|
زمانشاه دُرّانی
فهرست مندرجات
پادشاهان افغانستان سلسلهی درانی
زمانشاه درانی (به انگلیسی: Zaman Shah Durrani) (زادۀ ۱۷۷۰ م - درگذشتۀ ۱۸۴۴ م)، سومین شاهنشاه افغان از سلسلهی درّانی (اَبدالی)، از نظر سن، ششمین و بهقول میر محمدصدیق فرهنگ هفتمین پسر تیمورشاه درانی و نوهی احمدشاه درانی بود که از ۱۷۹٣ تا ۱۸۰۰ میلادی بر تمام قلمرو امپراتوری درانی، از خراسان کنونی تا سند، فرمان راند. فریر، نویسدهی انگلیسی، او را مرد شجاع، ذکی، بصیر و فعال توصیف میکند که دایماً بهروی زین اسب بود و پس از پایان جنگی به جنگ دیگر میشتافت.
▲ | زندگینامه |
زمانشاه ابدالی، ششمین یا هفتمین پسر تیمورشاه ابدالی (پس از همایون، محمود، حاجی فیروزالدین، عباس و کهندل)، از خاندان سدوزایی درانی است که از مادر یوسفزایی، در سال ۱۱٨٦ هجری قمری (۱۷۷۰ میلادی) در قندهار یا کابل زاده شد. او در زمان پادشاهی پدر خود، حکومت کابل را داشت، در حالی که از میان برادران دیگرش همایون (پسر بزرگ تیمورشاه) والی قندهار، محمود (پسر دوم تیمورشاه) والی هرات، عباس والی پیشاور و شحاعالملک (برادر کهتر زمانشاه که با او از یک مادر بود) والی غزنه و زابلستان بود. بهروایتی، تیمورشاه در حیات خود زمانشاه را به ولایتعهدی برگزید، ولی برخی پژوهشگران این خبر را به دیدهی تردید مینگرند. فرهنگ مینویسد:
- برخی از مورخان مانند رضاقلی هدایت در مجمعالفصحأ متذکر شدهاند که تیمورشاه در دورهی حیات خود، پسرش شهزاده زمان را ولیعهد تعیین کرد. اما این روایت از سوی مورخان معاصر آنها تأیید نشده است. با این وجود، زمانیکه او از جانب پدر بهعنوان والی پایتخت تعیین شد، چنین مینماید که تیمورشاه برای انتقال پادشاهی به زمانشاه بیمیل نبوده است، ولو اینکه به رعایت خاطر سایر پسرانش نمیخواست این ترجیح را رسمی و علنی سازد.
بنابراین، پس از مرگ تیمورشاه در هفتم شوال ۱٢٠٧ هجری قمری، پسران او هر یک به هوای تاج و تخت افتادند و از میان آنها شاهزاده عباس ٢۴ ساله که از پیشاور به کابل آمده بود، بهطور آشکارا دعوی شاهی نمود و برخی درباریان و امیران بلندپایه نیز از او هواداری کردند و شاهزادگان و وابستگان در سرای او گرد آمدند. اما سرداران بهویژه سردار پایندهخان ملقب به سرافرازخان بارکزایی، فتحاللهخان سدوزایی مولتانی و اخترمحمدخان نورزایی و سران ارتش که از قوم قزلباش، قلماق و رکا بودند، مانند امیر اصلانخان جوانشیر، جعفرخان قزلباش و ... از شهزاده زمان که در آن ایام ٢٠ سال داشت و جوان شجاع و جاهطلب بود، حمایت کردند و بنابر سراجالتواریخ «درب سرای شهزاده عباس که همهی شهزادگان در آنجا بودند، ببستند و مردم جوانشیر، تبعهی امیر اصلانخان را به حفاظت گماشتند که ایشان را راه برونشدن ندهند و خودشان نزد شهزاده زمان رفته او را که قدم به مرحلهی بیست سالگی گذاشته بود، به سلطنت برداشتند.»
شهزادگانی که در سرای شاهزاده عباس عملاً زندانی شده بودند، پس از پنج روز، از فشار گرسنگی، ناچار به پادشاهی شاهزاده زمان تن در دادند. با این وجود، زمانشاه که مردی سختگیر و بدگمان بود، دستور داد تا آنها را در زندان بالاحصار کابل در بند کشند و نیز قاضی فیضالله دولتشاهی را که در سراسر دورهی تیمورشاه قاضیالقضات و در واقع وزیراعظم و مرد نیرومند دربار بود، به زندان انداخت و املاک و اموال او را مصادره کرد. سپس، پس از انجام سوگواری پدر، به حاجی محمدصفیالله مجددی فاروقی ملقب به حضرت قیومجهان که روحانی بزرگ آن زمان بود، رجوع کرد و وی با بستن دستار بر سر شهزاده زمان، پادشاهی او را مشروعیت داد و خوانین و لشکر نیز با زمانشاه بیعت کردند.
