|
تاریخ عربستان پیش از اسلام
.
بخش نخست: دید کلی
آگاهی ما از عرب بادهنشين در عربستان پيش از اسلام عمدتاً از دو منبع ناشی میشود: ١- مقدار معينی از اشعار پيش از اسلام باقی مانده است؛ ٢- تفسيرهايی از اين اشعار و ضربالمثلهای عربی قديم، توسط پژوهشگران از قرن دوم اسلامی بهبعد گردآوری شده كه مشتمل بر مواردی از سنن متداول [عرب] در باب رويدادهای ادوار پيش از اسلام است. اشعار پيش از اسلام، از نظر سند از سوی پژوهشگران معاصر، بهويژه دی. اس. مارگليوث و طه حسين رد شده است. اما تئوریهای اينان از سوی اكثريت پژوهشگرانی كه وفادارانه بهانتشار كل اشعار پيش از اسلام اقدام كردهاند - در عين پذيرش برخی از مجعولات - مورد قبول واقع نشده است[۱]. بههمين شكل، گزارشهای تاريخی كه زمانی از سوی پژوهشگران غربی بیارزش تلقی میشد، امروزه از مبانی واقعی برخوردارند و شرايط زندگی جاهليت را منعكس میسازند؛ هرچند كه برای يك تاريخ مناسب، كافی نمیباشند. در موارد معين، اين موارد سنتی با گزارشهای داده شده در قرآن کتاب مسلمانان و يا استنتاج از اينها تأييد میشود و هر دوی اينها با كتيبهها و سنگ نوشتههای زيادی كه توسط باستانشناسان در عربستان يافت شده است تكميل و تأييد میگردد.
نقشه عربستان، متعلق به شرکت ملی نفت این کشور - در سال ۱۹۵۲
صحراگردان از سپيدهدم تاريخ، از صحاری عربستان، بر اراضی واقع در محدوده تمدنهای يكجانشين فشار وارد میكردند. در برخی از دورهها، فشارها شديدتر و نفوذ بهاراضی مسكونی عميقتر میشده است و گفته شده كه صحراگردان، همانند موج در میرسيدهاند. عبرانیها، آرامیها، اعراب و نبطیها از زمانهای پيش از ميلاد بهسوريه و عراق وارد شدهاند، و درحالیكه شش قرن پيش از هجرت، فشارهای بيشتری از ناحيه اعراب و پالميریها وجود داشته است.
صحرانوردان كه در آغاز برای تاخت و تاز میآمدند، بهتدريج در آنجا مستقر میشدند (مانند تنوخ در عراق، در حدود سال ٢٢۵ م). روابطی نزديك ميان بدويان ساكن و آنهايی كه هنوز در صحرا بودند، امر تجارت را تسهيل میكرد. تنها صحراگردان میتوانستند كاروانهای تجاری را برای عبور از صحرا هدايت كنند و فقط صحراگردان تنومند میتوانستند عبور بیخطر چنين كاروانهايی را تضمين كنند. از اینروی، در تاريخ امپراتوری بيزانس و ساسانی، صحراگردان در دو نقش يورشگر و تاجر ظاهر میشدند.
دو امپراتوری بهطرق گوناگون میكوشيدند تا يورشهای خصمانه و غارتگرانه صحرانوردان را از خود دفع كنند. مؤثرترين راه اين بود كه فرمانروايان نيمه بدوی را در مرزهای امپراتوری بهخدمت گيرند تا گروههای يورشگری كه از قلب صحاری میآمدند از محدوده خود برانند. اين نقش در عراق، توسط ملوك لخمی حيره از حدود سال ٣٠٠ م تا پايان عمر اين سلسله، در سال ٦٠٢ م، ايفا میشد. در مرز بيزانس نيز، همين نقش را غسانيان ايفا میكردند، اما اينان بعدها دارای اهميت شدند (در سال ۵٢۹ م بود كه يوستينين بهشاهان غسانی عناوين شخصی اعطا كرد) و ظاهراً تنها يك اردوگاه برای پايتخت داشتند و در مقايسه با حيره فاقد شهر بودند. اين سيستم دفاعی، اندكی قبل از حملات مسلمانان تغيير يافت. يك ايرانی مقيم حيره، رهبر اعراب را كه رياست بر لخمیها را بهعهده داشت، كنترل میكرد، در حالیكه بيزانس بهغسانیها كمك میكرد تا هجوم ايران را قطع كنند و اوضاع را بهحال اول برگردانند.
با اینکه روشن است كه صحرانوردان عربستان بهطور گستردهای درگير تجارت بودهاند، اما جزئيات آن هنوز بهطور دقيق بررسی نشده است. صحرانوردان نه تنها با امپراتوریهای ايران و بيزانس، بلكه با پادشاهی حميری در عربستان جنوبی (تا زمان سرنگونی آنها بهدست حبشيان در سال ۵٢۵ م) نيز در ارتباط بودهاند. درخشش تمدن عربستان جنوبی در گرو تجارت بود و با زوال تجارتش (شايد بهجهت از دست دادن كنترل بر دريای سرخ)، آن تمدن نيز رو بهانحطاط گذاشت. در سنن متداول عرب، شكسته شدن سد مأرب، عامل فروپاشی تمدن عربستان جنوبی دانسته شده است، اما از كشفيات باستانشناسی كه بيانكنندهی تخريب سيستم آبياری است، پيداست كه اين موارد، علائم و نشانههای زوال عربستان جنوبی هستند، نه علت آن. در سنن متداول عرب، حركت بسياری از قبايل صحراگرد بهسمت شمال (با ترك زندگی يكجانشينی) بيشتر در پيوند با شكسته شدن سد مأرب معرفی شده است.
در همين زمان، تجارت زمينی بهوسيله كاروان شتر، ميان يمن، سوريه و عراق شروع بهرشد كرد و تا سال ٦٠٠ م، اين امر عمدتاً در كنترل قريش مكه بود. قريش، شهر مكه را بهعنوان مركز كار در اختيار داشت و تا اندازهای از بدويت فاصله گرفته بود، اما تجارتشان، اتحاد و روابط با بسياری از قبايل صحراگرد را اقتضا میكرد.
همراهی حفاظت كاروانها مشاركت در معيشت و بازارهای مكّاره بدويان را با اهميت میساخت؛ آنجا كه كاروانها، مالالتجارهها را میآوردند و اين امكان را برای صحرانوردان فراهم میكردند كه بسياری از كالاهايی را كه در صحرا توليد نمیشد بهدست آورند. در مجموع، اقتصاد بدوی در عربستان پيش از اسلام، بهدور از خودكفايی و خودبسندی بود.
.
بخش دوم: روابط سياسی
واحدهای سياسی و اجتماعی در ميان بدويان عربستان، گروههايی تا حدودی تنوع يافته بودند. نويسندگان غربی معمولاً از اينها بهعنوان «قبايل، يا در مورد بخشهای فرعی و گروههای كوچكتر [بهعنوان] «شبه قبايل» و «طوايف» ياد میكنند. اما اين اصطلاحات بهطور دقيق با اصطلاحات عربی منطبق نيست. در زبان عربی برای چنين واحدهای سياسی و اجتماعی لغتهايی وجود دارد، اما در حقيقت عمومیترين لفظ مورد استفاده برای اشاره بهيك قبيله يا طايفه، بايد «بنوفلان» باشد.
