جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۹۸ آبان ۱, چهارشنبه

افغانستان در خاطرات ادوارد شواردنادزه

از: ادوارد شواردنادزه

خاطرات ادوارد شواردنادزه

خروج نیروها از افغانستان


فهرست مندرجات

.



خروج نیروها از افغانستان

ادوارد شواردنادزه، آخرین وزیر امور خارجه اتحاد جماهیر شوروی پیشین.

اِدوارْدْ آمْبْرُسیسْ دْزِ شِوارْدْنادْزه (به انگلیسی: Edward Shevardnadze) (زاده ۲۵ ژانویه ۱۹۲۸ م - درگذشته ۷ ژوئیه ۲۰۱۴) سیاست‌مدار گرجی، آخرین وزیر امور خارجه شوروی و چهار سال پس از فروپاشی شوروی در سال ۱۹۹۵ دومین رئیس‌جمهور گرجستان شد.

ادوارد شواردنادزه در سال ۱۹۲۸ در روستای ماماتی حومه‌ی شهر لانچخوتی در غرب گرجستان زاده شد و در سن ۱۸ سالگی به شاخه‌ی جوانان حزب کمونیست پیوست. او در سال ۱۹۷۲ به‌عنوان دبیر اول حزب کمونیست انتخاب شد و از سال ۱۹۸۵ تا زمان فروپاشی شوروی وزیر امور خارجه بود و نقشی مهم در پایان‌دادن به دوره‌ی جنگ سرد و فروریختن دیوار برلین ایفا کرد. این پست با کنار رفتن آندره گرومیکو خالی شده بود. شواردنادزه در سال ۱۹۹۰ برای مدت کوتاهی از مقام وزارت خارجه کناره گرفت اما در سال ۱۹۹۱ و در آستانه‌ی فروپاشی شوروی دوباره به این پست بازگشت.

خاطرات «ادوارد شواردنادزه» وزیر خارجه سابق شوروی كه ۱۰ سال بعد از پیروزی انقلاب اكتبر به‌دنیا آمد، تحولات زیادی را از نزدیك شاهد بود. آن‌چه به خاطرات او اهمیت می‌دهد، همكاری وی با گورباچف و نقش وی در فروپاشی امپراطوری ایدئولوژیك و توتالیتر اتحاد جماهیر شوروی سابق است.

زمانی‌که وی وزیر امور خارجه بود، نیروهای شوروی افغانستان را ترک گفت. آغاز به خروج نیروهای شوروی از افغانستان که در سال ۱۹۸۷ آغاز و در سال ۱۹۸۹ به اتمام رسید. به‌نوشته‌ی سایت اینترنتی راه پرچم، خاطرات شواردنادزه از چند لحاظ جالب است: نخست این‌که شواردنادزه یکی از همدستان بسیار نزدیک گرباچف بود و در سقوط شوروی و فروپاشی آن نقش عمده داشت و دو دیگر آن‌که او به‌عنوان وزیرخارجه شوروی در مذاکرات، تصمیم‌گیری‌ها و توافقات ژنو در مورد افغانستان سهم مستقیم و فعال داشت و سوم آن‌که یک بخشی از خاطرات وی متوجه روابط با افغانستان شده است. به‌علاوه شواردنادزه، پس از خروج نیروی نظامی شوروی از افغانستان، مسئول نظارت بر روند کمک‌‌های به افغانستان نیز بود و با دکتر نجیب‌الله روابط دوستانه داشت.

سیاست جدید داخلی و خارجی اتحاد شوروی تغییرات اصولی و ریشه‌ای را می‌طلبید. یکی از مهم‌ترین مسایلی که می‌بایست سریعاً حل و متوقف گردد، جنگ در افغانستان بود که نارضایتی وسیعی را در داخل و خارج از آن باعث می‌شد.

به‌تازگی به‌سمت وزارت امور خارجه منصوب شده بودم که در دسامبر ۱۹۸۵ که ببرک کارمل دبیرکل حزب کمونیست افغانستان، نجیب و یا همان نجیب‌الله، رئیس سرویس اطلاعاتی، (تفاوت بین «نجیب» و «نجیب‌الله» را بعدها خود نجیب‌الله برای‌مان توضیح داد. هنگامی‌که جوان بود، وی را نجیب صدا می‌زدند. اما وقتی‌که پا به سن گذاشت و در عین‌حال دارای اولین مقام کشور بود، جهت احترام وی را نجیب‌الله خطاب می‌کردند) و چهار یا پنج مقام دیگر را به مسکو آورد.

