|
تیمورشاه دُرّانی
فهرست مندرجات
پادشاهان افغانستان سلسلهی درانی
تیمورشاه درانی (به انگلیسی: Timur Shah Durrani) (زادهی ۱۱۵۵ هـ.ق - درگذشتهی ۱۲۰۷ هـ.ق)، دومین شاه افغانستان از سلسلهی درّانی و بزرگترین پسر احمدشاه درّانی که از سال ۱۱۸٦ هجری قمری تا زمان درگذشت خود بر تمام قلمرو پدرش، از خراسان کنونی تا هند فرمان راند.
▲ | زندگینامه |
تیمور ابدالی، فرزند احمدشاه ابدالی، از خاندان سدوزایی درانی است که تاریخ تولد او را بیشتر منابع ۱۱٦٠ هجری قمری در مشهد یا مازندران نوشتهاند؛ اما برخی نیز آن را در ۱۱۵۵ هجری قمری، یاد کردهاند. بهنوشتهی احمدعلی کهزاد، او از جانب مادر اهل بهسـود جلالآباد بود.
تیمور، در ابتدایی پادشاهی پدرش، احمدشاه درانی (۱۱٦٠ هـ.ق)، در مازندران یا خراسان بود و پس از مدتی توقف در مشهد بهروایتی بهسبب ممانعت علیشاه (علیقلی میرزا) افشار از حرکت خانوادهای احمدشاه بهسوی افغانستان، در سال ۱۱٦۱ هجری قمری، به هرات رفت و مادرش و دیگر بزرگان خاندان احمدشاه بهنام او حکومت هرات را بهدست گرفتند. دانشنامهی جهان اسلام در مدخل «تیمورشاه درانی» مینویسد:
- نادر افشار (حک: ۱۱۴۸-۱۱٦۰) طایفهی درّانی را از قندهار به خراسان کوچ داده بود. پس از کشته شدن نادر در ۱۱٦۰ و حملهی احمدشاه به قوچان و گریز احمدشاه از آنجا، تیمور در کَلات باقیماند. احمدشاه پس از تثبیت حکومت خود، به قصد پس گرفتن تیمورشاه، به خراسان رفت و با شاهرخ میرزای افشار (حک: ۱۱٦۱-۱۲۱۰) صلح کرد و تیمور را با خود به هرات برد و حاکم آنجا کرد.
اما این دورهی حکومت تیمور بر هرات دیری نپایید و چندی پس از آن، در ربیعالاول ۱۱٦۱ هجری قمری، وی و مادرش، در پی یورش سرداران ترکتبار ایرانی، بهبودخان و امیرخان به هرات، ناگزیر شدند هرات را ترک گفته به قندهار بروند. چندی بعد، در سال ۱۱٦٣ هجری قمری، احمدشاه درانی به خراسان لشکر کشید و هرات را گشود و تیمور را با سرپرستی مادرش، بار دیگر به حکومت هرات گماشت. اینبار، حکومت تیمور بر هرات تا سال ۱۱٦۹ هجری قمری به درازا کشید.
بهنوشتهی میر غلاممحمد غبار، تیمورشاه درانی «مرد تحصیلکرده و شاعر در زبان دری بود». بنابراین، وی بایست در ایام کودکی و نوجوانی به فراگیری علوم متداول زمان خود، در هرات پرداخته باشد.
با این حال، در سال ۱۱٦۷ هجری قمری، تیمور به ولیعهدی انتخاب شد. در همانسال بهسبب حملهی احمدشاه به خراسان و دور بودن احمدشاه از افغانستان، تیمور نایبالسلطنه نیز شد. در همین دوره (در سال ۱۱٦٨ هجری قمری)، وی گوهرشاد، دختر شاهرخ افشار را به زنی گرفت.
سپس، در سال ۱۱٦۹ هجری قمری، از هرات به قندهار رفت و در رکاب پدرش، در لشکرکشی دوبارهی او به هند، شرکت جست. در همین سفر بود که گوهرنسا بیگم، دختر عالمگیر دوم گورکانی، پادشاه هند، نیز به عقد تیمور درآمد و در سال ۱۱۷۰ هجری قمری، احمدشاه در بازگشت از دهلی، حکومت متصرفات خود در هند، به مرکزیت لاهور، را به تیمور سپرد و «تاج و طومار و خلعت سلطنت پنجاب و سند و کشمیر» را بدو داد. چون تیمور هنوز کودک بود، سردار جهانخان (یا جانخان) را به سپهسالاری و وزارت او گماشت. در لاهور و برخی دیگر از شهرهای هند بهنام تیمور سکه زدند. با این حال، حکومت تیمور در لاهور نیز چندان نپایید و در شعبان ۱۱۷۱ هجری قمری وی و سردار جهانخان، زیر فشار آدینهبیگ (از امرای گورکانی) و سیکها، ناگزیر به ترک پنجاب و بازگشت به قندهار گردیدند.