در مورد ساختار قبايل پيش از اسلام در شعاع پيشرفتهای اخير در انسانشناسی اجتماعی هنوز بهطور كافی مطالعه نشده است. در سنن متداول عرب چنين گفته میشود كه [اين قبايل] در ابتدا از طريق خويشاوندی ذكور ايجاد شدهاند، هر چند كه استثناهای مسلمی نيز بر اين امر وجود دارد. شخصی كه از طريق خون بهيك گروه منتسب نمیشد (غير صحيح يا غير صميم) میتوانست از بخشی از امتيازات عضويت - نظير حمايت كامل - برخوردار شود. او میبايست بهعنوان يك همپيمان (حليف)، يك همسايه حمايت يافته (جار) و يا يك زيردست (مولی) عمل نمايد. ظاهراً دستجات برای همپيمانی (حلف) برابر بودند، اما وقتی كه يك فرد بهتنهايی در ميان يك قبيله يا طايفه بهعنوان همپيمان زندگی میكرد، تمايل میيافت كه بهجايگاه وابستگی يا فرمانبرداری فرو افتد. از سوی ديگر، حمايت همسايگی (جوار) از سوی كسی كه آن را اعطا میكرد - حتی در نوع موقت آن - تا حدی دليل بر اشرافيت و برتری بود، و اين جوار میتوانست شكلی موقت يا دائمی داشته باشد. حالت مولايی برای يك برده از طريق رها شدن [از بردگی] حاصل میشد. مردان عرب كه در خرد سالی از راه اسارت در جنگها بهبردگی گرفته میشدند - و حتی بردگان حبشی نيز - میبايست وابسته بهيك قبيله میشدند. فردی كه بهخاطر رفتار پرگزندش با قبيله، يا بهقتل رساندن يك خويشاوند، از قبيلهاش اخراج میشد ممكن بود تنها و سرگردان (صعلوك) بماند و يا خود را بهعنوان جار و غيره بهقبيلهای ديگر وابسته نمايد.
جنگجویان عرب
دلايلی قوی در دست است كه ديدگاه سنتی كه بيان میكند اعضای يك قبيله يا طايفه از راه نسبت پدری پيوند مستحكم يافتهاند، گزارش كاملی از موضوع نيست، ولو اینکه برخی از قبايل [بر اين اساس] تأسيس شده باشند؛ اولاً: نشانههای زيادی از وابستگی بهدودمان مادری در ميان قبايل عرب در روزگار محمد[ص] موجود است. همچنين، مواردی هست كه میتوان براساس آن حدس زد كه وابستگی بهدودمان پدری بعدها جایگزين آن شده است. با اینکه مسلّم نيست كه وابستگی بهدودمان مادری چه اندازه وسيع بوده و در عمل جريان داشته است، اما سند كافی در دست است تا اعتبار يافتههای نسبشناسان را كه در آثار پژوهشگران مسلمان متأخر وابستگی خاص بهدودمان پدری را نشان میدهند، در ترديد افكند. احتمال دارد كه در برخی موارد، وابستگی بهدودمان مادر غالب بوده است. چون محققان بعدی نتوانستهاند شجرهنامه وابستگی بهدودمان پدری را برای عضوی از قبيله پيدا كنند، حدس زدهاند كه اين عضو میبايست حليف بوده باشد. شايد اين روايت كه رئيس طايفه زهره در مكه - اخنس بن شريك - حليف بوده است بههمين صورت تبيين شده باشد. ثانياً: استدلال شده كه برخی از نامهای قبايل اساساً نامهای گروههايی با ريشههای سياسی يا محلی بوده است و دلالت بر نسب مشترك ندارد (مقايسه شود با نالينو، مجموعه مقالات، جلد سوم، صص ٢٧-٢۹). ممكن است اين امر در برخی موارد رخ داده باشد و سپس نسبشناسان متأخر، اسامی گروه را بهنياكان قبيلهای تغيير داده باشند، اما خطرناك است اگر همه نسبشناسان را از اين طريق بررسی كنيم. آنچه كه با اطمينان میتوان بيان كرد اين است كه اساساً ساختار قبايل صحرا متغير بوده است. برخی از اين قبايل رونق میيافتند و چنان زياد میشدند كه نمیتوانستند عملاً و بهطور مؤثر بهعنوان يك واحد بمانند و بهدو شبه قبيله يا بيشتر تقسيم میشدند.
اين احتمال بيانگر اين واقعيت است كه اعراب روزگار «محمد» نامهايی برای گروههای مشخص داشتند كه مشتمل بر قبايل متعدد بود (مقايسه شود با نالينو، همان، ص ٧٦). از سوی ديگر در جايیكه قبيلهای رونق نمیيافت از شمار آن كاسته میشد و از آن پس میبايست ميان وابسته شدن بهبرخی از قبايل قدرتمندتر يا اتحاد با قبايل ضعيفتر و يا نابود شدن، يكی را انتخاب میكرد. بر اين اساس، برخی از قبايل ضعيفتر اطراف مكه بهصورت گسترده وابسته بهقريش شدند. برخی ديگر نيز خود را متحد كرده و بهاحابيش - در معنای احتمالی جمعيت بیشمار مركب - شهرت يافته بودند (نظر لامنس كه احابيش را بردگان حبشی میداند با گزارشهای ابن هشام ص ٢۴۵ و ابن سعد، ج اول، ص ٨۱ تعارض دارد؛ مقايسه شود با مونتگمری وات، محمد در مدينه، ص ٨۱ و محمد حميداللَّه در مطالعات شرقی در آثار جرج لویدلاويدا، ج اول، صص ۴٣۴-۴۴٧). امور مربوط بهيك قبيله معمولاً در يك انجمن (مجلس) كه همه اعضای قبيله در آن حضور داشتند رتق و فتق میشد. امكان اظهار نظر برای همه وجود داشت، اما سخنان فردی كه اقتدارش بهرسميت شناخته شده بود از اعتبار بيشتری برخوردار بود. رهبر يا رئيس قبيله - سيد - با بيعت افراد انجمن با او منصوب میشد. او معمولاً از خانواده شرافتمندی بود، اما هيچ قانونی در باب ارشديت (نخستزادگی) وجود نداشت. در شرايط سخت صحرا، اين يك اصل بود كه رهبر بايد شخصاً بهطور مؤثر قادر بهرهبری باشد و افراد پايين مرتبه نمیتوانستند بهاين عمل مبادرت ورزند. سيد وظايف معينی داشت، بهخصوص اینکه روابط قبيله يا طايفه [خود را] با قبيله يا طايفه ديگر محترم بدارد. او میتوانست برای مجاورت با قبيله ديگر پيمان ببندد و نيز مسئول پرداخت فديه اسيران و خونبهای [مقتولان] بود. او معمولاً ادعای پذيرايی از بيگانگان را داشت و از او انتظار میرفت تا بهفقرای قبيله خود انفاق نمايد. در عوض اين وظايف، او از حق ويژهای برای دريافت يك چهارم غنايم بهدست آمده در جنگها برخوردار بود. مشاجرههای ميان اعضای يك گروه معمولاً بهسيدشان ارجاع داده میشد. مشاجرههای ميان اعضای گروه كه با سيد مشترك نبود معمولاً منجر بهجنگ میشد، اما در برخی مواقع بهيك داور (حَكم) ارجاع داده میشد. در قسمتهای مختلف عربستان يك يا دو مرد يافت میشدند كه از نظر دانايی و بیطرفی برجسته بودند و بهطور مدام از آنها درخواست حكميت (داوری) میشد. هر قبيله، صرف نظر از تسليمداوطلبانه بهتصميم يك داور (حكم) و جدا از عضويت در پيمان اتحاد قبايل، يك واحد سياسی مستقل بهشمار میآمد. گاهی سيد يك قبيله قدرتمند از راه قدرت شخصی و نيز از طريق دلاوری نظامی خود بر تعدادی از قبايل ديگر تسلط میيافت و در نتيجه، آنها با او متحد میشدند و دستوراتش را اجرا میكردند. اما با از ميان رفتن شخصيت قدرتمند، اين اتحاد از هم میپاشيد و انزجار نمايان میشد.