اگر اشتباه نکنم، گورباچف، گرومیکو و من در جلسه گفت‌وگو با آنان حضور داشتیم. اعضای هیئت دولت افغانستان طبق معمول گزارشات خود را درباره‌ی بهبود یا وخامت اوضاع ارائه کردند. آنان تصویر ملال‌انگیزی از افغانستان ارائه دادند. من و گورباچف پیش‌تر متذکر شده بودیم که دیر یا زود می‌بایست این مسئله را حل کنیم و نیروهای‌مان را از افغانستان خارج نماییم، زیرا در آن‌جا کاری نداشتیم که انجام دهیم. در کشور خودمان مشکلات زیادی جهت رسیدگی وجود داشت. در عین‌حال افغانستان هم‌چون چاهی بی‌انتها منابع مالی و انسانی را می‌بلعید. صرف‌نظر از تمامی این مسایل، کشور ما دیگر توان حمل این بار را به‌لحاظ سیاسی، انسانی و نظامی نداشت.

همان‌گونه که در بالا ذکر کردم، از مدت‌ها پیش در پیتسوندا - هنگامی‌که گورباچف هنوز دبیر اول نبود، بحث درباره‌ی تمامی این مسایل را آغاز کرده بودیم؛ اما هنگامی‌که به‌سمت دبیر اولی نائل آمد، بسیار محتاط‌تر عمل می‌کرد. زمانی‌که من دوباره این مسئله را به وی متذکر شدم، وی موافقت کرد و خطاب به هیئت افغانی گفت: «ارتش ما از افغانستان خارج خواهد شد. هر قدر سلاح بخواهید در اختیارتان قرار می‌دهیم و همه‌چیز را به شما واگذار می‌کنیم تا خودتان جنگ کنید.» میهمانان انتظار شنیدن این سخنان را نداشتند و پاسخ دادند: باید فکر کنیم، گرچه برای‌مان بسیار دشوار خواهد بود. گورباچف مصرانه تکرار کرد: «ارتش ما باید از افغانستان خارج شود. تسلیحات را برای‌تان باقی می‌گذاریم. مازاد آن‌را هر چقدر هم بخواهید می‌دهیم، نیروهای‌تان را مسلح کرده و جایگزین نیروهای ما نمایید.»

دو، سه سالی از این واقعه گذشت و هیچ حرکتی صورت نگرفت. اگر اشتباه نکنم زمان برگزاری بیست‌وهفتمین کنگره مشخص شده بود و از گورباچف خواستم تز خروج نیروهای شوروی از افغانستان را در گزارش خود درج کند. این کار را انجام داد، اما بعد بین اعضای دفتر سیاسی هیاهویی در گرفت. گویا همه با این مسئله موافق نبودند، اما کسی آشکارا جرأت مخالفت نداشت. این شایعات در من تردید به‌وجود آورد که مبادا گورباچف تغییر نظر داده باشد؟

پیش از کنگره، ساعت ۱۲ شب متن نهایی گزارش را توزیع کردند. رسم بر این بود که اعضای دفتر سیاسی آن را مطالعه می‌کردند. آن‌را خواندم اما مسئله‌ی افغانستان در آن ذکر نشده بود... ساعت یک‌ونیم شب بود که با گورباچف تماس گرفتم. تماس گرفتن با وی چندان آسان نبود، اما به تماس‌هایی من همیشه پاسخ می‌داد. پس از تماس گفتم: «متن نهایی گزارش را خواندم. موضوع افغانستان در آن طرح نشده است». دقیقاً این پاسخ را داد: «بهتر نیست کمی تأمل به‌خرج دهیم؟»

در پاسخ گفتم که من در گزارشم این موضوع را مطرح خواهم کرد. زمان آن فرارسیده و مردم به‌راستی از من جانبداری خواهند کرد و شما در وضعیت بدی قرار خواهید گرفت.

