جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۹۲ آذر ۲۶, سه‌شنبه

آفرینش جهان در اساطیر بابل و آشور

از: باجلان فرخی

آفرینش جهان

(در اساطیر بابل و آشور)


فهرست مندرجات

.



اسطوره‌ای آفرینش بابلی و آشوری

محمدحسین باجلان فرخی (زاده‌ی ۱۳۱۷ خورشیدی در بروجرد)، مترجم و پژوهشگر در زمینه‌ی انسان‌شناسی و اسطوره‌شناسی و (زاده‌ی ۱۳۱۷ خورشیدی در بروجرد)، از فعال‌ترین مترجمان کتاب در ایران است، که در زمینه‌ی ترجمه‌ی کتاب‌های تاریخی و اساطیری و رمان‌های خارجی، مشغول بوده و تاکنون کتاب‌های فراوان از او، توسط انتشاراتی‌های «توس»، «اساطیر»، «امیر کبیر» و ... وارد بازار نشر کتاب شده است..

اسطوره‌های آفرینش، روایتی نمادین و شایع‌ترین شکل اسطوره در میان فرهنگ‌های مختلف بشری هستند که درباره‌ی آغاز جهان و چگونگی پیدایش انسان سخن می‌گوید. این اسطوره‌ها بیشتر به‌صورت دهان به دهان نقل می‌گردند. در این میان، انوما الیش (Enûma Eliš)، اسطوره‌ی آفرینش بابل است که به زبان اکدی و بر روی چندین کتیبه‌ی گلی حکاکی شده است و در آن مردوک برای حفظ سایر خدایان در مقابل حمله طراحی‌شده تیامات به‌وجود می‌آید. مردوک پیشنهاد محافظت از خدایان را در صورتی‌که آن‌ها او را پیشوای خود قرار دهند مطرح می‌کند. خدایان دیگر می‌پذیرند. مردوک تیامات را شکست می‌دهد و بدن او را دو پاره کرده از یک پاره آسمان را و از دیگری زمین را می‌سازد. او سپس تقویم را می‌سازد و خورشید و ماه و ستارگان را نظم می‌دهد. با اظهار وفاداری خدایان به مردوک او دست به ساخت بابل به‌عنوان معادل زمینی سرزمین خدایان می‌زند. مردوک پس از آن همسر تیامات را نابود می‌کند و از خونش برای ساخت انسان استفاده می‌کند. او این کار را از این جهت انجام می‌دهد که انسان‌ها نیز توان انجام کارهای خدایان را داشته باشند.

با گذشت زمان قلمرو فرمانروایی سومریان از جنوب و شمال مورد تاخت‌و‌تاز شبانان سامی قرار گرفت. با قدرت یافتن تدریجی فرمانروایی «اَکَّد» و «بابل» تمدن «سوُمِر» ادامه یافت و با ایجاد فرمانروایی «آشور» در ۱۲۰۰ قبل از میلاد مسیح مرده‌ریگ این تمدن به‌‌آشوریان رسید.

برترین مأخذ ما از اساطیر بین‌النهرین الواح کتابخانه‌ی معتبر «آشور بانیپال» (از ٦٦۸ تا ٦۲٦ ق.م) است. بدین‌سان خاستگاه اساطیر «بابل» و «آشور» به‌‌اساطیر «سومر» باز می‌گردد و تفاوت میان آن‌ها ناشی از تحول زندگانی مردم بین‌النهرین، رویداد‌های تاریخی این منطقه و نیز تثبیت تسلط سیاسی اقوام غالب است.

اساطیر بابلی-آشوری شامل سه اسطوره‌ی بنیادیِ نزول ایشتر به‌‌جهان زیرین، اسطوره‌ی آفرینش و اسطوره‌ی توفان است. برای شناخت بیش‌تر اساطیر این منطقه، چهار اسطوره‌ی گیلگمش، آداپا، اتانا و زو را نیز باید مورد توجه قرار داد.


نزول ایشتر به‌‌جهان زیرین
    «ایشتر» دختر «سین» آهنگ سفر کرده است،

    سفر به‌‌قلمرو اِرِش‌کی‌گل، سفر به‌‌سرزمین بی‌بازگشت.

    یِه‌آ دختر «سین» آهنگ سفر کرده است

    سفر به‌‌خانه‌ی تیرگی، سفر به‌‌جایگاهِ ایرکَل‌لَه [خدای ژرفای خاک]

    به خانه‌یی می رود که میهمانانش هیچگاه باز نگشته‌اند

    به راهی می‌رود که آن را بازگشتی نیست.

    به خانه‌یی می‌رود که میهمانانش می‌میرند

    آن‌جا که خوراک ساکنانش غبار و خوردنی‌شان خاک است.

    به خانه‌یی می‌رود که ساکنانش در تیرگی مأوا گزیده‌اند

    جائی که تن‌پوش ساکنانش چون پرندگان بال و پری است بر اندام عریان.

    آن‌جا که دروازه و قفل دروازه‌اش را غبار گرفته است.

    ... ...