.
بخش سوم: دورنمای اخلاقی
زندگی يك بيابانگرد در شرايط بسيار سخت طبيعی شروع میشد. در اغلب مواقع، وسايل معاش كمتر از حد كفاف مردم بود. لذا گرايشی پايدار جهت ربودن وسايل معاش - بهويژه شتر - از افراد ضعيف وجود داشت. اين امر موجب سازماندهی صحراگردان در يك قبيله يا طايفه با درجه عالی از همبستگی گروهی میشد. گروههای بزرگتر، قویتر بودند، اما در موارد معين كه نياز بهيافتن چراگاه برای شتران باعث پراكنده شدن [گروه] میشد، مشكل زيادی برای يك گروه كه میخواست بهعنوان يك واحد مؤثر عمل كند، ايجاد میگرديد. لذا همانگونه كه در بالا اشاره شد، قبايلِ موفق و بزرگ، بهتجزيه شدن تمايل میيافتند.
برای بدويان، حمله و يورش جهت تصرف شتران تقريباً حكم تفريح و سرگرمی را داشت، اما خونريزی [در اين جهت] منع شده بود. وقتی كه خصومت عمق بيشتری میيافت، شكل تهاجمها نيز تغيير میكرد: مردان بالغ بهقتل میرسيدند؛ زنان و كودكان اسير میشدند و برای فديه نگهداری شده و يا بهعنوان برده بهفروش میرسيدند. قانون مقابله بهمثل (قصاص) كه عموم آن را پذيرفته بودند، برای جلوگيری از كشتار گستاخانه و غير مسئولانه بهكار میرفت؛ زيرا اين موضوع مايه تفاخر قبيله برای حمايت يا انتقام از اعضا و وابستگانش بود.در روزگاران گذشته، يك جان بهانتقام جان ديگر گرفته میشد، اما در روزگار محمد[ص] گرايشی برای پيمان خونبها (ديه) بهجای جانستانی وجود داشت و پيامبر هم در ترويج آن میكوشيد و معمولاً برای [ديه] يك مرد بالغ، يكصد شتر تعيين میكردند. بعضی اوقات كه انتقام گرفتن را ناجوانمردانه میپنداشتند، میكوشيدند تا [با ازدواج]، شير را جایگزين خون نمايند.
بدویان عرب
بدويانی كه نيازمند موفقيت در زندگی سخت صحرا بودند خصوصياتی را تحسين میكردند: وفاداری بهگروه خويشاوندی و آمادگی برای ياری رساندن بهخويشاوند عليه بيگانه - در هر فرصت - جايگاه والايی داشت. اين بود كه پایمردی و جوانمردی بههم میپيوست و شجاعت در نبرد، صبوری در مصيبت، پافشاری در انتقام، حمايت از ضعفا و مبارزه با اقويا را معنا میبخشيد (آر. آ. نيكلسون، تاريخ ادبيات عرب، كمبريج، ۱۹٣٠م، ص ٧۹). شاعران نقش عمدهای در زندگی اعراب پيش از اسلام ايفا میكردند. معمولاً قصايد آنها يا مشتمل بر مفاخر و مباهات بود كه فردی، قبيلهاش را بهسبب جوانمردی و پاكدامنی میستود، و يا [حاوی] سخريه و بدگويی (هجاء) بود كه فردی بهوسيله آن، دشمنش را نكوهش میكرد. گاهی فضيلت انسانی يا فقدان آن بهحد زيادی بهارث برده میشد. رفتار قهرمانی يك فرد نشان از خصوصيات قهرمانانه خانواده، طايفه و قبيلهاش بود.
يك شاعر، توانايی زيادی در القاء شايستگی بهقبيلهاش و يا تضعيف روحيه دشمن داشت. شاعران در عربستان پيش از اسلام احتمالاً از قدرتی بيش از جرايد روزگار معاصر برخوردار بودهاند. اعراب، درباره آنها چيزهای فوقطبيعی و جادويی احساس میكردند. هرچند نسب را زياد برمیشمردند، اما (همانطور كه گفته شد) روشن نيست كه تا چه اندازه منسوب بهدودمان پدری و تا چه حد منسوب بهدودمان مادری بودهاند. بخاری چهار نوع ازدواج [مرسوم] در پيش از اسلام را شرح داده است (ترجمه توسط مونتگمری وات در كتاب محمد در مدينه، ص ٣٧٨). با اینکه بخاری ضوابطی را برای تعيين اصل و نسب شرح میدهد، اما بهنظر میرسد كه اين امر مربوط بهابتدای نظام وابستگی بهدودمان مادری باشد. علاوه بر اين، منابع اشاره میكنند كه گزارش بخاری جامع و مانع نيست. مسلماً زيستن زن با خويشاوندان ذكورش امری متعارف بود و شوهر وی تنها او را برای زمانهای كوتاهی كه بهعنوان مثال دو قبيله بهطور اتفاقی در كنار يكديگر اردو میزدند ديدار میكرد.
.