زمانشاه چون بر تخت شاهی برآمد، اندکی پس از آن، در ذوالقعدۀ ۱٢٠٧ قمری، منشوری برای برادر بزرگش همایون، والی قندهار، فرستاد و او را به فرمانبرداری از خود، با حفظ حکومت قندهار فراخواند. اما همایون که خود داعیهٔ شاهی داشت، از پذیرفتن پیشنهاد او سرباز زد و در نتیجه زمانشاه با لشکری گران رهسپار قندهار شد و همایون نیز برای رویارویی با او، از قندهار بیرون آمد و دو سپاه «در منزلباغ ببر در دو کروهی قلات [مرکز ولایت زابل] بههم رسیده صف بیاراستند» و به نبرد پرداختند. پس از آنکه در اثنای نبرد سرداران برجستهی همایون، مانند مهرعلیخان اسحاقزایی از وی گسستند و به اردوی زمانشاه پیوستند، همایون ناگزیر به ترک میدان نبرد و قندهار گردید و به نصیرخان، حاکم بلوچستان، پناه برد. زمانشاه به قندهار درآمد و پسر خردسال خود شاهزاده قیصر، ملقب به سلطان منصور، را با نیابت عبداللهخان نورزایی، به حکومت آن شهر گماشت و چون در این هنگام نامهی نصیرخان بلوچ، در پوزشخواهی خود و نیز درخواست بخشش شاهزاد همایون بدو رسید از تصمیمش برای عزیمت به بلوچستان برگشت و در اواخر سال ۱٢٠٧ قمری، آهنگ سرکوبی والی هرات، یعنی برادرش شهزاده محمود، کرد که بهنوشتهی فرهنگ، «از قبول پادشاهی او سر باز زده بود».
شهزاده محمود، که مادرش، دختر حاجی جمالخان بارکزایی و خواهر سردار پایندهمحمدخان بارکزایی بود، در آغاز قصد درایستادن و رویارویی با زمانشاه را داشت؛ از اینرو، هرات را به قلیچخان تیموری سپرد و با لشکری گران از آن شهر بیرون آمد، اما چون در راه دریافت که قلیچخان غیبتش را مغتنم شمرده و نامهای در تسلیم و فرمانبرداری به زمانشاه نوشته است، به هرات باز گشت و پس از بشکستن قلیچخان که دروازههای شهر را بر روی او بسته بود، داخل هرات گردید و اینبار خود نامهای در فرمانبرداری به زمانشاه نوشت. زمانشاه پس از دریافت نامه در منزل «کشک نخود»، وی را بخشود، هرات را بدو واگذاشت و به کابل باز گشت.
زمانشاه که جوان شجاع و جاهطلب بود، به گفتهی فرهنگ به کشورگشایی علاقهی فراوان داشت و بزرگترین آرزوی او این بود که مانند جد خود، احمدشاه درانی، به هند لشکر بکشد، از غنایم آن بهره ببرد و بخشهای شمالی آن را به قلمرو شاهنشاهی درانی ضمیمه کند. هر چند اوضاع زمان او نسبت به عصر احمدشاه درانی فرق داشت و نیروی سیکها مانع بزرگی در برابر تطبیق آرمانهای او بود، اما زمانشاه فرد مصمم بود و در نظر داشت، پس از آنکه از جدال با برادرانش بر سر جانشینی حکومت موروثی فارغ شد، نقشههای خود را به محل اجرا بگذارد. با این حال، وی با چالشهای زیادی در داخل و خارج از افغانستان روبهرو بود.
