|
غلامشاه سرشار روشنی
فهرست مندرجات
چهرههای فرهنگی افغانستان شاعران افغانستان
غلامشاه سرشار شمالی (روشنی) (زادۀ ۱٣٠۹ خ - درگذشتۀ ۱٣٦٠ خ)، شاعر، نویسنده، ژورنالیست و مترجم اهل چاریکار استان پروان افغانستان است که در زمان حاکمیت ببرک کارمل به زندان افتاد و در زندان زیر شکنجه جان باخت.
▲ | زندگینامه |
غلامشاه فرزند بابه صاحب، در سال ۱٣٠۹ خورشیدی در شهر كهنهی چاریکار مرکز استان پروان به دنیا آمد. از آنجایی که پدرش ملا بود و ارادت خاص به علی بن ابیطالب داشت، کودک خود را «غلام شاه» نامید. غلامشاه، از همان کودکی قرآن را نزد پدر آموخت و دیوان حافظ را از مادر فراگرفت. پس از آن، از دورهای دبستان تا دبیرستان را در مدرسهی نعمان چاریکار گذراند و سپس از دارالمعلمین کابل فارغالتحصیل شد. گفته میشود، باری وارد دانشکدهی ادبیات دانشگاه کابل شد، اما بهسبب مشکلات اقتصادی نتواست به تحصیل ادامه دهد. به هر حال، نه سال در مدارس مختلف پروان، كابل و قطغن به تدریس ریاضیات پرداخت.
سرشار شمالی، از سال ۱٣٣٨ خورشیدی به کارهای مطبوعاتی روی آورد و به استخدام وزارت اطلاعات و كلتور درآمد. مدتی بهعنوان عضو تبليغات گرځندوی (گردشگری) بهکار پرداخت و سپس عضویت اداره جوايز و انتشارات را بهدست آورد. در سال ۱٣٣۹، یک دورهی روزنامهنگاری گذراند و در سال ۱٣۴٢، دورهی عملی روزنامهنگاری و گزارش رادیویی را در لندن به پایان برد.
پس از آن، مدیر مسئول روزنامه پروان، مدیر مأموران وزارت مطبوعات وقت، مدیر سرویسهای خارجی رادیو، معاون ادارهی شئون اجتماعی، معاون چاپ کتاب، مدیر ارتباط خارجی، مدیر مسئول روزنامهی بیدار مزارشریف، مدیر عمومی برنامههای رادیو، معاون نشریهی اصلاح و معاون روزنامهی انیس بود. وی با رویکار آمدن رژیم جمهوری، در سال ۱٣۵٢، در همان شب کودتا، شعری به استقبال از آن، به زبان پشتو سرود که بعدها در مجله ژندون به چاپ رسید و از آن پس، «روشنی» تخلص کرد.
در سال ۱٣۵٧، پس از کوتادی هفتم ثور، بازنشسته شد؛ اما در سال ۱٣۵٨، فعالیتهای مطبوعاتی خود را دوباره آغاز کرد. مدیر روزنامهی خلق شد و پس از آن، به گروه تفسیر اخبار بینالمللی آژانس اطلاعاتی باختر پیوست.
او شعری در مذمت شاخه پرچم حزب خلق نوشت: «يارب تو سر نگون كنی از قهر بیامان، هر جا كه گشته پرچم غدر و جفا بلند، يارب روامدار كه الحاد و دهريت، گردد بهجای مذهب صدق و صفا بلند»
این شعر، سرشار روشنی را به کام مرگ فرو برد. او در ۱٢ جدی ۱٣٦٠ به زندان افتاد و در ٢۹ همان ماه، در زندان صدارت زیر شکنجه درگذشت.
▲ | آثار |
از سال ۱٣٢۵ خورشیدی، غلامشاه سرشار شمالی (روشنی) به سرودن شعر و نوشتن داستانهای کوتاه روی آورد که در مطبوعات به چاپ رسید. داستانها و مقالههایی از انگلیسی به فارسی برگردانیده است. مجموعهی کوچکی از دوبیتیهای وی بهنام «کاروان»، در سال ۱٣٣٨ خورشیدی و مجموعهی دیگری از سرودههایش، بهنام «ناله»، در سال ۱٣۴۵ خورشیدی منتشر شده است.
«د زړه خبری» (سخن دل)، مجموعهی از قطعههای ادبی وی است که به زبان پشتو چاپ شده است. مقالههایی بهنام «عینک سیاه» (حدود ۱۵٠ مقاله) در روزنامهی اصلاح چاپ کرد. «بیعنوان» مجموعهی مقالهی وی است. «غریو نیلاب»، مجموعهی دیگری از سرودههای پراکندهی سرشار است که پس از مرگش گردآوری شد.
