مطلقه و فئودال وابسته به‌آن را که ساختار قدرت را در دست داشتند زیر سؤال برد. صدای این طبقه در دهه‌ی ۱۹۶۰ بلند شد و فعّالیّت سیاسی خود را آغاز کرد.

تناقض‌های داخلی در ساختار قدرتی فئودالیته‌ در نیروی محرّکه‌ی انگیزه‌های سیاسی که به‌وسیله‌ی این طبقه‌ی متوسّط به‌حرکت در آمده بود، سهم داشت‌ و نتیجه‌ی آن لویه‌جرگه‌ای بود که ظاهرشاه در پاییز سال ۱۹۴۴ تشکیل داد. برای نخستین‌بار در سال ۱۹۴۴ یک قانون اساسی تنظیم و در آن دولتی منتخب پیش‌بینی گردید. در قانون اساسی یادشده دو مجلس پیش‌بینی شده بود: مجلسی با ۲۱۶ عضو به‌نام ولسی‌جرگه (Wolesi Jirga) و یک مجلس اعلای ۸۴ عضوی که نیمی انتخابی و نیمی انتصابی بود و به‌آن مشرانوجرگه (Meshrano Jirga) می‌گفتند. قدرت مطلق هنوز در دست شاه و نخست وزیری بود که او تعیین می‌کرد. عموزاده‌ی شاه، محمدداوودخان تا سال ۱۹۶۳ نخست‌وزیر بود.

پس از این‌که مجلس جدید در سال ۱۹۶۵ تشکیل شد، سیاست افغانستان راه تندخویی را پیش گرفت. داوود پیش از این برکنار شده بود زیرا طیّ دوره‌ی طولانی ده ساله‌ی نخست‌وزیری ۱۹۶۳-۱۹۵۳ و نیز به‌دلیل تلاش وی برای ارائه‌ی اصلاحات سکولار از جمله آموزش زنان و برداشتن حجاب و غیره انتقادهایی نسبت به‌او وجود داشت. هم‌چنین او مظنون بود در حال نزدیکی به‌اتّحادشوروی است. این امر احتمالاً مشکلاتی را برای ارتباط افغانستان با دموکراسی‌های غربی به‌وجود می‌آورد، بنا‌براین برکنار شد. امّا به‌مرور ارتباطش با طبقه‌ی متوسّط در حال رشد که علاقمند به‌تغییرات سیاسی و اجتماعی بود افزایش یافت.

این ارتباط‌های پنهانی بالاخره در سال ۱۹۷۳ به‌کودتای بدون خون‌ریزی داوود علیه ظاهرشاه انجامید. در پی این کودتا، انقلاب خشن مورد پشتیبانی شوروی، داوود را در سال ۱۹۷۸ برکنار کرد و نهایتاً به‌ورود نظامی شوروی در افغانستان در پایان دسامبر سال ۱۹۷۹ منتهی گردید.

مناسب خواهد بود دلایلی را که موجب شد سردار داوود ‌اجباراً پس‌از یک دوره‌ی طولانی ده‌ساله از نخست وزیری افغانستان کناره‌گیری کند ذکر کنیم. او در حال تحکیم بخشیدن به‌موقعیّتش به‌عنوان یک قدرت مرکزی جانشین ظاهرشاه در ساختار قدرت افغانستان بود. مهم‌تر این‌که در حالی‌که ظاهرشاه قدرت و نفوذش را صرف دل‌مشغولی‌های قبیله‌ای و ایجاد رابطه‌ی تعادلی نسبی بین دموکراسی غربی و اتّحادشوروی می‌کرد، داوود حمایت از طبقه‌ی متوسط ذی نفوذ، بازاریان و صاحبان حرفه و پیشه، افسران ارتش، گروه‌های آموزشی و جمعیّت شهری را دنبال می‌نمود. شاه و مراکز قدرت قومی–‌قبیله‌ای جامعه‌ی افغانستان با این تمایلات مخالف و از جاه‌طلبی داوود خشمگین بودند. سردار داوود با زنده‌کردن، نشر و تبلیغ فعّالانه‌ی تردید در صحّت مرزافغانستان-پاکستان، و خصوصاً خطّ دیوراند، موجب تنش بین افغانستان و پاکستان گردیده و ادّعاهای قومی و مرزی در مورد پشتونستان دشمنی پاکستان را برانگیخت. این به‌نوبه‌ی خود تردیدهایی در دموکراسی‌های غربی به‌ویژه آمریکا در مورد مقاصد دولت افغانستان به‌وجود آورد.

داوود هم‌چنین با چرخش به‌سمت مسکو و هم پیمان‌هایش برای کمک اقتصادی و فنّی، به‌جریان نفوذ شوروی و کشورهای اروپای شرقی در افغانستان دامن زد. (پژوهشگران غربی هم تأیید کرده‌اند این وضع به‌دلیل بی‌توجّهی آمریکا و کشورهای غربی به‌خواست‌های افغانستان و تعویق یا ردّ درخواست‌های آن کشور در این برهه‌ی از زمان بوده است.) داوود همکاری‌های دفاعی و همکاری با دیگر کشورهای اروپای شرقی را از سال ۱۹۵۶ به‌بعد گسترش داد. تأکید داوود بر مدرنیزه کردن جامعه‌ی شهری افغانستان، مثل امان‌الله شاه تقریباً چهار دهه قبل از وی، ازسوی اکثریّت افغان‌ها به‌ویژه پشتون‌ها که هنوز غرق در تعصّب مذهبی و محافظه‌کاری اجتماعی بودند با مخالفت روبه‌رو شد.

تصمیم افراطی داوود در بستن مرز‌ها و متوقّف کردن تجارت با پاکستان بر سر مسئله‌ی پشتونستان، دشمنی پشتون‌ها را علیه وی چند برابر کرد.

