|
افغانشناسی
پیوند سید جمالالدین با افغانستان
فهرست مندرجات
.
پیوند سید جمالالدین با افغانستان
محمدآصف فکرت هِرَوی، از نویسندگان و شاعران فارسیزبان معاصر افغانستان است، که در سال ۱۳۲۵ و در هرات زاده شد. تعلیمات ابتدایی را در مکتب موفق و دورهی متوسطه را در دبیرستان سلطان غیاثالدین غوری گذرانید. او لیسانس زبان و ادبیات فارسی دری را از دانشگاه کابل و فوقلیسانس روزنامهنگاری را در هند بهدست آورد. در افغانستان در رادیو، مطبوعات و آکادمی (فرهنگستان) علوم خدمت کرد. سپس در ایران فهرستنگار کتابخانهی خطّی آستان قدس، عضو علمی، ویراستار و مؤلّف در دائرةالمعارف بزرگ اسلام، و محقق و مؤلف در بنیاد پژوهشهای اسلامی بود.
چون از غرب - از راه غزنی - بهکابل وارد شوید، یکی از نخستین بناهای با شکوهی که توجه شما را بهخود میکشاند، آرامگاه قد برافراشته برساخته از مرمر سیاهی است که بر تربت سید جمالالدین حسینی اسدآبادی مشهور بهافغانی خودنمایی میکند. این آرامگاه، بر دامنهی کوه علیآباد و در مرکز دانشگاه کابل قرار دارد، که خوان دانش پژوهشگران و دانشجویان در پیرامون آن گسترده است. نگارنده پانزده سال پیش برای آخرین بار بهزیارت این تربیت شتافت زیرا سالیانی دراز مستفیض آن خوان دانش بود. اکنون سالهاست که آرامگاه سید از هیبت بیداد اسلحه ناریه و منفجره برخویشتن همی لرزد، تاکی باشد که این لرزش آرامش پذیرد!
امروز سخن از سید است. مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی که در طرح مسائل مهم جهان اسلام پیشقدماند، موضوعات مختلفی را در فهرست عناوین این محفل گنجانیده بودند. یکی هم موضوع «سید و ارتباط وی با افغانستان» بود که نگارندهی مختصراً بهآن پرداخته است:
از نامههای خویشاوندان اسدآبادی سید بهخصوص میرزا محمدشریف مستوفی، میرزا لطفالله و سیدهادی در مییابیم که سید جمالالدین در کودکی و نوجوانی در محلهی سیدان اسدآباد همدان میزیسته است و چون ترک آن دیار گفته، دیگر تا روزگاری دراز یاد خویش و تبار نکرده است. این بستگان سید که نام بردیم، از بیاعتنایی سید نسبت بهاقوام و بهخصوص خواهرانش در نامههایی که بهدست داریم، شکوه سردادهاند حتی سیدهادی که دوست دیرینه سید بوده است، و با صراحت بیشتری سخن میگوید او را نصحیت میکند، و میگوید: «از تو دور است که حقوق فرزندی و برادری و قرابت را ادا نکنی، با آنکه در اسدآباد از اقربا و ارحام تواند». سید سرانجام در ۱۳۰۱ با روزنامهی العروةالوثقی نامههایی به خویشاوندان اسدآبادی خویش فرستاده و حتی پاکتهای سفیدی از پاریس، لای روزنامهها نهاده تا آنان نامههای خویش را در آن پاکتها گذاشته بهاو بفرستند.