او گفت: «چه می‌گویی، چه می‌گویی، آیا این کار صحیح است؟»

به وی گفتم که من کاملاً جدی صحبت می‌کنم. پاسخ داد: «بسیار خوب، فردا این فرمول‌بندی را درج خواهم کرد.» روز بعد هنگامی‌که عازم محل کار بود، با من تماس گرفت. در آن‌لحظه من در اتاقم بودم و برای رفتن به کنگره آماده می‌شدم. با لحنی آشتی‌جویانه، خودمانی و کمی استهزأآمیز گفت: «دستور تو انجام شده است.»

نمی‌خواهم تمامی این وقایع به اشتباه تفهیم شود و شاید لازم باشد که اندکی از موضوع اصلی منحرف شوم. گرچه پیشنهادات بسیاری از وزارت امور خارجه برای مقامات بالا شامل دفتر سیاسی و دبیرکل آن میخائیل گورباچف بود. تمامی تصمیمات اصولی به‌شکل کلی می‌بایست پیشاپیش با وی و دفتر سیاسی هماهنگ گردد.

درباره‌ی افغانستان، من با مشکلات این کشور به‌خوبی آشنایی داشتم. حداقل ۱۰ بار در این کشور بوده‌ام (معاون وزیر اطلاعات، ولادیمیر کریوچکوف[۱] نیز مطابق معمول همراه من بود). در گزارش گورباچف این جمله‌ی اصولی وجود داشت: «ما می‌خواهیم در آینده خیلی نزدیک نیروهای شوروی مستقر در افغانستان را به وطن باز گردانیم.» این به‌معنای حفظ جان هزاران انسان بود.

دیدار ادوراد شواردنادزه، عضو دفتر سیاسی کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی و وزیر امور خارجه آن کشور با دکتر نجیب‌الله، دبیرکل حزب دموکراتیک خلق افغانستان و رئیس‌جهمور دولت ملی دموکراتیک افغانستان و اعضای رهبری آن حزب و دولت در کابل، در ۵ ژانویه ۱۹۸۷.

در تاریخ ۵-۷ ژانویه ۱۹۸۸، به‌همراه دبیر کمیته مرکزی آناتولی دوبرینین به افغانستان پرواز کردم. حال که مسئله‌ی افغانستان مطرح شده بود، می‌بایستی به‌سرعت عمل می‌کردیم. در آن‌جا با دبیر حزب کمونیست افغانستان نجیب‌الله، رئیس شورای وزیران کشتمند، وزیر امور خارجه آ. وکیل، وزیر دفاع رفیع، وزیر اطلاعات یعقوبی، و وزیر کشور گلاب‌زوی ملاقات کردم. با توجه به حرف‌هایی که زدند، واضح بود که اوضاع بسیار وخیم است، اما درباره‌ی آن چیزهایی را که نگفتند چه؟

هنگام خوش‌آمدگویی، نجیب‌الله به من گفت: «در بین رزمندگان بین‌المللی هموطنان شما نیز به‌چشم می‌خورند. از بین ۱۶۴۹ قفقازی، ۳۱۴ نفر گرجی هستند.» به روی خود نیاوردم. من می‌دانستم که نه‌تنها به‌خاطر نجات افغانی‌ها و سربازان شوروی که مبارزه می‌کردند، می‌کشتند یا کشته می‌شدند، بلکه برای نجات رزمندگان قفقازی و گرجی که اصلاً کاری در افغانستان نداشتند، رفتم. معتقد بودم اگر بتوانم حتی یک‌نفر را نجات دهم، این کار به‌عنوان یک اقدام نیک در روز حسابرسی در محضر خداوند به‌شمار می‌آید.