«ایشتر» دروازه‌ی غبار‌پوش جهان زیرین را بسته یافت، و بانگ برداشت که: «دروازه‌بان در را بگشای، دروازه را بگشا و بگذار بگذرم، پیش از آن که کلون و دروازه از جای برکنم در را بگشای، پیش از آن که دروازه‌ها را از جای برکنم در را بگشای، پیش از آن که مردگان را برانگیزم تا زندگان را فرو برند در را بگشای، پیش از آن که مردگان بر زندگان فزونی گیرند در را بگشای». پس اِرش‌کی‌گل فرمانروای جهان زیرین فرمان داد دروازه را بر «ایشتر» گشودند و «ایشتر» پا به‌‌جهان زیرین نهاد. «ایشتر» (همانند اینانا در اساطیر سومری) در پی دروازه‌بان از هفت دروازه بگذشت و بر آستانه‌ی هر دروازه بخشی از تن‌پوش از تن باز کرد. هم آن‌گاه که آخرین دروازه در پس پشت او بسته شد خود را در برابر اِرش‌کی‌گل عریان یافت. «ایشتر» خشماگین به‌‌خواهرش – فرمانروای جهان زیرین – یورش برد، امّا دریافت که توانائی زندگان از او بشده است.

هم بدان هنگام که «ایشتر» بندی جهان زیرین شد باروری از زمین رخت بربست و چنان شد که: «نه وِرزا را به‌‌ماده گاو میلی بود و نه خران را به‌‌ماچگان رغبتی. مردان زنان را بارور نمی‌ساختند...»

پس ئه‌آ، خدای آب‌ها و فرزانگی و جادو در اندیشه شد، و اَسموش‌نَمیر را آفرید و به‌‌جهان زیرین فرستاد تا «ایشتر» را از زندان جهان زیرین رهایی بخشد... اِرش‌کی‌گل فرمان داد تا نَمتار جادوگر آب حیات بر «ایشتر» فروریزد؛ و ایشتر، بدان شرط که به‌‌اِرش‌کی‌گل کفاره دهد، از زندان جهان زیرین رهائی یافت. ایشتر از هفت دروازه‌ی جهان بی‌بازگشت، آمد و بر آستانه‌ی هر دروازه بخشی از پوشاکش را باز یافت. هم آن‌گاه که ایشتر از جهان زیرین «اِرش‌کی‌گل»، «نَمتار»، جادوگر هاویه را با او همراه کرد، و «نَمتار» را گفت «اگر از کفاره‌دادن سرباز زند بازش گردان»...

این اسطوره با روایت قربانی کردن یا تجدید حیات «تَمّوز» معشوقه‌ی جوان و زیبای ایشتر و خدای باروری – پایان می‌یابد:

    «پس تموز – دوستدار جوان او را، بشوی

    با آب نیالوده بشوی، با روغن خوشبو تدهین کن

    جامه‌ئی سرخ بر او بپوش، بگذار درنای از سنگ لاجورد بدمد

    بگذار روسپیانش سرخوش کنند.

    باشد تا مردگان برخیزند و این بخور در مشام کنند»

تَمّوز در این‌جا و در اساطیر بخش‌های دیگر بین‌النهرین گیاه‌خدا است. چنین می‌نماید که نیاز به‌‌آگاهی به‌‌راز مرگ و پژمردن گیاهان در تابستان و بر‌آمدن آن در بهار خاستگاه پرداختن چنین اسطوره‌ئی باشد. در روایتی آمده است که با رفتن تموز به‌‌جهان زیرین، دیار او به‌‌هرج و مرج می‌افتد و دور شدن «تموز» از زمین – بنا بر اسطوره‌های دیگر، می‌تواند بیانگر روزگار خشکسالی باشد. و شاید پایان این اسطوره حکایت از مراسمی است که در پایان فصل گرما و به‌‌هنگام پژمردن گیاهان انجام می‌گرفت، و نیز با قربانی‌دادن برای خاک و باروری آن رابطه دارد. و در اسطوره‌ی آفرینش نیز خواهیم دید که مَردُوک، تیه‌مَت را قربانی می‌کند تا جهان و باشندگان آن هستی یابند. در اسطوره‌ی نزول ایشتر به‌‌جهان زیرین می‌بینیم که با رفتن ایشتر به‌‌جهان زیرین باروری از زمین رخت می‌بندد، گوئی ایشتر به‌‌جست‌و‌جوی تموز به‌‌جهان زیرین رفته است و کفاره‌ی او این است که هر سال چند ماه از تموز (گیاه‌خدا) دور باشد.


آفرینش جهان
خدایان بابل و آشور

اِنوما ئلیش (enuma elish) یعنی «هنگامی که در فراز» [نخستین واژه‌های این اسطوره] مشهورترین روایتی است که از اساطیر بین‌النهرین [بابلی] به‌ما رسیده است. این روایت شعر‌گونه را کاهنان بابلی در مراسم آئینی «اَکیتو»، یعنی جشن سال نو بابلیان، همسرائی می کردند. این روایت از اساطیر کهن و مراسم آئینی بین‌النهرین برگرفته شده و شکل دیگری است از برداشت انسان از طبیعت. در این روایت نقش اصلی آفرینش به‌«مردوک» واگذار شده است، و اوست که با پیروزی بر «تیه‌مَت» جهان را هستی می‌بخشد.

باستان‌شناسان انگلیسی «انوما ئلیش» را از حفاری‌های «نینوا»، پایتخت «آشور»، یافته‌اند. نخستین بار بخشی از این اسطوره (که اکنون در موزه‌ی بریتانیا نگهداری می‌شود) در سال ۱۸۷۶ به‌یاری جورج اسمیت (George Smith) به‌انگلیسی برگردانده شد، و روشن شد که اسطوره‌ی آفرینش عبری مأخوذ از این اسطوره و از لوح اول و هفتم آن متأثر است. دیرینه‌شناسان زمان پیدایی این اسطوره را با توجه به‌اجزاء آن در هزاره‌ی دوم پیش از میلاد و زمان اوج قدرت بابلیان در بابل می‌دانند. در روایت دیگری از این اسطوره، که باستان‌شناسان آلمانی آن را یافتند، «آشور» خدای بزرگ آشوری جایگزین «مردوک» شده است.