در ۱۱۷٢ هجری قمری، تیمور بازهم در لشکرکشی دیگر پدر خود به هند شرکت جست و در رکاب پدرش، در جنگهای او با هندیان، بهویژه در نبرد سرنوشتساز پانیپت (در سال ۱۱۷۴ هجری قمری)، حاضر بود. در بازگشت به قندهار، - در سال ۱۱۷۴ یا ۱۱۷۵ هجری قمری - بار دیگر، به حکومت هرات، با اختیار ضرب سکه و داشتن خاتم شاهی، گماشته شد و از آن پس تا زمان درگذشت احمدشاه، حاکم هرات باقی ماند.
تیمور اندکی پیش از مرگ احمدشاه درانی، به قصد عیادت پدر، یا شاید برای حضور در پایتخت به هنگام مرگ او، رهسپار قندهار شد و به روایتی، حتی به دیدار پدر در بیرون قندهار نایل آمد، اما احمدشاه درانی - که بهسبب بدگوییهایی که از تیمورشاه کرده بودند، نسبت به او بدبین شده بود -، نامهی تندی برای شاهزاده تیمور فرستاد و به لشکریان وی اجازهی ورود به شهر را نداد و دستور داد تا به هرات باز گردد. در تاریخ احمدشاهی آمده است:
-
«تیمور در قندهار به ملاقات پدر نایل آمد، اما بر اثر اقدامات وزیر به لشکریان او اجازه داده نشد که به شهر داخل شوند و شاه به او هدایت داد که به هرات باز گردد.»
بنابراین، شهزاده تیمور ناگزیر از بین راه به هرات باز گشت. تاریخ احمدشاهی به این نکته هم اشاره میکند که در سالهای اخیر زندگی احمدشاه، جدال بین شاهزاده تیمور و شاهولیخان بهشدت جریان داشت.
پس از مرگ احمدشاه درانی، شاهولیخان، اشرفالوزرأ داماد خود شاهزاده سلیمان، پسر دوم احمدشاه، را در قندهار به پادشاهی رساند. اما تیمور که پسر بزرگ احمدشاه بود و پادشاهی را حق خود میدانست، به شتاب، با سپاهیان فراوان، بهسوی قندهار روانه شد.
در این هنگام، بسیاری از مردم قندهار و برخی سرکردگان، مانند عبداللهخان دیوانبیگی وکیلالدوله، به مخالفت با سلیمان و شاهولیخان برخاستند و حتی مددخان اسحاقزایی و برخی سرکردگان دیگر از سلیمان جدا شده در میان راه به تیمور پیوستند. شاهولیخان که دور خود را خالی یافت، بهتر آن دید که به پیشباز تیمور برود و بکوشد تا به گفتوگو کار جانشینی را حل کند. اما همراهان تیمور، بهویژه معلم و مشاور او، ملا فیضالله خان دولتشاهی، که از تأثیر احتمالی شاهولیخان بر تیمور بیمناک بودند، وی را از دیدار با وزیر بر حذر داشتند و از اینرو، بهفرمان تیمور، شاهولیخان را، پیش از آنکه بهحضور تیمور برسد، با دو پسر جوان وی - شکراللهخان و آزادخان - و دو خواهرزادهاش - روحاللهخان و شکورخان - بگرفتند و بهقتل آوردند. در پی آن، شاهزاده سلیمان چارهای مگر تسلیم و پوزشخواهی نیافت و تیمورشاه وی را بخشود و وارد قندهار شد. بدین ترتیب، تیمور، در سال ۱۱٨٦ هجری قمری، بر تخت شاهی نشست.
تیمورشاه، پس از آنکه به قندهار نظم داد، به کابل رفت و آنجا را پایتخت کرد. گفته میشود، از آنجا که دربار قندهار زیر سلطهی زمینداران بزرگ و سرکردگان قبایل بهویژه سرداران درانی، قرار داشت که بهسبب قتل شاهولیخان و بازداشت برخی سرداران مانند جهانخان سپهسالار، از تیمورشاه سخت ناخرسند بودند و میکوشیدند تا قدرتش را محدود نمایند، تیمورشاه تصمیم به انتقال پایتخت از قندهار به کابل گرفت. البته دلایل دیگری نیز در این تصمیمگیری تأثیر داشتند. از جمله یکی از مهمترین این دلایل آن بود که تیمورشاه کودکی و جوانیاش را در شهر فارسیزبان هرات بهسر برده و در محیط علم و فضل و شعر و ادب آن سامان پرورش یافته بود و از اینرو، محیط قندهار که بهطور عمده مردم آن پشتوزبان بودند با سلایق ذوقی و ادبی او چندان سازگار نبود. از سوی، شهر کابل، اهمیت فرهنگی و حتی سوقالجیشی آن بسیار بیشتر از قندهار بود.
بههر تقدیر، تیمورشاه در اواخر سال ۱۱۸٦ هجری قمری به کابل رفت و شماری از سرداران درانی را هم، از بیم آنکه مبادا در غیبت او در قندهار سر به شورش بردارند، با خود بدانجا برد. اندکی بعد، دو تن از سرداران خود، پیر دوستخان فوفلزایی و برخوردارخان اچکزایی را برای سرکوبی قبادخان، معروف به قیاد خان، والی قطغن که پس از مرگ احمدشاه بشوریده و نواحی قطغن و قندوز و بدخشان و بلخ را تصرف کرده بود، به شمال هندوکش گسیل داشت. قبادخان در برابر سپاه شاهی تاب نیاورده و در هنگام فرار از قلعهی قندوز، دستگیر شد و بهدست یکی از رقبای محلی خود بهقتل رسید.