بعد از آن در مسکو به‌منظور جلب حمایت اعضای دفتر سیاسی، در برابر آن‌ها گزارشی را ارائه نموده و همه‌چیز را بی‌پرده گزارش دادم. گفتم که «افغانستان از جنگ خسته شده است اکثر افغان‌ها از ما جانبداری نمی‌کنند. نتوانستم برای‌شان چیزی به ارمغان بیاوریم. در کشور همه‌چیز ویران و فلج شده است. مردم گرسنه‌اند، ارتش از وضعیت خوبی برخوردار نیست و قادر به مبارزه نمی‌باشد. خیلی‌ها روحیه باخته‌اند، پول‌های افسران و سربازان را به جیب می‌زنند، تعداد نظامیان فراری هم زیاد است...» افزودم: «افغانستان چاه بی‌انتهایی است که در آن مبالغ هنگفتی ریخته می‌شود. اگر به آمار ژاپنی‌ها و آمریکایی‌ها اعتماد کنیم، سالیانه تقریباً ۲ میلیارد دلار برآورد می‌شود. در عین‌حال، در افغانستان نه‌تنها نیروهای ما کشته می‌شوند، بلکه به وجهه‌ و اعتبار ما هم اهانت می‌شود. خلاصه افغانستان باتلاقی است که بیش از پیش ما را در خود می‌کشاند و هر چه سریع‌تر باید از آن بیرون بیاییم. البته نباید کشور و دوستان‌مان را بدون حامی رها کنیم. خروج نیروها از افغانستان پیش از هر چیز برای امنیت شوروی و حل مسایل خارجی و داخلی آن ضروری است.»

سخت‌تر از همه، دیدار با نظامیان افغانی[٢] بود. من در سالنی که مملو از جمعیت بود سخنرانی کردم. دیدار ما در سکوتی وهم‌انگیز انجام شد. نه سئوالی مطرح شد و نه شخص دیگری سخنرانی کرد. واضح بود که تعدادی از ژنرال‌ها مایا به خروج نیروها از افغانستان نبودند. چرا؟ مگر نه این‌که مردم کشته می‌شوند! تجارت اسلحه و مواد مخدر در آن‌جا به‌طور گسترده صورت می‌گرفت. گفتم این مطلب سخت است اما نمی‌توان آن‌را کتمان کرد. این نیز باید گفته شود که در آن سالن، اکثراً افسران رنج‌دیده، شریف و وفادار به کشور حضور داشتند، اما آنان نیز سکوت اختیار کرده و مابل به دخالت در این موضوع نبودند. حتی زمانی‌که اعلام کردم شما به وطن خود باز می‌گردید، جایی‌که خانواده‌های‌تان در انتظارتان هستند، کسی سخنی نگفت. در پاسخ به این گفته‌ی من سکوت مرگباری حاکم شد. برای من این سکوت از جهاتی قابل فهم بود. کسی نمی‌دانست که در وطن چه‌چیزی در انتظارشان است. حتماً طبق معمول، آوارگی و فقر و وجهه ارتش شکست‌خورده باقی مانده بود. من آن‌ها را درک می‌کردم، اما برای این‌که کشور و زندگی روند صحیحی را در پیش بگیرد، می‌بایست جنگ متوقف گردد.

مدتی گذشت من به اتفاق گورباچف در تاشکند با نجیب‌الله و دیگر رهبران افغانستان دیدار کردیم. جالب است که به موازات حضور ما در تاشکند وزیر امور خارجه افغانستان در ژنو اعلام داشت: «من درباره‌ی خروج نیروها از افغانستان اطلاعی ندارم. من مطلقاً مخالف هستم و افغانستان این را قبول نخواهد کرد». هیاهویی به‌پا شد. بعد از آن، نجیب‌الله، شخص اول افغانستان، با وی تماس گرفت و برایش تشریح کرد که در این باره تصمیمات لازم گرفته شده است. این را به این خاطر ذکر کردم که تأکید کنم از لحاظ سیاسی و روانی تا چه حد خروج نیروها برای ما مشکل بود.

بسیاری از افغانستان با تابوت روئین و بسیاری معلول باز گشتند. از طرف افغان‌ها هم عده‌ای کثیری کشته و بیچاره شدند. این نیز قابل ذکر است که در این میان برخی از افسران یا ژنرال‌های شوروی با تجارت اسلحه و مواد مخدر میلیونر شدند. حتی در یکی از سخنرانی‌های خود به این مسئله نیز اشاره کردم که در این باره اطلاعاتی به‌دستم رسیده است.