[▲] يادداشتها
غلامشاه سرشار، در زمان رژیم شاهی سرشار شمالی تخلص میکرد، ولی در سال سوم جمهوریت که تخلصهای قومی و منطقوی بهصورت رسمی ممنوع شد، وی تخلص خود را به «سرشار روشنی» تغییر داد. سرشار روشنی، با آنکه سابقهی پرچمی داشت و آدم بسیار محتاط و محافظه کار بود؛ وجدان بیدار داشت و تهاجم ارتش سرخ بر کشور برایش قابل تحمل نبود از این سبب طرف ملت را گرفت و با جمعیت اسلامی در ارتباط شد. فکر میکنم مشوق او در این کار استاد محمود فارانی بوده باشد. [اما] دولت از جریان کار آنها آگاه شد و تعدادی از کارمندان وزارت اطلاعات و فرهنگ و رادیو تلویزیون را زندانی کرد. [در این میان] غلامشاه سرشار، ولیمحمد وردگ، مدیر تهیهی وزارت اطلاعات و فرهنگ و جمعی دیگر از جملهی زندانیان بودند و تنها سیدسرور بارز مدیر حفظ و مراقبت رادیو تلویزیون از میان آنان موفق به فرار شد. ولیمحمد که به ولیجان سیاه معروف بود، در سال ۱٣٦٢، چند روزی در بلاک اول زندان صدارت که «بلاک پنج اتاقه» نیز خوانده میشد، بهسر برد؛ و پس از چندین ماه که کوتهقلفی یا زندان تجریدی را سپری کرد، با من همسلول شد. در آن سلول حبیبالله فاروقی (پدر حمیدالله فاروقی) سید سمیعالله تگابی که صاحبمنصب ترافیک و از گروه افغانملت بود، یونس پلیس از گروه حفیظالله امین، مأمور ظاهر از گروه مولوی خالص، حنیف پغمانی از جمعیت اسلامی و گردت سینگهـ که به اتهام عضویت در حزب اسلامی گلبدین به هجده سال حبس مجکوم شده بود، نیز زندانی بودند. هر دو پا، یک دست و سه دندان ولیمحمد خان در جریان تحقیق (بازجویی) شکسته بود و تقربیاً دو سال به تداوی (درمان) درست او نپرداخته بودند و در همان [حال] اعدامش کردند. من ولیمحمد را پیش از زندانیشدن میشناختم، اما در آن اتاق بهسبب وجود زندانیانی که برای نجات خود با خاد همکاری میکردند کسی جرأت نداشت آشنایی قبلی خود را آشکار کند و یا درباره کسی چیزی بپرسد و یا چیزی بگوید. اما یک روزی که در [هنگام] راه رفتن بهسوی تشناب (توالت) ولیمحمد را کمک میکردم زیرا او بهمشکل میتوانست قدم بردارد، به آهستگی گفت: «سرشار را زیر شکنجه کشتند اما من زنده ماندم ولی یقین دارم که مرا نیز اعدام خواهند کرد» که چنین نیز شد. علت این امر را نه او گفت و نیهم من پرسیدم، چرا که در آن زمان فقط همکاران خاد در چنین موارد کنجکاوی میکردند. بههر حال، سیدسرور بازر اکنون در شهر کانکور بیایریای کالیفورنیای امریکا زندهگی میکند. (این مطلب را آقای دکتر اسدالله شعور، در صفحهی فیسبوک دانشنامهی آریانا نگاشتهاند).
[▲] پيوستها
...
[▲] پینوشتها
همه منابع زیر اشاره به این مطلب دارد.
از فحوای نامهی سفارشی كه يكی از وکلای شورا، بهنام آقاگل به وزير معارف وقت، در خصوص انتقالی غلامشاه سرشار شمالی از قطغن به پروان، و پاسخ وزیر به آن، چنین بر میآید که دولت او را «جبری و جزایی» به قطغن فرستاده بود. وزیر مینویسد: «متاسفانه اين خواهش شما برآورده نمیشود؛ چونکه غلامشاه يكی از خرابترين معلمان ماست و از همنسبب از پروان تبديل شده و در صورتیكه به قطغن نمیتواند برود، استعفا كند.»
محمدآصف فکرت مینویسد: «در سال ۱٣۵٢ روزنامه و مجلّۀ تازهیی در کابل با نام جمهوریت تأسیس گردید. رئیس این سازمان نوبنیاد دکتر محمدآصف سهیل و معاون آن غلامشاه سرشار شمالی روشنی بودند. این بنده یکی از اعضای هیأت تحریر روزنامۀ جمهوریت و در عین حال معاون مجلّۀ جمهوریت بود. مدیریت مجله را شاعر و نویسندۀ معروف، سید محمود فارانی بر عهده داشت.»