ظاهرشاه، اگرچه از نظر شخصیّتی آرام و کمتر ابراز وجود می‌کرد، فردی متفکّر و سیاستمداری هوشمند و دانشور بود. داوود تقریباً در طول یک دهه سیاست افغانستان را کاملاً در دست گرفته و سایه‌ی [قدرت] خویش را بر شاه انداخته بود. امّا شاه کم‌کم بر روابط سیاسی‌اش افزود و به‌دنبال استحکام قدرت خویش برآمد. او بدون تردید از خشم علیه داوود بهره برد تا در آخر به‌وی پیشنهاد کناره‌گیری داد. شاه به‌طور کامل از ارتباط‌های حساب‌شده‌اش ‌با رهبران مذهبی و گروه‌های قبیله‌ای سود برد. وی هم‌چنین این‌طور وانمود کرد که سیاست خارجی‌اش بیش‌تر بی‌طرفانه و علیه متمایل شدن داوود به‌سمت بلوک شوروی است. بیش‌تر و پیش‌تر از همه، شاه می‌خواست از قدرت‌گیری بیش از اندازه و نفوذ و سایه‌ی سردار محمدداوود خلاص شود.

دهه‌ی ۱۹۶۳ تا ۱۹۷۳ برخلاف دهه‌ی قبل، دهه‌ی بی‌ثباتی و درگیری سیاسی داخلی بود. دولت‌های مختلف پشت هم آمدند و رفتند و نخست‌وزیرهای مختلف به‌قدرت رسیدند. شاه و نخست‌وزیر‌هایش نتوانستند بر مشکلات سیاسی داخلی غلبه کنند. اصلاحات قانون اساسی سال ۱۹۶۳ هم موجب فعّالیّت سیاسی بیش‌تر مخالفین در افغانستان شد و پیدایش دسته‌های سیاسی و رسانه‌ای گروه‌های منتقد، به‌خصوص مطبوعات را در پی داشت. خیلی از برنامه‌هایی که داوود شروع کرده بود یا تعطیل شدند یا به‌کندی پیش می‌رفتند. این به‌نوبه‌ی خود موجب نارضایتی بیش‌تر گردید. جالب است که ریشه‌ی دو گروه سیاسی که در ‌‌نهایت به‌ حزب دموکراتیک خلق افغانستان تبدیل شدند، در همین مطبوعات انتقادگر این دوره بود. نورمحمدتَرَکی که به‌عنوان نخستین رئیس‌جمهور افغانستان انقلابی پس از داوود در سال ۱۹۷۸ سر برآورد، بنیان‌گذار و سردبیر مجلّه‌ای به‌نام خلق بود. او و طرفدارانش نماینده‌ی چپ طبقه‌ی متوسط پشتون بودند. بَبرَک کارمل که در سال ۱۹۷۹ با حمایت شوروی رئیس‌جمهور افغانستان شد، مؤسّس روزنامه‌ای به‌نام پرچم بود که آن‌هم از نظر عقیدتی سوسیالیست / کمونیست بود منتهی نمایندگی منافع قومی غیرپشتون در سیاست افغانستان را داشت. طیّ سال‌های ۱۹۶۹ تا ۱۹۷۱ سطح تنش‌های داخلی چنان افزایش یافت که شاه و مشاورین‌اش نتوانستند آن‌را کنترل کنند. علی‌رغم پنهان بودن داوود از انظار، او را به‌عنوان رهبری قوی و مدیری لایق می‌شناختند. خارج از دایره‌ی قدرت، او هنوز حامیانی قوی در بین نیروهای مسلّح، سازمان پلیس و مناصب مهمّ دیوانی افغانستان داشت و با وخیم‌ترشدن اوضاع سیاسی به‌طور طبیعی در کانون توجّهات برای رهبری گروه‌های سیاسی اپوزیسیون واقع شد.


به‌عنوان سفیر هند در کابل مسئولیت را پذیرفتم

در دوره‌ی بین سال‌های ۱۹۶۳ و ۱۹۷۳ افغانستان پنج نخست‌وزیر به‌نام‌های: دکتر [محمد]یوسف‌[خان] [۱۹۶۵-۱۹۶۳]، آقای [محمدهاشم] میوندوال [۱۹۶۷-۱۹۶۵]، آقای [نوراحمدخان] اعتمادی [۱۹۷۱-۱۹۶۷]، دکتر ظاهر [۱۹۷۲-۱۹۷۱] و آقای محمدموسی شفیق [۱۹۷۳-۱۹۷۲] داشت. طیّ این مدّت ولسی‌جرگه در حیطه‌ی قدرت عناصر محافظه‌کار بود. آن‌ها به نمایندگان تحصیل‌کرده‌ی جرگه از طبقه‌ی متوسط اجازه‌ی خطابه‌های سازنده یا ابراز نظر نمی‌دادند.

بنابراین جرگه یا مجلس کارش تأثیر گذار نبود. شاه مشاورین مختلفی از میان خویشاوندان، دوستان، عناصر سیاسی ضدّ مجلس و روحانیّون کوته‌فکر متعصّب داشت. آن‌ها به او می‌گفتند احزاب سیاسی ضدّ سلطنت‌اند، سرسپرده‌ی کمونیست‌ها هستند و پادشاهی را سرنگون می‌کنند. بنابراین اصلاحات قانونی که وی در سال ۱۹۶۳ با امید پایه‌ریزی یک رژیم سلطنتی مبتنی بر قانون اساسی در افغانستان ارائه کرد، در نطفه خفه شد.

سردار محمدداوودخان ابتدا با حمایت گروه‌های سیاسی شهری و نیمه‌شهری ظاهرشاه را در یک کودتای نسبتاً بدون خون‌ریزی در هفدهم ژوئیه ۱۹۷۳ سرنگون کرد سپس در افغانستان اعلام جمهوری نمود و روز پس از آن خود را بنیان‌گذار جمهوریّت، رئیس‌جمهور و نخست‌وزیر [‌وزیر امور خارجه و وزیردفاع] جمهوری افغانستان نامید. داوود با استفاده از فرصت کودتا کرد، زیرا ظاهرشاه بیست‌وپنجم ژوئن برای درمان چشمش به انگلستان سفر کرده بود. مشاور و دامادش، سرلشکر عبدالولی‌خان پیش از او به انگلستان رفته بود. داوود و حامیان ارتشی‌اش کودتا را قبل از طلوع آفتاب هفدهم ژوئیه به‌انجام رساندند. ظاهرشاه اگرچه عمیقاً به‌دنبال بهبود وضع مردمش بود، لیکن علاقه‌ای به مقاومت نداشت. او بیش‌تر نگران خون‌ریزی غیرضروری بود، لذا موافقت کرد به‌عنوان تبعیدی سیاسی به ایتالیا برود، جایی‌که هنوز [سال ۲۰۰۰ میلادی] دارد زندگی می‌کند. سردار داوودخان تا سال ۱۹۷۸ به‌‌مدّت پنج‌سال بر کشور حکم راند. او طیّ این پنج سال به‌تدریج تضمین‌ها و قول و وعده‌هایی را که به ارتش و گروه‌های سیاسی داده و بر اساس آن‌ها به‌قدرت رسیده بود به‌فراموشی سپرد.