در این ایام، نصیرخان بلوچ درگذشت و بازماندگان او هم مانند فرزندان تیمورشاه به جان یکدیگر افتادند. زمانشاه که از بودن همایون در آن ولایت نگران بود و میترسید برخی وی را بر ضد او برانگیزند، سردار شیرمحمدخان اشرفالوزرا، ملقب به مختارالدوله، و سید خدادادخان فوشنجی را با لشکری برای ترتیب و تنظیم امور بلوچستان و نیز استمالت و دلجویی از شاهزاده همایون و آوردن او به درگاه شاهی فرستاد و خود از کابل به پیشاور رفت. سرداران زمانشاه پس از فرومالیدن برادران شورشی نصیرخان و نشاندن پسرش محمودخان بهجای او، همایون را همراه گرفتند و رهسپار کابل شدند. همایون در راه با سید خدادادخان فوشنجی همدست شده، بر زمانشاه بشورید و لشکری بیاراست و رو به قندهار نهاد و آنجا را از دست شاهزاده قیصر و سرداران همراهش، مانند پایندهخان بارکزایی، بیرون آورد و خود را پادشاه خواند و سکه و خطبه بهنام خود کرد.
زمانشاه که در پیشاور در تدارک لشکرکشی به هند بود، با شنیدن خبر استیلای همایون بر قندهار، به کابل باز گشت و در آنجا لشکر آراست و رو به قندهار آورد. همایون، پس از پیوستن سپهسالارش سردار احمدخان نورزایی به اردوی زمانشاه، در خود توانایی درایستادن ندید و از قندهار گریخت و رهسپار هرات، نزد شاهزاده محمود شد و پس از رسیدن به فراه (در راه رفتن به هرات یا بازگشت از آنجا) از راه ریگستان به بلوچستان رفت و از آنجا راهی مولتان گردید. زمانشاه پس از انتظامدادن به امور قندهار و برگزیدن شاهزاده قیصر به ولایتعهدی به کابل باز گشت و در سال ۱٢۱٠ قمری به قصد سرکوبی سیکها به پنجاب لشکر کشید و از «گذرگاه اتک عبور کرد و وارد سرزمین حسن ابدال و نواحی رهتاس شد». در همین اثنا، همایون به آهنگ رفتن به کشمیر، «داخل ریگستان لیه که به فاصلهی پنچ کروه از ملتان جانب دیرهی اسماعیلخان و در بین آب جیلم و سند واقع است، گردید» و اندکی بعد، پس از زد و خوردی با محمدخان، حاکم لیه، که مأمور دستگیری او شده بود، پسرش کشته و خود دستگیر شد و بهدستور زمانشاه چشمانش را میل کشیدند و خودش را در کنار شاهزادگان دیگر در بالاحصار کابل زندانی ساختند.
زمانشاه، پس از آنکه سردارانش در چند نبرد با سیکها رویهمرفته کاری از پیش نبردند، برای سرکوبی شاهزاده محمود که بهبهانهی کینخواهی کور شدن برادرش همایون بار دیگر بشوریده بود، به کابل باز گشت. وی در آنجا لشکر آراسته راه قندهار پیش گرفت و از قندهار آهنگ هرات کرد و محمود را که از هرات بیرون آمده بود و قصد تسخیر قندهار را داشت، در جایی میان گرشک و زمینداور بشکست و هرات را شهربندان کرد، ولی سپس، با پذیرش پادرمیانی مادر محمود، او را بخشود و هرات را باز بدو واگذاشت. نزد برخی پژوهشگران، بخشیدن محمود در این هنگام خطایی بزرگ بود که به بهای سنگینی برای زمانشاه و شاهنشاهی افغان تمام شد. میر غلاممحمد غبار مینویسد:
- زمانشاه که برای تأمین مجدد سواحل سند و پنجاب در سال ۱٧۹۴، وارد حوزهی سند شده بود، هنوز داخل اقدامات جدی نشده بود، که شنید در هرات شهزاده محمود قد به مخالفت دولت علم کرده است و یکی از فیودالهای بزرگ قندهار - عطامحمدخان علیزایی - با پنجهزار خانوار عشیرهی خود، بهغرض تقویت محمود به او پیوسته بود. پس زمانشاه بهفوریت (با عجله) به امیر فتحعلی تالپوری والی مخالف سندی، کار را به مدارا خاتمه داد. میر فتحعلی قبول کرد که مالیات سالانه سند را - [به مبلغ] ٣۰۰ هزار روپیه - به خزانهی دولت بپردازد. زمانشاه هم او را برای دفعالوقت، به حکومت ایالتی سند باقی گذاشت و خود به قندهار حرکت کرد. محمود با سپاه خود به قصد حمله بر قندهار از هرات بیرون شد. شاهزمان او را بین گرشک و زمینداور با قشون خود استقبال و در طی یک جنک شدید پانزده ساعته چنان تباه کرد که محمود فقط توانست با صد سوار از میدان کارزار فرار کند و به فراه پناهنده شود. شاهزمان به دشمن مجال نداد و او را تعقیب کرد. محمود به هرات عقب نشست و تحصن اختیار کرد. شاهزمان شهر مستحکم هرات را به محاصره کشید و محمود از در حیله پیش آمد. او مادر خود را با توبهنامه و تقدیم انقیاد و وعدهی دادن دختر خود به پسر زمانشاه، بهدربار زمانشاه فرستاد. عاطفهی زمانشاه مصالح کشور را تحتالشعاع قرار داد. محمود عفو و دوباره حاکم هرات شد. این روش شاه زمان اولین خطای بزرگ او بود که دولت افغانستان را بر سر آن باخت.
