فهرست مندرجاتآفرینش جهان
(در اساطیر چین)
- زایش نظم از بینظمی
- آفرینش انسان
- ساختمان جهان
- جدایی آسمان و زمین
- هیاکل آسمانی
- اسطورهٔ ماه
- ستارگان
- زمین و آب و باد
- دریای شرقی
- خدای دریا و تندبادهای دریایی
- فرمانده و فرمانروای باد
- کوههای اصلی
- تایشان
- نیرو یافتن از قربانی کردن
- يادداشتها
- پینوشتها
- جُستارهای وابسته
- سرچشمهها
[قبل] [بعد]
چگونگی آفرینش آسمان و زمین و باشندگان آن در اساطیر کشورهای کهن و از آن جمله در چین باستان جای ویژهئی دارد. اطلاعات ما از اساطیر چین بهناچار برگرفته از حاصل کار فرهیختگانی است که باورهای مربوط بهچگونگی آفرینش را با اتکا بهجهت فکری خویش و آن نظام اندیشگی که بدان وابستهاند نوشته و تفسیر کردهاند.
خاستگاه آفرینش در اکثر اسطورههای چینی از هیولائی است بهنام «بیانگو» (Pian Ku). اسطورهٔ بیانگو احتمالاً از اساطیر چین جنوبی و متأثر از افسانههای سدهٔ سوّم تا ششم پیش از میلاد است؛ و اساطیر چین شمالی بهسبب قدمت تاریخ شمال از اسطورههای چین جنوبی کهنتر ومنظمتر است.
[↑] زایش نظم از بینظمی
در نظامهای فلسفی چین، چون نظامهای بسیاری از ملل باستانی دیگر، آغاز آفرینش از زایش نظم از بینظمی ودرهمی است. در اینجا بنیاد فرمانروائی درست در همنوائی آسمان و زمین است و بهترین الگوی این اندیشه در فلسفهٔ چین در آثار جوانگ دزو (سدهٔ سوم ق.م) نمودار میشود:
هُو فرمانورای دریای شمال بود و شُو فرمانروای دریای جنوب، میعادگاهشان سرزمین میانه و قلمرو فرمانروا هُون - دُون بود. ناهمانندی فرمانروای سرزمین میانه با میهمانان در آن بود که او هفت روزنِ دیدن، شنیدن، خوردن و دَم و بازدَم نداشت و هم بدین دلیل میهمانان هفت روز هفت روزن در تن میزبان، یعنی فرمانروا هون - دون ایجاد کردند. در روز هفتم، فرمانروای سرزمین میانه درگذشت و با مرگ او جهان هستی یافت.
بدینسان فرمانروا هون - دون، یعنی بینظمی، میمیرد و از او جهان، هستی مییابد. ترکیب نام دو فرمانروای دریای شمال و جنوب، یعنی شو - هو، بهمعنی آذرخش است و در واقع، در این اسطوره، این آذرخش است که از بینظمی و بیشکلی نظم و شکل را میآفریند.
سویمیه (Soymie) در این زمینه بهمراسم نیایشی اشارت میکند که در آن تیرهائی بهجانب مشک پوست بز رها میکنند. بهنظر سویمیه تیرها همانا آذرخش و مشک نیز بینظمی و بیشکلی است.
اسطورهٔ پرتاب تیر بهمشک را بهدو صورت نقل کردهاند و بهاحتمال قوی افسانهئی است که کم یا بیش با زوال دودمان شانگ رابطه دارد. در یکی از این افسانهها آمده است که خاقان وُو-ئی تندیسی بههیأت انسان میسازد و آن را دیئن - شِن یا خدای آسمان مینامد و پس از آن بهنوعی بازی میپردازد که «چی» نام دارد، که نوعی بازی با مهرههاست، و آن تندیس را تکهتکه کرده با آنها بازی میکند. خاقان وو-ئی پس از بازی با تندیس بهمشک پرخون آویزانی تیراندازی میکند. خاقان آن مشک را آسمان میخواند و پس از تیراندازی بهمشک یا «آسمان» بهشکار میرود و در شکارگاه آذرخش او را نابود میکند.
افسانهٔ فرمانروا وو-ئی که از کتاب شُوجینگ نقل شد یادآور اسطورهٔ «شو-هو» و مرگ «هون - دون» فرمانروای سرزمین میانه یا پایان بینظمی بیشکلی، یعنی خلق جهان از بینظمی است. بنا بهدلایلی چیه - نی یا مشکی که بهآن تیر انداخته میشود همانا «هون - دون» است و «هون - دون» در اسطورههای دیگر گاه پرندهئی است که میتوان آن را با جغد مقایسه کرد….
در افسانهٔ دیگری که در کتاب شانهایجینگ آمده میخوانیم که «هون - دون» پرندهئی اسطورهئی است و بهشکل مشکی زردرنگ یا سرخٍ آتشین است، و آفریدهٔ خاقان زرد است و شش پا و چهار بال دارد. این پرنده سر ندارد و فاقد هفت منفذ، دو چشم و دو گوش و دو سوراخ بینی ودهان است، با این همه آواز میخواند و میرقصد و در کوه آسمان که از یشم ناب و گوهرهای بیهمتاست منزل دارد. از آنجا که خاقان زرد فرمانروای آسمان و خاستگاه آفرینش است او را نیز میتوان «هون - دون» یا بینظمی نامید؛ و منشاء آفرینش در همین درهمی و بینظمی است. و در جای دیگر «هون - دون» چیزی بهشکل معده است و یادآور همان افسانهٔ مشک است.
در افسانهٔ دیگری از فرزانهیی سخن میرود که دلش هفت روزن دارد این داستان بهزندگانی جوشین آخرین فرمانروای دودمان شانگ مربوط میشود. «جوشین» که بهفساد و شقاوت معروف است سرانجام عموی فرزانهٔ خود بیگان را میکشد؛ و علت قتل این عمو آن است که میپندارد فرزانگان هفت روزن در دل دارند: «تو را فرزانه میدانیم ومیگویند که فرزانگان هفت منفذ در دل دارند که کاری چون هفت روزنِ سر انجام میدهند». «جوشین» عمویش را از آنرو میکشد که دل او را بیرون کشد تا هفت روزن دلش را ببیند.