بخش چهارم: مذهب
ادبيات پيش از اسلام اشاره میكند كه برای قبايل صحراگرد، نوعی پويايی مذهبی از طريق باور داشتن فضيلتهای انسانی كه ريشه در قبيله داشت حاصل میشد. مراعات تفاخر و اشتهار (حَسَب) نيرويی محرك در بسياری از فعاليتهايشان بود. از اينرو ممكن است گفته شود كه مذهب واقعی بدويان، نوعی انسانگرايی قبيلهای بود. عقيده رايج در ميان اعراب، در خصوص تقدير و سرنوشت، باوری نه چندان مذهبی و حقيقی بود. بهعبارت ديگر، اين عقيده رواج داشت كه جهان چنان ساخته شده كه بهطور مستمر با پيشامدهايی، تلاشهای آدمی برای دفع بلا و بدبختی بینتيجه میگذارد. (البته در ميان آنها)، تقدير بهعنوان يك خدا پرستش نمیشد. علاوه بر اين، آيينهايی وجود داشت كه اعراب از آنها پيروی میكردند و هر يك در معبد ويژهای تمركز يافته بود (بنگريد بهمقالات: لات و منات). برخی از معابد از اهميت اجتماعی برخوردار بودند، زيرا زمينهای اطراف آنها، محدوده مقدس (حَرَم) شمرده میشد و در همان حال، نظام ماههای حرام نيز از سوی كعبه در مكه بهاجرا در میآمد. در اين زمانها و مكانهای مقدس كه جنگ و خونريزی موقتاً خاتمه میيافت، امكان تجارت و ديگر كارها برای بسياری از بدويان فراهم میشد. بهطور كلی بهنظر میرسد كه اين آيينها - بهتعبير مناسب - در زندگی بدويان اهميت مذهبی اندكی داشتند. هنگامی كه محمد شروع بهتبليغ كرد، مسيحيت در عربستان بهطرز وسيعی گسترش يافته بود و تعدادی از گروههای صحراگرد - حداقل بهشكل صوری - مسيحی بودند. يهوديت نيز (در عربستان) يافت میشد و آنهايی كه يهودی خوانده میشدند احتمالاً پيشينه عربی داشتهاند كه بعدها يهوديت را برگزيده بودند. هرچند كه آنها با بدويان روابط نزديكی داشتهاند، اما آشكار است كه هيچكدام از آنها صحراگرد نبودهاند.
اعراب دوگانه بودند: قحطانی و عدنانی. اعراب قحطانی قومی سامی و قديم بودند كه در جزيرةالعرب و بهويژه جنوب آن میزيستند. اعراب عدنانی نسب خود را بهعدنان از نسل اسماعيل میرساندند. معروفترين و نيرومندترين قبيله عرب كه قبل از بعد از اسلام رهبری داشت ، قريش بود كه از اعراب عدنانی بهشمار میرفت . محمد و خلفای او و بسياری از بزرگان صدر اسلام از اين قبيله بودند. اعراب پيش از اسلام ، قومی صحرانشين و بیسواد بودند و اسلام آن دروه بیفرهنگی را دوره جاهليت ناميد. بههمين سبب، تاريخ مدونی از اعراب جاهلی در دست نيست و آنچه يافت میشود، منقولاتی شفاهی است كه پس از ظهور تمدن اسلامی بهنگارش در آمده است و دانشمندان عصر ما در پذيرفتن بيشتر آن مطالب ترديد دارند. طه حسين دانشمند بزرگ مصر در قرن اخير بهكمك پژوهشگران غربی بسياری از منقولات مربوط بهاعراب جاهلی را نقد كرد و آثاری در اين باره پديد آورد. دانشمندی نيز بهنام دكتر جواد علی دائرةالمعارف بزرگی را بهزبان عربی در ده جلد نوشته است كه همه جوانب تاريخ و فرهنگ اعراب جاهلی را در بر میگيرد. نام اين اثر ارزشمند المفصل فی تاريخ العرب قبل الاسلام است. معروفترين ديانت اعراب جاهليت بتپرستی بود و اين مرام حتی ميان عدنانيان رواج داشت . برخی از آنان نيز بهيهوديت و مسيحيت گراييده بودند.
اعراب مانند ساير بتپرستان خدايان فراوانی در اشكال مختلف داشتند. برخی از اين خدايان بهشكل انسان و حيوان و احيانا تركيبی از اين دو يا سنگهای خاصی با شكل طبيعی بودند. بعضی از خدايان بومی و بعضی برگرفته از اقوام ديگر بودند. معمولاً تاريخنگاران شخصی بهنام عمر و بن لحی را بنيانگذار بتپرستی در عربستان میشناسد و معتقدند كه وی در سفر شام جمعی را ديد كه بت میپرستند. هنگامی كه از خاصيت آن سؤال كرد، پاسخ دادند اين بت ما را ياری میكند و بارندگیهای اين سرزمين بهسبب اوست. اين شخص بهداشتن بت علاقه پيدا كرد و هبل را از آنان دريافت كرد و بهمكه آورد. هبل معروفترين بت ساكنان مكه بود. دانشمندان عصر ما برای اين داستان ارزشی قائل نيستند و برای بتپرستی آغازی نمیشناسند. از ديدگاه آنان بتپرستی تكامل يافته طبيعتپرستی است. با اين وصف، بتپرستان حجاز، مانند ساير بتپرستان، بتهای وارداتی نيز داشتهاند و نمونهای از آن، ذوالشری بود كه آن را از نبطيان اردن اقتباس كرده بودند.اعراب در مواردی مفاهيم را بهشكل بت مجسم میكردند و آن را میپرستيدند، مانند منات كه خدای قضا و قدر بود. خدايانی نيز بهشكل حيوانات بودند مانند نسر كه بهشكل كركس بود و اين خدايان، اصلی توتمی داشتند. بهطوری كه اعراب جاهلی الله را آفريدگار جهان میدانستند و بت را شريك او قرار میدادند. هنگام عبادت و سوگند خوردن و ساير موارد نام الله و نام بتان هر دو مورد استفاده قرار میگرفت؛ مثلا در آغاز كارها میگفتند: «باسمك اللهم» ولی هنگام عبادت و حاجت خواستن بهسراغ بتان میرفتند. اختلاف آنان با پيامبر اسلام در اين بود كه ایشان اعراب را از پرستش بتان و نيازخواهی از آنان نهی میكرد و شرك را باطل میدانست از لوازم زندگی در بيابانها و دشتهای بيكران توجه و اهتمام بهبرخی موجودات نامرئی است. عربهای بيابانی نيز به ارواح آزاردهنده بسيار اهميت میدادند و زندگی خود را بهگونهای تنظيم میكردند كه از شرارت آنها محفوظ و از خدمات آنها برخوردار شوند. آنان معتقد بودند كه جنيان به اشكال مختلف در میآيند و گونههايی از آن به انسان زيان میرسانند. مراجعه به جنگيران و انجام مراسمی برای دلجويی از آن موجودات پيوسته رواج داشته است . غولان گونهای از جنيان بودند كه در بيابانها میزيستند و احيانا با مسافران همراه میشدند و در موقع مناسب آنان را میكشتند. عفريت خطرناكترين نوع جنيان بود. يكی از اهداف دين اسلام اين بود كه به مردم بفهماند اين موجودات برای بشر سود و زيانی ندارند. بهنظر میرسد كه صابيان در آغاز آيين مشخصی نداشتند و اين نام بر آيينهای گوناگونی اطلاق میشد. مشركان عرب در عصر محمد، ایشان و پيروان وی را (صابی) میناميدند و گاهی برای اظهار اسلام میگفتند: «صباءنا» يعنی «صابی شديم». صابيان دو گروهاند: گروهی كه صبّه و صابئة البطائح، ماندای، مغتسله و ناصوری نيز خوانده میشوند، پيرو يك آيين باستانی بودهاند كه تحولاتی يافته و گونههايی از آن در خاورميانه ظهور كرده است و بازماندگان اين آيين در خوزستان و جنوب عراق يافت میشوند.