سیدهادی، در نامهای، اسدآباد زمان کودکی سید جمال را بهیادش میآورد. از محلهی سیدان میگوید، از امامزاده و چشمهی درویشیه که هنوز روان بوده است از درخت نارونی که در برابر امامزاده بوده و برافکنده شده و سید مسیح پایینتر از آن درختی نشانده که بزرگ شده است. در این نامهها از خواهران سید، طیبه بیگم و مریم بیگم - خواهری که سید، باجی ملا، خطاب میکرده - یاد شده است، نامهایی که سخت شباهت بهرسم نامگذاری زنان در روزگاران تیموری و نیز در افغانستان امروز دارد.[۱]
سید، در روزگار حیات خویش نه از رجال افغانستان دل خوش دارد و نه از رجال ایران، چون رو به ناصرالدین شاه میآورد پس از گرفتاریها کارش به تبعید میکشد و چون بهامیر محمداعظم خان تقرب میجوید و بهخواست خویش در بالاحصار که نزدیک کاخ سلطنتی است جایگزین میشود، بازهم کارش بهجایی میکشد که مینویسد: «طایفهی انگلیزیه اروسم میخوانند و فرقهی اسلامیه مجوسم میدانند. سنی، رافضی و شیعه، ناصبی. بعضی از احبار جهل یار، وهابیم گمان کردهاند و برخی از ابرار امامیه بابیام پنداشتهاند. نه کافرم بهخود میخوانند و نه مسلمم از خود میداند. در شهر کابل در بالا حصار دست بسته و پای شکسته نشسته».
رجال افغان را چنین تمثیل میکند: «مثل مدعیان ولایت در مملکت افاغنه مثل احبار و رهبانان یهود میباشد و (مثل) طالبان... که خود را طالب علم گمان کردهاند مثل خمر و میسر است...که اثمهما اکبر من نفعهما. و مثل سرداران و سرکردگان آن اراضی مثل خشب مسنده و اصنام قریش است. لایقدرون علی شیء. در تکبر چون فرعون و در فتنه انگیزی چون شیطان».
یکبار هم در شاهرود چنان بر میآشوبد که میگوید:
سوخت جان و تنم از دیو ودد ایرانی - رخت بربندم از [این] ملک و بهتوران بروم.[٢]
در باب خراسان و مردم آن که گویا بهمزاج سید موافق نیفتاده بود، در نامهای به «دوست مهربان سیدهادی» چنین نوشته است: «در کیفیت اهل خراسان سخن رفته بود. چند نفر چون شیخالاسلام آن بلد و غیره در ورود بدیدن ما آمدند ولی حظی از صحبت آنها نبردم و هنوز اطلاع تام از حال آن بلد ندارم. ولی آنچه از خارج میشنوم این است که ان الارض الخراسان قطعة من قطعات النیران مملوة من الزفیر و الدخان لیس فیهم محبة...[٣]
از همین مدارک چاپ شده نکتههای قابل توجهی از پیوند سید با افغان و افغانستان بهدست میآید:
۱- سید خود زیستنامهای در صدر یکی از تألیفاتش نگاشته و در آن خود را از سادات کنر دانسته است. این زیستنامه بهزبان عربی در مجلهی الهلال مصر چاپ شده و شخصی بهنام سلطان محمد آنرا بهزبان فارسی ترجمه کرده و محمود طرزی آن را در سراجالاخبار بهچاپ رسانیده است که دربخش دیگر این مقاله از آن یاد خواهیم کرد.
انتصاب سید بهسادات کنر از طرف کسان دیگری که معاصر سید بودهاند نیز تأیید شده است. سید محمد برهانالدین بلخی مقیم استانبول شعری در باب مزار سید جمالالدین گفته بود که در آن آمده است:
...اوست از سادات معروف کنر - همچو جد خویش حیدر وارث پیغمبر است[۴]