در داستان دیگری، بهنقل از سوماچیئن مورخ میخوانیم که یکی از بازماندگان «وو-ئی» بهنام یِن با توسّل بهثروت خود را فرمانروای سونگ میخواند. در نبردی که میان این فرمانروا و امارت چی و متحدان «چی» یعنی وِی و چُو اتفاق میافتد شکست مییابد و علت این شکست این است که پیش از این نبرد بهمشکی پرخون که آن را آسمان نامیده بود تیراندازی کرده است. با سقوط «ین» در سال ۲۸۲ ق.م، آخرین بازماندهٔ قدرت دودمان شانگ سقوط میکند که «سوما چاین» علت این شکست و نیز این مرگ «وو-ئی» و زوال «جیه»، آخرین فرمانروای دودمان شیا را جنگ با آسمان میخواند. و آسمان است که سبب شکست و نابودی «ین» و سلف بزرگ او «وو-ئی» است. آسمان، در اسطورههای چینی، نماد مردم نیز هست؛ که در این صورت زوال «ین» و «وو-ئی» بهسبب ظلم و بدرفتاری با مردم بوده است و شاید این دو فرمانروا بهسبب اتکای بیش از حد بهطبقهٔ اشراف مورد بیمهری مردم و دیگران قرار گرفته و سقوط کردهاند.
بنابر آثاری که از سدهٔ سوم ق.م مانده، بینظمی، در پیش از پیدائی آسمان و زمین، بهگونهٔ تخمی است که «بیانگو» از آن زائیده میشود و پوستهٔ روئی تخم که سبکتر است آسمان، و پوستهٔ زیرین آن که سنگینتر است زمین را بهوجود میآورد؛ و بدین ترتیب یانگ، یعنی آسمان، و یین یعنی زمین پدیدار میشوند. در این اسطوره آمده است که فاصلهٔ آسمان از زمین هجده هزار سال است و هر روز آسمان سهمتر از زمین دورتر میشود و این سهمتر حاصل رشد روزانهٔ «بیانگو» است که تن او فضای میان آسمان و زمین را پر کرده است (بنابر افسانهٔ دیگری، «بیانگو» چندان کوتاه بود که زیر بوتهها پنهان میشد). پس از مرگ «بیانگو» از تن او عناصر طبیعت پدیدار میشوند و افسانهٔ چگونگی پیدایی این عناصر در دورههای متفاوت باستانی روایات گوناگون دارد:
در یک افسانهٔ روزگار هان آمده است که پس از مرگ «بیانگو» از سر او کوههای خاور، از اندرونهاش کوههای مرکزی، از دست چپش کوههای جنوبی، از دست راستش کوههای شمالی و از پاهایش کوههای غربی پدید آمد. در افسانهٔ دیگری آمده که همهٔ کوهها از سر «بیانگو»، خورشید وماه از چشمان او، رودها و دریاها از گوشت تنش، و گیاهان از مویش پدید آمد. و باز در افسانهٔ دیگر آمده که از اشک او دریاها و رودها، از نفسش باد، از چشمانش آذرخش و از صدایش رعد بهوجود آمد. در داستان دیگری تغییرات فصول را ناشی از دگرگونی حالات روانی «بیانگو» دانستهاند. در این داستان بادها و ابرها از نَفَس «بیانگو» رعد از صدای او و خورشید از چشم چپ و ماه از چشم راست او، پنج کوه بزرگ از تن، رودها و دریاها از خون او، اقلیمهای زمین از رگ و پی او، مزارع از دیگرگون شدن گوشت تن او، فلزات از موی سر، ثوابت آسمان از موی ابروان و سیارات از دندانهای او، مروارید از قطرات منی او، یشم از مغز استخوان، باران از عرق تن او، و انسان از کک تن او بهوجود آمد.
اسطورههای جنوب چین در این زمینه دقیقتر و در ضمن از اندیشههای جوانگدزوی فیلسوف عمیقاً متأثر است. از آن جمله است این اسطوره که میگوید آفرینش جهان از بینظمی و ستونی پدید آمده است که آسمان و زمین را از هم جدا میکند (یا بههم میپیوندد)، و این خاص جهاننگاری منطقه شمال است. بنابر این اسطوره، در آغاز آسمان و زمین یگانه است و شانگدی از جونگلیِ قهرمان میخواهد که آسمان و زمین را از هم دور کند.
زایش جهان از بینظمی و پیدائی یانگ و یین (که در اسطورهها به«بیانگو» و همسر او نسبت داده شده) از عناصر اصلی اندیشهٔ چینی است و خاستگاه این اسطوره بهاحتمال زیاد اطراف رود یانگتسه است. در اسطورهٔ دیگری آمده که «یانگ» و «یین» درآغاز یگانهاند و ترکیب آن دو شِن خوانده میشود. در این اسطوره «شن» مسؤول تشکل آسمان و زمین است.
زایش جهان از تخم تنها خاص چین نیست و آغازینترین اندیشه دربارهٔ پیدایی جهان است. و در جهانشناسی هند باستان نیز جهان از ترکیدن تخم طلایی بر اقیانوس بیکران جهان هستی مییابد. و از قسمت بالائی آن آسمان و از بخش زیرین آن زمین بهوجود میآید. و حتی در اسطورهئی آمده است که برهمای آفریننده نیز از درون همین تخم پدیدار میشود. در اسطورهٔ هندی «برهما» با افسونی از یک بخش آن تخممرغ هشت فیل آسمانی میآفریند. و در اسطورههای دیگر این فیلها در چهارگوشهٔ زمین و چهار نقطه از مرکز زمین ایستادهاند و آسمان و زمین را از هم جدا میکنند.