گروهی ديگر از صابيان كه بهعلت كمك به نشر علوم در جهان اسلام شهرت يافتهاند، صابيان حران هستند كه در آغاز قرن سوم هجری نام «صابی» را برای خود برگزيدند و به آن مشهور شدند. ابن النديم در مقاله نهم كتاب الفهرست مینويسد: مأمون خليفه عباسی هنگام عبور از حران اين جماعت را ديد و از آنان پرسيد: «چه دينی داريد؟» آنان نتوانستند پاسخ درستی بدهند. مأمون گفت: «اگر اهل كتاب هستيد، بايد تعيين كنيد از كدام طايفه اهل كتابيد و اگر اهل كتاب نيستيد، بايد موضع خود را مشخص كنيد.» مقرر شد آنان تا بازگشت مأمون از سفر پاسخ خود را آماده كنند. در اين ميان، گروهی از ايشان مسيحی و گروهی ديگر مسلمان شدند و گروهی نيز نام (صابئين) را برگزيدند و بدين شيوه خود را در پناه اسلامی قرار دادند. صابيان قديم برای هر يك از سيارات هفتگانه معبدی داشتند و گفته میشود خانه كعبه را معبد سياره زحل قرار داده بودند. آنان بهپرستش ماه نيز اهميت میدادند. صابيان خود را پيرو يحيی میشمارند، ولی رهبانيت را حرام میدانند. معابد ايشان هميشه كنار رود جاری بنا میشود و تنها روحانيون آنان حق ورود بهمعابد را دارند. يكی از آداب بسيار مقدس ايشان تعميد است كه از يحيای تعميددهنده به يادگار مانده است. صابيان برای كفاره شدن گناهان خود، تعميدهای مكرری انجام میدهند.
.
بخش پنجم: ادیان اعراب پیش از اسلام
۱- دین ابراهیم (حنیف): پیروان این دین در بین قبایل و مردم جزیرةالعرب پراکنده بودند. ٢- یهود: یهودیان پیروان موسی (ع) در یمن، وادی القری، خیبر، یثرب «مدینه» ساکن بودند و در بین قبایل بنیقریظه، بنینضیر از این آیین پیروی میکردند. ٣- مسیحیت: مسیحیان پیروان عیسی در شمال جزیرةالعرب در قبایل تغلب، غسان، قضاعه و در جنوب در منطقه یمن ساکن بودند. ۴- صابئیان: (صابئان - صابئیان پیروان آیین توحیدی بودهاند که نه در ردیف یهودیان بهشمار میرفته نه مسیحیان، این گروه دارای فرقههای گوناگون هستند که بهمرور زمان بهسمت بتپرستی کشیده شدهاند. برخی از آنان ماه و ستاره میپرستند و پارهای ملائکه را عبادت میکنند. پیروان این دین در پیش از اسلام، در شمال عراق و یمن میزیستهاند. ۵- زردشتیان (پیروان زردشت): آنان در شمال شرقی عربستان میزیستهاند. ٦- ماهپرستی: در قبیله کنانه ٧- ستارهپرستی: در قبائل لخم، طی، قیس، اسد رایج بوده است. ٨- جنپرستی در قبیله بنیملیح ۹- بتپرستی پیش از اسلام؛ بتپرستی دین رائج اعراب بوده است. اهل هر خانه برای خود بتی داشتند که هنگام سفر یا در بازگشت از سفر ابتدا آنرا زیارت میکردند. هر قبیله یا گروه بتی در کعبه و اطراف آن داشت که آن را میپرستیدند و آنرا طواف و نزد آن قربانی میکردند. بتهای معروف اعراب: ۱- مناة: بت بزرگ اوس و خزرج (دو قبیله بزرگ مردم مدینه) و اطراف شهر مدینه. ٢-عزی: بت قریش و بنیکنانه در محلی بهنام نخله. ٣- هبل: بت بزرگ مردم مکه و قریش که در کعبه نهاده بودند. ۴- اساف و نائله: دو بت مکیان که نزدیک چاه زمزم نهاده بودند و نزد آنان قربانی میکردند. ۵- لات: بت قبیله ثقیف که در طائف بوده است.
مذهب در عربستان قبل از اسلام: وقتی ابراهيم، پرچم يكتاپرستی را در محيط حجاز برافراشت و با همياری فرزند خود، اسماعيل «كعبه» را تعمير نمود، گروهی به او پيوستند. اما درست معلوم نيست كه تا چه اندازه ابراهیم، توانست آئين توحيد را گسترش دهد، و صفوف فشردهای را از خداپرستان تشكيل دهد. اوضاع مذهبی ملل عرب مردم آنروز دارای مذهبهای گوناگون و بدعتهای مختلف و طوائف متفرق بودند، گروهی خداوند را بهخلقش تشبيه میكردند (و برای او اعضائی قائل بودند)، و برخی در اسم او تصرف میكردند (مانند بتپرستان، كه «لات» را از الله و «عزی» را از عزيز گرفته بودند)، و جمعی بهغير او اشاره میكردند طبقه روشنفكر عرب، ستاره و ماه را میپرستيدند.
خدای ماه
تاريخنويس معروف عرب،«كلبی»، كه در سال ٢٠٦ هجری وفات يافته، چنين مینويسد: قبيله «بنیمليح» جنپرست بودند و قبيله «حمير» آفتاب، و «كنانه» ماه، و «تميم» دبران، و «لخم» مشتی، و «طی» سهيل، و «قيس» شعری، و «اسد» عطارد را میپرستيدند. اما طبقه منحط، كه اكثريت سكنهی عربستان را تشكيل میداد، علاوه بر بتهای قبيلهای و خانگی، به تعداد روزهای سال ٣٦٠ بت میپرستيدند، و حوادث هر روز را بهيكی از آنها وابسته میدانستند.