«انوما ئلیش» هفت لوح است و از آغاز کشف آن تاکنون اسناد تازه‌یی درباره‌ی آن به‌دست آمده و این روایت کامل‌تر شده است:

لوح اول

    هنگامی که در فراز آسمان را نامی نبود،

    زمین استوار را در زیر [آسمان] نامی نبود

    هیچ نبود جز اَپسوی آغازین، پدیدآورنده‌ی آن‌ها و تیه‌مَت

    و تیه‌مَتِ مادر، که آنان را بزائید،

    آب‌شان در یک تن به‌‌هم آمیخته؛

    نه از کلبه‌ی نئین نشانی بود و نه از زمین باتلاقی نامی.

    در آن هنگام هیچ خدایی به‌هستی نیامده بود،

    به‌نامی خوانده نمی‌شدند و سرنوشت‌شان نامعلوم بود،

    آن‌گاه بود که خدایان در درون آنان [«اپسو» و «تیه‌مت»] گرفتند.

    لحمو و لحامو هستی یافتند، و بدین نام‌ها خوانده شدند،

    پیش از آن که به‌سال و به‌قامت بزرگ شوند

    انشار و کیشار زاده شدند، از دیگران برتر شده،

    آنان روزها را در پی نهادند و سالیان اندوختند،

    [پس] اَنو وارث آنان شد، رقیب پدرانش،

    آری، اَنو، نخستین زاده‌ی انشار، همان او بود.

    و اَنو، نُودیم‌مُود را به‌‌شاکله‌ی خویش پدید آورد،

بدین‌سان جان در شکل آغازینش از اَپسو، اقیانوس آب شیرین، و تیه‌مَت، اقیانوس آب شور، هستی یافت. از آمیزش اپسو و تیه‌مت نخستین جفت جهان لَمحو ولَحامو هستی یافتند و از آمیزش آنان دو هیولای مارسان یعنی انشار و کیشار، یا آسمان و زمین آغازین زاده شدند. از اَنشار، انو رقیب پدر یا آسمانخدا تولد یافت و انو، نودیم‌مود یا «ئه‌آ» (Ea) خدای زمین و آب‌ها را به‌‌شاکله‌ی خویش هستی بخشید.

پیش از آن که مردوک [شهرخدای بابلی] زاده شود تیه‌مَت که از هیاهوی خدایان نو به‌‌ستوه آمده بود با اَپسو و جادوگر او موم‌مو (Mum mu) به‌مشورت نشست تا خدایان جوان را نابود کنند. اپسو و موم‌مو خدایان جوان را از خطری که در راه بود آگاه کردند. ئه‌آی فرزانه، خدای آب‌ها و زمین، تدبیری اندیشید و اپسو را به‌خواب کرد و با کشتن او موم‌مو را به‌بند کشید و تیه‌مت را تنها نهاد. پس ئه‌آ خوابگاه آسمانی خود را اپسو نامید و در آرامش خویش مردوک را هستی بخشید.

لوح اول با شرح آغاز نبرد دیگری بین خدایان و سرزنش تیه‌مت در تنها نهادن اپسو پایان می‌یابد. در این لوح، که از اندیشه‌های انسان آغاز دوره نوسنگی و ارزشمندی آب ریشه می‌گیرد هستی جهان از آب است و گویی از ریختن آب شیرین رود به‌دریاست که همه چیز هستی می‌یابد. نبرد خدایان جوان و پیر یادآور دوره‌ی دورتری از زندگانی انسان است و در این لوح که از اساطیر سومری نیز متأثر است جای «ئن‌لیل» و «ئن‌کی» برای تثبیت قدرت سیاسی نوم غالب به‌«ئه‌آ» واگذار شده و «ئه‌آ» نیز جای خود را به‌مردوک وانهاده است.

لوح دوم

این لوح با شرح سپاهیان تیه‌مت و تدارک او برای نبرد آغاز می‌شود. تیه‌مت در سودای انتقام رهبری سپاهیان خود را به‌‌کین‌گو (Kingu) وانهاد. «اَنشار» با بر شمردن آن چه بر «اَپسو» از «ئه‌آ» رفت، تیه‌مت را برمی‌انگیزد که با «ئه‌آ» همان کند که با «اَپسو» کرده است. بخشی از لوح دوم شکسته و از سرنوشت ئه‌آ خبری نیست. اَنو سپاهیانش را روانه کرد که تیه‌مت را در راه باز دارند، که توفیقی نیافت. پس خدایان به‌مشورت نشستند و مردوک را به‌فرماندهی سپایانی که به‌نبرد تیه‌مَت می‌رفت برگزیدند.

خدایان جوان ئه‌آ را بر آن داشتند که مردوک را بدین کار راضی کند و مردوک از پدر خود ئه‌آ خواست تا نیروی خدایان را بدو ارزانی کند.

لوح سوم

خدایان جشنی ساختند و به‌یاری ئه‌آ نیروی خدایی و برترین توانایی را به‌مردوک ارزانی داشتند.

لوح چهارم

مردوک بر تخت شاهی نشسته است. خدایان از مردوک می‌خواهند دلیلی برای توانائی خویش در آن چه در پیش دارد بیاورد، مردوک شولائی بر دوش افکند و از نظرها ناپدید شد، و شولا برگرفت و دیگر بار نمایان شد. خدایان آرام یافتند. اکنون مردوک بود که سلاح جنگ را می‌آراست؛ تیر و کمان، گرز، آذرخش و دامی تورگونه، چهارسوی آن در دست چهار باد. پس مردوک تن خویش از شعله بینباشت و هفت صرصر خشمگین را به‌یاری گرفت. مردوک بر گردونه‌ی توفان نشست و به‌جانب سپاه تیه‌مت تاختن گرفت.