در یکی از سرودهای ریگوِدا آفرینش همهٔ جهان بهغولی بهنام پُورشَه که خود قربانی خدایان است نسبت داده شده است. در این اسطوره آمده که از دهان «پوروشه» طبقهٔ (کاست) برهمن، از دستانش طبقهٔ کشاتریَه یا جنگجویان، از رانهایش طبقهٔ وایشیَه یا بازرگانان، از پاهایش طبقهٔ شودَر، ازتن او برخی از خدایان، از نامش هوا، از سرش آسمان و از گوشهایش چهار جهت زمین پدیدار میشود. در اسطورهئی که در «اوپانیشاد» آمده از انسان نری سخن میرود که خود را بهنر و ماده تقسیم میکند از آمیزش با ماده انسانهای دیگر پدید میآیند. این اسطوره یادآور خلق انسانها از دئین-لونگ و دی - یا، در اساطیر چینی، است که در جای خود از آن سخن میگوئیم. این که هند از چین متأثر شده یا در دو کشور این افسانهها از اسطورههای مردمی سرچشمه گرفته مشخص نیست، فقط میدانیم که احتمالاً بسیاری از افسانههای چینی با راه یافتن آئین بودا بهچین از افسانههای بودایی هندی متأثر شده است.
در اسطورهیی آمده که هرگاه که «بیانگو» شاد است هوا خوب است، و هرگاه خشمگین یا اندوهگین است هوا توفانی است. در این زمینه اسطورهٔ دیگری نیز در کتاب شانهای جینگ آمده است: هیولائی بهنام گونگگونگ در تلاشی که برای رسیدن بهقدرت میکند از یکی از پنج خاقان بزرگ شکست میخورد و بهحالتی خشماگین کوه بوجو را با شاخ از جا میکند تا جهان را براندازد. بنابراین اسطوره، او نمیتواند جهان را نابود کند اما با از جاکندن کوهستان غربی، که یکی از ستونهای آسمان است، آسمان را سوراخ میکند و خورشید نمیتواند در این بخش از آسمان بتابد و کارش بهاژدهائی واگذار میشود که از کامش آتش میبارد. چهرهٔ این اژدها بهانسان میماند و تنش بهتن اژدها. طول این «اژدها - آدم» بههزار لی (هر لی ۴۳۳ متر است) میرسد. رنگ این اژدها سرخ و چشمانش ثابت است وقتی که چشم این هیولا باز باشد روز است و وقتی چشم ببندد شب میشود. از تنفسش زمستان و از نفس درکشیدنش تابستان پیدا میشود و آنگاه که از تنفس باز ایستد نه بادی هست و نه بارانی. و چون بهتنفس آغاز کند باد وزیدن میگیرد. او را بهخوردن و آشامیدن نیازی نیست.
[↑] آفرینش انسان
بهطور کلی در چین باستان کمتر بهاساطیر توجه داشتهاند و آثار ادبی و فلسفی که از روزگار باستان بهجا مانده بیش از آثار زمینههای دیگر است. با این همه آفرینش انسان و چگونگی زایش او بیش از اسطورههای دیگر مورد توجه بوده است. پیش از این گفتهایم که بنابر اسطورهیی انسان از کک تن «بیانگو» بهوجود آمد. دراسطورهٔ دیگری بَغْبانو نوگوا، که در برخی از افسانهها او را همسر فوشی دانستهاند، آفرینندهٔ انسان است و هم اوست که آسمان را پس از عصیان «گونگ گونگ» مرمت میکند. در نوشتهیی که از روزگار «هان» در دست است، آمده که وقتی آسمان از زمین جدا شد روی زمین انسانی نبود و بَغبانو نوگوا نخستیم انسان را از تندیسی که از گل زرد ساخته بودند پدید آورد. امّا این انسان خشنودش نکرد، و چنین شد که او طنابی را در گِل فرو برد و از تکههای گِلی که از طناب فرو میافتاد انسانها بهوجود آمدند. از تندیسی که بغبانو «نوگوا» از گل زرد ساخته بود طبقهٔ نجبا و اشراف و از تکههای گلی که از طناب فرو میریخت طبقه فرودستان و بینوایان بهوجود آمدند.
در یک افسانهٔ مردمی از افسانههای جو - بئی اسطورهٔ آفرینش انسان توسط «بیانگو» بهاین صورت آمده است: «بیانگو» پس از این که زائیده شد از خاموشی و بیهودگی جهان ملول شد و تندیس مرد و زنی را از گل برآورد که زمین را اداره کنند. وقتی این تندیسهای گلی خشک شد (روح) یانگ و یین را در آنان دمید و چنین شد که نخستین زن و مرد جهان پدیدار شدند. «بیانگو» پس از آن تندیسهای گلی دیگری ساخت و زمانی که مشغول خشک کردن آنها در کورهٔ خورشید بود ابر سیاهی قسمت شمال غربی آسمان را پوشاند (بخشی از آسمان که مورد یورش «گونگ گونگ» قرار گرفت و خورشید در آن راهی نداشت) و «بیانگو» که بهوحشت افتاده بود با شتاب تندیسهای گلی را با چنگال آهنی گرد آورد تا آنها را پنهان کند و بهسبب شدت توفان و شتاب «بیانگو» بسیاری از تندیسها آسیب دید و آدمهای شل و ناقصالعضو و چلاق از نسل این آدمهای ناقصالعضو «بیانگو» بهوجود آمدند.
در برخی از اسطورهها آمده که آفرینش انسان و آدمیان نتیجهٔ آمیزش جنسی زن و مرد است ودر برخی از اسطورههای دیگر بغبانو «نوگوا»، که آفرینندهٔ آدمیان است، زن - مرد را آفریده است. جفت دیگر تیئن - لونگ و دی-یا یا دی - مو (زمین و مادر) است و از آمیزش این دو است که انسانها و موجودات دیگر پدید میآیند[۱].