با این حال، شیوهی مستقل حکومت تیمورشاه، سبب افزایش مخالفت خوانین بزرگ با وی شد، بهطوری که عبدالخالقخان را، که از ریشسفیدان سدوزایی (از قبایل افغانستان) و حاکم و مستأجر مالیات شکارپور سند بود، که از سختگیریهای شیخ عبدالطیف هروی، از نوادگان شیخ احمد جام ژنده پیل و «مستوفی دفتر بقایا» به تنگ آمده و برآشفته بود، به سلطنت رساندند. عبدالخالقخان از قندهار برای تسخیر کابل و خلع تیمور، عازم کابل شد و تیمورشاه نیز که با کمک سرداران قزلباش سپاهی شش هزار نفری فراهم آورد، از کابل حرکت کرد و در محل ششگاو در نزدیکی غزنه با سپاه عبدالقالقخان درآویخت. در این جنگ، عبدالخالق دستگیر و بهحکم تیمورشاه نابینا شد و به زندان افتاد. بدین ترتیب، شورش عبدالخالقخان سدوزایی، مهمترین خطری که حکومت تیمورشاه را از همان آغاز تهدید میکرد، در سال ۱۱۸۸ هجری قمری پایان یافت.
تیمورشاه سپس به قندهار رفت و پس از سروسامان دادن به اوضاع آنجا به کابل بازگشت. در کابل دلدارخان اسحاقزایی را برکشید و بدو لقب مددخان و مقام امیرالامرایی یا سپهسالاری داد و پایندهخان را نیز به لقب سرفرازخان مخاطب ساخت. وی پس از شکست شورش عبدالخالقخان، کابل را بهطور قطعی به پایتختی خود برگزید. دیوانسالاران برجستهای مانند قاضی فیضاللهخان دولتشاهی و شیخ عبدالطیف هروی را که بیشترشان از مردم غیرپشتون بودند، قدرت و اختیارات فراوان بخشسد و کوشید تا از قدرت سرداران درانی هر چه بیشتر بکاهد. اما از آنجا که این سرداران پایه و ستون اصلی قدرت نظامی دولت را تشکیل میدادند، نخواست یا نتوانست آنها را یکسره نابود سازد. از اینرو، تا پایان پادشاهی تیمور میان وی و سرداران گونهای بدگمانی حاکم بود که گاه به آشتی و گاه به شورش آشکار و جنگ میانجامیدند.
تیمور، در سال ۱۱۹٠ هجری قمری که در پیشاور بهسر میبرد، از توطئهی فیضاللهخان خلیلخیل مهمند، از زمینداران ناحیهی پیشاور که با همدستی یاقوتخان خواجهسرا، و همدلی میان محمدی پیرزاده پسر شیخ عمر چمکنی پیشاوری، در پی کشتنش برآمد، جان بهدر برد و فیضاللهخان و هزاران تن از هوادارانش و بسیاری از مردم پیشاور و نیز، یاقوتخان خواجهسرا به قتل رسیدند. اما دانشنامهی جهان اسلام مینویسد:
- در ۱۱۹۳، هنگامی که تیمور در بالاحصار پیشاور اقامت داشت، فیضاللّهخان خلیل جمعی از خوانین پیشاور را همراه خود کرد. آنان به اقامتگاه تیمور حمله کردند و تیمورشاه به سپاهیان دستور داد که داخل ارگ شوند و مهاجمان را بکشند. در نتیجه، تعداد زیادی از شورشیان و مردم کشته شدند (درّانی، صص ۱۵۲-۱۵۳؛ غبار، ص ۳۷۵).
غلامان شاهی که از قزلباشان بودند، در سرکوبی این توطئه نقش بسیار مؤثری داشتند. در همان سال توطئه شماری از بازماندگان شاهولیخان برای کشتن تیمورشاه در کابل کشف شد و بیشتر توطئهگران به قتل رسیدند و شیرمحمدخان (اشرافالوزرا مختارالدوله در دورهی زمانشاه) پسر شاهولیخان خانهبند و بازداشت شد.
تیمورشاه پس از آنکه وضعیت داخلی افغانستان را تا اندازهای سروسامان داد و موقعیت خود را در پایتخت استوار کرد، به متصرفات درانیان، بهویژه در شبهقاره که پس از مرگ احمدشاه بهدست سیکها یا دیگران افتاده یا والیان افغانی آنها سر به شورش برداشته بودند، روی آورد. در ۱۱۹۴ قمری سیکها را بشکست و مولتان را از دست آنها بیرون آورد. با فرستادن لشکرهایی به نواحی بهاولپور سند، فرمانروایان محلی این ولایات، یعنی رکنالدوله محمد بهاولخان بهادر عباسی و تالپوران سند را به فرمانبرداری و خراجگزاری واداشت.