وقتی داوود در سال ۱۹۷۳ قدرت را قبضه کرد، فضایی تلخ و اقتصادی سردرگم به‌ارث برد. انتخابات مجلس که قرار بود در اوت–سپتامبر ۱۹۷۳ برگزار شود با مشکلاتی روبه‌رو شد زیرا بین دستگاه قضایی و هیأت دولت در مورد نقش دادگاه عالی به‌عنوان ناظر نگهبان انتخابات مجلس اختلاف نظر به‌وجود آمده بود. دستگاه قضایی می‌گفت نظارت بر انتخابات بایستی به‌وسیله‌ی یک هیأت جدا و مستقل و نه دادگاه عالی انجام شود، در حالی‌که شعبه‌ی اجرایی و چند نفر از خبرگان قانونی فکر می‌کردند خود دادگاه‌ عالی باید این مسئولیّت را برعهده گیرد. کمیته‌ی مشترکی از نمایندگان دولت و دادگاه‌ عالی تشکیل شد ولی نتوانستند به جمع‌بندی مشترکی برسند. بنابراین انتخابات به تعویق افتاد. از طرفی وضعیّت اقتصادی، تلاش برای مدرنیزه‌کردن کشور، بدهی‌های خارجی، دخالت فئودال‌ها و بدنه‌ی قدرت سلطنتی و... صبر‌ها را لبریز کرد. ارتش و طبقه‌ی متوسّط از داوود انتظار داشتند به بازسازی نظام حکومتی با اهداف زیر بپردازد؛

-مجلس انتخابی را کانون ساختار قدرت بسازد.

-تضمین بدهد که ‌بخش‌ اجرایی ‌دولت‌ نمایندگان بیشتری از رسانه‌های گروهی، مراکز آموزشی و طبقه‌ی متوسط را به‌خدمت بگیرد و هم‌زمان خلع‌ید خاندان سلطنتی و فئودال‌های وابسته از کابینه و پست‌های رده بالای دولت در دستور کار قرار گیرد.

-برای این‌که افغانستان از تمایل بیش‌تر به‌سوی غرب در سیاست‌های خارجی و اقتصادی که ویژگی آخرین سال رژیم ظاهرشاه بود، رهایی یابد؛ باید رابطه‌ی متعادلی با شوروی و ایران برقرار شود. از داوود انتظار می‌رفت ادّعای پشتونستان را زنده نگاه دارد.

اما داوود نتوانست به‌هیچ‌کدام از اهداف فوق که از سوی حامیان و کسانی که وی را به‌جای ظاهرشاه نشانده بودند مطرح شده ‌بود، جامه‌ی عمل بپوشد. او نتوانست وضعیّت اقتصادی را بهبود بخشد. او تمایلی نداشت طبق اصولی حرکت کند که حامیان انقلابی‌اش اعتقاد داشتند در بهبود هویّت افغانی مردم مؤثّر است. جدّی‌ترین اشتباهی که کرد این بود که وقتی موقعیّتش را در سال ۷۶-۱۹۷۵ تحکیم بخشید، افسران نیروهای مسلّح و روشنفکران جنبش خلق و پرچم را از مشارکت در قدرت باز داشت.

از اواسط سال ۱۹۷۶ به‌بعد جدایی داوود و حامیانی که او را برای رسیدن به‌قدرت پشتیبانی کرده بودند تقریباً کامل شد. این وضع نهایتاً به کودتای ارتش در سال ۱۹۷۸ انجامید. داوود و اعضای خانواده‌اش در زیر زمین قصر سلطنتی در جنوب شهر کابل به‌قتل رسیدند. حکومت خاندان سلطنتی دُرّانی در افغانستان در سال ۱۹۷۸ با روی‌کار آمدن تره‌کی و حزب دموکراتیک خلق افغانستان به پایان رسید.

هدف این دیباچه پرداختن به موضوعات تاریخی با ذکر جزئیّات و تشریح وقایعی که به ورود شوروی به افغانستان برای حمایت از حکومت PDPA، یا آن‌طور که خود آن‌را «انقلاب ثور» می‌نامیدند، نیست، بلکه تلاش بر این است به تشریح حوادث و تحوّلاتی بپردازیم که منتهی به دخالت نظامی شوروی در اواخر سال ۱۹۷۹ گردید. رژیم تره‌‌کی که به‌قدرت رسید اعتقادات چپ‌گرایانه متمایل به مرکز داشت. در تمام سالی که تره‌کی بر افغانستان حکومت کرد روابط کشور با ایران و پاکستان رو به خرابی رفت. تره‌کی روابط برابر و فاصله‌ی مساوی با شوروی و آمریکا را در سیاست خارجی خویش حفظ نکرد. سیاست‌هایی اتّخاذ گردید که به گسترش حضور اقتصادی، نظامی و فنّی شوروی در افغانستان می‌انجامید.

در مقایسه با میانه‌روی و حرکت آرام که ویژگی رژیم افغانستان از سال ۱۹۳۳ تا ۱۹۷۸ بود، رژیم تصمیم گرفت برنامه‌های رادیکال سوادآموزی، آموزش زنان، مدرنیزه‌کردن اقتصاد و بهبود امکانات زیربنایی حمل و نقل و ارتباطات را پیاده کند. رژیم تره‌کی به‌سمت ایجاد موسّسه‌هایی از هیأت حاکمه با نمایندگان ویژه‌ای از قبایل و گروه‌های قومی مختلف تشکیل‌‌دهنده‌ی ملّت افغان رفت. محدوده‌ و قلمرو پشتون‌ها در سیاست افغانستان زیر سؤال رفت و قرار شد متعادل گردد. هم‌چنین نقش روحانیّون متعصّب در برنامه‌های جدید مورد چالش قرار گرفت.