[↑] ساختمان جهان
گزارشها و اسناد مربوط بهجهانشناسی چینی بیشتر از دورهٔ هان آخر است و با مطالعهٔ این آثار جهانشناسی چینی در دورهٔ پیش از «هان» نیز مشخص میگردد. در این زمینه از سه مکتب فلسفی یاد میشود: از مکتب سوانیه تنها این را میدانیم که پیروان این مکتب آسمان را جامد نمیدانستند و ستارگان را نیز چون خورشید و ماه متحرک میپنداشتند.
در مکتب هو-تیئن از «بیانگو» سخن میرود: در اسطورهٔ این مکتب آمده که جهان بهتخممرغی میماند که عمود بر اقیانوس جهان ایستاده است. پوستهٔ روئی این تخم آسمان و پوستهٔ درونی آن جایگاه ستارگان و پوستهٔ قسمت زیرین آن زمین است. بنابر این سیستم، فصول گوناگون سال از جزرومدّ اقیانوس ایجاد میشود.
در مکتب تیئن-گای یا جو-بئی که از دو مکتب دیگر کهنتر است آسمان بهجام وارونهئی میماند که بر محور ستارهٔ قطبی میگردد. در این اسطوره ستارهٔ قطبی و ستارگان اطرافش بر سطح جام آسمان ثابتاند و زمین نیز سطح صاف بالای هرم چهارگوش و بیسری است که آن را از چهارسو آب در میان گرفته است. اعتقاد بهمربع بودن زمین بهروزگاران بسیار دور و پیدائی اعتقاد بهیانگ و یین باز میگردد. در این باورها خورشید (یا خورشید خدای) مربع است و در تصاویر کهن آن را بهشکل چند مربع تصویر کردهاند که در مربعات دیگر محاطاند و مربع میانی از همه کوچکتر بوده و همه بههم وصل شدهاند. در این اسطورههای باستانی، زمین که عنصر «یین» را درخود دارد چهارگوش و ساکن، و آسمان که عنصر «یانگ» را در خود دارد مقدس و بر محور خود میگردد. «یانگ» و «یین» دو عنصر متضادند.
در سیستم «جو-بئی» آسمان جامد است و وقتی «گونگ گونگ» بهآسمان میتارد شمال غربی آسمان سوراخ میشود و خورشید در این بخش از آسمان راهی ندارد. جامِ وارونهٔ «جو-بئی» یعنی آسمان در این اسطوره تکیهگاهی بهشکل طناب دارد و چنین طنابی در زبان چینی نام تسمهئی نیز هست که نشیمنگاه ارابه را بهمحور چرخها محکم میکند. تمثیل ساختمان جهان در تشبیه بهارابه از اعتقادات باستانی است و گوئی آسمان در اینجا چتر یا سایهبان ارابهئی است که با میلهئی بهنشیمنگاه ارابه وصل میشود و زمین، بهمَثَل، تنهٔ ارابه است. در این سیستم آسمان چون چرخ ارابه است که ستارهئی که در مرکز آن قرار دارد آن را محکم میکند. منشاء این تمثیل از آنجاست که ارابههای کهن چینی دارای تنهئی مربعشکل و سایبانی کمانی بود که بادیرکی بر نشیمنگاه بسته میشد. تشبیه آسمان بهسایبان نشیمنگاه ارابه نخست اندکی شگفتانگیز است. اما از آسمانی که متکی بهچهار یا هشت ستون است معقولتر مینماید، و در چنین شکلی است. که آسمان میتواند بهگرد خود بگردد. از سوی دیگر در تصویر آسمان که ستارهٔ قطبی بهعنوان محور آن تصور شود اسطورهٔ «گونگ گونگ» نیز قابل تبیین است. در اسطورهٔ «گونگ گونگ» هیولا با شاخ خود کوه «بوجو» را، که ستون آسمان است، از جا میکند و از این کار او سوراخی در آسمان ایجاد میشود که آسمان بهجانب آن سوراخ کج میشود و آبها بهجانب جنوب شرقی روان میشود. کوه «بوجو» که «گونگ گونگ» آن را ویران کرده در زبان چینی بهمعنی نامدور است و چنین مینماید که این نام، که بهمعنی قوس شکسته است، جائی باشد که ستون آسمان بهعلت حملهٔ «گونگ گونگ» سوراخ شده و سیل و طوفانی را که از آن سخن خواهیم گفت موجب شده است.
[↑] جدایی آسمان و زمین
در اسطورهیی که جهان بهتخممرغ مانند شده «بیانگو» فاصله نگهدار آسمان و زمین است. در اسطورههای دیگر چنین نقشی را ستون یا ستونهایی برعهده دارد. پیوستگی آسمان و زمین، که رحمت خدایی است و موجب نزدیکی انسان بهخدایان، بهعللی پایدار نمیماند. در «شوجینگ» آمده که فرمانروای آسمان بهچونگ-لی یا «لی» فرمان داد که آسمان را از زمین جدا کند و هبوط و نزول را از میان بردارد. در اسطورهٔ دیگری علت این جدایی نیز شرح داده شده، و آن افسانه چنین است: که جوان هو پس از آن که بر «شائوهائو» غلبه کرد دریافت که بهسبب بینظمی و اجرا نشدن مراسم قربانی خدایان تا بهحد انسانها نزول کردهاند. بدین دلیل «جوانهو» به«چونگ»، امیر جنوب، فرمان داد که ریاست آسمان را بهعهده گیرد و آدمیان را هر یک در مقام خود بنشاند؛ و چنین شد که پیوستگی آسمان و زمین از میان برخاست. «دزو جوان» میگوید که: «شائوهائو»، خلف «هوانگدی»، برادر جوانی داشت «چونگ» نام. «چونگ»، که بساط خدایی «گوئومانگ» را عَلَم میکند، دارای قلمروی است که شامل جنگل بزرگ و دیار شرقی میشود و «لی» نیز که پسر «جُوانهو» است با نام «جورونگ» بر دیار جنوب و بر آتش فرمانروائی دارد.