به‌هر صورتی‌که بود نیروهای‌مان را به‌طور مسالمت‌آمیز خارج نمودیم. سپس نظارت بر روند کمک به افغانستان واگذار گردید. در این‌جا هم مسایل فراوانی بود که می‌بایست سامان یافته و حل و فصل گردد؛ از توزیع تسلیحات گرفته تا کمک‌های بشردوستانه و انتقال آن‌ها به افغانستان. وزیر امور خارجه کجا و حمل و نقل کجا؟ اما چه می‌توانستم بکنم؟ مطیع تصمیم دفتر سیاسی شدم؛ اما به این شرط که هر چه تقاضا می‌کردم در اختیارم بگذارند. با دستگاه رهبری افغانستان تماس گرفته و گفتم: سریعاً مرا مطلع سازند که به‌چه چیزهایی و در چه میزان نیاز دارند. واقعاً هم اولین بخش از کمک‌ها را در همان زمان برای‌شان ارسال کردم. بخش دوم کمک‌ها هم ارسال شد، اما بعد، من از سمتم کناره گرفتم و آن‌ها نیز افغانستان را به‌حال خود رها کردند وگرنه نجیب‌الله واقعاً قادر به حفظ نفوذ خود بود.

نجیب‌الله فرد نخست آن زمان افغانستان، با من روابط دوستانه‌ای داشت. انسان بسیار خوبی بود. تقریباً ۳۸-۳۹ ساله بود، بسیار عاقل، روشنفکر و بی‌باک. نطق‌های بسیار جالبی می‌کرد. خانواده‌ی بسیار خوبی نیز داشت. همسر وی نوه‌ی ظاهرشاه مخلوع (در سال ۱۹۷۳) بود. اتفاقاً ظاهرشاه در دوره‌ی حکمرانی خود به‌طور متمایز رابطه‌ای حسنه با اتحاد شوروی داشت. باید گفت که پس از انقلاب ۱۹۱۷ در روسیه، افغانستان اولین کشوری بود که اتحاد شوروی را به‌رسمیت شناخت. پس از کودتای ۱۹۷۳ یک سلسله تحولات و دگرگونی‌های ناسازگار و فجیع رخ داد که در نتیجه‌ی آن حتی امروز هم اوضاع افغانستان ناآرام است.

ادوارد شواردنادزه: «می‌دانستم با خروج نیروهای‌مان از افغانستان، کشور دچار ناآرامی خواهد شد. به نجیب‌الله و همسرش پیشنهاد کردم برای زندگی به اتحاد جماهیر شوروی بیایند... هر دو جواب رد دادند... او را به‌قتل رساندند... این گناه نیز به گردن کسانی می‌باشد که نیروهای شوروی را وارد افغانستان کرد.» (۱۹۸۹ م).

آن‌هنگام به نجیب‌الله گفتم: آیا مایل هستی موضوع بازگشت شاه را به‌شرطی که در کارهای تو مداخله نکند، بررسی کنیم؟ نجیب‌الله گفت که شاه حاضر نیست. در هر حال من برای گفت‌وگو با ظاهرشاه به ایتالیا رفتم. در ویلای مجلل خود استقبال گرمی از من به‌عمل آورد. وی گفت که از رابطه‌ی من با افغانستان به‌خوبی آگاه است و مرتباً اطلاعاتی در این زمینه دریافت می‌کند. به وی پیشنهاد بازگشت و رهبری در وطن را دادم. پیشنهادم را به‌طور مطلق رد کرد و گفت: «اوضاع مناسب این کار نیست. فطعاً اوضاع به‌هم خواهد ریخت. بهتر از من کسی افغان‌ها را نمی‌شناسد. فرض را بر این می‌گذارند که شما قصد انجام اقدامی را دارید، سپس خواهند گفت که هیچ کاری انجام نداده‌اید و هم شما را متهم می‌کنند و هم مرا. لذا این کار نه برای شما توصیه می‌کنم و نه من حاضر به انجام آن هستم.»

گرچه پس از ورود آمریکایی‌ها به افغانستان، شاه به آن‌جا باز گشت، اما در آن زمان‌که من به او پیشنهاد را دادم، به‌کلی اعتماد خود را به اتحاد شوروی از دست داده بود. به‌راستی ما اعتماد به خود را نزد بسیاری از دست داده بودیم.