در ۱۱۹۹ قمری برای سرکوبی آزادخان پسر حاجی کریمدادخان پوپلزایی، ولایتدار کشمیر که دعوی استقلال داشت، به پیشاور رفت و از آنجا سپاهی به فرماندهی مددخان اسحاقزایی را به کشمیر فرستاد و آزادخان شکسته شد و برای آنکه بهدست سربازان شاهی نیفتد، خود را کشت.
تیمورشاه خراسان را در قلمرو خود و شاهرخ افشار را نیز تحتالحمایهی خود میشمرد. از اینرو، هنگامی که اوضاع مشهد در نتیجهی درگیری میان پسران شاهرخ، نادرمیرزا و نصرالله میرزا، بههم خورد و میرمحمدخان عرب زنگویی، حاکم طبس، بر مشهد استیلا یافت و نادرمیرزا را دستگیر ساخت و ممشخان کرد خبوشانی را به حکومت مشهد گماشت و نادرمیرزا را با خود به طبس برد، پادشاه درانی سردارانش مددخان اسحاقزایی و احمدخان نورزایی را به مشهد گسیل داشت و خود در پی آنها از قندهار رهسپار هرات گردید و مشهد و طبس به محاصرهی سپاهیان تیمور درآمد. میرمحمدخان و ممشخان سرانجام تاب نیاوردند و تن به تسلیم دادند و نادرمیرزا آزاد شد و شاهرخ باردیگر - بهعنوان دستنشاندهی شاهنشاه افغان - بر سریر حکومت مشهد نشست و نادرمیرزا نیز نزد شاهزاده محمود، پسر تیمورشاه، در هرات گسیل شد. تاریخ این لشکرکشی را به اختلاف ۱۱۹٦ و ۱٢٠٠ قمری نوشتهاند.
افزون بر این، در ۱٢٠۱ قمری نیز مددخان و احمدخان به نیشابور اعزام شدند و حسنخان پسر عباسقلیخان قرابیات، حاکم نیشابور، تاب نیاورد و تن به فرمانبرداری شاهنشاه افغان داد.
تیمورشاه در ۱٢٠۴ قمری برای مقابله با میر معصوم شاهمراد، فرمانروای بخارا که کرکی و مرو، از متصرفات درانیان را بگرفته بود، بهسوی بلخ لشکر کشید و پس از گذر از هندوکش در حدود آقچه با قوای شاهمراد روبهرو گردید. اما پس از چند درگیری و زدوخورد، که در مجموع برتری با قوای تیمورشاه بود، دو طرف به صلح رضایت دادند و پس از تعیین سرحدات دو کشور - در سال ۱٢٠۵ قمری - به پایتخت خود باز گشتند. دانشنامهی جهان اسلام در این باره مینویسد:
- در ۱۲۰۲ تیمور با شاه مرادخان (میر معصوم شاهمراد)، حاکم بخارا که به مرو حمله کرده بود، جنگید. شاهمرادخان شیعیان مرو را برای تغییر دادن مذهبشان تحت فشار قرار داده بود (غبار، ص ۳۷۶). تیمور پس از لشکرکشی، نامهای برای شاهمرادخان فرستاد تا او را از اعمالش منصرف کند، ولی شاهمرادخان نپذیرفت و برادرش را با سیهزار تن برای شبیخون به لشکر تیمور فرستاد ولی تیمور شاه از اقدام او آگاه شد و به سپاهیان خود آمادهباش داد. در نتیجه، سپاهیان شاهمرادخان شکست خوردند (درّانی، ص ۱۵۶). شاهمرادخان هیئتی از علمای مذهبی را نزد تیمور فرستاد و درخواست مصالحه کرد. تیمورشاه و شاهمرادخان عهدنامهای منعقد کردند و مانند گذشته آمودریا را حد فاصل افغانستان و بخارا قرار دادند (درّانی، ص ۱۵۷؛ غبار، همانجا).
شاهنشاه درانی، در اواخر پادشاهیاش، ارسلانخان مهمند را که از همدستان فیضاللهخان خلیل بود و پس از ناکامی و کشته شدن فیضاللهخان بگریخت و در گردنهی خیبر به سرکشی و باجگیری از قافلهها میپرداخت، پس از سالها با وعدهای امان و قید سوگند به چنگ آورد و به پای پیل افکند. همچنین فتحخان یوسفزایی، جاگیردار مظفرآباد کشمیر، را که از دادن مالیات خودداری کرده بود، در پیشاور بکشت.
تیمورشاه که زمستانها را معمولاً در جلالآباد یا پیشاور میگذراند، در ۱٢٠٧ قمری در پیشاور، بهسبب افراط در شرابخواری، بیمار شد و پس از بازگشت به کابل، در هفتم شوال همانسال درگذشت و در کابل دفن شد (درّانی، صص ۱۶۰-۱۶۱).
بهنوشتهی دانشنامهی ادب فارسی تیمورشاه امپراتوری بزرگی را از پدرش احمدشاه به ارث برده بود، ولی وی آن جذبه و اقتدار پدرش را نداشت و از اینرو، نتوانست یکپارچگی امپراتوری را آنچنانکه باید حفظ کند.