از این اسطورهها چنین برمیآید که هیچ کاری بیصدور فرمان انجامپذیر نیست، و این نکتهیی است که در آئینهای گوناگون چینی، و حتی در آداب و رسوم و شعائر نیز، بهچشم میخورد. نکته دیگر این که «بوروکراسی» اجتماعی چین باستان از نظام دینی و اساطیر چینی نیز تأثیر میپذیرد، و این آئینها همانند «بوروکراسی» دربار خاقانان است و با آن هماهنگی دارد و همیشه نیرو یا نیروهائی بر رفتار نیک و شر انسانها نظارت دارند.
[↑] هیاکل آسمانی
اساطیر چین و جهاننگری مردم این کشور غالباً بهخورشید و ماه و ستارگان مربوط میشود و این اسطورهها در عین سادگی گاه متناقض یکدیگرند. قلهٔ آسمان در این اساطیر، روزنهئی است که «لی-چیو» نام دارد و هم از این شکاف است که آذرخش چهره مینماید و خورشید و ماه و ستارگان را بهآنسوی این روزن راهی نیست. در کهنترین اساطیر موجود «شون» خاقان پدر خورشید و ماه است و در این افسانهها ده خورشید و دوازده ماه وجود دارد. از هر خورشید و ماه یک مادر پاسداری میکند که مسؤول انجام دادن کار آنها است؛ و از این ده خورشید هر روز تنها یک خورشید در آسمان نمایان میشود. هر خورشید این اسطوره بر ارابهئی سوار است که چند اژدها آن را میکشند و مادر خورشید حرکت خورشید را بررسی و تنظیم میکند. هر بامداد خورشیدی که کار آن روز برعهده اوست از درهٔ روشنائی برمیخیزد و مادر او را در دریاچهئی که در انتهای شرق آخر جهان هست شستشو میدهد. بر کنارهٔ دریاچه درختان بیشمار یا درخت فریب فو-سانگ، هست که خورشیدها بر آن مینشینند، واین درختان را یو یا کونگ-سانگ نیز مینامند. آن ده خورشید، پس از شستشو، و هر یک بهنوبت بر شاخهئی از شاخههای درخت «فو-سانگ» مینشینند و نشیمن هر خورشیدی که نوبت حرکت او در آسمان باشد از خورشیدهای دیگر بلندتر است و هم از این شاخهٔ بلند درخت فریب است که حرکت ارابهٔ خورشید آغاز میشود. خورشید پس از برخاستن از شاخهٔ بلند درخت فریب راه آسمان را در پیش میگیرد و ارابهٔ او پیش میرود تا غروب که بر قلهٔ کوه یندزو فرود آید. کوه «یندزو» در دورترین نقطهٔ باختر قرار دارد و اژدهاهایی که ارابه را میکشند، پس از برداشتن یوغشان، بر قلهٔ آن کوه میآسایند. بر قلهٔ این کوه نیز درختی هست که رو نام دارد. خورشید هر شامگاه بر درخت رو فرود میآید و از همین کوه است که بعد از غروب کردن بهشرق باز میگردد؛ و باز فردا نوبت خورشید دیگری است. چگونگی بازگشت خورشید بهشرق روشن نیست. اما چنین است که درخت غروب گلهای آتشگونی دارد که شاید ستارگان شب باشند، و در اسطورهئی آمده که خورشید در سفر شرق بهغرب خود از پلکانی بالا میرود که هر پلهاش نشانهٔ ساعات روز است. در این اسطوره چگونگی بازگشت خورشید از غرب بهشرق روشن نیست و دو عامل نالازم نیز دراین اسطوره بهچشم میخورد. در اسطورهٔ دیگری خدایانی که مقام آنها در شمال شرقی و شمال غربی جهان است موکّل بهفرمان داشتن بادها و ماه و خورشید و تغییر فصولاند و چنین بهنظر میرسد که این خدایان بعدها بهاسطورهٔ اصلی افزوده شده؛ و افسانه دو درخت و ده خورشید از این اسطوره کهنتر است. نکته اینجاست که در زبان چینی کلمهئی که نشانهٔ شرق است از دیرباز خورشیدی است بر درختی نشسته، و نشانهئی که روشنائی را مینمایاند خورشیدی است از درخت برخاسته و بر بالای درخت است؛ و بهخلاف این، نشانهٔ تاریکی خورشیدی است که در پائین درخت قرار دارد، و باز نشان بامداد عدد ۹ و تصویر خورشید است و تفسیر آن چنین است که خورشید موکّل بهآسمان برخاسته ۹ خورشید دیگر بر شاخههای درخت فریب نشستهاند.
در اسطورههای خورشید هرگاه بیش از یک خورشید در آسمان نمایان شود نشان شومی و زوال دودمان خاقانی است؛ از آن جمله است زوال دودمان شیا و بهقدرت رسیدن دودمان یین یا شانگ که با ظهور دو خورشید در آسمان همراه است. در این اسطوره خورشید شرقی خاقان بهقدرت رسیده خورشید عزمی خاقان رو بهافول است. در افسانهٔ دیگری سخن از ناسپاسی وزیری عاصی است که بهدرخت فریب، که در اسطورهها جایگاه برخاستن خاقان جدید است، حمله میکند و شکست مییابد.
بنابراین اسطورهها، بیشترین خورشیدها زمانی در آسمان پیدا میشود که خاقان یائو خاقانی را بهخاقان شون وامیگذاردو در نتیجه ده خورشید در آسمان نمایان میشود و با برخاستن ده خورشید حرارت خورشیدها زمین و زندگانی را بهنابودی تهدید میکند. خاقان شون، که از پدیدار شدن ده خورشید بر آسمان دچار وحشت شده، یی، کماندار آسمانی را بهیاری میخواند تا نه خورشید اضافی را از آسمان براند. و یی کماندار بزرگ زمین و هستی را از تباهی میرهاند. ذات خورشید، در اساطیر چین، یانگ و تنش یکپارچه از آتش است. و در سینهاش کلاغی سهپا آشیان دارد؛ و چنین است که «یی»، کماندار آسمانی، با هر تیر جادوئی که بهجانب هر یک از نه خورشید اضافی رها میکند کلاغی از آسمان بهزمین میافتد و خورشیدها با مردن کلاغان خاموش میشوند.