در اینجا باید معلومات مختصری در باب سادات کنر بهعرض برسانیم. در روزگار سید کنر دورافتادهترین ولایت شرقی و مرزی افغانستان بوده زیرا هنوز سرزمین ماورای آن بهتصرف حکومت افغانستان نیامده بود و مردم آن سرزمین بهدین مبین اسلام مشرف نشده بودند. یعنی آنسوی اسدآباد و کنر سرزمینی بود که کافرستان خوانده میشد و مردمانش برحسب رنگ جامه، کافران سیاهپوش و سفیدپوش خوانده میشدند. این سرزمین مورد تاخت و تاز جنگجویان تاریخ از جمله تیمور قرار گرفت. در گزارش فتوحات و لشکرکشیهای تیمور شرفالدین یزدی در ظفرنامه و عبداللههاتفی هروی در تمورنامه (تیمورنامه) از لشکرکشی، تیمور بر این سرزمین یاد کرده و آن را کنور نامیده است. میخواهیم بهاطلاع محققان دانشمند برسانیم که اگر سید خود را بهاسدآباد و کنر منتسب ساخته نهچنان است که کنر بهیکی از ولایات معروف آنروزگار مانند هرات، بلخ، کابل، غزنی و قندهار نزدیک و یا تابع بوده باشد، بلکه دورافتادهترین مرز شرقی افغانستان بوده است. و اما سادات کنر چه خصوصیتی داشتهاند؟ سادات کنر را «پاچا» میگویند، که صورتی از پادشاه است و کاربرد این اسم تاکنون نیز رواج دارد و سادات کنر هنور معروفند. در تواریخ هم اشاره بهسلطنت سادات کنر شده است. سید خود در کتاب تتمةالبیان فی تاریخ الافغان مینویسد:
و من الطوایف الموجوده فی البلاد الافغانیة طائفة الشرفاء (اولاد علی ابن ابی طالب رضیالله عنه) و یلقبون فی تلک البلاد بالسید - و بعض من هذه الطائفة یسکن فی «پشنک» من نواحی قندهار و بعض منها یسکن فی ولایه «کنر» الواقعه قرب جلالآباد و لم یخل شرفاء کنر من الکبر و العظماء من عهد «بابرشاه»الی یومنا هذا - وللا فغانیین عموما مزید اعتقاد بهذه الطائفة و اما عاداتهم و اخلاقهم و ملابسهم فتماثل عادات الافغانیین و اخلاقهم و ملابسهم.[۵]
۲- در یکی از نامههای خویشاوند و دوست صمیمی سید جمال یعنی سیدهادی بهنکتههای جالبی بر میخوریم:
سیدهادی خط شکسته را خیلی خوش مینوشته است و گویا سید جمالالدین آنخط را بهراحتی نمیخوانده است و به سیدهادی نوشته است که واضحتر بنویس، سیدهادی در جواب مینویسد: «از اول شکسته عادتشده تغییر آن متعسر است، بلکه ممکن نیست. شما هم بهاین شدت افغان نیستید، که این خط را نتوانید بخوانید...»
و در همان نامه مینویسد: «در اسدآباد همان لحن و لهجه مخصوص که میدانید داریم»[٦]
۳- اسماعیل جودت در نامهای بهسید مینویسد: (ان وقت العلاقة مع امارة الافغان قد آن) فنحن ان کنا اثبتنا لهم امکانکم الحصول علی هذه الغایة...فیها لمناسبات الشتی منها نسبکم الشریف و جنسیتکم و قوه جاه اقاربکم. این نامه در ۲۷ ابریل ۱۸۸۵ نوشته شده است که میگوید: نوشتهاید که وقت آن شده است که با امارت افغان ارتباط پیدا کنیم. ما برآنیم که شما خود بهاین هدف میتوانید رسید نه دیگری. زیرا مناسبتهای زیادی بین شما و آنان موجود است از آنجمله نسب شریف شما و جنسیت – ملیت - شما و نفوذ خویشاوندانتان.[٧]
۴- سید در گزارشی یاد از سفر هند میکند و مینویسد که چون بهکراچی رسیدم دومین روزی بود که خبر کشتهشدن کیوناری کنسول انگلیس در کابل بهآنجا رسیده بود و من گرفتار ماندم تا آنکه ایوبخان بهتهران رفت و بهخاطر انگلیسیها از من آسوده شد.[٨]
۵- نیز چون دقیق در کتاب تتمةالبیان فی تاریخ الافغان بنگریم از دقتی که سید در مسائل مردمشناسی و صحت تلفظ اصطلاحات محلی دارد در مییابیم که معلومات و نگاشتههای او بیشتر و دقیقتر از آن در حد یک نویسنده و محقق بیرونی میباشد و این کتاب که بیش از یک قرن از تألیف آن میگذرد و پس از آن کتب متعددی در همین موضوع تألیف شده است بهخاطر دقت سید در مسایل این کشور هنوز از اهمیت و تازگی خاصی برخوردار است.