دولت اکنون بیش‌تر به‌دست کادرهای رو به رشد PDPA، که اکثراً در اتّحادشوروی و اروپای شرقی آموزش دیده بودند، اداره ‌می‌شد. این عناصر جانشین کارمندان طبقه‌ی قدیم شدند و طبقات اخراج‌شده‌ی قدیمی افغان که توانایی داشتند کشور را به‌سمت آمریکا و اروپا ترک کردند و دیگران به‌سمت پاکستان، هند و خلیج [فارس] مهاجرت کردند. آن‌ها که منافع‌شان را از دست داده بودند با ارتباط‌هایی که با پاکستان و ایران داشتند (هنوز یک سال تا انقلاب ایران که در سال ۱۹۷۹ به‌وقوع پیوست باقی بود) دیگران را در مورد نتایج احتمالی کودتای ضدّ داوود و انقلاب PDPA به اندیشه واداشتند. حرف ساده‌ی مخالفین تره‌کی این بود که افغانستان، یک کشور غیرمتعهّد مسلمان، به‌زور تبدیل به یک کشور کمونیستی شده ‌است. هم‌چنین شوروی جاپایی دائمی در افغانستان پیدا خواهد کرد که با منافع آمریکا، پاکستان، ایران و کشورهای خلیج [فارس] در تضادّ است.

گرایش رئیس‌جمهور داوود به‌سمت غرب از اواخر سال ۱۹۷۵ موجب خشم شوروی علیه رژیمش شد و به‌‌ همان نسبت بر ارتباط شوروی و حمایت از PDPA افزوده گردید. بنابراین هنگامی که ارتش افغانستان، که تا حدّ زیادی وابسته به تجهیزات شوروی بود و تعداد کثیری از کادر‌هایش در شوروی آموزش دیده بودند، کودتایی علیه داوود به‌راه انداخت، این کودتااز سوی شوروی پشتیبانی شد. PDPA و دولت، حزب کمونیست شوروی و دولت آن‌کشور را الگوی‌ خود، و سیستم اداری آن‌را ملاک کار خود قرار دادند. خاندان سلطنتی، طبقات برگزیده‌ی قدیمی و روحانیّون از سیاست جدید کنار گذاشته شدند. این کار فرصتی برای عناصر مذکور به‌وجود آورد تا چنین استدلال کنند که رژیم ترکی تحت حمایت شوروی است به ضدّیت با سنّت‌های افغانستان و هویّت ملّی این کشور برخاسته و مهمّ‌تر از همه احساسات مذهبی و اعتقادات اسلامی مردم افغانستان را جریحه‌دار کرده است.

ترکی برای کمتر از یک‌سال بر اریکه‌ی قدرت بود. از‌‌ همان ابتدا نتوانست دولت را اداره کند. مشکل اصلی او متّحد نگاه‌داشتن PDPA بود، زیرا در نهان بین خلقی‌های پشتون و پرچمی‌های غیرپشتون که دو جناح PDPA را تشکیل می‌دادند دشمنی وجود داشت.

اگرچه تره‌کی تلاش کرد با ایران و پاکستان روابط کاری برقرار کند و حتّی حرکت‌هایی به‌سمت آمریکا داشت، ولی ضعف سیاسی داخلی او مانع تحکیم موقعیّتش گردید. او از جناح‌گرایی داخلی PDPA ضربه خورد و در اواسط سال ۱۹۷۸ به‌دست حفیظ‌الله‌ امین به‌قتل رسید. امین رهبر سیاسی قوی‌تری بود لیکن خشن و فاقد توان لازم برای برطرف‌کردن شکاف به‌وجود آمده میان دو جناح درون حزب حاکم بود. هم‌چنین رگه‌هایی از تعصّب قوم‌گرایی پشتون افغانی در شخصیّت او وجود داشت. وی از وابستگی بی‌حدّ و حصر به شوروی و از نقش دخالت گرانه‌ای که مسکو در سیاست داخلی افغانستان و در اداره‌ی کشور بازی می‌کرد خشنود نبود. او بی‌مهابا نسبت به آنان که درون حزب حاکم با وی به مخالفت برمی‌خاستند، با خشونت برخورد می‌کرد. امین راه تماس با آمریکایی‌ها و پاکستانی‌ها را گشود تااز حضور سنگین شوروی در افغانستان پس از داوود بکاهد. او با افسرانی که ارتباط نزدیکی با ارتش شوروی و مؤسّسات سیاسی در آن‌کشور داشتند، برخورد تندی داشت.

ویژگی نیمه‌ی دوم سال ۱۹۷۹ خشونت، مُثله کردن و بی‌ثباتی خطرآفرین سیاسی در افغانستان بود.

تمایل امین به غرب در نهان موجب عملیّات آژانس‌های اطّلاعاتی پاکستان و آمریکا علیه ارتش شوروی و ارتش افغان گشت. امین مجبور شد رابطه‌اش را با شوروی قطع کند که قابل پذیرش برای اتّحادشوروی نبود. بنا‌براین اتّحادشوروی تصمیم گرفت حرکت غیرمعمول و تندی انجام دهد و از عناصری از حزب دموکراتیک خلق افغانستان که طرفدار شوروی بودند، حمایت کند.

ورود نیروهای مسلّح شوروی به درون افغانستان ۲۷ دسامبر ۱۹۷۹ آغاز شد. رژیم PDPA مورد حمایت شوروی شب ۲۹ دسامبر کنترل اوضاع را در دست گرفت. این دولت را ببرک کارمل، هم‌پیمان افغانی و مورد اعتماد شوروی رهبری می‌کرد. امین تسلیم پیشنهادهای شوروی نشد. او کاخ ریاست جمهوری را ترک کرد و خودش را به ساختمان وزارت دفاع در حومه‌ی کابل رساند. نظامیان شوروی و افغانی ساختمان را محاصره کردند و او را در یک تبادل آتش سنگین که بین حامیانش ونیروهای مسلّح شوروی درگرفت، کشتند.

رژیم کارمل از دسامبر ۱۹۷۹ تا ۸۹-۱۹۸۸ با حمایت نظامی، سیاسی، اداری و اقتصادی شوروی به‌مدّت هشت [نه؟] سال‌ونیم دوام پیدا کرد. دولت جدید به‌سرپرستی کارمل از تعداد زیادی مشاور روسی در تمام بخش‌های دولتی استفاده می‌کرد. یک نیروی عظیم نظامی شوروی (پیاده‌نظام، لشکرهای مجهّز و نیروی هوایی) به داخل افغانستان حرکت کردند و مستقیماً وظیفه‌ی دفاع و امنیّت کشور را به‌عهده گرفتند. بخش اداری، اقتصادی و اطّلاعاتی دولت جدید افغانستان نه تنها تحت نفوذ بلکه سیطره و اداره‌ی عناصر شوروی بود. دولت و تمامی امور PDPA تحت سلطه‌ی اتّحادشوروی و حزب کمونیست آن‌کشور بود.