«یی» از خدایان بزرگ چینی و شوهر هنگ-او است. «هِنگ-او» تخم اکسیر جاودانگی را که «یی» از «شیهوانگ مو» فرمانروای بهشت یا آسمان غربی بهچنگ آورده بود از شوهرش میربایدو بهماه میگریزد و بههیأت غوکی جاودانه و آسمانی در میآیدو در ماه ساکن میشود.
[↑] اسطورهٔ ماه
اسطورههای بازمانده دربارهٔ ماه اندک است، دراین اسطورهها دوازده ماه وجود دارد که دوازده ماه قمری را تشکیل میدهد. هر ماه پس از شستشوی در دریاچهٔ غربی سفرش را با ارابه در آسمان آغاز میکند و درهیچ یک از این اسطورهها شرحی از ارابه و کِشندگان ارابه نیست. ذات ماه از یین و تنش یکپارچه از آب است. (خورشید و ماه مظهر کامل «یانگ» و «یین»اند) در سینهٔ خورشید کلاغی سه پا آشیان دارد و در سینهٔ ماه خرگوشی (در افسانههای بسیار کهن) یا غوکی آشیان گزیده است و در افسانههای دورهٔ «هان» این هر دو با هم درماه مسکن دارند. در پشت قاب آینهئی بازمانده از روزگار «هان» تصویر خرگوشی دیده میشود که در ماه مشغول تهیهٔ اکسیر جاودانگی است، اکسیری که وقتی «هنگ-او» آن را مینوشد بههیأت غوکی جاودان در میآید.
[↑] ستارگان
اسطورههای ستارگان از روزگار بس دور است، از زمانی که بوروکراسی آسمانی شکل میگیرد. افسانهٔ کهنی که از شیه جینگ (کتاب سرودها) نقل میشود، در این زمینه نمونهیی گویاست که پایایی آن بهعلت ظرافت و خیالگونه بودن آن است. قدمت این افسانه بهپیش از تاریخ و جوامع اقتصادی-اجتماعی جداگانهٔ مردان و زنان باز میگردد، و یادآور شعائر و مراسم نامزدی، روابط جنسی و ازدواج در دوره بهاروخزان و اشارتی بهجامعهٔ تک همسری است و داستان زندگانی زنی است که بهخانهٔ شوهر میرود.
افسانه بهدو ستاره از سه ستارهٔ صورت فلکی «آکویلا» و «لیرا» مربوط میشود: نام این دو ستاره که در دو سوی کهکشان قرار دارند ستارهٔ چوپان و ستارهٔ دختر بافندهٔ آسمان است. این دو ستاره زن و شوهرند و بهسبب فراموشی وظیفه در دو سوی رودخانهٔ آسمان قرار گرفتهاند و تنها یک شب در سال بهدیدار یکدیگر خرسند میشوند و آن شب هفتمین شب ماه هفتم سال است. در هفتمین شب هفتمین ماه سال کلاغ جارهها بال میگشایند و بر رود آسمان پلی میبندند تا دختر بافندهٔ آسمان نزد شوهرش برود. بامدادان دختر بافنده بهکنار دیگر رود بازمیگردد و با بارانی شدن کنارهٔ رودِ آسمان کلاغ جارهها بهپناهگاهشان میروند و زن و شوهر بهناچار یکسال از هم دور میمانند و هر سال تنها یک بار وصل این دو میّسر میشود.
[↑] زمین و آب و باد
در اعتقادات مردم چین باستان زمین محاط در آب بود و در هر گوشهٔ آن دریایی بزرگ قرار داشت. (در برخی از اسطورهها نیز زمین بر اقیانوس آغازین شناور است و از آن جمله است اسطورهٔ بیانگو) میدانیم که بخش شرقی چین بهدریا و ساحل میانجامد اما بهاحتمال قوی در آن روزگار بهوجود چنین دریا و ساحلی آگاهی نداشتند و برای تبیین این نظر باید بهنکتهٔ دیگری توجه داشت. زمین دراین اسطورهها هرمی شکل است و باران از کنارهٔ هرم بهپائین سرازیر میشود و بهاین دلیل است که زمین محاط در آب است.
[↑] دریای شرقی
در اسطورهها، دریای شرقی طغیانی و سهمگین و ویرانگر است و همهٔ بارانها و آبها بهسوی این دریا جاری است و رودخانهٔ آسمان نیز بهدریای شرقی میریزد. درون دریای شرقی پنج جزیرهٔ شناور افسانهئی و بهشت بِنگِ-لای، که جایگاه پرندگان جاویدان و تیزپروازاست، قرار دارد.
این جزایر رستنگاه گیاهان دارویی و اکسیر جاودانگی است و خاقانان را، در افسانهها، بهسوی خود میخوانند و هم بهاین دلیل است که کشتیهای بسیاری را بهفرمان خاقانان روانهٔ این جزایر میکنند، اما پیش از آن که در ساحل پهلو بگیرند بهسبب توفانهای شدید نابود میشوند. در این افسانهها سرانجام این جزایر شناور در طغیان دریا بهزیر آب میروند و پرندگان جاودانه، که آشیانهای خود را از دست دادهاند، بهفرمانروای بزرگ آسمان شکایت میبرند.