اکنون تیه‌مت بود که رودرروی مردوک قرار داشت. تیه‌مت دهان گشود تا مردوک را فرو بلعد و مردوک تندبادی را که در پی داشت بر دهان او افکند و آن را فرو دوخت. آن گاه مردوک تیری گشاد و قلب تیه‌مت را بردرید. سپاهیان هیولاسان «تیه‌مت» گریختن گرفتند و در دام تورگونه‌ی مردوک گرفتار شدند. کین‌گو به‌‌بند افتاد و مردوک الواح سرنوشت را از سینه‌ی او گرفته بر سینه‌ی خود نشانید. اکنون مردوک دارنده‌ی برترین قدرت خدائی بود. پس مردوک تن تیه‌مت را چون صدف به‌دو نیم کرد و نیمی از آن را آسمان و نیمه‌ی دیگر را زمین ساخت. آن گاه بر فراز اقیانوس تیه‌مت پاسدارانی گماشت تا آب‌ها را به‌‌بند کشند. و خدایان را کاخی شکوهمند چون کاخ ئه‌آ بنا نهاد و آنان را در آن مأوا داد.

لوح پنجم

... پس مردوک جهان را سازمان داد. ماه را آفرید تا روشنی‌بخش شب‌ها و روز‌شمار سال‌ها باشد. ستارگان را و سیارات را آفرید و «برجیس» را بر آنان فرمانروا کرد. از حرکات ماه تقویم را پدید آورد، و سه راه آسمانی را شکل داد، راه «ئن‌لیل» بر آسمانِ شمال، راه «ئه‌آ» بر آسمانِ جنوب و راه «اَنو» در سمت‌الرأس آسمان...

لوح ششم

... پس مردوک برآن شد که انسان را بیافریند که خادم خدایان باشد. و به‌راهنمائی ئه‌آ، کین‌گو فرمانده‌ی سپاهیان تیه‌مت را سر برید و از خون او و خاک انسان را به‌‌پیمانه زد. و برترین کار انسان ساختن معابد خدایان و دادن قربانی و فراهم کردن خوراک خدایان شد...

لوح هفتم

... پس خدایان اِساگیلا را به‌‌افتخار مردوک بنا نهادند. خدایان مردوک را پنجاه نام بزرگ ارزانی داشتند. جشن بزرگی ساختند و خدایان در ستایش «ئن‌لیل» و مردوک به‌همسرایی پرداختند...

بدین‌سان «انوما ئلیش» پایان می‌گیرد و در پایان نیز با مراسم سال نو مربوط می‌شود.


توفان بزرگ و اسطوره‌ی گیل‌گَمِش

اسطوره‌ی توفان بزرگ سومری و روایت جدید بابلی–آشوری آن در اسطوره‌ی گیل‌گَمِش نهفته است و این دو اسطوره یکی شده است. مهم‌ترین انگیزه‌ی تشکل اسطوره گیل‌گمش مسأله‌ی بیماری و ناتوانی و سرانجام مرگ است. در اینجا انسان در فرار از سرنوشت تلخ و فرجام دردانگیز خویش اسطوره‌یی می‌سازد که بخشی از آن برگرفته از واقعیات و برخی از آن تحلیل رؤیاگونه‌ی مسأله‌ئی است که انسان در تبیین آن درمانده است. بنا بر اساطیر، گیل‌گَمِش پنجمین شهریار از دومین سلاله‌ئی است که بعد از توفان بزرگ بر «اِرِخ» یا «اُورُوک» فرمان می‌راندند. این شهریار که به‌روایتی صد و بیست سال بزیست از تباری بود که دوسوم آن به‌خدایان و یک سوم آن به‌‌انسان‌ها می‌رسید. روایت بابلی-آشوری گیل‌گمش که از کتابخانه‌ی آشور بانیپال به‌چنگ آمده با روایت سومری، و نیز روایت «هیتیتی» [حِتّی] آن که بعد‌ها در بُغازکوی به‌دست آمده و نمونه‌های اخیر دیگر بسیار همانندی نزدیک دارد و حاکی از آن است که این اسطوره با گذشت زمان و به‌تأثر از واقعیت‌های زندگانی و نیروی خیال انسان کمال یافته است. روایت بابلی-آشوری این اسطوره شامل دوازده لوح و خلاصه‌ی روایت چنین است که[۱]:

گیل‌گَمِش

گیل‌گَمِش پهلوان بی‌همال شهر «اوروک» را جسارت چندان بود که نه پسران شهر بی‌اجازه‌ی او به‌پدران تعلق داشتند و نه زیبارویان از آن عاشقان خویش بودند. مردم شهر اوروک به‌درگاه خدایان زاری کردند تا هماوردی در برابر گیل‌گمش برافرازند و آنان را یاری دهند. پس «اَنو» آسمان‌خدای، «اِنکیدو» (Enkidu) را که در نیرومندی همانند گیل‌گمش بود آفرید و او را که وحشی و با مویی پریشان چون غولی با ددان می‌زیست به‌جانب اوروک روانه ساخت. گیل‌گمش به‌یاری صیادی و روسپی‌یی یا کنیزکی که از معبد ایشتر به‌جانب اِنکیدو فرستاد او را به‌دام افکند و به‌شهر کشانید و با او برادر و یار شد. پس خدایان به‌‌گیل‌گمش فرمان دادند به‌جنگ خومبَه‌بَه برود که هیولائی که پاسدار جنگل خدایان در کوهساران [شاید کوه‌های شمالی شرقی سوریه‌ی کنونی] بود. گیل‌گمش به‌خواست «شامَش» (Shamash) خورشید–خدا گردن نهاد و به‌یاری «انکیدو»، «خومبَه‌بَه» را از میان برداشت. ایشتر که دلداده‌ی زیبائی گیل‌گَمِش شده بود از او خواست شوهر و دلدارش باشد. «گیل‌گمش» زشتی‌ها و روسپیگری‌های ایشتر را بر شمرد و ایشتر به‌درگاه پدر خود اَنو شکایت برد و او را برانگیخت تا نره گاو آسمانی را به‌نبرد گیل‌گمش بفرستد. پس انو ورزای آسمانی را از کوه‌های خاوران فرو فرستاد، و گیل‌گمش و یار او انکیدو نره گاو آسمان را کشتند. پس انکیدو بیمار شد و پس دوازده روز بمرد و گیل‌گمش را شگفت‌زده و حیران تنها نهاد. وحشت از مرگ و بیم از آن که او نیز چون انکیدو خواهد مرد گیل‌گمش را به‌‌بیابان‌ها کشاند. گیل‌گمش اندیشید که برای گریز از فرجام تلخ آدمی و گریز از مرگ به‌‌اُوتَنَه‌پیشتیم پناه برد تا راز زندگانی جاویدان را از او باز پرسد. اوتَنَه‌پیشتیم مردی بود که به‌لطف خدایان عمر جاودان یافته بود. گیل‌گمش در گریز از مرگ کوه‌ها، باغ خدایان و آب‌های مرگبار را در پی می‌نهد و به‌یاری کشتیبان اوتنه‌‌پیشتیم به‌آن سوی دریا‌ها و مأوای نیای خویش اوتنه‌پیشتیم راه می‌یابد. در لوح یازدهم این اسطوره اوتنه‌پیشتیم داستان توفانی را باز می‌گوید که پیش از این در داستان توفان بزرگ سومری بازگو شد[٢]. اوتنه‌پیشتیم همانند «زیوسودرا»ی سومری از توفانی که ئن‌لیل برای نابودی انسان در روزگاران دور فرو فرستاده بود سخن گفت. از ئه‌آ گفت که پیش از در رسیدن توفان راز خدایان را با او در میان نهاد و سبب شد که او با ساختن کشتی و نهادن نمونه‌های باشندگان در آن انسان و باشندگان دیگر را از تباهی رهانید. و از ئن‌لیل گفت که سرانجام بر سر مهر آمد و به‌‌او عمر جاودان داد[٣]. اوتنه‌پیشتیم اگرچه راز زندگانی جاوید را سِظّر خدایان خواند اما سرانجام به‌گیل‌گمش چنین گفت: «در اعماق دوردست، در ژرفای ژرف دریا گیاهی است با خارهای فراوان... چندان که آن را به‌چنگ آری و از آن بخوری جوانی [به‌تو] بازگردد...». پس گیل‌گمش به‌دوردستِ دریا و به‌ژرفای ژرف دریا رفت و گیاه جاودانگی را فراچنگ آورد. پیش از آن که گیل‌گمش از آن بخورد به‌ چشمه‌ئی درآمد تا غبار راه و خستگی از تن بشوید. هم آن‌گاه که گیل‌گمش در چشمه شست و شو می‌کرد ماری به‌بوی گیاه آمد و آن را خورد و زندگی جاوید یافت. گیل‌گمش با غمی بزرگ از بی‌حاصلی آوارگی و مرگی که در راه بود به‌‌اوروک بازگشت و سرانجام در تالار رخشان کاخ اوروک بمرد و چون مردم دیگر به‌‌پایان خود رسید.

در ساختار اسطوره‌ی گیل‌گمش دو عامل را مؤثر می‌بینیم: نخست مشکل مرگ؛ ماجرای غمبار فرجام کار انسان که از دیر‌گاه اندیشه‌ی او را به‌خود مشغول داشته منشأ بسیاری از باورهای بعدی، از آن جمله زندگانی در جهانی دیگر... است. دوم آبادانی دشت‌های بین‌النهرین و شهرهای قلمرو سومر، اکد، بابل و آشور که مورد تهاجم آوارگان صحاری عربستان و شبانان کوه‌نشین بود. بنابر‌این اسطوره «انکیدو»ی وحشی از کوهستان فرود می‌آید، نره گاو آسمان از کوه‌های خاوران فرا می‌رسد، گیل‌گمش به‌کوهساران می‌رود تا «خومبَه‌بَه» را نابود کند؛ و در اساطیر «سومر» نیز در این اسطوره گیل‌گمش هیولای دیگری به‌نام هُوواوا (Huwawa) را که از کوهساران به‌‌اوروک می‌آید می‌کشد. وجود این عناصر همه و همه برگرفته از واقعیتی است که از هجوم شبانان به‌قلمرو آباد بین‌النهرین سخن می‌گوید و مایه‌ی اسطوره‌ی بی‌مانندی چون گیل‌گمش را در گذشت سالیان فراهم می‌سازند[۴].