در ۱۵ فوریه سال ۱۹۸۹ طبق توافق‌نامه‌ی ژنو، خروج نیروهای شوروی از افغانستان پایان یافت. ماجراجویی اتحادشوروی با شکست پایان یافت، اما بدبختی افغان‌ها پایان‌ناپذیر بود. آن‌ مقابله سرسختانه که به‌دنبال ورود نیروهای شوروی به افغانستان رخ داد، در واقع امروز نیز پایان نپذیرفته است. من آن‌زمان هم به این مسئله واقف بودم. می‌دانستم با خروج نیروهای ما از افغانستان، کشور دچار ناآرامی خواهد شد و از طرفداران‌مان انتقام خواهند گرفت. به نجیب‌الله و همسرش پیشنهاد کردم برای زندگی به اتحاد جماهیر شوروی بیایند که هر دو جواب رد دادند و گفتند مرگ در این‌جا را به زندگی در غربت ترجیح می‌دهند و در انتظار پایانی خوش یا نافرجامی بد در آن‌جا خواهند ماند. زندگی هر دو به‌طرز غم‌انگیزی پایان یافت و آن‌ها را به دار آویختند. این گناه نیز به گردن کسانی می‌باشد که نیروهای شوروی را وارد افغانستان کرده و زندگی آرام مردم را به‌هم ریختند. تحمیل موازین زندگی خود به دیگران همیشه نتایج غیرقابل اصلاحی در پی دارد. اگر انطباق جهان‌بینی، فرهنگ و مذهب انسان‌ها وجود ندارد، و در عین‌حال مایل به روشن‌کردن این وجه مشخصات نیستی، نتایج همیشه تاسف‌بار و غم‌انگیز خواهد بود.

مادران جهان و مادران رزمندگان شوروی و افغان، خروج نیروهای شوروی از افغانستان را کار نیکویی به‌حساب آوردند؛ اما بسیاری نیز بودند که به این کار بشردوستانه، عنوان خیانت به دولت را دادند. به‌عقیده این افراد تنها من مقصر بودم و نه گورباچف و یا دفتر سیاسی. همانند خروج نیروهای شوروی از اروپا و اتحاد دو آلمان، هم‌چون مسایل فراوان دیگر، تنها من مقصر بودم. ناچار شدم در نشریه‌ی با نفوذ «روزنامه‌ی ادبی»[٣] مستقیماً به آنان پاسخ دهم: «کشور ما بزرگ است. اما از لحاظ وسعت؟ به‌دلیل کثرت جمعیت؟ تسلیحات و یا معضلات ملی؟ اخلال‌گری در زندگی روزمره ما؟ آیا این‌که آمار فوت اطفال در کشور ما بالا است باعث مباهات است؟ چه هستیم و چه می‌خواهیم باشیم؟ ملتی که از ما می‌هراسند یا ملتی که برای ما احترام قایلند؟»

حقیقتش را بخواهید، این نامه خطاب به معلمان، انسان‌هایی که نزد من بسیار محترمند، نوشته شد، زیرا آنان انسان‌هایی هم‌چون خود را تربیت می‌کنند که بعدها یا از کرسی مجلس‌ مشت‌شان را به دنیا نشان می‌دهند و یا ملبس به یونیفرم‌های شبه‌نظامیان، به‌نام «قدرت بزرگ» خانه و دولت دیگران را منفجر می‌سازند. این واقعاً دهشتناک است که یقین داشته باشی که حق فقط با توست و آماده باشی هر دگراندیشی را نابود سازی.


[] يادداشت‌ها

يادداشت ۱: اين مقاله برای دانش‌نامه‌ی آريانا توسط مهدیزاده کابلی بازنویسی شده است.


[] پی‌نوشت‌ها

[۱]- Vladimir Kryuchkov
[٢]- منظور نظامیان شوروی هستند که در عملیات جنگی افغانستان شرکت کرده بودند.
[٣]- Literaturnaya Gazeta”, Moskva


[] جُستارهای وابسته




[] سرچشمه‌ها

شواردنادزه، ادوارد، تأمل در گذشته و آینده (خاطرات)، ترجمه‌ی علی‌رضا اصلانی و پروین تواضع، تهران: دفتر مطالعات سیاسی و بین‌المللی وزارت امور خارجه، پاییز ۱۳۸۸، صص ۱۱۷-۱۲۳.