امکان مهاجرت خاندان سید را نیز نمیتوان منتفی دانست که برخی از محققان معاصر بهآن اعتبار دادهاند. ما در این موارد بهعرض میرسانیم که اگر چنین امکانی را مورد مطالعه قرار بدهیم در سده سیزدهم هجری قمری که بیشتر زندگانی سید در نیمه دوم این سده بوده است مهاجرت قشرها و طبقات مختلف افغانان بهمناسبتهای مختلف بهایران اتفاق افتاده است. بسیاری از شهزادگان و سرداران افغان از جمله شاه محمود، شاهزاده قیصر، شاهزاده فیروزالدین، ملک قاسم میرزا، شاهزاده محمدرضا، شاهزاده محمدمحسن، شاهزاده محمدیوسف سدوزایی، شجاعالدوله قاتل شاه شجاع، سردار سلطان احمد خان سرکار، سرداران قندهار یعنی برادران امیردوست محمدخان و بسیاری دیگر بهایران مهاجرت کرده و بسیاری از شاه تیول دریافته و گروهی در دربار قاجار میزیستهاند تا جاییکه یکی از رجال عالیرتبه دولت قاجاری در نامهای بهفرخ خان امینالدوله، نوشته است که آنقدر سردار و شاهزاده افغان در تهران جمع شدهاند که اینجا یک افغانستان کوچک شده است.[۹]
این مهاجرتها بهسرداران و سیاست پیشگان محدود و منحصر نبوده است در همین عصر مرحوم ادیب پیشاوری را داریم که از پیشاور رخت سفر بربسته و در ایران نامی جاوید از خود بر جای نهاده است. حیدرقلی خان معروف بهسردار کابلی پسر نایب نورمحمدخان را باید نام برد که از کابل رخت بربسته و رحل اقامت بهکرمانشاهان افکنده و روزگاری دراز منزلش میعادگاه اهل دانش و فضل بوده، و معروفتر از آن است که نیازی بهشرح و تفصیل داشته باشد. آخوند خراسانی که ابرمرد معروف زمان خویش است و از دیار خواجه عبدالله انصاری برخاسته است. سید ابوالحسن شاه قندهاری که از قندهار بیرون آمده در خراسان بهدربار حشمتالدوله رسیده مقامات عالیه را بهدست آورده مدتی وکیل دولت ایران در دربار هرات بوده و در مشهد نیز بهتولیت آستان قدس رسیده است.[۱٠] اگر این مثالها را گسترش دهیم سخن بهدرازا کشیده خواهد شد و ما از مقصد اصلی بهدور خواهیم ماند.
دانشمند شهیر و بزرگ افغان زندهیاد استاد عبدالحی حبیبی کتابی در اواخر عمر خویش در موضوع نسب و زادگاه سید نگاشته و مسئله مهاجرت سید را مورد پژوهش و شرح و بسط قرار داده است که موجود است و اهل تحقیق میتوانند بهآن مراجعه نمایند اما آنچه مرحوم استاد در این کتاب بهصفت یک نکته جدید اشاره کردهاند این است که مسکن اصلی خاندان سید در «شیرگر» کنر است. استاد حبیبی بسیاری از مقابر سادات آنجا را در این کتاب بهتفصیل یاد کرده است و مینویسد که سید اسم شیرگر را بهاسدآباد ترجمه کرده و خود را بهآن منتسب نموده است.[۱۱]
دو تن از مورخان دانشور افغان یعنی مرحوم میر غلاممحمدخان غبار و مرحوم محمدصدیق فرهنگ هنگامی که بهموضوع ظهور سید در افغانستان اشاره میکنند مینویسند که این شخص در کابل با نام و شهرت سید رومی ظهور کرد. اینان از گزارش خبرچینان انگلیسی نیز در این مورد یاد میکنند. مرحوم فرهنگ اظهار آرزومندی میکند که یکروز اسرار واقعیات زندگانی سید جداْ از تعصبات ملیگرایی و با تکیه بر مدارک علمی و مستند روشن گردد. یکی از شاهدان حضور سید رومی در افغانستان دانشمند، شاعر و خوشنویس معروف غلاممحمدخان معروف بهطرزی افغان پدر محمود طرزی است که هم سید را بهنام سید رومی در کابل دیده است و هم بهنام سید افغانی در پایتخت عثمانی.