اگرچه حمایت شوروی از رژیم PDPA که از سال ۱۹۷۸ آغاز شد، برای همه‌ی کشورهای منطقه و قدرت‌های مهمّ به‌خوبی شناخته شده بود، تهاجم نظامی شوروی به داخل افغانستان آن‌ها را شگفت‌ زده کرد. بعداً مطرح شد که اگر آمریکایی‌ها از طرح شوروی برای ورود نظامی به افغانستان آگاه شده بودند، مطمئنّاً می‌توانستند مقاومتی را به سرپرستی امین که با آن‌ها ارتباط‌هایش را بیش‌تر کرده بود تشکیل دهند.

در این مقطع ضروریست عکس‌العمل هند را نسبت به رویدادهای افغانستان، از سرنگونی داوود تا مرحله‌ی دخالت نظامی شوروی، یادآور شوم. روابط هند با افغانستان طیّ دوره‌ی ظاهرشاه همچون دوره‌ی بعدی یعنی داوود، عموماً مثبت و دوستانه بود. ولی بایستی به‌خاطر داشت که نظر ظاهرشاه، علی‌رغم توجّه افغانستان به موضوع پشتونستان وغیره، در مورد روابط هند–پاکستان مبهم بود. وی حامی هند در درگیری‌هایش با پاکستان در سال‌های ۴۹-۱۹۴۷، ۱۹۶۵ و ۱۹۷۱ نبود. او در مسئله‌ی کشمیر زبان در دهان می‌چرخاند و دو پهلو سخن می‌گفت. روابط با داوود طیّ د‌وره‌ای که بر سر قدرت بود بهتر بود. هند یک برنامه‌ی سنگین و گسترده‌ی همکاری فنّی، اقتصادی و اجتماعی را با افغانستان آغاز کرده بود. سرنگونی داوود موجب شگفتی دولت هند شد.

مناسب است یادآوری گردد سفارت هند در افغانستان ارزیابی‌های گوناگونی در مورد این حادثه به دولت هند ارائه کرد. در حالی‌که مسئول هیأت [سفیر] در آن‌زمان، «اس. ‌ک. سینگ»، احساس می‌کرد رژیم داوود پایدار است و پیش‌‌بینی‌هایش این بود که او با حمایت عمومی در حال تحکیم موقعیّت خویش است، کنسول سیاسی او، ج. دولت سینگ، احتمالاً آگاه‌تر به‌نظر می‌رسید، (با درک قوی‌تری که داشت، تا آن اندازه که من می‌دانم) و به‌همین لحاظ توفانی سیاسی را در افغانستان پیش‌بینی کرد و به‌دلیل شخصیّت درونی داوود و اختلافاتی که بین او و ارتش افغانستان و PDPA می‌‌دید، گزارش از آینده‌ی نامعلوم افغانستان می‌داد.

هند با تغییرات رژیم پس از سرنگونی داوود به بهترین وجه کنار آمد. خود هند در پی شکست انتخاباتی خانم ایندیرا گاندی دچار توفان اضطرار و اضطراب بود. مورارجی دسای (Morarji Desai) بر سر کار بود که داوود سرنگون شد.

پس از او، دولت موقّت غیر اجرایی نخست‌وزیر کاران سینگ بر سر قدرت بود که امین سرنگون شد و یورش نظامی شوروی در افغانستان اتّفاق افتاد. هند موضع رسمی و قدیمی خود را مبنی بر تعامل با هر دولتی در افغانستان که قدرت کامل را به‌دست گرفته باشد، پیش گرفت. تعهّد و نگرانی هند مردم افغانستان هستند. [اثبات این ادّعا به صفحات بعد موکول می‌شود! م.] دخالت نظامی شوروی موجب شد هند با شرایطی پیچیده و غیر قابل فرار روبه‌رو شود. یک ابرقدرت به‌صورت نظامی وارد یک کشور غیرمتعهّد شده و عامل خود را به‌عنوان رئیس‌جمهور افغانستان بر کرسی نشانده بود. ادّعای قانونی شوروی این بود که «با دعوت رهبری افغانستان» کمک نظامی به این کشور فرستاده است. مطمئنّاً نمایشنامه‌ی پرغوغایی در مورد ورود شوروی به افغانستان در دهلی نو روی پرده بود. سفیر شوروی آن‌زمان یولی ورونتسف (Yuli Vorontsov) دیر وقت شب ۲۷ دسامبر ۱۹۷۹ به مسئول دبیرخانه‌ی مشترک اروپای شرقی زنگ زد و به‌دنبال وقت ملاقات با نخست‌وزیر کاران سینگ بود. نه کاران سینگ و نه وزیر خارجه سیام ناندان میشرا در دسترس نبودند. نهایتاً دبیر مشترک مربوطه، آرویند دئو، توانست حدود نیمه‌شب وقت ملاقاتی برای سفیر شوروی با دبیر وزارت خارجه آن‌زمان آر. دی. ساث (R. D. Sathe) تنظیم کند. ورونتسف منطق دخالت نظامی شوروی در افغانستان را به‌طور شفاهی به آقای ساث توضیح داده و گفت او از جانب رئیس‌جمهور برژنف پیامی برای کاران سینگ، نخست‌‌وزیر، دارد که مایل است هرچه زود‌تر تسلیم کند.