پس از این پیروزی، وقتی شاهزمان به کابل باز گشت، مرادخان (میر معصوم شاهمراد)، فرمانروای بخارا، به دربار کابل سفیر فرستاد و از تجاوز گذشته در بلخ، معذرت خواست و طالب تجدید قرارداد ماضی، مبنی بر قبول دریای آمو بهعنوان مرز بین دو کشور شد و این درخواست از جانب شاه افغان هم پذیرفته شد.
در همین اوان، محمدحسین - یا محمدحسن - قراگوزلوی همدانی، سفیر آقامحمدخان قاجار، بهحضور زمانشاه رسید و زمانشاه در مقابل، گدامحمدخان، معروف به گدوخان بارکزایی، را همراه وی به سفارت نزد آقامحمد خان فرستاد. احتمالاً شاه تازه به دوران رسیدهی قاجار، به لشکرکشی علیه بخارا میاندیشید تا از این طریق از شاهمراد بهخاطر رفتارش با قاجاریان مرو، انتقام بستاند. گمان میرود که آقامحمد خان در این هنگام پیشنهاد یک حمله مشترک به بخارا را به زمانشاه درانی داده باشد. اما اندکی پیش از آن، در سال ۱٢۱٠ قمری، آقامحمدخان قاجار، ظاهراً به قصد زیارت امام رضا به خراسان لشکر کشید. اما هدف او تصرف گنجینهها و جواهرات نادرشاه از بازماندگان او بود. در این زمان، شاهرخ نوهی نادرشاه، که والی خراسان بود، تحتالحمایه دولت افغانستان قرار داشت. از آنجایی که زمانشاه بیشتر ترجیح میداد که توجه خود را به مناطق مرزی هندوستان معطوف دارد، از پاسداری خراسان غفلت ورزید. با این حال، خراسان در وضعیتی پر هرج و مرج بهسر میبرد و فرمانروایی شاهرخ در مشهد، جز فرمانروایی ظاهری نبود. خارج از مشهد، مناطق اطراف در دست خانسالاران مستقل بود.
بههر صورت، با نزدیک شدن آقامحمدخان قاجار به مشهد، شاهرخ همراه مجتهد والامقام، میرزا مهدی، و یکی از پسرانش به پیشباز شاه قاجار آمد. هرچند در ابتدا قاجارها با دیدارکنندگان و خاصه مجتهد با احترام رفتار کردند و آقامحمد خان با پایی پیاده - همانطوری که شاهعباس اول صفوی عادت داشت - بهعنوان زائر حرم امام رضا وارد مشهد شد، اشک ریخت و بر زمین بوسه زد، اما سپس، وی برای از قبر درآوردن جسد نادرافشار فرمانی صادر کرد و شاهرخ مجبور شد تمامی جواهراتی را که زمانی متعلق به نادرشاه بود، تسلیم کند. شاهرخ سوگند خورد که دیگر چیزی برایش باقی نمانده است. ولی وی زیر شکنجه و آزار سرانجام محل اختفای برخی از جواهرات را برملا کرد. او را همچنان شکنجه کردند تا آنکه وی یاقوت بزرگی را تسلیم نمود که آقامحمد خان مدتها در طلبش بود. سپس، شاهرخ و خانوادهاش را به مازندران فرستادند. شاهرخ در راه، در دامغان بر اثر شکنجههای سخت که دیده بود، از دنیا رفت.
با این وضع، زمانیکه نادر میرزای افشار فرزند شاهرخ، چنین عقوبت سختی را در مورد پدرش دید، ناگزیر پدر را در چنگ دشمن قهار تنها گذاشت و به افغانستان پناه برد. اما، بعدها همینکه خبر قتل شاه قاجار را شنید، به حمایت زمانشاه مجدداً موفق به تصرف مشهد شد.