بتپرستی در محيط مكه، پس از ابراهيم خليل، بهكوشش «عمرو بنقصی» انجام گرفت. ولی بهطور مسلم در روزهای نخست به اينصورت گسترده نبود، بلكه روز نخست آنها را شفيع دانسته، آنگاه گام فراتر نهاده، كم كم آنها را صاحبان قدرت پنداشتند. بتهائی كه دور كعبه چيده شده بود، مورد علاقه و احترام همه طوائف بوده، اما بتهای قبيلهای تنها مورد تعظيم يكدسته خاصی بود، و برای اینکه بت هر قبيله محفوظ بماند، برای آنها جاهائی معين میكردند و كليد داری معابد، كه جايگاه بتان بود به وراثت دستبه دست میگشت. بتهای خانگی، هر شب و روز ميان يك خانواده پرستش میشد، هنگام مسافرت خود را بهآنها میماليدند، و در حال مسافرت برای عبادت خود، سنگهای بيابان را میپرستيدند، و در هر منزلی كه فرود میآمدند، چهار سنگ انتخاب كرده، و زيباتر از همه را معبود و بقيه را پايه اجاق قرار میدادند. اهالی مكه، علاقه مفرطی به حرم داشته و هنگام مسافرت سنگهایی از آن همراه خود برده، و در هر منزلی فرود میآمدند، آنها را نصب كرده و میپرستيدند. و شايد اينها همان «انصاب» باشند كه بهسنگهای صاف و بیشكل تفسير شده، و در برابر آن «اوثان» است كه بهسنگهای شكلدار و پُر نقشونگار و تراشيده معنی گرديده است. و اما «اصنام» بتهائی بودند، كه آنها از زر و سيم ريخته و يا از چوب تراشيده میشدند. خضوع اعراب در برابر بتها واقعاً حيرتانگيز بود، آنها معتقد بودند كه بهوسيله قربانیها میتوان رضايت آنها را جلب كرد، و پس از قربانی كردن، خون حيوان قربانی شده را، بهسر و صورت بت میماليدند، و در كارهای بزرگ و سنگين از آنها مشورت میكردند و مشورت آنان چوبهایی بود كه در يكی مینوشتند «افعل»، و در ديگری «لا تفعل»، سپس دست دراز میكردند، و هر كدام از آنها بيرون میآمد، بر طبق آن عمل مینمودند.
خلاصه: بتپرستی دين رايج بود و بهصورتهای گوناگون در بين آنان نفوذ داشت. كعبه، در حقيقت بتخانه خدايان اعراب جاهلی بود، و هر قبيله در آنجا بتی داشت و بالغ بر ٣٦٠ بت به اشكال مختلف در اين خانه بود. حتی نصاری هم آنجا بر روی ستونها و ديوارها، صورت مريم و عيسی و تصوير فرشتگان و داستان ابراهيم را نقش كرده بودند. از جمله «لات» و «منات» و «عزی»، كه قريش آنها را دختران خدا میشمردند، و مورد پرستش خاص آنها بود. «لات»، مادر خدايان بهشمار میآمد، معبدش نزديك «طائف» قرار داشت و بهصورت سنگ سفيدی بود كه پرستش میشد. «منات»، خدای سرنوشت و پروردگار مرگ و اجل بود، كه معبدش بين مكه و مدينه بود.
سه دختر خدای سامی: از چپ به راست: عزی، لات و منات
«لات» و «عزی» را ابوسفيان در روز احد، همراه خويش آورده بود، و از آنها استمداد میجست. گويند: يك تن از بنی اميه، بهنام «ابواحيحه سعيد بن عاص»، در بستر مرگ میگريست. ابوجهل كه به عيادتش آمده بود، گفت: اين گريه برای چيست؟ آيا از مرگ میترسی كه از آن گريزی نيست؟ گفت نه ليكن، از آن میترسم كه بعد از من، مردم «عزی» را نپرستند. ابوجهل گفت: «عزی» را مردم بهجهت تو نپرستيدهاند، تا بهسبب مرگ تو از پرستش آن دستبر دارند.
غير از اينها، خدايان ديگر هم در ميان اعراب مورد تكريم بودند. چنانكه قريش، در داخل كعبه بتی داشت كه «هبل» خوانده میشد. نهتنها هر قبيله دارای بت مخصوصی بود، بلكه در هر خانوادهای علاوه بر پرستش بت قبيله، بت خانوادگی نيز داشتند و اشيأ گوناگون، از ستارگان گرفته تا ماه و آفتاب و سنگ و چوب و خاك و خرما و مجسمههای مختلف، مورد پرستش هر يك از قبائل مختلف بود، كه در كعبه و در ساير معابد، اين بتها مورد توجه قريش و ساير اعراب بودند. نسبت به آنها مراسم طواف و قربانی بهجای آورده میشد و هر قبيله، هر ساله شخصی را با تشريفاتی انتخاب میكرد و در پيشگاه الهه و اصنام خود قربانی میساخت، و پيكر خونيناش را، در نزديكی قربانگاه دفن میكرد. اين بيان میرساند كه چگونه صفحه جزيرةالعرب، از خانه تا بيابان و از خانه خلق تا خانه خالق، انباشته و آكنده از الهه و اصنام بود.
بر اثر پرستش اين معبودهای گوناگون، تضادها و تعارضها و جنگها و اختلافها و كشتوكشتارها و بالاخره بدبختیها و خسارتهای مادی و معنوی فراوانی، دامنگير اين صحرانشينان وحشی گردیده بود. عرب بدترين دينها را داشت، و در بدترين سرزمينها زندگی مینمود، و در بين سنگهای خشن و مارهای گزنده میخوابيد، از آب تيره مینوشيد و غذای ناگوار میخورد، خون يكديگر را میريختند و پيوندهای خويشاوندی را قطع مینمودند، بتها در ميان آنها برپا بود و گناهان سراسر وجود آنها را فراگرفته بود. طرز تفكر اعراب درباره انسان پس از مرگ آنان را چنين تشريح میكردند: روان انسان پس از مرگ بهصورت پرندهای، شبيه «بوم»، بهنام «هامه و صدی»، از كالبد بيرون میآيد و پيوسته در كنار جسد بيروح انسان شيون میكند، و نالههای جانخراش و وحشتزا سر میدهد. آنگاه كه كسان مرده، وی را بهخاك سپردند، روح او بهصورتی كه گفته شد، آرامگاه وی را مسكن اتخاذ میكند و تا ابد قرار میگيرد، و گاهی برای اخذ اطلاعات از اوضاع فرزندان، بر بام خانه فرزندان مینشيند. اگر انسان، بهوسيله مرگ غير طبيعی، چشم از اين جهان پوشيده باشد، حيوان نامبرده پيوسته صدا میزند: اسقونی...! اسقونی...! يعنی با ريختن خون قاتل من، سيرابم كنيد و تا انتقام از قاتل گرفته نشود، خاموش نخواهد شد.
.