بنابراین، شورشهای داخلی که در دورهی پادشاهی تیمورشاه آغاز شد، آسیبهای جدی بر پیکر آخرین شاهنشاهی افغان وارد آورد؛ چنانکه بهنوشتهی دانشنامهی ایرانیکا:
- گرایشهای گریز از مرکز شدّت گرفت. تیمور، اگرچه توانست حمله سیکها را دفع کند - ملتان را که در ۱۱۸٦ هجری قمری (۱٧٧٢ میلادی) از دست رفته بود در ۱۱۹۴ بازپس گرفت -، ولی زمام قدرت را در سند و بخشی از بلخ از دست داد و این نواحی، مگر از طریق پیوندهای فئودالی صوری و مبهم، دیگر بخشی از قلمرو او نبودند.
این دانشنامه میافزاید:
- تجزیه در قلب امپراتوری بود که به جدّیترین شکلی آن را تهدید میکرد. تیمورشاه، که جذبه پدرش را نداشت، بهجلب حمایت ایلهای پشتون کمتر کوشید و بیشتر نیروی خود را صرف جذب عناصر شهریشده و ایرانیمآب (چون تاجیکها و قزلباشها) کرد که نفوذشان در میان لشکریان و مقامات حکومتی رو به افزایش بود؛ انتقال پایتخت از قندهار، در قلمرو پشتونها، به کابل (۱۱۸۹ هـ.ق / ۱٧٧۵ م) نمونهای از این سیاست بود.
تیمور شاه امیدوار بود که وحدت ملی بهوجود آورد و قدرت خویش را تثبیت کند، ولی تنها نتیجهی اقداماتش رنجش سرکردگان ایلهای پشتون بود بیآنکه توانسته باشد طبقات شهرنشین را، که هنوز زیر بار مالیاتهای گزاف بودند، با خود آشتی دهد. سلطنت سدوزاییها بهسرعت پایه اجتماعی خود را از دست داد؛ مرگ تیمورشاه (٧ شوال ۱٢٠٧ هـ.ق / ۱٨ مه ۱٧۹٣ م) به دورهی هرج ومرج، انقلابهای درباری و ایلبازیهایی منجر شد که تقریباً نیم قرن بهطول انجامید.
با این حال، در طی حدود ۲۱ سال سلطنت تیمورشاه، بهرغم وجود خانهای بزرگ، دولت مرکزی مقتدر و متنفذ جانشین رسوم قبیلهای شد. تیمورشاه آزادیهای مذهبی داد و در ادارهی کشور و نظام حکومتی، رجال طبقهی متوسط را بدون در نظر گرفتن زبان و قوم و مذهب بهکار گماشت. او در سیاست خارجی، محتاط و مدبر بود و با آنکه مناطقی، از جمله ملتان، پنجاب، مرو و خراسان کنونی را در دست داشت، به سایر مناطق هندوستان، کشورهای ماوراءالنهر و ایران دستاندازی نکرد و بیشتر به امور داخلی افغانستان پرداخت. امنیت داخلی و مرکزیت سیاسی و اقتصادی سبب رونق کشاورزی، صنایعدستی، معماری و نجاری شد. شهرهای افغانستان بهسبب مبادلات تجاری به یکدیگر متصل و بازارهای داخلی غنی شدند. همچنین مدارس علوم قدیم تأسیس گردید و شعر و ادب نیز رونق گرفت.
تیمورشاه به زن و تجمل علاقهی فراوان میورزید؛ تاج مکلل بر سر میگذاشت و جامههای فاخر آراسته به جواهر میپوشید و گویند ٣٠٠ زن و کنیز داشت و دستکم ٣۴ پسر و ۱٣ دختر از او بهجا ماند که هشت پسر نخست او عبارتند از: همایون، محمودشاه، حاجی فیروزالدین، سلطان شاهعباس، کهندلخان، زمانشاه و شجاعالملک. از این جمع، پس از او، زمانشاه بر تخت شاهنشاهی افغان نشست.
▲ | کارنامهی ادبی |
تیمورشاه فرمانروایی درسخوانده و تربیتیافته بود. در هرات که مرکز ادبا و فضلا بود، برآمد و از همان کودکی با مردم فاضل و شاعر نشست و برخاست میکرد. خود هم شاعر بود و هم شعرشناس و در دربار او انجمن ادبی کوچکی فعالیت میکرد که گذشته از شاعران و ادبیان محلی، شماری از فضلای کشورهای همسایه نیز به آنجا آمد و شد میکردند. گفته میشود شماری از سخنوران و فضلای همنشین تیمورشاه مناصب بلندپایهی دولتی نیز داشتند.