تا آن‌جا که به‌خاطر می‌آورم ملاقات فردای آن‌شب انجام شد. کاران سینگ آخرین روزهای نخست‌وزیری‌اش را می‌گذراند. انتخابات سراسری در جریان بود و تا آخر ژانویه، دولت جدیدی در دهلی‌نو به‌قدرت می‌رسید. ورونتسف پیامش را تسلیم کرد و درخواست کرد هند شرایط را درک و از آن پشتیبانی نماید. پاسخ کاران سینگ قاطع و خشک بود، شب قبل دبیر وزارت خارجه نگرانی و تردیدش را در مورد حرکت شوروی تفهیم کرده و گفتگوی ورنتسف را به اطّلاع نخست‌وزیر رسانده بود. کاران سینگ به سفیر شوروی گفت: دخالت نظامی شوروی غیر قابل پذیرش است به‌ویژه که دخالت علیه یک همسایه‌ی نزدیک هند و یک کشور غیرمتعهّد اتّفاق افتاده است. او گفت شوروی باید هرچه زود‌تر نظامیانش را از افغانستان خارج کند. کاران سینگ گفت هند نظرش را در مسکو و هم‌چنین در سازمان ملل اعلام خواهد کرد. ملاقات خوشایندی برای آقای ورونتسف نبود ولی مضطرب نشد. پاسخ نخست‌وزیر به‌جا و درست امّا واقعیّت‌های افغانستان چیز دیگری بود. مخالفت‌ها علیه انقلاب PDPA افزایش یافته و از ابتدای سال ۱۹۷۸ اندک اندک جمع شده بود. اوضاع افغانستان پیچیده شده و توطئه علیه حزب حاکم بسیار بود؛ و آن‌چه که واقعاً جریان داشت چیز دیگری بود.

کاران سینگ به‌قول خود عمل کرد. دولت هند بیانیّه‌ای صادر کرد و در آن از دخالت شوروی در افغانستان اظهار تأسّف و درخواست کرد نظامیان روسی خارج شوند. نماینده‌ی دائم هند در سازمان ملل، آقای براجش میشرا (Brajesh Mishra) (که اکنون منشی اصلی نخست‌وزیر است) دستور یافت دیگر هیأت‌های سازمان ملل و دبیر کل این سازمان را در مورد پاسخ نخست‌وزیر کاران سینگ آگاه کند که وی این کار را در نیمه‌ی نخست ژانویه‌ی ۱۹۸۰ انجام داد.

خانم ایندیرا گاندی برنده‌ی انتخابات سراسری شد و قدرت را در سومین هفته‌ی ژانویه ۱۹۸۰ به دست گرفت. در حالی‌که او نیز مخالف ورود نظامی شوروی بود با توجّه به امنیّت هند و روابط سیاسی با اتّحادشوروی بنا بر مقتضیات زمان عمل کرد [وجایی برای آن تعهّد ونگرانی دو سه صفحه قبل هند نسبت به مردم افغانستان باقی نماند. م.]. بدون این‌که آشکارا نسبت به اتّحادشوروی انتقاد کند از رهبری انقلاب افغانستان حمایت کرد و از آن‌ها خواست خروج نیروهای شوروی را در یک دوره‌ی زمانی تشویق کنند. رویکرد هند نسبت به بحران افغانستان را که طیّ سال‌های ۸۰-۱۹۷۹ پیشرفت کرد می‌توان به‌صورت زیر خلاصه نمود:

۱- اولویت هند اطمینان یافتن از تداوم روابط بین مردم [؟] دو کشور بود.

۲-هند کاملاً معتقد بود تنها اگر جریانات و سیاست‌هایی را در افغانستان پشتیبانی کند که مردم آن کشور را خوشبخت و دولت افغانستان را پایدار نماید، این جریان می‌تواند دست‌یافتنی باشد و مدرنیزه‌کردن افغانستان برای این هدف ضرورت دارد.

۳-هند هیچ علاقه‌ای به دخالت در امور داخلی افغانستان ندارد و با هر دولت قانونی که قدرت را در دست داشته باشد ارتباط برقرار می‌کند. در حالی‌که هند اساساً از اهداف اعلام شده‌ی انقلاب افغانستان پشتیبانی می‌کند، مخالف خشونت و نیز ورود نظامی شوروی به افغانستان است.

۴-در حالی‌که هند به‌طور علنی با روسیّه مخالفت نکرد و در محافل دیپلماتیک علیه شوروی دخالت ننمود، لیکن ملاحظات جدّی خویش را در مورد مشکلات ورود نظامی شوروی به‌داخل افغانستان، با تأکید بر این‌که در درازمدّت این امر می‌تواند نتیجه‌ای عکس بدهد، ابراز داشت. این موضوع را خانم گاندی در ژانویه ۱۹۸۰ در دهلی به آندری گرومیکو گفته بود. ناراسیم‌هارائو (که آن‌زمان وزیر خارجه بود) نیز این را در ژوئن ۱۹۸۰ در مسکو به لئونید برژنف منتقل کرد.

۵- موضع‌گیری هند کاملاً روشن بود. در آن دوره اگر افغانستان تحت حاکمیّت نیروهای افراطی اسلامی و آمریکا قرار می‌گرفت، در راستای منافع سیاسی و ژئوپلیتیکی هند نبود. این یکی از دلایلی بود که هند علناً با حرکت شوروی مخالفت نکرد. [کدام دوره و کدام نیروی افراطی اسلامی؟ داوود خان؟ حفیظ‌الله امین؟ نورمحمد تره‌کی؟ یا مجاهدین و طالبان که ده پانزده سال بعد قدرت را در دست گرفتند؟ آمریکا هم که بنا به گفته‌ی خود شما افغانستان را از زمان داوودخان و امین‌‌ رها کرده بود و بعد از ورود شوروی به فکر چاره افتاد؟ مردم افغانستان چه شدند؟ م.]

۶-موضع هند روشن بود که در حالی‌که به‌هیچ‌عنوان در کشمکشی که بر سر مسائل جاری در افغانستان درگرفته است شرکت نخواهد کرد، به‌همکاری دوجانبه با آن‌کشور در زمینه‌های اجتماعی، اقتصادی، برق‌آبی و بهداشتی ادامه خواهد داد.

این جهت‌گیری‌های سیاسی را خانم گاندی کاملاً روشن به کارمل و به شاه‌محمددوست وزیر خارجه‌ی افغانستان اعلام کرد.