محمود طرزی که ما او را پدر مطبوعات افغانستان میشناسیم و روزگاری مدیر مجلهی سراجالاخبار بوده است دو مقاله بسیار مفصل در مورد زندگانی سید در آن مجله انتشار داده است. نخست ترجمه زندگینامهی سید از روی مجلهی «الهلال» مصر که آنرا شخصی بهنام سلطان محمدکابلی مدرس مشنهای اسکول (دبیرستان سفارت) واقع در فرخ آباد پوچی (اترپرادش هند) ترجمه کرده است. این مقاله در شماره سوم سال ششم سراجالاخبار (۲۲ سنبله ۱۲۹۵) چاپ شده است. مقاله دیگر شنیدنیها و دیدنیها محمود طرزی از سید و در باب سید است که در شماره پنجم سال ششم (۲۱ میزان ۱۲۹۵) چاپ شده است. در همین مقاله محمود طرزی یکی از اشعار پدر خویش طرزی افغان را با مطلع:
نسیم صبح در گلشن وزید از جانب صحرا
عبیرآمیز و عنبربیز و روحانگیز و جانافزا
چاپ کرده است که در مدح سید است و در چند بیت آخر قصیده میگوید:
«جمالالدین» نامآور، سخن فهم و سخن پرور
خردمند هنرگستر، فلک قدر ملک سیما
تویی عالم تویی عامل، تویی عارف تویی کامل
تویی فاضل تویی باذل، تویی عاقل تویی دانا
فصاحت را تو سحبانی، بلاغت را تو حسانی
عرب را شیرهی جانی، عجم را دیده بینا
تویی کشف نکوکاری، تویی برهان دینداری
تویی فرهنگ هشیاری، تویی قاموس استغنا
نه ماه روم و شامستی، که خورشید تمامستی
قبول خاص و عامستی، بهجا بلقا و جابلسا
ترا «طرزی» ثناگوید، هزاران مرحبا گوید
بهصدق دل دعا گوید، چه در سرا چه در ضرا
محمود طرزی در بخش دیگر مقاله سراجالاخبار مینویسد:
شنیدنیهای من عبارت از بعضی فقراتی ست که در حق حضرت علامه از زبان والد بزرگوار مرحومم حضرت طرزی صاحب و استاد مرحومم ملامحمد اکرم و برادر بزرگوارم خازن الکتب صاحب شنیده بودم. میفرمودند که: در زمان سلطنت اعلیحضرت امیر محمداعظم خان مرحوم یکی از اجله علمای روم از راه کراچی اول بهقندهار و باز بهکابل آمده بود که در علوم نقلیه و عقلیه صاحب ید طولی و در حکمت و فلسفه بیهمتا بود. زی و قیافتش بهزی و قیافت علمای روم بود... اعلیحضرت امیر محمداعظم خان نیز گرویده فضل و کمالات علامه گردیده مقامش را خیلی محترم میداشت. بعد از انقراض حکومت امیر محمداعظم خان و استقرار حکومت امیر شیرعلی خان، از کابل بهراه پیشاور عازم دیار هندوستان گردید.
محمود طرزی میافزاید: «علاوه معلومات شنیدگی، در حق علامه سید جمالالدین همین بود که از زبان والد مرحوم بزرگوار خود در کابل پیش از سنه ۱۳۰۰ شنیده و حفظ کردهام. در این قدر معلومات، با معلوماتی که در ترجمه احوال سید ذکر شده چندان اختلافی نیست. اما چیزی که شایان دقت و جالب نظر اهمیت است این ست، که جناب علامه مرحوم، در افغانستان سید جمالالدین رومی بوده، در بلاد روم سید جمالالدین افغانی بوده است...»