[↑] خدای دریا و تندبادهای دریایی
وقتی پرندگان جاودانه از ویرانی آشیانهای خویش بهدرگاه فرمانروای بزرگ آسمان شکایت بردند، فرمانروای آسمان یوچیانگ بهخدای دریا و تندبادهای دریائی فرمان داد که جزایر جاودگانی را بر پشت سنگپشتهای غولپیکر استوار کنند، و هر جزیره بر پشت سه سنگپشت استوار شد شش هزار سال چنین بود تا هیولائی از قلمرو اژدهایان را هوس ماهیگیری بهدریا کشانید با نخستین قلاب شش سنگپشت صید کرد و دو جزیره از این جزایر بهجانب شمال پرتاب و غرق شد. فرمانروای بزرگ آسمان خشمگین از این جسارت هیکل غولها را کوچک کرد (اگرچه هنوز هم از موجودات دیگر بزرگترند) و سه جزیرهٔ دیگر همچنان بر پشت سنگپشتها استوار ماند، و این جزایر همان مکانی است که جویندگان جاودگانی را در افسانههای چینی بهخود میخواند.
فرماندهٔ تندباد در «شانهایجینگ»، «یوچیانگ» نام دارد و این فرماندهٔ خدا مانند تنی چون پرندگان و چهرهئی چون چهرهٔ انسان دارد و بر سروپاهای او مارهای سبزی درآمده است. و مآمن این فرمانده در شمال یا شمال غربی جهان است و این دیار، مقر فرمانروائی اوست. «یوچیانگ» خدای دریا نیز هست و در این نقش تنی بهشکل ماهی و دست و پائی چون دست و پای انسان دارد مرکب او دو اژدهاست. در یک اسطوره آمده که نهنگی شمالی، که گون نام دارد، بههنگام خشم درهیأت پرندهئی بهنام پنگ درمیآید. از وقتی که این پرنده از امواج پر میکشد امواج دریا سهمگین و آسمان با گسترده شدن بال او سیاه میشود و این زمانی است که پرنده از شمال بهجنوب پر میکشد. سفر این پرندهٔ غولپیکر شش ماه بهطول میانجامد و تا زمانی که در جنوب بهدریا فرورود دریا توفانی است و بدین ترتیب این داستان بهزمان وزش بادهای موسمی مربوط میشود.
«پنگ» در آثار فیلسوف چینی، جُوانگدِزو، هیأت دیگری از «گون»است که چندین هزار «لی» پهنا دارد و طولش نیز بیانتهاست. در این اسطوره گُردهٔ این پرنده بهاندازهٔ کوههای شرقی تایشان است، و بالهایش چون ابر آسمان را میپوشاند و وقتی که بهجنوب پرمیکشد دریا بهوسعت سه هزار «لی» توفانی میشود. در این سفر «پنگ» بر بلندی گردبادی قرار میگیرد که چون شاخ بز پیچدرپیچ است و نود هزار «لی» بلندی دارد. اوج گرفتن او برای دوری از بخار و دمه است و در چنین حالتی پشت او بهابرهای آسمان میساید وقتی که بهدریای جنوب فرود آید توفان آرام مییابد. مراد «جوانگ دزو» از شرح این اسطوره نتیجهٔ گرفتن اخلاقی است:
«بلدرچین خندان در کنار مرداب از «پنگ» پرسید، کجا میروی؟ پاسخ گفت: بهفراز پرمیکشم و بهنشیب بازمیگردم؛ بهوقتی که بهنشیب برمیگردم هم آن زمانی است که بهفراز پرکشیدهام و این کمال پرواز است. پرنده بهکجا پر میکشد؟ چنین است حدّ فلسفی بزرگی و کوچکی.»
«پنگ در نوشتههای بعد از «جوانگ دزو» از موجودات افریقایی و «زنگی» بهشمار میرود. و در یک نوشتهٔ قرن دوازدهم یا سیزدهم میلادی آمده که بازرگانی از «زنگبار» و دیدن پرندهیی عظیم سخن میگوید: «پرندهئی که وقتی پر میکشید. چون ابری جلو نور خورشید را میگرفت، و میتوانست در یک نفس شتری را فرو ببلعد. شاهپر این پرنده چندان بزرگ بود که حفره ته پر او بهاندازه آبخوری بزرگی بود.» و بهتردید «رخ» مارکوپوولو که میتوانست فیلی را فروببلعد تلفیقی از «پنگ» و این مرغ افسانهئی است.
[↑] فرمانده و فرمانروای باد
خدا یا فرمانروای حقیقی باد فِنگبو یا فِئیلیئن نام دارد، و اگرچه فرماندهٔ بادهای اقیانوس است ازفرمانروای آسمان فرمان میبرد. مأوای او ستارهٔ چی از صورت فلکی «ساگی تاریوس» است. ماه نیز از این قلمرو است و اوست که آفرینندهٔ توفانهای سهمگین است. توفان و تندبادها از منشکهای پرباد «فنگ بو» برمیخیزد و هر جای که بخواهد با گشودن در مشکهائی که خود باد کرده است توفان برپا میکند. [مقایسه کنید با میکائیل در کتاب ملائکهٔ ملااسماعیل سبزواری].
«فنگبو» پیش از فرماندهی باد وزیر ظالم «جو» بود و در تندی و چالاکی مشهور بود. او خدای خشکسالی نیز هست، و در همان حد که در نزول باران تواناست در راندن ابراهای باران ریز نیز توانائی دارد و گاهی پدید آورندهٔ خشکسالی است.
در افسانهئی دیگر «فئی-لیئن» از حامیان «چیه-یو» در عصیان علیه «هوانگ دی» بود که بهسبب شرارت بیحد بههیولای خبیثی مبدل شد و با برانگیختن توفان جنوب را بهتباهی کشید. «یائو» خاقان خلفِ «هوانگدی» پس از این توفان، کماندار آسمانی را مأمور مرمّت جنوب کرد و فرمان داد مردم خانههای خود را با سنگ استوار کنند تا باد شکست یابد و بهقلل کوهها بازگردد. در اینجا کماندار آسمانی در نبرد خود با باد اورا بهشکل مشک بزرگ زرد و سفیدی مییابد که از آن توفان فرو میبارد و کماندار بزرگ با زخمی کردن او باد را بهغار بزرگ کوهستان میتاراند اما باد پس از خستگی درکردن با تیغی آخته بهکماندار آسمانی میتازد و این بار کماندار زانوی او را بهسختی مجروح میکند و هیولای باد تسلیم میشود و از آن پس قدرت باد کمتر میشود.