بخش ششم: تاریخ بردهداری در عربستان
بردهگیری در میان اعراب پیش از اسلام رایج بوده است. بازرگانان برده که آنها را نخاس میخواندند، از نواحی گوناکون بردگان را به مکه میآوردند و میفروختند. مشهورترین تاجر برده در دوران جاهلیت، عبدالله جدعان تمیمی نام داشت. جرجی زیدان مینویسد: «اگر کسی بردهای خریداری میکرد، ریسمانی را به گردنش میافکند و چون حیوانی او را بهخانهاش میکشید.» راههای بردهگیری در میان عرب جاهلی گوناگون بود. در کتاب تاریخ بردگی اینگونه آمده است: «اعراب که همواره مشغول جنگ و جدال و غارت و چپاول اموال یکدیگر بودند، زنان و مردان و کودکان قبیلهی مغلوب را اسیر و بنده کرده و آنها را در بازارهای متعدد بندهفروشی که مهمترین آنها بازار عکاظ بود بهمعرض خرید و فروش میگذاشتند. مادر زید بن حارثه (غلام پیغمبر) از طایفۀ طی و خودش از قضاعه بود. هنگامیکه وی برای دیدن اقوام و خویشاوندان بهسفر رفته بود، جمعیتی از بنیالقین بن جر به محلی که زید و طایفۀ او میزیستند یورش آوردند و پس از غارت، زید را اسیر ساخته و در بازار عکاظ بهحکم ابن جرام فروختند. حکم نیز زید را بهعمۀ خود خدیجه همسر پیامبر اسلام بخشید و خدیجه هم او را بهمحمد تقدیم کرد. عربها اسیران جنگی را معمولاً نزد خود نگاه میداشتند تا پول بیاورند و او را آزاد سازند و اگر پول نمیدادند، موی جلوی سر اسیر را میبریدند و آنرا در جعبه تیر گذارده اسیر را در میان خود رها میکردند و اسیر مزبور نمیتوانست از میان آنان برود. اما اینکه چرا برخلاف رومیها که اسرای رومی را بنده نمیکردند، عربها فرقی بین اسیر عرب و غیرعرب نمیگذاشتند، شاید به این علت بود که آنها قبل از اسلام دارای دولتی نبودند که با دولتها و اقوام دیگر بجنگند تا از ملل و نژادهای دیگر اسیر بگیرند و جنگهای آنها همه داخلی و میان قبایل متخاصم بود. عربها علاوه بر اسیرانی که در یورشهای و غارتها بهدست میآوردند، «وام دارانی که نمیتوانستند وام خود را بپردازند، به بردگی میفروختند.» همچنین از آنجا که غالباً آتش جنگ بین دو دولت ایران و روم مشتعل بود و طرفین نیز اسرای جنگی یکدیگر را بنده مینمودند، عده زیادی از بندههای ایرانی و رومی یا ملل تابعه آنها که از راه خرید در سوریه یا در عراق بهدست میآمدند، در عربستان بهچشم میخوردند، چنانکه سلمان فارسی و صهیب رومی از صحابه بزرگ پیامبر، ابتدا در زمرۀ غلامان بودند. همچنین گاهی اشخاص آزاد در جریان یک قمار خود را میباختند، چنانکه نویسنده کتاب المفصل آورده است: «ابولهب با عاص بن هشام به قمار پرداختند بدین شرط که هر کس در قمار بازنده شد، برده دیگری گردد. ابولهب در آن کار غالب آمد و عاص بن هشام را به بردگی گرفت و او را به شتربانی خود گماشت.» ابوجعفر طبری گزارش میکند: در روزگار جاهلیت، کنیزان را به روسپیگری وامی داشتند و مزدشان را برای خود میگرفتند. (تفسیر طبری، ج ۹، ص ۱٠۴)
بردگی در عربستان
جرجی زیدان مینویسد: «تازیان با کنیزان خویش همبستر میشدند و چون فرزندانی برای ایشان زاده میشد آنان را بهبردگی میگرفتند، مگر آنکه کسی از آنها نجابت و اصالت خود را به اثبات میرساند که در آنصورت بهخویشاوندانش میپیوست و او را میپذیرفتند و گرنه، بهحالت بردگی باقی میماند.» او داستان عنترۀ عبسی و پیوستن به پدرش شداد را، پس از تحمل سختیها و دلاوریهایی که از خود نشان داد، گویای همین امر میداند. برده مثل کالا جز ارثیه محسوب میشد، ولی اگر صاحب برده به او میگفت پس از مرگ من آزاد هستی برده جزء ارث در نمیآمد، برده مهر و شیربهای عروس نیز میشد. بردهها را کمتر به جنگ میفرستادند، زیرا بهآنان اعتماد نداشتند ولی در جنگها از آنان کمک میگرفتند. در جنگها بهبرده از غنایم سهم نمیدادند و سهم برده از آن صاحبش بود، همچنین دیۀ برده نصف دیۀ فرد آزاد بود.یک نوع برده در میان عربها بهنام قن مشهور بود، قن یعنی بردهای که با زمین و ملک خرید و فروش میشود. در روم این نوع بردهها را سرف (serf) میگفتند. عربها در مدت کوتاه بندهها را آزاد نمیکردند، برده میتوانست بهموجب قرارداد با صاحبش خود را بخرد و آزاد کند. عرب در آن ایام در سمت جنوب، مجاور با حبشه بود که مذهب نصرانیت داشتند و در سمت مغرب، مجاور بود با امپراطوری روم که او نیز نصرانی بود و در شمالش مجاور بود با امپراطوری فرس که مذهب مجوس داشت و در غیر این چند سمت عرب هند و مصر قرار داشت که دارای کیش و ثنیت بودند و در داخل سرزمینشان طوایفی از یهود بودند و خود عرب دارای کیش و ثنیت بود و بیشترشان زندگی قبیلهای داشتند و همه اینها که گفته شد، یک اجتماع صحرایی و تاثیرپذیر برایشان پدید آورده بود، اجتماعی که هم از رسوم یهودیت در آن دیده میشد و هم از رسوم نصرانیت و مجوسیت، و در عین حال مردمی سرمست از جهالت خود بودند، از این جهت که بگذریم عشایر عرب که مردمی صحرانشین بودند علاوه بر زندگی پستی که داشتند، اساس زندگی اقتصادیشان را جنگ و غارت تشکیل میداد، ناگهان این قبیله بر سر آن قبیله میتاخت و دار و ندار او را میربود و بهمال و عرض او تجاوز میکرد، در نتیجه امنیتی و امانتی و سلمی و سلامتی در بین آنان وجود نداشت، منافع از آن کسی بود که زورش بیشتر بود و قدرت و سلطنت هم از آن کسی که آن را بهدست میآورد. اما مردان عرب، فضیلت و برتری در خونریزی و حمیت جاهلیه و کبر و غرور و پیروی ستمگران و از بین بردن حقوق مظلومان و دشمنی و ستیز با دیگران و قمار، شراب، زنا، خوردن میته، خون و خرمای گندیده و فاسد بود. و اما زنان از تمامی مزایای مجتمع بشری محروم بودند، نه مالک اراده خود بودند و نه مالک عملی از اعمال خود، و نه مالک ارثی از پدر و مادر و برادر، مردان با آنان ازدواج میکردند، اما ازدواجی بدون هیچ حد و قیدی، همچنان که در یهود و بعضی از وثنیها ازدواج بهاین صورت بوده و با این حال زنان بهاین کار افتخار میکردند و هر کسی را که دوست میداشتند بهسوی خود دعوت میکردند. در نتیجه عمل زنا و ازدواجهای نامشروع از قبیل ازدواج زنان شوهردار بین آنان شایع شد و از عجایب زنان آن روز این بود که چه بسا لخت و مادرزاد بهزیارت خانه کعبه میآمدند. و اما فرزندان عرب جاهلیت تنها ملحق به پدران بودند و اگر در خردسالی پدر را از دست میدادند، ارث نمیبردند و ارث خاص فرزندان کبیر بود و از جمله چیزهایی که به ارث برده میشد، همسر متوفی بود و زنان و فرزندان خردسال چه پسر و چه دختر از ارث محروم بودند. البته اگر فرزندان کبیری در بین نبود، اولاد صغار ارث میبردند ولیکن باز خویشاوندان نیرومند، ولی یتیم میشدند و اموال او را میخوردند و اگر یتیم دختر میبود با او ازدواج میکردند تا اموالش را ببلعند، بعد از آنکه همه اموالش را میخوردند آن وقت طلاقش میدادند، در آن حال نه مالی داشت تا قوت لایموتی برای خود فراهم کند و نه دیگر کسی رغبت میکرد با او ازدواج نماید و شکمش را سیر سازد و ابتلای به امر ایتام از هر حادثه دیگری در بین عرب بیشتر مایهی نابسامانی بود، برای اینکه در اثر جنگهای پی در پی و غارتگریها، طبعا آدمکشی شایع بود که در نتیجه یتیم عرب هم زیاد میشده. و یکی از بدبختیها که گریبانگیر اولاد عرب بوده، این بود که بهدست پدر خود کشته میشد، زیرا بلاد عرب خراب و اراضی آن خشک و بایر بود، زراعتی نداشتند و بیشتر اوقات مردمش گرفتار قحطی و گرانی میشدند به این جهت پدران از ترس تهیدستی، فرزندان خود را میکشتند! و دختران را زنده بهگور میکردند. و بدترین خبر و وحشتزاترین بشارت این بود که به او بگویند همسرت دختر آورده است!
