|
خاطرات سیدهادی خسروشاهی
سید جمالالدین باعث آشنایی من با محیط طباطبایی شد
فهرست مندرجات
◉ سید جمالالدین باعث آشنایی من با محیط طباطبایی شد
◉ يادداشتها
◉ پینوشتها
◉ جُستارهای وابسته
◉ سرچشمهها
.
سید جمالالدین باعث آشنایی من با محیط طباطبایی شد
سید هادی خسروشاهی در خاطرات خود مینویسد: «سید جمالالدین اسدآبادی باعث آشنایی من با استاد محیط طباطبایی شد».
سید محمدمحیط طباطبایی (زادهی ۲۶ خرداد ۱۲۸۰ خ - درگذشتهی ۲۷ مرداد ۱۳۷۱ خ) پژوهشگر ادبی، مورخ، منتقد و ادیب معاصر ایران بود، که نوشتههای او دربارهی تاریخ معاصر و بهخصوص زندگی و مبارزات سید جمالالدین افغانی بسیار مشهور است. او آسمان و زمین را بههم میدوخت تا ثابت کند سیدجمالالدین افغان، ایرانی است!
او در ۲۶ خرداد ۱۲۸۰ خورشیدی در شهر زواره از توابع شهرستان اردستان در شمال شرقی اصفهان زاده شد. تحصیلات ابتدایی را در مکتبخانهی در زادگاه خود گذراند و سپس تحصیلات خود را در مدرسهی کاسهگران اصفهان ادامه داد، و زبان فرانسوی را آموخت. سپس به زواره بازگشت و در سال ۱۳۰۱ محیط نزد مدیر مدرسه نوبنیاد زواره، اسدالله کاوهزاده مشغول کار شد و ضمن آنکه در امور مدرسه بهوی کمک مینمود، برخی درسها را تدریس میکرد، و خود نزد کاوهزاده زبان انگلیسی میآموخت. در سال ۱۳۰۲ به تهران رفت و از مدرسهی دارالفنون دیپلم ادبی دریافت کرد و به مدرسه حقوق وارد شد. سه سال بعد به خدمت وزارت معارف درآمد، و برای تدریس و مدیریت دبیرستان به خوزستان رفت. پس از سهسال خدمت در خوزستان به تهران بازگشت و بهتدریس تاریخ و جغرافیا در دارالفنون و نیز در دانشکدهی افسری پرداخت. مدتی نیز ریاست دبیرستانهای شرف و معرفت را بهعهده داشت.
خبرآنلاین: امروز (۲۷ مرداد ۱۳۹۲) سالروز درگذشت استاد سید محمد محیط طباطبایى، مورخ، محقق، ادیب و نویسندهی معاصر است که علاوه بر پژوهش و نوشتن، سالها مدرس تاریخ و جغرافیا در مدارس تهران بهخصوص دارالفنون بود. بههمین بهانه خاطراتی از این نویسنده فقید را که توسط آیتالله سید هادی خسروشاهی نقل شده است، بازگو میکنیم.
▲ | پسر عمویی که باعث آشنایی دو پسر عموی دیگر شد |
نوشتههاى محققانهی استاد محیط طباطبائى، یکى از منابع عمدهی مورد نیاز تحقیق اصلى من دربارهی سید جمالالدین اسدآبادی بود که در مورد او تحقیق و مطالعه میکردم.
همین منجر به آشنایى حضورى با استاد محیط طباطبایى شد. دوستى ما با استاد، علیرغم اختلاف سن، استمرار یافت و تواضع و فروتنى یا به اصطلاح اخلاق طلبگى ایشان مرا بیشتر جذب کرد و هر وقت فرصتى دست مىداد، به دیدار استاد مىرفتم، بهویژهی که هر چندى یکبار، مقاله دیگرى از ایشان دربارهی سید، بهدستم مىرسید که بهانهاى مىشد براى تجدید دیدار. خلاصه که سید جمالالدین مسبب دیدار من با سید محیط طباطبایی شد که بهواسطهی ساداتبودن پسر عموهای یکدیگر هم میشدیم.
▲ | دفاع از کسی که فرزند و وارثی نداشت |
روزى، در یکى از همین دیدارها، استاد محیط از من پرسید: راز اینکه شما با پشتکار زیاد از سید جمالالدین دفاع مىکنید، چیست؟
گفتم: استاد من بر این باور هستم که سید جمالالدین اسدآبادى که آغازگر نهضتهاى اصلاحى - انقلابى قرن اخیر بهشمار مىرود، شخصیت مظلوم تاریخ معاصر ما است و همه او را مورد ناجوانمردانهترین تهمتها و حملات خود قرار دادهاند. این در واقع بخشى از انتقامى است که دشمن از سید مىگیرد و او هم که «اولاد و وراثى» ندارد که به دفاع و نشر حقایق بپردازند، من فکر کردم که با توجه به امکانات محدود موجود، باید از سید و در واقع از اهداف او دفاع کرد.