در اسطورهٔ دیگری «فئی-لیئن» بههیأت پرنده-اژدهایی است با تن پرنده و سر گاو و دم مار، و در افسانهٔ دیگری «فنگ بو» انسانی است از انسانهای کهن که ریشی سپید و کلاهی سرخ و آبی و ردائی زرد دارد. گاهی بادها بهشکل پیرزنی تجسم مییابند و دراین هیأت میتوان «فنگ-بو» را سوار بر ببری بر بلندِ ابرها دید.
کوهها در این اسطورهها مشخصکنندهٔ هوای منطقهاند. کوههای شرقی «تایشان» در این افسانهها بههیأت موجودی است که یک چشم و کلاه سفید بر سر دارد چشم این موجود در این اسطوره همانند چشم گاو و دُم او بهشکل دُم مار است. و در برخی از افسانهها «فئی-لیئن» خدای باد با «فئی» که پس از مرگ بر قلهٔ «هوتایشان» مدفون شد عوضی گرفته میشود. «فئی» خدایی بود که چون پا بهرود و مزارع میگذاشت آنها را خشک میکرد و دراین افسانه «تایشان» اقامتگاه خدای باد است.
[↑] کوههای اصلی
در جهانشناسی باستانی چین زمین چهار کوه اصلی دارد که با گذشت زمان پنجمین کوه نیز در مرکز زمین بر آن افزوده میشود. کوههای اصلی در شعائر و اسطورههای چینی نقش حساسی دارند، گویی تلاشهای انسان در درون مربعی انجام میگیرد که چهار دیوار بلند، یعنی چهار کوه اسطورهیی از اطراف آن را در میان گرفته است. در افسانهها، فرمانروایان از حضور نمایندگان این چهارکوه در دربار خود و صعود بر این کوهها سخن میگویند تا تسلط خود را بر چهار سوی زمین تثبیت کنند. از چهار قلّهٔ اصلی این چهار کوه قلهٔ «تایشان» بیش از دیگران مورد توجه است و بدینترتیب نخست کوهستان شرق و قلهٔ آن «تایشان»، و آنگاه کوهستان و بهشت غرب «گونلون» مورد توجه قرار میگیرند.
[↑] ...
در اساطیر آمده خورشیدی موکّل از «تایشان» بهآسمان برمیخیزد، و در افسانههای دورهٔ «هان» این کوه مأمن ارواح مردگانی است که بهدامنهٔ این کوه برمیگردند. جهان مردگان در چنین شکلی شبیه جهان مردگان بودائی در کوهستان مِرو است و چنین مینماید که جهان مردگان سیستم بودایی از افسانههای چینی تأثیر پذیرفته است و هنوز هم در چین «تایشان» بهمعنی جهان مردگان است.
[↑] نیرو یافتن از قربانی کردن
در سدهٔ هفتم پیش از میلاد قربانی کردن و انجام مراسم مربوط بهآن بر قلهٔ کوه «تایشان» حق ویژهٔ فرمانروا بود. در دفتر وقایع بهار و خزان قربانی کردن رسم رایج و بومی مردم کوهستان است. در دورهٔ «چین» نخستین خاقان سرزمینِ وحدتیافته چین پس از ضمیمه کردن قلمرو شرقی بهقلمرو فرمانروایی خویش بهقربانی کردنی از این گونه میپردازد اما بهعلت توفان نمیتواند بهقلهٔ کوه برود و در قلهٔ کوه قربانی بکند و خاقان «فئی» را مسؤول این قصور میداند، اما مفسران «هان» بر این عقیدهاند که تنها فرزانگان والامقام میتوانند چنین قربانی را انجام دهند.
خاقان وو از خاقانان دودمان «هان» نیز قربانی «فنگ» و «شان» را در قلهٔ کوه «تایشان» برای آسمان تکرار کرد و در این راه از جادوانی یاری گرفت که بیش از فرهیختگان پیرو کنفسیوس بهسنتهای خود وفادار مانده بودند.
انجام این قربانی کوشش در تثبیت فرمانروایی در قلمرو کوهستان و زمین است. کوه سمبول خدای خاکی و آلت تناسلی است....
مراسم سال نو نیز با قربانی کردن انسان و قربانی چهارتن از مقصران در چهار دروازه شهر پایان گرفت و این چهار قربانی نماد تسلط بر چهار جهت قلمرو فرمانروایی بود. بنابر یک سنت کهن آرزوی هر خاقان این بود که سرانجام از فرمانروایی رهایی یابد و قلمرو فرمانروائی خود را بهخاقان جدید واگذارد، و در واقع بههنگام پیری و ضعف این نوعی خودکشی و قربانی کردن خویش بهشمار میآمد[٢].
[↑] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی بازنویسی شده است.
[↑] پینوشتها
[۱]- باجلان فرخی، آفرینش جهان در اساطیر چین (۱)، کتاب جمعه، سال اول، شماره ۴، صص ۱۱۳-۱۲۲
[٢]- آفرینش جهان در اساطیر چین (٢)، کتاب جمعه، سال اول، شماره ۵، صص ۱۲۲-۱۳۴
[↑] جُستارهای وابسته
□
□
□
[↑] سرچشمهها
□ کتاب جمعه، سال اول، اول شهریور ۱٣۵٨، شماره ۴
□ کتاب جمعه، سال اول، هشتم شهریور ۱٣۵٨، شماره ۵؛ برگرفته از: بخش کوتاهشدهیی از کتاب اساطیر چین، که از سوی انتشارات مازیار چاپ میشود.