محمود طرزی بعد از نقل عباراتی دیگر و قصیدهای از پدرش طرزی افغان در جایی دیگری از این مقاله مینویسد:
معلومات قسم شنیدنی ما همینقدر بود که عرض شد... حالا بیاییم بر معلومات قسم دیدنی خویش، که اهمیت و موقعیت آن خیلی افزونتر است و آن عبارت از ملاقات و صحبت و استفاده و استفاضهای است که مدت شش هفت ماه، یک عمر بسیار با فیض را، در استانبول بهحضور آن بحر ذخار علم و عرفان بهسر آوردهام.
غالباً سنه ۱۳۱۴ هجری بود... در شام سکونت داشتیم. حضرت پدر بهتحقیقات ابتدا کردند: علامه، همان علامه بود که در افغانستان دیده شده بود. اینرا هم دانستند که تذکار ماضی مصلحتاً لزومی ندارد. از آن رو این فرزند احقر خودشان را، با تنبیهات و سفارشات لازمه، و نصایح و وصایای واجبه، بههمراه یک مکتوب بسیار ادیبانه و حکیمانه محض بهنیت استفاده از فیوضات علمی آن حکیم فرزانه بهسوی استانبول از شام اعزام فرمودند. مدت هفت ماه در مسافرخانه «عقارات همایونی»در محله بشکتاش اقامت نمودم. علی الاکثر هر روزه، در محفل عرفان منزل حضرت سید که در «نشان طاش» نام موقع قرب اقامتگاه بود، اثبات وجود مینمودم.
در این مقاله، محمود طرزی از کیفیت محضر سید، داستان میرزا رضای کرمانی و بیماری و تداوی او، داستان گرفتاریهای سید پس از رفتن میرزا رضا بهایران و قتل ناصرالدین شاه، بیماری سید و جراحیهای مکرر او و سرانجام وفاتش، بهتفصیل دیدنیهای خویش را بیان میکند. ما در این جا از این مقاله تنها یک فرمایش سید که محمود طرزی بهگوش خود شنیده است نقل میکنیم: روزی بود که بسیاری از ارباب دانش، در دالان بزرگ خانه اقامتگاه سید جمع بودند. در آن روز، جناب علامه، یک قدری آتشین مزاج بود. شخصی از حاضرین از بعضی اختلافاتی که ارباب جراید و نامه نگاران، در باب که و کجایی بودن علامه در میان آورده بودند، باب مباحثه را باز نمود. بهراستی که از باز شدن این بحث بدل مسرور شدم، که شاید جناب علامه، یک چیزی بگویند، تا این شبهه که دل مرا نیز همیشه در خلجان میداشت، رفع و زایل شود. اما هزار افسوس که این آرزویم بهرایگان رفت، زیرا از زبان مبارک جناب علامه، این چنین یک سخنی نشنیدم که رفع اختلاف و شبهه نماید. نی! بلکه مسئله را سراسر در اغلاق و اشکال انداخت! چون که فرمودند: «خوب است! افغانی مرا افغانی نگوید، ایرانی مرا ایرانی نداند، ترکی مرا ترکی، اروپایی مرا اروپایی نشناسد، اما کدام ملت پدرسوخته در دنیا خواهد بود. که جرأت کرده بگوید: جمالالدین از نسل آدم و حوا نیست؟[۱٢]
این سید حسینی که خود بهطوع و رغبت شهرت افغانی را در مجله عروةالوثقی در حلقههای علمی و اجتماعی مصروعثمانی، در محافل علمی و سازمانهای مطبوعاتی و فرهنگی اروپا و هندوستان برگزیده است، چه از محله سیدان اسدآباد همدان باشند و چه از سادات کنر هیچ فرقی نمیکند زیرا این هر دو حاشیههای دو سوی یک سرزمین اند که مرکز هردو خراسان است. پس این بیم نمیبایست وجود میداشت که اگر سید از کنر یا همدان بوده باشد یکی از این مردمان او را باید جزو اتباع بیگانه بهحساب آورند. اگر از کنر چند کیلومتر بهشمال فرا رویم بهیمگان آرامگاه ناصرخسرو علوی، و اگر کمتر از آن فاصله بهسوی جنوب غرب فرود آییم بهسرزمین پرافتخار و باستانی غزنه میرسیم که هزاران گوهر گرانبها در سینه آن نهفته است. نیز زبان پشتو و فرهنگ باستانی آن که گنجینهای از لغات کهن پهلوی و پارسی باستان و اوستایی را در آن بهفراوانی میتوانیم یافت هیچ غرابتی با دیگر فرهنگها و زبانهای منطقه ندارد. داستان آریانا، ایران، خراسان و افغانستان همان داستان اوزوم، انگور، و عنب مولوی است. امروز که دنیای غیرمسلمان چنین فاصلهها را از میان مردمان خویشتن، بر میدارد و سخت میکوشد بر مشترکات و پیوندها افزوده مفترقات و فواصل را از میان براندازد، حیف است که مسلمانان خویشتنستیزی و خویشاوندگریزی کنند.