چون متهم ساختن یک طلبه تحصیل کرده نجف، و عالم روحانى معروف در جهان اسلام، به جاسوسى و خودخواهى و مزدورى و غیره، در واقع براى مشوش ساختن اذهان نسل جوان معاصل مسلمان، دربارهی هر نوع حرکت نوگرایانه اسلامى و رهبرى آنها است... از سوى دیگر، ما که در شرایط کنونى نمىتوانیم با رژیم (پهلوی) بهطور مستقیم درگیر شویم، ولى بهبهانهی تحقیق تاریخى، مربوط به دوران قاجار، مىشود حقایق را بیان کرد و من بدینترتیب احساس آرامش مىکنم و مىبینم که ضربه را هر چند کوچک، زدهام، بدون آنکه حساسیت خاص مقامات را تحریک کرده باشم.
در اینجا استاد محیط لبخندى از رضایت زد و گفت: این در واقع از رگ سیادت است و من خوشحالم که شما چنین مىاندیشید. من همیشه نگران این بودم که دفاع از سید پس از من استمرار نیابد و با خود مىگفتم آنرا چهکسى انجام خواهد داد؟ و اکنون خوشحالم که بحمداللّه راه ادامه دارد و متاع کفر و دین، بىمشترى نیست!
▲ | فعلاً این طرفها نیایید، شاید موشک چهارم بهخانهی ما بخورد |
جمعآورى مقالات استاد ادامه داشت. من حتى در بحران موشکباران تهران هم بهسراغ استاد مىرفتم تا مقالات را تکمیل کنم. روزى صبح زود بهمنزل استاد رسیدم که عصر روز قبل، سومین موشک آن منطقه، اطراف منزل ایشان را ویران کرده بود. استاد گفت: پسر عم بزرگوار! من عمر خود را کردهام و در این موشکباران هم خدا را مانند همیشه سپاسگذارم، اما باید بگویم که سهطرف منزل ما تاکنون چندین موشک خورده و اطراف منزل ما گویا اغلب جاها تخریب شده و یا تخلیه کردهاند، موشک چهارمى هم شاید برسد و بهعمر ما پایان بدهد، شما این ایام این طرفها نیایید!
گفتم: استاد انشااللّه که شما زنده بمانید و پاپان موشکباران را هم ببینید. من شخصاْ هیچ نگرانى ندارم. اگر اجل فرا رسد، نیازى به موشک نیست و اگر نرسد ترس از آن بیجا است. من از آغاز موشکباران یا در قم بودهام و یا در تهران، اتفاقاْ دیروز از وزارت امور خارجه بهسوى منزل مىرفتم که در چند صد مترى من موشکى به محلى در کنار بیمارستان دکتر شریعتى خورد که من نخست فکر کردم به ماشین من خورد، اما وقتى دقت کردم دیدم که نه، متاسفانه چند خانه با خاک یکسان شد و شیشههاى بیمارستان و منازل دیگر شکسته بود، اما ماشین من هیچطور نشد... پس اگر خدا نگهدار باشد دیگر چهجاى نگرانى؟
از مرگ حذر کردن دو روز روا نیست روزى که قضا آید و روزى که قضا نیست! استاد با لبخندىکه حاکى از رضایت بود، گفت: بالاخره با «سادات» نمىشود طرف شد.
▲ | اعطای لقبی که گاهی افتخاری به نااهلان هم میدهند |
استاد خواست که غلطگیرى یا تصحیح سوم کتاب «سیدجمالالدین و بیدارى مشرق زمین» را خود انجام دهد. با آنحال ضعف و پیرى، متجاوز از سیصد صفحه کتاب در دید و اصلاح کرد. در موقع مرجوعکردن آن، یادداشتى در مورد چگونگى قواعد املائى از دیدگان ایشان، براى مراعات در اصل کتاب، ضمیمه بود که در بالاى آن یادداشت مرا «دکتر» نامیده بود.