او میافزاید: «غلامشاه سرشار شمالی روشنی، معاون مؤسسۀ نشراتی جمهوریت، یکی از روزنامهنگاران باسواد و پرسابقۀ کشور بود که نثر درست مینوشت و شعر نغز میسرود. با آنکه از پروان بود، و زبانش فارسی دری، زبان پشتو را خوب میدانست هم بهصورت علمی عالم به زبان پشتو بود و هم نغز به آن زبان گپ میزد. اما در زبان و ادب دری بسیار صاحب صلاحیت بود. او سالها در مقامهای مختلف وزارت اطلاعات و کلتور، چه در روزنامهها و چه در رادیو موفقانه خدمت کرده بود و در هرجا که کار کرده بود، زبردستان و زیردستان، همه از او خاطرات خوشی داشتند و بههمین سبب دوستان بسیاری داشت. زبان و ادب را بسیار دوست میداشت و بسیار میخواند و کتابخوانی فهیم و صاحب نظر بود.دفتر هیأت تحریر در طبقۀ پنجم و دفتر معاون (سرشار شمالی) در طبقۀ چهارم بود. گاهی که برای کارهای روزنامه به دفترش میرفتم، دخترک نوجوان، محجوبه و لاغراندامی را میدیدم که با جامۀ سیاه و چادر (روسری) سپید معارف، بر چوکی (صندلی) کنار در نشسته بود. بار دوم یا سوم گویا سرشار دریافت که میخواهم بدانم که این دختر کیست که بیشتر روزها در همین وقت که مدارس تعطیل میشود، اینجا نشسته است، گفت: دخترم لیلا! و توضیح داد که لیلا بسیار به شعر و ادبیات علاقمند است. بیست و سه یا چهار سال بعد از آن روزها، هنگامی که من در استان خراسان ایران اقامت داشتم روزی در منزل به دیدار تنی چند از ادیبان و شاعران افغانستان توفیق یافتم که یکی از آنان دخترک محجوبهی سال ۱٣۵٢، اما شاعرهی شیرینکلام و نامآور آن روز، لیلا صراحت روشنی، بود. خانم روشنی که در آن روزها شاعرهیی بلند آوازه بود، به تن اندکی فربه و به روح اندکی افسرده و خسته مینمود. من آن افسردگی و خستگی را به دلیل شاعر بودن و در نتیجه حساس بودنش پنداشتم. از پدر شهید و دانشمندش و از خاطرات شیرینی که از مرحوم سرشار و از محبتهایش در دوران همکاری روزنامهنگاری داشتم یاد کردم و دریافتم که بسیار از شنیدن یادهای شیرین پدر گرامیاش شادمان شد. دریغا که بعدها شنیدم که این شاعره بیمار است و اندکی بعد شنیدم که به پدر مهربانش پیوسته است. روح پدر و دختر شاد باد.» (فکرت، محمدآصف، «یادی از چند دوست دانشور»، وبگاه آن روزها (کاتبان)، شهر اتاوا: یکشنبه ۸ بهمن ۱۳۸۵)اکادمیسین دستگیر پنجشیری مینویسد: «همزمان با تأسیس کنگرهی مؤسس (کنگرهی اول) کمیتهی مرکزی «جمعیت دموکراتیک خلق»، ... سرشار روشنی، نیز به عضویت جمعیت دموکراتیک خلق افغانستان پیوست؛ ولی در حوزههای حزبی شرکت نمیکرد. من عضو ارتباطی او با رهبری جمعیت بودم. این مرد دانشمند پس از چندی، بنابر دشواریهای زندهگی شخصی در آخرین سالهای زوال نظام شاهی در افغانستان پیوند خود را با جمعیت دموکراتیک گسست و در سالهای حاکمیت دموکراتیک خلق بهعنوان معاون اداری ریاست کوپراتیف مسکن مقرر شد و با پاکیزهگی خدمت میکرد.