برای آنکه بهیاد تقریب پیشین و تبعید امروز اندکی حسرت بخوریم این نگارنده بهیک اتفاق بسیار جزئی ولی سخت پرمعنی که دو قرن پیش از امروز رخ داده است اشاره میکنم. تو این را فسون فسانه مدان: در آن روزگار که هنوز پای استعمار بهاین سرزمین نرسیده و دست نیرنگ یغماگران خوان فرهنگ این ناحیه را نیاشفته بود. در ۱۸۰۸ میلادی که نخستین سفیر پرآوازه امپراتوری بریتانیا یعنی، مونت استوارت الفنستون برای هموار کردن راه مقاصد سیاسی بعدی از دهلی عازم دربار شاه شجاع بود. چون بهبهاولپور رسید، خان بهاولپور از او و هیئت همراهش استقبال شایانی بهعمل آورد، که با حقشناسی و اعجاب در گزارش خویش از آن یاد کرده است. هنگام وداع سخن دلنشینی گفت. خان بهاولپور بهالفنستون و همراهانش گفت: «من نخستین رعیت خراسانی هستم که شما با او ملاقات کردید. امیدوارم هرچه بیشتر بروید با اشخاص بهتری دیدار کنید». این «نخستین رعیت خراسانی» یعنی بهاولخان و شهر بهاولپور صدها کیلومتر در جنوب غرب کنر و خیلی دورتر از مناطق افغان نشین واقع است. و او در آن روزگار خود را نخستین رعیت خراسانی خواند که در مرز میزیست. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل![۱٣]
یک نکته دیگر که باید مورد توجه پژوهشگران دانشور ایرانی قرار گیرد، چگونگی صورت صحیح کاربرد اصطلاح افغان و افغانی است. باید توجه داشت که اگر مراد قوم و نژاد و ملیت باشد باید کلمه افغان را بهکار برد. هیچ فرد افغان نمیگوید که من افغانی هستم بلکه میگوید که من افغان هستم. احمدشاه ابدالی افغان بود آزادخان افغان بود. محمود طرزی افغان بود. افغانی نام واحد پول افغانستان است و نیز نسبتی است چنانکه بگوییم جامه افغانی و ورزشهای افغانی و جز آنها. سید جمالالدین خود در یادداشتهایش در چند جا طرزی را افغان مینویسد، نه افغانی.