در جمادیالآخر ۱٢۱۱، زمانشاه بار دیگر برای فرومالیدن سیکها به پنجاب لشکر برد و در رجب همان سال وارد لاهور شد. بهنوشتهی سراجالتواریخ، «در روز دوم و سوم از ورود کوکبهی شاهی در لاهور، از عرایض کارپردازان حضور به مسمع فیض مجمع رسید که مردم سکنهی شهر از هندو و مسلمان، سد دکالکین نموده [یعنی مغازههای خود را بستند]، به ماتمکده درآمدهاند. شاه از شنیدن این ماجرا برآشفته، امر کرد که هر چند مردم این شهر به مکافات چنین کار ناسزاوار، شایان قتل عامند، ولی صدور اینگونه امور از دستور مملکتداری دور است، پس میباید جزیه از ایشان گرفته شود. کارگزاران حضور، محصلان شدیدالوصول به تحصیل وجه جزیه گماشته، از هندو و مسلمان، نقدینه همی گرفتند تا به گوش دادنیوششاه رسیده، مسلمانان از دادن جزیه امان یافتند و از هندو که جزیهده بودند، چند تن از سختگیری محصل خود را در چاه آب انداخته، هلاک ساختند.»
زمانشاه، ظاهراً به قصد سرکوبی مهرتهها و جتها، میخواست به دهلی لشکر برد که با شنیدن خبر شورش دوبارهی شاهزاده محمود از رأی خود برگشت و در شعبان ۱٢۱۱ قمری، لاهور را بهسوی افغانستان ترک گفت و در ٢٧ شعبان به پیشاور و در ۱٨ رمضان همانسال به کابل رسید و تدارک سپاهی برای عزیمت به قندهار که محمود قصد تصرف آن را داشت، پرداخت. از سوی دیگر، محمود نیز قلعهداری هرات را به قلیچخان تیموری سپرد و آهنگ قندهار کرد. در این اثنا، عطامحمدخان علیزایی که «پنج هزار خانواده را از قندهار و نواحی آن کوچ داده، با خود در هرات نزد شهزاده محمود برد و او را اغوا کرده ... به دعوای سلطنت مایل» ساخته و پیش از محمود بهسوی قندهار حرکت کرده بود، بهدست عوامل زمانشاه به قتل رسید. پس از زدوخوردهایی که میان سپاهیان زمانشاه و محمود در فراه درگرفت، محمود چون در خود تاب درایستادن ندید، بار دیگر مادر خود را واسطه کرد و از زمانشاه که در فراه اردو زده بود، درخواست بخشش نمود. زمانشاه اینبار درخواست او را نپذیرفت و محمود ناگزیر بهسوی هرات باز گشت، اما قلیچخان که پنهانی به زمانشاه پیوسته بود، او را نخست به شهر راه نداد و سپس به فریب به شهر درآورد و به زندان افکند. با اینهمه، اندکی بعد شاهزاده محمود، ظاهراً با رضایت قلیچخان که گویا از کینخواهی هواداران محمود در هرات میترسید، از زندان برآمد و با برادر تنی خود فیروزالدین و شماری از هوادارانش به کوهستان گریخت. زمانشاه به هرات درآمد و پسرش قیصر، ملقب به سلطان منصور، را به نایبالحکومگی آنجا گماشت.
در شوال ۱٢۱۱ قمری، در هنگام اقامت زمانشاه در هرات، گدوخان که به سفارت ایران رفته بود، بازگشت و بهحضور شاه درانی رسید و «داستانی از استراحتجویی و ضعف و کهالتخویی آقامحمدخان بهعرض رسانیده، خواستار آن شد که دوازده هزار سوار به سالاری او مأمور تسخیر مملکت ایران شود، تا آن مرز و بوم را فتح نموده ضمیمهی مملکت افغانستان نماید و هنوز این سخن ورد زبان و در میان بود که خبر رسید» آقامحمدخان در ۱۴ محرم ۱٢۱٢ قمری کشته شد.
[▲] يادداشتها
[▲] پيوستها
...
[▲] پینوشتها
برزگر، دانشنامهی ادب فارسی (ادب فارسی در افغانستان)، ج ٣، ص ۴٨۴
فرهنگ، میر محمدصدیق، افغانستان در پنج قرن اخیر، ج ۱، ص ۱٧٦؛ ویکیپدیای انگلیسی، دانشنامهٔ آزاد، او را پنجمین پسر تیمورشاه درانی میخواند (رجوع شود به “Zaman Shah Durrani”).