... و با دریغ و درد به اشتباه ملاقات با یکی از کارمندان کلکانیتبار وزارت اطلاعات و کلتور در منزل خویش، در دوران سیطره دکتر نجیبالله [بر خاد] به زندان افتاد و پس از مدت کوتاهی جسد بیجان او بدون هیچ دلیلی به فرزندانش سپرده شد.» (اکادمیسین دستگیر پنجشیری، «پاسخ به نامهی نشرکردهی دکتور ع .ن. ف، ...»، تارنمای سپیدهدم)«زندگینامهی غلامشاه سرشار روشنی»، از صفحهی فیسبوک «یادبود شهید غلامشاه سرشار روشنی»؛ «گنه کرد در بلخ آهنگری به شوشتر زدند گردن مسگری». محمدحیدر اختر یکی از فرهنگیان افغانستان مقیم در آلمان، در صفحۀ ۵، شماره ۱٦٠ نشریهی «رنگین» مینویسد: «درست به روز ٢٢ قوس سال ۱٣٦٠ خورشیدی به اثر گزارشی، اعضای خاد رژیم کارمل، چون ماریا دارو مدیر عمومی اداری رادیو تلویزیون و شوهرش یوسف دارو از دفتر سید سرور بارز، مدیر مراقبت اداری رادیو تلویزیون افغانستان، بمبی را کشف کردند. این که بمب را چه کسی وارد محوطه رادیو کرده بود، آشکار نشد. اما ملازم (خدمتکار) آن اداره، بارز را مطلع ساخت و وی گرفتار (دستگیر) نشده فرار کرد. خادیهای مسلح از خاد شش درک به سرکردگی هدایتالله حبیب (برادر دکتر اسدالله حبیب)، نخست به رادیو تلویزیون و بعدا جهت تلاشی داخل منزل سیدسرور بارز واقع پغمان شدند. از بارز خبری نبود و چیزی هم بهدست خادیها نیامد. نظر به شدت مظالمی که خادیها در برابر خانوادهی بارز انجام دادند، کودک خوردسال او از ترس و وحشت خادیها که برایش دست داده بود با گریه و ناله اظهار داشت که «پدرم (بارز) شاید خانهی کاکا سرشارم باشد» و همین برای خادیها کافی بود که با عجله راه خانه سرشار را در پیش گرفته و وارد خانه او در حصه اول خیرخانه گردند. سرشار در حالت مریضی در بسترش خواب بود؛ زیرا از مدتی وی انتظار خالیشدن بستر را در یکی از بیمارستانها میکشید تا گردهاش را عمل کند. ولی خادیها بر وی رحم نکرده، سرشار را از بستر مریضی با خود بردند. در مدت بیست روزی که سرشار در دستگاه جهنمی خاد قرار داشت، آنقدر مورد شکنجه، و لتوکوب قرار گرفت تا اینکه تاب نیاورد و در ٢۹ ماه جدی سال ۱٣٦٠ خورشیدی جام شهادت نوشید.»
در گفتگوی احمدضیا ضیا، مسؤل هفته نامۀ «افق» که در کشور استرالیا منتشر میشود، با سید آقا زبیر، پسر مامای (پسر دایی) سرشار شمالی، چنین آمده است: در آن زمان، یکی از کارمندان بلندپایه خاد گفته بود: «بنابر مشکل گرده و مثانه، سرشار را به شفاخانه چهارصد بستر انتقال دادهاند، اما تحت نظارت خاد است و کسی نمیتواند از او بازدید کند». بیمارانی که از طرف خاد به شفاخانه چهارصد بستر معرفی میشدند، همه به طبقه پنجم تحت نظارت نمایندگان خاد و گاردهای محافظ بستر میشدند. علیرغم این، خانمم «عزیزه زبیر» که در آنوقت بهعنوان نرس انستیزی در شفاخانهی صحت طفل اندیراگاندی مشغول بهکار بود، با کمک یکی از نرسهای سرویس انستیزی شفاخانه چهارصد بستر توانست سرشار شمالی را دیدار کند. او گفت: «سرشار با جسم ضعیف و تن افسردۀ بر روی یک بستر چرکین افتاده بود. حالش وخیمتر از آن بود که تصور میکردم. مقدار زیاد آبیکه در مثانه و شکم او جمع شده بود، فشار زیاد را بالای تمام وجودش ایجاد کرده بود. بسیار ناآرام بود و بسیار تپایش داشت. ظلم و بیداد آن جانیان بهحدی بود که پیپ (لولهی) سیروم را در بدن مریضی گذاشته بودند که مجرای ادرارش بند بود و شکم او مالامال از آب شده بود. وقتی مریض چشمان بیرمق خود را باز کرد. سلام کردم و جویای احوالش شدم. او که متوجه من شد و مرا شناخت، با صدای بسیار ضعیف گفت: خوب شد که مرا دیدی. سرش را پائین کرد و چشمانش را بست. دانستم که چراغ عمر سرشار روشنی بهدست سیهکاران و جنایتکاران سرخاندیش به خاموشی گراییده است». («ناگفتهها از شهادت سرشار شمالی (روشنی) بهوسیله رژیم کارمل»، سایت اینترنتی «رنگین»)
[▲] جُستارهای وابسته
□
□
□
[▲] سرچشمهها
□
□
□
□
[▲] پيوند به بیرون
□ [۱ ٢ ٣ ۴ ۵ ٦ ٧ ٨ ٩ ۱٠ ۱۱ ۱٢ ۱٣ ۱۴ ۱۵ ۱٦ ۱٧ ۱٨ ۱۹ ٢٠]
ردهها: │ افغانستان │ ادبیات در افغانستان │ زندگینامهها │ چهرههای فرهنگی افغانستان │ شاعران افغانستان