از دانشوران و نویسندگان و سرایندگانی که به دربار تیمورشاه راه داشته و از نواخت او برخودار بوده و وی را ستودهاند یا در روزگار او در قلمروش میزیستهاند، میتوان از میر هوتکخان افغان، ملا پیرمحمد کاکر، اللهویردی حیرت شاملو، میرزا محمدرضای برنابادی هروی، رضاقلی نوایی - متخلص به هما -، عبدالله شهاب ترشیزی، سردار عبداللهخان وکیلالدوله، میر عبدالهادیخان عشرت، عیدی غزنوی، میرزا محمدعلی فروغ اصفهانی، میرزا سید محمود حسینی بالاحصاری - متخلص به سالک - مؤلف تاریخ احمدشاهی، محمد حیات آقهباش قاجار، لعلمحمدخان عاجز، میرزا قلندرخان، عایشه درانی، واقف لاهوری، شیخ سعدالدین احمد انصاری، میرزا محمدنبی احقر بدخشی، ولی طواف کابلی، و میر علی عسکر وصفی نام برد.
تیمورشاه در شعرهای خود، بهنام خود تخلص میکرد. وی بیشتر به فارسی دری و گاه به پشتو میسرود. نسخهای از دیوان او، حاوی ٢۱۹ غزل و پانزده رباعی است. سرودههای فارسی او از پختگی برخوردارند و از غزلیات او چنین بر میآید که وی در غزلسرایی بیشتر از حافظ شیرازی و واقف لاهوری پیروی میکرد. دیوان تیمورشاه در سال ۱٣۵٦ خورشیدی در کابل به چاپ رسیده است.
[▲] يادداشتها
[▲] پيوستها
...
[▲] پینوشتها
تیمورشاه در سال ۱۱۵۵ در مشهد بهدنیا آمد (درّانی، ص ۱۴۸؛ غبار، ج ۱، ص ۳۷۲). میر محمدصدیق فرهنگ به نقل «تیمورشاه درانی» (ج ۱، ص ٢٦) مینویسد: «تیمورشاه در سال ۱٧۴٧ میلادی، یعنی همان سالی که احمدشاه به پادشاهی رسید، متولد شده است» (فرهنگ، میر محمدصدیق، افغانستان در پنج قرن اخیر، ج ۱، ص ۱۵۱).
دانشنامهی جهان اسلام به نقل از: درّانی، همانجا؛ حسینیمنشی، ص ۸۳؛ مرعشی صفوی، ص ۸۸؛
ایرانیان همواره از سر دشمنی با افغانها برای تخطئهکردن آنها از هیچ تلاشی فروگذار نمیکنند. آنچه در دانشنامهی جهان اسلام، مبنی بر «گریز احمدشاه از قوچان» آمده است، در تاریخ احمدشاهی، سخن در میان نیست. اما آنچه از تواریخ بر میآید، این است که «نادرشاه افشار بسیار تحت تأثیر افغانان بود و در امپراتوری خود مناصب و مقامات بالایی به آنها واگذار کرده بود.» (اسعدی، مرتضی، جهان اسلام، ج ۱، ص ٧۵) این امر سبب گردید که قزلباشهای ایران نسبت به افغانها در دل خصومت بورزند. هنگامی که نادرشاه در اواخر عمر تغییر اخلاق داد و پسر خود رضاقلی میرزا را کور کرد. سپس از کار خود پشیمان شد و برخی از اطرافیان خود را که در این کار آنها را مقصر میدانست، کشت. همچنین به نوشتهی م. ر. آرونوا و ک. ز. اشرافیان وی میخواست بهقیمت قتل و کشتار و نابودی دهها هزار نفر، حاکمیت خود در قلمرو صد پارچهای که دچار زوال عمیق بود، حفظ کند (م. ر. آرونوا و ک. ز. اشرفیان، دولت نادرشاه افشار، ترجمهی حمید امین، ص ٢۹٦) و برای تامین هزینه جنگهای خود مالیاتهای گزافی از مردم بگیرد (نادر شاه، از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد)، به همین دلیل شورشهایی در جایجای کشور روی میداد. زمانیکه نادر برای رفع یکی از این شورشها به خراسان رفته بود، جمعی از سردارانش بهرهبری علیقلیخان شبانه به چادر وی حمله کردند و او را به قتل رساندند. به گفتهی لارنس لکهارت، مورخ انگلیسی، «نادر در اردوگاه خود چهار هزار تن نگهبان افغانی داشت که همه نسبت به او وفادار بودند... شب یازدهم جمادیالثانی، نادر سران سربازان افغانی را احضار کرد و به آنان چنین گفت: «من از نگهبانان خود راضی نیستم و از وفا و دلیری شما آگاهم. حکم میکنم فردا صبح همه آنان را توقیف و زنجیر کنید و اگر کسی مقاومت کند ابقا نکنید. حیات من در خطر است و برای حفظ جان فقط به شما اعتماد دارم.» نوکری گرجی این موضوع را به اطلاع سرداران نادر رساند و ایشان مصمم شدند تا دیر نشده، نادر را از میان بردارند. تا پاسی از شب رفت، مواضعین به خیمه چوکی، دختر محمدحسنخان قاجار، که نادر آن شب را در سراپرده او بود، رو آوردند. ترس به آنان چنان غلبه کرد که اکثرشان جرات ورود به خیمه را نکردند. فقط محمدخان قاجار، صالحخان و یک شخص متهور دیگر وارد شدند و چوکی تا متوجه آنها شد نادر را بیدار کرد. نادر خشمناک از جای برخاست و شمشیر کشید. پایش در ریسمان چادر گیر کرد و درافتاد. تا خواست برخیزد، صالحخان ضربتی وارد آورد و یک دست او را قطع کرد. سپس محمدخان قاجار، با خونسردی سر نادر شاه را از تن جدا ساخت. جنایتکاران آنگاه هرچه را که در دسترس یافتند تصرف کردند و بعد وارد حرمسرا گردیدند و آنچه جواهرات یافتند، برداشتند و از حرم با شتاب به چادرهای سه وزیر مورد توجه نادر شتافتند و دو تن از آنان را به هلاکت رسانیدند، اما از عهده قتل سومی برنیامدند.»