اسطوره‌ی «آداپا»

اسطوره‌ی «آداپا» که همانند آن از حفاری‌های «تل‌العمران» مصر نیز به‌دست آمده مأخوذ از الواح کتابخانه‌ی «آشور بانیپال» است و نمونه‌ی مصری آن به‌‌۱۴۰۰ پیش از میلاد مربوط می‌شود. به‌نظر ابلینگ (Ebelling) آشورشناسِ نامی، «آدم» اساطیر عبری همانا «آداپا» است، و بدین سان «آداپا» با اسطوره‌ی آدم ابوالبشر مربوط می‌شود.

«آداپا» از «ئه‌آ»، خدای فرزانگی و آب‌ها و زمین، زاده شد. «ئه‌آ» او را به‌‌هیأت انسان و پرنده آفرید تا با خدایان همانند نباشد و «کاهن–شاهی» شهر اِریدو (Eridu)، کهن‌ترین شهر بابل، را بدو سپرد. «ئه‌آ»، «آداپا» را آفرید تا صیاد ماهیان و فراهم‌کننده‌ی ماهی برای خدایان باشد. «آداپا» روزگار را به‌صید ماهی می‌گذرانید و چنین بود تا روزی به‌هنگام صید، باد جنوب زورقش را واژگون کرد. «آداپا»ی خشمگین بال باد جنوب را شکست و باد تا هفت روز از وزیدن بازماند.

عیلابرات (ilaberat) که برای آگاهی از این ماجرا به‌زمین آمده بود ماجرای شکسته شدن بال باد جنوب را با «اَنو» بازگفت و انو «آداپا» را فراخواند تا به‌کیفر این کار او را مائده‌ی مرگ ارزانی دارد. «ئه‌آ» از او خواست با دروازه‌بانان آسمان نین‌گی‌زیدا (Ningizida) و «تموز» از در دوستی درآید و در پیشگاه «اَنو» از خوردن نان و آبی که خستگان راه را فراهم می‌کنند دوری جوید. «آداپا» جامه‌ی سوگواری پوشید و همراه «عیلابرات» راهی آسمان شد. وقتی دروازه‌بانان آسمان از جامه‌ی عزا و علت سفر او پرسیدند آداپا گفت: «دو خدای بزرگ، «نین‌گی‌زیدا» و «تموز»، از زمین رخت بربسته‌اند و جامه‌ی عزا را در سوگ آنان تن‌پوش کرده است.»

دروازه‌بانان «آداپا» را به‌درگاه «انو» بردند. «آداپا» ماجرای باد جنوب و زورق واژگون شده‌ی خود را بازگفت و «انو» با او به‌مهر آمد. پس «انو» فرمان داد به‌‌«آداپا» جامه‌ئی زیبا به‌پوشند و او را با روغن خوشبو تدهین کنند و مائده‌ی زندگانی را بدو ارزانی دارند. «آداپا» جامه‌ی فاخر را تن‌پوش کرد و از خوردن نان و آبی که خستگان سفر را فراهم می کنند ومائده‌ی زندگانی بود دوری جست. و چنین بود که «آداپا» نیز میرا ماند. ممکن است که «ئه‌آ» نیز از این ماجرا آگاه بوده باشد. و برای دور کردن از جاودانگی که خاص خدایان است «آداپا» را از خوردن و نوشیدن در پیشگاه «انو» بازداشته باشد.


اِتانا و عُقاب

چنین بر می‌آید که این اسطوره که در اسطوره‌ی ترکیبی «گیل‌گمش» نیز از آن یاد می‌شود، مأخوذ از افسانه‌های عامیانه‌ی کهن باشد. اِتانا (Etana) در روایت سومری این اسطوره سیزدهمین شهریار کیش و در جائی دیگر شهریاری است که بعد از توفان بزرگ از جانب «ئن‌لیل» به‌شهریاری برگزیده می‌شود.

در روایت «اکدی» اِتانا شهریار برگزیده‌ی انون‌ناکی (Anunnaki) است، بی‌فرزند و بی‌جانشین است. چنین بود تا «اتانا» به‌درگاه «شامش» لابه کرد و به‌زاری از او خواست تا او را در یافتن زندگانی جاوید یاری دهد.

«اتانا» چندان به‌درگاه «شامش» زاری کرد که «شامش» به‌رحم آمد و او را گفت که از کوهساران بگذرد و عقابی را که در ژرفای دره‌ها فروافتاده است یاری کند که‌عقاب او را به‌گیاه زندگانی رهنمون شود.

ماجرای عقاب چنین بود که: عقاب و مار با هم بسیار دوست بودند. عقاب بر فراز درخت و مار در بن آن لانه داشت. چنین بود تا عقاب بچگان مار را خورد و بچه عقاب که از پدر فرزانه‌تر بود او را از کیفر شامش برحذر داشت. مار به‌خدای عدالت، به‌شامش شکایت برد. پس «شامش» به‌‌مار آموخت که عقاب را به‌دام کشد و او را در ژرفای دره‌های دور زندانی کند، و مار نیز چنین کرد. «اتانا» به‌یاری عقاب شتافت و عقاب ماجرای گیاه جاودانی را که «ایشتر» از آن آگاه بود با او در میان نهاد. در اینجا لوح اکدی شکسته و روایات گوناگون همانند نیست. در روایتی عقاب «اتانا» را با خود برداشت و به‌جانب جایگاه «ایشتر» در آسمان رفت، اما بیش از آن که به‌بارگاه «ایشتر» فرارسند عقاب و اتانا بر زمین فرو افتاده نابود شدند. در روایت دیگر این اسطوره بعد از «اتانا» فرزند او به‌جای پدر می‌نشیند، و از ماجرای پیروزی یا شکست «اتانا» دریافتن زندگانی جاوید خبری نیست.