سیاست خارجی هند با مشکل به‌هم نزدیک‌کردن مواضع مختلف و متضادّ هم مواجه بود. حضور انبوه نظامی شوروی در همسایگی هند رویدادی استراتژیکی نبود که خوشایند ما باشد. حضور شوروی به‌طور طبیعی پاسخ آمریکایی‌ها و چینی‌ها را در پی داشت و این به‌معنی ایجاد تنش در مرزهای هند بود. از طرف دیگر هند نمی‌توانست قاطعانه از اتّحادشوروی انتقاد کند زیرا در زمینه‌ی تجهیزات مهمّ دفاعی و بخش عمده‌ای از نیازمندی‌های نفتی و فنّی خود به شوروی وابسته بود. به‌علاوه هند می‌دانست حضور نظامی شوروی یعنی گسترش نیروهای مسلمان افراطی که منطقه را تحت‌تأثیر قرار می‌دادند. [و به‌همین دلیل تا آخرین رمق رژیم کارمل برای شما شورشی باقی ماندند!؟]

دخالت نظامی در یک کشور غیرمتعهّد هم بایستی مورد سؤال قرار می‌گرفت ولی هم‌زمان هند باید به مقاومت مورد پشتیبانی همه‌جانبه‌ی آمریکا علیه انقلاب افغانستان پاسخ می‌داد، که انگیزه‌های خود را داشت بدون این‌که در فکر رفاه مردم باشد. [نکته‌ای که تا پایان کتاب برای من هضم‌ناشده باقی ماند کاربرد اصطلاح انقلاب از سوی آقای دیکسیت برای افغانستان و کودتاهایی است که به‌ویژه پس از داوود در آن‌کشور صورت گرفت. چرا این‌ها انقلاب هستند و مثلاً روی کارآمدن آقای ضیاءالحق یاآقای مشرّف یا... که کم هم نیستند، انقلاب به‌حساب نمی‌آیند؟ آن‌چه مردم ایران انجام دادند چه نامی می‌تواند داشته باشد اگر کودتای آقایان امین و تره‌کی و کارمل، آن‌هم با حضور فیزیکی و مستقیم سربازان و افسران یک کشور بیگانه و با حدّاقل نود درصد تلاش آن‌ها، نام انقلاب به‌خود بگیرد؟ و این توجیه آخر که چه توجیه موجّهی است برای هند که خود دویست سال مستقیم طعم حضور بیگانگان را چشید. م.]

این بحران و بلاتکلیفی سیاست خارجی هند از جمله خود را در تغییر نماینده‌ی دائم هند در سازمان ملل یعنی آقای براجش میشرا (Brajesh Mishra) که به‌وسیله‌ی خانم گاندی صورت گرفت، نشان داد. وی پس از این‌که خانم گاندی به‌قدرت رسید برای پاره‌ای مشورت‌ها به دهلی آمد. او بر این اعتقاد بود که نیازی ندارد نظر اساسی هند که کاران سینگ به‌طور واضح اعلان کرده بود تغییر کند زیرا ممکن بود بر اعتبار هند و روحیّه‌ی بالایی که در این‌گونه موارد از خود نشان می‌داده تأثیر منفی بگذارد. پس از اینکه به سازمان ملل بازگشت دولت هند بیانیّه‌ای برای او ارسال کرد و از وی خواست آن‌را در نخستین نشست عمومی مربوط [به اوضاع افغانستان] مطرح نماید. این نظر‌‌ همان بود که درنخستین بیانیّه‌ی دولت هند [پس از به قدرت رسیدن خانم گاندی] صادر شده ‌بود و گفته‌ می‌شد طرّاح آن آقای جی. پارثاسارتی، مشاور طرّاحی سیاست‌گذاری نخست‌وزیر و آقای تی. ان. کائول (T. N. Kaul) وزیر خارجه‌ی سابق بودند و بطور کامل از ورود شوروی [به افغانستان] حمایت می‌کرد. براجش می‌شرا اندرز داد که این اعلام سیاست بایستی آن‌گونه اصلاح گردد که تناقض علنی بین اعلام موضع اصلی هند و تغییر سیاست خانم گاندی چندان زیاد آشکار نشود. او برکنار شد. از میشرا انتظار داشتند خود را هماهنگ کرده و استدلال کند دخالت نظامی شوروی نتیجه‌ی حرکات براندازی خارجی انقلاب افغانستان و از این‌گونه استدلال‌هاست. براجش میشرا کارمندی بود که همه او را به‌خاطر شجاعت در ابراز فکر و عقیده می‌شناختند و اگرچه بیانیّه را همان‌گونه که از او خواسته ‌بودند ارائه کرد، مخالفتش را نیز [به دولت هند] اعلام نمود. نتیجه این شد که خانم گاندی تصمیم گرفت ان. کریشنان را به‌عنوان نماینده‌ی دائمی در سازمان ملل منصوب کند. از میشرا خواستند مقام دیگری بپذیرد که رد کرد. وی به‌عنوان نماینده‌ی ویژه‌ی دبیرکلّ سازمان ملل در نامیبیا به سازمان ملل پیوست و در همین مقام هم بازنشسته شد. او پس از سال ۱۹۸۰ هیچگاه وارد جریان اصلی سیاست هند نشد. موضع‌گیری سیاسی هند که در بالا به‌طور خلاصه آمد حرکت روی طنابی بود که کشور ما برگزیده بود. راهی که هند با آگاهی کامل آن‌را انتخاب کرده و می‌دانست هم از سوی مردم هند و هم جامعه‌ی جهانی مورد انتقاد واقع خواهد شد.

قابل ذکر است که انقلاب افغانستان در سال ۱۹۷۸ و به‌ویژه ورود نظامی شوروی زمانی به وقوع پیوست که جهان اسلام در جوش و خروش و در مرحله‌ی آغازین حرکت‌های افراطی بود. از دهه‌ی ۱۹۷۰ به بعد جنبش‌های بنیادگرایان اسلامی در بیش‌تر کشورهای مسلمان از الجزایر گرفته تا ایران و خلیج [فارس] گسترش یافته و قدرت را به‌دست می‌گرفتند. انقلاب افغانستان درست چند ماهی پیش از سرنگونی شاه ایران به‌دست امام خمینی اتّفاق افتاد. پیروزی رهبران مذهبی ایران روشنی بخش خیزش جهاد اسلامی و اعلام انزجار علیه ساختار قدرت حاکمان کشورهای مسلمان در منطقه بود. مسلمانان تندرو عملاً دست به تحریک‌های خشونت‌بار در این کشور‌ها زدند. گرو‌هی شورشی از مسلمانان تندور که مسجد الحرام در مکّه (کعبه) را به‌رهبری فرمانده‌ی گارد ملّی سعودی به‌نام جهیمن بن سیف‌العتبی به تصرّف درآورد نمود بارز این حرکت‌های جهادی بود. نیروهای اسلام‌گرا که در حال گسترش بودند، حمله‌ی شوروی به افغانستان را یک چالش سیاسی و مذهبی می‌دیدند و ورود شوروی را اشغال یک کشور اسلامی به‌وسیله‌ی غیر مسلمانان، پس از جنگ دوم جهانی، به‌حساب می‌آوردند. در پی آن وزرای خارجه‌ی سازمان کنفرانس اسلامی (O. I. C) یک ماه پس از حمله‌ی شوروی به افغانستان در تاریخ ۲۷ ژانویه ۱۹۸۰ اتّحادشوروی را مورد سرزنش قرار داده و خروج فوری نظامیان این کشور را خواستار شدند. اکثر کشورهای اسلامی معتقد بودند اتّحادشوروی از حرکت‌های سیاسی چپ‌گرای کشورهای اسلامی حمایت وآن‌ها را تشویق می‌کند. آمریکا و دموکراسی‌های غربی همراه با شیخ‌نشین‌ها و سلطنت نشین‌های خلیج [فارس] نفوذ شوروی در افغانستان را به‌عنوان تهدیدی عمده برای خطوط دریایی و راه‌های تجاری بین آسیا و اروپا و آمریکای شمالی می‌دیدند. حضور شوروی در افغانستان امنیّت حضور سیاسی-‌نظامی غرب در خلیج [فارس] را در معرض تهدید قرار داده بود. همچنین نگرانی جدّی در مورد امنیّت و استخراج نفت و دیگر منابع انرژی در خلیج [فارس]، که پس از جنگ جهانی اوّل دول غربی کنترل شدیدی بر آن داشتند، وجود داشت.