همو میافزاید: «فرمانده نگهبانان افغانی، احمدخان ابدالی بود که سناش از ٢٣ تا ٢۵ سال تجاوز نمیکرد و ابراز شایستگی و حرارت و فعالیت خاصی مینمود و توانسته بود اعتماد کامل نادر را نسبت بهخود جلب کند. احمدخان و افسرانش، پس از آنکه قول دادند اوامر نادر را اجرا نمایند، از اردوگاه خارج شده و برای کار آماده گردیدند»لکهارت در ادامه مینویسد: «پس از قتل نادر هرج و مرج و وحشت عجیبی در اردوگاه حکمفرما گردید. احمدخان و چهارهزار تن نگهبان افغانی نادر در آغاز باور نمیکردند که نادر بهقتل رسیده باشد و چون بهطور منظم برای حمایت او بهطرف اردوگاه رهسپار گردیدند، مشاهده کردند که ششهزار تن قزلباش راه را بر آنها بستهاند. بیدرنگ چهارهزار سرباز دیگر به قزلباشها پیوستند. اما افغانها با وجود قلت عده راه عبوری برای خود یافته و داخل چادر نادر شدند و هنگامیکه جنازه بیسر شاه نیرومند ایران را غرق در خون یافتند، وحشتزده شده و سخت مغموم گردیدند و سپس با وجود حمله قزلباشها توانستند خود را از چنگ آنها برهانند و سالم بهقندهار برسند.» (لکهارت، لارنس، نادرشاه، ترجمهی مشفق همدانی، صص ٣٢۵-٣٢٧)بنابراین، در تاریخ احمدشاهی آمده: «از آنجا که اساس کار عالم را کارکنان قضا و قدر، بر وجود سلطان عادل و نصب پادشاه نصفت دستگاه دریادل گذاشتهاند و غازیان نصرتنشان درّانی که فیالحقیقت دولت نادرشاهی بهضرب شمشیر مجاهدت و معاضدت ایشان رونق و انتظام یافته بود، کجا سر به خدمت دیگری فرود میآوردند؟ و با وجود ذیجود آنحضرت که از قدیمالایام بزرگی و اختیار ایل جلیل درّانی از آبا و اجداد بزرگوار به میراث یادگار داشتند، کی اطاعت غیری را بر خود گوارا میکردند؟ تمامی خوانین عظام و رؤسأ و سرکردگان والامقام، بعد از مصلحت و کنکاش از خواص و عوام به جمعیت و ازدحام تمام، وارد درگاه سپهر حتشام گردیده، متفقاللفظ و الکلمه استدعای جلوس میمنت مأنوس اقدس بر اورنگ سلطنت موروثی نمودند. هرچند طبع بلند و همت آسمان مؤیّد آنحضرت - که همای همایون بال سعادت دو جهانی را در شکارگاه فقر و درویشی، صید دام گوشهنشینی و عزلتاندیشی خود ساخته بود - از قبول مستدعیات ایشان ابا و استنکاف فرموده، فایده بر آن مترتب نگردید و ایستادگی و اصرار آن جماعت از حد گذشت. معهذا درویش عاقبتاندیش تجردکیشی موسوم به درویش صابر از بدو حال نظر به ملاحظه انوار عظمت و دولت و کامرانی و اقبال از ناحیه احوال فرخنده مآل آن خدیو بیهمال همیشه مانند نصرت و اقبال، ملازم رکاب هلال مثال و پیش از وقوع قضیه قتل نادرشاه به الهام ملهمان غیبی عرض کرده بود که شادروان قصر دولت خدیو سکندرمنزلت وقتی بر سر پا خواهد شد که سراپرده دولت نادری سرنگون شود و در آن روز آنحضرت را به این نوید سراسر امید بشارت داده همهجا در موکب همایون حاضر و ناظر میبود، در آن روز از میان فرق سرکردگان ظاهر گردید. در اثنای استدعا و التماس مردم و ابا و استنکاف خدیو جهانستان، گیاه سبزی بهدست گرفته نزدیک آمده، بهجای جیقه بر گوشه کلاه آن حضرت استوار ساخته، این خطاب مستطاب را تکرار نمود: ای قبای پادشاهی راست بر بالای توتاج شاهی را فروغ از لؤلؤی لالای تو ...» (حسینی منشی، تاریخ احمدشاهی، صص ۵۹-٦٠)میر محمدصدیق فرهنگ به نقل از تاریخ احمدشاهی (ج ۱، ص ۱٦٢) مینویسد: «احمدشاه چون بعد از قتل نادرشاه به عجله به قندهار باز گشت، زوجهاش را در ایران گذاشت و ... بعد از جلوس احمدشاه زوجه و طفل او بازهم مدتی در مشهد بودند و به روایت شاهولیخان وزیر، علیشاه افشار که بعد از قتل نادر چندی زمام امور را در دست داشت، آنها را تحت نظارت خود گرفته بود. وقتیکه مشهد به تصرف شاهرخ میرزا (نوهی نادرشاه) درآمد، وی، در سال ۱٧۴۹ زوجه و طفل احمدشاه را رها نموده به قندهار فرستاد» (فرهنگ، پیشین، ج ۱، صص ۱۵۱-۱۵٢).درّانی، همانجا
دانشنامهی جهان اسلام، به روایات سست استناد کرده است.