.
بخش هفتم: وضع حکومت
در میان اعراب پیش از اسلام
در اطراف شبه جزیره عربستان غالباً ملوکى تحت حمایت قویترین امپراطوریهاى همجوار و یا نزدیکترین آنها یعنى ایران در طرف شمال و روم در سمت غرب و حبشه در طرف شرق، حکومت مىکردند. و اما اواسط این سرزمین از قبیل مکه و یثرب و طائف و غیره در وضعى نظیر «جمهوریت» زندگى مىکردند که البته جمهوریت نبود، عشایر صحرانشین در صحرا و حتى در داخل شهرها و قرا، با حکومت رئیس قبیله و شیوخ اداره مىشد و چه بسا که وضع آنان به سلطنت هم کشیده مىشد. این وضع، هرج و مرج عجیبى بهوجود آورده بود که در هر عده و طایفهاى از عرب بهشکلى و بهرنگى ظاهر مىشد و هر ناحیه از نواحى شبه جزیره به شکلى از رسوم عجیب و غریب و اعتقادات خرافى جلوه مىکرد. بر همه این عوامل بدبختى و شقاوت، این درد بىدرمان را نیز باید اضافه کرد که حتى در شهرهاى این سرزمین سواد و دانش وجود نداشت، تا چه رسد به قبیلهها و عشایر. کوتاهترین کلمه و در عین حال وافىترین بیان براى افاده همه مطالب از وضع عرب، همان کلمه «جاهلیت» و تعبیر از آن ایام به «عهد جاهلیت» است که همه معانى گذشته بهطور اجمال در این کلمه خوابیده و مندرج است، و این بود وضع جهان عرب در آن روز. از وضع اقوام و ملل دیگر در دوران جاهلیت، در اسلام و کتابش قرآن سخنى جز بهطور اجمال درباره آنان نیامده، اما اهل کتاب یعنى یهود و نصارا و آنها که ملحق به اهل کتاب هستند آن روز در مناطق نامبرده زندگى مىکردند، و اجتماعاتشان بر مبناى قانون اداره نمىشد، بلکه بر محور خواستههاى مستبدانه فردى دور مىزد، افرادى بهعنوان پادشاه، رئیس، حاکم و عامل بر آنان حکمرانى مىکردند. در نتیجه مىتوان گفت: که اهل کتاب در آن روزگاران به دو طبقه حاکم و محکوم تقسیم مىشدند؛ طبقه حاکمى که فعال مایشأ بود و با جان و مال و عرض مردم بازى مىکرد و طبقه محکومى که قید بردگى طبقه حاکم را به گردن انداخته و در برابر او تن به ذلت داده بود، نه در مال خود امنیتى داشت و نه در ناموسش و نه حتى در جانش و در ارادهاش. از هیچ آزادىاى برخوردار نبود، نمىتوانست چیزى بخواهد مگر آنچه را که مافوقش اجازه دهد. و این طبقه حاکمه، علماى دین یهود و نصارا را بهطرف خود جلب نموده و طرفدار خود کرده بودند و با حاملان شرع ائتلافى پدید آورده بودند، (و با این وسایل یعنى با زور و تزویر) زمام دلهاى عامه و افکارشان را بهدست گرفته بودند و در حقیقت حاکم واقعى در دین مردم نیز همین طبقه بودند. علماى دین چیزى بهحساب نمىآمدند، پس طبقه حاکمه هم در دین مردم حکم مىراندند و هم در دنیاى آنان، گاهى با زبان و قلم علما اراده خود را بر آنان تحمیل مىکردند و گاهى با شلاق و شمشیرشان. طبقه محکوم از آنجا که امکانات مادى و قدرت و نیروى غالب گشتن نداشتند به دو طبقه تقسیم مىشدند، روابط این دو طبقه هم در بین خود، همان روابطى بوده که دو طبقه اول با هم داشتند (براى اینکه مردم، بر آن دین و سنتى در مىآیند که پادشاهان آنها بر آن دین باشند) در نتیجه عامه مردم هم به دو طبقه تقسیم مىشدند: یکى «ثروتمندان خوشگذران و عیاش» و دیگرى طبقه «ضعیف و عاجز و برده» و سرانجام طبقه ضعیف هم به دو طبقه «ضعیف» و «ضعیفتر» تقسیم مىشدند تا مىرسید به دو طبقه «مرد خانه» و «اهل خانه» (زن و فرزند) و همچنین در طبقه «زن» و «مرد»، مردان در همه شؤون زندگى داراى حریت اراده و عمل بودند و طبقه زنان از همه چیز محروم و در اراده و عمل تابع محض مردان و خادم آنان بودند و هیچگونه استقلال نداشتند .اما غیر اهل کتاب که در آن روز عبارت بودند از: بتپرستان و پرستندگان چیزهاى دیگر، وضع آنها بسیار بدتر و شومتر از وضع اهل کتاب بود، این گروه از مردم، در دوران قبل از اسلام بسیار بدبختتر و در تمامى شؤون حیات، محرومتر از اهل کتاب بودند و از سعادتهاى زندگى، بویى نبرده بودند.
[▲] يادداشتها
[▲] پینوشتها
[۱]- مقايسه كنيد با: ای. جی. آربری: قصايد هفتگانه، لندن، ۱۹۵٧، صص ٢٢٨-٢۵۴.
[▲] جُستارهای وابسته
□
[▲] سرچشمهها
□ ای. جی. آربری، قصايد هفتگانه، لندن، چاپ ۱۹۵٧.