شکست آمریکا در پیشگیری از وقوع انقلاب ایران و شکست جیمی کار‌تر رئیس‌جمهور آمریکا در نجات کارمندان سفارت این کشور در تهران، آمریکا را واداشت اعتبارش را در هم‌پیمان‌های مسلمانش در جنوب آسیا و خلیج [فارس] بازسازی کند. اواسط سال ۱۹۸۰ طرح‌های مشترکی تنظیم شد و عملیّات علیه نیروهای شوروی و دولت کارمل در افغانستان آغاز گردید. با ورود نیروهای شوروی حدود دو و نیم تا سه میلیون آواره‌ی افغانی به پاکستان فرار کردند. این عدّه زمینه‌ی مساعدی برای جذب نیروهای تازه نفس جهت مقاومت در افغانستان فراهم کردند. عربستان سعودی، لیبی، مصر و پاکستان دست در دست هم دادند تا رژیم کارمل را سرنگون کنند و بر اتّحادشوروی فشار بیاورند نظامیانش را خارج کند. ضیاءالحق و ریگان (رؤسای جمهور پاکستان و امریکا) به تفاهم رسیدند مقاومت علیه رژیم کارمل را پشتیبانی و حمایت کنند. اختر‌ عبدالرّحمن و حمیدگل، ژنرال‌های پاکستانی، همراه با شاهزاده تُرکی‌بن‌فیصل، رئیس اطّلاعات عربستان سعودی، تیم طرّاحی برای مقاومت در برابر اتّحادشوروی را تشکیل دادند. مقاومت فقط از میان افغان‌ها نبود بلکه در پایان سال ۱۹۸۱ حدود دو تا سه هزار تبعه‌ی سعودی، مصری، لیبیائی، سودانی و مجاهدین داوطلبی از دیگر کشورهای مسلمان به جنبش مقاومت افغانستان علیه اتّحادشوروی و رژیم کارمل پیوسته بودند.

ایران و از سوی دیگر چین مخالف ورورد شوروی به افغانستان بودند. ایران گمان می‌کرد افغانستان تحت سلطه‌ی شوروی به‌دنبال سرنگونی انقلاب ایران است. [کاش نویسنده گفته بود براساس کدام موضع‌گیری ایران به‌چنین تحلیلی رسیده است. م.] چین تنها نگران حضور شوروی در جنوبی‌ترین نقطه‌های آسیایی خود بود و آن‌را تهدیدی سیاسی-نظامی نسبت به تبّت غربی و استان سین کیانگ خود می‌دانست. در اواخر سال۱ ۱۹۸ اوضاع افغانستان این‌گونه بود: نظامیان شوروی در تمامی کشور حاکمیّت یافته و در آن مستقر شده بودند. رژیم کارمل کنترل تمامی شهر‌های اصلی و شهرک‌ها را در افغانستان از مزارشریف و بدخشان در شمال تا قندهار و هرات و جلال‌آباد در جنوب به دست گرفته بود. مناطق روستایی شاهد درگیری و جنگ‌های پراکنده بین نظامیان شوروی و افغانی از یک طرف و گروه‌های مختلف مجاهدین از سوی دیگر بود. پاکستان حمایت مالی، تسلیحاتی، تجهیزاتی و لجستیکی مجاهدین را در خاک خود در ایالت سرحدّ شمالغربی و بلوچستان بر عهده داشت.

گروه‌های مقاومت افغانستان یک مجموعه‌ی متّحد نبودند. رهبری گروه‌های اصلی را ربّانی، مجدّدی، سیّاف و گلبدین حکمتیار بر عهده داشتند. پایگاه اصلی تمامی این گروه‌ها در پیشاور، کویته و دیگر شهرهای پاکستان بود. تنها گروهی که درون افغانستان در مقابل شوروی مقاومت می‌کرد،‌‌ همان بود که فرماندهی آنرا چریک تاجیک، احمدشاه‌ مسعود بر عهده داشت. او نیرو‌هایش را در درّه‌ی پنجشیر مستقر کرده و موجب ترس و وحشت نیروهای مسلّح شوروی و رژیم کارمل شده بود.

در میان این جنگ و اضطراب، عدم ثبات و درگیری‌های نظامی، در ۱۷ ژانویه ۱۹۸۳ به عنوان سفیر هند در کابل مسئولیّت پذیرفتم.

طیّ سه سال‌و‌نیم اقامتم در افغانستان یک خاطرات روزانه / هفتگی سیاسی تهیّه کردم. صفحاتی که پس از این می‌آید بازیافت این اطّلاعات است که نگاهی به درون رویدادهای افغانستان دارد و سیاست‌های هند در قبال افغانستان را مقارن با آن رویداد‌ها ارائه می‌کند.


[] يادداشت‌ها

يادداشت ۱: اين کتاب برای دانش‌نامه‌ی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.


[] پی‌نوشت‌ها

[۱]-


[] جُستارهای وابسته




[] سرچشمه‌ها