ببینیم امروز که شهرت خود برگزیده افغانی را بعضی از دنبال نام سید جمالالدین بردارند نتیجه چه خواهد بود بسیار آشکار است: چون بر صفحات اسناد و کتب، دائرةالمعارفها، بیوگرافیها، گزارشهای مطبوعاتی، آرشیوها، کاتالوگهای اسناد، و نمایهها بهزبانهای لاتین عربی، هندی و جز آن مراجعه گردد به سید جمالالدین مشهور بهافغانی در ذیل AFGHANIو الافغانی بر میخوریم، یک عنوان دیگر هم در مطبوعات ایران میبینیم که سید جمالالدین اسدآبادی است. و این در واقع تفکیک دو شخصیت است: یکی سید جمالالدین افغانی حسینی اسدآبادی معروف در دنیا و مورد آشنایی همه و دیگری سید جمالالدین اسدآبادی که بهتدریج پژوهشگران جوان ایران چنان خواهند پنداشت که این شخص اخیر کسی غیر از شخصیت اولی است. در حالیکه همین امروز در ایران نویسندگان و دانشورانی هستند صاحب آثار متعدد که برای خود تخلص افغانی را برگزیدهاند و غالباً هیچ نسبت نژادی و قومی با مصداق این کلمه ندارند. پس بهمصلحت همه خواهد بود تا اسم و نسب و شهرت سید بههمانگونه که خود در العروةالوثقی، در تتمهالبیان فی تاریخ الافغان در نیچریه و در بسیاری از اسناد موجود دیگر، نگاشته است بیهیچ هراس و بیمی آورده شود که سید بهفرموده خودش از هر دیاری که باشد، یک شخصیت اسلامی و جهانی است.[۱۴]
[▲] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.
[▲] پینوشتها
[۱]- نامه سیدهادی بهسید، نامه میرزا محمدشریف بهسید، نامه میرزا لطفالله بهسید (مجموعه اسناد و مدارک چاپ نشده درباره سیدجمالالدین مشهور بهافغانی)، بهکوشش اصغر مهدوی-ایرج افشار، تهران، ۱۳۴۲ش، تصایر ۴۷-۵۰.
[٢]- برگهای مختلف دفتر یادداشت سید، که تصاویر آنها را جناب استاد ایرج افشار در مجموعه اسناد و مدارک آوردهاند.
[٣]- نامه سیدهادی بهسید.
[۴]- این بیت را جناب استاد ایرج افشار از قول مرحوم استاد مینوی در مجموعه اسناد و مدارک ص ۱۵۴ نقل کردهاند.
[۵]- سید جمالالدین الافغانی، تتمه البیان فی تاریخ الافغان، قاهره ق، صص ۱۷۰-۱۷۱.
[٦]- نامه سیدهادی بهسید، تصویر ۵۱ مجموعه اسناد و مدارک.
[٧]- نامه اسماعیل جودت بهسید، تصویر ۱۲۸ مجموعه اسناد و مدارک.
[٨]- نامه سید بهیکی از بزرگان عثمانی تصویر، ۳۷ مجموعه اسناد و مدارک.
[۹]- این معلومات را میتوان در اسناد و مدارک دوران قاجار از جمله اسناد مأموریت فرخخان امینالدوله که بهکوشش آقای کریم اصفهانیان چاپ و منتشر شده است نگریست.
[۱٠]- برای آخوند خراسانی و سردار کابلی زندگینامههای مستقلی چاپ و منتشر شده است. ادیب پیشاوری نیز در منابع مختلف دارای بیوگرافیهاست. زندگینامه سید ابوالحسن شاه قندهاری در مقدمه گزارش سفارشات کابل بهکوشش نگارنده این مقاله چاپ شده است.
[۱۱]- پوهاند عبدالحی حبیبی، نسب و زادگاه سید جمالالدین، کابل ۱۳۵۵ ه.
[۱٢]- میر غلاممحمد غبار، افغانستان در مسیر تاریخ، کابل ۱۳۴۵ ش، میر محمدصدیق فرهنگ، افغانستان در پنج قرن اخیر، مشهد ۱۳۷۲ ش.
[۱٣]- سراجالاخبار، کابل شماره سوم سال ششم (۲۲ سنبله ۱۲۹۵)، شماره پنجم سال ششم (۲۱ میزان ۱۲۹۵)، نیز روان فرهادی، مقالات محمود طرزی در سراجالاخبار الافغانیه، کابل ۱۳۵۵ ش، صص ۴۳۴-۴۵۸.
[۱۴]- مونت استوارت الفنستون، گزارش سلطنت کابل، ترجمه نگارنده این مقاله، زیرچاپ ( مکرر چاپ شده است)
[▲] جُستارهای وابسته
□
[▲] سرچشمهها
□ مجموعه مقالات، محمدآصف فکرت، چاپ ۱۳۷۵ خورشیدی