همانجا، ویکیپدیای انگلیسی، دانشنامهٔ آزاد
غبار، میر غلاممحمد، افغانستان در مسیر تاریخ، ج ۱، ص ٣۸۰
فرهنگ، پیشین، ج ۱، ص ۱٧٦
محل تولد او دقیقاً مشخص نیست.
فرهنگ، پیشین، ج ۱، ص ۱۸۰
برزگر، پیشین، ج ٣، ص ۴٨۴
فرهنگ، پیشین، ج ۱، ص ۱۸۰
نصیرخان جوانترین فرزند عبداللهخان، که در ارتش نادری در حمله به هند شرکت داشت، گفته میشود نادرشاه افشار نصیرخان بلوچ را بهدلیل خدمات نظامیاش در جریان حمله به هند بهسمت بیگلربیگی بلوچستان منصوب کرد. نصیرخان، پس از مرگ نادرشاه، قدرت را در کلات بهدست گرفت. اما بهزودی، خود را تحت تبعیت نخستین پادشاه افغانستان، احمدشاه درانی قرار داد. پس از مرگ احمدشاه درانی، در سال ۱٧٧٢ میلادی، نصیرخان مدعی استقلال شد و شروع به گسترش قلمرو خود در محدوده شاهنشاهی درانی کرد. اما تیمورشاه به آشفتگی ناشی از شورش بلوچها پایان بخشید و بازگشت بلوچستان به حاکمیت افغانستان را تضمین نمود.
کور کردن مخالفان، سنتی بود که از ایرانیان ترکتبار مانند افشارها، و قاجارها در منطقه به میراث مانده بود. چنانکه تیمورشاه درانی نیز، به پیروی از این سنت غیرانسانی، پس از غلبه بر عبدالخالق سدوزایی که گفته میشود، یکی از اقارب شاه بود و بهقولی عموی احمدشاه درانی میشد، چشمان وی را میل کشید و او را به زندان افکند. اما میر محمدصدیق فرهنگ بدون اشاره به این بدآموزی ترکتباران نامنهاد ایرانی مینویسد: «هرچند احمدشاه و تیمورشاه در موقع ظهور بغاوتها به اعدام مخالفین مبادرت میورزیدند، اما این نخستینبار بود که در تاریخ سدوزایی عمل وحشیانه و دور از مروت سلب بینایی یک برادر به امر برادر دیگر صورت میگرفت. میتوان گفت این اقدام که بهقول مؤلف درةالزمان، علیرغم نظر امرا و سرداران واقع شد، پایههای اعتماد و اطمینان آنها را نسبت به شاه متزلزل ساخت و از این طریق، در حوادث بعدی که به انقراض سلطنت زمانشاه و کور شدن او منجر گردید، مؤثر بود.» (فرهنگ، پیشین، ج ۱، ص ۱۸٢)
غبار، پیشین، ج ۱، ص ٣۸٣
همانجا
تاریخ ایران کمبریج، ترجمۀ دکتر تیمور قادری، ج ۸ (قسمت دوم)، ص ۵٠؛ محمود، محمود، تاریخ روابط ایران و انگلیس در قرن نوزدهم، ج ۱، ص ۱۴٧؛ و نیز فرهنگ، پیشین، ج ۱، ص ۱۸٣ به نقل از درةالزمان، ص ٦٧
مهدیزاده کابلی، درآمدی بر تاریخ افغانستان، ص ٧۹؛ و نیز تاریخ ایران کمبریج، ترجمۀ دکتر تیمور قادری، ج ۸ (قسمت دوم)، صص ۴٨-۴۹
ملکم، جان، تاریخ ایران، ج ٢، صص ۱-٢۹
تاریخ ایران کمبریج، پیشین، ج ۸ (قسمت دوم)، ص ۴۹
[▲] جُستارهای وابسته
□
□
□
[▲] سرچشمهها
□
□
□
□
[▲] پيوند به بیرون
□ [۱ ٢ ٣ ۴ ۵ ٦ ٧ ٨ ٩ ۱٠ ۱۱ ۱٢ ۱٣ ۱۴ ۱۵ ۱٦ ۱٧ ۱٨ ۱۹ ٢٠]
ردهها: │ تاریخ افغانستان │ پادشاهان افغانستان │ زندگینامهها