در ملاقات بعدى، گفتم: استاد! من دکتر نیستم، فقط طلبهاى از قم. خندید و گفت: دکتر امروز «لقب»شده براى کسانى که سواد و معلوماتى دارند و متأسفانه کسانى که این لقب را ندارند، از تدریس و اشتغال در محافل علمى و دانشگاهى، عملاْ محروم هستند. براى نمونه خود را مثال مىزنم که دانشگاه تهران از روز تأسیس تا به امروز «نامحرمى» جز من نداشته است[۱] علت آنهم گویا این است که دکترى ندارم! ولى شاگردان من که این ورقه را اخذ کردهاند، الان استاد شدهاند. بههرحال گروهى از آنهایی که در دانشگاه، امروز به شاگردان خود، درجه دکترى مىدهند، خود شاگردان من هستند، و من هم فکر کردم که حق داشته باشم در نامهاى، این لقب را که گاهى افتخارى به نااهلان مىدهند، یکبار هم به اهل آن بدهم! گفتم: استاد از حسن ظن شما سپاسگذارم ولى اجازه بدهید که تا دور از القاب و عناوین دانشگاهى و حوزوى، آزاد بمانم.
▲ | کسى جرات ندارد که به سیادت ما چپ نگاه کند |
روزى بدون لباس رسمى به دیدار استاد رفتم. پس از احوالپرسى، تا چایى بیاورند، استاد حرفى نزد. مدتى به سکوت گذشت و استاد به شدت متأثر بود. جرعهاى آب خورد و آهسته پرسید: چرا لباس ندارید؟ فهمیدم که استاد از چهچیزى متأثر شده است. خندیدم و گفتم استاد من بههنگام رانندگى لباس رسمى را کنار مىگذارم. دیروز هم دادم لباسهایم را شستند و امروز که آمدم، دیدم لباسها در صندوقعقب ماشین نیست.
نفس عمیقى کشید و ۳ بار گفت: خدا را شکر. و سپس افزود: من یک عمر از سیادت و کلمهی «سید» در جلو نام سید جمالالدین و نام خودم، دفاع کردهام و اکنون برایم ناگوار بود که علامت «سیادت» را بر سر شما نبینم! توضیح بیشتر دادم که استاد: پیش از انقلاب اسلامى مىگفتند «لباس جندى»[٢] پوشیدن «خلاف مروت» است، اما در جنگ دیدیم که علمای ما همچون آیات شهید مدنى، دستغیب، صدوقى، اشرفى اصفهانى، و بزرگان دیگر چون آقاى خامنهاى، رفسنجانى و بقیه، با لباس جندى و غیررسمى، در جبههها و پشت جبههها حضور یافتهاند، بنابراین، مسأله حل شده است و سیادت ما را هم کسى جرات ندارد که چپ به آن نگاه کند. خاطر جمع باشید.
▲ | عکس بگیر تا این پسرعمو بعد فوت ما را به فاتحهای یاد کند |
آخرینبار که به دیدار استاد رفتم، دی ماه ۱۳۷۰ بود. چند نسخه از چاپ جدید مجموعه مقالات او درباره سید جمالالدین را که با ۱۶ مقاله اضافه نسبت به چاپ اول تحت عنوان: «سید جمالالدین اسدآبادى و مشرق زمین» منتشر شده بود، با خود همراه داشتم. استاد از دیدن کتاب خیلى خوشحال شد و گفت: خدا را شکر، مىترسیدم که اجل فرا رسد و این کتاب را نبینم!
دوستی همراه من بود و عکسى به یادگار گرفت. استاد همراه لبخندى گفت: شاید این آخرین دیدار و آخرین عکس باشد. یکى دیگر بگیر تا بلکه این پسر عم گرامى ما را پس از فوت به فاتحهاى یاد کند!. دخترشان چایى آورد. استاد عبایى بر دوش گرفته بود. هوا سرد بود و برف کمکم مىبارید. گفتم استاد: انشااللّه که زنده باشید و ما همچنان به دیدار شما بیاییم.
چند ماهى مریض و بسترى شدم و نتوانستم به دیدار استاد بروم. تا آنکه در روزنامهها خواندم استاد محیط طباطبایى در بیمارستان بهرحمت حق پیوست.[٣]
[▲] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.
[▲] پینوشتها
[۱]- با وجود دانش و تسلط استاد طباطبایی بهبهانهی نداشتن مدرک سالها او را برای تدریس به دانشگاه راه ندادند، و بعدها که از او دعوت شد جواب داده بود: «تا میتوانستم مفید باشم درهای دانشگاه بهرویم بسته بود. اما حالا دیگر دیر است.»
[٢]- لباس سربازی
[٣]- استاد محیط طباطبایی پس از عمری تلاش علمی و فرهنگی پُربار در ۲۷ مرداد ۱۳۷۱ در آستانه نود سالگی در تهران درگذشت و پیکر وی طبق وصیت در برج طغرل در مجاورت ابن بابویه در شهر ری دفن شد.
[▲] جُستارهای وابسته
□
[▲] سرچشمهها
□ خاطرات آیتالله خسروشاهی: سید جمالالدین اسدآبادی باعث آشنایی من با استاد محیط طباطبایی شد، خبرآنلاین: ۲۷ مرداد ۱۳۹۲