زُو

اسطوره‌ی زو (Zu) نیز ماجرای زندگانی و مرگ است. در کتیبه‌هائی «زو» در هیأت پرنده است، و هم بدین سبب صاحبنظران اساطیر بابلی او را انسان–پرنده نامیده‌اند. گویا که «زو» از خدایان جهان زیرین و زاده‌ی «تیه‌مت» بود. او الواح سرنوشت را از «ئن‌لیل» ربوده و به‌کوهساران گریخت. خدایان به‌مشورت نشستند و به‌لُوگَلَندا (Lugalanda)، پدر «گیل گمش»، فرمان دادند که الواح را بیابد و بازگرداند. «لوگلندا» آن‌ها را یافت و به‌آسمان بازگردانید. در لوح دیگری این نقش را به‌‌مردوک واگذار می‌کنند و اوست که الواح را به‌‌«ئن‌لیل» باز می‌گرداند.

در یک روایت آیینی «اَکد»ی سخن از قربانی کردن نره گاو سیاهی است که کاهن پیش از قربانی کردن او چیزی در گوش‌های گاو می‌گوید: کاهن در گوش راست گاو می‌گوید «گاو بزرگ بود که چراگاه آسمان را لگدمال کرد» و در گوش چپ او نام «زو» را فرو می‌خواند و بدین‌سان این اسطوره به‌‌گونه‌ئی با مراسم آیین مربوط می‌شود و با گذشت زمان شکل‌های گوناگونی یافته است.


کرمِ دندان

در روایات کهن بابلی-آشوری بیماری‌های تن ناشی از ارواح خبیثی است که در تن یا بخش بیمار تن لانه می‌کند. یکی از کارهای کاهنان و جادوگران دور کردن این ارواح خبیث از انسان بود. دامنه‌ی توجیه این مسائل گاه تا به‌حدی می‌رسد که به‌روایات اسطوره‌ئی نیز راه می‌یابد. از آن جمله است روایتی در مورد باب دندان‌درد از دوره‌ی «عموری» در نیمه دوم هزاره دوم پیش از میلاد:

    «انو» آسمان را آفرید

    آسمان زمین را آفرید

    زمین رود‌ها را آفرید

    رودها آبراهه‌ها را پدید آورد

    آبراهه‌ها باتلاق‌ها را هستی بخشید

    و باتلاق کرم را زائید.

    کرم زاری‌کنان به‌‌«شامش» روی آورد

    و نزد «ئه‌آ» گریست:

    که مرا برای خوردن چه ارزانی می‌داری؟

    به چه چیز دندان بسایم؟

    - «خوراکت انجیر است

    و دندان سائیدنیت زردآلو»

    - «فایده‌ی این‌ها چیست؟

    انجیر و زردآلو را چه فایده است؟»

    - مرا برگیر و میان دندا‌نها بگذار

    آنجا، لثه‌ها، مرا مأوا می‌شود

    خون دندان سائیدنی من خواهد بود

    از لثه به‌‌ریشه راه خواهم برد.

    سنجاق را در حفره‌ی دندان فروکن[۵]

    هم آن گاه که نام کرم را بر زبان می‌آوری

    باشد که «ئه‌آ» تو را یاری دهد.


خدایان بابلی-آشوری

خدایان بین‌النهرین چون خدایان اساطیر مناطق دیگر همه از کیفیت زندگانی مردم مسائل و عواملی که مردم با آن سروکار دارند متأثرند و در اینجا نیز جهان پر از موجودات سودمند یا زیانباری است که آرزوی تسلط بر آنان خدایان و نیم‌خدایان را هستی می‌بخشد.


«اَنو» و «ئن‌لیل»

آسمان و آنچه در آن است قلمرو «اَنو» و آنچه به‌طبیعت و انسان مربوط می‌شود قلمرو «ئن‌لیل» است. انسان برای خدمت به‌خدایان آفریده می‌شود. و «انوتیو» (Anutiu) یا گوسفندِ «انو» نام می‌گیرد.. «ئن‌لیل» در این اسطوره گوئی مجری فرامین «انو» است و فرمانروایان و شهریاران زمینی همه در فرمان اویند و بدین دلیل است که شهریاران «ئن‌لیل‌لیتو» (Enlilitu) یا گوسفندِ «ئن لیل» نامیده می‌شوند.


«انکی» و «ئه‌آ»

«انکی»، خدای فرزانگی و جادو و آب‌ها، نقش خود را در اساطیر بابل و آشور به‌‌«ئه‌آ» وامی‌گذارد. آفرینش گیاهان چارپایان و باشندگان دیگر و از جمله انسان به‌یاری این خدای فرزانه انجام می‌گیرد، و در دوره‌ی خاص به‌سبب تسلط سیاسی، نقش او به‌‌«مردوک» یا «آشور» واگذار می‌شود.


شامش

«شامش» خورشید-خدا در دوره‌ی «حمورابی» یعنی حدود ۱۷۰۰ قبل از میلاد، به‌مقام برترین خدا دست می‌یابد و در دوره‌های متفاوت نقش او متغیر است. «شامش» که «بَب‌بر» (Babbar) یعنی رخشان نیز نامیده می‌شود در اساطیر سومر «انو» نام‌داشت. «شامش» دشمن تیرگی و بیماری و خدای عدالت است با بال‌های خود بیماری را از انسان‌ها دور می‌کند. معبد «شامش» در بابل خانه‌ی عدالت جهان نامیده می‌شود و کاهنان برای ارتباط با خدایان و نیاکان به‌درگاه او قربانی می‌دادند و با تفسیر نقش خون قربانی در جام آب یا بررسی نقش‌های جگر حیوان قربانی شده به‌پیشگوئی می‌پرداختند.