بنا به نوشتهی احمدعلی کهزاد: «میگویند که احمدشـاه بابا در سـال اخیر حیات خویش (یعنی ۱۱٨٦ هـ.ق) قبل از اینکه برای اسـتراحت بهطرف کوه توبه (۴۵ مایلی جنوب شـرقی قندهار) حرکت کند در طی مجلسی مرکب از سـران قوم شـهزاده تیمور را به ولایتعهدی تعیین نمود و بزرگان قوم را از این نیت خویش آگاه سـاخت و سـپس بهطرف محال «معروف» حرکت کرد.» (کهزاد، احمدعلی، رجال و رويدادهای تاريخی افغانستان، ص ؟)
حسینی منشی، صص ۱۷۰، ۲۷۲
درّانی، همانجا؛ و نیز ...
احمدعلی کهزاد مینویسد: «در روزهاییکه بیماری احمدشـاه بابا شـدت نمود، شـهزاده تیمور نایبالحکومهی ولایت هرات به قصد دیدن پدر بهطرف قندهار آمد ولی در بین راه در محل «واشـیر» که از هیرمند بهطرف قندهار واقع اسـت، از جانب شـاه به او امر رسـید که بهسوی هرات مراجعت کند. بر گردانیدن شـهزاده تیمور آنهم از نزدیکی قندهار مسـئلهی بسـیار باریکی اسـت که در قضیۀ جانشـینی احمدشـاه درانی به زیان شـاهولیخان وزیر تمام میشـد؛ چنانکه برخی از مؤرخان واضح در این زمینه اشـاره کرده و دخالت شـاهولیخان و آماده سـاختن دامادش شـهزاده سـلیمان را به پادشـاهی، علت ممانعت آمدن شـهزاده تیمور به قندهار میدانند و چون احمدشـاه مرضش شـدت داشـت امکان زیاد میرود که امر ممانعت از جانب شـاه از طرف وزیر صادر شـده باشـد.» (کهزاد، احمدعلی، پیشین، همانجا)
حسینی منشی، صص ۱۴۸-۱۴۹
همانجا، ص ۱۴۹؛ غبار، ج ۱، ص ۳۷۲
درّانی، همانجا؛ غبار، ج ۱، ص ۳۷۳
پس از درگذشت احمدشاه، وزیر او، شاهولیخان، شاهزاده سلیمان را به پادشاهی رساند (حسینی منشی، ص ۱۴۹؛ غبار، ج ۱، ص ۳۷۲). بیشتر امرا بهواسطهی تسلط شاهولیخان بر امور، از شاهزاده سلیمان رویگردان شدند و به هرات رفتند. تیمور نیز با سپاهیان فراوان به قندهار رفت (درّانی، همانجا؛ غبار، ج ۱، ص ۳۷۳) و آنجا را تصرف کرد و بهدستور او شاهولیخان و پسرانش را کشتند (درّانی، همانجا). بدین ترتیب، تیمور در ۱۱۸۶ به پادشاهی رسید (همانجا، ص ۱۵۰). (رجوع شود به دانشنامه جهان اسلام، مدخل تیمورشاه درانی)
همانجا؛ غبار، ج ۱، ص ۳۷۴
غبار، همانجا
درّانی، همانجا
همان، ص ۱۵۱
غبار، ص ۳۷۷
همان، صص ۳۷۷-۳۷۸
همان، ص ۳۷۸
[▲] جُستارهای وابسته
□
□
□
[▲] سرچشمهها
□ حسینی منشی، محمود بن ابراهیم، تاریخ احمدشاهی (تاریخ تشکیل اولین حکومت افغانستان)، مصحح: زرگرینژاد، غلامحسین، تهران: دانشگاه تهران، مؤسسهی انتشارات و چاپ، ۱٣٨۴
□ لکهارت، لارنس، نادرشاه، ترجمهی مشفق همدانی، تهران: مؤسسهی انتشارات امیرکبیر، چاپ دوم، ۱٣٣٧
□
□
[▲] پيوند به بیرون
□ [۱ ٢ ٣ ۴ ۵ ٦ ٧ ٨ ٩ ۱٠ ۱۱ ۱٢ ۱٣ ۱۴ ۱۵ ۱٦ ۱٧ ۱٨ ۱۹ ٢٠]
ردهها: │ تاریخ افغانستان │ پادشاهان افغانستان │ زندگینامهها