سین

«نانا» خدای ماه نقش خود را در اساطیر بابلی-آشوری به‌‌«سین» (Sin) وامی‌گذارد. اطلاعات به‌دست آمده از «اور» (Ur)، در جنوب بین‌النهرین، و «حران»، در‌ شمال این منطقه، حاکی از آن است که «سین» خدای بزرگ و بیش‌تر مورد نیایش بازرگانان بود. سفر از صحاری به‌راهنمای شبانه و تعیین دقیق زمان نیاز دارد و دگرگونی‌های ماه در این زمینه بهترین راهنما است و بدین دلیل است که «سین» در مناطق تجاری خدایی بزرگ به‌شمار می‌آید. مادر بنونید آخرین شاه بابل (۵۳۹-۵۵۶ ق.م) «کاهنه‌ی معبد» «سین» در «حران» بود.


ایشتر، تموز، ئه‌رش‌کی‌گل، و نرگل

با گذشت زمان «اینانا»، خدابانوی مادر سومری، نقش خود را به‌‌«ایشتر» وامی‌گذارد و «ایشتر» همانا کلمه سامی اینانا است.

چنین می‌نماید که «ایشتر» از روسپیان مقدسی است که با گذشت زمان به‌مقام خدابانوی مادر دست می‌یابد. «ایشتر» در این اسطوره‌ها خدابانوی باروری و فراوانی است و هم ازاین روست که با رفتن او به‌زیرزمین باروری و رویش گیاهان متوقف می‌شود «ئه‌آ» تمهیدی برمی‌انگیزد و او را به‌‌زمین باز می‌گرداند.

«ایشتر» زن «تَمّوز» گیاه‌خدا است و چنین است که با ناپدید شدن «تموز» از زمین «ایشتر» به‌جستجوی او به‌جهان زیرین می‌رود و ناپدید شدن تموز در اساطیر بین‌النهرین با مراسم سوگواری و زاری فصل گرما همراه است و با پیشرفت بیش‌تر کشاورزی نقش والاتری به‌«تموز» یا گیاهخدایان که نام دیگری می‌یابند واگذار می‌شود. «ایشتر» به‌خدابانوی جنگ نیز شهرت دارد و در اساطیر فلسطین ستاره‌ی خداست که «النجم» نامیده می‌شود و در تندیس‌های کتیبه‌های آشوری او را با نقش شیر می‌بینیم.

«ئه‌رش‌کی‌گل» خواهر «ایشتر» و فرمانروای جهان بی‌بازگشت یا سرزمین مردگان است و «نرگل» خدای طاعون با یورش به‌جهان زیرین بر جهان مردگان تسلط می‌یابد و «ئه‌رش‌کی‌گل» به‌ناچار او را به‌شوهری برمی‌گزیند تا قلمرو خود را حفظ کند.


مردوک

«مردوک» پسر «ئه‌آ» است که با گذشت زمان و قدرت یافتن بابل به‌مقام برترین خدایان بابلی می‌رسد. آفرینش و نظم جهان به‌‌یاری «مردوک» و «ئه‌آ» و با قربانی شدن «تیه‌مت» انجام می‌گیرد و بهترین نقش او در «اِنومه ئلیش» سرود مراسم آیینی سال نو بازگو می‌شود. که پیش از این از آن سخن گفتیم[٦].


[] يادداشت‌ها


يادداشت ۱: اين مقاله برای دانش‌نامه‌ی آريانا توسط مهدیزاده کابلی بازنویسی و ارسال شده است.


[] پی‌نوشت‌ها

[۱]- برای آگاهی از متن کامل اسطوره‌ی «گیل‌گمش» نکـ به‌‌کتاب هفته شماره ۱٦ به‌‌روایت و بازپرداخت احمد شاملو از حماسه‌ی «گیل‌گمش».
[٢]- ر.ک به‌‌کتاب جمعه شماره ۹ آفرینش جهان.
[٣]- این اسطوره مأخذ اصلی توفان نوح در اسطوره‌های عبری است.
[۴]- باجلان فرخی، آفرینش جهان در اساطیر بابل و آشور (۱)، سال اول، ۱۲ مهرماه ۱٣۵۸، شماره ۱۰، صص ۱۱٦-۱۲۸
[۵]- در بسیاری از مناطق روستایی ایران هنوز هم به‌هنگام دندان‌درد شدید سوزن را با آتش سرخ می‌کنند و در حفره‌ی دندان فرو می‌کنند تا کرم دندان بمیرد و این کاری است که به‌‌تجربه برای کشتن عصب بیمار دندان انجام می‌گیرد.
[٦]- باجلان فرخی، آفرینش جهان در اساطیر بابل و آشور (٢)، کتاب جمعه، سال اول، ۳ آبان‌ماه ۱۳۵۸، شماره ۱۲، صص ۱۰۸-۱۱۳


[] جُستارهای وابسته




[] سرچشمه‌ها

کتاب جمعه، سال اول، شماره‌های ۱۰ و ۱۲؛ برگرفته از منبع زیر:
Orienal Mythology J. Campbell Ed. Souvenir Press.
Primitive Mythology J. Campbell Ed. Souvenir Press.
Middle Eastern Mythology Ed. Hook.
Larousse World Mythology Ed. Hamlyn.
Near Eastern Mythology Ed. Hamlyn.
Larousse World Mythology Ed. Hamlyn.
New Larousse Encyclopedia Mythology Ed. Hamlyn.